موضوع : پژوهش | مقاله

نسبت‌گرایی ادبیات، تعهد‌ و آرمان‌‌گرایی

انسان موجودی است با فطرتی عام و جهانی،‌ که اساساً انسانیت وی در این فطرت و با این فطرت، که حقیقتی روحانی و حتی به یک اعتبار،‌ قدسی است، تحقق می‌یابد. اما در عین حال این گوهر ثابت انسانی، در تسبیت اسمای الهی و نیز تجلی تاریخی این اسما، صاحب وجهی تاریخی می‌گردد. در واقع روح کلی یک دورة تاریخی در ذات فرهنگ شکل می‌گیرد که هر موجود انسانی علاوه بر فطرت قدسی ثابت متعالی‌اش، در نسبت با صورت مثالی بشر در هر عهد و عالم تاریخی – فرهنگی؛ وجوه و شئونی از وجود خود را ظاهر می‌سازد. از این رو بر این اساس،‌ می‌توان گفت که هر فرد آدمی – و اساساً اجتماع آدمیان یک دوره متعلق به یک قوم – در عالمی تاریخی – فرهنگی به سر می‌برد، که این عالم،‌ در ذات فرهنگ آن قوم یا آن دوره تاریخی و نیز در صفات و آثار فرهنگی،‌ ظاهر می‌گردد.
فرهنگ، در لایه‌های زیرین وجود خود – و شاید بتوان گفت در ذات خود – همانا روح کلی یک دوره یا یک قوم است، و از مأثورات و ودایع و مأثر و امانات تاریخی سازندة سرشت و سرنوشت یک قوم یا امت تغذیه می‌کند. فرهنگ در این معنایی که می‌گوییم،‌ بسیار فراتر از تعریف جامعه‌شناختی فرهنگ به عنوان یک “نهاد” Institution است که فی‌المثل هم عرض نهادهای سیاست و اقتصاد و ... قرار می‌گیرد. با تکیه بر معنای فراگیری که برای فرهنگ بیان کردم – و با تعریف رایج جامعه‌شناختی آن تفاوت اساسی دارد – اساس یک تمدن و حیات جوامع که در ساختار در هم تنیدة نهادها و مناسبات و آداب و رسوم و نظام‌های اقتصادی و حقوقی و سیاسی و فرهنگ عمومی تحقق و عینیت می‌یابد، باطنی دارد که همان معنای اصیل و فراگیر فرهنگ است. تمدن است.
ادبیات معنوی یا ادب در معنای سنتی آن، که مثلاً در منظومه‌های عرفانی و حکمی یا قصص رمزی و آثار مبتنی بر احیای مواریث معنوی جلوه می‌کرده است (مثل عزلیات حافظ و یا مثنوی جلا‌ل‌الدین بلخی، برخی آثار منظوم عطار یا قصه‌های شیخ شهاب‌الدین سهروردی، حی‌بن‌یقضان، برخی حکایات اخلاقی دارای حمایت حالت‌های قصه‌وار و یا حتی برخی غزل‌های دیوان شمس و بسیاری آثار معروف منظوم و منثور زبان فارسی ...) اساساً بیان‌کنندة ساحت تاریخی – فرهنگی‌ای خاص و نیز شئونی از تجلی و استمرار میراث حکمت معنوی اسلامی بوده‌اند. در این آثار، آدمی در نسبتی با مبدأ و معاد قرارمی‌گرفت و به گونه‌ای تفسیر و تصویر می‌شد که تا حدودی و از جهاتی – نه به طور تام و تمام و کامل – بیانگر نگاهی دینی بود. اساساً افق این ادب، تذکر نسبت به مبدأ و معاد و تعالیم اخلاقی و قراردادن افق زندگی دنیوی در پرتو عالم آخرت و زندگی معنوی بود. در این ادبیات و با این ادبیات،‌ عالمی ظاهر می‌شد و به گونه‌ای تمثیلی یا رمزی و در قالب بیان تعلیمی صریح و یا حکایت‌گونه و تا حدودی قصه‌وار، محاکمات و تبیین می‌گردید، و بشر در قالب ادبیات همچون برخی قالب‌های دیگر عهدی و ساحت تاریخی – فرهنگی‌ای را بسط و اشاعه می‌داد.
