تجلّی کلام علوی در شاهنامه و مثنوی
نهج البلاغه که نام برازنده و بسیار رسای آن میتواند یادآور سخن حکیمانه «الأسماءُ تُنزَلُ مِنَ السَّماءِ» باشد، در درجه نخست در روشهای بلاغت و شیوایی سخن در زبان عربی است و بنا به قول جامع ادیب و دانشمند آن، سیّد رضی؛ محور اصلی جمعآوری گفتار پراکنده حضرت نیز همین نکته مشترک و ساری در منقولات علوی بوده است و البته بر پایه این خصیصه تقریبا منحصر به فرد ادبی بودن در عین عربیّت است که میتوان در بررسی تأثیر نهجالبلاغه و یا سایر مجموعههای کلام امام در زبانهای مجاور به ویژه زبان و ادبیّات ارجمند پارسی به بحث پرداخت.
ادبیات پرمایه فارسی باید بیش از هر چیز خود را مدیون عنایات بیشائبه و تأثیرات عمیق و بنیادی قرآن عظیم بداند و باید گفت کندوکاو تأثیرات صریح و انکارناپذیر قرآنی در مقولات شاخص ادبی خود مقالِ جداگانهای میطلبد و قطعا در محور موضوع این گزارش غیرقرآنی و علوی نمیگنجد.
نهجالبلاغه همانند بسیاری دیگر از متون و منابع استوار دینی و همچنین به مانند بسیاری دیگر از آثار و مضبوطات تاریخی، تأثیرات شگرف و بعضا آشکاری در برخی از متون ادبی ما ایرانیان داشته است که بیمجامله بررسی «تخصصی» تأثیر آن در هر یک از متون نظم و نثر ادبی میتواند در تبیین اندیشهها و گفتار ژرف و انسانی این انسان الهی حقایق تازه و سودمندی عاید علاقهمندان مباحث ادبی گرداند.
راقم این سطور در این گزارش مختصر از میان متون ادب حماسی، شاهنامه حکیم توس، و از میان دیگر متونِ نامبُردار پارسی، بزرگترین حماسه عرفانی دری، یعنی مثنوی معنوی مولانا جلالالدین را برای این مبحث برگزیده است و قصد آن دارد در حدّ توش و توان مُزجات خود به بررسی کلّی و محتوایی آنها در ارتباط با آبشخورهای علوی بپردازد تا در پیشگاه ارباب فضیلت چه قبول افتد و چه در نظر آید.
پیش از پرداختن به مصادیق بهرهمندی شاهنامه فردوسی از نهجالبلاغه علی (ع)، نخست باید در ایضاح چند نکته مهم و اساسی در محور تأثیر و تأثّر این موضوع، لختی قلم گردانید و پس به سر قصّه شد.
بررسی عدم تطابق زمانی میان این دو اثر ادبی و دینی (شاهنامه و نهجالبلاغه) و به تبع آن، اشاره به زمان ورود نهجالبلاغه مدوَّن سیّد رضی به کتابخانهها و سپس به ذهن و زبان ایرانی، اشاره به مسئله «توارد» در مفهومی وسیع و عالی برای پارهای از مضامین مشترک انسانی که میتواند در تمام نِحل و حتی ملل به عنوان «تعابیر حکمتآمیز» رایج و ماندگار باشد و همچنین بررسی لزوم استفاده از منبع / منابع دینی ـ اسلامی در متنی که سراسر آن را اسطوره و به ویژه «حماسه» تشکیل میدهد، از مواردی است که باید پیش از ورود به مبحث و توغّل در آن، در تبیین آنها در حدّ توان کوشید. 1
تألیف نهجالبلاغه و ورود آن به ایران
سرور محدّثان، سید رضی در دوران جوانی و پیش از پرداختن مجموعه عظیم نهجالبلاغه، کتابی را درباره صفات پیشوایان دین (خصائص الأئمّه) شروع به تألیف کرده بود که به علت گرفتاریهای روزگار ناتمام مانده و طبع حسّاس و دیرپسند نویسنده از آن گزارش خرسند نشده است. قسمت پایانی این کتاب نیمه تمام که با پارهای از گفتار علوی قرین شده و به الخصائص نیز نامبردار بود، مَدح و ستایش همگنان سیّد را برانگیخته و سرانجام، این تمجیدها او را در پی افکندن کاخ بلند و دیرپای نهجالبلاغه مصمّم گردانیده است. 2
تاریخ تدوین نهایی نهجالبلاغه چنان که از تحقیقات صائب نهجالبلاغهپژوهی برمیآید، ماه رجب سال 400 هجری و در محله شیعهنشین کَرْخ بغداد بوده است. 3 بنابراین، باید سال و زمان نسبی ورود این کتاب شریف در ذهن و زبان ایرانی و همچنین در آثار مکتوب فارسی تقریبا مشخص شود تا داوری درباره تأثیرات این کتاب منطقیتر و به حقیقت نزدیکتر باشد. درباره جاودان اثر حکیم فرزانه توس (شاهنامه)، به علّت معاصرت و همزمانی با گردآوری نهجالبلاغه توسط سید رضی آن هم در منطقهای غیرایرانی (بغداد) و با در نظر آوردن زمان تقدیم شاهنامه فردوسی به دربارِ نابسامان پرستارزاده غزنوی (حوالی 400هجری) 4 به قطع و یقین میتوان اظهار کرد که فردوسی نه نهجالبلاغه مدوَّن سید رضی را به چشم دیده و نه اصلا خبر احتمالا جنجالی و پرطمطراق نشر آن را به گوش ظاهر شنیده است:
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید!5
