ایدئولوژى در حوزه سیاست، اجتماع، اقتصاد
آنچه در اینجا و در این مجال در صدد ارائه آن هستیم، تبیین کارکردهاى ایدئولوژى مىباشد که از این رهگذر ضرورت وجود ایدئولوژى مورد توجه واقع مىشود.در این بخش به یکى از وجوهى که ضرورت وجود ایدئولوژى را در حوزه حیات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى و همچنین در زندگى فردى و شخصى مدلل مىکند، پرداخته مىشود. این ضرورت با توجه به کارکردهاى ایدئولوژى در حوزه سیاست، اجتماعى و اقتصاد مورد توجه و تاکید واقع مىشود.
از این روى با پرداختن به این زاویه از بحث، تبعا نگاه هر فرد و جامعهاى به فلسفه وجودى ایدئولوژى، به عنوان یک نظام عقیدتى و فکرى که معطوف به حوزه عمل و برنامه اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و نیز معطوف به محدوده رفتارهاى فردى و شخصى مىباشد، بیش از پیش اهمیت مىیابد.
کارکردهاى ایدئولوژى دینى و مادى
به همین جهت کارکردهاى ایدئولوژى را با قطع نظر از خاستگاههاى نظرى و فکرى آن مدلل کرده آن را مورد بحث قرار مىدهیم. زیرا هر یک از خاستگاههاى نظرى، ایدئولوژى متناسب، با بستر فکرى و نظرى خود را سامان دهى مىکند. اگر ما حوزههاى فکرى و اندیشه بشرى که بینش انسان را نسبتبه جهان و هستى و جامعه و ارتباط آن دو شکل مىدهد، به دو محور اصلى مادى و الهى تقسیم کنیم، مىتوانیم نقش هر یک از دو محور اصلى را در حوزه حیات فردى و جمعى بشر مشاهده کنیم.
در یک سو پرستش مادى و دنیاگرایى در تمامى عرصههاى زندگى مورد مهندسى قرار مىگیرد، در دیگر سو، پرستش الهى در تمام حوزههاى حیات اساس و محور برنامهریزى و مهندسى اجتماعى قرار مىگیرد. شهید مطهرى در همین رابطه با بیان فرق جهانبینى الهى با مادى، به تفاوت تئورىها و ایدئولوژىهاى ارائه شده از سوى آنها مىپردازد و مىنویسد:
از نظر اندیشمند مادى، نظامات و نیروهاى حاکم بر واقعیتها در انحصار روابط و نیروهاى مادى است، و از نظر اندیشمند الهى علاوه بر این، نظامات و نیروهاى غیر مادى نیز وجود دارد که بر واقعیتها حاکم است.
علیهذا مکتب مادى چه از نظر واقعیتها و چه از نظر نظامات حاکم بر واقعیتها، مکتب انحصار است، اما مکتب الهى از هر دو نظر، مکتب ضد انحصار است. (1)
لذا این دو محور اصلى به عنوان دو خاستگاه متفاوت و متعارض تولید و زایش دو حکومت متضاد ایدئولوژیک الهى و مادى را باعث مىگردد و این تفاوت محورى در نتیجه منتهى به تاسیس دو حکومت و دولت دینى و غیردینى که داراى تفاوت ماهوى است، مىگردد.
با تاسیس دولت اسلامى، جهان از نظر ایدئولوژیکى - نه جغرافیایى - به دو منطقه (Bloc) بزرگ تقسیم مىشود: منطقه دولت اسلامى یا در دار الاسلام و منطقه غیراسلامى یا دار الکفر. (2)
1. ایدئولوژى مادى و مهندسى اجتماعى
در بینش مادى از آنجا که هستى و زندگى بر محور این جهانى و دنیوى شدن مبتنى شده است، رابطه آن با جهان دیگر بریده و منقطع فرض شده است. لذا ساختار مهندسى توسعه تمدن مادى براى ساماندهى و برنامهریزى در تمام عرصههاى حیات، بر ایدئولوژى دنیوى که بر مسند دین و مذهب تکیه زده، پایهریزى و استوار شده است که همواره رابطه بین زندگى این جهانى و جهان آخرت را بریده و گسسته، تصور مىکند.