این ادبیات، نظر به صورت مثالی انسان دورة تاریخی خود داشت و روح وحدت‌بخش یک فرهنگ در آن – همچون دیگر مظاهر و شئون زندگی و تمدن – ساری و جاری بود. این ادبیات از عهد و آرمان و روح فرهنگی و به نحوی، نسبت ناگریز با شئون تمدنی‌ای چون سیاست و اقتصاد و آداب و عادات و رسوم زمانه خالی نبود، هر چند افق طرح و بیان آن بیشتر به لایه‌های درونی‌‌تر فرهنگ نزدیک بود تا به شئون ظاهری و تمدنی. این ادبیات را “ادبیات اجمالی” نامیده‌اند. زیرا منظر آن بیشتر متوجه انسان در نسبت به عالم معنا و آخرت است،‌ و کمتر به توصیف تفصیلی وجوه عالم ناسوت، آن هم در شئون تمدنی آن می‌پردازد.
اما ادبیات داستانی،‌ در معنای مصطلح پس از رنسانس، یعنی “رمان” و “نوول” محصول عالم و عهد و دورة تاریخی – فرهنگی دیگر – دوران مدرنیته – است، و بشر را در نسبتی خودبینانه و مبتنی بر نگاه سوبژکتیویستی (اصالت موضوعیت نفسانی (1)) تفسیر می‌کرد. در قلمرو داستانی پس از رنسانس – به یک اعتبار می‌توان گفت: ادبیات مدرن – چون از لایه‌های زیرین تفکر و فرهنگ – که صیغه‌ای اجمالی دارند – به سطوح ظاهری و شئون تمدنی – که صیغه‌ای تفصیلی دارند – قدم گذارد‌ه‌ایم و در واقع به روایت زندگی “من فردی” در جهان عینی متشکل از نهادها و ساختارها و روابط متقابل می‌پردازیم، می‌توان از پدیده‌ای جدید به نام “ادبیات تفصیلی” نام برد.
در ادبیات داستانی، اگرچه بشری متفاوت از بشر اعصار ماقبل مدرن و عالم تاریخی – فرهنگی‌ای دیگر محاکمات می‌شود و آدمی در ساحتی عمدتاً ناسوتی و در قضایی مرتبط با نهادها و ساختارها و تجربه‌های تمدنی دنیای مدرن – و در بسیاری موارد از منظر حدیث نفس نویسنده – ترسیم و توصیف می‌گردد و لذا ماهیتاً با ادب سنتی و قصص رمزی و میراث ادبیات اجمالی تفاوت دارد، اما همچون آن، وجه ممیز ماهوی خود را از عهد و آرمان و عالم تاریخی – فرهنگی‌ای که محاکات می‌کند و صورت مثالی بشری که می‌بیند به دست می‌آورد.
در واقع در هر دوره تاریخی، فرهنگ و روح وحدت‌بخش تمدن و مظهر عهدی است که بشر با جلوه‌گری‌های حقیقت (به تعبیر عرفا: اسماء مختلف الهی که تجلی می‌کند) بسته است؛ و در این عهد با این عهد، صورت مثالی بشر، ظاهر می‌گردد. در عصر جدید، عالم نوینی بنا شده و بستر عهدی بسته است و صورت مثالی بشر مدرن – بشر بورژوا – در لایه‌های مختلف زندگی آدمی ظاهر گردیده و می‌گردد؛ و ادبیات داستانی مدرن (پس از رنسانس) در محاکمات تجربه‌ها و روایت‌ها و قصه‌پردازی‌ها و خلاقیت‌های ادبی خود، دانسته یا نادانسته و خودآگاه یا ناخودآگاه؛ به این صورت مثالی و عهد مدرن تعلق و توجه دارد، و آن را توصیف و شرح و بیان می‌کند. به عبارت دیگر، ادبیات داستانی (ادبیات تفصیلی یا ادبیات پس از رنسانس) به معنای “رمان” و “نوول”ن، بازگو کنندة آرمان و جوهر فرهنگی و صورت مثالی بشر بورژوا و عهد اومانیستی (2) است. پس ادبیات داستانی، بنا