موضوع : پژوهش | مقاله

انسان متاله و هنر قدسی

سعادت، کمال، نیک انجامی و رستگاری، دغدغه همه انسانها بوده و جملگی آنها در صفحه صفحه تاریخ بلند انسانیت در این اندیشه بوده اند، که چگونه باید زیست؟ چرا باید زیست و چگونه میتوان بهتر زیست؟
دین و تعالیم آسمانی، همواره به عنوان چراغی از چشمه نور مشرق راهگشای بشر پا در خاک بوده تا او راه سعادت را بپیماید و به مقصد کمال برسد، تا شاید از آب حیات قطره ای نصیب انسان تشنه کام شود و به عمر جاودان دست یابد، که در این مهم خضر فرخنده پی را باید به مدد خواست، که اشارت به بهره مندی از نفس قدسی انبیاء و اولیاء میباشد.
سالکان راه قبل از نخست باید خود را بشناسند، که فرمود:«من عرف نفسه فقد عرف ربه» و بعد از شناخت انسان و گذشتن از این مرحله، به نخست و اول برسند و امید که با لقاء به اولی، که دومی ندارد «اول من لا آخرله» به سعادت مطلوب نایل آیند.
اگر انسان شناخته نشود هرگز حقیقت هنر و زیبایی نیز هویدا نخواهد شد، چرا که او بنیان خلقت است و جملگی مخلوقات برای خدمت به او خلق شده اند، که رکن رکین هستی است.
قدیمی ترین و مشهورترین تعریفی که از انسان شده از ارسطو است که:«انسان حیوان ناطق است» در این تعریف، جنس انسان حیوان، و فصل او - که وجه تمایز او با دیگر همجنسانش است - ناطق بودن میباشد؛ یعنی انسان عاقل و ناطق است و قوه نطق و عقل دارد.
بی آنکه به مباحث جزیی تعریف بپردازیم، به آراء حکمای اسلامی و مناقشات در این راه میپردازیم تا چیستی و هستی انسان روشنتر شود.
آیت الله جوادی آملی این تعریف ارسطویی را رد نموده و به تعریف جدیدی از انسان دست یافته، که:« انسان، حی متاله است»؛ یعنی زنده ای که الهی است و حی است؛ یعنی آثار حیات دارد، و متاله؛ است یعنی منسوب به الله و وجودش حول محور او معنای حقیقی خود را مییابد.
ایشان میفرمایند: «گروهی انسان را حیوان ناطق میپندارند؛یعنی جانوری است، زنده ای است که سخن میگوید و ادراکی دارد برتر از ادراک حیوانات، اگر انسان همین باشد، علوم زیر مجموعه انسان؛ یعنی علوم انسانی از همین حد بالاتر نمی رود، میشود یک علم نابالغ، علم نابالغ و کودک به علم دنیا بر میگردد، در فرهنگ قرآنی کسی که قد علم او و نصاب علم او از مرز طبیعت بیرون نمی رود، این دانشش کودک است و نابالغ» 1
البته مبنای هنر و زیباییشناسی؛ که در بسیاری از طبقه بندیهای هنر و زیبایی که براساس آن طرح ریزی شده، همین است و سبب اصلی ضد معنوی عمل کردن بسیاری از هنرها و آثار هنری که در جهان اخیر تعداد آنها بی شمار است، همین نکته اساسی است که بیان شد.
بنابراین اگر انسان را به معنا و مفهوم غربی آن بگیریم این به معنی بریدن و قطع کردن ریسمان اتصال او با خداوند متعال است و باید در نظر داشت که این، نتیجه و ثمره ای جزء هنرهای مخرب و روح آزار رایج در برخی جوامع غربی امروز نخواهد داشت.
اگر نسبت انسان با خدا را که «حبل المتین» سعادت و خوشبختی اوست، از چنگ انسان بگیرند، هنرهای مادی و دنیوی امروز پدید می آید، که خود دردی به دردهای بشر خواهد افزود و سقوط بشر را تسریع خواهد نمود.