در جوامع ایدئولوژیک غرب، ظهور و پیدایى ایدئولوژىها با پشت کردن به دین روى داده است. آنان بر این باور و اعتقاد بودند که بتوانند خلا دین و معنوى جامعه و خلا کارکردهاى ناشى از آن را که تا آن زمان بر عهده دین بوده و نهادهاى دینى آن را ایفاء مىکردهاند، با تاسیس و پایهگذارى ایدئولوژىهاى خود بنیاد بشرى، آن را بر دوش بگیرند. به بیان دیگر ظهور و پدیدار گشتن ایدئولوژىها در جامعه غربى بر این اعتقاد و باور استوار بوده است که ایدئولوژى نقش و کارکردهاى دینى را مىتواند بر دوش بگیرد. از آنجا که ایدئولوژىهاى غرب به لحاظ خاستگاه، خصیصه جوامع مدرن هستند، ایدئولوژى در شرایطى که جامعه غربى رو به فضاى جدید و تجدد کرده بود، به عنوان یک ضرورت و به عنوان پشتوانه عقیدتى و مکتبى چنین فضایى و شرایطى با حذف عنصر متافیزیکى آن پا به عرصه گذاشته است.
در این رابطه «تامپسون» (3) با ذکر این نکته که ایدئولوژى با ظهور جوامع مدرن ملازم بوده و نقش و کارکرد آن را در جوامع غربى، بیان مىکند مىنویسد:
... مفهوم ایدئولوژى جزئى از یک شرح یا روایت نظرى بزرگ مربوط به دگرگونىهاى فرهنگى در ملازمتبا ظهور جوامع صنعتى مدرن است. بر طبق این روایت اعظم، تحول جوامع صنعتى مدرن، در حوزه فرهنگ، با عرفى یا دنیوى کردن مستمر اعتقادات و اعمال و عقلانى کردن مستمر زندگى اجتماعى همراه بوده است. همچنان که دین و جادو پایگاه خود را در نزد افرادى که در فعالیتبىامان صنعتىسازى سرمایهدارى گرفتار آمده بودند، از دست مىداد، زمینه براى پیدایى نوع جدیدى از نظام اعتقادى آماده مىشد، و آن پیدایى نظامهاى اعتقادى عرفى بود که مىتوانست افراد را بدون ارجاع به ارزشها یا هستىهاى دیگر جهان، بسیج کند. همین نظامهاى اعتقادى عرفى است که بعضى نظریهپردازان معاصر از آن به عنوان عصر «ایدئولوژىها» یاد مىکنند. (4)
«مفهوم ایدئولوژى براى توصیف نظامهاى اعتقادى به کار رفته است که آن خلا فرهنگى ایجاد شده به واسطه افول مذهب و جادو را پر کرده و اشکال جدیدى از آگاهى و چهارچوب تازهاى از معنا را در جهانى سخت درگیر دگرگونى اجتماعى، سریع و بىسابقه براى مردم تامین کرده است». (5)
بررسى بسترهاى دینى و سیاسى و اجتماعى پیدایش ایدئولوژى، مجال وسیعى مىطلبد که در این گفتار مختصر نمىگنجد.
با توجه به بیان فوق، طبیعى است که ایدئولوژى به عنوان نظام فکرى و عقیدتى، منحصرا رو به زندگى این جهانى و دنیوى دارد و عنصر متافیزیکى و ماوراى طبیعت را به حوزه جادو و خرافات رانده است.
ایدئولوژىها به عنوان «مذاهب دنیوى شده» (6)، کارکردهاى ویژهاى دارند. «ژان بشلر» بر این باور است که اساسا از شاخصههاى شناخت دقیق ایدئولوژى «دنیوى شدن» است، یعنى مفهوم ایدئولوژى غرب با دنیوى شدن گره خورده است. به همین جهت، براى شناختبهتر ایدئولوژى، باید مشخصه دیگرى را بدان اضافه کنیم و آن دنیوى شدن آن است.
دنیوى شدن پدیداهاى است کشدار و پیچیده و از دیدگاههاى مختلف مىتوان بدان نگاه کرد. مشخصه بارز و آشکار آن راندن مذهب به حوزه زندگى خصوصى است.