به ظرفیت و سرشت و چشم‌انداز و ساختار وجودی خود، هیچ‌گاه از عهد و آرمان و جهت‌گیری فرهنگی تهی نیست؛ و چون حوزة فعالیت آن اساساً قلمرو شئون تمدنی و توصیف بشر در کشاکش با خود و با نهادی تمدنی (اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، خانواده ... ) است، لذا ذاتاً و ناگزیر، مستقیم و یا غیر مستقیم، صیغه و رنگ و بو و حال و هوایی سیاسی یا مرتبط با آن و متأثر از آن دارد؛ و ادعای ادبیات داستانی فاقد جهت‌گیری و فارغ از تعهد و بدون آرمان (به قول غربیها: ادبیات غیر ایدئولوژیک (3)) و ادبیات غیر سیاسی و “ادبیات غیرسیاسی ادبیات برای ادبیات” یک مغلطه بی‌اساس است که مبلغان آن یا جاهل‌اند و یا مغرض و مدافع وضع موجود عالم؛ و تئوری‌پردازان اصلی آن، غالباً فریبکارانی با ذهنیت‌های کاملاً ایدئولوژیک و اغراض سیاسی هستند که تحت لوای شعار “ادبیات غیرسیاسی” و “ادبیات غیر ایدئولوژیک” و “ادبیات فارغ از تعهد” دغدغه تحکیم و تعمیق عهد اومانیستی را دارند.
ادبیات تفصیلی، محاکات زندگی روزانة بشر مدرن و شئون مختلف آن است. بنابراین، به گونه‌ای مستقیم و غیر مستقیم، با سیاست و اقتصاد و فرهنگ، به عنوان نهاد مرتبط است و آن را بازتاب می‌دهد و اساساً از عهد تاریخی این دوره تهی نیست.
اساساً سیاست، نهاد فراگیر زندگی معاصر است، و طبعاً در ادبیات تفضیلی نیز حضور دارد. حضور جلوه‌ها یا وجود روحِ سیاسی در یک اثر داستانی، به معنای سفارشی‌بودن آن و یا خارج از حیطة ادبیات نیست. به تعبیر رسای “جورج اورول”: “هیچ کتابی از تعصب سیاسی رها نیست. این عقیده که هنر باید از سیاست برکنار بماند، خودش یک گرایش سیاسی است”.

ادبیات، انسان و اجتماع
شهید آوینی گفته بود: “ادبیات مصطلح هم، شأنی از شئونی‌ست که انسان در آن متحقق می‌شود”. در واقع بشر در ادبیات تفضیلی از جهات مختلف خود را بازگو و محقق می‌کند. از این رو می‌توان گفت: وجوه مختلف آدمی، به هر حال و به صور مختلف، در ادبیات ظاهر می‌شود. بشر در نسبت با زندگی و نهادهای اجتماعی و در پروسة حیات تاریخی – فرهنگی و شئون تمدنی‌ای نظیر “سیاست”، “فرهنگ عمومی”، “اقتصاد” و ... تحقق پیدا می‌کند. لذا ادبیات داستانی نیز در ذات خود با شئون تمدنی‌ای نظیر اجتماعیات، سیاست و نیز با روح فرهنگی و عهد تاریخی، پیوندی تنگاتنگ پیدا می‌کند. پس، بر اساس آنچه گفتیم، این نتیجه منطقی به دست می‌آید که ادبیات داستانی هیچ‌گاه نمی‌تواند از مضامین مستقیم و غیر مستقیم سیاسی، اجتماعی و یا فراتر از آن، ارکان سازنده ماهیت تاریخی – فرهنگی و هویت تاریخی فارغ و تهی باشد. به ویژه اگر دقت کنیم که جوهر ذاتی انسان که مقوم “انسانیت” اوست، عهد ازلی با حق و عهد با وجود است، به هیچ روی نمی‌توانیم انسان را فارغ از عهد او تعریف کنیم؛ و این به معنای تعهد ذاتی بشر است. وقتی بشر، ذاتاً متعهد است، پس ادبیات داستانی به عنوان یکی از شئون تحقق وجود بشر نیز لاجرم عهدمدارانه و متعهد خواهد بود. پس، بحث بر سر این نیست که ادبیات – به تبع انسان – دارای عهد و تعهد هست یا نه؟ بلکه بحث بر سر این است که انسان و مشخصاً رمان‌نویس، به چه چیز متعهد است؛ در حقیقت و عدالت، مفهوم لیبرالی آزادی، فلان ایدئولوژی سکولار ... و یا “تعهد به عدم تعهد”، که خود ایده‌ای نئولیبرالی و به معنای متعهد بودن است، اما تعهدی که مؤید و تثبیت کنندة وضع کنونی عالم است؟
ارسطو روزی گفته بود: “ستیز با فلسفه، خود نوعی فلسفه است.” بر این قیاس، باید گفت جریان نئولیبرالیسم مدافع نظام سرمایه‌داری جهانی که با تعهد و آرمان‌گرایی، تحت عنوان ایدئولوژی‌زدایی از ادبیات می‌ستیزد، در واقع خود نحوی ادبیات متعهد را نمایندگی می‌کند؛ منتها ادبیاتی که نه به حق و عدل، که به مشهورات نسبی‌انگارانة نئولیبرالیسم بورژوایی تعهد دارد.
اساساً انسان بودن عهد، انسان نیست. انسانیت بشر در عهد ازلی او با حق است. وجود آدمی عین ربط و تعلق است، و فطرت آدمی مبتنی بر عهد الست است. همة عهدها و تعهدهای دیگر آدمی بر پایة این عهد بنیادین قرار دارد. آدمی، و به تبع آن، نویسنده، هیچ‌گاه فارغ از تعهد نیست. در هر تعهدی لاجرم نحوی تعلق نهفته است. آزادی انسانی با قطع همة تعلقات، مگر یک تعلق، یعنی تعلق به حق، پدید می‌آید. قطع تعلق از حق، به معنای مرگ انسانیت بشر و از خودبیگانگی او است. با قطع تعلق از حق، به معنای مرگ انسانیت بشر و از خودبیگانگی او است. با قطع تعلق و تعهد نسبت به حق، هیچ‌گاه آزادی پدید نمی‌آید، بلکه بردگی تحقق می‌یابد.
آری، آدمی باید به مقام قطع تعلق برسد (به تعبیرحافظ: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود‌ / زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است) اما تعلقی که باید نفی کرد، تعلق به غیر حق است. تعلق به حق، اولاً قطع نشدنی است (زیرا حقیقت انسان عین ربط و تعلق است) و ثانیاً اگر تحت لوای قطع تعلق و تعهد آدمی، اسیر حجاب اوهام نسبت به حق گردد، به هر حال از قید تعلق و تعهد رها نمی‌شود، بلکه به جای حقیقت (و به تبع آن عدالت) نسبت به امری دیگر متعد می‌شود؛ مثلاً مفهوم لیبرالی آزادی یا شهوترانی ناسوتی یا نسبی‌انگاری سوفسطایی مآبانه نئولیبرال ...
آنها که در ادبیات و هنر در جستجوی تحقق ‌آزادی می‌گردند، باید بدانند که آزادی در نفی همه تعلقات است جز تعلق به حقیقت. تعهد به حقیقت موجب آزادی راستین انسانی می‌گردد. ادبیات واقعاً آزاد، ادبیات فارغ از تعهدهای سکولار و تعلقات نفسانی، و ادبیات متعهد به حقیقت است. در دل این ادبیات، لزوماً نحوی آرمان عدالت‌طلبانه نهفته است که تجلی جوهر انسانی آدمی، یعنی عهد او با وجود است. انسان فارغ از عهد و آرمان، انسان نیست؛ و ادبیات مدعی آرمان‌گریزی و تعهدناپذیری، در حقیقت با دورشدن از تعلق به حقیقت، به اوهام باطل نفسانی متعهد گردیده است.
