جریان دو طرفه تعامل اجتماعی؛ ضرورت پایه ای نتیجه گیری
امامان (ع) الگویند؛ اما همه مردم مآموم نیستند!!
در قرآن کریم، حضرت باری تعالی پیامبران را الگو و اسوه حسنه معرفی فرموده است. چونان که گوئی اینان مدل و نمونه و پرچمی هستند که دیگران با « نگاه » به آنها و با « بصیرت » نسبت به آنها« راه » را می یابند و در « مسیر درست » راهی میشوند.
الگوها، چون الگویند، لزوما و قطعا قابلیتهائی را دارند که دیگران بدلائل مختلفی از آن بی بهره اند و یا حداقل اینکه کم بهره اند.
البته این بی بهره گی و یا کم بهره گی، احتمالا بایستی متناسب با زمان و کیفیت وجودی آدمیزاده تبیین گردد که: همگان فرصت نداشته اند و یا شاید آنکه به آنها فرصت داده نشده است! و یا فرصت ندارند که از جهت بی نیاز از اسوه باشند.
در واقع فلسفه نبوت، فلسفه لطف باری است، نه لزوما ضروری خلقت و استحقاق مخلوقات!
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما میشنود
اصلا فلسفه وجودی خلقت نیز بنا بر قاعده لطف باری تعالی میباشد نه استحقاق مخلوق! لذا ما طلبکار خدا نیستیم!
خداوند پیامبران و اولیاء الهی را برای هدایت و رهنمونی بشر مبعوث فرمود. لذا کثیری از پیامبران (ع)، امام نیز میباشند و شآن امامت پیامبر از شآن نبوت آنها در جامعه بشری قطعا بایستی بالاتر و والاتر باشد. اما این امامت، این الگو بودن، این اسوه بودن، از جهت اثرگذاری بر همگان یکسان میباشد یا خیر؟! یعنی آیا بصرف آنکه امامی داریم و اسوه ائی و الگوئی، کار بسامان میشود؟! و بشر را تکلیفی نیست؟!
شما تصور کنید که در یک مسابقه رسیدن به « مقصدی »، در مقصد « پرچمی » را نصب کرده اند که دوندگان؛
1- با « دیدن» و « نشان کردن » آن پرچم
2- « بسوی آن» و در نتیجه به « خود آن » یا به نزدیکیهای آن یا لااقل « در مسیر آن » قرار گیرند.
حال آیا بصرف وجود چنین وضعیتی و مهیا بودن چنان شرائطی؛ همگان را میتوان « در راه »، « در مقصد » و نهایتا «برنده» تلقی یا تصور کرد؟!
اگر کسی در این بین « کور » باشد؛ چی؟ چنانچه فردی در بین راه بیهوش شود؛ چگونه؟! اما اگر کسی نخواهد؛ چه؟! خوب قطعا؛ نه « در راه » هست و نه به مقصد خواهد رسید! و اکراه و اجباری هم در کار نکرده اند!
در این راستا بایستی « چشم » دیدن پرچم و نشانه را داشته باشی. باید پای رفتن را تدارک ببینی! و مهمتر از همه؛ چون مختاری؛ باید « بخواهی ». جلوتر و پیشتر از همه اینها باید فهم و بصیرت و شعور آنرا داشته باشی که پرچم کجاست؟ چیست؟ برای چه هست و اگر « پرچمها » باشند؛ چه؟!! لذاست که شناخت اسوه و معرفت به امام؛ اصل در « راه بودن » و « راه یابی » است!
اینجاست که امام برای همه، امام هست؛ اما همه یکسان از او بهره نخواهند برد. چون همه یکسان نمیبینند. چون همه مثل هم معرفت ندارند. تنها آنانکه می فهمند و عارف به وجود امام و شخصیت اوست؛ مآموم واقعی است و این مآموم واقعی؛ چون در راه واقعی است، خود نیز امامی خواهد بود و خواهد شد؛ برای دیگران!
چنین است که علی(ع) و فاطمه(س) و... اسوه اند؛ اما بیشتر از آنکه « پیدا و معلوم» باشند، گم و مجهول، مانده اند؛ چرا؟! و چه دلائل و عواملی در کار بود که یا در کار است که.....!
مداحان؛ پرده جهل عوام به امام و اسوه
برای پوشش یک حقیقت و برای حتی انکار آن؛ همیشه ابزاری بنام مخالفت با آن حقیقت یا معاندت و دشمنی با آن و یا توهین و توبیخ به آن و... نیست که؛ کارساز می باشد؛ بلکه اتفاقا برعکس؛ در مواقع بسیاری و البته با « قدرت نفوذ و اثرگذاری بیشتری»؛ « تمجید»؛ « تعریف»؛ « مدح و ثناء» و امثالهم هست که در کفر و پنهانی و پوشش حقانیت یک فرد یا یک موضوع، کارآئی بیشتر و موثرتری دارد.
