موضوع : پژوهش | مقاله

پستی و بلندی ها در ترجمه آثار هگل

اخیراً از هگل ترجمه هایی از سوی مترجمان مختلف به چاپ رسیده است. از این رو گروه اندیشه قصد دارد به ترجمه هگل در زبان فارسی بپردازد. قدم اول را با دکتر محمود عبادیان آغاز کرده ایم و به بهانه دو ترجمه اخیر محمود عبادیان مترجم و استاد دانشگاه سراغ ایشان رفتیم و سوالاتی را درباره کتاب های مقدمه بر پدیدار شناسی و زیبایی شناسی هگل با ایشان در میان گذاشتیم. اما ساحت بحث به مباحث دیگر و حتی افلاطون کشیده شد. آنچه می خوانید ماحصل همین گفت وگو است.


-کتابی که توسط شما با عنوان مقدمه پدیدار شناسی و زیبایی شناسی اثر هگل فیلسوف شهیر آلمانی ترجمه شده است، اخیراً در یک مجلد جدید (هر دو) روانه بازار کتاب شده است. به عنوان سوال اول مایلم در قالب یک بحث مستقل اما مرتبط با موضوع مورد بحث مان سخن را این گونه آغاز کنم که؛ در تفکر آلمانی و بالاخص دوره های جدید این تفکر فلسفی، گویا مقدمه نویسی توسط فلاسفه بر تالیف هایشان سنتی بسیار معمول و قابل تاملی شده، به طوری که همین مقدمه نویسی و مقدمه ها دارای بار فلسفی بسیار عمیقی بوده و خود متن اصلی را هم دربرمی گیرند مثل کانت و هگل که مقدمه هایی بسیار تخصصی و طولانی برای کارهایشان می نوشتند. کتابی هم که شما ترجمه کرده اید شامل دو مورد از همین مقدمه های طولانی و سنگینی است که هگل برای دو کتابش نوشته است. به نظر شما چرا فلاسفه آلمانی خود را (مثل کانت و هگل) موظف می دانستند برای تالیف ها و رساله های فلسفی خود مقدمه هایی اینچنین طولانی را بنویسند؟
به طور کلی آن چیزی که در هگل دیده می شود، به خصوص در مورد پیشگفتارهایی که مورد بحث ما است، یعنی پیشگفتار بر زیبایی شناسی و پدیدارشناسی مساله به این صورت است که هگل در ابتدای امر در 23، 24سالگی شروع به نوشتن کرد. سپس یک توقف 9، 10ساله را پیش گرفت تا بتواند نظام فلسفی خود را در تناسب با مسائل حاد روزگارش تدوین کند. حاصل اولیه آن «پدیدارشناسی روح» شد. او در این اثر چند مساله اساسی را مورد نظر خود قرار داده است؛ اولین آنها اینکه مقدمه نویسی بر فلسفه، جایگزین مطالعه و درگیری با مسائل آن نیست و درثانی فلسفه نیز یک رشته تخصصی است و نیاز به یادگیری دارد، همان طور که کفشدوز به رغم دانستن اندازه پای خود، باید با فن کفاشی آشنا باشد. سوم آنکه فلسفه تاکنون «دوستداری حکمت» دانسته می شده است، حال آنکه امروز روح زمان و پیشرفت اجتماعی ایجاب می کند به فلسفه به عنوان علم نگریسته شود، از دلمشغولی صرف فرزانگان و نخبگان یا الیت جامعه درآید و طرف توجه همه علاقه مندان قرار بگیرد. می توان فلسفه را نگه داشت و برای آن سبک و سیاقی کارآمد برنامه ریزی کرد. نکته مهمی که در پیشگفتار پدیدارشناسی مطرح شده این است که فلسفه به عنوان یک علم، ذاتاً انتقادی است و انتقاد به معنای طرد یک اثر نیست، بلکه توسعه عناصر صحیح و تکرار نکردن نقاط ضعف آن از جانب منتقد یا متفکر بعدی است. ما در تاریخ فلسفه به طور عمده با دو نوع فیلسوف سرو کار داریم؛ یک فیلسوفی که نظام فلسفی خود را مبتنی بر برداشت انتقادی از آثار پیشینیان یا همزمان خود می کند، مثل ارسطو که بنیانگذار این روش است، و هگل که اگر بتوان گفت آخرین این روش است. دسته دوم فیلسوفانی همچون دکارت و کانت که در واقع در فلسفه گذشته خود تجدید نظر کرده اند و مبتکر رویکرد و روش جدید در این موردند. البته این تقسیم بندی نسبی است. نوآوری هگل بر بستر سنت فلسفی تا زمان خود بنا دارد. پیشگفتار پدیدارشناسی هگل کوشیده است روح فلسفی زمان را در 72 بند ارائه کند. اصولاً هگل در تمام نوشته هایش مقدمه یی را تالیف می کند که آن بیشتر یک اثر مستقل است یعنی خطوط کلی امر نه تنها در رابطه با مطالبی که در آن اثر مطرح شده است، بلکه موضوع به طور کلی به صورت فراگیر و عام و تاریخی طرف توجه قرار گرفته که شایسته بحث جداگانه خود است.

