بررسى جایگاه زن در پهنه ادبیات فارسى
اربابان ادب و شعر و صاحبان ذوق و هنر فارسى در طول پیدایش ادبیات و خلق آثار و شاهکارهاى ادبىشان در وصف زن و ستایش عشق و زیبایىهایش و قدردانى از مقام شامخ او سخنان بلندى گفتهاند و سرتاسر پهنه ادبیات ایرانزمین پر است از اشعارى که در ستایش حسن و زیبایى زنان سرودهاند. از اینرو برخى معتقدند جهت شناخت تصویر و هویت زن ایرانى باید به ادبیات نیز مراجعه کرد.
زن در ادبیات فارسى رسالتهاى چندگانهاى را بر عهده دارد؛ گاه مظهر عشق و دلدادگى است و عاشق است، گاه معشوق است، زمانى همسر است و در وقتى دیگر در مقام مادرى دلسوز و فداکار و مربى تربیتى خانواده گاه زن مظهر پارسایى و توکل است و زمانى مظهر زهد و پرهیزگارى، گاه مظهر خردمندى و سیاستمدارى و میهنپرستى است و در جایگاهى دیگر کینهتوز و فتّان. که در این مجال بخشهایى از آن را یادآور مىشویم.
زنان عاشق، زنان معشوق
عاشقانههایى که در ادبیات، زنان در آن نقش فعال دارند معمولاً به دو صورت طرح مىگردد.
الف) عشقهاى جسمانى (اروتیک): عشقهایى است که در آنها بیشتر جنبههاى مادى و جسمانى بیان مىشود و عاشق را پروایى از بیان آن نیست. این عشقها، عشقهایى زمینىاند مانند داستان سودابه و سیاوش، ویس و رامین، بیژن و منیژه، زال و رودابه. (1)
ب) عشقهاى عُذرى: در این نوع عشق، عاشق یا هر دو (عاشق و معشوق) به جنبه جسمانى و مادى توجه ندارند و معمولاً این عشقها، عشقهایى همراه با عفت است و عاشق پروایى از بیان عشق خویش ندارد و به سرعت رنگ عرفانى و روحانى به خود مىگیرد. از این دست عشّاق در ادبیات غنایى و عرفانى به وفور یافت مىشود که معروفترین آنها لیلى و مجنون است و همچنین داستان زینالعرب و بکتاش که از جمله داستانهاى جذاب و جالب الهىنامه است و از آن دسته داستانهایى است که نمونه عشق عذرى و پاک عشاق است. این داستان که مظهر و مثالى از عشق آرمانى است رنگ و بوى الهى دارد. عشقى پاک خالى از شهوات و آلودگىهاى جسمانى و نفسانى.
زن در مقام مادر
در خصوص مقام زن در نقش مادر در ادبیات ما بسى سخنها رفته است. زن در این جایگاه سمبل فداکارى، ایثار، شکیبایى و عاطفه است و پرورش دهنده فلاطونها و سقراطها.
«در آثار حماسى کوشش مادر در نجات فرزند از چنگ دشمن به عنوان نقطه عطف حماسه و تاریخ معرفى مىشود و صفاتى چونان مادر پرهیز، خردمند مام، آرایش روزگار و اندرز ده بدو نسبت داده شده است.» (2)
و از این گونه است فرانک زن آبتین و مادر فریدون که پس از کشته شدن شوهرش به دست ضحاک ماردوش، از بیم وى فرزند را به بر مىگیرد و به مرغزارى مىبرد تا صدمه نبیند و زنده بماند. در قاموس زندگى، براى مادر، داشتنِ چنین آرزویى، سرآغاز وارستگىها و نقطه همه پاکبازىهاست. این مادر تنها، و مادر فرزندى آزاده است که جز اویى ندارد، سرانجام با تدبیر او را از کشور خارج مىکند و به مردى پاکدین و پارسا مىسپارد. پاکدین طفل را پرورش مىدهد. فریدون سرانجام به وسیله مادر از ماجرا و زندگى گذشتهاش آگاه مىشود و تصمیم به خونخواهى مىگیرد. فرانک از آشفتگى فرزند مىهراسد، و در عین حال غرق غرور مىشود و با پند و اندرز، او را از انجام کار نااندیشیده باز مىدارد. فریدون سرانجام بر اثر راهنمایىهاى مادرش و به یارى مردم بر ضحاک پیروز مىشود. (3)