اما در تعریف انسان اگر انسان را بنا به نظر استاد جوادی آملی حی متاله بدانیم، این دردها و نیشها خود به درمان و نوش مبدل خواهند شد، اما اگر انسان را به عنوان حی متاله؛ یعنی زنده ای که الهی فکر میکند، الهی تغذیه میکند، الهی تولید میکند، الهی مصرف میکند و... بگیریم این شناسنامه او الهی نامه است» 2 و البته تاثیرات اینگونه اندیشیدن را در هنر و زیبایی به طرز ملموسی خواهیم دید، و شاهد هنری خواهیم بود که از دل ذره اش نور خدایی میتابد.اما حقیقت این است که دیگر حکما همان تعریف ارسطویی را به رسمیت شمرده و انسان را همان حیوان ناطق دانسته و این تعریف را با الهی بودن او در تضاد نمی دانند؛ یعنی به گونه ای، دو تعریف ذکر شده را جمع نموده اند، که حاصل آن حیوان متاله ناطق خواهد بود.
آیت الله حسن زاده آملی میفرمایند: «در دانش ترازو انسان به حیوان ناطق تعریف شده است، این تعریف از نظر منطقی برای تمیز انسان از سایر حیوانات تعریفی به تمام و کمال است، که انسان هم یک نوع از حیوان است و تمیز او از دیگر حیوانات این است که او جانوری گویا است» 3 نکته اینکه آنچه که در افق دید بلند جناب جوادی آملی هویدا بود را نیز استاد حسن زاده میپذیرند، اما به عنوان یک توصیف و صفتی افزون بر تعریف منطقی و رسمی انسان و از نظر گاه حکمت متعالیه تفاوت اساسی انسان را با سایر گونه های حیوانی بیان مینمایند.
این مطلب با انسان که خالق هنر است تناسب کامل دارد.«تعریف منطقی را نیز امضاء میکنیم و انسان را حیوان ناطق؛ یعنی جانور گویا میشناسیم و لکن با این فرق که او را دارای قوه و لیاقت و قابلیتی مییابیم که هرگاه آن دارایی را به فعلیت برساند، انسان حقیقی و واقعی خواهد بود». 4
این نکته که گفته شد کاملا با انسان هنرمند که خالق هنر قدسی است تناسب داشته و مصداق هر دو مفهوم یکی خواهد بود، چرا که انسانی که هنر قدسی و الهی محصول تفکر الهی اوست این ویژگی ؛ یعنی لیاقت و قوه تقرب به خدا را داشته و نشان ها از خالق یکتا دارد.
البته نکته طرح شده به دو بعدی بودن انسان نیز اشاره دارد، که علاوه بر بعد خاکی و طبیعی انسان، بعد الهی او نیز به رسمیت شناخته شده است و اینکه بزرگی چون آیت الله جوادی آملی حیوان ناطق بودن به تفسیر اومانیستی آن را رد میکند، مطلب پرمغزی است که ناشی از افق دید بلند ایشان دارد و این حکیم ارجمند خود میفرمایند:«چنین انسانی که حی متاله است، علوم وابسته به او؛ یعنی علوم انسانی، صبغه معنوی و الهی دارد، قهرآ جمال، هنر، معنویت سینمایی، علم الجمال، همه اینها به روانشناسی انسان بر میگردد، که حیوان ناطق نیست، بلکه حی متاله است. او حیات حیوانی را زیر پوشش تاله خود تامین میکند.» 5
کلیدیترین نکته در هنر و زیباییشناسی فهم این است که مخاطب اثر و خالق اثر را بشناسیم که در هر دو طرف انسان مراد ماست. به عبارتی، او هنر را خلق میکند و هم او خود مخاطب آثار خلق شده است و هر چه در شناخت او و صفات و ویژگی های او کنکاش نماییم باز به بحث و بررسی فزونتری احتیاج داشته و ما را به مطالعه و تعمق بیشتری وا می دارد.
