موضوع : پژوهش | مقاله

ایدئولوژى در حوزه سیاست، اجتماع، اقتصاد

آنچه در اینجا و در این مجال در صدد ارائه آن هستیم، تبیین کارکردهاى ایدئولوژى مى‏باشد که از این رهگذر ضرورت وجود ایدئولوژى مورد توجه واقع مى‏شود.در این بخش به یکى از وجوهى که ضرورت وجود ایدئولوژى را در حوزه حیات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى و همچنین در زندگى فردى و شخصى مدلل مى‏کند، پرداخته مى‏شود. این ضرورت با توجه به کارکردهاى ایدئولوژى در حوزه سیاست، اجتماعى و اقتصاد مورد توجه و تاکید واقع مى‏شود.
از این روى با پرداختن به این زاویه از بحث، تبعا نگاه هر فرد و جامعه‏اى به فلسفه وجودى ایدئولوژى، به عنوان یک نظام عقیدتى و فکرى که معطوف به حوزه عمل و برنامه اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و نیز معطوف به محدوده رفتارهاى فردى و شخصى مى‏باشد، بیش از پیش اهمیت مى‏یابد.

کارکردهاى ایدئولوژى دینى و مادى
به همین جهت کارکردهاى ایدئولوژى را با قطع نظر از خاستگاه‏هاى نظرى و فکرى آن مدلل کرده آن را مورد بحث قرار مى‏دهیم. زیرا هر یک از خاستگاه‏هاى نظرى، ایدئولوژى متناسب، با بستر فکرى و نظرى خود را سامان دهى مى‏کند. اگر ما حوزه‏هاى فکرى و اندیشه بشرى که بینش انسان را نسبت‏به جهان و هستى و جامعه و ارتباط آن دو شکل مى‏دهد، به دو محور اصلى مادى و الهى تقسیم کنیم، مى‏توانیم نقش هر یک از دو محور اصلى را در حوزه حیات فردى و جمعى بشر مشاهده کنیم.
در یک سو پرستش مادى و دنیاگرایى در تمامى عرصه‏هاى زندگى مورد مهندسى قرار مى‏گیرد، در دیگر سو، پرستش الهى در تمام حوزه‏هاى حیات اساس و محور برنامه‏ریزى و مهندسى اجتماعى قرار مى‏گیرد. شهید مطهرى در همین رابطه با بیان فرق جهان‏بینى الهى با مادى، به تفاوت تئورى‏ها و ایدئولوژى‏هاى ارائه شده از سوى آنها مى‏پردازد و مى‏نویسد:
از نظر اندیشمند مادى، نظامات و نیروهاى حاکم بر واقعیت‏ها در انحصار روابط و نیروهاى مادى است، و از نظر اندیشمند الهى علاوه بر این، نظامات و نیروهاى غیر مادى نیز وجود دارد که بر واقعیت‏ها حاکم است.
علیهذا مکتب مادى چه از نظر واقعیت‏ها و چه از نظر نظامات حاکم بر واقعیت‏ها، مکتب انحصار است، اما مکتب الهى از هر دو نظر، مکتب ضد انحصار است. (1)
لذا این دو محور اصلى به عنوان دو خاستگاه متفاوت و متعارض تولید و زایش دو حکومت متضاد ایدئولوژیک الهى و مادى را باعث مى‏گردد و این تفاوت محورى در نتیجه منتهى به تاسیس دو حکومت و دولت دینى و غیردینى که داراى تفاوت ماهوى است، مى‏گردد.