همین طور تدبیر و کاردانى زن به عنوان یک مادر گاهى موجب جلوگیرى از جنگ میان دو کشور و نجات خانواده و ملت مىگردد. سیمیندخت نیز در ادبیات زنى است که جایى بس والا دارد. در خردمندى و تدبیر بىهمتاست. هنگامى که از راز دل و عشق دخترش به زال آگاه مىشود به چاره کار دختر و نگهداشت جان او از خشم پدر مىپردازد. سیمیندخت زنى است کاردان و ژرفبین، مانند هر همسر و مادر خوبى، درشتى مرد را به خاطر فرزند تحمل مىکند و مانع از آن مىشود که بگذارد خشم و تهدید شوهر از قوه به فعل در آید. خشم شوهر را درک مىکند و درد او را درد خود مىداند:
گزند تو پیدا گزند من است
دل دردمند تو بند من است (4)
سیمیندخت با نرمى و ژرفنگرى شوهرش را قانع مىکند که از کشتن او و دخترش حاصلى به دست نخواهد آمد و باید تدبیر به کار برد و تدبیرش اینکه به عنوان سفیر از طرف شوهر پیش سام که به فرمان منوچهر به خاطر عشق به زال و رودابه به نیت جنگ آمده بود، مىرود. وى بیم جان را به خاطر محبت فرزند در این رسالت به خود هموار مىکند اما قبل از رفتن به عاطفه مادرى از شوهرش قول مىگیرد و مىگوید: تو هم شرط کن که به رودابه آزار نرسانى. وى ابتدا از شوهر در باره ایمنى دختر پیمان سخت مىگیرد، آنگاه دست به کار مىشود و به تدبیر خویش نظر سام را نه تنها به حفظ ضرورت صلح جلب مىکند، بلکه او را راضى مىکند تا دخترش را براى زال به همسرى برگزیند. (5)
و همچنین است داستان تهمینه و سهراب، فرود و مادرش جریره زن سیاوش و... که در تمام این داستانها زن در نقش مادرىاش نه تنها رنج را براى پرورش فرزند تحمل مىکند بلکه به خاطر پروردن کودک ستایش مىشود. حتى در مواردى که ازدواج بدون رضایت و تمایل قلبى زن صورت مىپذیرد اما وقتى که همین زن مادر مىشود براى تربیت نیکو و آموزش انواع فنون به فرزندان - که اغلب پسرند - تلاش مىکند.
در این داستانها با فداکارى زن و وفادارى او زمینه وجود نهاد اجتماعى سالم و دلپذیرى فراهم مىشود که عشق و پاکى در آن موج مىزند. آنها در اوج جوانى به حفظ و نجات زندگى نه به خاطر وجود یک عشق، بلکه به خاطر فرزند و پرورش آنها مىپردازند. و در واقع تمام ساختمان حیات ادبى ما در این موضوع بر پایه آن استوار است.
«خلاصه باید گفت که مادر براى تجدید ارزش حرمت زن بودنش فرزند را رها نمىکند، بلکه ریشه حفظ امید به فرزند را هر چه بیشتر در دل مىپروراند که خود حرمتى مردانه است و بنابراین حرمت و شرافت تمامى زنان به بحث گذارده مىشود. بدین ترتیب مىبینیم که زن در حماسه ایرانى در نقش مادر مقامى والا دارد و همیشه مایه مباهات و مورد احترام فرزند است.» (6)
همچنین در آثار عرفانى نیز از داستانهاى زنانى نام برده مىشود که عشق فرزند را در دل و جان خود پروراندهاند. در آغاز منطقالطیر داستان مادرى آمده که کودکش در آب مىافتد. مادر در تکاپوى نجات فرزند، خود را به آب مىزند و فرزند خود را در آغوش گرفته و شیر مىدهد. در پایان عطار هم از خداوند مىخواهد که ما را چون مادرى مهربان در آغوش بگیرد.
