موضوع : پژوهش | مقاله

دوست / دشمن پس از افول مارکسیسم

دیری نگذشته است از آن زمانی که با های‌و‌هوی فراوان می‌گفتند دموکراسی لیبرال پیروز گشته و تاریخ پایان یافته است. افسوس، به نظر می‌رسد فروپاشی کمونیسم، که ابدا به معنای‌گذاری آرام به دموکراسی تکثرگرا نبوده، در بسیاری موارد، راه را برای احیای ناسیونالیسم و ظهور آنتاگونیسم‌های جدید هموار ساخته است. دموکرات‌های غربی، انگشت‌به‌دهان و متحیر به انفجار منازعات متعدد قومی، مذهبی و ملی‌ای می‌نگرند که به گمان‌شان به ادوار گذشته تعلق داشت. به‌عوض «نظم نوین جهانی» بشارت‌داده‌شده، پیروزی ارزش‌های جهانشمول، و ترویج هویت‌های «پساـ ‌سنتی»، اینک به نظاره انفجار خاص‌گرایی‌ها (particularism) و زیرسوال‌رفتن هرچه بیشتر کلی‌گرایی غربی نشسته‌ایم. بسیاری از لیبرال‌ها که به علت ابطال قاطعانه پیش‌بینی‌های خوشبینانه خویش در بهت و حیرت فرو رفتند، برای واکنش‌نشان‌دادن به این مسئله به اثرات مخرب توتالیتاریسم یا جهش جدید «امر باستانی» (the archaic) توسل جسته‌اند. واکنش ایشان چنان است که گویی این واقعیت صرفا مبین وقفه‌ای کوتاه و موقتی در جاده‌ای است که لزوما به جهانشمول‌شدن لیبرال‌دموکراسی منتهی می‌شود: پرانتزی کوتاه پیش از آنکه عقلانیت از نو نظم خود را تحمیل کند، یا واپسین فریاد نومیدانه امر سیاسی پیش از آنکه نیروهای قانون و عقل جهانشمول قاطعانه کمر به نابودی‌اش ببندند. زیرا دراینجا به واقع دعوا بر سر امر سیاسی و امکان ریشه‌کنی و محو آن است. در ضمن، این عجز تفکر لیبرال در درک سرشت امر سیاسی و خصلت تقلیل‌ناپذیر آنتاگونیسم است که سترونی اکثر نظریه‌پردازان سیاسی را در وضعیت فعلی تبیین می‌کند ــ قسمی سترونی که، در این دوره تغییرات گسترده سیاسی، می‌تواند پیامدهای ویرانگری برای سیاست دموکراتیک داشته باشد. به گمانم، این اجتناب‌کردن از امر سیاسی می‌تواند پیروزی‌های به‌سختی‌حاصل‌شده انقلاب دموکراتیک را به مخاطره اندازد، و به همین دلیل به آن برداشتی از سیاست می‌پردازم که بخش قابل‌توجهی از تفکر دموکراتیک را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این برداشت را می‌توان عقل‌گرا، کلی‌گرا و فردگرا توصیف کرد. به استدلال من نقطه‌ضعف عمده این برداشت آن است که لزوما قدرت درک خصلت ویژه امر سیاسی را در بعد تضاد / تصمیم‌اش (conflict / decision) ندارد و نمی‌تواند نقش برسازنده آنتاگونیسم را در حیات اجتماعی درک کند. با افول مارکسیسم، این توهم که در نهایت می‌توانیم مفهوم آنتاگونیسم را از دور خارج کنیم، به توهمی شایع بدل شده‌است. این باور آمیخته به خطر است، زیرا ما را بدون آمادگی قبلی در مواجهه با تجلیات ناشناخته آنتاگونیسم رها می‌کند.
[در اینجا به بررسی نظریات کارل اشمیت می‌پردازیم]. از دیدگاه من، نقد اشمیت از لیبرال‌دموکراسی چالشی را شکل می‌دهد که نمی‌توان نادیده‌اش گرفت. بااین‌همه به گمانم، او می‌تواند با پرده‌برداشتن از نواقص و معایب لیبرالیسم به ما کمک کند تا مسائلی را که نیاز به طرح‌شدن دارند مشخص کنیم و بدین‌شکل به درک بهتری از سرشت دموکراسی مدرن برسیم. هدف من این است که همراه با اشمیت، علیه اشمیت بیندیشم، و بصیرت‌های او را در راه تقویت لیبرال‌دموکراسی علیه منتقدانش به کار بندم. اشمیت با جلب توجه ما به مرکزیت رابطه دوست / دشمن در سیاست، ما را به آن جنبه از امر سیاسی آگاه می‌سازد که با عنصر خصومت در میان انسان‌ها پیوند دارد. این رابطه می‌تواند شکل‌های بسیاری به خود بگیرد و خود را در انواع و اقسام روابط اجتماعی آشکار سازد. این همان ایده مهمی است که کوشیده‌ام آن را در چارچوب نقد معاصر ذات‌گرایی از نو صورت‌بندی کنم؛ نقدی که به نظر من پُربارترین رویکرد نظری به دموکراسی تکثرگرا را شکل می‌دهد.