با تاسیس دولت اسلامى، جهان از نظر ایدئولوژیکى - نه جغرافیایى - به دو منطقه (Bloc) بزرگ تقسیم مى‏شود: منطقه دولت اسلامى یا در دار الاسلام و منطقه غیراسلامى یا دار الکفر. (2)

1. ایدئولوژى مادى و مهندسى اجتماعى
در بینش مادى از آنجا که هستى و زندگى بر محور این جهانى و دنیوى شدن مبتنى شده است، رابطه آن با جهان دیگر بریده و منقطع فرض شده است. لذا ساختار مهندسى توسعه تمدن مادى براى سامان‏دهى و برنامه‏ریزى در تمام عرصه‏هاى حیات، بر ایدئولوژى دنیوى که بر مسند دین و مذهب تکیه زده، پایه‏ریزى و استوار شده است که همواره رابطه بین زندگى این جهانى و جهان آخرت را بریده و گسسته، تصور مى‏کند.
در جوامع ایدئولوژیک غرب، ظهور و پیدایى ایدئولوژى‏ها با پشت کردن به دین روى داده است. آنان بر این باور و اعتقاد بودند که بتوانند خلا دین و معنوى جامعه و خلا کارکردهاى ناشى از آن را که تا آن زمان بر عهده دین بوده و نهادهاى دینى آن را ایفاء مى‏کرده‏اند، با تاسیس و پایه‏گذارى ایدئولوژى‏هاى خود بنیاد بشرى، آن را بر دوش بگیرند. به بیان دیگر ظهور و پدیدار گشتن ایدئولوژى‏ها در جامعه غربى بر این اعتقاد و باور استوار بوده است که ایدئولوژى نقش و کارکردهاى دینى را مى‏تواند بر دوش بگیرد. از آنجا که ایدئولوژى‏هاى غرب به لحاظ خاستگاه، خصیصه جوامع مدرن هستند، ایدئولوژى در شرایطى که جامعه غربى رو به فضاى جدید و تجدد کرده بود، به عنوان یک ضرورت و به عنوان پشتوانه عقیدتى و مکتبى چنین فضایى و شرایطى با حذف عنصر متافیزیکى آن پا به عرصه گذاشته است.
در این رابطه «تامپسون‏» (3) با ذکر این نکته که ایدئولوژى با ظهور جوامع مدرن ملازم بوده و نقش و کارکرد آن را در جوامع غربى، بیان مى‏کند مى‏نویسد:
... مفهوم ایدئولوژى جزئى از یک شرح یا روایت نظرى بزرگ مربوط به دگرگونى‏هاى فرهنگى در ملازمت‏با ظهور جوامع صنعتى مدرن است. بر طبق این روایت اعظم، تحول جوامع صنعتى مدرن، در حوزه فرهنگ، با عرفى یا دنیوى کردن مستمر اعتقادات و اعمال و عقلانى کردن مستمر زندگى اجتماعى همراه بوده است. همچنان که دین و جادو پایگاه خود را در نزد افرادى که در فعالیت‏بى‏امان صنعتى‏سازى سرمایه‏دارى گرفتار آمده بودند، از دست مى‏داد، زمینه براى پیدایى نوع جدیدى از نظام اعتقادى آماده مى‏شد، و آن پیدایى نظام‏هاى اعتقادى عرفى بود که مى‏توانست افراد را بدون ارجاع به ارزش‏ها یا هستى‏هاى دیگر جهان، بسیج کند. همین نظام‏هاى اعتقادى عرفى است که بعضى نظریه‏پردازان معاصر از آن به عنوان عصر «ایدئولوژى‏ها» یاد مى‏کنند. (4)
«مفهوم ایدئولوژى براى توصیف نظام‏هاى اعتقادى به کار رفته است که آن خلا فرهنگى ایجاد شده به واسطه افول مذهب و جادو را پر کرده و اشکال جدیدى از آگاهى و چهارچوب تازه‏اى از معنا را در جهانى سخت درگیر دگرگونى اجتماعى، سریع و بى‏سابقه براى مردم تامین کرده است‏». (5)
بررسى بسترهاى دینى و سیاسى و اجتماعى پیدایش ایدئولوژى، مجال وسیعى مى‏طلبد که در این گفتار مختصر نمى‏گنجد.
