موضوع : پژوهش | مقاله

سیماى على(ع) در مثنوى

جلال الدین محمد بلخى مشهور به «مولوى»، متولد ششم ربیع الاول سال 604 هـ. ق در بلخ و متوفاى پنجم جمادى الاخر 672 هـ. ق در قونیه، قریب 68 سال عمر کرد. عمر وى به سه دوره تقسیم مى شود:
دوره اول. زندگانى و شخصیت اول مولوى از ایام کودکى تا 25 سالگى است؛ یعنى از سال 628 ق که پدر دانشمند و عارفش محمدحسین خطیبى معروف به «سلطان العلما بهاء الدین ولد»، فرزند حسین بلخى، وفات یافت. مولوى در این مدت با شوق و ذوق هرچه تمام تر و با سرمایه هوش و حافظه فوق العاده به تحصیل علوم و فنون عقلى و نقلى و اکتسابى شامل ادبیات و فقه و حدیث و تفسیر قرآن اشتغال داشت.
دوره دوم. از 25 سالگى اوست تا حدود 38 سالگى؛ یعنى مقارن سال 642 هـ. ق که ملاقات و برخورد او با شمس الدین محمد تبریزى اتفاق افتاد و موجب تغییر مسیر زندگى او گردید. در این مدت، که حدود 14 سال مى شود، توسط سید برهان الدین محقق ترمذى (وفات 637 هـ. ق) که از اصحاب و مریدان پدرش بود تحت تعلیم و تربیت قرار گرفت و داخل سنت تصوف و سیر و سلوک طریقت گردید.
دوره سوم. این دوره فعلیت نهایى روحانى و به قول خودش «مرحله سوختگى بعد از خامى» و پختگى اوست که از 38 سالگى وى، مقارن 642 ق آغاز مى شود و تا پایان حیاتش به مدت 30 سال همچنان پیوسته با کمال گرمى و عشق و علاقه استمرار داشت. 1آثار برجسته و شاهکارهاى جاویدان مولوى مربوط به همین دوره است.
از مولوى آثار ذیل برجاى مانده است: مثنوى در 6 جلد، شامل 26000 بیت، دیوان غزلیات؛ معروف به دیوان کبیر یا کلیات شمس مشتمل بر 50000 بیت، رباعیات، مکتوبات مولانا، فیه مافیه، مجالس سبعه2 و برخى آثار دیگر.
مولوى در مثنوى، در نخستین اشاره به امام على(علیه السلام)، عشق خود را به ایشان با دو بیت زیباى عربى آشکار مى سازد:
مرحباً یا مجتبى یا مرتضى
إن تَغِب جاء القضا ضاق الفضا
انتَ مولى القومِ مَن لا یَشتهی
قدردَى، کلّا لَئِن لَم ینتهى. 3
مولوى با سخنان حضرت على(علیه السلام)آشنایى کامل داشته و بیت اول سخنى است منسوب به على(علیه السلام) که فرمودند: «اذا جاء القضا ضاق الفضا.»4این نقل قول تأکیدى است بر نقش ولایت حضرت على(علیه السلام)که دین را نگهبان است؛ زیرا با تداعى آیه اى از قرآن مجید هشدار مى دهد که «کَلّا لَئِن لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بالنّاصِیه.»(علق: 15)5این آیه قرآن خطاب است به فردى بت پرست از مردم مکّه که برده مسلمان خود را از نمازگزاردن منع مى کرد. 6وظیفه مولایى و نگاهبانى دین از آن جهت به عهده حضرت على(علیه السلام)است که خود قرآن ناطق است. بنابراین، على(علیه السلام)مردى است که رهروان و پیروانش او را عاشقند و بت پرستان و منکران تعالیم قرآن از او در بیم.
پهلوانى ها، جوان مردى ها و مبارزات آن حضرت چنان زبانزد مردم در ادوار گوناگون بوده که براى آن ها حماسه ها و منظومه هاى پهلوانى فراوانى ساخته اند. صباى کاشانى در مثنوى «خداوند نامه» به موضوع جنگ ها و رشادت هاى آن حضرت پرداخته است؛ در فتوّت نامه اثر واعظ کاشفى و کیمیاى سعادت اثر امام محمد غزالى نیز از جوان مردى هاى امام(علیه السلام)سخن رانده شده است، همچنین بازل مشهدى در اثر حماسى معروف خود، حمله حیدرى، که حماسه اى مصنوع و بر وزن شاهنامه فردوسى سروده شده، به دلاورى و شجاعت و مردانگى آن حضرت پرداخته است. اما حکایت مولوى از داستان مبارزه حضرت على(علیه السلام)با عمروبن عبدود خواندنى تر و جالب تر مى باشد:

على(علیه السلام) و درافکندن با عمرو بن عبدود
عمروبن عبدود، یکى از مبارزان و جنگجویان عرب، آوازه شجاعت و قدرت وى چنان بود که کم تر کسى را توان مقابله و رویارویى با او مى نمود. در جنگ خندق، عمرو با رجزخوانى بسیار، مبارز و همرزم مى طلبید. در این میان، تنها حضرت على به جنگ رفت و سرانجام نیز وى را به هلاکت رساند. مولوى در این حکایت، علاوه بر بازگو نمودن روحیه شجاعت و جنگاورى، نمونه یک انسان کامل را، که زندگى، جنگ، خواسته و حتى مرگش نیز براى حق مى باشد، به شکل زیبایى معرفى مى کند. خلاصه این واقعه از منظر مولانا چنین است:
حضرت على(علیه السلام) پس از آن که پشت دشمن را بر خاک نشاند و بر او دست یافت، بر سینه وى نشست تا سرش را از تن جدا سازد. او بر روى مبارک حضرت خدو انداخت و بدین دلیل، ایشان بدون درنگ برخاست و او را رها کرد و در پاسخ این سؤال که چرا بر زندگانى دشمن خود بخشش آوردى، گفت: «چون بر روى من خدو انداخت، از او در خشم شدم و ترسیدم که اگر او را بکشم، خشم من نیز در کشتن او تا حدّى دخیل باشد؛ اما نمى خواستم که او را جز بهر حق بکشم. 7
حضرت على(علیه السلام) با این اقدام خود، آن پهلوان کافر را به تحسین جمال و جلال اسلام واداشت.