شیر ده ما را ز پستان کرم
بر مگیر از پیش ما خوان کرم (7)
در همین کتاب عطار، داستان مادر دیگرى را نقل مىکند که بر خاک دختر خویش نشسته و مىگرید. راهبینى (8) به سوى آن زن مىنگرد و مىگوید که این زن از مردان بسى جلوتر است چرا که مىداند چه کسى را گم کرده که این گونه ناصبور افتاده است:
مادرى بر خاک دختر مىگریست
راهبینى سوى آن زن بنگریست
گفت این زن برد از مردان سبق
زانکه چون ما نیست و مىدانى به حق
کز کدامین گمشده ماندست دور
وز که افتادست زین سان ناصبور (9)
زن در جایگاه همسر
زن در فرهنگ ایرانى کانون پرورش ارزشهاى والاى انسانى چون تربیت، عفت، عطوفت، رحمت، عشق و محبت و دهها خصلت دیگر است. شاهد این مدعى سخنان بسیار شعرا و بزرگان در مدح و ستایش زن است.
نظامى گنجوى در اسکندرنامه مىسراید:
هزار آفرین بر زن خوبراى
که ما را به مردى شود رهنماى
و اسدى طوسى مىگوید:
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بُد در جهان بیشتر
و سعدى نیز در بوستان این گونه مىآورد که:
دلارام باشد زن نیکخواه...
پروین اعتصامى به زیبایى و آگاهانه از حضور ارزشمند زن در خانواده یاد مىکند و وى را رکن خانه هستى معرفى مىکند.
در آن سراى که زن نیست انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد مرده است روان
زن از نخست بود رکن خانه هستى
که ساخت خانه بىپاىبست و بىبنیان
زن ار به راه متاعب نمىگداخت چو شمع
نمىشناخت کس این راه تیره را پایان
چو مهر گر که نمىتافت زن به کوه وجود
نداشت گوهرى عشق گوهر اندر کان
فرمانبردارى و اطاعت همیشه در فرهنگ ایرانى جزو صفات پسندیده و بارز یک زن خوب و نیک به حساب مىآمده:
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
(سعدى)
حتى زنان در موقعیتهاى خاص اجتماعى نیز از شوهرانشان اطاعت پذیرند.
در شاهنامه داستان گیو و همسرش بانو گشنسب دختر رستم نمونه خوبى براى این واقعیت است. چنان که زن صاحب جاه و مقامى چون بانو گشنسب که دختر جهان پهلوان تاجبخش ایرانزمین رستم است براى رفتن به خانه پدرش از شوى خویش کسب اجازه مىکند. (10)
همچنین در جاى جاى ادبیات ازدواج و شوهردارى را براى زنان امرى لازم و حتمى مىدانند و مىکوشند دختران را به ازدواج و تشکیل خانواده تشویق نمایند که به اختصار به یک نمونه از آن اشاره مىشود.
مرا خود به ایران شدن روى نیست
زن پاک را بهتر از شوى نیست...
... اگر بشنوى پند و اندرز من
تو دانى که بشکیبد از شوى زن
جوان کى شکیبد ز جفت جوان
به ویژه که باشد ز تخم کیان
که مرد از براى زنانند، و زن
فزونتر ز مردش بود خواستن
فردوسى بهترین زنان را زنى مىداند که شوهران خود را خشنود کنند و این نکته وجه دیگرى از جایگاه زن در فرهنگ ایراناست:
بهین زنان جهان آن بود
کز او شوى همواره خندان بود
یا در جاى دیگرى:
به سه چیز باشد زنان را بهى
که باشند زیباى گاه مهى
یکى آنکه با شرم و با خواسته است
که جفتش بدو خانه آراسته است
دگر آنکه فرخ پسر زاید او
ز شوى خجسته بیفزاید او
سه دیگر که بالا و رویش بود
به پوشیدگى نیز مویش بود (11)
زنان خردمند
یکى از مظاهر خردمندى زنانه که در ادبیات به اشکال گوناگون مطرح شده است آن است که وقتى زنان با درخواست مردان جهت کامیابى و ازدواج با آنها مواجه مىشوند. با به کار بستن تدبیر و خردمندى زنانه جهت حفظ خویشتن و تأمین مصالح به گونهاى شایسته و با پختگى و تدبیر و عزت از آن بیرون مىآیند.
