هگل و روح شاعرانه
روح هر قومیت دردیدگاه هگل حاصل جمع واستعلائ علایق وروحیات ومنش های فردی اعضای تشکیل دهنده یک قوم وصیروریت آن است که دربستر تاریخ جهت حصول به خودآگاهی صورت می گیرد. این نوشتار به نقش ادبیات وشعر منظوم ایرانی درحفظ وتطور روح قومی ایران پرداخته می شود.
هگل به روح زمانه باورداشت. روحی که دربسترتاریخ به سیلان در می آید. قرنها واقوام ومرزها را درهم می نوردد. اگر کالبد درخوری پیدا کند درآن حلول پیدا می کند. به عینیت می رسد وتجسم پیدا می کند.
جسمانی شدن این روح سرگردان است که دوران ساز می شود. درپویش زمان مند این روح است که خودآگاهی ووحدت عین وذهن، در فرجام تاریخ روی می دهد. روح به خودآگاهی می رسد. روح خودآگاه آزادی رابه عینیت می رساند. قوام گیری سوژه آزاد، جز با تعین روح دربستر تاریخ، محتمل نیست. کالبد روح، دردورانهای مختلف یکسان نیست. روح به فراخور امکانات وظرفیتهای هر قومی، خود حاملی مناسب پیدا می کند. گاه این کالبد می تواند یک مکتب وآیین، وگاه ابرمردی ازپس کوچه های تاریخ، روح دوران رابا خود حمل می کند.
فلسفه یک قوم یا هنر آن نیز، درفلسفه هگل می تواند محمل تجلی روح زمانه باشد. فلسفه یونان، هنر روم، آیین مسیحیت وخدا-شاهی ایرانی، هر کدام گوشه ای تجسم روح دوران وصیروریت زمان مند آن است. نگاه هگل نگاهی خطی است. او تاریخ راتکاملی، ودرجهت فراآیند خودآگاهی روح می دانست. نکته ای که توسط پست مدرن ها مورد تردید قرار گرفت. روند تاریخ نه خطی است، ونه به الزام پیش رونده. تاریخ مشحون است ازعقب گردها، پس رفتها وپیشرفت هایی که هیچ گونه توالی منطقی وضروری رابه نمایش نمی گذارد.
تمدن مسیحی، ارجحیتی اخلاقی و انسانی بر تمدن یونانی یا ایرانی ندارد. تمدن دنیای غرب پس از رنسانس، مقصد فرجامین تاریخ نیست ودیالکتیک تاریخی می تواندهمنهادها-سنتزها- ی جدیدی را برای نمایش تمدنهایی نوین به نمایش بگذارد.
صرفنظر از انتقادهای وارد شده بر دیالکتیک تاریخی هگل، پدیدارشناسی روح او بهره ای ازحقیقت رادربطن خود دارد. تمدن ایرانی مولفه های گوناگونی دارد، که نمایانگر روح قومی وتداوم تاریخی ملت ایران زمین است. تردیدی نیست که فقه ومعماری وفلسفه وعرفان ایرانی-اسلامی می توانست بستری مناسب برای نمایش ابعاد روح قومی ایران باشد، ولی هیچ چیز به اندازه ادبیات وبویژه شعبه شعر این کشور، نتوانسته دربقای روح قومی، نمایش واستمرار آن نقشی حیاتی بازی کند.
شعر ایرانی، آیینه تمام نمای روح ایرانی است. هنگامی که حمله اعراب، ساختارهای سیاسی وموجودیت تمدنی وحیات فرهنگی ایران را باخطر اضمحلال مواجه ساخت-ودربخش هایی موفق شد-این شعر حماسی فردوسی بود که فضایل فرهنگی این قوم را باصدایی به وسعت تاریخ، طنین انداز کرد. وقتی حمله مغول، کلیه دست آویزهای زندگی وامید به آینده مردم را از میان برد، این شعرهای رندانه حافظ وحکمت های سعدی و عرفان استعلایی مولوی بود که در زمان غیبت وکمای فقه وفلسفه وهنر و... توانست بازتاب دردها وآرزوها وآرمانهای قوم در دورانی عسرت زده شود. در انقلاب مشروطه نیز بیش از نطق های ملک المتکلمین ومقالات ملکم خان واعتصاب بازاریان، شعرهای عشقی وعارف نمایانگر روح اعتراضی وآزادی خواه زمان ودوران بود.
به راستی کدامین نماد وبنا می تواند به اندازه شعر زمستان اخوان، فضای یاس آلود وغبارگرفته وبغض های فروخورده دوران پس از کودتای۲۸مرداد راترسیم کند؟
شعر ایران حامل روح قومی ماست. پیش روی وعینیت یافتن روح ایرانی جز با تحرک بخشیدن به شعر وبازنمودن افقهای تازه برای این قطار تاریخی میسر نیست. زبان شعر، زبان فرهنگ وهنر وفلسفه وعرفان این مردم است. به شعر بیشتر بیاندیشیم.
شاعرانه بیاندیشیم...
منبع: سایت باشگاه اندیشه به نقل از: http://shabgard733.blogfa.com
نویسنده : امیرعباس سلطانپور
نظر شما