مرغان بهانه جوی عطاریم ما
در تاریخ ادبیات و عرفان ما این عنوان ( هفت شهر عشق ) بیشتر با نام شیخ فریدالدین عطار همراه است. وی یک منظومه شیوا و دلپذیر که در واقع با بن مایه های عرفانی و معنوی عجین شده است بنام " هفت شهر عشق " خلق و بیادگار گذارده است. در این اثر سیر بشر خاکی را از ابتداء تا انتهای مسیر سلوک بزبان نظم بتصویر میکشد و در این سیر و سلوک مراحل هفتگانه ای را تشریح مینماید. این مراحل را بیشتر با واژه " منازل " که پرمعنی تر است در ادبیات عرفانی ایران زمین شناسانده اند. واژه هائی مانند: مرحله؛ منزل؛ وادی و... همردیف همین معانی هستند.
این منظومه یک مثنوی است که با استفاده از تمثیل مرغان و طیور، منازل مختلف و هفتگانه سلوک الی الله را بصورت داستانی تشریح و تبیین نموده است. هدف سالک رسیدن به معشوق که به سیمرغ تعبیر شده است میباشد. در این راه مرغان، هدهد را رهبر راه پر پیچ و تاب خود می نمایند، چونکه میدانسته اند که؛
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
رهبر ( در طی مسیر سلوک ) در ادبیات عرفانی ما بعنوان پیر، مرشد، خضر راه، قافله سالار، جلودار، میر و... تعبیر و نامگذاری شده است. در این تمثیلات که مرغان برای رسیدن به سیمرغ، انجمنی تشکیل داده اند، پیر، مرشد، راهنما هدهد است.
با این وجود آنچنان این راه پر مخاطره تصویر شده است که بسیاری از مرغان از راه باز میمانند ( عمدا ) عده ای باز میمانند چون بی تاب و توان و توش میشوند و عده ای هم جان در راه رسیدن به هدف مطلوب در میبازند و اندکی در آخر کار با استقامت و صبری خاص به سرمنزل مقصود میرسند.
عطار در بیان مراحل و منازل راه طریقت و توصیف هر مرحله و منزل، متناسب با موضوع حکایات و تمثیلاتی را نقل و روایت می نماید که هر کدام حاوی دقیق ترین و ظریف ترین معارف عرفانی و گاها اجتماعی بوده که النهایه باید گفت در ضمن آن به رمز گشائی طریق معرفت می پردازد.
هدهد راهنما و بلد این قافله و کاروان شاید بدلایل معناداری ( از جمله نسبت انسی که با حضرت سلیمان نبی داشت و قاصد و پیک بین آنحضرت و بلقیس ملکه سبا بود که کارش نقل خبر و مژده دهی بود و... ) برگزیده این مسیر مشکل شده است.
مرحبا ای هدهد هادی شده
در حقیقت پیک هر وادی شده
ای بسرحد سبا سیر تو خوش
با سلیمان منطق الطیر تو خوش
صاحب سر سلیمان آمدی
از تفاخر تاجور زآن آمدی
حلق داوودی بمعنی برگشای
خلق را از لحن حلقت ره نمای
در این چهار بیت فلسفه رهبری هدهد و امتیازاتش واضح هست. از جمله نکات اجتماعی در این منظومه در ابتدای کار، ضرورت داشتن یک رهبر با مشخصات خاص رهبری در هر جامعه ای که می بایست بسوی کمال هدایت رهنمون شوند، میباشد که مرغان طی اجتماعی مصمم بر برگزیدن فرمانروا و رهبر میشوند.
ظرافت دیگر بعد از ضرورت تعیین رهبری؛ صفات مشخصه و وجه امتیاز این رهبر است که عطار با برشمردن چندین مشخصه از زبان هدهد در این خصوص می فهماند که رهبری در جامعه اولا متناسب با اهداف کلی جامعه و ثانیا دارای مشخصات و اختصاصات ( تخصص ها بمفهوم عام ) و ثالثا سوابق و تجربیات و کارآزمودگی و امتحان دادگی را داشته باشد، را باید حائز باشد. از جمله این مشخصات که هد هد میگوید:
1- قاصد و همدم بودن سلیمان
2- پیک غیبی بودن
3- حامل کتاب و نامه سلیمان
4- نیاز سلیمان به هدهد بواسطه این امتیازات
5- مجرب در سیر و سفر و عالم و عالم دیدگی او.