مولوى در این باره مى گوید:
از على آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست یافت
زود شمشیرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على
افتخار هر نبى و هر ولى
او خدو زد بر رخى که روى ماه
سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن على
کرد او اندر غزایش کاهلى
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وزنمودن عفو و رحم بى محل8
به روشنى پیداست که هر کسى جز على(علیه السلام) بود از شدّت خشم و عصبانیت، به دلیل آن عمل گستاخانه عمرو، کار وى را بى درنگ تمام مى کرد. مولوى از زبان عمرو پس از دیدن جوان مردى و آن عمل على(علیه السلام)مى گوید:
گفت: بر من تیغ تیز افراشتى
از چه افکندى مرا بگذاشتى؟
آن چه دیدى بهتر از پیکار من
تا شدى تو سُست در اشکار من؟
آن چه دیدى که چنین خشمت نشست
تا چنان برقى نمود و بازگشت؟
آن چه دیدى که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعله اى آمد پدید؟
آن چه دیدى برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان؟
در شجاعت شیر ربّانیستى
در مروّت خود که داند کیستى؟9
آن گاه پهلوان کافر از على(علیه السلام) خواست که راز این بخشایش را بگشاید. بر همین اساس، مولوى عنان سخن را از عمرو مى رباید و با شیفتگى خاصى ادامه مى دهد:
اى على که جمله عقل و دیده اى!
شمّه اى واگو از آن چه دیده اى
تیغ ظلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست
زان که بى شمشیر کشتن کار اوست
بازگو اى باز عرش خوش شکار!
تا چه دیدى این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشم هاى حاضران بردوخته
راز بگشا اى علىِ مرتضى!
اى پس از سوء القضا حسن القضا!10
یا تو واگو آنچه عقلت یافته است
یا بگویم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت پنهان چون کنى
بى زمان چون ماه پرتو مى زنى
ماه بى گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
باز گو اى باز پر افروخته
با شه و با ساعدش آموخته
باز گوى باز عنقاگیر شاهاى سپاه
اشکن به خودنى با سپاه
امّت و حدى یکى و صدهزار
بازگو اى بنده بازت را شکار
در محل قهر، این رحمت زچیست؟
اژدها را دست دادن راه کیست؟11
امام على(علیه السلام) توضیح ذیل را ابتداى پاسخ خود قرار مى دهد:
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم گرچه هستم بوتراب12
سپس مولانا زبان حال امام على(علیه السلام) را به آن پهلوان کافر، چنین بیان مى کند:
گفت: من تیغ از پى حق مى زنم
بنده حقم نه مأمور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
«ما رمیت» از رمیتم در خراب
من چو تیغم و آن زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
کَه نیم کوهم زصبر و حلم و داد
کوه را کى در رباید تندباد
که از بادى رود از جا خسى است
زآن که باد ناموافق خود بسى است
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستى من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را من بسته ام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زده است
خشم حق بر من چو رحمت آمده است
چون درآمد در میان غیرخدا
تیغ را دیدم نهان کردن سزا. 13
سپس با نتیجه اخلاقى پسندیده اى این داستان ضمنى را در کمال ایجاز و اختصار کامل مى کند:
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل زصد لشکر ظفر انگیزتر. 14
آیا کسى با مشخصات مزبور، که چنین براى رضاى خدا تلاش مى کند و هواى نفس خود را نادیده مى گیرد، مى تواند براى خلافت و حکومت در این دنیا حرص و طمعى داشته باشد؟
مولوى در ردّ اتهام برخى افراد که به امام على(علیه السلام)نسبت حرص و طمع به خلافت داده اند، مى گوید:
آن که تن را بدین سان پى کند
حرص و میرى و خلافت کى کند؟
زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیرى را دهد جانى دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر. 15
مولا على(علیه السلام) خود در این باره در نهج البلاغه مى فرماید:
«خدایا، تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیاى ناچیز خواستن زیادت، بلکه مى خواستم نشانه هاى دین را به جایى که بود، بنشانم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانم تا بندگان ستمدیده ات را ایمنى فراهم آید و حدود ضایع مانده ات اجرا گردد. 16
در فرازى دیگر مولوى در دفتر دوم مثنوى، با ذکر نام «ذوالفقار» اشارتى به على(علیه السلام) دارد. «ذوالفقار» شمشیر پیغمبر بود که به على(علیه السلام)بخشید و با شجاعت و دلاورى مترادف گشت:
زان نماید ذوالفقارى حربه اى
زان نماید شیر نر چون گربه اى. 17

على(علیه السلام) و فتح باب خیبر
یکى دیگر از رشادت هاى حضرت على(علیه السلام) که مورد توجه مولوى قرار گرفته، واقعه جنگ خیبر و کندن در قلعه خیبر است. هنگام محاصره خیبر آبادى یهودى نشینى که در هفتم هجرى قمرى (628 م) مورد حمله قرار گرفت على(علیه السلام) در قلعه را بر کند و آن را سپر ساخت. 18
مولوى درِ قلعه خیبر را تمثیلى از نفس دانسته که تنها یک انسان کامل همچون حضرت على(علیه السلام) توان کندن آن را داراست:
یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علی وار این در خیبر بکن19
بعد از آن هر صورتى را بشکنى
همچو حیدر باب خیبر برکنى20

على(علیه السلام) و واگویه با چاه
در ادب فارسى، بارها به ماجراى سر در چاه فرو بردن و ناله کردن آن حضرت اشاره شده است. در این باره در مثنوى آمده است:
چون بخواهم کز سرت آهى کن
مچون على سر در فرو چاهى کنم21
نیست وقت مشورت، هین راه کن!