-شما با توجه به اشرافی که به تفکر هگل دارید و بالاخص منابعی که برای فارسی زبانان تدوین کرده و همچنین برای جامعه آکادمیک ما زمینه یی ایجاد کرده اید که از این منابع بهره ببرند، به واقع باید گفت این عمل سویه یی از جریان مترجمان و متخصصان تفکر هگل را دربرمی گیرد. سویه های دیگر فکری نیز در باب تفکر و آثار وی در جامعه ما وجود دارند که اهتمام و توجه به آثار هگل در راس کار آنها قرار دارد و با گونه های فکری دیگری در بسط تفکر و آثار هگل در واقع این عرصه فکری را جلو می برند، مثلاً مرحوم حمید عنایت یکی از این جریان ها و سویه ها بودند. باقر پرهام نیز در یکی از این سویه ها جای دارد. سویه یی دیگر زیبا جبلی است که چند جلد از آثار هگل را در این چند سال اخیر ترجمه کرده است. سوالم را در اینجا به دو شق تقسیم می کنم. واقعاً بعضی از فلاسفه هستند که ترجمه آنها سخت است، هگل چنین فردی است. شاید برخی محققان و مترجمان در تفکر هگلی ترجمه هایشان آنقدر فنی و کاربردی نباشد که یک تنه سراغ هگل بروند و از سوی دیگر اگر بخواهیم نامی از کسی ببریم، شما ترجمه هایی که به زبان فارسی از آثار هگل می شود را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا ترجمه هایی هستند که برای شناخت هگل بتوانیم به آنها متکی باشیم یا نه؟
شما خودتان با مرحوم حمید عنایت شروع کردید. ایشان در ترجمه آثار هگل به زبان فارسی پیشگام بوده اند و کارشان جای ایراد ندارد، به خصوص در مورد کتاب عقل در تاریخ. ناگفته نماند ایشان کتاب فلسفه هگل استیتس را هم از انگلیسی ترجمه کرده است. کتاب هگل استیتس در واقع منطق کوچک هگل است که ترجمه آن مستلزم رسوخ به عمق و کنه تفکر هگل است. در این باب نیز هیچ ایراد یا خرده یی به این ترجمه ها نمی توان گرفت. حمید عنایت در واقع آغازگر راهی بوده است که برخی آثار مهم هگل را برای خواننده فارسی زبان دسترس پذیر کرده است. وی قصد داشت پدیدارشناسی را هم ترجمه کند که زندگانی مجالی به ایشان نداد. از این رو باید عرض کنم او آغازگر راهی بود که با وجود گفته هگل که هر آغازی دشوار و بی نقص نیست، کار وی بالنسبه پخته و بری از ایراد است، یعنی پایه یی برای ترجمه هگل گذاشته، راه و چاه را برای کسانی که می خواهند ترجمه هگل را ادامه دهند، نشان داده است. وقتی ملاحظات و عمق تسلط نسبی ایشان را به هگل در نظر داشته باشید، آنگاه معیار خوبی برای سنجش ترجمه های آثار هگل در دوران پس از ایشان داریم. در مورد اشاره یی که به آقای پرهام داشتید، باید گفت ایشان صاحب تجربه در ترجمه آثار هگل نیز هستند، البته از زبان فرانسه. رویکرد فرانسوی بیشتر مورد توجه شان بوده است. اولین کار ایشان ترجمه اثر روژه گارودی است که به نظر می رسد کمی فشرده اثر معروف روژه گارودی «خدا مرده است» باشد. اخیراً پیشگفتاری را نیز برگردانده اند که من نیز سال ها پیش ترجمه کرده ام. ترجمه ایشان یک پرداخت نسبتاً روانی است که به بازار کتاب عرضه شده است. این اثر از نظر تخصصی ایرادی ندارد، منتها اگر اشتباه نکنم به دور از سنت نیمه اگزیستانسیالی هگل نیست که این هم نمی تواند ایراد باشد. دوم رویکرد و تفاوتی که بین انتقال مفاهیم به آلمانی از فرانسه و از فرانسه به فارسی است که در امر ترجمه رخ می دهد. آقای پرهام آثاری از مارکس را نیز ترجمه کرده اند و در این راه با مشکلات بسیار جدی نیز مواجه شده بودند که خارج از مبحث این سطور است. در هر حال ترجمه از زبان های دوم دارای مسائل خاص خود است.