این دست حکایات که معمولاً به عشقى بىفرجام ختم مىشود شاید به اندازه داستانهاى عاشقانهاى که به وصال مىانجامد زیبا و جذاب باشد و حکایت عشق بىفرجام سهراب به گردآفرید در شاهنامه فردوسى از این جمله است.
هنگامى که سهراب از سرزمین توران با سپاهى بزرگ به ایران حملهور مىگردد جنگجویى دلاور از میان سپاه ایران به مقابله با او پا به آوردگاه مىگذارد. پس از جنگى نسبتاً سخت سهراب کلاهخود را با شمشیرش از سر جنگاور به بیرون مىکشد که ناگاه ز بند گره موى او باز مىشود. شگفتزده مىشود چرا که این جنگاور دلاور و آشنا با فنون رزمى که نزدیک بود سهراب را مغلوب کند کسى نیست جز دخترى زیباچهره و نیرومند به نام گردآفرید و با شگفتى مىگوید از سپاه ایران چنین دخترانى به آوردگاه مىآیند؟!!
اینجاست که عرصه رزم براى سهراب به عرصه عشق بدل مىشود. صحنهاى لطیف و بدیع خلق مىشود صحنهاى که جوهر حیات و عشق فراتر از جنگ و صلح حرکت مىکند و فاصله دوستى و دشمنى را از میان مىبرد.
سهراب گردآفرید را اسیر کرده و در واقع خود اسیر عشق و مهر او مىشود و به او پیشنهاد ازدواج مىدهد. اما گردآفرید به دلیل اینکه فکر مىکند سهراب از نژاد غیر ایرانى است و دشمن است و بیگانه، نمىتواند انتخاب شایستهاى براى عشق وى باشد تا چه رسد به ازدواج. لذا از خامى و سادگى سهراب استفاده مىکند و پس از آزاد کردن ایرانیان اسیر در دژ به اتفاق ایرانیان مىگریزد و تنها از سرِ مصلحتاندیشى براى ساعاتى مدعى پذیرش عشق سهراب مىشود تا هم خود از اسارت وى رهایى یابد و هم ایرانیان اسیر در بند را نجات دهد.
در داستان زبیده (همسر هارونالرشید) که در الهىنامه عطار ذکر شده است، مرد صوفىاى به زبیده اظهار عشق مىکند. زبیده دستور مىدهد تا کیسهاى زر به او دهند تا از عشق بپرهیزد و راه خویش گیرد. مرد کیسه را مىگیرد و برمىگردد! زبیده دستور مىدهد تا مرد را سیلىهاى فراوان زنند و کیسه زر را از او باز ستانند و او را ملامت مىکند که چرا وقتى معنى عشق را نمىداند ادعاى عاشقى مىکند. زبیده در این داستان مظهر زنى خردمند است که تفاوت بین عشقى حقیقى و دروغین را مىداند. (12)
و همچنین است داستان سیمیندخت که وى نیز در آن داستان نماد زنى خردمند است که با تدبیر خویش نه تنها دیار خویش را از حمله منوچهر باز مىدارد بلکه زمینه وصال دخترش رودابه را با زال فراهم مىآورد.
نمونه دیگر گردید پهلوان دلاور و خردمند سپاه ایران است وى در زمانى مىزیست که ایران از نظر سیاسى و اقتصادى در نابسامانى به سر مىبرد و از ثبات چندانى برخوردار نبود و با برادرش بهرام به جنگ خاقان چین مىرود. پس از کشته شدن برادر خاقان از او خواستگارى مىکند. وى سپاهیان ایران را که در کشور چیناند جمع مىکند و این مسئله را با آنها مطرح مىکند و سپاهیان چون او را خردمندترین مىدانند تصمیم به انجام یا ترک این کار را به وى واگذار مىکنند. گردید با خردمندى و هوشیارى به بهانه اینکه به علت مرگ برادرش عزادار است درخواست خاقان را به تأخیر مىاندازد و در واقع نمىپذیرد تا به نحوى شایسته رهسپار ایران شود و خود و سپاه ایران را حفظ کند.
زنان پارسا
در کنار نام رجال زهد و پرهیز و عارفان و پارسایان، نام زنانى بر تارک تاریخ مىدرخشد که نمونه روشنى از زهد، تقوا و پرهیزگارى براى تمامى زنانند. زنانى چون آسیه، مریم، زهرا (س) و...