وقتی بپذیریم که هر هویتی خصلتی رابطه‌ای دارد و شرط وجود هر هویتی تأیید یک تفاوت است ـ یعنی تعین یک «دیگری» که می‌رود تا نقش یک‌نوع «بیرون برسازنده» را ایفاء کند ـ آنگاه می‌توان دریافت که آنتاگونیسم‌ها چگونه پدید می‌آیند. در حوزه هویت‌یابی‌های جمعی، همان‌جاکه ایجاد یک «ما» از طریق ترسیم یک «آنها» محل مناقشه است، همواره ممکن است این رابطه ما / آنها به رابطه‌ای از جنس رابطه دوست / دشمن بدل شود؛ به بیان دیگر، این رابطه همواره می‌تواند، به معنای اشمیتی کلمه، «سیاسی» شود. این امر زمانی ممکن است روی دهد که دیگری (که تا آن لحظه فقط تحت حالت تفاوت لحاظ می‌شد) رفته‌رفته به منزله چیزی درک می‌شود که هویت ما را نفی می‌کند، چیزی که دقیقا همان وجود ما را زیر سوال می‌برد. از آن لحظه به بعد، هر نوع رابطه ما / آنها، خواه مذهبی باشد، خواه قومی، ملی، اقتصادی یا هر نوع دیگر، به محل یا موضع یک آنتاگونیسم سیاسی بدل می‌شود.
در نتیجه، امر سیاسی را نمی‌توان به یک نهاد معین منحصر کرد، یا آن را به عنوان عنصر برسازنده یک حوزه یا سطح خاص از جامعه به تصور درآورد. امر سیاسی را باید به منزله بُعدی درک کرد که ذاتی هر نوع جامعه انسانی است، بُعدی که نفس وضعیت هستی‌شناختی ما را تعین می‌بخشد. چنین دیدگاهی درباره امر سیاسی عمیقا با تفکر لیبرال در تضاد است، و سردرگمی این تفکر هنگام مواجهه با پدیده خصومت دقیقا به همین دلیل است. این امر به‌ویژه در عدم‌درک تفکر لیبرال از جنبش‌های سیاسی وضوح می‌یابد، جنبش‌هایی که به عنوان تجلی و بیانِ آن به اصطلاح «توده‌ها» درک می‌شوند. از آنجا که نمی‌توان این جنبش‌ها را بر حسب مفاهیم فردگرایانه درک کرد، آنها معمولا به مرتبه امری بیمارگون تنزل می‌یابند یا اینکه به عنوان تجلی نیروهای غیرعقلانی انگاشته می‌شوند. برای مثال، در نظر آورید عجز نظریه‌پردازان لیبرال را در کنارآمدن با پدیده فاشیسم.
جوامع ما در آستانه قرن بیست و یکم فرآیند عمیقی از تعریف مجدد هویت‌های جمعی‌شان را متحمل می‌شوند و برپاشدن مرزهای سیاسی جدید را تجربه می‌کنند. این واقعیت رابطه وثیقی دارد با فروپاشی کمونیسم و محوشدن تقابل دموکراسی / توتالیتاریسم که، بعد از جنگ جهانی دوم، مرز سیاسی اصلی‌ای را به دست می‌داد که تمیزدادن دوست از دشمن را میسر می‌ساخت. محوشدن این تقابل ما را با وضعیتی دوگانه مواجه می‌کند:
1- در بلوک کمونیستی سابق، وحدت حاکم بر مبارزه مشترک علیه کمونیسم از بین رفته است و مرز دوست / دشمن شکل‌های متکثر جدیدی به خود می‌گیرد که با بازگشت آنتاگونیسم‌های قدیمی در ارتباط است ـ نظیر آنتاگونیسم‌های قومی، ملی، مذهبی و از این قبیل.
2- در غرب، این نفس هویت دموکراسی است که محل مناقشه است، آن‌هم تا جایی که دموکراسی تا حد زیادی متکی بوده است به وجود «دیگری» کمونیست که مساوی بود با نفی دموکراسی. حال که این دشمن شکست خورده، معنای خود دموکراسی نیز محو و مبهم شده است و باید از طریق ایجاد یک مرز جدید از نو تعریف شود. ایجاد این مرز برای راست میانه‌رو و چپ بسی دشوارتر است تا برای راست رادیکال، چراکه راست رادیکال پیشاپیش دشمن خویش را یافته است. این امکان را «دشمن درون»، یا همان مهاجران، فراهم می‌سازند، مهاجرانی که از سوی جنبش‌های مختلف وابسته به راست افراطی به منزله تهدیدی علیه هویت فرهنگی و حاکمیت ملی اروپاییان «حقیقی» نمایش داده می‌شوند. دعوی من این است که رشد راست افراطی در چند کشور اروپایی را فقط می‌توان در متن بحران عمیق هویت سیاسی‌ درک کرد که لیبرال‌دموکراسی به دنبال ازدست‌رفتن مرزنماهای سنتی سیاست با آن مواجه است. درک این مسئله مرتبط است با ضرورت ترسیم مجدد مرز سیاسی بین دوست و دشمن.

منبع:
Mouffe, Chantal. “The Return Of The Political”. Verso, 2005. p p 1-4.


منبع: روزنامه  کارگزاران ۱۳۸۷/۰۴/۰۹
مترجم : جواد گنجى
نویسنده : شانتال موفه
 

نظر شما