اما در مورد خانم جبلی باید بگویم اولاً شهامت ایشان قابل تقدیر است که خانمی (البته منظور جنسیت نیست) در رشته فلسفه تحصیل نکرده بلکه در یکی از رشته های فنی آلمانی درس خوانده این شهامت را به خرج داده که به دنبال ترجمه پدیدار شناسی برود، آن هم به زبانی مانند زبان فارسی که از نظر ادبی صدها و هزارها عبارت زیبای ادبی و فلسفی دارد و این خود در برگردان الفاظ، مترجم را با مشکل مواجه می کند. ترجمه های ایشان در فلسفه با مشکل روبه رو است. وی سعی کرده زبانی را انتخاب کند که روان تر و ساده تر از زبان هگل باشد. این کار از دقت ترجمه کاسته است منتها ما به عنوان دانشجوی درس های هگل ناگزیریم دقت و سندیت ترجمه را در نظر بگیریم و به دانشجویان گوشزد کنیم. از زمانی که ترجمه های ایشان به بازار آمده، چندین بار از دانشجویان خواسته ام متون اصلی هگل را با ترجمه های انجام شده مقایسه کنند تا آنها خود متوجه مناسبت ترجمه با متن بشوند که ترجمه تا چه اندازه یی به آلمانی نزدیک است. متاسفانه نتیجه این شده که متن با تمامی روانی و اغماضی که دارد چندان ارزش اسنادی ندارد. اجازه بدهید مثالی بزنم. شما در ابتدای دیدارمان و صحبت های مقدماتی که داشتیم مرا به یاد مرحوم دکتر لطفی انداختید. استاد لطفی آثار افلاطون را ترجمه کرده اند. ایشان در واقع متافیزیک ارسطو را هم ترجمه کرده اند. برای مقایسه متافیزیک ارسطو مثالی را از دکتر شرف الدین خراسانی استاد بزرگ دانشگاه شهید بهشتی بزنم که ایشان هم متافیزیک ارسطو را ترجمه کرده بودند که دقیق و بدون کوچک ترین اشکالی است. ولی وقتی ترجمه بسیار روان و فراگیر آقای لطفی را ملاحظه و با این ترجمه برابر می کنید به بسیاری ظرافت های معنایی در نظر نگرفته برمی خورید که آنها فدای زبان روان و ساده شده ترجمه مرحوم دکتر لطفی است. این امر در مورد خانم جبلی بیشتر از آقای لطفی صادق است، که در پدیدارشناسی به چشم می خورد. ترجمه ایشان در اساس از انگلیسی ترجمه شده است تا زبان آلمانی. البته نمی توان به ترجمه یا کمک از زبان ایراد اساسی گرفت. ولی همان طور که اشاره شد از مستند بودن ترجمه می کاهد. در مورد خانم جبلی البته اشکالات موجود در ترجمه پدیدارشناسی ایشان کمتر از ترجمه زیباشناسی شان است. ما در کلاس های دوره دکترا از مجموع زیباشناسی چهار جلدی که سه جلد آن را کار می کنیم به تدریج متوجه می شویم (و شده ایم) ایشان از بعضی قسمت ها یا بندها پریده و متوجه نشده است. برای این مدعا ما دقیقاً سند داریم و انکارشدنی نیست. البته باید بگویم خانم جبلی به طور دائم در حال کار است و این ارزش جای خود را دارد. جلد اول تاریخ فلسفه را که ایشان منتشر کرد، مقدمه خیلی مشهور هگل را که در آغاز کار استادی فلسفه در دانشگاه برلین ایراد کرده