با توجه به بیان فوق، طبیعى است که ایدئولوژى به عنوان نظام فکرى و عقیدتى، منحصرا رو به زندگى این جهانى و دنیوى دارد و عنصر متافیزیکى و ماوراى طبیعت را به حوزه جادو و خرافات رانده است.
ایدئولوژى‏ها به عنوان «مذاهب دنیوى شده‏» (6)، کارکردهاى ویژه‏اى دارند. «ژان بشلر» بر این باور است که اساسا از شاخصه‏هاى شناخت دقیق ایدئولوژى «دنیوى شدن‏» است، یعنى مفهوم ایدئولوژى غرب با دنیوى شدن گره خورده است. به همین جهت، براى شناخت‏بهتر ایدئولوژى، باید مشخصه دیگرى را بدان اضافه کنیم و آن دنیوى شدن آن است.
دنیوى شدن پدیداه‏اى است کشدار و پیچیده و از دیدگاه‏هاى مختلف مى‏توان بدان نگاه کرد. مشخصه بارز و آشکار آن راندن مذهب به حوزه زندگى خصوصى است.
از نظر روان‏شناسى، دنیوى شدن نوعى برگشت فرافکنى‏ها در روان انسان و به طور کلى آمدن از آسمان‏ها به زمین است. در حالى‏که از دید اسطوره و مذهب، عالم مادى و ماوراى طبیعى در اختیار نیروهاى مرموزى است که بر آن حاکمند، دنیوى شدن مى‏خواهد ماوراى طبیعت را حذف کند و همه چیز را به ماده تحویل دهد. (7)
به همین خاطر «بشلر» معتقد است، ایدئولوژى فراگرد دنیوى شدن فرهنگ است و بشر را مجاب کرده تا سرنوشت‏خود را در محدوده این دنیا تامین کند. «ریمون آرون‏» (8) نیز ایدئولوژى‏هاى بشرى را ادیان و مذاهب دنیوى شده تلقى مى‏کرد.
«ویلسون‏» (9) نیز با جداانگارى دین و دنیا به تفکیک میان سکولاریسم (10) و سکولاریزاسیون (11) قائل است، و مى‏گوید: سکولاریسم و دنیاگرایى در غرب به عنوان یک ایدئولوژى قابل طرح است که به اصالت دنیا معتقد مى‏باشد لذا مى‏توان گفت، ایدئولوژى در غرب بر مبناى دنیاگرایى اساس برنامه‏ریزى کلان اجتماعى مى‏باشد. ویلسون مى‏نویسد:
دنیوى‏گرى با قول به اصالت دنیا یک ایدئولوژى است. قایلان و مبلغان ایدئولوژى آگاهانه همه اشکال اعتقاد به امور ماوراى طبیعى و وسایط و کارکردهاى مختص به آن را طرد و تخطئه مى‏کنند و از اصول غیردینى و ضد دینى به عنوان مبناى اخلاق شخصى و سازمان اجتماعى حمایت مى‏کنند. (12)
روشن است که این کارکردها، از آن جهت مورد تاکید ماست که عده‏اى در شرایط و فضاى امروزه با توجه به همین کارکردهاى ایدئولوژى، آن را مورد انکار و تردید قرار داده‏اند و آن را ویژگى جوامع عقب‏مانده تلقى مى‏کنند.
