نقد روانشناختی
در بررسی شیوه نقد روانشناسانه بهعنوان یکی از مهمترین سبکهای نقد ادبی با کار دشواری روبهرو هستیم؛ چراکه این نوع نقد بسیار تخصصی است و حتی اصطلاحاتی که منتقدان این شیوه به کار میبرند برای بسیاری از مخاطبان عادی غریب و تا حدی نامفهوم میباشد که در این راه آگاهی از نظریات و اصطلاحات زیگموند فروید بسیار مهم است.
تحلیل روانشناختی البته در کنار دیگر شیوههای نقد، میتواند سرنخهای بسیاری را برای فهمیدن و حل مسائل و معماهای یک اثر در اختیارمان قرار دهد، چراکه درست است که این نوع نقد میتواند ابزاری دقیق و کامل برای خواندن کلماتی باشد که در اثر نوشته نشده و مدّ نظر نویسنده بوده است ولی برای پی بردن به زیبایی یک اثر و تأویل کلمات نوشتهشدة آن باید از نقد روانشناسانه در کنار دیگر شیوههای نقد استفاده کرد.
نقد روانشناسانه گرایشهای مختلفی دارد؛ مثلاً گاهی به مطالعه زندگی و شخصیت آفریننده اثر میپردازد که این امر باعث شده تا منتقدان این شیوه بر سبک روانشناسی در نقد این ایراد را بگیرند که نقد روانشناختی به هنرمند بهعنوان بیمار روانی مینگرد و اثر را زاییده توهمات و مشکلات روانی او میداند. که این خود جای بحث فراوان دارد.
این شیوه گاهی به مطالعه خود اثر توجه میکند و گاهی تأثیرات اثر را بر خواننده بررسی میکند؛ که البته یک نقد کامل و جامع در حیطه نقد روانشناختی باید به تمامی این مسائل همزمان بپردازد و به نحوی قابل قبول آنها را به هم ربط دهد.
این نوع نقد ارتباط نزدیکی با جامعهشناسی و تا حدودی اسطورهشناسی نیز دارد.
با تمام این احوال آگاهی توأمان از روانشناسی و ادبیات دو اصل مهم برای افرادی است که در این شیوه از نقد فعالیت میکنند. چراکه بسیاری از کسانی که به نقد روانشناختی انتقاد کردهاند، یا پژوهشگران ادبی بودهاند که اصول روانشناختی را به طور کامل درک نکردهاند، یا متخصصان روانشناسی بودهاند که ادبیات را بهعنوان هنر درک نکردهاند.
بههرحال در قرن بیستم نقد روانشناسی وابسته به مکتب فکری خاصی شد، یعنی نظریههای روانکاوی زیگموند فروید (1825-1939) و پیروانش.
نظریههای فروید
سهم فروید در روانشناسی مدرن در اساس بر تکیه او بر جنبههای ناهشیار روان انسان استوار است.
فروید معتقد است که نیروی انگیزش اغلب اعمال ما قوای روانیاند که سلطه ما بر آنها بسیار کم است. در نظر فروید و اکثر پیروان او شاعران و نویسندگان (هنرمندان) در حکم بیماران عصبی هستند و اثر آنها گزارشی از بیماری آنها است.
فروید دریافته بود که بیمار روانی ناخودآگاه گاهی به جای واژهای از واژة دیگر استفاده میکند و میخواست به این نتیجه برسد که اثر هنری در واقع خواسته هنرمندان است که از یک بیمار روانی ناشی میشود، اما بهصورتِ ناخودآگاه به طریقی دیگر مطرح میشود. این نخستین فرض اصلی فروید بود.
اما دومین فرض فروید که بسیاری از متخصصان روانشناسی، از جمله کارل گوستاو یونگ و آلفرد آدلر، آن را رد کردهاند، آن است که انگیزه و نیروی محرک کل رفتارهای انسان در نهایت همان چیزی است که میتوانیم غریزه جنسی بنامیم. فروید نیروی اصلی روان را لیبیدو و یا انرژی جنسی میداند.
سومین فرض او این است که محرومیتهای اجتماعی قدرتمندی که بر برخی از غرایز جنسی وجود دارد سبب میشود تا بسیاری از امیال و خاطرات ما سرکوب شوند.