و در آغاز جلد اول تاریخ فلسفه هگل نیز آمده خانم جبلی نیز آورده اند. اما مقدمه را دستکاری کرده، تکه هایی از آن را زده و یکی دو تا هم به آن اضافه کرده اند. من این مورد را به آقای قلی پور در روزنامه کارگزاران دادم که در اختیار جمع قرار دهد. عنوانی که من برای آن مطلب نوشته بودم «ترجمه جلد اول تاریخ فلسفه هگل با دستکاری خانم دکتر زیبا جبلی» بود. البته آقای قلی پور تیتر تغییرداده را اصلاح کردند. اما به هر حال اشکالاتی که هر ترجمه اول در یک زبان مثل زبان فارسی به همراه دارد را نمی توان انکار کرد. از این لحاظ نمی توان به خانم جبلی ایراد خاص گرفت. تنها مشکلی که این گونه از ترجمه ها دارند این است که بارها باید مثلاً پدیدارشناسی به فارسی ترجمه شود تا اشکالات رفته رفته کمتر شوند همان طور که پدیدارشناسی بارها به زبان انگلیسی ترجمه و تصحیح شده تا به دقت امروز رسیده است. مسلماً همین اصل در مورد ترجمه های خود من هم صادق است. این امر باعث شده آنها را در هر چاپ دوباره بازبینی و سعی کنم خشکی زبان هگل را فدای زیبانویسی نکنم، ضمن آنکه فاقد این هنر هستم. پدیدارشناسی را که در دست انتشار دارم صرفاً به عنوان قدم دوم در راه ترجمه می دانم که گام های بعدی دیگران از نادقتی های موجود در آن خواهد کاست؛ قدم های بعدی که دیگران برمی دارند. جا دارد اشکالات و محسنات ترجمه های خانم جبلی در یک جمعی که به مطالعه این آثار پرداخته اند با آرا و تبادل نظر و به طوری که حقیقت کارهای ترجمانی خانم جبلی در آن جلسه روشن می شود، بررسی و ارزشیابی شود نه صرفاً با گفته شخص من به تنهایی.

-سوال بعدی من از شما در باب مفهوم واژه Geist (گایست) است. این واژه در جایی به معنای روح، mind یا روح و ذهن ترجمه شده است. پرهام آن را به جان هم ترجمه کرده درست مثل کلمه دازاین در آثار هایدگر. این واژه هم دارای معانی متعدد است. من در واقع سوالم از شما این است که چه مفهومی برای واژه Geist در نظر می گیرید و اینکه این واژه به ذهن یا به جان ترجمه شود آیا ردیف واژگانی متناسب و قابل قبولی است یا خیر؟
خدمت تان عرض کنم انگلیسی ها دو ترجمه دارند؛ یکی mind و دیگری spirit مورد اخیر را در فرانسوی هم ترجمه می کنند. این دو شق را در زبان های اروپایی داریم و یک مورد سومی که در زبان های اروپایی تا زمانی که خودم در آنجا دیدم، خود Geist را همین طور به کار می بردند چون قابل ترجمه دقیق نمی دانستند و اغلب در پرانتز می گذاشتند. حتی دازاین را داخل پرانتز می گذاشتند با اینکه دازاین در نوشته قبل از هگل و به طور مشخص به معنای نوعی وجود به کار می رود، با وجود این معنای هایدگری چیزی دیگر است. در نتیجه یک اشکالی که من با مترجمان و معنی کنندگان این گونه مفاهیم دارم این است که آنها در واقعsul- sprit- mind را معادل و هم معنا یا اینهمانی (هم معنی و همسوی هم) به کار می برند منتها یک مساله است Geist آنچنان که هگل به کار می برد با توجه به نوس یا لوگوس تاریخی (آناکساگوراسی یا هراکلیتی) و روح در آیین مسیحیت است. هگل اغلب مایه های کلیدی خود را از تاریخ و آثار فیلسوفان پیشین و زمان