هنر دینى از دیدگاه تولستوی
عدهاى از هنرمندان و اندیشمندان غربى، دین و هنر را دو مقوله جدا از هم مىپندارند و چنین معتقدند که هنر نباید در هیچ محدودیتی، حتى محدودیت دینی، قرار بگیرد؛ محدود کردن هنر در قالبهاى گوناگون، بىتوجهى به ذات حقیقى هنر است چرا که هنر با خلاقیت و آفرینندگى همراه است وهرگونه محدودیتى مانع بروز وظهور واقعى نیروى خلاقیت خواهد بود. ازاینرو، هنرودین هرکدام باید راه خود را بپیمایند. تبیین دیگرى که دراین دیدگاه مىتوان آن را جستجو نمود، این است که هنرحکایتگر چیزهایى است که هست، نه اینکه توصیه کننده به چیزهایى باشد که نیست
تولستوى در تعریف هنر نگاهى به غایت دارد و از توجه به ذات هنر غفلت مىورزد. وى هنر را وسیله ارتباط انسانها معرفى مىنماید: ” هنر چنانکه متافیزیسینها مىگویند، تجلى هیچ تصور مرموز، تجلى زیبایى یا خداوند نیست؛ هنر چنانکه زییایىشناسان فیزیولوژیست عقیده دارند، بازى نیست که درآن انسان به مازاد انرژى متراکم خویش میدان دهد؛ هنر تظاهر احساسات سرکشى که با علائم ظاهرى جلوهگر شده باشد نیست، هنر تولید موضوعات دلپذیر نیست، مهمتر ازهمه لذت نیست، بلکه وسیله ارتباط انسانهاست. براى حیات بشرى وبراى سیر به سوى سعادت فرد وجامعه انسانی، موضوعى لازم وضرورى است زیرا افراد بشر را با احساساتى یکسان به یکدیگر پیوند مىدهد
تولستوى اساس نظریه هنر دینى خود را برمفهومى بهنام “ شعور دینی” استوار مىسازد ومعتقد است که همیشه در همه دورانها ودرهریک ازجوامع بشری، یک شعور دینى وجود دارد که تمامى افراد جامعه درآن سهیم هستند واین شعور دینى معیار نیک وبد است وارزش احساساتى را که هنر انتقال مىدهد، تعیین مىکند.
به طور کلى ویژگىهاى مبناى نظریه هنر دینى تولستوى عبارتند از:
1. تعهد نسبت به مفهوم شعور دینی: تولستوى نظریه هنر براساس لذت را رد مىکند و مىگوید: لذت انسان حدى دارد، لیکن حرکت پیشتاز بشریت که شعور دینى مبین آن است بیکران است، فقط شعور دینى است که عالىترین درجه ادراک انسانها از زندگانى را در زمانى مشخص و معین نشان مىدهد؛ احساسات جوید، یعنى احساساتى که مردم هرگز آنها را تجربه نکردهاند به وجود مىآید.
تولستوى شعور دینى را منبع احساسات جدید مىداند؛ چرا که معتقداست شعور دینى جز نشانى از رابطه جدید انسان با جهان در جریان نظام خلقت چیز دیگرى نیست.
2. رهایى از هنر مبتذل انحصارى: دومین ویژگى اساسى ورکن اصلى نظریه هنر دینى تولستوی، رها شدن از ابتذال و انحصار است. تولستوى براى هنر انحصارى طبقات عالیه، سه ویژگى بیان مىکند: غرور، شهوت جنسى و افسردگى.
غرور: مانند تمجید قدرتمندان، پاپها، پادشاهان و دوکها در دوره رنسانس، به وسیله نقاشىها، مجسمهسازی، ساختن سرداها، سرودن غزلها و...
شهوت جنسى: از آثار “ بوکاچیو” گرفته تا نوشتههای: مارسل پرووه که احساسات جنسى رابیان مىکند. اکثر تصاویر هنرمندان فرانسوی، بدن عریان زنان را به اشکال مختلفى نشان مىدهند. در ادبیات جدید فرانسه کمترنثر و نظمى مىتوان یافت که وصفى از برهنگى درآن نباشد؛ در کتاب “ اسبهاى دیومد” نوشته “ رنه دوگورمون “ صفحهاى نیست که شرح و بسطهاى آن، به آتش شهوت دامن نزند.
افسردگی: سومین احساسى که مضامین هنر طبقات دولتمند را تشکیل مىدهد، یعنى احساس افسردگی، به جرگه احساساتى که هنر آنها را بیان مىکرد، درآمد. در آغاز قرن نوزدهم فقط خواصى چون بایرون و لئوپاردى و سپس هانیه این احساس را بیان کرده بودند ولى اخیرا مد شده است.
منبع: روزنامه رسالت ۱۳۸۷/۰۴/۰۹
نویسنده : علیرضا غلامی
نظر شما