گفتنى است که کارکردهایى که ایدئولوژى مدرن در جوامع غربى عرضه مى‏کند، به اعتقاد بعضى از محققین غرب، با کارکردهاى گذشته دین به یک وجهى همسان مى‏باشد. «بشلر» بر این باور است که:
«ایدئولوژى نقشى را ایفا مى‏کند که در گذشته نظام‏هاى مستقل هر کدام به تنهایى انجام مى‏دادند. از این جهت ایدئولوژى دیگر تنها سیاست نیست، بلکه اسطوره، مذهب، آداب و رسوم، اخلاق و حتى علم هم هست‏». (13)

2. ایدئولوژى دینى و مهندسى اجتماعى
در مقابل ایدئولوژى مادى و دنیوى، ایدئولوژى دینى قرار گرفته است که ارتباط دنیا و آخرت را از هم گسسته و منقطع تصور نمى‏کند. از این روى، در ساختار مهندسى توسعه تمدن دینى، برنامه‏ریزى اداره جامعه اسلامى بر محور ایدئولوژى دینى استوار بوده که همواره در مهندسى خود نسبت‏بین این جهانى و آن جهانى را ملاحظه کرده تا افراد جامعه در تمام شئونات حیات خود، در فضاى دینى به زندگى خود ادامه دهند. بر اساس جهان بینى الهى، جهان ماهیت «از اویى‏» دارد. به این معنا که واقعیت جهان مساوى است‏با «از او بودن‏».
جهانى که متاله مى‏بیند، علاوه بر اینکه ماهیت «از اویى‏» دارد، ماهیت «به سوى اویى‏» هم دارد، بلکه این دو از یکدیگر تفکیک‏ناپذیرند. هستى از نقطه‏اى که آغاز شده و تنزل یافته (قوس نزول) بار دیگر از خطى دیگر به سوى همان نقطه، صعود مى‏نماید (قوس صعود) (14)
با بیان فوق روشن است که ایدئولوژى دینى بر این پایه از هستى‏شناسى، بایدها و نبایدها و نظام ارزشى خاصى را در همه حوزه‏هاى حیات جمعى، مورد توصیه و تاکید قرار مى‏دهد.
سید قطب، در تبیین ویژگى‏هاى ایدئولوژى اسلامى یکى از مختصات و ویژگى‏هاى ایدئولوژى‏هاى اسلامى را جامعیت و همگانى بودن آن مى‏شمارد. به این صورت که ایدئولوژى اسلامى تمام زوایا و جوانب زندگى فردى و اجتماعى انسان را صبغه دینى و ایدئولوژیکى مى‏بخشد و همه امور و شئونات حیات انسان را پوشش مى‏دهد، به گونه‏اى که نمى‏توان حضور و وجود ایدئولوژى را از آن حوزه‏ها تفکیک کرد. وى مى‏نویسد:
اسلام با این خاصیت‏خود، صلاحیت آن را یافت که شاهراهى جامع و کامل براى زندگى باشد، شاهراهى که شامل اعتقاد در ضمیر و در سازمان «زندگى اجتماعى‏» است... که این دو نه فقط با یکدیگر تعارض ندارند، بلکه لازم است‏به صورت آمیخته و متداخل و غیرقابل انفکاک باشند. زیرا این هر دو، حلقه واحدند و جدا کردن آنها از هم گسیختگى و تباه کردن هر دو است. (15)
در چنین حالى مى‏توان جریان پرستش الهى را در سطح بالایى تضمین کرد و آن را توسعه داد. بر همین اساس:
در ایدئولوژى اسلامى فعالیتى انسانى که معناى عبادت بر آن منطبق نشود یا تحقق بخشیدن عبادت در آن فعالیت، خواسته نشده باشد، وجود ندارد. اسلام از آغاز تا انجام هدفش تحقق بخشیدن به معناى عبادت است و بس. در آیین اسلام تمام حقوق مدونه، حقوق اساسى، حقوق مالى، و قوانین جزایى و مدنى و قانون خانواده و سایر قوانین، جز تحقق بخشیدن به امر عبادت در زندگى انسان هدفى ندارد.... (16)
البته روشن است که منحصر کردن ایدئولوژى، به نظام فکرى و عقیدتى دنیوى و تنزل آن در حد منطق عملى حیات دنیوى، به یک قرائت‏حداقلى از دین مى‏انجامد که دین را در حوزه شخصى و فردى مورد توجه قرار مى‏دهد. در همین رابطه استاد محمد اسد (لئوپولد فایس) در بیان فرق جهان‏بینى اسلامى و جهان‏بینى‏هاى دیگر، با اشاره به توسعه مفهوم عبادت به تمام حوزه‏هاى حیات بشرى، و نیز با اشاره به این نکته که اساسا تفکیک بین حوزه مادى و معنوى در اسلام، جایگاهى ندارد، مى‏گوید: با تفکیک آن دو حوزه، رسیدن به غایت و هدف اسلامى مشکل خواهد شد. لذا دین اسلام با توجه به اینکه در بطن خود ایدئولوژى حاکم بر حوزه حیات دنیوى را دارا مى‏باشد، مى‏تواند غایت‏خود را در عرصه دنیوى ایفا کند.
