موضوع : پژوهش | مقاله

مقدمه‌ای بر روش انتقاد سیاسی در ادب فارسی بر پایه‌ی شوخ طبعی

شاعران و نویسندگان در طول تاریخ ادب پارسی در بعد از اسلام همواره به نوعی با حاکمان در ارتباط بوده‌اند. برخی از آنها برای گذران رندگی و کسب درآمد در دربارها زندگی می‌کرده‌اند و مدح شاهان و فرمان‌روایان را می‌گفته‌اند و برخی که از استعاعت مالی برخوردار بوده‌اند برای استفاده از امکانات دربار و دیوان درباری مجبور به نزدیکی به دربار می‌شده‌اند. گروهی هم که اصولا از دربارها گریزان بودند به نوعی پایشان به دربار باز ‌شده است، حال با زر یا با زور. البته در تاریخ ادب پارسی هستند شعرا و اندیشمندانی که هیچ گاه هیچ رابطه‌ای با دربار نداشته‌اند که نمونه‌‌ی معروف و دم‌دستی‌اش هم عطار است. اما این دوری و نزدیکی‌ها به دربار باعث نشده است که نویسندگان و شاعران پارسی‌گوی به نقد قدرت حاکمه و مناسبات سیاسی در دوره‌ی خود نپردازند و از ظلم و جور، دادخواهی نکنند. در برخی از مقاطع تاریخی این نقد حاکمان پررنگ‌تر و در برخی مقاطع کم‌رنگ است اما همیشه وجود دارد.
در این نوشته سعی کرده‌ام به برخی از نقدهایی که شاعران و نویسندگان نسبت به اوضاع سیاسی در طول تاریخ تا قرن هشتم داشته‌اند اشاره کنم، یعنی تا روزگار حافظ و عبید. در این دوره‌ی طولانی یعنی از قرن سوم هجری تا قرن هشتم نکته‌های سیاسی بسیاری وجود دارد که شاید کمتر دیده شده است، البته در کتاب‌های سعدی و دیگران در این باره فراوان بحث شده است ولی درباره‌ی برخی شاعران و نویسندگان نکته‌های ناگفته زیادی وجود دارد. از قرن هشتم به بعد هم که باید به روزگار تیمور و بعد او و نیز تشکیل دوره‌ی صفویه اشاره کرد تا روزگار مشروطه که خود فصلی است که باید در گفتاری جداگانه آن را بررسی کرد و سرشار از نکته‌های سیاسی است.
نکته‌ی مهم در این بررسی این است که شاعران و نویسندگان بسیاری از نقد خود را متوجه حاکم و حکومت وقت بوده است به صورت طنز و لطیفه‌وار بیان کرده‌اند تا هم اثرش را بر مخاطب بیشتر شود و هم خود را از تیغ سانسور و تیغ جلادان زمان خود برهانند. بسیاری از این نقدها متوجه عمل نکردن حکومت‌ها به روش دینی و نیز ظلمی است که بر مردم می‌رفته است. این نقدها فریاد آزادی‌خواهی ایرانیان است که قرن‌ها در پی تشکیل حکومتی عادل بر پایه و اساس دین‌مداری و دین‌داری بوده‌اند.
اما انتقاد سیاسی در دوره‌ی کلاسیک ادب پارسی با انتقاد سیاسی در بعد از مشروطه یک فرق عمده دارد و آن این است که انتقاد سیاسی در دوره‌ی کلاسیک بیشتر اصلاح‌طلبانه و مشفقانه است ولی در دوره‌ی مشروطه به بعد بیشتر رویکرد براندازی دارد، مثل قلم تلخ و طناز دهخدا در برابر حکومت محمدعلی شاه. بهتر بگوییم انتقادهای سیاسی در آن دوره بیشتر شکوه‌آمیز و پند دهنده است و اگر نقد ساختاری هم دارد رو نیست و در لفافه بیان شده است.
نکته‌ی مهم در طرح موضوعات سیاسی یا ناظر بر سیاست در شعر شعرای پارسی‌گو این است که برخی از موضوعات در طول قرون تغییر نکرده‌اند و از قرن چهارم و پنجم همچنان تا قرن هشتم در شعر انتقادی و سیاسی وجود داشته‌اند و در دوره‌ی مشروطه هم که به اوج رسیده‌اند. یکی از موضوعات بر روی کار بودن آدم‌های نابخرد است. شاعران و نویسندگان ایرانی در طوب تاریخ از نالایق‌هایی که بر مسند قدرت تکیه زده‌اند گله کرده‌اند و داد سخن داده‌اند که این موضوع یکی از موضوعات مهم و پربسامد شوخی‌های سیاسی در طوی یک دوره‌ی بلند مدت در ادب پارسی است که به آن اشاره‌ی مصداقی می‌کنیم.
اما در دوره‌هایی طنز سیاسی و انتقاد همراه با توصیه و پیشنهاد روش نیز هست، یعنی اندیشمندان شاهان را به آن چه که نباید بکنند هشدار می‌دهند و علاوه بر آن در برخی موارد به آن چه باید بکنند توصیه می‌کنند، نمونه‌اش کتاب مستقل «سیاست‌نامه»‌ی خواجه نظام الملک، «نصیحه الملوک» امام محمد عزالی و یا رهنمود‌های «سعدی» در «بوستان» است. حتا در آثاری چون «الهی‌نامه» هم می‌توان ردی از این دست پیدا کرد.