در توضیح بحث مذکور میتوان به این احتمال نیز دل بست که مجموعه تدوین شده نهجالبلاغه بتواند حدود یک قرن بعد از کتابت نهایی در مناطق علمی ایران جای گیر شود و تأثیراتِ مهم و عدیدهای بر آثار کاتبان و نویسندگان ارجمند بگذارد. در اینباره اخیرا نسخهای از ترجمه نهجالبلاغه مربوط به قرن پنجم و ششم هجری ـ که ظاهرا از سوی نویسندهای نامعلوم در خراسان نوشته شده ـ از سوی دانشگاه تهران به چاپ رسیده است که در جای خود علاوه بر دربرداشتن ترجمهای نسبتا سلیس از نهجالبلاغه به زبان فارسی، اطلاعات سودمند دیگری نیز درباره پارهای وقایع تاریخی اسلام در اختیار علاقهمندان قرار میدهد. 6 با این وجود، استاد سیّدجعفر شهیدی ضمن تشکیک در اصل این کتاب درباره نخستن ترجمه فارسی از نهجالبلاغه در خراسان و در قرن پنجم و ششم بکلی به دیده تردید نگریسته است، 7 ولی به توضیح کشّاف مصحّح کتاب مذکور، آقای دکتر عزیزاللّه جوینی در مقدّمه توضیحی این اثر قدیمی میتوان این سخن را پذیرفت که: «اگر نهجالبلاغه پس از صد سال به ایران نیامده باشد، پس از کجا ابوالحسن بن فندق، معارج نهجالبلاغه را فراهم آورده و یا کیدری که وی نیز اهل بیهق بوده، چنان کاری بزرگ در شرح نهجالبلاغه به انجام رسانیده است؟ و نیز چگونه قطبالدین راوندی کتاب منهاج البَراعه را در شرح نهجالبلاغه تألیف کرده است که همگی آنان در قرن ششم بودهاند؟»8
بنابراین، اگر باز هم بپذیریم که نهجالبلاغه حتی پنجاه یا صد سال پس از تدوین ظاهریاش) سال 400هجری (به ایران آمده باشد، باز هم باید همچنان بر موضوع عدم رؤیت و استفاده مستقیم فردوسی از آن کتاب شریف پای فشرد و بدان فتوا داد.
مضامین مشترک در شاهنامه و نهجالبلاغه
حاصل مباحث مذکور اینکه، برای نشان دادن تأثّر شاهنامه فردوسی از گفتار امیرالمؤمنین (ع) باید در آثار پیشین مربوط به علی (ع) نگریست و چنان که مُبرهن است پارههای گفتار علوی بسی پیشتر از زمان تدوین نهجالبلاغه در مناطق و مکتبخانههای علمی موجود بوده است. 9
به عنوان نمونه، درباره خطبه معروف «شقشقیّه»10 که از سوی علمای تسنّن به علّت در برداشتن پارهای خوارداشتها نسبت به خلفای سهگانه راشدین به ویژه قَدح صریح خلیفه سوم ـ عثمان بن عفّان ـ مورد تردید قرار گرفته و با این وجود امروزه به پایمردی تحقیقات کشاف نهجالبلاغهپژوهان در اصالت و تاریخی بودن آن تقریبا هیچ شکّ و ریبی بر جای نمانده است، این اشاره کافی است که ابن ابیالحدید در شرح جامعِ خود و از زبان استادش ابن ابیالخیر واسطی و او نیز به نقل از شیخ خود ابنالخشّاب در صحّت انتساب خطبه شقشقیّه به علی (ع) چنین اعتقاد راسخی دارد: «به خدا قسم! این خطبه را در کتابهایی که دویست سال پیش از تولّد سیّد رضی نوشته شده است، دیدهام و همچنین به قلم دانشمندان و بزرگانی خواندهام که خطّ آنها را میشناسم و سالها قبل از آنکه نقیب ابو احمد ـ پدر سید رضی ـ قدم به جهان هستی گذارد، زندگی میکردهاند.»11
نکته مهم دیگر که درباره پارهای مضامین مشترک در شاهنامه و نهجالبلاغه باید بدان اشاره شود، این است که ممکن است موضوع و حتی گفتاری در نهجالبلاغه و یا هر کتاب ارجمند و دینی ـ تاریخی دیگر آمده باشد و این گفتار غیر تعمّدا و کاملا از روی «توارد» در مجموعهای دیگر که البته دور از دسترس کتاب به ظاهر منبع / مبدأ بوده، به کار رفته باشد.
مثلا، پارهای از کلام یونانی منتسب به بزرگان حکمت آن دیار که الحق مایهای گران از حکمت و معرفت را در خود نهفته دارد، امکان دارد عینا و یا مضمونا در کلام پیشین و حتی دینی ما ایرانیان به کار رود که البته از حیث ظاهر شبیه به هم نمیتوان ادعا کرد که این دو گفتار همسان قطعا از یکدیگر مقتبس شدهاند. بهترین نمونه تاریخی که الحق به خاطر تشابهات عجیب دارای شگفتی بسیار است، آمدن داستانی کاملا شبیه به قصّه دینی «خدو انداختن خصم بر روی علی (ع) از مثنوی معنوی مولانا در روایات اساطیری و کهن سامورایی ژاپن است. 12 همچنان که استاد فروزانفر هم با اندکی تسامح داستان مذکور از مثنوی را در ذیل حوادث غزوه خندق / احزاب قابل بحث دانستهاند، 13 میتوان گفت که روی دادن واقعهای کاملا همسان با آن در منطقهای دیگر و بسیار پیشتر از آن را هرگز نمیتوان بر مسئله «اقتباس» و استفاده از یک موضوع مربوط به تاریخ صدر اسلام حمل کرد. بنابراین، چندان نباید اظهار شگفتی کرد اگر در مواردی معدود کلام بزرگان ادب و فرهنگ ما که به هر حال از یک فرهنگ و تمدّنی مشترک بهرهمند بودهاند، با پارهای از کلام بزرگان دینی ما یکسانی و مشابهت داشته باشد.