... اسلام فقط مسئولیت رابطه میان خالق و خلق را که مربوط به ماوراى طبیعت است، بر دوش ندارد، بلکه - لااقل با تاکیدى به همین اندازه - براى ارتباط میان فرد و جامعه نیز رسالت و برنامه دارد.
زندگى دنیا از دیدگاه اسلام، نه صدفى میان تهى و نه رویائى از جهان آخرت است، بلکه زندگى دنیا، یک واحد خود به خود کامل است... اسلام علنا مى‏گوید انسان در زندگانى فردى دنیوى مى‏تواند به کمال مطلوب برسد، به شرطى که از تمام مواهب دنیوى زندگى دنیا، کمال استفاده را بکند. (17)
با این حال و با توجه به تفاوت بنیادى دو ایدئولوژى، ایدئولوژى ثمرات و کارکردهایى در پى دارد که نمى‏توان از آنها چشم‏پوشى کرد. ما در این مقطع، کارکردهاى عمومى و فردى ایدئولوژى را مورد بحث قرار مى‏دهیم. اگر چه لزوما این به معناى موفقیت کامل ایدئولوژى‏هاى بشرى در ایفاى نقش دین نیست، بلکه مراد توجه به ضرورت وجود ایدئولوژى از منظر کارکردهاى آن است که تاکید مى‏کند هیچ کنش در جامعه بدون یک پشتوانه ایدئولوژیکى، صورت نمى‏گیرد. لذا شکست و به بن‏بست رسیدن ایدئولوژى‏هاى غربى، چه در بعد سیاسى و چه در بعد اجتماعى و اقتصادى و جایگزینى مستمر آنها، نشانگر عدم توانایى ایدئولوژى‏هاى تک بعدى و ساحتى در ایفا کارکردهایى است که در حوزه دین تامین مى‏شد. در این رابطه کلام «ژان بشلر» قابل توجه است:
«بشلر» با اشاره به اینکه ایدئولوژى‏هاى غربى، نظام فکرى و عقیدتى انسان‏هاى عصر تجدد مى‏باشد که بر اساس عقل و علوم و تکنولوژى بنیاد نهاده شده‏اند، به نقض و شکست ایدئولوژى‏هاى برآمده از عصر تجدد مى‏پردازد و مى‏نویسد:
البته در دوران کنونى، نادرستى و بیهودگى آن بر همگان ثابت‏شده است، ولى در گذشته هم همیشه افراد روشن ضمیر با چنین طرز تلقى‏اى مبارزه کرده‏اند برخى از نقاط ساختارى عقلانیت علمى، باعث‏شد که نتوانند نقشى را که بر عهده داشتند (حل تمامى مسائل) ایفا کنند. (18)
در عین حال بشلر به سه نقص و عیب اساسى ایدئولوژى‏هاى عصر تجدد، اشاره مى‏کند:
یک. نمى‏توان ارزشى را بر مبناى عقل بنا کرد،
دو. تبیین‏هاى علمى، داراى محدودیت‏اند و هرگز مسائل بنیادى زندگى بشر را در بر نمى‏گیرند،
سه. علوم بشرى، معرفت‏هاى جزئى موقتى هستند و نمى‏توانند مدعى حقیقت مطلقى باشند». (19)