چنانچه عطار در کتاب تذکرة الاولیا در باب مقام زن مىنویسد: «چون زن در راه خداى تعالى مرد باشد، او را زن نتوان گفت.» چنانچه عباسه طوسى گفت: «چون فردا در عرصات آواز دهند که یا رجال! اول کسى که پاى در صف رجال نهد مریم بود.» (13)
وقتى در ادبیات سخن از تقوا و پرهیز مریم به میان مىآید نویسندگان این حقیقت را اعتراف مىکنند که تقوا و پرهیز جنسیتبردار نیست. عطار در این باب مىنویسد: «از روى حقیقت آنجا که این قومند همه نیست توحیدند، در توحید وجود من و تو کى ماند؟ تا به مرد و زن چه رسد.» (14)
همین طور زندگى بانوى عالمین حضرت فاطمه زهرا (س) به عنوان الگوى زنان عالم مظهر زهد و پارسایى و تقوا معرفى گردیده و شاعران بسیارى فراخور طبع سلیم و ذوق خویش بیاناتى را در این خصوص آوردهاند.
البته بررسى جایگاه فاطمه زهرا (س) در ادبیات بخصوص ادبیات شیعى و بررسى مدایح و مناقب و مراثى و ذکر سیره آن حضرت جایگاهى ویژه و خاص دارد که در این سطور نمىگنجد و شایسته است که در مجالى دیگر به صورت مستقل به آن پرداخته شود.
در اینجا تنها به عنوان حسن ختام ابیاتى را در بیان برخى از فضایل حضرتش مىآوریم.
... بضعه سید بشر، امّ ائمه غرر
کیست جز او که همسرى با شه لا فتى کند؟
وحى نبوتش نسب، جود و فتوتش حسَب
قصهاى از مروّتش سوره «هل اتى» کند
دامن کبریایى او دسترس خیال نى
پایه قدر او بسى پایه به زیر پا کند
... عصمت او حجاب او عفت او، نقاب او
سرّ قِدم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند
نفحه قدس بوى او، جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز «لا ینطقُ عن هوى» کند (15)
... بهر کنیزىاش بُوَد، زهره کمینه مشترى
چشمه خور شود اگر چشم سوى سُها کند (16)
«مفتقرا» متاب رو، از در او، به هیچ سو
زانکه مسِ وجود را فضّه او طلا کند (17)
پىنوشتها:
1) به نقل از شاهنامه داستان رودابه و زال (پادشاهى منوچهر).
2) حیات اجتماعى زنان در تاریخ ایران، ص187.
3) عقیلى، اعتماد مقدم، آئینها و رسمهاى ایرانیان بر بنیاد شاهنامه فردوسى، تهران، وزارت فرهنگ، ج1، ص594.
4) شاهنامه، داستان زال و رودابه.
5) محمدآبادى، باویل، آئینها در شاهنامه فردوسى، دانشگاه تبریز، ص104.
6) حیات اجتماعى زن در تاریخ، ص192.
7) عطار، فریدالدین، منطق الطیر، ص23.
8) راهبر، راهب
9) فصلنامه کتاب زنان، ش15، دکتر مریم حسینى، همچنین منطق الطیر عطار، ص217.
10) شاهنامه فردوسى.
11) البته فردوسى در تضاد با این سخن خویش در جایى دیگر مىگوید که پسر و دختر فرق نمىکند گویا دچار نوعى دوگانگى شده است:
چو فرزند را باشد آئین و فر
گواهى به دل بر چه ماده، چه نر
12) ر. ک، الهىنامه عطار، ص329، نیز ن. ک، فصلنامه کتاب زنان، ش15، بررسى آثار عطار، دکتر مریم حسینى.
13) عطار فریدالدین، تذکرة الاولیا، ص72.
14) همان.
15) از روى هوا و هوس صحبت نمىکند (اشاره به آیه 3 سوره مبارکه النّجم).
16) سُها: ستارهاى ریز و کم نور در دُبّ اصغر.
17) ر. ک، دیوان کمپانى، تصحیح عباس احمدى، ص102.
منبع: ماهنامه پیام زن 1386 / شماره 190، دى ۱۳۸۶/۱۰
نویسنده : سیده سهله تقوى
نظر شما