بعد از رهبری شرط پیروزی از زبان رهبر چنین بازگفته میشود: ... . . خود را از ننگ خودبینی نجات داده و جان بر سر رسیدن بمطلوب بگذارید...
شفاف و روشن از همان بدو و بادی امر شرط میگذارد، قصد فریب ندارد نه بزرگنمائی میکند و نه کوچکنمائی، آنچه شرط بلاغ بود با امتش گفت، خواه آنها پند بگیرند و خواه ملال!
" سیمرغ " مطلوب و مراد و هدف است. جایش کجاست؟ انتهای این سفر مشروط به رهائی از خودبینی و از جان گذشتگی به کجا ختم میشود؟ به کوه " قاف " ! عجب رمزی است! قاف جائی است که اول شرط رسیدن به آن قله عرضه ارزان و بی منت جان؛ یعنی گرانبهاترین گوهر وجود در ذیجود و موجودی است.
در حریم عزتت آرام او
نیست حد هر زبانی نام او
هیچ دانائی کمال او ندید
هیچ بینائی جمال او ندید
چون نه سر پیداست وضعش را نه بن
نیست لایق بیش از این گفتن سخن
هر که اکنون از شما مرد رهید
سر براه آرید و پا اندر نهید
هدهد وظیفه توصیف مطلوب را بخوبی اداء کرد، آنچنان که مرغان با جان اشتیاق وصالش را در دل زنده کرده اند و بی قرار از هر آرامی گشته اند. ارزش و قداست هدف باید در آن مرتبه از والائی و بالائی باشد که شرط را قرینه باشد، شرط سنگین جانبازی! تبحر و اشراف هدهد بر کنه و ذات هدف و راه آن که در چهره سیمرغ جلوه نموده است آنچنان در چند بیت قبلی عطار بزبان هدهد برای مرغان بیان شده است که تمامی مرغان مشتاقانه و بلادرنگ رهنمائی او را برای رهنمونی به سیمرغ از هدهد خواستند.
همیشه در بین راه عده ای از قطار در مسیر مراد در ایستگاههائی بدلائل مختلف پیاده میشوند، بعد مسافت و...
خوش بود گر محک تجربه آید بمیان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
تا دیکته نوشته نشود، غلطی معلوم نمیشود، باید مراحلی را راه رفت تا لنگان راه معلوم شوند. گرانی راه موجب عذرتراشی لنگان و ناخالصان شده است.
مرغان بریده در راه سیمرغ بترتیب تقدم و تاخر عبارتند از: بلبل – طوطی – طاووس – بط – کبک – هما – باز – بوتیمار – جغد – گنجشک ( صعوه ) بوده اند که ما در زیر خلاصه ای از این ماجرا را نقل خواهیم کرد.
اول کسی که به افغان آمد ( عجب است ) بلبل شیدا بود! بلبلی که هر عاشقی دوست دارد به نام او متصف شود و... همو گفت:
بر من ختم شد، اسرار عشق
جمله شب میکنم تکرار عشق
زاری اندر نی ز گفتارمن است
زیر چنگ از ناله زار من است
گلستانها پرخروش از من بود
در دل عشاق جوش از من بود
... . در سرم از عشق گل سودا بس است
زانکه مطلوبم گل رعنا بس است.
بلبل شیدا بعد از طی مسافتی اندک تاب نیاورد و به همانی که نقد در کیسه داشت قناعت کرد و بسنده چون گفت:
در سرم از عشق گل سودا " بس " است
ز آنکه مطلوبم گل رعنا بس است.
او خود در قید گل رعنا نهاد و عذر آورد.