از نظر روانشناسى، دنیوى شدن نوعى برگشت فرافکنىها در روان انسان و به طور کلى آمدن از آسمانها به زمین است. در حالىکه از دید اسطوره و مذهب، عالم مادى و ماوراى طبیعى در اختیار نیروهاى مرموزى است که بر آن حاکمند، دنیوى شدن مىخواهد ماوراى طبیعت را حذف کند و همه چیز را به ماده تحویل دهد. (7)
به همین خاطر «بشلر» معتقد است، ایدئولوژى فراگرد دنیوى شدن فرهنگ است و بشر را مجاب کرده تا سرنوشتخود را در محدوده این دنیا تامین کند. «ریمون آرون» (8) نیز ایدئولوژىهاى بشرى را ادیان و مذاهب دنیوى شده تلقى مىکرد.
«ویلسون» (9) نیز با جداانگارى دین و دنیا به تفکیک میان سکولاریسم (10) و سکولاریزاسیون (11) قائل است، و مىگوید: سکولاریسم و دنیاگرایى در غرب به عنوان یک ایدئولوژى قابل طرح است که به اصالت دنیا معتقد مىباشد لذا مىتوان گفت، ایدئولوژى در غرب بر مبناى دنیاگرایى اساس برنامهریزى کلان اجتماعى مىباشد. ویلسون مىنویسد:
دنیوىگرى با قول به اصالت دنیا یک ایدئولوژى است. قایلان و مبلغان ایدئولوژى آگاهانه همه اشکال اعتقاد به امور ماوراى طبیعى و وسایط و کارکردهاى مختص به آن را طرد و تخطئه مىکنند و از اصول غیردینى و ضد دینى به عنوان مبناى اخلاق شخصى و سازمان اجتماعى حمایت مىکنند. (12)
روشن است که این کارکردها، از آن جهت مورد تاکید ماست که عدهاى در شرایط و فضاى امروزه با توجه به همین کارکردهاى ایدئولوژى، آن را مورد انکار و تردید قرار دادهاند و آن را ویژگى جوامع عقبمانده تلقى مىکنند.
گفتنى است که کارکردهایى که ایدئولوژى مدرن در جوامع غربى عرضه مىکند، به اعتقاد بعضى از محققین غرب، با کارکردهاى گذشته دین به یک وجهى همسان مىباشد. «بشلر» بر این باور است که:
«ایدئولوژى نقشى را ایفا مىکند که در گذشته نظامهاى مستقل هر کدام به تنهایى انجام مىدادند. از این جهت ایدئولوژى دیگر تنها سیاست نیست، بلکه اسطوره، مذهب، آداب و رسوم، اخلاق و حتى علم هم هست». (13)
2. ایدئولوژى دینى و مهندسى اجتماعى
در مقابل ایدئولوژى مادى و دنیوى، ایدئولوژى دینى قرار گرفته است که ارتباط دنیا و آخرت را از هم گسسته و منقطع تصور نمىکند. از این روى، در ساختار مهندسى توسعه تمدن دینى، برنامهریزى اداره جامعه اسلامى بر محور ایدئولوژى دینى استوار بوده که همواره در مهندسى خود نسبتبین این جهانى و آن جهانى را ملاحظه کرده تا افراد جامعه در تمام شئونات حیات خود، در فضاى دینى به زندگى خود ادامه دهند. بر اساس جهان بینى الهى، جهان ماهیت «از اویى» دارد. به این معنا که واقعیت جهان مساوى استبا «از او بودن».
جهانى که متاله مىبیند، علاوه بر اینکه ماهیت «از اویى» دارد، ماهیت «به سوى اویى» هم دارد، بلکه این دو از یکدیگر تفکیکناپذیرند. هستى از نقطهاى که آغاز شده و تنزل یافته (قوس نزول) بار دیگر از خطى دیگر به سوى همان نقطه، صعود مىنماید (قوس صعود) (14)
با بیان فوق روشن است که ایدئولوژى دینى بر این پایه از هستىشناسى، بایدها و نبایدها و نظام ارزشى خاصى را در همه حوزههاى حیات جمعى، مورد توصیه و تاکید قرار مىدهد.