ملاصدرا نیز که از پیشگامان حکمت متعالیه است، انسان را به چنین صفاتی میشناسد و این نحوه وجودی انسان که دارای صفات و ویژگی های الهی است را میپذیرد و حتی در مقامی بالاتر انسان را دارای قوه «کن فیکون» می داند که سخن از آن در مباحث بعدی خواهد آمد.
اما درباره منشا این تواناییها، ملاصدرا معتقد است 6 که به لحاظ ساختار وجودی، انسان ذات صفات و افعال و توانایی های انسان آینه ذات و صفات و اسماء و افعال خداوند بوده و به تعبیری دیگر با اندکی تسامح انسان مثال خداوند میباشد؛ یعنی خداوند انسان را به صورت خود آفریده و اینکه میفرمایند« نفخت فیه من روحی» این دمیدن از روح خود، به انسان توانایی این را داده که حداقل در مرتبه ای از عالم هستی (خیال متصل) فعال ما یشاء باشد؛ یعنی همچون خداوند دست به خلقت بزند و یا اینکه عقل خلاق او به عقل قدسی مبدل شده و کارهایی خداگونه انجام دهد.
در بعد خیال متصل که از ویژگیهای وجودی انسان است، این توانایی در نهاد بشر میباشد که بی هیچ وابستگی به زمان و مکان و... به خلق و خلقت اشیاء اراده کند، البته به گونه امر وجودی که نمونه ای از «کن فیکون» میباشد.
این مطلب به این معناست که انسان میتواند هر موجود و مخلوقی را با اوصاف و صفاتی که بخواهد در ذهن خود خلق کند و به اصطلاح، وجود ذهنی ببخشد. به طور مثال میتوان مکانها و افراد مختلف را در ذهن تصور کرد و اگر عقل فعال انسان به عقل قدسی متصل شده باشد میتواند این موجوادت ذهنی را وجود عینی ببخشد.
با دیدگاه خاصی که ملاصدرا نسبت به انسان دارد و در آثار متعدد او موج می زند، این تلقی و درک کاملا وجودی از انسان، منجر به ایجاد یک فلسفه هنری و فلسفه زیباشناسی وجود خواهد شد، که هر چند آغاز آن با بزرگان دیگری بوده، ولی بلوغ و تکامل آن در ملاصدرا میباشد. این مطلب صحیح است که بگوییم در اعتقاد ملاصدرا «از جمله مواردی که آشکار میکند انسان از هر حیث مثال خداوند است، عوالم و نشئههایی است که خدا و انسان دارند، همانگونه که خداوند دارای عالم غیب و شهادت، خلق و امر و ملک و ملکوت است، انسان را نیز به گونه ای خلق کرده که دارای این دو نشئه وجودی باشد» 7
به عبارت واضحتر، وجود انسان را دارای عالم خلق و عالم امر بدانیم. همانطورکه پیشتر گفتیم، عالم امر همان «کن فیکون»است، که انسان با اراده اش و بدون هیچ محدویتی میتواند در ذهن خود به خلق و صناعت بپردازد.
از خصوصیات ذاتی عالم امر، لازمان و لامکان بودن آن است که تمام حوادث و اتفاقات آن از قواعد زمان عالم مادی فارغ بوده و به گونه ای دیگر رخ می دهند و از جنس زمان عالم خلقت؛ یعنی همین دنیایی و محدود به ظرف زمان و مکان نمیباشد.
ابن عربی نیز در رابطه با انسان تعریف و توصیفی مشابه آنچه گفته شد دارد، او انسان را اصلیترین هنر خدا می داند که پس از خلقتش، خداوند به خود لقب « احسن الخالقین»می دهد، در جلد دوم« فتوحات» چنین بیان میکند، که پایه اصلی هنر خدا، انسان است که از روی حکمت این شاهکار خود را خلق نموده و با دمیدن روح خود در آن، جلا و رنگی الهی و مملو از ایمان بخشیده است.