هد هد وظیفه رهبری را فراموش نکرد، در پاسخ او گفت: ناز بر عاشقی خود مکن چونکه در حقیقت تو بازمانده راه عشق و حقی. معشوق تو یعنی " گل " فانی و از بین رفتنی است و حسن و زیبائی او پس از مدتی بزوال و نابودی میرود. در خاتمه به این نصیحت بسنده کرد که از تعلق خاطر به گل که فانی است دل برکن و خویش به معشوق جاویدان عقد کن !
بعد از این واقعه، طوطی خویش در میانه افکند. عذر طوطی هم شنیدنی است. مهم این است که این معذوریتها را غالبا انسانها متناسب با شان و شخصیت شان برای خویش یا اجتماعشان بانواع مختلف میگویند؛ برای توجیه خود یا اجتماع این بهانه ها را برای مخاطبین ( حالا یا نفس خود یا دیگران ) می تراشند.
نمونه های زیادی را در تاریخ قیامها و... سراغ خواهید داشت یک نمونه جالبش، یک سرباز پیامبر(ص) که برای نرفتن به جهاد با رومیان بهانه و عذر آورده بود که شنیده ام دختران رومی زیبارویند و من در تقوی خویش بیم دارم... و خواست او را معذور دارد!!
طوطی گفت: در بین طیور من خضر ایشانم؛ خضر بمفهوم سبزی و چون طوطی خویش را سبزپوش میدانست و برای کفایت راه خویش از نوشیدن جرعه ای از چشمه آب بقاء که خضر نوشید برای خود سخن گفت و عذر خویش در تاب نیاوردی محضر سیمرغ بگفت.
هدهد در پاسخ، به این معتذر به ارزش جان اشاره کرد که صرفا کارکردش تا زمانی که در صرف و صلاح دوست و راه درست باشد، معنی دارد.
جان چه خواهی کرد؟ بر جانان فشان
در ره جانان چو مردان جان فشان
در پس طوطی؛ طاووس در میانه برید.
بعد از آن طاووس آمد زرنگار
نقش پرش صد چه بل که صد هزار
چون عروسی جلوه کردن سازکرد
هر پر او را جلوه ای آغاز کرد
بعد از تعریف و تمجید از خویش با این نمایشهای عملی به سخن گفت که من مرغ بهشتی ام و جبرئیل مرغانم. آری درست مانند آدمهائی که در همین دنیا در پشت میز و دخل و پاچالشان احساس آدمهای بهشتی را دارند. او پیشاپیش تلاش کرد عذر پای زشتش را نیز ( که خوب میدانست موجب انتقاد دیگران است ) به افسانه و افسون مار وصل کرد که آری او موجب اخراجم از بهشت شد. او راحت کرد خودش را که بلی آرزوی من بازگشت به همانجائی است که در آن بودم، یعنی بهشت و لذا مشتاق رسیدن به سیمرغ نیستم.
پاسخ هدهد روشن بود که ای طاووس تو به خانه بند کردی و بند شده ای و صاحبخانه را فراموش کرده ای هرکه داند گفت با خورشید راز کی تواند ماند از یک ذره باز
چون به دریا می توان راه یافت
سوی یک شبنم چرا باید شتافت
زیاد کلام را طولانی نکنم که اصل ماجرا در اصل منظومه، در صورت سعادت دیدار، قابل دسترس است، القصه... . . پس از طاووس، بط ( مرغابی ) با بهانه ای آمد. بهانه بط، زهد و پاکدامنی او بود که دائم در آب غسل بود. نیک دریافتید به هد هد ( مظلوم ) هر یک را متناسب با عذرش پاسخی درخور همی داد، به بط نیز گفت:
در میان آب خوش خوابت ببرد
قطره های آب آمد و آبت ببرد
آب هست از بهر هر ناشسته روی
گر تو بس ناشسته روئی آب جوی
چند باشد همچو آب روشنت
روی هر ناشسته روئی دیدنت
کبک خرامان تلاش بیهوده خویش در زمین برای یافتن گوهر مطلوب علی رغم رنج و شفقت ها را گفت و عاذر خویش در ناکامیابی خویش دوباره در این راه دیگرگونه و سخت گونه تر شد.