در ارتباط با انگیزه تأثّرات علوی فردوسی در شاهنامه میتوان مذهب این شاعر ارجمند و آزاده دری را نیز دستاویزی استوار برای این تأثیر و تأثّر قرار داد. بنا به تحقیقات عمیق و استوار شاهنامهپژوهان ایرانی در اینکه مذهب رسمی فردوسی، امامیّه، آن هم از شاخه بارور جعفری / اثنی عشری است، تقریبا جای تردید نیست. 14
تجلّی کلام امیرالمؤمنین (ع) در شاهنامه
با این توضیحات به نظر میرسد بررسی پارهای از ابیات گیرای شاهنامه بر محور گفتار علوی (نه نهجالبلاغه موجود) میتواند منطقی و عملی باشد و اگر در مواردی هم تشابهی میان شاهنامه و نهجالبلاغه به دیده آید، البته چندان جای شگفتی نخواهد بود؛ چه، همچنانکه یادآور شدیم، نهجالبلاغه خلاصه همان آثار موجود پیش از خود است و طبعا همان مباحث به طور منظم و طبقهبندی شده در نهجالبلاغه سید رضی آمده، که در پی این یادداشت و برای تکمله بحث به پارهای از آنها اشاره خواهد شد. فقط در اینجا پیش از پرداختن به تجلّی کلام امیرالمؤمنین در شاهنامه فردوسی، برای آنکه ذهن و زبان فردوسی درباره خاندان اهلبیت: و اهمّ آنها مولای متّقیان بیش از پیش روشن شود، نخست به ابیات پرشور و آغازین شاهنامه درباره علی (ع) اشاره میگردد. فردوسی در مقدّمه غنی و بسیار پرحکمت خویش بر شاهنامه پس از آوردن حِکَم و مضامین نغز اسلامی در قالب الفاظ دری، مستقیما به وصف نبی و وصی و خاندان پاک ایشان میپردازد و چنانکه از نُسخ اصلی شاهنامه برمیآید، در میان اوصاف این خاندان در شاهنامه از دیگر صحابه رسول و در رأس آنها خلفای راشدین ـ به غیر از علی (ع) ـ هیچ ذکر خیری در میان نیست:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوندِ نهی
که من شارستانم، علیّم درست
درست این سخن گفت پیغمبر است15
گواهی دهم کاین سخن راز اوست
تو گویی دو گوشم بر آواز اوست
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
بر انگیخته موج از او تند باد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته
همه بادبانها بر افراخته16
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمّد (ص) بدو اندرون با علی(ع)
همان اهلبیت نبی و وصی17
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و این دین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم. 18
و در جای دیگر از شاهنامه آمده است:
سر انجمن بُد زیاران علی(ع)
که خواند او را علی ولی. 19
همچنانکه اشاره شد، فردوسی علاوه بر آوردن نام و یاد علی (ع) در شاهنامه خود، به گفتار آن امام ارجمند نیز عنایت داشته است که در ذیل پارهای از تأثّرات آشکار او از گفتار علی (ع) آورده میشود، با این تذکار که نخستین بار ابوالفضل مستوفی، از فضلای قرن هفتم، در کنار گزارش کلمات قصار امیرالمؤمنین به تطبیق بعضی از ابیات شاهنامه با گفتار امام نیز پرداخته است: 20
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
نه اندیشه یابد بدو نیز راه
که او برتر از نام و از جایگاه. 21
«الّذی لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ وَ لا یَنالَهُ غوص الفِطَن»؛ 22 کسی که دوری همّتها او را درنیابد و تیزبینی ـ نیز ـ بدو دست نیابد.
بدین آلتِ رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان؟
به هستیش باید که خستو شوی
زگفتارِ بیکار یکسو شوی. 23
«لا یَبلُغُ مِدْحَتَهُ القائلونَ و لا یُؤدّی حَقَّهُ المُجتَهِدونَ»24؛ گویندگان نمیتوانند او را چنان که شایسته است، بستایند و کوشندگان نمیتوانند حق او را به درستی بگذارند.
و دیگر که گیتی فسانست و باد
چو خوابی که بیننده گیرد به یاد
چو بیدار گردد، نبیند به چشم
اگر نیکوی دید اگر درد و خشم. 25
«النّاسُ نیامٌ فإذا ماتوا إنتَبَهوا»26؛ مردم در خوابند، هنگامی که مُردند بیدار میشوند.
پرستیدن دادگر پیشه کن
ز روز گذر کردن اندیشه کن
دل اندر جهان آفرین بند و بس
ره رستگاری همین است و بس. 27
«اُوصیکُم بِذِکرِالمَوتِ وَ اقلالِ الغَفلَةِ عَنهُ»؛ شما را به یادآوری مرگ و غفلت نورزیدن از آن سفارش میکنم. 28
الا ای خریدارِ مغز سخن
دلت بر گسل زین سرای کهن. 29
«اَهرِبوا مِنَ الدّنیا و أصرِفوا قُلوبُکُم عَنها»؛ از دنیا روی برگردانید و قلبهایتان را از آن منصرف گردانید. 30
جهان سر به سر عبرت و حکمت است
چرا مایه ما همه غفلت است
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست
بدان ای پسر کاین جهان بیوفاست. 31
«إنّما یَنْظُرُ المُؤمِنُ الی الدّنیا بِعَینِ الاعتبارِ»؛ همانا مؤمن به دنیا از روی عبرت مینگرد. 32
و گر چیره گردد هوی برخرد
خردمندت از مردمان نشمرد. 33
«العاقِلُ مَنْ غَلَبَ هواهُ»؛ عاقل کسی است که بر هوای نفسش چیره گردد. 34
در شاهنامه اسفندیار سوی کاردانان نامه نوشت که خداوند ما را بیهوده نیافریده است:
سوی کاردانانش نامه نوشت
که ما را خداوند یافه نهشت. 35
«ایّها النّاسُ اتّقوا اللّهَ فَما خُلِقَ إمروٌ عَبَثا فَیَلهوُ»36؛ ای مردم از خدا بترسید، هیچکس بیهوده آفریده نشده است تا به لهو و بازی بپردازد.
