خستگی نفس گیر یک انقلاب
گوستاو فلوبر، نویسنده ای که با تمام ریشه ها و باورهای کلاسیکی که او را احاطه کرده بود، توانست سر از ادبیات مدرن در بیاورد. فلوبر مانند بنایی باستانی است. بنایی که از کنارش می گذریم و بااحترام به آن خیره می شویم. این نویسنده فرانسوی از جمله نویسندگانی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم انکارشدنی نیست. کسی که دامنه تفکر و جهان بینی اش تا اعماق رمان سترگ پروست، اندیشه های سلینجر و فلسفه اگزیستانسیالیستی دهه های پنجاه و شصت فرانسه نفوذ کرد. فلوبر نه به عنوان یک نویسنده تاثیرگذار بلکه به عنوان یک پیشگام ادبی، سنت ادبی فرانسه اواخر قرن نوزدهم را متزلزل کرده و مفاهیمی مانند اجرای سه مرحله ای دارم، فضاپردازی معطوف به طبیعت و همچنین رمان اخلاقی را به کناری افکند. به طوری که رمان مشهور «مادام بواری» با وجود تصویر زن خیانتکار تبدیل به رمان اخلاقی نشده و بیشتر به بیان نوعی جبر احساسی و مرگ ناگزیر می پردازد. در مقایسه این رمان با آنا کارنینا از تولستوی و تس دوربرویل از تامس هاردی، مادام بواری یک اثر اگزوتیک به شمار می آید. رمان «تربیت احساسات» که به نوعی مهم ترین اثر فلوبر محسوب می شود از جمله آثاری است که با وجود پیشنهادهای تازه در ساختار متن داستانی در دوره خود شکست خورده و نویسنده فرانسوی را از پای در می آورد. این رمان که به سنت ادبی بالزاک و هوگو حمله برده و یک تنه در مقابل ادبیات روزگار خود می ایستد جهانی تازه را برای نگاه به رمانتیسم فرانسوی بنا کرده است. گوستاو فلوبر به سال ۱۸۲۱ متولد شده است. او نخستین اثر خود را با نام «وسوسه سنت آنتوان» در دوره جوانی به نگارش در می آورد و پس از آن با چاپ مادام بواری به سال ۱۸۵۶ اتفاقی بزرگ را موجب می گردد. پس از این رمان «سالامبو» را می نویسد که باز هم با استقبال عظیم مردمی روبه رو می شود. در این دوره فلوبر در دیدگاه های ادبی خود تجدیدنظر کرده و اعم نوآوری های مفهومی و ساختاریش را در رمان پرورش احساسات اجرا می کند. رمان مفتضحانه شکست می خورد و فلوبر را منزوی می نماید. مرگ او در سال ۱۸۸۰ در دوره ناکامی و انزوای او اتفاق می افتد. با ظهور امیل زولا و آشکار شدن ویژگی های ادبی فلوبر، این نویسنده به یک پیشگام مهم ادبی تبدیل می گردد. رمان تربیت احساسات را مهدی سحابی از زبان فرانسه ترجمه کرده است. این رمان سترگ در میان انبوه آثار کلاسیک می تواند نگاه جدید یک نویسنده قدیمی را به خواننده تلقین نماید. ناشر این رمان نشر مرکز است.