من به سیمرغ قوی دل کی رسم
دست بر سر پای در گل کی رسم ؟
هد هد نهیبش زد که گوهر مگر سنگ رنگ کرده در دل خاک است که عمری خویش در مرارت برای حصولش می افکنی.
گر نماند رنگ او سنگی بود
هست بی سنگ آنکه در رنگی بود
هر کرا بویست او رنگی نخواست
زانکه مرد گوهری سنگی نخواست
پس از کبک، هما بمیدان عذر آمد. این دیگر خیلی عجیب و باورناکردنی بود، راهی که شرط فهمش همت بود، همت در صبر و پایداری بر مصائب، همای همایون سعادتبخش با همت، لنگ این راه شد. عجب واقعه دردناکی شده است. همائی که نه خود بلکه در ضل و سایه اش؛ دیگران به سعادت میرسند، را در سعادت همرهی این راه را از کف بزمین مینهد.
زان همای بس همایون آمد او
کز همه در همت افزون آمد او
گفت: ای پرندگان بحر و بر
من نیم مرغی چو مرغان دگر
همه از من بخت و اقبال را طالبند و نفس خویش را به عزلت و انزوا و شکم را نیز به تکه استخوانی قانع کرده ام، مرا به محضر سیمرغ چکار؟ ! شاید جا داشت که رهبری ( هدهد ) دیگر کمر همتش تا بشود و پشتش به لرزه و رعشه افتد که عالی همت مرغان چنین رفیق مانده در نیمه راه گشته، دیگر چه جای تکیه بر دگر مرغان!! ولی هدهد بیدی نیست که باین بادها بلرزد در پاسخش از غرور بی جای همائی و تفاخر نفس کشی اش داد سخن داد.
دیگر باز، باز بلندپرواز؛ در ادامه بازی بازمانی؛ بزبان باز شد که:
... سینه میکرد از سپه داری خویش
لاف میزد از کله داری خویش
میگفت مرا که در شانه شاهان و دست امیران جایگاه رفیعی است، در منازل حیرت و سرگردانی چه کار؟!
هدهدش گفت، شاه مرغان، سیمرغ بوده ای خودبین...
پس درآمد زود بوتیمار پیش
گفت ای مرغان من و تیمار خویش
بر لب دریاست خوشتر جای من
نشنود هرگز کسی آوای من
... ز آرزوی آب دل پر خون کنم
چون دریغ آید بخویشم چون کنم؟
بو تیمار برلب دریا از بیم تهی شدن دریا؛ قطره ای نیز نمی نیوشد و تنها یار غار غم و مدام در تیمار است و مسمی به " بوتیمارش " کرده اند.
گرچه دریا میزند صدگونه جوش
من نیارم کرد ازو یک قطره نوش
گر زدریا کم شود یک قطره آب
زآتش غیرت دلم گردد کباب
چون نیم من اهل دریا؛ ای عجب
بر لب دریا بمیرم خشک لب
چون منی را عشق دریا بس بود
در سرم این شیوه سودا بس بود
لذا قید وصال " سیمرغ " را بدین بهانه بزد.
هدهد چه میبایست بگوید؛ او را سرزنش کند یا دریا را، دریائی که اگر کسی در عمقش دهان گشاده دارد، در رویش جسدی بمانند خس شناور شود، همگان کام یابی از او را چشم پوشیده و دهان بسته اند و...
گر تو از دریا نیایی بر کنار
غرقه گرداند ترا پایان کار
می زند او خود زشوق دوست جوش
گاه در موج است و گاهی در خروش
... هست دریا چشمه ای از کوی او
تو چرا قانع شدی بی روی او
ملزومات این راه را توان داری دانست و از توانگر بطور ضمنی گلایه ای ابراز کرد که در توانا سازیش، با تمام توان مایه نگذاشت و باقی ماجرا و حتی خویش را بر فرض رسیدن به سیمرغ لایق محضرش ندانست.