مبادا که بیداد آید زشاه
که گردد زمانه سراسر تباه
نزاید به هنگام بردشت گور
بود بچه باز را چشم، کور
شود در جهان چشمة آب خشک
نیابد به نافه درون بوی مشک. 37
«إذا تغیّر السّلطان تغیّر الزّمان»؛ 38 هر گاه پادشاه از حال خود بگردد، روزگار دگرگون میشود.
بخور آنچه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آب روی. 39
«اَلحِرْصُ لا یَزیدُ فی الرّزقِ و لکِنْ یَذُلُّ القَدرَ»40؛ حرص و آز بر روزی نمیافزاید، بلکه ارج و اعتبار انسان را خوار میکند.
به منزل رسید آنکه پوینده بود همی یافت آنکس که جوینده بود. 41
«مَن طَلَبَ شیئا نالَهُ اَو بَعضَهُ»؛ هر آنکه چیزی بجوید، به آن یا به برخی از آن دست مییابد. 42
زنادان نیابی جز از بدتری
نگر سوی بیدانشان ننگری. 43
«إحذر مُجالَسة الجاهِل کَما تَأمَن مُصاحبة العاقل»؛ از همنشینی نادان پرهیز کن، همچنان که محبّت و مصاحبت دانا را امن میشماری. 44
زمادر همه مرگ را زادهایم
به ناکام گردن بدو دادهایم. 45
«اِنَّ للّهِ مَلِکا یُنادی فی کُلِّ یَومٍ لِدوا للمَوتِ و اَجمَعوا للفناءِ و ابنُوا للخرابِ». این عبارت به صورت شعری زیبا نیز از مولای متقیان نقل شده است: 46
لَهُ مَلَکٌ یُنادی کُلَّ یَومٍ
لِدوا لِلمَوتِ وَ ابنوا لِلخَراب.
شما نیز از اندرز او دست باز مدارید و از من مپوشید راز. 47
«وَ امّا حَقّی عَلَیکُم فَالوَفاءُ بالبَیعةِ و النَّصیحَةُ فی المَشهَدِ والمغیبِ»؛ و اما حق من بر شما این است که بر بیعتتان وفادار مانم و شما را در آشکار و نهان نصیحت نمایم. 48
چو دشمنش [جهان]گیری نمایدت مهر و گر دوست خوانی نبینیش چهر. 49
«وَ مَن ساعاها [الدّنیا] فاتتهُ، وَ مَن قَعَدَ عَنها و اَتتهُ»؛ و کسی که برای دنیا تلاش میکند، به آن نرسد، در حالی که دنیا به رهاکننده آن روی میآورد. 50
تأثرّات مثنوی از نهجالبلاغه
بررسی تأثرات مثنوی مولانا از نهجالبلاغه چندان بیشباهت به حکایت تأثّرات شاهنامه از نهجالبلاغه نیست. به غیر از مسئله بُعد مسافت میان بغداد عراق و قونیّه عثمانی (محل سرایش مثنوی معنوی) در ظاهر قضیه نخست اختلاف صوری مذهب مولانا با موازین تشیّع و سپس موضوع احادیث علوی و ارتباط آن با مثنوی جلبنظر میکند که این موضوع البته با در نظر آوردن وسعت نظر و عمق مشرب فکری و نهایتا تسامحات عارفانه ـ شاعرانه این پیر کبیر بلخ چندان جای بحث و نکتهگیری بر جای نمینهد.
پیر دانادلی که خود را با هفتاد و سه ملت یکی میداند! و سختگیریهای متعدّد مذهبی و فرقهای را در ردیف تعصّبات خام میشمارد، اگر مباحث روزمرّه و ساده و درعین حال، کورکورانه کلامی را وارد اندیشه ژرف او گردانیم، البته چندان به عدل و انصاف داوری نکردهایم. همچنین باید افزود کسی که به صراحت به اساسیترین مسئله تشیّع (حدیث غدیر) اشاره دارد و در بعضی موارد در تأیید و درستی آن پای میفشارد، هرگز نمیتوان او را در بند علایق بسته فکری ـ عقیدتی محصور دانست:
این چنین پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آنِ علی(ع)، مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست
ابن عمّ من، علی (ع)، مولای اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
بند رقیّت زپایت برکند. 51
همچنان که از مضمون صریح ابیات فوق دانسته میشود، مولانا علاوه بر ذکر حدیث معروف و متواتر «غدیر» در شعر خود، به مقتضای سخن به تفسیر و بررسی آن نیز پرداخته و در حدّ مشرب فکری خویش سعی در اثبات آن دارد. مولانا در جایی دیگر از مثنوی درباره قول نابخردانه پارهای از اصحاب رسول که طی آن علی (ع) را محکوم به حریص بودن در درک خلافت میدانستهاند، بکلی به دیده انکار نگریسته و در نتیجه، وجود الهی این انسان ایدهآل را از این اتّهامات سخیف و بربسته کاملا پاک و منزّه دانسته است:
آنکه او تن را بدین سان پی کند
حرص میری و خلافت کی کند؟
ز آن به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر. 52
همچنین تأمّل در روایت مشروح «خدو انداختن خصم بر روی علی (ع) که توسط مولانا در دفتر نخست مثنوی آمده، در ذهن کنجکاو و حقیقت جوینده مخاطب، هرگونه رَیب و شائبه را درباره ارادت بیغلّ و غشّ مولانا به شخصیت آرمانی امیرالمؤمنین، علی (ع) برطرف میکند و نهایتا این پیر فرزانه را در ردیف ارادتمندان مخلص و از جان علاقهمندِ این انسان الهی و نمونه قرار میدهد.