در دفاع بد از یک چهره خوب است که میتوانی عمق و طول تخریب یا پنهانی آن را عامل باشی. میتوانی نازیباترین جلوه ها را بنمایانی!
طرح یک شجره آماده و زیبا را در زنگ آمیزی نامناسب، آنهم صرفا « برای تزئین» است که میتوان از جذابیت انداخت و هم از اصالتش و اصلا کار را بجائی رساند که تصویری زننده، هراسناک و... مردم گریز از آن ارائه داد.
چقدر ساده میتوان در تاریخ، اسناد و مدارکی را بشهادت آورد که بزرگترین و عمیقترین ضربه ها به شخصیتها بیشتر از ناحیه طرفداران و اقرباء آنها بوده است. چقدر آسان است که اندکی تورق در متون تاریخی کرده و اینروزها ساده تر و سریعتر و بی زحمت تر در موتورهای جستجوی دنیای بزرگ وب جهانی به اسنادی دست پیدا کنی که گواه این ادعاست!!
لازم نیست که حتما انگیزه مخالفت با حقیقتی را داشته باشی و یا حتی نفرت؛ بلکه کافیست که شعور درک آن حقیقت را نداشته باشی، کار تمام است؛ یعنی مسخ حقیقت!
کاش تنها ذبح آن بود، که این کار دشمن است و در اینصورت گرچه حق به باطل تلبیس میشد و ظاهرا>؛ اما دیگر نمیشد که این؛ کار دوستان! است. و کار باصطلاح حامیان و مروجان و مبلغان آن حقیقت؛ و این چقدر هم کار رذیلانه ایست!
مدعیان در این میان چکاره اند؟!!
و این است که مدعیان را کار بسیار سخت است و اگر می فهمیدند و خوب در می یافتند؛ از هول و عظمت این بار سنگین و مسئولیت شاق و طاقت فرسای آن؛ شانه خالی میکردند و مدعی نمی شدند و مدعی؛؛ حقیقتی نمی شدند( تا چه برسد صرفا به تحمید و تمجید که حسابش از پیش معلوم است).
گفتیم مدعیان! و مدعیان را عملی است و مدعیانی را که هیچ عمل نیست و مدعیانی را که عمل خلاف است؛ و مدعیانی را که عمل نیمه است و.....!
و نمیدانم و در شگفتم که چرا در نمی یابند و نمی بینند که دهان گشاد و هول انگیز جهنم خداوندی بیشتر و نزدیکتر است به کسانی که توبره رزقشان را بر درخت حقیقت آویزان کرده اند و گویا چنین است که بعضی ها را بقاء در سلک مدعیان اینگونه؛ حاجتی است اولیه و ضروری و حتمی که..... چه؟!! که.....چون از این جایگاه !! آنان گوئی تک شغله اند و تنها در سازمان واراده پرسنل رسمی و استخدامی دائمی آنند و صد البته بعضیها شان هم پست و عنوانی می یابند و بعضی ها هم پست و عنوانی دارند و حتی به درجه مدیریت و گاهی هم ریاست آن ارتقاء پیدا کرده و میکنند.
و اینگونه است که رزق عیال البته مظلوم و نان بچه ها( یعنی آقازاده های محترم) و رفاه اقوام و این اواخر هم...... از همین طریق – و از همین اداره و سازمان – تامین می شود.
اینگونه است که می بینیم افراد یا مدعی نیستند و یا اگر مدعی اند؛ از قبل ادعا نمی خورند!! و مدعیان واقعی چه در گذشته و چه در زمان حال هیچگاه از این راه امرار معاش نمیکردند. و سر پیشه وری و صنعتگری و کارگری و شبانی انبیاء و اولیاء الهی هم از اینروست. چرا که گویا آدمیزاده (اگر نه تماما) بلکه اغلب اوقات جایگاه تفکرش با جایگاه تاکلش ( خورد و خوراکش ) یکی بوده است. یعنی اگر می خواهی ببینی که کسی چگونه می اندیشد؛ برو ببین که از کجا میخورد!! در کنه ذات بشر این نوع نمک شناسی ها وجود دارد که اغلب بشر نمی تواند؛ حوزه تاثیر ش را از ش – یا برعکس – ممتاز کرده و معمولا در جداکردن این دو حوزه کم توفیق بوده است ! چرا...؟!... چکار باید کرد؟!!
یعنی معلوم و مفهوم نیست که راه کار کدام است؟!!
تغییر و دگرگونیهای روزافزون
در مسیر این تغییرات تضادهائی گاه شدید هم بوجود آمده است. نسل جدیدتر به ابزاری تجهیز شده است که در جریان این دگرگونی ( گرچه از جهت تقویمی صرفا به فاصله یک نسل اما از جهت اجتماعی به بیش از چند قرن ) با نسل قبلی اش فاصله یافت.