گرچه عذری بود بهانه تمام ولی ادب گفتارش در ظاهر مثال زدنی است ! و تنها سالوسان زیرک بر می آید.
پس آنگه خراب خرابه نشین، جغد، در بیان عذر خویش جهد کرد که:
در خرابی جای می سازم به رنج
زانکه باشد در خرابه جای گنج
عشق گنجم در خرابی ره نمود
سوی گنجم جز خرابی ره نبود
متمنی گنج در خرابه ها چه آرزوی لقای سیمرغ؟!
من نیم در عشق او مردانه ای
عشق گنجم باید و ویرانه ای
پایان کار جغد ولو با حصول مرادش یعنی یافتن گنج، دستمایه پاسخ هدهد شد و گفت: باید بهلی و بروی ولو به آرزویت هم برسی!
عشق گنج وعشق زر از کافری است
هر که از زر بت کند او آذری است
... هر دلی از عشق زر گیرد خلل
در قیامت صورتش گردد بدل
صعوه، گنجشکی که ضعف روحی و جسمانی خویش را بهانه ی نا توانی در ادامه ی راه قرار داده و...
صعوه آمد دل ضعیف و تن نزار
پای تا سر همچو آتش بی قرار
ملزومات این راه را توان داری دانست و از توانگر بطور ضمنی گلایه ای ابراز کرد که در توانا سازیش، با تمام توان مایه نگذاشت و باقی ماجرا و حتی خویش را بر فرض رسیدن به سیمرغ لایق محضرش ندانست.
گرچه عذری بود بهانه تمام ولی ادب گفتارش در ظاهر مثال زدنی است ! و تنها سالوسان زیرک بر می آید.
گر نهم رویی بسوی درگهش
یا بمیرم یا بسوزم در رهش
هدهدش ریایش آشکار ساخت و گفت:
پای در ره نه مزن دم، لب بد وز
گر بسوزند این همه تو هم بسوز
گر تو یعقوبی بمعنی فی المثل
یوسفت ندهند کمتر کن حیل
می فروزد آتش غیرت مدام
عشق یوسف هست بر عالم حرام
النهایه، عطار در عطاری خوشبوی منظومه ی منطق الطیرش پس از بر شماری بهانه های این مرغان و دیگر طیور بطور یکجا می سراید که:
گر بگویم عذر یک یک با تو باز
دار معذ ورم که می گردد دراز
هر کسی را بود عذری تنگ و لنگ
این چنین کس کی کند عنقا به چنگ
هر که عنقا راست از جان خواستار
چنگ از جان باز دارد مرد وار
چون نداری ذره ای را گنج وتاب
چون توانی جست گنج از آفتاب ؟
حوصله، صبر، تحمل و پاسخهای منطقی، بجا و درست هدهد و وظیفه شناسی و گذاردن حق رهبری در حق پیروان خویش؛ کار خودش را کرد و بالاخره کلیه مرغان پس از شنیدن این پاسخ ها تسلیم شدند که:
الاسلام هو التسلیم. بالاخره از هدهد خواستند که رهبری آنها را تا رسیدن به آستان سیمرغ بر عهده بگیرد
هدهد آنگه گفت: ای بی حاصلان
عشق کی نیکو بود از بد دلان
ای گدایان چند ازاین بی حاصلی
راست ناید عاشقی و بد دلی
هر که را در عشق چشمی باز شد
پای کوبان آمد و جانباز شد
تو بدان کانگه که سیمرغ از نقاب
آشکارا کرد رخ چون آفتاب
صد هزاران سایه بر خاک او فکند
پس نظر بر سایه پاک او فکند
هدهد نیکو سرشت به مرغان فهماند از راه اشراق که شماها در واقع سایه های همان مطلوب یعنی (سی مرغید) ! این ما و منی کردن ها، این تو و او کردن ها و این دور و نزدیکی ها معنی ندارد، سیمرغ در خور شما با خود شما هست و از شما دور نیست ونحن اقرب من حبل الورید ! اگر شما دیده ی دل باز کنید، قطع و یقیین بدانید او را مشاهده خواهید کرد !