از اینجا به بعد نمونه‌هایی که جمع‌آوری کرده‌ام را به عنوان مصداق می‌آروم، البته برخی را به عهده‌ی شما می‌گذارم تا از طریق منابع مطالعه کنید چون اشاره به آنها سخن را به درازا می‌کشاند. در این بحث بیشتر سعی شده شعر شاعرانی که کمتر دیده شده آورده شود و درباره‌ی شعر «سعدی» و «حافظ» مطالعه بیشتر بر عهده‌ی شماست چون در هر خانه‌ی لابد نسخه‌ای از «گلستان» و «بوستان» و «دیوان حافظ» وجود دارد اما شاید دست‌رسی به دیوان «انوری» و «ناصرخسرو» … کمی دشوار باشد.
شاید بسیاری از این قطعات شوخ‌طبعانه خود میان مردم آن دوره رایج بوده است و بعدا در ادب وارد شده است و یا شاید (به احتمال بیشتر) بعدها از طریق اندیشه‌ی شاعران و نویسندگان وارد ادب عامه شده باشد. سعی می‌کنم مثال‌ها روال تاریخی هم داشته باشد، پس ابتدا سراغ «بهلول» برویم، دیوانه‌نمای قرن دوم هجری که بسیاری از لطیفه‌های سیاسی منسوب به اوست:
«یکی از خلفا بهلول را گفت: مرا نصیحتی فرمای. گفت: از دنیا به آخرت چیزی نمی‌توان برد مگر ثواب و عقاب، اکنون مخیری.»
«آورده‌اند که روزی بهلول دیوانه، به نزدیک هارون درآمد. او را متفکر دید، گفت: موجب چیست؟ گفت: تفکر بی‌وفایی دنیا می‌کنم. گفت: تو را این فکر نمی‌باید کرد، اگر جهان را وفایی بودی هرگز پادشاهی به تو نرسیدی.»
«روزی هارون الرشید به بهلول گفت: آیا می‌خواهی خلیفه باشی؟ بهلول گفت: نه، دوست نمی‌دارم. هارون گفت: چرا؟ بهلول گفت: برای آن که من به چشم خود مرگ سه خلیفه را دیده‌ام ولی خلیفه تا به حال مرگ دو بهلول را ندیده است.»
«بهلول به طرف مردی سنگی انداخت و سر او را شکست. او را به نزد حاکم بردند. حاکم خطاب به بهلول گفت: چرا به این مرد سنگ پرتاب کردی؟ بهلول گفت: من به او سنگ پرتاب نکردم، بلکه او در تیر رس من قرار گرفت.»
در سخن فردوسی هم کنایه‌ای هوشمندانه به جناب محمود غازی غزنوی وجود دارد، آنجا که می‌گوید:
«چو کودک لب از شیر مادر بشست / زگهواره محمود گوید نخست.»
در «کلیله و دمنه» نیز پند سیاسی بسیار است که در میان آنها حکایت‌های شیرین نیز آورده شده است:
«پادشاه بر اطلاق اهل فضل و مروت را به کمال کرامات مخصوص نگرداند، لکن اقبال بر نزدیکان خود فرماید که در خدمت او منازل موروث دارند و به وسایل مقبول متحرم باشند، چون شاخ زر که بر درخت نیکوتر و بارورتر نرود و بدانچه نزدیکتر باشد درآویزد.»
یا
«و از حقوق رعیت بر ملک آنست که هریک را بر مقدار مروت و یک دلی و نصیحت بدرجه‌ای رساند، و به هوا در مراتب تقدیم و تاخیر نفرماید، وکسانی را که در کارها غافل و از هنرها عاطل باشند بر کافیان هنرمند و داهیان خردمند ترجیح و تفضیل روا ندارد، که دو کار از عزایم پادشاهان غریب نماید: حلیت سر بر پای بستن، و پیرایه پای بر سر آویختن. و یاقوت و مروارید را در سرب و ارزیز نشاندن دران تحقیر جواهر نباشد لکن عقل فرماینده به نزدیک اهل خرد مطعون گردد. و انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرت است، و نفاذ کار با اهل بصیرت و فهم تواند بود نه به انبوهی انصار و اعوان. وهرکه یاقوت با خویشتن دارد گران بار نگردد و بدان هر غرض حاصل آید. وآنکه سنگ در کیسه کند رنجور گردد و روز حاجت بدان چیزی نیابد. و مرد دانا حقیر نشمرد صاحب مروت را اگرچه خامل منزلت باشد، چه پی از میان خاک برگیرند و ازو زینها سازند و مرکب ملوک شود و کمان‌ها راست کنند و به صحبت دست ملوک و اشراف عزیز گردد. و نشاید که پادشاه خردمندان را به خمول اسلاف فروگذارد و بی هنران را به وسایل موروث، بی‌هنر مکتسب، اصطناع فرماید بل که تربیت پادشاه بر قدر منفعت باید که در صلاح ملک از هریک بیند، چه اگر بی‌هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل به کارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. و هیچ کس به مردم از ذات او نزدیک‌تر نیست، چون بعضی ازان معلول شود به داروهایی علاج کنند که از راه‌های دور و شهرهای بیگانه آرند. و موش مردمان را هم‌سایه و هم‌خانه است ، چون موذی می‌باشد او را از خانه بیرون می‌فرستند و در هلاک او سعی واجب می‌بینند. و باز اگرچه وحشی وغریب است چون بدو حاجت و ازو منفعت است باکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند و ازدست ملوک برای او مرکبی سازند.»