چون على تو آه اندر چاه کن. 22
مصراع دوم این بیت اشارت است به این خبر که على(علیه السلام)سرّى را که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او سپرده و فرموده بود که نباید آن را بر کسى بگشاید، در گوش چاه خواند. «تفصیل جالبى آن هم از قول مولانا در مناقب ]العارفین[ ]شمس الدین احمد [افلاکى آمده است و این جا در کلام مولانا شاید از منطق الطیر عطّار مأخوذ باشد. پس با توجه بدانچه افلاکى در باب منشأ «نى» و ارتباط ناله وى با این «چاه» نقل مى کند پیداست که نى نامه منثوى را، که تمام مثنوى تفسیر و تطویل آن محسوب است، نیز مى توان در تقریر معانى عرفانى تعبیرى از همین گونه اسرار تلّقى کرد.»23
امام على درباره مصائب و رنج هایى که از مردم آن دوران مى دید، در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرماید: «خدایا، اینان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوه اند و من از آنان دل شکسته؛ پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار. خدایا، دل هاى آنان را بگداز؛ چنان که نمک در آب گدازد.»24

على(علیه السلام) و قاتل خود
مولوى در حکایت دیگرى به این حدیث نبوى اشاره مى کند که بنابر روایات، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) در گوش رکابدار على(علیه السلام)فرمود: «کشتن على بر دست تو خواهد بودن، خبرت کردم.»25
در شرح نیکلسون / مثنوى آمده است: «من اصل این حکایت را نمى دانم که عبدالله بن ملجم، از خوارج، که على(علیه السلام)به دست او کشته شد، قبلاً رکابدار او بوده است. به گفته المبرد (کامل، ج 1، ص 550) على(علیه السلام)، ابن ملجم را از راه نظر مى شناخت و او را دشمنى کینه توز و قاتل آینده خود مى دانست، اما با این حال، از کشتن وى سرباز مى زد و مى گفت: "کیف اَقتلُ قاتلى"؛ چگونه او را که مقدّر است مرا بکشد، بکشم؟ با آن که پیامبر(صلى الله علیه وآله)کشته شدن على به دست ابن ملجم را بر او معلوم گردانیده بود، امیرالمؤمنین(علیه السلام)پیوسته به ابن ملجم نیکى مى کرد.»26این در حالى است که ابن ملجم به على(علیه السلام)التماس مى کرد که "از بهر خدا مرا بکش و از این قضا بِرَهان."27
مولوى پاسخ على(علیه السلام) را به این صورت به نظم مى کشد:
خنجر و شمشیر شد ریحان من
مرگ من شد بزم و نرگستان من
آن که او تن را بدین سان پى کند
حرص میرى و خلافت کى کند
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیرى را دهد جانى دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر. 28
این حکایت به شایسته ترین نحو از زبان على(علیه السلام) در مثنوى آمده است:
گفت پیغمبر به گوش چاکرم
کو بُرد روزى ز گردن این سرم
کرد آگه آن رسول وحى، دوست
که هلاکم عاقبت بر دست اوست
او همى گوید: بکش پیشین مرا
تا نیاید از من این منکر خطا
من همى گویم: چو مرگ من زتوست
با قضا من چو توانم حیله جست
او همى افتد به پیشم: کاى کریم!
مر مرا کن از براى حق دو نیم
تا نه آید بر من این انجام بد
تا نسوزد جان من بر جان من
من همى گویم: برو «جفّ القلم»29
زان قلم بس سرنگون گردد علم
هیچ بغضى نیست در جانم زتو
زان که این را من نمى دانم زتو
آلت حقّى تو، غافل دست حق
چون زنم بر آلت حق طعن و دق؟
گفت او: پس آن قصاص از بهر چیست؟
گفت: هم از حق و آن سِر خفى است. 30

على(علیه السلام)؛ باب علم نبى(صلى الله علیه وآله)
از نکات جالب توجه در مثنوى، سخنان و فرموده هاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره امام على(علیه السلام) است که مولوى به برخى از آن ها پرداخته است:
در حدیثى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) درباره علم حضرت على(علیه السلام) آمده است: «اَنَا مدینةُ العلم و علىٌّ بابُها فَمَن ارادَ العلم فلیأتِ الباب.»31در این باره، در دفتر اول مثنوى چنین آمده است:
چون تو بابى آن مدینه علم را
چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جویاى باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب. 32

على(علیه السلام)؛ مولا
در یکى دیگر از سخنان معروف حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) درباره امام على(علیه السلام) آمده است: «مَن کُنت مولاهُ فعلىٌّ مولاه اللّهم و الِ مَن والاه و عادِ مَن عاداهُ.»33
این سخن را پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در هنگام بازگشت از «حجة الوداع» در منطقه اى به نام «غدیر خم» در مورد على(علیه السلام)خطاب به مردم فرمود و ایشان را به عنوان جانشین و وصى خود انتخاب کرد. مولوى در این باره در دفتر ششم مثنوى مى گوید:
زین سبب پیغمبرِ با اجتهاد
نام خود و آن على «مولا» نهاد
گفت: هرکو را منم مولا و دوست
ابن عَم من على مولاى اوست
کیست مولا آن که آزادت کند
بند رقیّت زپایت برکند
چون به آزادى نبوّت هادى است
مؤمنان را زانبیا آزادى است. 34
در تصویرى که مولانا از سیماى روحى امام على(علیه السلام) نقش مى زند، او را همچون پیشرو راستین سالکان راه حق و هادى و مرشدى که لطایف طریق سیر الى اللّه را از رسول خدا تلقى مى کند و به همین سبب، «اسوه» واقعى سالکان راه هدى و سرسلسله فتیان و اولیاى خدا باید تلقى شود، توصیف مى کند. 35

على(علیه السلام)؛ انسان کامل
در ابیات ذیل از دفتر اول مثنوى، مولوى با استناد به حدیثى از حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)که خطاب به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید: «اى على، هرگاه مردم به آفریدگارشان از راه هاى نیکى تقرّب جویند، تو از طرق عقل و دانایى تقرّب جوى تا از آن ها به لحاظ درجه و قرب نزد مردم و در پیشگاه خداوند در جهان آخرت پیشى گیرى»،36امام على(علیه السلام) را به عنوان نمونه یک «انسان کامل» معرفى کرده که خود وى نیز مرید انسان کاملى مانند پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)بوده است:
گفت پیغمبر على را: کاى على!