دیده سیمرغ بین گر نیستت
دل چو آینه منور نیستت
با جمالش عشق نتوانست باخت
از کمال لطف خود آینه ساخت
هست از آئینه دل، در دل نگر
تا ببینی روی او در دل مگر
این سخنان، راز پر پیچ و رمزمطلوب طلبی را فاش ساخت و در واقع کلیدی بود ( این سخنان هدهد) برای کشف رمز ارتباطی سایه ها با وجود.
مهم در مسیر سالک، درک و باور این نکته است که سالک باید در کنه ذات خود باور کند که با مطلوب و معشوق خویش نسبتی خویشاوندی دارد و بیگانه نیست، این احساس خویشاوندی کارها بکند !!!
... در پس این یقیین و اعتماد، که اشتیاقی جانسوز پدید آرد عده ای با شناخت بر ضعفهای خویش، صادقانه ترس خود را از احتمال عدم موفقیت بیان داشتند و از هدهد چاره ی کارخواستند، ایمان داشتند، یقیین می خواستند، یقیین داشتند، باور می خواستند، سؤال داشتند، استهفامی نبود، بل نمی دانم چی بود، خواستند با چشم ببینند که وقتی مرغها را در هم می کوبند و پس از قاطی کردن روی چند نقطه ی کوه قرار داده و پس از خواندن آنها چگونه هر کدام پرواز کرده بسوی خواننده در طیران می شوند.
هدهد، مشکل را چنین گفت که؛ " اگر عاشقید از صعوبت و دشواری راه نپرسید!... از پای فتاده، سرنگون باید رفت !...
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عاشقان را لحظه ای با جان چکار
... ساقیا خون جگر در جام کن
گر نداری درد؛ از ما وام کن
... ذره ای عشق از همه آفاق به
ذره ای درد از همه عشاق، به
... قدسیان را عشق هست و درد نیست
درد را جز آدمی در خورد نیست
آقا؛ وقتی از عشق عاشقانه حرف بزنی، چنانکه هد هد کرد، شیفتگی پدید می آید؛ وصف آن چنین شوری آرد؛ وصلش را چه بگویم؟!!
برد سیمرغ از دل ایشان قرار
شق در جانشان یکی شد صدهزار
عزم ره کردند عزمی بس درست
ره سپردن باستادند چست
پس از اینهمه کش و قوسها برای راهبری نهائی، متفق القول بر قرعه کشی شدند؛ قرعه انداختند؛ از قضاء قرعه نیز بر رهبری بنام هدهد افتاد! حق به ذیحق و یا در واقع کلمه به لایق رسید. آری این صحیح تر است که حق به لایق میرسد و باید برسد. چه بسا مستحق که... !
آنها پس از تعیین رهبر براه افتادند، راهی که بی ردپا می نمود! سکوت و تنهائی و وحشت. این خوف و رجاها، بیم و امیدها، گویا در طبیعت راههای نرفته است! او...
هیبتی زان راه بر جان اوفتاد
آتشی در جان ایشان اوفتاد
در این هنگام مرغکی فریاد زد؛ چرا این راه اینهمه ساکت و بی رهرو است و خالی می نماید؟! هد هد ضمن نهیب بر او دال بر خاموشی او؛ گفت: این خلوت، بدلیل غوغا و فریاد شما مرغان است!!!
عطار در ستایش سکوت و آرامش، حکایتی از بایزید در این مقطع از منظومه خویش می آورد: ... بایزید بسطامی وقتی در شب سیر میکرد و خلوت و سکون را دید سر بر آستان پروردگار کرد و گفت؛ بارلهی چرا با چنین رفعت و والائی ای که در آستانت هست، درگاهت چرا اینهمه خالیست؟! و کس در تکاپوی آن نیست و همه در خوابند و در خوابند و در خوابند...