آنها که از ادبیات فارغ از عهد و تعهد و آرمان سخن می‌گویند، باید به این سؤال مهم جواب گویند که مگر می‌شود انسان را فارغ از تعهد و آرمان تصویر کرد؟ و مگر نه این است که ادبیات تحقق شئونی از وجود انسانی است؟ پس، چگونه عده‌ای مدعی و مبلغ ادبیات فاقد تعهد و آرمان می‌گردند؟
البته تأیید بر وجه تعهد و آرمان در ادبیات، به معنای تبلیغ هنر و ادب سفارشی و یا ادبیات ایدئولوژیک (4) نیست. مسئله این است که وقتی رمان‌نویسی قلم بر کاغذ می‌گذارد، در واقع نسبتی با عالم برقرار می‌کند و به محاکات یک دورة تاریخی – فرهنگی و یا نقد آن می‌نشیند. نویسنده به عنوان یک موجود بشری، به هر حال نسبتی با عالم تاریخی – فرهنگی دوران و نیز نسبتی با عهد و آرمان فطری خود دارد. این نویسنده، چه نئولیبرال مدعی ایدئولوژی‌زدایی و پشت‌کرده به عهد و آرمان فطری خود باشد و چه فردی مارکسیست و معتقد به ایدئولوژی مارکسیستی و باز هم غافل از عهد ازلی و تعهد نسبت به حقیقت، و یا معتقد به آرمان دینی،‌ به هرحال در وجود خود و با خود و در اثر خود عهد و آرمانی دارد، و آن را ظاهر می‌کند. حال این عهد و آرمان ممکن است از جنس ایدئولوژی‌های سکولار (لیبرالیسم، مارکسیسم ... ) باشد و یا از سنخ آرمان متعالی دینی. اما به هر حال همیشه عهد و آرمانی هست؛ و آنها که مدعی ادبیات فارغ از آرمان و فاقد تعهدند، مغلطه می‌کنند، تا در غبار ناشی از گرد و خاک این مغلطه‌ها، تعهد خود به عهد نئولیبرالِ مدرن را پنهان کنند.
“ادبیاتِ غیر متعهد” و “ادبیات غیر سیاسی” چند سالی است که در کشور ما، در کارگاه‌های قصه‌نویسی و در مقالات و سخنرانی‌ها دایماً این نظر را مطرح می‌کنند که ادبیات نباید هیچ تعهد الزامی داشته باشد، و به ویژه در قلمرو نقد، بررسی مایه‌های فکری و تئوریک و فرهنگی و سیاسی آشکار و پنهان در یک اثر را به عنوان “برخورد ایدئولوژیک با ادبیات” محکوم می‌کنند. اما این ادعاها در تاریخ ادبیات داستانی، پس از رنسانس غرب و نیز در رویکردهای نقد ادبی آن، به راستی تا چه حد مصداق داشته است؟
نگاهی به آثار بزرگ ادبیات رئالیستی قرن نوزدهم روسیه مثل “جنگ و صلح” اثر تولستوی و یا “رودین” و “پدران و پسران” اثر توگنیف و یا داستان “شنل” اثر گوگول یا آثار بزرگ داستانی‌ای چون “تسخیرشدگان” و “برادران کارمازوف” بیفکنید. به راستی آیا نقد و بررسی و حتی درک و فهم این آثار، بدون توجه کردن به مضامین اجتماعی و بعضاً – به صورت مستقیم یا غیر مستقیم‌- سیاسی و وجوه آشکار تئوریک و فلسفی آنها اصلاً ممکن است؟ آیا همین ویژگی‌ها نیست که این آثار را ماندگار و تأثیرگذار کرده است؟