شیر حقى پهلوانى پردلى
لیک بر شیرى مکن هم اعتمید
اندر آور سایه نخل امید
اندرآ در سایه آن عاقلى
کش نداند بُرد از ره عاقلى
ظلّ او اندر زمین چون کوه قاف
روح او سیمرغ بس عالى طواف
گر بگویم تا قیامت نعت او
هیچ آن را مقطع و غایت مجو
یا على! از جمله طاعات راه
بر گزین تو سایه بنده اله
هر کسى در طاعتى بگریختند
خویشتن را مخلصى انگیختند
تو برو در سایه عاقل گریز
تا رهى زان دشمن پنهان ستیز
از همه طاعات اینت بهتر است
سبق یابى بر هر آن سابق که هست
چون گرفتت پیرهن تسلیم شو
همچو موسى زیر حکم خضر رو
دست پیر از غایبان کوتاه نیست
دست او جز قبضه الله نیست
غایبان را چون چنین خلعت دهند
حاضران از غایبان لاشک بهند
غایبان را چون نواله مى دهند
پیش حاضر تا چه نعمت ها نهند
کو کسى کوپیششان بندد کمر
تا کسى کو هست بیرون سوى در؟
چون گزیدى پیر نازک دل مباش
سست و ریزیده چو آب و گل مباش
گر به هر زخمى تو پر کینه شوى
پس کجا بى صیقل آئینه شوى؟37

على(علیه السلام) و قصا را الجمل
همچنین مولوى در مثنوى، در مواردى با استناد به احادیث حضرت على(علیه السلام) اشعار فراوانى سروده که نمونه هاى آن ها عبارتند از:
گفت پیغمبر: قناعت چیست گنج
گنجى را تو وا نمى دانى زرنج38
که مضمون آن در کلمات قصار حضرت آمده است: «القناعةُ مال لا ینفد»؛39 قناعت مالى است که پایان نیابد.
مؤمن از «ینظر بنورالله» نبود عیب مؤمن را به مؤمن چون نمود؟40
اشاره اى است به این سخن مولا على(علیه السلام) که «اتّقوا ظنونَ المؤمنینَ فاِنَّ اللّه تعالى جعل الحقَّ على ألسنتهم»41؛ از گمان مردم با ایمان بپرهیزید که خدا حق را بر زبان آن ها نهاده است.
جمله گفتند: اى حکیم با خبر!
الحذر دع لیس یغنى عن قدر42
سخن مزبور نزدیک به این روایت است: «تذکّر قبل الورود الصدر، والحذرُ لا یُغنی مِن القَدَرِ و الصبرُ من اسباب الظَّفِر»؛43 پیش از واردشدن خروج را به یاد آور، و دورى کن از چیزى که سرنوشت را بى نیاز نمى کند، و صبر از عوامل پیروزى است.
مردم نفس از درونم در کمین
از همه مردم بتر در مکرو کین44
که اشاره به روایت ذیل از آن حضرت است: «لا عدوّا عدى علَى المرءِ مِن نفسه»45؛ براى آدمى هیچ دشمنى دشمن تر از نفس خودش نیست.
گفت پیمبر: زسرماى بهار
تن مپوشانید یاران زینهار!
ز آن که با جان شما آن مى کند
کان بهاران با درختان مى کند. 46
اشعار مزبور علاوه بر حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به این سخن قصار حضرت على(علیه السلام)، در نهج البلاغه اشاره دارد: «توقّو البردَ فی اوّله و تلقّوه فی آخره فإنّه یفعلُ فى الابدان کفعله فى الاشجارِ اوّلُه یُحرقُ و آخره یُورقُ»؛47در آغاز سرما، خود را از آن بپایید و در پایانش بدان دورى نمایید که سرما با تن ها آن مى کند که با درختان؛ آغازش مى سوزاند و پایانش برگ مى رویاند.
ور بگویى با یکى دو، الوداع
کلُّ سِرّ جاوز الاثنین شاع.»48
(اگر راز خود را بر یکى دو نفر فاش کنى، دیگر با سرّت وداع گو؛ زیرا هر رازى که از بین دو نفر (صاحبان آن راز) تجاوز کند، فاش مى شود.)
این اشاره مثنوى به سخن على(علیه السلام) در بیتى ملمّع آمده است که مصراع عربى آن از حضرت على(علیه السلام)است. 49 موضوع این مصراع رازدارى و رازپوشى است و چون نظر بر این است که اطمینان و اعتماد آموزگار روحانى را باید به دست آورد، رازدارى را مطلقاً ضرورى دانسته اند. بر لب مهر مى باید داشت و فقط دل است که مى باید به ادب و احترام، سرّ عشق را دریابد و آن را چونان امانتى که به هیچ روى خیانت نبیند، در خود جاى دهد.