هاتفی گفتش که ای حیران راه
هر کسی را راه ندهد پادشاه
عزت این در چنین کرد اقتضاء
کز در ما دور باشد هر گدا
چون حریم عز ما نور افکند
غافلان خفته را دور افکند
مرغان در این مرحله از وحشت و هراسی که در مراحل اولیه راه به آنها دست داد به هدهد شکایت کردند؛ راه خلوت و آرام و حتی صدای بال پشه ای هم نمی آید؛ اینهمه سکوت فوق العاده دهشت بار می آمد. یکی گفت من توان ندارم تا حتی این نزدیکیها همراهی کنم. قطعا خواهم مرد و جان خواهم باخت. هدهد گفت؛ تو چون دوستی دنیا در دل داری میترسی. کسی که عاشق این سیر است، مرگ و زندگی در این راه یکی است، هر دو حالت برای او حیات است. نمی میرند، زنده اند بلکه روزی هم میخورند! درست مانند شهیدان. عاشقان نیز مانند شهیدانند؛ یا شهیدان هم مانند عاشقانند!
یکی دیگر از مرغان از گناهان خویش دچار ترس و وحشت شده بود. وقتی دید موضوع جدی است، با خود گفت: چگونه با این آلودگی در محضر سیمرغ شرفیاب شوم، لیاقت ندارم! هدهد اگر نبود آنها راه می بریدند؛ رهبر ضرورتی حیاتی دارد در مسیر رشد و تکامل و هدایت بسوی کمال. گفت: لطف او از گناه تو خیلی بیشتر است؛ چنانچه صدق بر دوش گیری، می بخشدت!!
مرغ دیگری از تلون مزاج و روح خود شکوه کرد که هر آینه مثل کاهی هستم که باین طرف و آنطرفم، چگونه نجات می یابم؟!
گاه رندم گاه زاهد گاه مست
گاه هست و نیست گاهی نیست هست
من میان هر دو حیران مانده ای
چون کنم در چاه و زندان مانده ای
باز رهبری " هدهد " به یاری اش شتافت؛ که تو در این حالت تنها نیستی؛ اکثر افراد مانند تواند، ظاهرا اگر فردی خود را در یک امر مشکله ای غریب و یا یک حالت بحرانی تنها حس نکند، بنوعی قدرت مقاومت در برابر این حالت و مصیبت پیدا میکند. این پاسخ هدهد روحیه ای دوباره به این مرغ داد.
دلیل دیگری که هدهد می آورد جالب است و آن برمیگردد به فلسفه بعثت انبیاء:
گر همه کس پاک بودی در نخست
انبیاء را کی شدی بعثت درست
چنانچه تمام مردم از اول خوب بودند دیگر ارسال رسل از سوی حضرت حق شاید دلیلی نداشت که آنهم براهنمائی انسانها بپردازند!
مرغ دیگری از نفس سگی خویش که ظاهرا قدرت خلاصی از دستش ندارد، شکوه کرد. آن دیگری از ابلیس شکایت کرد که سخت رهزنی در ره طاعتش میکند؛ هدهد ابلیس را در وجود او تشخیص داد و آرزوها و امیال بی پایانش را ابلیس دانست
عشوه ابلیس از تلبیس تست
در تو یک یک آرزو ابلیس توست
مرغ دیگر از وابستگی خود به زر که در وجودش عجین شده بود از هدهد پرسید و عذر سفر خویش خواست.
عشق دنیا و زر دنیا مرا
کرد پردعوی و بی معنی مرا
پرنده دیگری از عشق و وابستگی خود به یار و دلداری در این دیار گفت و از محبت سختی که باو دارد و نمی تواند دل از او برکند.