رمان تربیت احساسات داستانی ساده و آشنا دارد. عشق جوانی از طبقه خرده بورژوا به زنی که سال ها از او بزرگ تر است، روایت مراحل و تصاویر این عشق و در پایان انسان هایی سالخورده که به خاطراتشان رجعت می کنند. برای بررسی اثر سه محور اصلی را پیشنهاد می کنم: ۱ - رمان شهری و انسان اجتماعی: تربیت احساسات با وجود مفهوم تکراری و کاملاً کلیشه ای شاهکاری در اجرای داستان رمانتیسم گریز است. فلوبر رمانتیسم هوگو را خوب می شناسد. محور قرار گرفتن قهرمان و برتری جهان شخصی و حسی قهرمانان در مقابل جهان بیرونی. این رویکرد کلیت رمان رمانتیستی را به تصویر اعمال و رفتارهای احساسی و کاملاً درونی آدم هایش تبدیل می کند و هر آنچه که خارج از این حیطه است به منزله فرعیات و جزییات اثر است. اما در تربیت احساسات فلوبر علاوه بر روایت من گویه ها و دغدغه های قهرمان خود این انسان را از شخصی گویی و درونی بودن صرف دور کرده و در میان آشوب های خیابانی سال های میانی قرن نوزدهم قرار می دهد. پس زمینه اجتماعی به مفهوم میزانسن بر آدم های این رمان تاثیر گذاشته و انسانی را متولد می کند که مفهوم شهری بودن یعنی دغدغه های سیاسی، ترقی خواه و یا ارتجاعی خود را به همراه دارد. ساختار اثر با وجود حفظ روال زمانی و روایی دوره خود از تبدیل شدن به تراژدی جلوگیری می کند. دلیل این اتفاق محورزدایی مفهومی فلوبر از اثر خود است. نویسنده تربیت احساسات دوره ای را آفریده که بازمانده های ادبیات رمانس هنوز هم وجود دارند اما این «رمانس» برای تبدیل نشدن به رمانتیسم از ایجاد نقطه اتکایی به نام «عشق» جلوگیری کرده و تصویر و پرتره جوانی را در میان سال های دهه های چهل و پنجاه به تصویر می کشد. با این تعریف انسان فلوبر از ابرمردهای عاشق و شوالیه مآب به سمت یک مفهوم اجتماعی حرکت می کند. مفهومی که هم گناهکار است و هم به نوعی به بی بند و باری و آشفتگی درونی که بازتاب دوره خود است دچار گردیده است. این آشفتگی دو رویکرد مهم را به همراه می آورد نخست اینکه فلوبر از طرح رمان تاریخی صرف فراتر رفته و به توصیف دگرگونی مفاهیم اخلاقی انسان فرانسوی روی می آورد. او به هیچ وجه وارد تاریخ نمی شود بلکه از موقعیت های تاریخی خود به منزله کارکردهایی اجتماعی استفاده می کند. می دانیم که فرانسه سال های چهل و پنجاه شکست سیاسی و اجتماعی خود را آغاز کرده است. شکستی که با توجه به تشتت سیاسی دوره فلوبر انسان شهری این دوره را به زندگی فاقد ارزش ها و بنیان ها رهبری می کند. قهرمان تربیت احساسات دیگر به دنبال عناصر معنوی عشق نیست بلکه با نگاهی ماتریالیستی و مادی بیشتر به دنبال نوعی هوسرانی است پس اخلاقی جمعی با نزول از برج عاج خود تبدیل به یک سنت اجتماعی شده و در میان انبوه رویدادها اجازه هر نوع تخطی را به انسان می دهد. دومین مصداق این آشفتگی از بین رفتن انسجام روایی در ادبیات گوستاو فلوبر است. او شاید از معدود نویسندگان قرن نوزدهم باشد که به نوعی به «مرگ مولف» معتقد است. او اجازه ورود مولف به اثر را نمی دهد چرا که این ورود موجب به سامان شدن ریخت روایی و ساختاری خواهد شد. فلوبر یک مشاهده گر صرف است کسی که برعکس بالزاک تنها به وصف و گزارش آدم های خود می پردازد و از روایت ذهنی و درونی تا جایی که می تواند پرهیز می کند. فلوبر از نسلی صحبت می کند که تلف شده است. نسلی که هنوز اصول جدید را باور نکرده و تمایلی به سنت ندارد.