«آنتونى گیدنیز» (20) نیز در بحث جامعه و هویت‏شخصى در عصر تجدد، ظهور و پدید آمدن مباحثى همچون سیاست زندگى را مربوط به سیاست تصمیم‏گیرى حوزه زندگى براى رهایى از سلطه نظام‏هاى پلکانى مى‏داند که در حقیقت ارائه یک نوع ایدئولوژى خاص براى زندگى مدرن مى‏باشد و علامت‏سؤالى مى‏داند براى نظام‏هاى تجدد که بر مرجعیت درونى پا فشارند. «مسائل مربوط به سیاست زندگى، علامت‏سؤال مشخصى در برابر نظام‏هاى مجهز به مرجعیت درونى قرار مى‏دهند. برنامه اجرایى سیاست زندگى که حاصل تاثیر رهایى‏بخش نهادهاى مدرن است، نماد جالبى از محدویت‏هاى تصمیم‏گیرى بر حسب معیارهاى درونى به‏دست مى‏دهد، زیرا سیاست زندگى دقیقا همان پرسش‏هاى اخلاقى و وجودى را که نهادهاى اصلى تجدد سرکوب کرده بودند، از نو به میدان مى‏کشد و برجسته مى‏کند...». (21)
لذا با توجه به کارکردهاى ایدئولوژى که در هر نظامى مى‏توان بر آن شاهد بود، تبعا انسان چنین احساس مى‏کند که نظام‏هاى فکرى و عقیدتى، چنان به زندگى بشر سایه افکنده‏اند که جدایى از آنها امکان‏پذیر نیست.
در تحلیل نهایى هرگونه شناخت - حتى شناخت علمى - بشرى، داراى ماهیتى ایدئولوژیک و یا دست‏کم، در پایان کار، یعنى آنجا که زندگى به زبان عمل بازگردانده مى‏شود، داراى خاصیت ایدئولوژیک است. (22)

کارکردهاى عمومى
ایدئولوژى در سطح کلان به لحاظ تاثیرگذارى در سطح افکار عمومى و ایجاد انگیزه‏ها در حوزه عمل و ایجاد حرکت و جنبش‏هاى سیاسى و اجتماعى، بسیار حائز اهمیت است. در طول تاریخ وقوع تحولات و تغییرات عمده سیاسى و اجتماعى و اقتصادى، بدون یک انقلاب ایدئولوژیکى امکان‏پذیر نبوده است.
هر انقلابى، متناسب با بستر ویژه خود، یا تمسک به یک ایدئولوژى توانسته است توده‏ها را به تکاپو انداخته و آنان را در مسیر دگرگونى و تحول قرار دهد. ایدئولوژى از آنجا که از سطح وسیعى از قدرت اقناع و توجیه برخوردار است، کارکردهاى ایدئولوژى را عهده‏دار مى‏شود.
ایدئولوژى‏ها در شکل عمومى با داشتن نقش توجیهى و توصیفى در سطح بالا و ایجاد تعهد و تعبد نسبت‏به یک نظام فکرى و عقیدتى، توانایى بسیج عمومى جامعه، ایجاد انقلاب‏هاى سیاسى و اجتماعى و اقتصادى و توانایى فروپاشى یک نظام را دارا مى‏باشند.