جهت این شکاف یا فاصله مورد بحث فعلی ام نیست بلکه واقعیت این فاصله که بصورت تضاد هم بروز کرده و میکند؛ مورد نظرم است. این فاصله در قالبهای متعددی هم بروز کرده است که مهمترین آن؛ تغییر خصوصیات اخلاقی و آداب و سنن اجتماعی و حتی تغییر در نوع نگاه و طرز تفکر را بهمراه داشته است.
الآن دیگر هر روزه با تیپ های خاصی مواجه می شویم که در دوره های پیشین هر از چند قرنی شاید شاهد تیپ دیگرگونه ای در اجتماعات انسانی بوده اند. تیپ ها که الکی عوض نمیشوند حتما ضرورتی در کار بوده؛ حتما تغییر بینشی بوده است و چقدر هم سریع شده است این تغییرات.
نسل پیشین یا توان همراهی با این تغییرات را ندارد زیرا به ابزارش مجهز نیست و یا آنکه نمی خواهد در این سیل دمادم؛ خویش را همچون تکه چوبی؛ در برابر امواج خروشان ببیند؛ چون شاید زمان از او گذشته است. اینجاست که تضاد ایجاد میشودو در نهایت بدبینی و ستیزه!
الآن دیگر پسر همانند بابایش نیست و مثل گذشته دختر نیز کپی مادرش نیست. الآن معانی و مفاهیم نیز برای این دو نسل بسیار متفاوت شده است. در گذشته انحراف؛ در همه جا انحراف بود و مصادیق آن نیز معلوم و همه پذیر! اما الآن حداقل آن است که بگوئیم مثلا انحراف و مصادیق آن به تعداد تیپ ها متعدد و دارای معانی و مصادیق جداگانه ایست! فاصله ها بسیار زیاد شده است و پیوندها بسیار کم و نیز گسستنی. الآن محکم ترین پیوندها در دو نسل جامعه تنها در نام خانوادگی در شناسنامه هایشان هست ( که آنرا هم با پنجهزار تومان میتوان تغییر داد ) و اصلی ترین نقطه اشتراک آنها در آدرس خانه هاشان ( که این هم در قدیم بوده و امروزه بدلیل آرزو بودن مالکیت بر مسکن برای کثیری از مردم به برکت مدیریت مدیران مخترم؛ در خانه های استیجاری جداجدا هم بسر میبرند).
جدای از جنبه های فردی که اشارت رفت؛ این تفاوتها و فواصل را در دیگر مظاهر زندگی بشری هم میتوان مشاهده کرد؛ در جنبه های اجتماعی و غیره!
نسل بعدی؛ همانند نسل قدیم
مهم این است که باید باین درک رسید که در نسل بعدی این فاصله ها از بین رفته و یا لااقل بسیار کم رنگ میشود. در یکی دو دهه آینده؛ مادر و دختر و همچنین پسر و پدر همانند هم خواهند شد و دیگر این فاصله ها برکنده و یا در حد اقل خویش خواهد شد! از این رو نسل آینده همانند نسل قدیمی خواهند شد. یعنی پسر مانند پدرش و دختر کپی مادرش؛ منتها در یک فضای متفاوت از همدیگر.
بطور خلاصه:
یک – نسل اول – شباهت حداکثری پسر با پدر و دختر با مادر
دو - نسل دوم – شباهت حداقلی پسر با پدر و دختر با مادر
سه – نسل سوم – شباهت حداکثری پسر با پدر و دختر با مادر
نتیجه: این تغییر تیپها قطعی و حتمی می نماید چنانکه می بینیم؛ چه درست یا چه نادرست، یک واقعیت اجتماعی (علمی) است.
در برابر این واقعیت نسل اولی ها دو دسته میشوند:
یک آنانی که در برابر آن می ایستند و می خواهند تا آخرین توان مقاومت نمایند که بسیار کار عبث و ناشیانه ای را مرتکب میشوند چرا که در برابر یک واقعیت محتوم چگونه مانع خواهند شد؟! اینان در واقع آب در هاون میکوبند.
دو آنانی که با درک درست شرایط و تحلیل موقعیت و نگاه عمیق به موضوع سعی دارند با این جریان بنحوی همراه شوند که در نقش هادی ظاهر شوند واینانند که میتوانند موفق شوند و امید به اینان باید بست.
البته یک دسته دیگری هم هستند که بی تفاوت در برابر این تغییر؛ تنها در نقش یک تماشاچی ایستاده و به نظاره تنها مشغولند.
تماس با نویسنده:
http://bahoo.blogfa.com
Mahmood.zare@Gmail.com
منبع: سایت باشگاه اندیشه به نقل از: http://bahoo.blogfa.com
نویسنده : محمود زارع
نظر شما