از وظیفه بعد ازین اومید بُر
حق همى گویم تو را و «الحقُّ مُرّ»
گر وظیفه بایدت ره پاک کن
هین بیا و دفع آن بى باک کن. 50
سخن مولوى ثابت مى کند که وى طرفدار با صراحت و صداقت حقیقت است و هیچ کلامى از آن را در پرده نمى گوید و بى بیم و امید از کسى، آن را بر همگان آشکار مى سازد. او مکر و حیله را نمى شناسد و آنچه بر لب مى آورد حقیقت محض است، هرچند که تلخ باشد. مولوى حق تلخ را از آن رو به این شیرینى آورده که «الحقُّ مُرَّ»51 على(علیه السلام) را با نتیجه اى درخور نقل کرده است.
هر پیمبر فرد آمد در جهان
فرد بود و صد جهانش در نهان
عالم کبرا به قدرت سحر کرد
کرد خود را در کهین نقشى نورد. 52
منظور از «کهین نقش» در بیت مزبور، قالب آدمى (جهان اصغر) است. ابیات مولانا در این خصوص، یاداور قیاس مشابهى است که در بیتى منسوب به امیرمؤمنان آمده است:
«و تَحْسَبُ انَّک جرمٌ صغیر ٌ
و فیکَ انطوى العالمُ الاکبر»53
در حدیثى از نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است که «هیچ منافقى دوستدار على و هیچ مؤمنى دشمن على نیست.»54 مولوى این مقصود پراحساس را به زبان خود باز مى گوید و على(علیه السلام) را چنین مى ستاید: «على ترازوى منصف مطلق است که هر کسى در آن ترازو بر حسب طینت و فطرت خود، سبک و سنگین مى شود و بها مى یابد»55:
تو ترازوى احد خو بوده اى
بل زبانه هر ترازو بوده اى
تو تبار و اصل و خویشم بوده اى
تو فروغ شمع کیشم بوده اى56
مولوى با این توضیح و اظهارنظر مستطاب، نخستین دفتر مثنوى شریف خود را، که شاهکار اندیشه هاى عرفانى است، به پایان مى برد.
مولوى در دفتر سوم مثنوى اشارتى به سخنان منسوب به على(علیه السلام) دارد که در بیتى سخنى از ایشان را کلمه به کلمه به عربى نقل کرده است:
گفت حقّ است این ولى، اى سیبویه!57
«اِتَّقِ مِنْ شَرِّ مَنْ أحْسَنت الیه»58
(از شرّ کسى که به او نیکى کرده اى، بپرهیز.)
اشارت دوم در دفتر سوم مثنوى، نقل به معنایى است از سخن منسوب به حضرت على(علیه السلام)59
بهر یارى مار جوید آدمى
غم خورد بهر حریف بى غمى60
روایت کرده اند که حضرت على(علیه السلام) در تبیین این اندیشه مشهور، که «عالم هستى در روح بى حدّ آدمى مندرج است» فرمود: دواى تو در توست و خود نمى دانى، و درد تو در توست و خود نمى بینى، و تو کتاب مبینى هستى که حروفش هرچه را که پنهان است آشکار مى سازد، و تو خود را جرم کوچکى مى پندارى و حال آن که جهان بزرگ ترى در تو منطوى است:
«دوائکَ فیکَ و ما تَشْعَرُ
و دائُک مِنکَ و ما تُنظُر
و أنت الکتابُ المبینُ الّذى
بأحرُفه یظهرُ المُضمرْ
وَ تَحْسَبُ أنّکَ جرمٌ صغیرٌ
و فیک انطوى العالم الاکبر.»61
این اندیشه هاى على(علیه السلام) را مولوى در قالب ذیل باز مى گوید:
چیست اندر خُم که اندر نهر نیست
چیست اندرخانه که اندر شهر نیست
این جهان خُم است و دل چون جوى آب
این جهان حجره است و دل شهر عُجاب. 62
امام على(علیه السلام) یکى از ده صحابه اى بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حیات خود، به ایشان مژده بهشت داد:
پس ز ده یار مبشّر آمدى
همچو زرّ ده دهى خالص شدى.
مولوى در دفتر پنجم، بیتى سروده که با بیتى منسوب به حضرت على(علیه السلام)، ارتباط دارد. مولوى مى گوید:
سیف و خنجر چون على ریحان او
نرگس و نسرین عدوى جان او63
مشورت ادراک هشیارى دهد
عقل ها مر عقل را یارى دهد. 64
حضرت على(علیه السلام) در این باره مى فرماید: «مَن استبدَّ برأیه هلکَ و من شاوَر الرّجالَ شارکَها فی عقولها»65؛ هر که خود رأى گردید، به هلاکت رسید و هر که با مردمان رأى برانداخت، خود را در خرد آنان شریک ساخت.
حُفّت الجنة بمکروهاتنا
حفّت النّیران من شهواتنا. 66
در کلام مولاى متقیان از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است که فرمود: «انّ الجنّة حفُت بالمکاره و انّ النّار حفّت بالشهوات»؛67 گرداگرد بهشت را دشوارى ها فرا گرفته است و گرداگرد دوزخ را هوس هاى دنیا.
چون سفالین کوزه ها را مى خرى
امتحانى مى کنى اى مشترى!
مى زنى دستى بر آن کوزه چرا؟
تاشناسى از طنین اشکسته را. 68
این سخن از این کلام امیرمؤمنان گرفته شده است: «کما تعرف أو انى الفخار بامتحانها باصواتها فیُعلم الصحیح منها من المکسور کذلک یُمتحن الانسان بمنطقه فیُعرف ما عنده»69؛ همان گونه که ظرف هاى سفالین را مى آزمایند تا سالم را از شکسته بازشناسند، گوهر آدمى نیز توسط گفتارش شناخته مى شود. گفت پیغمبر: عداوت از خردبهتر از مهرى که از جاهل رسد70
در نهج البلاغه آمده است: «یا بُنىَّ ایاک و مصادقة الاحمقِ فانّه یریدُ أن ینفعک فیضرّک»71؛ فرزندم، از دوستى نادان بپرهیز؛ چه او خواهد که تو را سود رساند، لیکن دچار زیانت گرداند.