در شعر ناصر خسرو هم از این دست زیاد است که بیشتر گله و شکایت است و نقدهای تند:
«چون خصم سر کیسه‌ی رشوت بگشاید / در وقت شما بند شریعت بگشایید.»
یا
«سر به فلک برکشید بی‌خردی / مردمی و سروری در آهون شد
باد فرومایگی وزیر ووزو / صورت نیکی نژند و محزون شد.»
یا
«چون الفی بود مردی به مثل / چونک الف مردمی کنون نون شد؟
فعل همه جور گشت و مکر و جفا / قول همه زرق و غدر و افسون شد.»
یا
«نام نهی اهل حکمت و دین را / رافضی و قرمطی و معتزلی»
و نیز درباره‌ی سانسور در آن دوران هم داد سخن می‌دهد که چرا نام مرا در تاریخ نمی‌برید و نام من از کتاب‌ها حذف است:
«چون کنند از نام من پرهیز اینها چون خدای / در مبارک ذکر خود برده است نام بولهب.»
برسیم به «خاقانی» که در شعرش آن چه خیلی به چشم می‌خورد گله از روی کار بودن سفلگان است:
«نیست اندر گوهر آدم خواص مردمی / بر ولیعهدان شیطان حرف کرمنا مخوان
شش جهت یاجوج بگرفت ای سکندر الغیاث / هفت کشور دیو بستد، ای سلیمان الامان.»
یا
«هم سگان را قلاده زرین است / هم خران را خز است پشماگند
یک سر سفله نیست کز فلکش / بر کله صد گهر ندوخته‌اند
نیست آزاده را قبا نمدی / که بر او پاره ندوخته‌اند.»
در شعر «انوری» نیز این نکات بسیار به چشم می‌خورد:
«خسروا این چه حلم و خاموشی است / صاحبا این چه عجز و مایوسی است
آخر افسوستان نیاید از آنک / ملک در دست مشتی افسوسی است.»
یا
«خطابی با فلک کردم که از جفا کشتی / شهان عالم‌آرا و جوان‌مردان برمک را
زمام حل و عقد خود نهادی در کف جمعی / که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
نهان در گوش هوشم گفت فارغ باش از این معنی / که سبلت برکند ایام هر ده روز یک یک را»
بیشتر از این سخن را طولانی نمی‌کنم، با طنز در آثار سعدی و حافظ آشنا هستید و عبید هم در این سال‌ها بسیار خوانده شده است، شما با مطالعه‌ی دوباره‌ »رساله‌ی دل‌گشا» می‌توانید به بسیاری از لطیفه‌های سیاسی که عبید جمع‌آوری کرده است دست‌رسی پیدا کنید، اگر فرصت داشتید و «اخلاق الاشراف» را هم خواندید که بهترین کار را انجام داده‌اید. «موش و گربه» را هم حتما خوانده‌اید و نیاز به یادآوری نیست.
در آثار سعدی هم می‌توانید به باب نخست گلستان «در سیرت پادشاهان» و باب نخست بوستان «در عدل و تدبیر و رای» مراجعه کنید، آنجا که می‌فرماید:
«مکافات موذی به مالش مکن / که بیخش برآورد باید ز بن.»
یا
«چو دستی نشاید گزیدن ببوس / که با غالبان چاره زرق و لوس.»
یا در گلستان که در حکایت شانزدهم باب نخست می‌نویسد:
«گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی‌خویشتن افتان و خیزان. کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافت است؟ گفتا شنیده‌ام که شتر را به سخره می‌گیرند، گفت: ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شترست و گرفتار آیم که را غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بود؛ تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت امّا متعنتان در کمین‌اند و مدّعیان گوشه‌نشین اگر آنچه حسن سیرت تـُست به خلاف آن تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجال مقالت باشد؟»
اینها تنها گوشه‌ای از انتقادهای سیاسی تا قرن هشتم بود که به صورت شوخی و لطیفه بیان شده است. مطالعه‌ی این لطیفه‌ها نشان می‌دهد که نخبگان تا چه حد در آرزوی آزادی و تشکیل حکومت عادل بر پایه‌‌ی اصول اسلامی بوده‌اند تا با استفاده از موازین آن عدل و آزادی در جامعه ایجاد شود.

 


منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۹/۸/۱۳به نقل از: rezasaki.com
نویسنده : رضا سالکی

نظر شما