خود می گیرد. می توان از این منظر هگل را به زنبورعسل تشبیه کرد. اگر شما آثار فلسفی را مثل گل های مختلف تلقی کنید، او سعی کرده از آنها برای نظام مفاهیم و مقوله های خود تغذیه کند. اگرچه ما از نوس در تفکر آناکساگوراس شروع کنیم با هراکلیتوس با روح در دین مسیح و Pneuma یونانی که به معنای دم و روح به معنای آن شناختی است که انسان نسبت به یک امری یا به کل یک واقعیت یا کل هستی پی می برد یا کسب می کند. این مفهوم با مفهوم روان و ذهن فرق دارد. درست است ذهن همه چیز را دربرمی گیرد حتی دانش را ولی تنها دانش یا بینش یا دانندگی نیست. خیلی چیزهای تصادفی، احساسی و نادقیق و خرافی و... را نیز در بر می گیرد. گرچه آقای باقر پرهام مدتی به ذهن ترجمه می کرد ولی در واقع سپس به اشکالش پی برد. آقای دکتر داوری Geist را روان می دانند، و روان همان طور که عرض کردم در اول شاهنامه هم آمده در اولش به نام خداوند جان و خرد؛ جان یعنی آن نیرویی که اندام یک موجود زنده را به تحرک وامی دارد، من را زنده نگه می دارد. این یک وجه مشترکی با روح به معنای اینکه توام و یک نوع ارتباط و شناختی دارد ولی اختلاف کیفی نیز دارد، اینهمانی ندارند. مثلاً برای مفهوم Geist نمی توانیم از مفهوم اوستایی کهن مینو استفاده کنیم چراکه مینو اسم دختر یا پفک نمکی و شکلات شده و ارزش فلسفی متافیزیکی خود را در محاوره روزمره از دست داده است.
- هگل بین مفهوم روح و ذهن تفاوت قائل است مثلاً هگل در مفهوم روح، اهمیت مادی برایش مهم است و ذهن را روح می نامد یا اینکه روح معنویت است. معرفت جنبه های بالقوه جهان را دربرمی گیرد حالا با توجه به این طریق در تفکر هگل آیا روح جوهری متفاوت از ذهن دارد؟ یا به صورت عینیت یافته همان است. شما در واقع مفهوم روح و ذهن در تفکر هگل با توجه به استنادی که در کتاب است، در صفحه 261 کتاب آمده عنوان می دارد که اهمیت مادی روح برای هگل مهم است و مثال های متعدد دیگر. آیا در تلقی شما بین روح و ذهن در تفکر هگل تفاوتی اساسی وجود دارد؟
اگر اجازه دهید این طور شروع کنم که هگل از وحدت ذهن و عین صحبت می کند. ذهن یعنی عامل شناسا. وقتی یک شیء موضوع عامل شناسا قرار می گیرد، تازه صفت عینی خاص می گیرد. همان طور که می دانید هر چیزی در عالم به طور کلی «چیز» است، ولی وقتی مورد مداقه شما یا موضوع تحقیق شما قرار می گیرد، از چیز بودن خارج و تبدیل به عین (برای شما) می شود. در برابر ذهن وحدت ذهن و عین هگل که مبدع و تدوین و پافشاری در این است که چیزهای عالم هستی را باید در رابطه با عنصر ذهن یا اینکه عامل آگاه یا عامل شناسا در نظر گرفت. نکته دوم؛ سوبژکتیویته، ذهنیت است و آن یعنی عامل کننده است و با Geist فرق می کند. Geist حاصل شناخت کلی و کلیت چیزهاست. آن شناخت و تسلط یا اینکه ارتباطی است که سوبژکتیویته یا عامل آگاه با دنیای بیرون خود، با دنیای خود، با طبیعت و با عالم فکری خود کسب می کند. آن طور که هگل مطرح می کند Geist گاهی با عقل (حتی خودآگاهی) معادل می شود بی آنکه اینهمانی شوند. البته عقل به معنای آناکساگوراسی و هراکلیتوسی نه به معنای کلام اسلامی.