ابن عربی به شدت بر ابعاد الهی انسان متمرکز میشود تا جایی که میگوید:«اگر وجود انسانی را بخاطر جمالش دوست می داری، هیچ کس را جز خدا دوست نمی داری؛ زیرا که وجود زیباست، به همین سان از همه وجوه، موضوع عشق تنها خداست». 8
این شیوه بیان از ابن عربی، که دوستی انسان را دوست داشتن خدا دانسته و با تعبیر جز خدا دوست نمی داری از آن نام میبرد، مطلبی عمیق و ژرفناک میباشد. مطلب بسیار مهم در تفکر ابن عربی مفهوم زیبای نطق است، که به عنوان فصل انسان در تعریف ارسطویی «حیوان ناطق» بکار رفته است.
ابن عربی نطق در انسان را مشابه همان قول برای خداوند می داند، همانگونه که آغاز تجلی و وجود یافتن عالم با امر خداوند به شدن بود و با امر «کن فیکون» که از خداوند صدور یافته، عالم وجود مییابد، در انسان هم که مرآت و آینه تمام نمای حضرت خالق است، نطق، شبیه و به اعتبار «قول» در حضرت سبحان میباشد.
چرا که ابن عربی معتقد است: قبل از تجلی و وجود یافتن عالم، علماء (ابری که از بخار پدید می آید)بوده و با نفس رحمانی به «بودن» امر شد و عالم به وجود آمد. انسان نیز قوه نطق دارد که کلمات انسان که از تعیین یافتن نفس او شکل مییابد به گونه ای مشابه قول خداوند است. در معنای نفس رحمانی باید به نکته ای از نظرات جناب استاد حسن زاده آملی در شرح فصوص اشاره کرد:
«نفس رحمانی عبارت است از انبساط وجود بر اعیان ثابت از حضرت وهاب و جواد، که بر این دو متفرع است. مبدی و خالق و مبدئیت و موجودیت بعد از مرتبه الوهیت است، و این مرتبه حاصل نمیشود، مگر به نفث نفس رحمانی در وجود اعیانی تا ظاهر باشد، چنانکه باطن بود». 9
و اینکه تاله و الهی بودن به تعبیری ویژگی تمام طبیعت و اشیاء میباشد و جملگی بر اساس هدایت تکوینی در مداری الهی در گردشند و بادها و درختان و... همه در ستایش و ذکر خداوند میباشند و شاید نباید حی متاله را فقط در انسان محدود کرد و آن را به مفهومی حداقلی رساند و با تفسیری به انسان تقلیل داد. 10
ولی اینکه چرا چنین موجودی را انسان نام مینهند، به تعبیر ابن عربی، که حسن زاده آملی شرح می دهد، عبارت است از: «مسمی گشت، کون جامع، به اسم انسان و خلیفه، اما تسمیه او به اسم انسان از دو جهت است: یکی عموم نشات و حصر او، حقایق مفصله را در عالم، چه انسان یا ماخوذ باشد از انس یا از نسیان، اگر ماخوذ از انس بود این معنی در انسان حاصل است، چه او مجمع اسماء و مظاهر اسماست و از او ایناس حقایق ؛ اعنی ابصارش میسر در نشات جسمانیه و روحانیه و مثالیه برای احاطه نشات او مذکور است را. 11 و این انسان در تعبیر ابن عربی همراه دیگر اشیاء عالم با قول خداوند که امر به شدن فرموده وجود یافته اند:«العالم کله کلمات الله فی الوجود». 12
همان گونه که نفس با حنجره برخورد میکند و تعین یافته تا به صورت کلمات مشخص در آید، نفس رحمانی نیز «علماء» را به عالم مبدل نموده و انسان نیز در وجود یافتن خود از این قاعده دو بعدی بودن مستثنا نمیباشد، که با امر وجودی و اراده الهی، از ویژگیهای بارز انسان نسبت به سایر مخلوقات، دو بعدی بودن وجود اوست.
انسان دارای یک جنبه طبیعی و یک جنبه روحی میباشد. قرآن کریم خلقت بشر را دو بعدی دانسته و میفرماید: «انی خالق بشرآ من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» 13
پس آنگاه که او را به خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او دمیدم پس بر او به سجده بیفتید.
