دشواره حقیقت حاکم
اعتراض خاصیت شکلی شعر پیش رو است، و طبیعی است که این خاصیت زمان هایی از شکل به مضمون سرایت کند و به خلق شعر اعتراض منتها شود. شاعر پیش رو به ساخت های ادبی حاکم بی اعتقاد است و شعرش بی وقفه در اعتراض به چارچوب های زبانی مستقر است، و گاه می شود که مضمون شعرش نیز در موضع اعتراض به چارچوب های عینی مستقر قرار گیرد و به ساخت های اجتماعی حاکم اعتقادی نشان ندهد.
شعر اعتراض(Protest Poetry) در شکل با ساخت های زبانی درگیر است و در مضمون با ساخت های عینی، و این هم راهی شکل و مضمون در بس یاری به خلق پاره هایی بدیع و گیرا ختم شده است. با این همه شایع ترین خطا درباره ی شعر اعتراض آن است که به هم آن نسبت که اعتراض شکل شعر اعتراض به وضع زبانی حاکم را مستحسن می دانیم، از اعتراض مضمون به وضع عینی حاکم نیز به نحو مطلق دفاع کنیم.
اعتقاد به تعالی شعر اعتراض، فارغ از موضوع اعتراض، ادامه ی هم آن باوری است که شعر را فارغ از مضمونش امری متعالی فرض می کند؛ این باور، شعر اعتراض را امری متعالی می داند، بی آن که بپرسد: اعتراض به چه؟
البته دعوت به عدم ورود به ساحت مضمون و بسنده به شکل در بررسی شعر، هر چند دعوتی بی راه است، در این جا مطلقاً بی بنیاد است؛ شعر اعتراض هویت خود را به تمامی از مضمون خاص خویش می یابد و این عنوان فارغ از چارچوب های شکلی است.
آماج شعر اعتراض هم واره امور حاکم بوده است؛ شعر اعتراض در هیأت اکنونی خویش در تاختن به مستبدان، مرفهین، جنگ طلبان، نژادپرستان، اشغال گران و آلاینده ها متوقف نمانده است و مطلق مردها، سفیدها، کشیش ها، سنت ها، دولت ها، ادیان و خداوند را هم مورد تهاجم قرار می دهد.
شعر اعتراض زمانی در اعتراض به وضعیت ناآرمانی و نارسیدن به آرمان شهر بود، و حالا مدت ها است که نفس اعتراض تنها آرمان باقی مانده در ویران شهر اکنونی است. این گونه هنر شاعران اعتراض حفظ موضع سلبی و، گاه، تن ندادن به هیچ اثباتی است. از این رو شاعران مسلمان از میانه ی مسیر با معترضان آتئیست، مارکسیست، پروتستان، نیهیلیست، ضدجنگ و فمنیست هم راه می شوند و با حفظ فاصله، دفاع از حق محکوم مقابل باطل حاکم را در دستور می نهند.
این البته آغاز شعر مقاومت است؛ شعر مقاومت در اطراف حق و باطل شکل می گیرد، خلاف شعر اعتراض که طرفین آن حاکم و محکوم هستند، یا شعر پای داری (Resistance) که طرفینش مدافع و مهاجم هستند، یا شعر انقلاب (Revolution) که اطرافش مبارز و مستبدند.
شعر مقاومت صحنه ی عالم را عرصه ی نبرد پایان ناپذیر حق و باطل می داند و هم واره صف مقابل خود را جبهه ی باطل می انگارد، و این مرز او با شعر پای داری، انقلاب یا جنگ است. اقلیت و اکثریت بودن، غالب و مغلوب بودن، مدافع و مهاجم بودن، یا حاکم و محکوم بودن تکلیف شعر مقاومت را تغییر نمی دهد؛ شاعر مقاومت هم واره می پرسد که حق کجا است و باطل کجا است و من کجا هستم؟
این هم آن دش واره ی بزرگ شاعران مسلمان اعتراض است؛ ایشان در انتساب به جریان اعتراض در مقابل حق حاکم و باطل محکوم موضعی ندارند. دوتایی حق و باطل برای شعر اعتراض بی معنا است؛ او دوتایی های خودش را دارد: مالک و برده، سفید و سیاه، سیر و گرسنه، ارباب و رعیت، مرد و زن، غنی و فقیر، سنت بسنده و بدعت گزار، اشغال گر و آواره، مستقیم و دگرباش. تکلیف او اعتراض به ساخت حاکم و نفی نظم مستقر است و این آرمان هم واره او را در کنار محکومان می نهد؛ خواه بر حق باشند یا بر باطل. و هم این است که بدترین شتم برای شاعران اعتراض «حکومتی» خواندن آن ها است.
و در اثنای هم این دش واره ی نظری و بی موضعی عملی بود که جریان مسلمان شعر اعتراض در فتنه ی سبز سال هشتاد و هشت مردود شد. وضع برای شاعران سبز روشن بود؛ آن ها در مقابل سنت، مذهب و حکومت حاکم شوریده بودند و طی آن ماه ها شکوفاترین روزهای حیات ادبی سه دهه ی اخیر خویش را تجربه کردند.در صف مقابل شاعران مقاومت بودند که طرف مقابل را باطل می دانستند و در جبهه ی حق از حکومت الله دفاع می کردند؛ و جماعت شاعران مسلمان اعتراض تا پایان کار زمین گیر بودند.
فتنه ی سال هشتاد و هشت زمانی بود که شاعران مسلمان میان اعتقاد و اعتراض یکی را باید انتخاب می کردند؛ میان با حکومت بودن یا بر حکومت بودن؛ که در جناح شاعران اعتراض علیه حکومت حاکم باشند، یا در صف شاعران مقاومت علیه ملحدان محکوم، و آن ها سکوت را برگزیدند.
فتنه ی منافقین سبز، برهه ی پایان حیات متناقض شعر مسلمان اعتراض بود؛ و آغاز جریان تازه ی اعتراض به شعر اعتراض، در شعر مقاومت. اعتراضی حق طلبانه که نمونه های آن را در شعر شاعرانی چون سیار و مؤدب و قزوه و حسینی خوانده ییم: ام روز لفظ پاک حزب الله/ گویا که در قاموس روشن فکران این قوم، دش نام سختی است/ اما من خوب یادم هست/ روزی که روشن فکر/ در کافه های شهر پرآشوب/ دور از هیاهوها عرق می خورد/ با جان فشانی جان بازان حزب الله/ تاریخ این ملت ورق می خورد ... .
منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۹۰/۹/۱۲
نویسنده : مهدی فاطمی صدر
نظر شما