وقتی هگل معتقد است انسان از این رو پدیده های عالم هستی را می شناسد که آنها هم به نحوی عنصر در واقع عقلانیت و ساختاری دارند که مبنای منطقی دارد، به این معنا انسان می تواند با پدیده ها ارتباط برقرار کند. آنها را بشناسد نسبت به آنها بیگانه نیست و اشیا نسبت به انسان بیگانه نیستند. آن وقت تفاوت بین ذهن و Geist هگل را می بینیم. به هر حال آن شناختی که انسان از عالم خارج کسب می کند این یعنی محتوای ذهن انسان، یعنی ذهن انسان آن را دارد ولی مساوی با ذهن نیست. ذهن حاوی خیلی چیزهای دیگر است که خارج ضوابط Geistاست.

-البته اگر تفکر هگل را از ساحت ایده آلیستی در نظر بگیریم به قول همان تعبیر هگل که هر فلسفه یی ایده آلیستی است، به این قول رهنمون می شویم.
البته و نکته یی که خدمت تان عرض کنم حکمی که اولین بار آناکساگوراس یا هراکلیتوس در باب نوس (لوگوس) کرده اند، برای مفهوم کلمه روح هگل بسیار مهم است. شما می دانید که این واکنش به آن نظری است که در واقع پدیده های سیال یا متغیر یا متنوع عالم را نمی شود شناخت که از نظر افلاطون هم این است. به دلیل اینکه برای اینها نمی توان اثباتی قائل شد. و حکم آناساگوراس مبتنی بر این است. برای اینها یک اصلی قائل و ناظر بر آنها است که آنها را در یک نوع تعامل و ارتباط قرار می دهد. و آن چیزی است که هگل آن را نوس می نامد و در ترجمه هایش گاهی از آن به عنوان Geist و عقل به کار می برد.

-سوال بعدی بنده درباره زیبایی شناسی هگل است. رگه های تفکر و در واقع استنباط ها و اعتقادات کانت در باب مفاهیم زیبایی شناسی یا مفاهیم به نوعی در امر اخلاقی و امر والا در تفکر کانت معنی دارد. به نوعی احساس می کنم رگه هایش در تفکر زیبایی شناسی هگل تاثیر گذاشته. حالا این سوال را از حضورتان می کنم که آیا این صحت دارد که هگل در مفهوم زیبایی شناسی اش از کانت الهام گرفته است یا خیر؟
شکی نیست. اما مهم تر از همه واکنش به اثر کانت است، واکنش هم نباید منفی باشد یعنی نقد سوم کانت به هگل، اجازه داده آنچه را که به زعم خودش درست یا نادرست است اصلاح کند. یا اصلی را به کار برد که در یکی از بندهای پدیدار شناسی آمده که وقتی انسان یک اثری را نقد می کند جنبه های مثبت آن را می گیرد و جنبه های ضعف آن را خود تکرار نمی کند یعنی آن را زمینه سرکوب یا طرد اثر قرار نمی دهد. این رفتاری است که هگل در مورد تئوری شناخت کانت هم انجام داده است. منتها بین نقد سوم و استتیک هگل این تفاوت است که هگل بر زیبایی اجتماعی انسانی تکیه عمده می کند و اعتقاد دارد این مستقل تر، قانونمند و فرآورده روح انسان است، به دلیل اینکه از ذهن آدمی تراویده است، البته بنا بر اساس ایده آلیسمی که هگل خود پایبند آن است. کار بزرگی که کانت کرده، آن است که کانت استتیک را کاملاً از عالم فلسفه جدا کرد و به آن ماهیت یک امر و پدیده نسبی یعنی امری که می شود سراغش را در عالم طبیعت گرفت، داد. هگل در امر والا جنبه اخلاقی کانت را کنار گذاشته ولی والابودگی اش را پذیرفته. در واقع اگر نقد سوم کانت نمی بود، فلسفه هنر هگل صورت دیگری به خود می گرفت.