۲ - تربیت احساسات جدای از رویکردهای وسیع اجتماعی اتفاق مهمی در «فرم» است. این اتفاق یعنی دور شدن از انسجام روایی و پناه بردن به تصویرسازی های غیربیانگر، بافت متن را از حالت سه مرحله ای به یک رویکرد کاملاً پراکنده دچار می کند. فصل ها از نظر زمانی به دنبال هم می آیند اما از منظر مفهومی و درونی ربط منطقی خود را از دست داده و در پایانی غیرمنتظره به واگویی کلی هر آنچه که روی داده می پردازند. فلوبر این انسان را دوست ندارد و این نوع رفتار را تایید نمی کند اما دغدغه های اجتماعی اش و همچنین تاکیدش بر جدایی مولف از متن او را به روایت این انسان «متناقض» وادار می کند. تربیت احساسات در اجرای عمل داستانی خود باورهای باروک را به کنار می گذارد و از هیچ بنیانی حمایت نمی کند به طوری که در پایان رمان یاسی خواننده را فرا می گیرد که ناشی از تعلیق خسته کننده روایت و پریشانی درونی انسان این روایت است. رابطه علی و معلولی متن در هم ریخته و حتی با انعقاد عشق صوری طرح شده رمان به بافتی سالم و منسجم دست پیدا نمی کند. این نوع ساخت به «شکاکیت» اندیشه ای نویسنده باز می گردد. ریشه های این شکاکیت را فلوبر از هیوم و به طور کلی فلاسفه انگلیسی وام گرفته است. در این نوع تفکر ارائه ساختی منسجم نوعی مانیفست داستانی به شمار می آید چیزی که نویسنده از آن فرار می کند. به دلیل فراز و فرود دوره فلوبر این دید شک آلود و تردیدمحور می کوشد تا جایی که می توانند ببیند و از اظهار نظر و پیشنهاد درون متنی جلوگیری کند. این صبغه مهم یعنی رمان متکی «امپرسیون» روایتی بی روح و چند شاخه را می آفریند که ذهن کلاسیک خواننده فرانسوی تحمل پذیرش آن را ندارد. دیگر انسان سازنده و تعیین کننده موقعیت نیست بلکه «اتفاق» و گاهی اقبال موقعیت های او را متفاوت می سازند. انسان فلوبر آن چیزی را که بالزاک و دوما از آن می گریزند، می پذیرد و می کوشد با اندیشه ای کاملاً وجودگرا ریشه های آن را پذیرفته و خود را حفظ نماید. این نگاه انسان فلوبر را شکاک، بی تفاوت و عیاش تصویر می کند، کسی که دیگر قابلیت ارائه درام را نداشته و از گونه ای واخوردگی و واپس زدگی اجتماعی رنج می برد. ماتریالیسم سطحی او در اینجا تنها دستاویزش است و «تغزل» به همراه «من بودن» کارکردی ندارد. من بودن در تربیت احساسات از مفهوم قهرمان بودن جدا شده و شامل تمام اعمال این انسان می شود. پس با این تعاریف انسان رمان تربیت احساسات موجودی کسل، کلی نگر و یکنواخت است که کلیت جهان را فدای لحظات خاص زندگی نمی کند. از نگاه سبک شناختی گوستاو فلوبر جزو نویسندگان «ضد رمان» شناخته می شود نویسندگانی که با ساختارشکنی از رمان حادثه محور به سراغ روایتی می روند که «ماجرا» با تمام اتفاق ها و لحظاتش یک عنصر کلی و غیرقابل مکث است. از دید فلوبر نثر باید یکنواخت و بدون التهاب باشد نوعی نگره ژورنالیستی که تنها به وصف داده ها و دیده ها می پردازد. این زبان به داده های خود عمق نمی دهد و از گرایش های تاویل گرا به شدت دوری می کند. فلوبر بالزاک را یک تفسیرگرا دانسته و ادبیات او را با تمام سترگی اش تفسیری مطول از لحظات زندگی می داند و با این اوصاف تربیت احساسات تبدیل به نوعی «پروتست» در مقابل ادبیات بالزاکی می شود.