شاید بحثانگیزترین وجه روانکاوانه، گرایش آن به تفسیر تصویرها بر اساس مسائل جنسی است. اصحاب نقد روانشناختی به پیروی از فروید در تعبیر رؤیا معمولاً تصاویر مقعّر (برکه، گل، فنجان، غار و...) را نماد زنانگی و همه تصاویری را که طولشان از قطرشان بیشتر باشد (برج، قله، مار، چاقو و...) را نماد نرینگی میبینند و بر این اساس بسیاری از اینگونه تصویرسازیها را در اثر بنابر همین حکم نقد میکنند.
فروید فعالیت ذهن انسان را به سه منطقه روان نسبت میدهد: نهاد، من، فرامن.
البته باید یادآوری کرد که این تقسیمبندی فروید خیلی قبلتر از او به شکل دیگر با اصطلاحات نفس اماره، عقل و نفس لوامه در فرهنگ اسلامی مطرح شده است.
نهاد: قسمت لذتطلب و مخرّب، مخزن لیبیدو و انرژی جنسی، ارزشها را نمیشناسد. (نفس اماره)
من: پیرو منطق و اصل واقعیتها در جامعه و رابط بین نهاد و فرامن، ملاحظهگر. ( عقل)
فرامن: پیرو احساس و باید و نبایدهای اخلاقی، ایثار، غرور، همان وجدان است. (نفس لوامه)
فروید کمبودهایی را که در طی دوران بر بعضی از نیازهای انسان وارد میشود عقده میخواند و معتقد است که این عقدهها در ناخودآگاه انسان قرار میگیرند و در صورت بروز موقعیت خود را نشان میدهند که در اکثر مواقع باعث ایجاد مشکلاتی در زندگی میشوند و دردسرهایی را برای جامعه و فرد به وجود میآورند.
از معروفترین عقدههایی که فروید مطرح کرد و در ادبیات زیاد کاربرد دارد، عقده ادیپ و عقده الکترا می باشد.
عقده ادیپ: رقابت ناهوشیار پسر با پدر بر سر جلب توجه مادر است که در پنج سالگی در پسران آشکار میشود. فروید این اصطلاح را از تراژدی کلاسیک «ادیپ»، شاه سوفکل، به وام گرفته است.
بارزترین شاهد مثالی که در مورد عقده ادیپ میتوان آورد مربوط میشود به تراژدی هملت نوشته شکسپیر، که به اعتقاد منتقدان نقد روانشناختی بر این نظر استوار است که درنگ هملت در کشتن و انتقام گرفتن از عمویش کلادیوس در این نکته نهفته است که هملت با عمویش همسانپنداری میکرد و بر این باور بود که کلادیوس کاری را انجام داده است که خود هملت زمانی میخواست انجام دهد؛ یعنی پدر را از بین ببرد و تنها خود مورد توجه مادر قرار بگیرد. شکسپیر از کلادیوس تصویری را نشان میدهد که نشانگر خصومت سرکوبشدة هملت نسبت به پدرش است که در جلب توجه مادر رقیب اوست.
عقده الکترا: حسادت دختر نسبت به مادر و محبت شدید او به پدر است که اصطلاحی است گرفتهشده از تراژدی «آگاممنون». مطالبی که در بالا آمد مختصری بود از روانشناسی فروید که امروزه در بحث نقد روانشناسانه بسیار کاربرد دارد.
اما از جمله مخالفان فروید در طرح بعضی از مسائل بالا، شاگرد او کارل گوستاو یونگ میباشد که با دو فرضیه فروید درباره اینکه میل جنسی منشأ تمام فعالیتهای انسان است و اینکه هنرمند به نوعی بیمار روانپریش است مخالفت کرد و نظریات خود را ارائه کرد. یونگ در روانشناسی اصطلاحات مهمی چون ناخودآگاه جمعی، درونگرایی، برونگرایی و صور اساطیری (آرکیتایپ ) را مطرح میکند که این نظریهها و اصطلاحات در مباحث جدید نقد ادبی مخصوصاً نقد اساطیری و نقد روانشناسی کاربرد دارند.