-به عنوان سوال آخر، پس از ترجمه های مرحوم لطفی از فلسفه کلاسیک یونان و تریلوژی که ایشان از ارسطو یعنی سماع طبیعی، اخلاق نیکوماخوس و مابعدالطبیعه ارائه دادند، به گونه یی کسانی که در فلسفه یونان کار می کردند و فارسی صحبت می کردند تلقی ایشان این بود که با زحمتی که ایشان کشیده اند به گونه یی فارسی زبان و دانشجوی فلسفه توسط ترجمه های دکتر لطفی از منابع کلاسیک فلسفه یونان بی نیاز شده است. آیا با عنایت به اینکه معتقدم بر سر هگل خیلی کار داریم و خیلی در زبان فارسی باید کار شود، آیا ما در زبان فارسی پتانسیل هایی داریم که پس از چند سال دیگر به معنای خاص فلسفه یعنی اگر ارج و اعتبار ترجمه ها را هم در نظر بگیریم بعد از چند سال بگوییم زبان فارسی از مجموعه کارهای هگل و آثار و منابع هگل تا حدودی بی نیاز شده یا خیر؟
این بی نیازی را به سختی می توانم قبول کنم. می توان گفت ده ها سال وقت نیاز است تا آنچه را شما به آن اشاره دارید بتوان محقق کرد. زبان فارسی از تمام امکانات خود استفاده نکرده و نمی کند. نه تنها امکانات موجود و بی واسطه خود زبان فارسی، بلکه فرضاً امکاناتی که در زبان تاجیکی و افغانی به عنوان زبان های ایرانی به کار می رود، به جد استفاده نمی کنیم و به کار نمی بندیم. پیشوند ها و پسوندها و امکانات دیگر زبان پهلوی را کمتر به کار گرفته ایم. احسان طبری کتابی نوشته بود تحت عنوان «سرچشمه ایدئولوژیک ها» که درباره متفکران ایرانی از جمله ناصرخسرو اصطلاح ها و ابداع های زیبا و کاربردی دارد. در این کتاب نوآوری های چندی به چشم می خورد که دیگر دنبال نشد و ما هیچ وقت بی نیاز از این نوگویی ها نخواهیم بود. دانشجوی فلسفه باید لااقل کمی زبان شناسی بداند و به چند زبان اروپایی آنقدر آشنا باشد که وقتی نقل قول می کند، بتواند اصل را نیز بشناسد و آن را نقل کند. این امر به غنای زبان فارسی غیرمستقیم کمک می کند. در نتیجه ما هیچ وقت از ترجمه بی نیاز نخواهیم بود. در زمینه فلسفه زبان فارسی هنوز کمبودهای مهمی وجود دارد اما اگر جسارت تلقی نشود، در مورد مرحوم دکتر لطفی که اشاره کردید، و برای رفع سوءتفاهم نکته یی که می خواهم بگویم این است که بنده وقتی ترجمه های دکتر لطفی را با شلایرماخر مقایسه می کنم، اشکال استنادی دارد آن هم سر چیزهای پیش پا افتاده مثلاً ایشان زئوس را خداوند ترجمه می کنند در صورتی که زئوس خداوند نیست. زئوس، زئوس است. گاهی خدای ادیان وحدانی را جایگزین جمع خدایان یونانی می کند. سقراط اغلب به جمع خدایان اعتقاد دارد. ایشان در ترجمه هایشان ظرافت هایی را رعایت نکردند که باید بیشتر موضوع بررسی یک جمع صلاحیت دار تر از بنده در زبان یونانی شود. از این ایرادات شایع که بگذریم ایشان در ترجمه های خود به خوبی توانسته اند زبان شاعرانه افلاطون را به زبان فارسی سلیس بازگردانند.

منبع: روزنامه  اعتماد ۱۳۸۷/۱۲/۲۳
گفت و گو شونده : محمود عبادیان
گفت و گو کننده : محمد میلانی

نظر شما