ایدئولوژى‏ها همان‏گونه که در حفظ و انسجام وضعیت موجود، کارآمد مى‏باشند، در دگرگونى و تغییر وضعیت موجود نیز به کار گرفته شوند. «گى‏وشه‏» در این رابطه مى‏نویسد:
از وراى اشکال مختلف کنشى که ایدئولوژى به خود مى‏گیرد، مى‏توان بعضى تاثیرات عمومى را نیز از آنها منتج نمود. مى‏توان گفت که ایدئولوژى ممکن است هم بوجود آورنده دگرگونى باشد و هم با آن به مخالفت‏برخیزد. زیرا در عین حال هم ممکن است وحدت و یگانگى را به وجود آورد و هم اشتقاق و مخالفت و این خاصیت در حقیقت در ذات ایدئولوژى است که در عین حال هم پیوند دهنده باشد و هم جدایى‏طلبى را موجب گردد. (23)
گفتنى است ایدئولوژى حتى در آنجایى که برخلاف وضعیت موجود وارد عمل مى‏شود و منتهى به یک طغیان اجتماعى و سیاسى مى‏گردد، از بستر وحدت و انسجام در توده‏ها، که بواسطه ایدئولوژى جدید محقق مى‏شود، عبور مى‏کند، یعنى ایجاد دگرگونى و تحول در یک جامعه نیز لزوما از مسیر یک نظام فکرى و عقیدتى معطوف به جریان تغییر، مى‏تواند تحقق یابد.
ایدئولوژى در این مقاطع از یک سو همچون نقشه راهنما عمل مى‏کند و به موضع‏گیرى‏ها و جبهه‏گیرى‏ها افراد جامعه و خود جامعه، سمت و سوى خاصى مى‏بخشد، و از سوى دیگر تاثیر و کارکردهاى خود را در حوزه عمومى بر روند تاریخ و حرکت و شتاب آن بر جاى مى‏گذارد. لذا در صورتى که از سوى حاکمان به کار گرفته شود، همچون پتانسیل و نیروى متراکم و ذخیره شده در بطن توده‏هاست که با آزاد شدن آن قدرت، ایجاد تحولات در مقیاس بزرگ تاریخى را داراست. روند تکاملى تاریخ و جوهره حرکت تاریخ را مى‏توان در ایدئولوژى‏ها حاکم جستجو کرد، على الخصوص ایدئولوژى‏هایى که از غناى درون‏دینى بهره‏مندند. از این جهت است که ایدئولوژى با ایجاد انگیزه‏هاى عملى، حرکت تاریخ را رقم مى‏زند. بدون ایدئولوژى که به مثابه عاملى در دگرگونى اجتماعى و کنش تاریخى است «مک کله لند» آن را «تغییر ایدئولوژیکى‏» نامیده و «شومبارت دولوو» از آن به «تصویر راهنما» یاد مى‏کند، روند استعمار زدایى نمى‏تواند تحقق یابد. این روند در واقع از نوع روند انقلابى است که فرو پاشى کامل ساخت استعمارى را اعلام نموده و انرژى فردى و جمعى قابل ملاحظه را به‏کار مى‏گیرد. (24)

پى‏نوشت:
1) مجموعه آثار 3، ص 36.
2) ویژگى‏هاى ایدئولوژى اسلامى، ص 24.
3) Thompson.
4) فرهنگ و ایدئولوژى مدرن، ص 14.
5) فرهنگ و ایدئولوژى مدرن، ص 14.
6) religion Iaigue.
7) ایدئولوژى چیست، ص 157.
8) Raymond Aron.
9) Wilson.
10) Secularism.
11 Secularization.
12) فرهنگ و دین، ص 126.
13) ایدئولوژى چیس؟، ص 303.
14) مجموعه آثار (3)، صص 50 - 51.
15) سید قطب، ویژگى ایدئولوژى اسلامى، ص 234.
16) سید قطب، صص 235234.
17) الاسلام على مفتوق الطرق، صص 21 - 23، به نقل از: ویژگى‏هاى ایدئولوژى اسلامى.
18) ایدئولوژى چیست؟، صص‏159 - 160.
19) ایدئولوژى چیست؟، صص 159 - 160.
20) Giddens Anthony.
21) تجدد و تشخص، صص 312 - 313.
22) ما و مدرنیت، ص 209.
23) تغییرات اجتماعى، ص 94.
24) تغییرات اجتماعى، ص 212 و 213. (با اندکى تصرف)


منبع: سایت باشگاه اندیشه
نویسنده : محمد رضا خاکی قراملکی
 

نظر شما