از آیات شریفه بر می آید، که بعد طبیعی و خاکی انسان به گِل وابسته است. از جنسِ آب و گل است و بعد الهی انسان به فرا ماده وابسته است و از جنس جان و دل است.
انسانها در بعد الهی مشترکند و از نظر فطرت یکسانند و تفاوتی ندارند، چرا که فطرت همگی بر خداجویی است: «فاقِم وجهک للدین حنیفآ فِطرَتَ الله التی فَطَر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم». 14
پس مستقیم روی به جناب آیین پاک اسلام آور و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروی کن، که هیچ تغییری در خلقت خدا نباید داد.
آنچه زبان مشترک همه انسانهاست همین فطرت است و آنچه وجه تمایز آنهاست جنبه های طبیعی آنهاست، شمالی یا جنوبی، شرقی یا غربی بودن، سردسیری یا گرمسیری بودن و تحت تاثیر چه نوع از تربیت و فرهنگی رشد یافتن سبب ایجاد تفاوتهای زیبایی شناخت و ایجاد هنرهای متفاوت و سلیقه و نگرشهای هنری متفاوت خواهد شد. به هر حال سر آنکه میفرماید: «فتبارک الله احسن الخالقین» آن هم بعد از خلقت انسان، هر چند که همه عالم زیبا خلق شده است: «الذی احسن کل شیء خلقه». 15 یعنی اینکه او خدایی است که همه چیز را به نیکوترین وجه خلق نموده است.
این است که این روح خدایی که در کالبد خاکی دمیده شده، وجه تمایز انسان با دیگر مخلوقاتی است که آن هم با حکمت و به نحو احسن خلق شده اند.
انسانهای الهی جملگی یکی اند و آنچه موجب تمایز بین آنها شده، رنگ خاک گرفتن و در گل فرو رفتن است و به هر میزان که انسانها خاکیتر شوند، بیشتر از هم فاصله گرفته و جغرافیا و طبیعتهای مختلف آنها را متنوع مینماید و قطعآ هنر بین المللی باید به زبان فطرت باشد، چرا که انسان بین المللی زبانش فطرت توحیدی است.
یکی از طبقه بندیهای هنر، تقسیم آن به هنر سنتی و غیر سنتی است، سنت گرایان هنر سنتی را مشترک در میان همه اقوام و ملل دانسته و مردم هر دین و ملت و قوم و قبیله ای با توجه به ویژگیهای هنر سنتی میتوانند از شرک آلودگی هنر غیر سنتی آسوده شوند.
زمان، آلودگی و نفسانیت موجود در هنر غیر سنتی آن را با هنر سنتی کاملا متمایز نموده است. بنابراین هنر سنتی به دلیل انطباق و تناسب با نظام آفرینش و قوانین خلقت و نبوغ صوری آن، همیشگی و ابدی است.

پی نوشتها:
1. جوادی آملی، سخنرانی سال 85، هنر و سینمای معنوی.
2. همان.
3. انسان در عرف عرفان، ص .9
4. همان.
5. جوادی آملی، سخنرانی سال 85، هنر و سینمای معنوی.
6. مطالعه بیشتر، ر.ک، تفسیر القرآن الکریم، ملاصدرا، ج .7
7. فلسفه هنر در عشقشناسی ملاصدرا، ص .80
8. فتوحات، ج 2، ص .329
9. شرح فصوص،حسن زاده آملی، ص .166
10. آیاتی مشابه 5 و 4، سوره الرحمن متضمن اینگونه معانی اند. الشمس و القمر بحسبان و النجم و الشجر یسجدان.
11. شرح فصوص، حسن زاده آملی، ص .107
12. فتوحات، ج 1، ص .551
13. سوره ص، آیات 71 و .72
14. سوره روم، آیه .30
15. سوره سجده، آیه .7

منبع: هفته نامه پگاه حوزه / 1388 / شماره 252، فروردین ۱۳۸۸/۰۱/۰۰
نویسنده : مصطفی نوروزی

نظر شما