زآتش ار علمت یقین شد از سخن
پختگى جو در یقین منزل مکن. 72
ابیات مزبور یادآور این سخن مولاست: «لو کشفُ الغطاء ما ازددتُ یقیناً»73؛ اگر پرده ها کنار رود، بر یقین من افزوده نگردد.
سایه حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود74
مضمون مصراع دوم، یاداور این سخن امیرمؤمنان(علیه السلام)است: «من طلب شیئاً ناله او بعضه»75؛ آن که چیزى را بجوید بدان یا به برخى از آن مى رسد.
هر کسى گر عیب خود دیدى زپیش
کى بدى فارغ وى از اصلاح خویش. 76
در یکى از سخنان قصار حضرت على(علیه السلام) آمده است: «مَن نَظرَ فی عیب نفسِه اشتغلَ عن عیب غیره»77؛ آن که به عیب خود نگریست، ننگریست که عیب دیگرى چیست.
عقل دو عقل است: اول مکسبى
که در آموزى چو در مکتب صبى
از کتاب و اوستاد و ذکر و فکر
از معانى وز علوم خوب بکر
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه آن در میان جان بود. 78
مضمون ابیات مزبور یاداور اشعار ذیل منسوب به امام على(علیه السلام) است:
«رأیــتُ العــقل عقــلینِ فمـطبوعٌ و مسمــوعٌ
و لا یـنفعُ مسمـــوعٌ إذا لم یک مطـبوعٌ
کما لا ینـفع الــشمسَ وضـوء العـین ممنوعٌ»79
عقل دو گونه است: در طبیعت سرشته و به گوش هشته: عقل به گوش هشته سود ندهد اگر عقل در طبیعت سرشته نباشد؛ چنان که وقتى خورشید نفعى نمى رساند؛ نورى ندهد، نور چشم بى فایده است.
آنچه را جاهل دید خواهد عاقبت
عاقلان بینند اول مرتبت. 80
بیت فوق نزدیک به این سخن مولا على(علیه السلام) است: «اوّلُ رأىِ العاقل آخرُ رأىِ الجاهل»81؛ آغاز رأى خردمند پایان رأى نادان است.
زان که حکمت همچو ناقه ضاله است
همچو دلّالان شهان را داله است. 82
همچنین در بیت:
حکمت قرآن چو ضاله مؤمن است
هر کسى در ضاله خود موقن است. 83
در نهج البلاغه آمده است: «الحکمةُ ضالّةُ المؤمن فخذُ الحکمةُ ولو مِن اهلِ النّفاق»84؛ حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر هر چند از منافق باشد.
اندرین فسخ عزایم وین هِممدر تماشا بود در ره هر قدم. 85 حضرت على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «عرفت اللّه بفسخِ الغزائم و حلِّ العقود»86؛ خداى را به گسسته شدن عزم ها و گشوده شدن گره تصمیم ها شناختم.
کان رسول حق بگفت اندر میان:
این که منهومان هما لا یشبعان
طالب الدنیا و توفیراتها
طالب العلم و تدبیراتها. 87
در نهج البلاغه چنین آمده است: «منهومانِ لا یشبعان: طالبُ علم و طالبُ دنیا»88؛ دو آزمندند که سیر نشوند: آن که علم آموزد و آن که مال اندوزد.
آدمى مخفى است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان. 89
برگرفته از این سخن مولا على(علیه السلام) در نهج البلاغه است: «تکلّموا تُعرفوا فإنّ المرءَ مخبوءٌ تحت لسانه»90؛ سخن بگویید تا شناخته شوید، که آدمى زیرزبانش نهان است.
نیست قدرت هر کسى را سازوار
عجز بهتر مایه پرهیزگار. 91
در نهج البلاغه آمده است: «مِن العصمةُِ تعذرِ المعاصی»؛92 گناه نتوانستن کردن، گونه اى از ترگ گناه است.
من نکردم امر تا سودى کنم
بلکه تا بر بندگان جودى کنم. 93
مولا على(علیه السلام) مى فرماید: «یقولُ اللّهُ عزّوجلّ إنّما خلقتُ الخلقَ لیربحوا علىَّ و لم اخلقهم لاربح علیهم»94؛ خداوند مى فرماید: مردم را آفریدم تا از من سود برند و نیافریدم تا خود سود برم.
این جهان را که به صورت قایم است
گفت پیغمبر که حلم نایم است. 95
در نهج البلاغه آمده است: «اهلُ الدّنیا کرکب یساربُهم و هم ینام»96؛ مردم دنیا همچون سوارانند که در خوابند و آنان را مى رانند.
صبر از ایمان بیاید سرکله
حیث لاصبر فلا ایمان له
گفت پیغمبر: خداش ایمان نداد
هر که را نبود صبورى در نهاد. 97
حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «و علیکم بالصّبر فاِنّ الصّبر منِ الایمانِ کالرّأسِ مِن الجسدِ و لا خیر فی جسد لا رأسَ معه و لا فی ایمان لا صبر معه»98؛ و بر شما باد شکیبایى؛ که شکیبایى ایمان را چو سر است تن را، و سودى نیست تنى را که آن را سر نبود و نه در ایمانى که با شکیبایى همبر نبود.
آن چنان کز نیست در هست آمدى
هین بگو چون آمدى مست آمدى. 99
در سخنان حضرت على(علیه السلام) آمده است: «اِن لم تَعلمُ منِ أینَ جئتَ لم تعلم الى أین تذهبُ»100؛ اگر ندانسته باشى که از کجا آمده اى نخواهى دانست که به کجا مى روى.