چند تا از آرکیتایپهای یونگی که در مطالعات ادبی مورد توجه قرار گرفتهاند عبارتاند از:
آنیما: مظهر طبیعت زنانه در وجود مردان، یعنی روح مؤنث در مرد که به عقیده یونگ الهامبخش آثار هنری میباشد.
انیموس: مظهر طبیعت مردانه در وجود مردان که بیشتر در تصمیمگیریهای مهم جلوه میکند.
سایه: بخش پست و سرکوبشدة شخصیت آدمی است.
پرسونا: طریقه سازگاری و کنار آمدن فرد با جهان، نقابی که فرد بهواسطة حضور در جامعه بر چهره دارد.
بعد از معرفی مختصر این اصطلاحات به طریقه و نحوه کاربرد نقد روانشناسی و امتیازات و محدودیتهای این نوع نقد پرداخته میشود.
کاربرد نقد روانشناسانه
همانطور که قبلاً اشاره شد به کار بردن این نوع نقد شرایط خاصی دارد و منتقد باید با دو علم روانشناسی و ادبیات کاملاً آشنایی داشته باشد؛ چراکه برخلاف سایر سبکهای نقد، نمیشود بر اساس اصولی خاص اثر را به بوته نقد کشاند.
در اینجا فقط به طریقه کاربرد روانشناسی و ادبیات در نقد ادبی اشاره میشود.
برای تحلیل روانشناختی اثر باید آثاری را مورد توجه قرار داد که موضوعیت و زمینه لازم برای چنین تحلیلهایی را داشته باشد.
تنها با استفاده از این شیوه در کار نقد یک اثر نمیتوان تمام جنبههای آن اثر را تحلیل کرد و باید در کنار آن از دیگر سبکهای نقد نیز استفاده کرد.
مشخص کردن مشکل و گرهی که باعث شده است شخصیت یا شخصیتهایی که اثر حول آنها میچرخد، اعمالی را انجام دهند که داستان را پیش ببرد، و در آخر چگونگی حل و بازگشایی این گره و مشکل (مسائلی که باعث ایجاد عقده در شخصیتها شده است)، پیدا کردن و استفاده از نماد و نمادپردازی نویسنده و نیز استفادهای که شخصیتها از نماد میکنند، از محورهای نقد روانشناختی است. از نظر فروید، میل جنسی یا لیبیدو یکی از عناصر اصلی روانپریشی اشخاص است که در این سبک نقد باید به این نکته توجه خاص شود.
توجه به فرافکنی شخصیتها در کل اثر نیز حائز اهمیت است.
در صورت امکان استفاده از عناصر خاص روانشناسی که قبلاً ذکر شد، مانند ناخودآگاه، لیبیدو، عقدهها و... و پیدا کردن نمودهای آنها در اثر از دیگر وجوه این نوع نقد است. با همه این توضیحات باید یادآور شد که نقد روانشناختی دارای نقاط ضعف و قوتی میباشد که در زیر بیان شده است.
امتیازات نقد روانشناسانه
1. میتوان در حالات روحی بشر که ادبیات صحنه نمایش آن است به جستجو پرداخت.
2. ابزاری مناسب برای شناخت شخصیتها و حالات روحی خالق اثر است.
محدودیتهای نقد روانشناسانه
1. به زیباییشناسی اثر توجهی ندارد.
2. بسیار تخصصی است. که این مسئله باعث شده این شیوه خیلی کم مورد استفاده قرار گیرد.
در پایان امیدوارم که علاقهمندان به مباحث نقد با خواندن نقد از آثار مختلف بیشتر با شیوه کاربرد آنها آشنا شوند.
منابع:
- مبانی نقد ادبی؛ و. گرین, لی مورگان, ارل لیبر, ج. ویلینگهم؛ ترجمة فرزانه طاهری, تهران، نیلوفر.
- نقد ادبی؛ سیروس شمیسا, تهران، فردوس, چ چهارم, 1383.
- مبانی و روشهای نقد ادبی؛ نصرالله امامی, تهران، جامی, چ سوم، 1385.
منبع: ماهنامه ادبیات داستانی شماره 112
نظر شما