۳ - حرکت داستانی در این رمان وابسته به زمان فیزیکی است. فلوبر می داند که توقف زمان و ارائه داستان جزیی نگر او را از یکنواختی و کسالت متن دور کرده و به سوی رمانس می کشاند. بنابراین عنصر زمان مولفه های روایی دیگر را تحت تاثیر قرار داده و همه چیز به سرعت پیش می رود. در این روال دیگر استعاره و افسانه پردازی جایی ندارند. ادبیاتی تلخ متولد شده که از کلیتی به کلیتی دیگر دست می یابد. فرصت شناخت و ارائه حقیقت به عنوان سوال قدیمی ادبیات و انسان از دست می رود و جای آن با هجمه وحشتناکی از تناقض های ساختاری و مفهومی پر می شود. اصولاً تربیت احساسات رمانی است که در خود مفهوم «واقعیت» هم از لحاظ ساختار فیزیکی و هم از جنبه اندیشه ای شک کرده است. آن صلابت و عریانی سهل انگار رمانتیسم نمی تواند پاسخی به این تردید باشد. پس طنز پنهان فلوبر آشکار شده و یاس ناشی از خوانش متن به سیاهی این طنز دامن می زند. منتقدان فرانسوی تربیت احساسات را حماسه ناکامی می نامند. از این دریچه جهان داستانی فلوبر پهنه ای برای به سخره گرفتن تلاش انسان برای برتری برجبر زمانی محتوم است که با پیشرفت رمان کم کم این مبارزه به کناری گذاشته و هر آن چه را که پیش می آید می پذیرد. اما این ناکامی به تراژدی ختم نمی شود بلکه معلق و آویزان در فضای رمان دفن می شود. تمامی آدم های رمان به دنبال تحقق بخشیدن به آمال خود هستند یکی بر ارزش ها تاکید دارد، دیگری به دنبال خلق دنیایی جدید است و قهرمان نیز از عشقی جسمانی می سوزد. تلاش این مجموعه برای رسیدن به هدف تبدیل به «زندگی» شده و کم کم اصالت خود را از دست می دهد. این انسان ناگهان اما بدون صدا فرو می ریزد (صدایی که بعدها روژه مارتن دوگار استادانه تصویر کرد) و با این از هم پاشیدن هر نوع رفتاری قابل توجیه است. رخوت زبان بر این شی وارگی دامن می زند و نمی گذارد تا ما با «مرثیه ای برای یک ملت» روبه رو شویم. به طور کلی این ویژگی جهان بینی گوستاو فلوبر است. فرمی کلی که یک «ماجرا» را خلق می کند اما دچار بیان حواشی و جزییات این ماجرا نمی شود. شاید به همین دلیل است که ادبیات فلوبر گزنده و ملال آور می شود. هیچ رابطه علی و معلولی شکل نمی گیرد و همه در یک موقعیت همگانی دست و پا می زنند. روح برتری جویی و تسلط طلب فرانسوی تخریب شده و کهنسالی زودرس نسلی شکاک پایان این طنز عمیق است. کهنسالی که حتی نمی تواند در درون متن نوستالژی ایجاد کند. این انسان آنچنان غافلگیر شده است که در ارائه تصویری مشخص از خود ناتوان به نظر می رسد.
در پایان رمان بعد از بازگشت قهرمان (فردریک) و دوستش به انبوه خاطرات یک دیالوگ عمیق وجود خواننده را به لرزه در می آورد: «آره، شاید هم بهترین چیزی که نصیب مان شد همین بود. » چیزی که خود شخصیت ها هم مرز و حدود آن را نمی دانند. درام تخریب شده و ادبیاتی با قدوقواره مدرن متولد می شود. در پایان گوستاو فلوبر نویسنده ای است که به درستی درک نشده است. او به دلیل ناخشنودی جو عمومی فرانسه از ادبیاتش به عنوان عنصری نامطلوب شناخته شد و سال ها بعد پروست نام او را زنده کرد. تاثیر او بر ادبیات فاکنر و سلینجر از وی یک نویسنده همچنان زنده را می سازد که باید به عمق کلماتش بازگشت. تربیت احساسات با وجود روح کسالت آور ساختارش دوره ای را تصویر می کند که مفهوم ناکامی و تلف شدگی نسل آن دوره فرانسه به همراه دارد. دوره ای که برای ما آشنا است. . .
منبع: روزنامه همشهری ۱۳۸۲/۰۳/۱۲
هانویسنده : مهدی یزدانی خرم
نظر شما