پس کلام پاک در دل هاى کور
مى نپاید مى رود تا اصل نور. 101
نزدیک به این سخن امام على(علیه السلام) است: «خذوا الحکمة أنى کانت فإنّ الحکمةُ تکونُ فی صدرِ المنافقِ فتلجلج فی صدره حتى تخرجُ فتسکن الى صواحبها فی صدر المؤمن»؛102حکمت را هر جا باشد فراگیر که حکمت گاه در سینه منافق بود، پس سینه اش بجنبد تا برون شود و با همسان هاى خود در سینه مومن بیارامد.
کمترین کارش بهر روز این بود
کاوسه لشکر را روانه مى کند
لکشرى زاصلاب سوى امّهات
بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکرى زارحام سوى خاکدان
تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشکرى از خاکدان سوى اجل
تا ببیند هر کسى حُسن عمل. 103
مضمون ابیات مزبور در سخنان امام على(علیه السلام) آمده است: «للّهِ تعالى کلَّ لحظةِ ثلاثه عساکرَ فعسکرٌ ینزلُ من الاصلاب الى الارحام و عسکرٌ ینزلُ مِن الارحامِ الى الارض و عسکر یرتحلُ مِن الدُّنیا الى الاخرةِ.»104
«شاوروهن» پس آن گه خالفوا
إنَّ من لم یعصهن تألف. 105
اشاره به سخن مولى على(علیه السلام) است که مى فرماید: «شاوروهنُّ و خالفوهنَّ»؛106با زنان مشورت کنید و مخالف آنان عمل نمایید.
شه چو حوضى دان و هر سولول ها
و زهمه آب روان چون دول ها
چون که آب جمله از حوضى است پاک
هر یکى آبى دهد خوش ذوقناک
ور در آن حوض آب شور است و پلید
هر یکى لوله همان آرد پدید. 107
برگرفته از این سخن امام على(علیه السلام) است: «الملِکُ کالنَّهرِ العظیم تَستمدُّ منهِ الجداولُ فإنْ کاَن عذَباً عذبتْ و إن کانَ مِلحاً ملحتْ»108؛ پادشاه همچو نهر بزرگى است که آبگیرها از آن کمک مى گیرند؛ اگر گوارا باشد گوارا خواهد بود و اگر شور باشد، شور خواهد بود.

پى نوشت ها
1مولوى جلال الدین محمد بلخى، دیوان شمس تبریزى، مقدمه بدیع الزمان فروزانفر و جلال همایى، چاپ یازدهم، تهران، جاویدان، 1373
2محمد معین، فرهنگ معین، ج 6، ص 2048ـ2049
3مولوى (جلال الدین محمد بلخى)، مثنوى معنوى، تصحیح ر. ا. نیکلسون، به اهتمام: نصرالله پور جوادى، تهران، 1363، دفتر اول، بیت 99ـ 100
4یعنى، چون قضاى الهى فرا رسد، عرصه حیات تنگ شود. مرحوم فروزانفر سعى دارد این جمله را تنها بدان سبب مَثَل بداند که در ابیات شاعرانى از جمله سنایى و در مجموعه امثال محمد بن محمود و مجمع الامثال میدانى ثبت شده است (ر. ک. به: شرح مثنوى شریف، ج 1، ص 79، 80)، اما نیکلسون، شارح انگلیسى مثنوى معنوى، آن را صراحتاً منسوب به على(علیه السلام)مى داند.
5«حقاً که اگر باز نایستد، موى سرش را مى گیریم و مى کشیم.»
6نوشته اند که این آیه تهدید خداوند است ابوجهل را که در ایذا و آزار رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى کوشید. ر. ک. به: ولى محمد اکبرآبادى، شرح مثنوى، چاپ سنگى، دفتر اول، ص 15/ تفسیر بیضاوى، ذیل همین آیه.
7مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 3721ـ 4003
8910 1112 1314 15همان، بیت 3721ـ3726 / بیت 3727ـ3732 / بیت 3757ـ 3763 / بیت 3745 / بیت 3801 / بیت 3786 / بیت 3989 / بیت 3945ـ 3946
16نهج البلاغه، خطبه 131
17مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر دوم، بیت 2300
18ابن هشام، سیره، ج 1، ص 762 به بعد
1920مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر دوم، بیت 1244/ دفتر سوم، بیت 580
21و22مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر ششم، بیت 2014 / دفتر چهارم، بیت 2232
23عبدالحسین زرین کوب، بحر در کوزه، تهران، انتشارات علمى، 1373، ص 124
24نهج البلاغه، خطبه 25
25مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، ص 236، عنوان
26ر. ک. به: شرح نیکلسون بر مثنوى، (متن انگلیسى)، ج 1، ص 319 / بدیع الزمان فروزانفر، مأخذ قصص و تمثیلات مثنوى، چاپ سوم، تهران، 1362، ص 39
27و28مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتراول، ص 242 / بیت 3944 3947
29قسمتى از حدیث «جُفّ القلم بما هو کائنٌ» (کنوزالحقائق، ص 55)
30مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 3845ـ3854
31بحارالانوار، ج 10، ص 120، روایت 1، باب 8
32مثنوى معنوى، پیشین، بیت 3763ـ 3764
33بحارالانوار،ج 2، ص 226، روایت 3، باب 29
34مثنوى معنوى، پیشین، بیت 4538ـ4541
35عبدالحسین زرین کوب، پیشین، ص 124
36بدیع الزمان فروزانفر، احادیث مثنوى، ص 31 و حلیة الاولیا، طبع مصر، ج 1، ص 18
37و 38مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 2959 / بیت 2231
39بدیع الزمان فروزانفر، احادیث مثنوى، ص 22، و جامع صغیر، ج 2، ص 88، این جمله بر وفق نقل سیوطى در جامع صغیر به امیرمؤمنان على(علیه السلام)نسبت داده شده است. (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ مصر، ج 4، ص 399 و 528)
40مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 1331
41نهج البلاغه، کلمات قصار 309
42مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، ص 908
43بدیع الزمان، فروزانفر،احادیث مثنوى، ص10 / ابن ابى الحدید،شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 570
44مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 906
45بدیع الزمان،فروزانفر،احادیث مثنوى، ص 9
46مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتراول، بیت 2046ـ 2047
47ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، طبع مصر، ج 4، ص 304
48مثنوى معنوى، پیشین، بیت 1049
49این سخن نیز از مولاست: «الرأى تحصینُ الیسّر»؛ نگاه دارى سرّ از خردمندى است. تاریخ فخرى، 1360، ص 79
50ـ 51مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 1179 1180
52همان، بیت 2505 2506، اشارات دقیق تر به این موضوع را از جمله مى توان در عنوان بالاى بیت 521 و ابیات پس از آن در دفتر چهارم دید.