به فرانسه و انگلیس قرن نوزدهم نگاه کنید! آیا به راستی می‌توانید نحوی حضور اغلب غیر مستقیم و گاه مستقیم سیاسی و اجتماعی، و فراتر از آن، پیام تئوریک فرهنگی را از آثاری چون “مادام بوواری” و “سزار بورژیا” و حتی “باباگوریو” و “زن سی ساله” حذف کنیم؟ آیا در “آرزوهای بزرگ” و “روزگار سخت” و “الیور تویست” چارلز دیکنز و نیز در “بینوایان” و “کارگردان دریا”ی ویکتور هوگو، پیام‌های روشن فرهنگی و حتی سیاسی و عهد و آرمان‌گرایی ایدئولوژیک وجود ندارد؟ به جرأت می‌توان گفت در مجموعة “کمدی انسانی” بالزاک و آثار مهم داستایوسکی و تورگنیف، دیدگا‌ه‌های تئوریک و سیاسی روشن و گاه منسجم و مستقیمی وجود دارد که نویسنده آنها را طرح کرده است، و منتقدین ادبی دربارة آنها بحث کرده‌ و بر آن اساس به نقد و بررسی آرای سیاسی – اجتماعی این نویسندگان پرداخته‌اند. (5)
به عنوان نمونة دیگر، به نویسنده‌ای مثل “جورج اورول” بنگرید. آثار او از کتاب “درود بر کاتولونیا” تا “قلعه حیوانات” و “1984” همگی مشحون از مضامین آشکار و پررنگ اجتماعی و حتی سیاسی است. به عنوان نمونه دیگر، به “آرتور کوئیستلر” بنگرید. “اورول” و “کوئیستلر” هر دو در زمرة سوسیالیست‌های مارکسیستی بودند که از رویکرد انتقادی دست کشیده و به اردوگاه ضدانقلاب نئولیبرالیسم جهانی پیوستند. منتقدین نئولیبرال که این همه از ادبیات به اصطلاح غیرایدئولوژیک و غیرسیاسی سخن می‌گویند، وقتی به “اورول” و “کوئیستلر” یا “مانس اشبرتر” می‌رسند تمامی شعارهای “ادبیات فاقد آرمان” و “جدایی رویکرد سیاسی از ادبیات” را فراموش می‌کنند و یکسره مدافع و مبلغ “کوئیستلر” و “اورول” و “اشبرتر” می‌شوند، صرفاً به این دلیل که مضمون سیاسی – اجتماعی و ایدئولوژیک آشکار و پنهان آثار این نویسندگان، تماماً به نفع لیبرال – سرمایه‌داری و رویکرد نئولیبرالیستی است.
از این رفتارهای مشابه دیگر می‌توان پی‌برد که تئوریست‌های نئولیبرالیست، در واقع با آرمان‌گرایی معنوی و انقلابی با رادیکال و معترض نسبت به جهان سرمایه‌داری لیبرال و نظام جهانی سلطه مشکل دارند، وگرنه خودشان به خوبی می‌دانند که هیچ موجود انسانی اندیشمند و صاحب‌نظر – در حد فیلسوف، منتقد اجتماعی، رمان‌نویس یا هنرمند – را نمی‌توان فاقد جهت‌گیری تئوریک و اعتقادی و ارزشی و اجتماعی و بعضاً سیاسی مستقیم و صریح و آشکار یا غیر مستقیم و مستور و غیر صریح تصور کرد؛ و باز هم به خوبی می‌دانند که این جهت‌مندی اعتقادی و تعلق و تعهد به عالم تاریخی – فرهنگی و شئون اجتماعی، لاجرم و به ناگزیر، در رمان یا داستان کوتاه محصول یک نویسنده ظاهر نمی‌گردد. بنابراین، ادبیات، قطعاً و لاجرم دارای تعهد و جهت‌گیری و التزام و سوگیری است؛ و طرح نظریة به اصطلاح “ادبیات غیرایدئولوژیک” – به تعبیر دقیق‌تر ادبیات فاقد آرمان – و “ادبیات فاقد تعهد” و نظایر این حرفها، صرفاً مغلطه‌ای برای اسیر کردن پنهانی نویسنده در دام دفاع از نظام جهانی سلطه و ترویج ادبیات متعهد به لیبرالیسم است.