با توجه به اینکه مولانا در دوره جوانی به تأکید منابع موجود از قبیل مناقبالعارفین افلاکی و رساله فریدون سپهسالار و همچنین ولدنامه سلطان ولد، سخت تحت تعلیم پدرِ عارف خویش قرار گرفته و حتی پس از هجران وی در دایره آموزش و تربیت شاگرد مبرّز پدری، یعنی سیّدمحقق ترمذی واقع شده و از طرفی، چنانکه از مطالعات و توغّل وسیع مولانا در علوم گوناگون به توسط مثنوی دانسته میشود، میتوان با اطمینان اظهار کرد که مولانا به انحای مختلف و به تناسب در مسیر مطالعات علوی هم قرار گرفته و به قطع و یقین در متون تاریخ اسلام و غیر آن در واقع مربوط به مولای متّقیان تأملّاتی در خور داشته است.
همچنانکه پس از مولانا، از میان بزرگان ادب فارسی حافظ شیرازی نیز، که بنا به گواهی شعر آسمانیاش در گونههای مختلف علوم تحصیل کرده، بعید نیست در کنار منابع متنوّع خود به پارههای کلام علوی هم عنایت داشته باشد و در پیوند این مطلب باید گفت این شاعر نامبردار در بیتی از شعر خود به قصیدهای از سرودههای جامع نهجالبلاغه، سیّد رضی، توجه داشته و مصراعی از آن اشعار دلکش را در غزل ناب خویش گنجانیده است:
بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خویش
«أیا منازِلَ سَلمی، فأینَ سَلماکی؟»53
از سوی دیگر، مولانا هم به مانند سایر بزرگان تسنّن دستکم به واسطه اینکه علی (ع) را در شمار خلفای راشدین و چهارمین آنها میداند، از این طریق هم که شده، قطعا روزگاری را به مطالعه در آثار و اخبار خلفا و در میان آنها خلیفه چهارم، علی (ع) گذرانیده است.
بنابراین، در اینکه صاحب مثنوی در مضامین ژرف نهجالبلاغه و یا هر مجموعه منسوب به حضرت توغّل و ارتکاز معانی نموده، تقریبا شکّی بر جای نمیماند و اگر این نکته را هم بپذیریم که جناب مولانا مستقیما به نهجالبلاغه مدوّن سید رضی دسترسی پیدا کرده و بر خلاف فردوسی ـ به جهات مختلف مذکور ـ شخصا به مطالعه آن پرداخته است، چندان به بیراهه سخن نراندهایم.
بررسی ذکر و یاد علی (ع) در مثنوی معنوی مولانا به دو گونه ممکن است: نخست، بازنمود وقایع و روایات کلی مرتبط با تاریخ زندگانی امام همام که خود از موضوع این مختصر بر کنار است و دیگر، بررسی اقوال و سخنان امیرالمؤمنین در مثنوی که البته بنای اصلی این گزارشِ دینی ـ ادبی بر آن نهاده شده است.
در این یادداشت و در تکمیل بحث تأثّرات فردوسی از منابع و مضامین علوی، در اینجا ضمن ارائه توضیحات مختصر به پارهای از استفادههای مضمونی مولانا از کلام امیرالمؤمنین (ع) اشاره میشود:
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن، کار بیگانه مکن. 54
به نظر نگارنده این بیت میتواند به مضمون قسمتی از خطبه پنجم نهجالبلاغه ناظر بوده باشد؛ آنجا که ابوسفیان برای تحریک امام (ع) برای قیام علیه غاصبان خلافت به درِ خانه ایشان رفته و حضرت را به زعم خود برای قیام و اعتراض تشویق میکند. حضرت نیز با پاسخی مُسکت پرده از نیّت ناصواب او برمیدارد و با این گفتار زیبا و تمثیلی وقت قیام و اعتراض را هرگز مناسب اوضاع نمیداند: «... هذا ماءٌ آجِنٌ و لُقمَةٌ یَغُصُّ بِها آکِلُها و مُجتَنیءُ الثَّمَرةِ لِغَیرِ وَقتِ ایناعِها کالزّارعِ بِغیرِ اَرضِهِ!»؛ اینگونه خلافت چون آبی بدمزه و لقمهای گلوگیر است و آنکس که میوه را به صورت نارس و بیموقع بچیند، همانند کشاورزی است که در زمین دیگران چیزی بکارد!
اژدهایی خرس را در میکشید
شیر مردی رفت و فریادش رسید. 55
داستان خرس و مرد ابله که طی آن مردی بر تملّق و دوستی نااستوار خرسی دل بسته بود و سرانجام عقوبت تلخ این دوستی ظاهری را به جان چشید، احتمالا میتواند از مضمون وصایای نغز علوی در ذهن نیرومند مولانا تراویده و در مثنوی به یادگار مانده باشد:
«یا بُنَی، ایّاکَ و مُصادَقَةَ الأحمَقِ، فَإنَّهُ یُریدُ ان یَنفَعَکَ فَیَضُرُّکَ.»56؛ فرزندم! از دوستی احمق بپرهیز؛ چرا که او میخواهد به تو نفع برساند ولی ضررش عاید تو میشود.
کرد مردی از سخندانی سؤال
حق و باطل چیست ای صاحب مقال؟
گوش را بگرفت و گفت: این باطل است
چشم حقّ است و یقینش حاصل است. 57
مولای متّقیان در نهجالبلاغه در موضوع پرهیز مردمان از شنیدن غیبت و بدگویی دیگران میفرماید: «... أما إنَّهُ لَیسَ بَینَ الحقِّ و الباطلِ الاّ اربَعُ أصابِعَ»؛ بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست. کسی از میان مردم از معنای این سخن میپرسد و حضرت در حالی که انگشتان خویش را میان چشم و گوش خویش قرار میدهد، میفرماید: «الباطِلُ اَن تَقولَ سَمِعتُ و الحَقُّ اَن تَقولَ رَأیتُ!»58 که به نظر میرسد مولانا در نظم دو بیت مذکور به این گفتار امام توجه داشته است.