53به نقل از: شرح نیکلسون بر مثنوى، شرح کبیر انقروى، و جاهاى دیگر؛ یعنى «گمان مى برى جرم کوچکى هستى و حال آن که جهان اکبر در تو منطوى است.» على بن ابى طالب، دیوان اشعار، به کوشش حاجى سیدمحمد شیرازى، 1310 هـ. ، ص 49
54والّذى فلقَ الحبَّ و بَرَءَ النسمة أنّه لاحد النبىّ الامّى الى أن لا یُحبُّنى الاّ المؤمنُ و لا یبغُضى الاّ المنافق.» (صحیح مسلم، مصر، کتاب «الایمان»، ص 38 / صحیح ترمذى، ج 2، ص 301 / سنن نسائى، ج 2، ص 271 / سید مرتضى فیروزآبادى، فضائل الخمسه من الصّحاح السّتة، ص 212
55ر. ک. به: نیکلسون، شرح مثنوى شریف
56مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 3982 3983
57همان، دفتر سوم، بیت 263؛ «سیبویه» (148ـ180 ق) لقب نحوى مشهور بصرى است، اما چنان که نیکلسون نوشته در این جا لفظ تحبیب است؛ به معناى «سیب کوچک» این بیت مثنوى در داستان «فریقتن روستایى شهرى را و به دعوت خواندن به لابه و الحاح بسیار» آمده است و به نوشته شارحان مثنوى ممکن است معناى «عاقل و دانشمند» را برساند.
58بدیع الزمان فروزانفر، احادیث مثنوى، ص 73 و المنهج القوى، ج 3، ص 49
59 60مثنوى معنوى، دفتر سوم، بیت 944 نیکلسون: قیاس کنید با این حدیث: «المالُ حیَّةٌ و الجاهُ اَضَرُّ منه.» (فروزانفر، احادیث مثنوى، ص 152، ش 469 به نقل از المنهج القوى، ج 5، ص 83؛ نیز قیاس کنید با این سخن منسوب به على(علیه السلام): «مثلُ الدّنیا الحیّةِ الّتى یلینُ مسّها و یعجب نقشها و یُقتل سمُّها.»
61على بن ابى طالب، دیوان اشعار، به کوشش سیدمحمد صاحب شیرازى، چاپ 1310، ص 49
62مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر چهارم، بیت 810ـ811
63على بن ابى طالب، دیوان اشعار، به کوشش سیدمحمد صاحب شیرازى، چاپ 1310، ص 70
64همان، دفتر اول، بیت 1043
65نهج البلاغه، کلمات قصار، 161
66مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر دوم، بیت 1827
67نهج البلاغه، خطبه 176
68مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 792 793
69ابن ابى الحدید،پیشین،ج4، ص 560
70مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 1877
71عبدالحسین زرین کوب، سرّ نى، ج 1، ص 246
72مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 860
73عبدالحسین زرین کوب،سرّ نى، ج2، ص 752
74مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 4781
75نهج البلاغه، کلمات قصار 457
76مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 881
77نهج البلاغه، کلمات قصار 349
78مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 1960ـ 1962
79بدیع الزمان فروزانفر، احادیث مثنوى، ص 124، به نقل از: محمد غزالى، احیاءالعلوم، ج 3، ص 13، وافى، فیض، ج 1، ص 18
80مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 2197
81ـابن ابى الحدید، پیشین،ج 4، ص548
82و83مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 1669 / بیت 2910
84نهج البلاغه، کلمات قصار 80
85مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر ششم، بیت 4386
86عبدالحسین زرین کوب،پیشین، ج 1، ص 246
87مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 3883ـ 3884
88نهج البلاغه، کلمات قصار، 457 / نهایة ابن اثیر، ج 4، ص 187 / جامع صغیر، ج 2، ص 183 / فتوحات مکیه، ج 2، ص 259 و شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 504
89مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 845
90نهج البلاغه، کلمات قصار 392و 148
91مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 3280
92نهج البلاغه، کلمات قصار، 345 و ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 398
93مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 1756
94بدیع الزمان فروزانفر،پیشین، ص 58، به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 560
95مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 1733
96نهج البلاغه، کلمات قصار، 64
97مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 600 601
98نهج البلاغه، کلمات قصار، 82 / ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 279
99مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 1289
100ابن ابى الحدید،پیشین، ج 4، ص 547
101مثنوى معنوى،پیشین،دفتر دوم، بیت 316
102نهج البلاغه، کلمات قصار، 79
103مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 3072ـ 3075
104ابن ابى الحدید،پیشین، ج 4، ص 559
105مثنوى معنوى،پیشین، بیت 2956
106ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 270
107مثنوى معنوى، پیشین، دفتر اول، بیت 2821ـ 2823
108ابن ابى الحدید،پیشین، ج4،ص541


منبع: ماهنامه معرفت شماره 47، ویژه نامه امام علی ۱۳۸۵/۰۰/۰۰
نویسنده : حسن فراهانی

نظر شما