چنان که در پیش گفتیم، مروری بر معروف‌ترین رمان‌ها و آثار داستانی پرآوازه‌ترین و تأثیرگذارترین نویسندگان قرن نوزدهم، از بالزاک تا تولستوی و از تورگنیف تا دیکنز، و نیز داستان‌نویسان قرن بیستم، از کافکا تا جورج اورول و از کوئیستلر تا کامو و نیز نویسندگانی چون ارنست همینگوی، جان اشتاین بک، جک لندن، ژان پل سارتر، سیمون دوبووار، گابریل گارسیا مارکز، فرانسوا موریاک، فرانسوا ساگان و انبوه برندگان جوایز نوبل، به خوبی نشان از عنصر تعهد و جهت‌گیری خاص تاریخی – فرهنگی و تعلق و سوگیری آرمانی و اعتقادی این نویسندگان، و در موارد بسیار، حتی جهت‌گیری‌های آشکار سیاسی آنها دارد. این امر را حتی در داستان‌نویس علاقمند به مباحث معنوی‌ای چون “پائولو کوئیلو” نیز می‌توان به روشنی دریافت. اگر چه در کشور ما موج تبلیغات رسانه‌ای لیبرال‌ها و مروجین نسبی‌انگاری – در فضای متأسفانه مساعدی که به لحاظ اجتماعی برای آنها پدید آمده است – بر ذهن و جان گروهی از نویسندگان و هنرمندان ساده‌دل و ناآشنا با مباحث عمیق تئوریک تأثیر گذارده و آنان را به تکرار طوطی‌وار تزهای لیبرالی مغالطه‌آلود “ادبیات غیر متعهد” و “ادبیات برای ادبیات” واداشته است، اما منتقدان تأثیرگذار ادبی غربی از “گئورگ لوکاچ” تا “لوسین گلدمن” و “رنه ولک” تا “ایگلتون” می‌دانند و در بررسی‌های منتقدانه‌شان، به روشنی نشان می‌دهند که ادبیات فاقد تعهد و آرمان بی‌معنا است، و هر اثر ادبی، مؤید یا منتقد یا عالم تاریخی – فرهنگی و از این رو دارای جهت‌گیری آرمانی و متعهدانه است؛ و این تعهد و آرمان‌گرایی، گاه به سو‌گیری آشکار و صریح اجتماعی و حتی سیاسی می‌انجامد، و گاه این وجوه را به صورت غیر مستقیم و غیر صریح بیان می‌کند؛ و آن ساده‌دلانی که در ایران این تبلیغات رسانه‌ای لیبرالی را باور می‌کنند، خود بی‌آنکه بدانند، در دام تعهد به ایدئولوژی نئولیبرالیسم و تحکم نظام جهانی سلطه در افتاده‌‌اند. و این، همان وجه تأسف‌بار و تلخ ماجراست.
شاید برای طرفداران “ایدئولوژی‌زدایی” – در تعریفی روشن‌تر باید گفت: آرمان‌زدایی – و مدافعان نظریة “ادبیات غیر متعهد” و “ادبیات غیر ایدئولوژیک” و “ادبیات برای ادبیات” جالب‌ باشد اگر بدانند که برای اولین بار، این آراء و تئوری‌ها در عرصة سیاست و توسط ایدئولوگ‌های کاملاً سیاسی نئولیبرال مطرح گردیده و از آنجا به عرصة ادبیات دهه‌های شصت و هفتاد قرن بیستم و دهه‌های پس از آن آمده است. نخستین طراحان تئوری “ایدئولوژی‌زدایی” خود ایدئولوگ‌های مدافع لیبرال – سرمایه‌داری بودند. یعنی افرادی چون: “ج. ل. تالمون”، “نورمن کوهن”، “کارل فردریش” و بخصوص افرادی چون: “دانیل بل” و “ادوارد شیلز” و نیز ایدئولوگ‌هایی چون: “کارل پوپر” و “آیزایا برلین”. بنابراین مخالفان ادبیات آرمان‌گرا و طرفداران ادبیات غیر متعهد و مروجان شعارهایی از این دست، خود دارند شعارهای کاملاً سیاسی و ایدئولوژیک و متعهدانة نئولیبرال‌ها را در عرصة ادبیات تکرار می‌کنند.

جمع‌بندی
از آنچه آمد می‌توان این نتیجه‌گیری فهرست‌وار را بیان کرد:
1.ادبیات داستانی که روایت زندگی آدمی در ساختار درهم تنیدة نهادهای اجتماعی و شئون تمدنی‌ست، با لذات نمی‌تواند فارغ از عهد و آرمان باشد.