شه چو حوضی دان حشم چون لولهها
آب از لوله رود در کولهها
چون که آب جمله از حوضی است پاک
هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
ور در آن حوض آب شور است و پلید
هر یکی لوله همان آرد پدید. 59
میان این ابیات مثنوی و گفتار زیر از علی (ع) ارتباطی دیده میشود: «المَلِکُ کالنَّهرِ العظیم تستمدُّ مِنهُ الجَداولُ فإن کانَ عَذَبا عَذُبَت و اِن کانَ مِلحا مَلُحَت». 60
نفس، هر دم از درونم در کمین
از همه مردم، بتر در مکر و کین. 61
مقتبس است از این فرموده علوی:
«لا عَدُوٌّ اَعدی علَی المَرءِ مِن نَفسِهِ، اللّهَ اللّهَ فی الجَهادِ للأنفُسِ فَهِی اَعدی العَدُّو لَکُم». 62
گفت پیغمبر زسرمای بهار
تن مپوشانید یاران زنهار. 63
«تَوَقُّوا البَرْدَ فی اَوَّلِهِ وَ تَلَقُّوهُ فی آخِرهِ، فَإنَّهُ یَفعَلُ فی الاَبدانِ کَفِعلِهِ فی الأشجارِ، اَوَّلهُ یُحرِقُ و آخِرهُ یُورِقُ»64؛ بپرهیزید از سرما در آغازش (پاییز) و استقبال کنید از آن در آخرش (نزدیک بهار)؛ زیرا در بدنها همان میکند که با درختان میکند: در آغاز خشک میکند و در آخر برگ میرویاند.
مولانا در مثنوی در ضمن اقوال مختلف و معروفِ منسوب به پیامبر (ص)، اینسخنعلویرانیزبهپیامبراسلامنسبتداده است.
گفت پیغمبر قناعت چیست؟ گنج
گنج را تو وا نمیدانی زرنج. 65
این بیت نیز همانند بیت پیشین از نظر مولانا به پیامبر اسلام منسوب داشته شده است، ولی در میان احادیث و روایات مربوط به علی 7بهتر میتوان سراغی از آن گرفت: «القناعَةُ کَنزُ لا یَفنی، 66 و القناعةُ مالُ لا یَنفَدُ». 67
با این توضیح که سیدرضی در ذیل این حدیث در نهجالبلاغه این سخن پرمغز را از قول «بعضی از نویسندگان» به حضرت پیامبر (ص) نسبت داده است. 68
حق محیط جمله آمد ای پسر
وا ندارد کارش از کار دگر. 69
به نظر استاد فروزانفر70 مصراع دوم بیت از این گفتار امام از نهجالبلاغه اقتباس شده است: «لا یَشغَلُه شَأنٌ عن شَأنٍ»71؛ خدا را هیچ کاری از کار دیگر باز نمیدارد.
دِه مرو، ده مرد را احمق کند
عقل را بینور و بیرونق کند
قول پیغمبر شنو ای مجتبی
گور عقل آمد وطن در روستا. 72
که برگرفته از این قول معروف علی (ع) در نهجالبلاغه است: «عَلَیکُم بِالمُدُنِ وَ لَو جارَت و عَلَیکم بالطّرق وَلَو دارَت عَلَیکم بالسَّوادِ الاعظَم». 73
آنکه او تن را بدین سان پی کند
حرص میری و خلافت کی کُند
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر. 74
قال عبدُاللّه بن عباس: «دَخَلتُ علی امیرالمؤمنین (ع) بِذی قارِ وَ هُوَ یَخصِفُ نَعلَهُ، فقال لی: ما قیمةُ هذا النَّعل؟ فَقُلتُ: لا قیمةَ لها! فقال (ع): و اللّهِ لَهِی اَحَبُّ الی مِن إمرَتِکُم، الاّ ان اُقیمَ حَقّا اَو ادفَعَ باطلا». 75
از دو پاره پیه آن نور روان
موج نورش میرود تا آسمان
گوشت پاره که زبان آمد از او
میرود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوشهاست
تا به باغ جان که میوهش هوشهاست. 76
حضرت علی (ع) در نهجالبلاغه میفرماید: «اِعجَبوا لِهذا الانسانَ یَنظُرُ بِشَحمٍ و یَتَکَلَّمُ بِلَحمٍ وَ یَسمَعُ بِعَظمٍ و یَتَنَفَّسُ مِن خَرمٍ!»77؛ در شگفت شوید از این انسان که با قطعه پیهای مینگرد و با پاره گوشتی سخن میگوید و با استخوانی میشنود و از شکافی نفس میکشد!
کآن رسول حق بگفت اندر بیان
اینکه مَنهومان هُمالایشبعان
طالِبُ الدّنیا و توفیراتها
طالِبُ العِلمِ و تدبیراتِها. 78
که از این گفتار نغز امیرمؤمنان در نهجالبلاغه برگرفته شده است: «مَنهومانِ لا یَشبَعانِ: طالِبُ عِلمٍ و طالِبُ دنیا». 79
اسب تازی بر نشست و شاد تاخت
خون بهای خویش را خلعت شناخت
ای شده اندر سفر با صد رضا
خود به پای خویش تا سوءُ القضاء. 80
ابیات مزبور در ضمن داستان معروف پادشاه و کنیزک در مثنوی آمده که در آن زرگر سمرقندی برای رسیدن به محبوب خود (کنیزک) سریعا شهر خود را به مقصد وی ترک میکند و عاقبت در پی چارهگری طبیب داستان، تلخکامانه جان میسپارد که در میان این قسمت از داستان و ابیات فوق و این بهره از کلام علوی ارتباطی دیده میشود:
«وَ ربَّ ساعٍ فی ما یَضُرُّهُ»؛ 81 و چه بسا سعیکنندهای که در تلاش او ضرر نهفته باشد.