شد خیال روی او رهزن مرا
وآتشی زد در همه خرمن مرا
یک نفس بی او نمی یابم قرار
کفرم آید صبر کردن زان نگار
چون دلم در پس بود در خون خویش
راه چون گیرم من سرگشته پیش
... من زمانی بی رخ آن ماهروی
چون توانم بود هرگز راه جوی
دردم از دارو و درمان درگذشت
کار من از کفر و ایمان درگذشت
کفر من، ایمان من از عشق اوست
آتشی در جان من از عشق اوست
... عشق او در خاک و در خونم فکند
زلف او از پرده بیرونم فکند
خاک را هم، غرقه در خون چون کنم حال من اینست اکنون چون کنم؟
هدهدش گفت که:
هر حسابی را که نقصانی بود
مرد را از عشق، تاوانی بود
چند گردی گرد صورت عیبجوی
حسن در غیب است، حسن از غیب جوی
محو گردد صورت آفاق کل
عزها کلی بدل گردد به ذل
مرغ دیگری که هراسناک از مردن و مرگ بود پیش آمد و از ترس زیاد خویش نسبت بمرگ بدو گفت؛ من از فنا ونیستی هراسناکم. هدهد گفت؛ عمر را دو دم بیش نیست؛ دمی که می آئیم و دمی که میرویم؛ هرکس که زاده شد باید بمیرد!
مرغ دیگر از رنج و غم و اندوه های بیشمار خویش که زندگی را برایش پریشان کرد نالید. هدهد گفت:
نامرادی و مراد این جهان
تا بجنبی بگذرد در یک زمان
یک مرغ دیگر نزد هدهد آمد و داد سخن بداد که من آماده فرمان سیمرغ هستم و هرچه آن سیمرغ بگوید آن کنم و هدهد رضایت خویش را از این موضع اعلام کرد.
هر که فرمان کرد از خذلان برست
از همه دشواریی؛ آسان برست
کار، فرمان راست در فرمان گریز
بنده ای تو در تصرف برمخیز
بعد از آن مرغی پاکباز پیش آمد و از ثبات قدم خویش در راه هدف گفت و مال را بسان کژدمی در دست خویش دانست که آزارش میدهد و بدین جهت آنرا می بخشد و اعلام آمادگی برای پاکبازی در راه معشوق نمود، هدهد را این موضع نیز ستودنی شد.
مرغ دیگر با وجود کوچکی اندام و جثه خویش اما گفت همتی والا دارم آیا رهرو این راه خواهم بود؟ هدهد همت والا را توشه ی عاشقان روز ازل دانست و قابل!
جالب تر از همه؛ شاید، بمیدان آمدن مرغکی دیگر بود که عذرش، عذری خاص بود؛ از سنخ و جنس عذرهای مرغکان قبلی نبود. او گفت:
" من در عشق سیمرغ همی سوزان و در گدازم. از همه جهان بریده ام و خویش به عشق او سپرده ام، جان بر کف گرفته و نارفته در این راه همینجا جان در قدمش نثار میکنم و لذا محتاج طی این طریق نیستم. "
هدهد، در میان تعجب همگان ( شاید )، این ادعای مرغک را تقبیح کرد و لاف گزاف دانست ونوعی خودبینی و خودپرستی، چرا که دم از عشق زدن بجای خود نوعی خودخواهی است.
مرغ دیگری گفت من ریاضتهای بیشماری کشیده و اینک به کمالی رسیده ام و می پندارم کارم اینجا پایان یافته است و دیگر حاجتی به ادامه مسیر ندارم.
هدهد این روحیه او را روحیه شیطانی نامید که مغرور و خودبین شده است و او را مطیع نفس خویش دانستکه خود نمیداند.
مرغ دیگری از هدهد دلیل سفر خواست یعنی خواست تا آشفتگی او بواسطه یک دلخوشی آرام گیرد و میل سفر در او پدیدار شود. مرغ دیگر هم گفت؛ بعد از وصال سیمرغ از او چه طلب کنم ؟!
هدهد جوابی بس نیکو بداد که تو جاهلی؛ مگر از سیمرغ غیر از خود او چیزی دیگر نکوتر هست که بخواهی!!!
در هم عالم گر آگاهی از او
زو چه به دانی که آن خواهی ازو ؟!
هرکه در خلوتسرای او شود
ذره ذره آشنای او شود.
منبع:سایت باشگاه اندیشهبه نقل از: http: //sorbon. blogfa. com
نویسنده : محمود زارع
نظر شما