2.اندیشة نئولیبرالی معاصر، همة عرصه‌ها و نیز در عرصة ادبیات داستانی، در واقع به دنبال آرمان‌زدایی از ادبیات و زندگی بشری است. و چون ادبیات و زندگی بشری هیچ‌گاه نمی‌تواند فارغ از آرمان و تعهد باشد، نئولیبرال‌ها با نفی آرمان معنوی و انقلابی و منتقد تحت عنوان “ایدئولوژی‌زدایی از ادبیات” در واقع ادبیات متعهد به نیست‌انگاری و مشهورات عالم مدرن و ایدئولوژی نئولیبرالیسم را ترویج می‌کنند.
3.نگاهی به پرآوازه‌ترین آثار ادبیات داستانی قرون نوزدهم و بیست، به روشنی نشان می‌دهد که هیچ اثر ادبی فارغ از نحوی سوگیری و تعهد و آرمان‌گرایی نیست؛ و هر اثر بزرگ داستانی یا مؤید “عالم تاریخی – فرهنگی” هرمنوتیک و یا منتقد و معترض نسبت به آن است؛ و در هر اثر ادبی بزرگ یا مهم، سوگیری و جهت‌گیری و مضامین پررنگ اجتماعی، به صورت صریح یا غیر صریح وجود دارد، و در پاره‌ای موارد حتی جهت‌گیری‌های سیاسی به صورت آشکار و صریح مطرح می‌شود و در بسیاری موارد نیز صورت مستور و پنهان و نهفته است، یا در اغلب موارد صورت بیان غیر مستقیم دارد.
4.انسان بدون عهد و آرمان، اصلاً انسان نیست؛ و ادبیات انسانی نیز لزوماً دارای وجه و صبغه آرمانی‌ست. مهم این است که کدامین آرمان توسط کدامین نویسنده انتخاب می‌شود. هر نویسندة منصف و شریفی باید این را بداند که اگر آرمانی متعالی و کمال‌گرا و عدالت‌گرا و حقیقت‌طلبانه را برنگیزیند، لزوماً در دام تعهد و به آرمان‌گرایی سلطه‌گرانه و مبتذل و لیبرال – سرمایه‌دارانة مدافع وضع موجود عالم گرفتار می‌آید؛ و راه سومی در این بین وجود ندارد.

پی‌نوشت‌ها:
1.یعنی این پندار که هر فرد آدمی عبارت از یک “من” نفسانی فرض گردد که به نحوی داعیه‌دار دایرمداری است، و نسبتی تصرف‌گرایانه و مبتنی بر انگیزه‌ها و غایات نفسانی با جهان و دیگران و حتی خود دارد؛ همان چیزی که در فلسفة دکارت و “سوژه‌انگاری” یا سوبژکتیویسم او بیان تئوریک یافت.
2.بشرانگارانه یا بشرسالارانه؛ به معنای اصالت‌دادن به آدمی به عنوان موجودی ناسوتی و دایرمدار، در برابر خدامداری اصل و حقیقی.
3.البته آرمان و ایدئولوژی، هم‌معنا و یکسان نیستند؛ اما می‌توانند در برخی موارد مشابه یا مساوی باشند.
4.ایدئولوژی در معنای اصطلاحی آن یعنی مجموعه دستورالعمل‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برخاسته از عقل مدرن، در مسیر غایات اومانیستی؛ و از این منظر، با مفهوم آرمان تفاوت دارد.
5.برای آشنایی با نمونه‌هایی از این‌گونه نقدها نگاه کنید به:
- گئورگ لوکاچ؛ رئالیسم اروپایی؛ اکبر افسری؛ علمی – فرهنگی.
- ن. بردیائف؛ کمونیسم روسی؛ دکتر عنایت‌الله رضا؛ ایران‌‌زمین.
- ویلیام هابن؛ پیام‌آوران عصر ما؛ عبدالعلی دستغیب؛ نشر سپهر.
- میشل زرافا؛ ادبیات داستانی، رمان و واقعیت اجتماعی؛ نسرین پروینی؛ کتابفروشی فروغی.


منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۲/۰۲/۱۵
نویسنده : شهریار زرشناس
 

نظر شما