پس کلام پاک در دلهای کور
مینپاید، میرود تا اصل نور. 82
«خُذِ الحِکمةَ أنّی کانَت، فَانَّ الحِکمَةَ تکونُ فی صَدرِ المنافِقِ فَتَلَجلَجُ فی صَدرِهِ حتّی تَخرُجَ فَتَسکُنَ الی صواحِبها فی صَدرِ المؤمنِ»83؛ حکمت را هر کجا باشد فراگیر، گاهی حکمت در سینه منافق است و بیتابی کند تا بیرون آید و در سینه مؤمن آرام گیرد.
اندر این فسخ عزایم و آن هِمم
در تماشا بوده بر ره هر قدم. 84
«عَرَفتُ اللّهَ سُبحانَهُ بِفَسخِ العزائم وَ حَلِّ العُقود و نقض الهمَم»85؛ خدا را از سست شدن ارادههای قوی، گشوده شدن گرههای دشوار و در هم شکسته شدن تصمیمها، شناختم.
پینوشتها
1 ـ درباره چندوچون ارتباط شاهنامه فردوسی با حماسههای اسلامی ـ شیعی و نخستین پیشینه آن، ر. ک: محمدرضا شفیعی کدکنی، «حماسهای شیعی از قرن پنجم»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، مشهد، دانشگاه فردوسی، (ویژهنامه سال امام علی (ع)، ش سوم و چهارم، سال سی و سوم، پاییز و زمستان79، شماره مسلسل 130ـ130، ص 494ـ425 / همچنین درباره اصطلاح «حماسه» ـ که لفظی تازی و غیرپارسی است) حَمَسَ) ـ و اینکه کاربرد این واژه / اصطلاح ادبی در زبان و ادبیات متقدّم عربی / جاهلی هرگز در معنای کاربردی آن در زبان فارسی نیست. (محمدرضا شفیعی کدکنی، «انواع ادبی و شعر فارسی»، رشد آموزش و ادب فارسی، سال هشتم، تابستان 1372، شماره مسلسل 32و33).
2 ـ درباره نخستین انگیزه تألیف نهجالبلاغه، ر. ک: نگارنده، «بازخوانی یک مقدّمه (بررسی مقدّمه سید رضی بر نهجالبلاغه)» ماهنامه معرفت، سال دهم، دیماه 1380، ص 88ـ85 / نیز ر. ک: نگارنده، «آیین سخنوری»، کیهان فرهنگی، سال هجدهم، آذرماه1380، ش 182، ص70و71.
3 ـ به تاریخ اتمام تألیف نهجالبلاغه خود سید رضی در پایان نهجالبلاغه اشاره کرده است.
4 ـ بدیعالزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، چ چهارم، تهران، خوارزمی، 1369، ص50.
5 ـ دیوان حافظ، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، چ دوازدهم، طلوع، ص173.
6 ـ نهجالبلاغه، با ترجمه فارسی قرن پنجم و ششم، شرح واژگان و تصحیح و مقابله متن: عزیزاللّه جوینی، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
7 ـ نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، چ هفتم، تهران، علمی و فرهنگی، 1374، مقدّمه، صفحه (بز).
8 ـ نهجالبلاغه، با ترجمه قرن پنجم و ششم، همان، صفحه «ب».
9 ـ سخن معروف ابوالحسن مسعودی در مروج الذهب در اینباره بسیار سودمند است: «امروزه چهارصد و هشتاد و اندی خطبه از علی (ع) نزد مردم محفوظ است.» (ر. ک: ابوالحسن مسعودی، مروج الذّهب و معادن الجواهر، مصر، 1346ه، ج 2، ص 419 / سید عبدالزهراء حسینی، مصادر نهجالبلاغه و أسانیدُه، چ دوم، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1395ق/ عبدالله نعمه، مصادر نهجالبلاغه، لبنان، 1392ق / حسن انصاری قمی، «نهجالبلاغه پیش از نهجالبلاغه»، نشر دانش، سال نوزدهم، ش اول، بهار 1381، ص 66ـ63 / عزیزاللّه عطاردی، گردآورندگان سخنان امیرالمؤمنین قبل از علّامه شریف رضی، یادنامه کنگره نهجالبلاغه، تهران، 1360، ص 320ـ290 / حامد حنفی داود، نهجالبلاغه و تأیید نسبت آن به امام علی (ع) ترجمه ابوالقاسم امامی، یادنامه کنگره هزاره نهجالبلاغه، ص 323ـ330.
10 ـ خطبه سوم نهجالبلاغه، مدوَّن سیّد رضی.
11 ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، داراحیاء الکتب العربیّه، 1385ه، ج 1، ص 205. همچنین برای آگاهی بیشتر درباره این خطبه معروف ر. ک: نگارنده، کویر خاطره (نگاهی تازه به خطبه شقشقیّه علی (ع))، مجموعه مقالات کنگره بینالمللی بزرگداشت علامه محمدتقی جعفری و بررسی آثار و افکار او، به اهتمام مهدی مهدیپور و علیرضا آزادی، تبریز، دانشگاه تبریز، 1379، ج 2، ص1ـ37.
12 ـ برای مطالعه این تشابه شگفت، ر. ک: قدرت اسطوره، جوزف کمبل، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1373، ص 122.
13 ـ بدیعالزمان فروزانفر، گزیده مثنوی، چ دوم، جامی، 1375، ص 136.
14 ـ درباره بررسی مذهب رسمی فردوسی ر. ک: علی ابوالحسنی، بوسه بر خاک پی حیدر (بحثی در ایمان و آرمان فردوسی)، تهران، عبرت، 1378.
15 ـ اشاره به حدیث معروف و متواتر نبوی «اَنا مدینةُ العِلمِ وَ علی بابُها».