سید قطب، در تبیین ویژگىهاى ایدئولوژى اسلامى یکى از مختصات و ویژگىهاى ایدئولوژىهاى اسلامى را جامعیت و همگانى بودن آن مىشمارد. به این صورت که ایدئولوژى اسلامى تمام زوایا و جوانب زندگى فردى و اجتماعى انسان را صبغه دینى و ایدئولوژیکى مىبخشد و همه امور و شئونات حیات انسان را پوشش مىدهد، به گونهاى که نمىتوان حضور و وجود ایدئولوژى را از آن حوزهها تفکیک کرد. وى مىنویسد:
اسلام با این خاصیتخود، صلاحیت آن را یافت که شاهراهى جامع و کامل براى زندگى باشد، شاهراهى که شامل اعتقاد در ضمیر و در سازمان «زندگى اجتماعى» است... که این دو نه فقط با یکدیگر تعارض ندارند، بلکه لازم استبه صورت آمیخته و متداخل و غیرقابل انفکاک باشند. زیرا این هر دو، حلقه واحدند و جدا کردن آنها از هم گسیختگى و تباه کردن هر دو است. (15)
در چنین حالى مىتوان جریان پرستش الهى را در سطح بالایى تضمین کرد و آن را توسعه داد. بر همین اساس:
در ایدئولوژى اسلامى فعالیتى انسانى که معناى عبادت بر آن منطبق نشود یا تحقق بخشیدن عبادت در آن فعالیت، خواسته نشده باشد، وجود ندارد. اسلام از آغاز تا انجام هدفش تحقق بخشیدن به معناى عبادت است و بس. در آیین اسلام تمام حقوق مدونه، حقوق اساسى، حقوق مالى، و قوانین جزایى و مدنى و قانون خانواده و سایر قوانین، جز تحقق بخشیدن به امر عبادت در زندگى انسان هدفى ندارد.... (16)
البته روشن است که منحصر کردن ایدئولوژى، به نظام فکرى و عقیدتى دنیوى و تنزل آن در حد منطق عملى حیات دنیوى، به یک قرائتحداقلى از دین مىانجامد که دین را در حوزه شخصى و فردى مورد توجه قرار مىدهد. در همین رابطه استاد محمد اسد (لئوپولد فایس) در بیان فرق جهانبینى اسلامى و جهانبینىهاى دیگر، با اشاره به توسعه مفهوم عبادت به تمام حوزههاى حیات بشرى، و نیز با اشاره به این نکته که اساسا تفکیک بین حوزه مادى و معنوى در اسلام، جایگاهى ندارد، مىگوید: با تفکیک آن دو حوزه، رسیدن به غایت و هدف اسلامى مشکل خواهد شد. لذا دین اسلام با توجه به اینکه در بطن خود ایدئولوژى حاکم بر حوزه حیات دنیوى را دارا مىباشد، مىتواند غایتخود را در عرصه دنیوى ایفا کند.
... اسلام فقط مسئولیت رابطه میان خالق و خلق را که مربوط به ماوراى طبیعت است، بر دوش ندارد، بلکه - لااقل با تاکیدى به همین اندازه - براى ارتباط میان فرد و جامعه نیز رسالت و برنامه دارد.
زندگى دنیا از دیدگاه اسلام، نه صدفى میان تهى و نه رویائى از جهان آخرت است، بلکه زندگى دنیا، یک واحد خود به خود کامل است... اسلام علنا مىگوید انسان در زندگانى فردى دنیوى مىتواند به کمال مطلوب برسد، به شرطى که از تمام مواهب دنیوى زندگى دنیا، کمال استفاده را بکند. (17)
با این حال و با توجه به تفاوت بنیادى دو ایدئولوژى، ایدئولوژى ثمرات و کارکردهایى در پى دارد که نمىتوان از آنها چشمپوشى کرد. ما در این مقطع، کارکردهاى عمومى و فردى ایدئولوژى را مورد بحث قرار مىدهیم. اگر چه لزوما این به معناى موفقیت کامل ایدئولوژىهاى بشرى در ایفاى نقش دین نیست، بلکه مراد توجه به ضرورت وجود ایدئولوژى از منظر کارکردهاى آن است که تاکید مىکند هیچ کنش در جامعه بدون یک پشتوانه ایدئولوژیکى، صورت نمىگیرد. لذا شکست و به بنبست رسیدن ایدئولوژىهاى غربى، چه در بعد سیاسى و چه در بعد اجتماعى و اقتصادى و جایگزینى مستمر آنها، نشانگر عدم توانایى ایدئولوژىهاى تک بعدى و ساحتى در ایفا کارکردهایى است که در حوزه دین تامین مىشد. در این رابطه کلام «ژان بشلر» قابل توجه است:
«بشلر» با اشاره به اینکه ایدئولوژىهاى غربى، نظام فکرى و عقیدتى انسانهاى عصر تجدد مىباشد که بر اساس عقل و علوم و تکنولوژى بنیاد نهاده شدهاند، به نقض و شکست ایدئولوژىهاى برآمده از عصر تجدد مىپردازد و مىنویسد:
البته در دوران کنونى، نادرستى و بیهودگى آن بر همگان ثابتشده است، ولى در گذشته هم همیشه افراد روشن ضمیر با چنین طرز تلقىاى مبارزه کردهاند برخى از نقاط ساختارى عقلانیت علمى، باعثشد که نتوانند نقشى را که بر عهده داشتند (حل تمامى مسائل) ایفا کنند. (18)
در عین حال بشلر به سه نقص و عیب اساسى ایدئولوژىهاى عصر تجدد، اشاره مىکند:
یک. نمىتوان ارزشى را بر مبناى عقل بنا کرد،
دو. تبیینهاى علمى، داراى محدودیتاند و هرگز مسائل بنیادى زندگى بشر را در بر نمىگیرند،
سه. علوم بشرى، معرفتهاى جزئى موقتى هستند و نمىتوانند مدعى حقیقت مطلقى باشند». (19)
«آنتونى گیدنیز» (20) نیز در بحث جامعه و هویتشخصى در عصر تجدد، ظهور و پدید آمدن مباحثى همچون سیاست زندگى را مربوط به سیاست تصمیمگیرى حوزه زندگى براى رهایى از سلطه نظامهاى پلکانى مىداند که در حقیقت ارائه یک نوع ایدئولوژى خاص براى زندگى مدرن مىباشد و علامتسؤالى مىداند براى نظامهاى تجدد که بر مرجعیت درونى پا فشارند. «مسائل مربوط به سیاست زندگى، علامتسؤال مشخصى در برابر نظامهاى مجهز به مرجعیت درونى قرار مىدهند. برنامه اجرایى سیاست زندگى که حاصل تاثیر رهایىبخش نهادهاى مدرن است، نماد جالبى از محدویتهاى تصمیمگیرى بر حسب معیارهاى درونى بهدست مىدهد، زیرا سیاست زندگى دقیقا همان پرسشهاى اخلاقى و وجودى را که نهادهاى اصلى تجدد سرکوب کرده بودند، از نو به میدان مىکشد و برجسته مىکند...». (21)
لذا با توجه به کارکردهاى ایدئولوژى که در هر نظامى مىتوان بر آن شاهد بود، تبعا انسان چنین احساس مىکند که نظامهاى فکرى و عقیدتى، چنان به زندگى بشر سایه افکندهاند که جدایى از آنها امکانپذیر نیست.
در تحلیل نهایى هرگونه شناخت - حتى شناخت علمى - بشرى، داراى ماهیتى ایدئولوژیک و یا دستکم، در پایان کار، یعنى آنجا که زندگى به زبان عمل بازگردانده مىشود، داراى خاصیت ایدئولوژیک است. (22)
کارکردهاى عمومى
ایدئولوژى در سطح کلان به لحاظ تاثیرگذارى در سطح افکار عمومى و ایجاد انگیزهها در حوزه عمل و ایجاد حرکت و جنبشهاى سیاسى و اجتماعى، بسیار حائز اهمیت است. در طول تاریخ وقوع تحولات و تغییرات عمده سیاسى و اجتماعى و اقتصادى، بدون یک انقلاب ایدئولوژیکى امکانپذیر نبوده است.
هر انقلابى، متناسب با بستر ویژه خود، یا تمسک به یک ایدئولوژى توانسته است تودهها را به تکاپو انداخته و آنان را در مسیر دگرگونى و تحول قرار دهد. ایدئولوژى از آنجا که از سطح وسیعى از قدرت اقناع و توجیه برخوردار است، کارکردهاى ایدئولوژى را عهدهدار مىشود.
ایدئولوژىها در شکل عمومى با داشتن نقش توجیهى و توصیفى در سطح بالا و ایجاد تعهد و تعبد نسبتبه یک نظام فکرى و عقیدتى، توانایى بسیج عمومى جامعه، ایجاد انقلابهاى سیاسى و اجتماعى و اقتصادى و توانایى فروپاشى یک نظام را دارا مىباشند.
ایدئولوژىها همانگونه که در حفظ و انسجام وضعیت موجود، کارآمد مىباشند، در دگرگونى و تغییر وضعیت موجود نیز به کار گرفته شوند. «گىوشه» در این رابطه مىنویسد:
از وراى اشکال مختلف کنشى که ایدئولوژى به خود مىگیرد، مىتوان بعضى تاثیرات عمومى را نیز از آنها منتج نمود. مىتوان گفت که ایدئولوژى ممکن است هم بوجود آورنده دگرگونى باشد و هم با آن به مخالفتبرخیزد. زیرا در عین حال هم ممکن است وحدت و یگانگى را به وجود آورد و هم اشتقاق و مخالفت و این خاصیت در حقیقت در ذات ایدئولوژى است که در عین حال هم پیوند دهنده باشد و هم جدایىطلبى را موجب گردد. (23)
گفتنى است ایدئولوژى حتى در آنجایى که برخلاف وضعیت موجود وارد عمل مىشود و منتهى به یک طغیان اجتماعى و سیاسى مىگردد، از بستر وحدت و انسجام در تودهها، که بواسطه ایدئولوژى جدید محقق مىشود، عبور مىکند، یعنى ایجاد دگرگونى و تحول در یک جامعه نیز لزوما از مسیر یک نظام فکرى و عقیدتى معطوف به جریان تغییر، مىتواند تحقق یابد.
ایدئولوژى در این مقاطع از یک سو همچون نقشه راهنما عمل مىکند و به موضعگیرىها و جبههگیرىها افراد جامعه و خود جامعه، سمت و سوى خاصى مىبخشد، و از سوى دیگر تاثیر و کارکردهاى خود را در حوزه عمومى بر روند تاریخ و حرکت و شتاب آن بر جاى مىگذارد. لذا در صورتى که از سوى حاکمان به کار گرفته شود، همچون پتانسیل و نیروى متراکم و ذخیره شده در بطن تودههاست که با آزاد شدن آن قدرت، ایجاد تحولات در مقیاس بزرگ تاریخى را داراست. روند تکاملى تاریخ و جوهره حرکت تاریخ را مىتوان در ایدئولوژىها حاکم جستجو کرد، على الخصوص ایدئولوژىهایى که از غناى دروندینى بهرهمندند. از این جهت است که ایدئولوژى با ایجاد انگیزههاى عملى، حرکت تاریخ را رقم مىزند. بدون ایدئولوژى که به مثابه عاملى در دگرگونى اجتماعى و کنش تاریخى است «مک کله لند» آن را «تغییر ایدئولوژیکى» نامیده و «شومبارت دولوو» از آن به «تصویر راهنما» یاد مىکند، روند استعمار زدایى نمىتواند تحقق یابد. این روند در واقع از نوع روند انقلابى است که فرو پاشى کامل ساخت استعمارى را اعلام نموده و انرژى فردى و جمعى قابل ملاحظه را بهکار مىگیرد. (24)
پىنوشت:
1) مجموعه آثار 3، ص 36.
2) ویژگىهاى ایدئولوژى اسلامى، ص 24.
3) Thompson.
4) فرهنگ و ایدئولوژى مدرن، ص 14.
5) فرهنگ و ایدئولوژى مدرن، ص 14.
6) religion Iaigue.
7) ایدئولوژى چیست، ص 157.
8) Raymond Aron.
9) Wilson.
10) Secularism.
11 Secularization.
12) فرهنگ و دین، ص 126.
13) ایدئولوژى چیس؟، ص 303.
14) مجموعه آثار (3)، صص 50 - 51.
15) سید قطب، ویژگى ایدئولوژى اسلامى، ص 234.
16) سید قطب، صص 235234.
17) الاسلام على مفتوق الطرق، صص 21 - 23، به نقل از: ویژگىهاى ایدئولوژى اسلامى.
18) ایدئولوژى چیست؟، صص159 - 160.
19) ایدئولوژى چیست؟، صص 159 - 160.
20) Giddens Anthony.
21) تجدد و تشخص، صص 312 - 313.
22) ما و مدرنیت، ص 209.
23) تغییرات اجتماعى، ص 94.
24) تغییرات اجتماعى، ص 212 و 213. (با اندکى تصرف)
منبع: سایت باشگاه اندیشه
نویسنده : محمد رضا خاکی قراملکی
نظر شما