16 ـ اشاره به حدیث معروف «مَثَلِ اَهل بیتی کَمَثلِ سَفینةِ نوحٍ مَن رَکَبَها نَجی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ.» (سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه محمدرضا صالحی کرمانی، نشر بنیاد علمی و فرهنگی علامه طباطبائی)، ج 4، ص 577.
17 ـ درباره کاربرد شیعی این واژه و اختصاص آن به فرهنگ تشیّع و شواهد شعری آن، ر. ک: جلوه تاریخ در شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ترجمه و تحشیه محمد مهدوی دامغانی، چ سوم، تهران، نشر نی، 1379، ج1، ص54ـ59.
18 ـ شاهنامه فردوسی، به تصحیح جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، انتشارات روزبهان، 1368، ص 10و11.
19 ـ شاهنامه فردوسی، به کوشش سعید حمیدیان، دفتر نشر داد، چ دوم، مسکو، 1374، ج 7، ص193.
20 ـ ابوالفضل یوسف بن علی مستوفی، خردنمای جان افروز، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، تهران، رجاء، 1368.
21 ـ خالقی مطلق، شاهنامه فردوسی، دفتر یکم، ص 3و4 / ملاهادی سبزواری، شرح منظومه حکمت، به اهتمام مهدی محقق و ایزوتسو، تهران، سلسله دانش ایرانی، 1360، ص 3.
22 ـ درباره خطبه توحیدیّه علی (ع) میتوان گفت: «در یک کلام بحث توحید و خرد و جان و آفرینش فردوسی بدون توجه و بهرهوری هوشمندانه او از خطبه توحیدیّه نهجالبلاغه ممکن نبوده است.» (سید عطاءاللّه مهاجرانی، حماسه فردوسی، «نقد و تفسیر نامور»، چ دوم، تهران، اطلاعات، 1377، ص 35).
23 ـ خالقی مطلق، شاهنامه فردوسی، دفتر یکم، ص 5 (ابیات 10و12).
24 ـ نهجالبلاغه، خطبه اول.
25 ـ شاهنامه فردوسی، به کوشش سعید حمیدیان، چاپ مسکو، ج 4، ص475.
26 ـ عبدالواحد بن محمد آمدی، غررالحکم و در الحکم، ترجمة محمدعلی انصاری قمی، چ هشتم، تهران، ناشر مترجم، 1337، ص 217.
27 ـ شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو، ج 3، ص 202.
28 ـ نهجالبلاغه، خطبه 118.
29 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 7، ص185.
30 ـ عبدالواحدبن محمد آمدی، پیشین.
31 ـ شاهنامه فردوسی، ج 8، ص311.
32 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 367.
33 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 7، ص189.
34 ـ عبدالواحدبن محمد آمدی، پیشین.
35 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 4، ص215.
36 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 370.
37 ـ ابوالفضل مستوفی، خردنمای جهان افروز، ص 20.
38 ـ نهجالبلاغه، نامة 31.
39 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج3، ص124.
40 ـ عبدالواحدبن محمد آمدی، پیشین.
41 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین.
42 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 386.
43 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 2، ص197.
44 ـ عبدالواحدبن محمد آمدی، پیشین.
45 ـ شاهنامه فردوسی، ج 4، ص227.
46 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 132.
47 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 4، ص420.
48 ـ نهجالبلاغه، خطبه 34.
49 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین.
50 ـ نهجالبلاغه، خطبه82.
51 ـ احتمالا شاهنامه فردوسی، ج 6، بیت4552ـ4555.
52 ـ همان، ج 1، ابیات3960ـ3962.
53 ـ بهاءالدین خرمشاهی، حافظنامه، تهران، علمی و فرهنگی، 1375، ج 2، ص1390.
54 ـ مولانا جلالالدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، ج 2، بیت263.
55 ـ همان، ج 2، بیت1936.
56 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 38.
57 ـ مثنوی معنوی، ج 5، ابیات3907ـ3908.
58 ـ نهجالبلاغه، خطبه 141. این سخن در عقدالفرید ابن عبد ربّه، ج 4، ص 276 و با اندک تفاوتی در بحارالانوار، ج 10، ص 90 نیز آمدهاست.
59 ـ مثنوی معنوی، ج 1، ابیات2821ـ2823.
60ـ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 541.
61 ـ مثنوی معنوی، ج 1، بیت1751.
62 ـ محدث نوری، مستدرکالوسائل، ج 2، ص 270.
63 ـ مثنوی معنوی، ج 1، بیت2046.
64 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 128.
65 ـ مثنوی معنوی، ج 1، بیت2321.
66 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 475.
67 ـ همان، کلمات قصار، 57.
68 ـ همان، کلمات قصار، 475.
69 ـ همان، ج 1، بیت1487.
70 ـ بدیعالزمان فروزانفر، شرح مثنوی شریف، تهران، زوّار، ج 2، ص561.
71 ـ نهجالبلاغه، خطبه 178 / ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 408.
72 ـ مثنوی معنوی، ج 3، ابیات517ـ518.
73 ـ شیخ عباس قمی، سفینةالبحار، ج 1، ص 146 و با مختصر تفاوتی، نهجالبلاغه، خطبه 66.
74 ـ مثنوی معنوی، ج 1، ابیات3945ـ3947.
75 ـ نهجالبلاغه، خطبه 33.
76 ـ مثنوی معنوی، ج 2، ابیات2459ـ2461.
77 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 8.
78 ـ مثنوی معنوی، ج 5، ابیات1593ـ1594.
79 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 457.
80 ـ مثنوی معنوی، ج 1، بیت193ـ194.
81 ـ نهجالبلاغه، نامه 31.
82 ـ مثنوی معنوی، ج 2، بیت318.
83 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 79.
84 ـ مثنوی معنوی، ج 6، بیت4398.
85 ـ نهجالبلاغه، کلمات قصار، 250.
منبع: ماهنامه معرفت شماره 88
نویسنده : تقی آلیاسین
نظر شما