هویت هایی که فردا می آیند
برای تمهید و تدبیر آینده ای که متضمن امنیت هستی شناختی و وجودیِ «من ایرانی» است: نخست باید باور کنیم که «آینده همان ساختن است» . اما توصیف آینده به عنوان «قلمرو امکان» را نباید به این معنا فرض کنیم که ما قدرت نامحدودی برای خلق رؤیاهای خود داریم
آینده رازی است پیچیده به چیزهایی که به خو گرفته ایم. زمانی هابز گفته بود: «هیچ کس نمی تواند تصویری از آینده را در اندیشه خود داشته باشد؛ چرا که امروز، آینده نیست. در عین حال، ما از تصاویر و برداشت های گذشته خود، آینده ای را می پرورانیم» .
بر اساس قرائتی آزاد از ایلیا پریگوجین(۱)، ما نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم، اما می توانیم به شکل گرفتن آن یاری رسانیم؛ زیرا آینده، طبیعت چیزهایی است که مستند نشده اند. البته، آینده تنها به ما بستگی ندارد، اما در گستره زیادی در دستان هر یک از ما آرمیده و توسط مجموعه ای از کنش های نوع انسان شکل گرفته است.
بنابراین، نگریستن به آینده، هر اندازه دشوار باشد، هم ضروری است و هم وسوسه انگیزو جذاب. ضروری است؛ چرا که خطرات آن قدر زیاد است که حتی کوششی اندک برای آینده نگری، بهتر از عدم تلاش و تکاپو است. وسوسه انگیز و جذاب است؛ زیرا ما موجودات بشری، کنجکاو ودرگیر احساسات و مجذوب چالش ها هستیم.(۲)
درنتیجه، آینده تنها از آن کسانی است که این ضرورت را، به هنگام، تشخیص دهند و وسوسه و جذبه «شناخت» و «ساخت» آینده، آنان را به خود مشغول کند. تاریخ، کسانی را که در هنگامه های تغییر و تحول آن حضور ندارند، فراموش و آنان را در تار وپود جزمیت خود اسیر خواهد کرد.
بنابراین، به گفته «پاول والدی» ، «آینده همان ساختن است» (۳). اما باید توجه داشت که برخلاف گذشته که حقایق و وقایع در آن از قبل رخ داده اند، آینده تهی از هرگونه حادثه اتفاقیه است. این بدان معناست که ماهیت آینده نمی تواند موضوع دانش علمی باشد. از این رو، آینده شناس سعی می کند که آینده را از رهگذر ردگیری آثار و نشانه هایش، که در سرزمین «گذشته» و «حال» باقی گذارده است، تعقیب کند.
به بیان دیگر، آینده شناس معتقد است که «آینده» در زمان «گذشته» و «حال» مخفی است. بنابراین «آینده اندیشی» ، جز از رهگذر «گذشته/ حال اندیشی» ممکن نمی شود.
جامعه ایرانی، در شرایط کنونی، در آستانه ورود به «آینده» خود و یا آفرینش آینده خود است. در زمانه ما، پدیده ای به نام «جهانی شدن» یک بار دیگر هویت ایرانی را به چالش طلبیده است. فرایند جهانی شدن از رهگذر دگرگون کردن شالوده های نظریِ رویکردهای سنتی، فرایند هویت سازی را دستخوش تحولات جدی نموده است.
به بیان دیگر، جهانی شدن نوعی فرایند و تحول دیالکتیکی را سبب می شود که از رهگذر آن مرزهای سیاسی، فرهنگی و هویتی به طور فزاینده ای فرو می ریزد و جوامع در جامعه ای جهانی ادغام می شوند؛ فرهنگ های خاص گوناگون به یکدیگر نزدیک می شوند؛ فرهنگ های عام شکل می گیرند و توسل به عناصر هویت بخش خاص فرهنگی نیز تشدید می شود.
به تعبیر مانوئل کاستلز: «همراه با انقلاب تکنولوژیک و تغییر شکل سرمایه داری و سقوط دولت سالاری در ربع پایانی قرن، شاهد خیزش تظاهرات نیرومند هویت های جمعی بوده ایم که در دفاع از یگانگی فرهنگی و کنترل مردم بر زندگی و محیط زیست، فرایند جهان شمولی و جهان وطنی شدن را به مبارزه طلبیده اند. این تظاهرات، به لحاظ خطوط کلی فرهنگ های مختلف و ریشه های تاریخی شکل گیری هر هویت جمعی، بسیار گوناگون و متنوعند» (۴).
از منظر دیگر، برخی بر این نظرند که «جهانی شدن» ، به عنوان فراگفتمان و یا فرا روایت Grand Narrative عصر ما، همچون هر گفتمان دیگری، ترکیبی از «قدرت» ،«مقاومت» ، «معرفت» ، «متن» ، «حاشیه» ، «خودی» ، «دگر» ، «درون» ، «برون» ، «گزاره های جدی» ، «گزاره های غیرجدی» ، «بازی های زبانی» ، «زبان های بازی» ، «واقعیت» ، «وانموده» ، «اسطوره» و .... است. درنتیجه، در این فضای گفتمانی، مدلول های بدیع و نوینی طالب همنشینی و جانشینی با دال هویت شده اند.
در این شرایط، همچنین دل مشغولی به هویت شدیداً تحت تأثیر بلاتکلیفیِ ناشی از دگرگونی های سریع و ارتباطات حجیم و گسترده فرهنگی و اطلاعاتی قرار گرفته است.
به تعبیر ریچارد جنکینز: «نقشه های اجتماعی ما دیگر آینه تمام نمای چشم اندازهای اجتماعی ما نیستند. با کسانی رویارو می شویم که هویت و سرشت آن ها برای ما معلوم نیست. ما حتی دیگر راجع خود به خودمان مطمئن نیستیم. برخلاف نسل های قبل، در نظرما آینده آن قدرها قابل پیش بینی نیست» (۵).
بنابراین، پیدایش مفهوم «جهانی شدن» بر کار ویژه هویت سازیٍ فرهنگ به واسطه «فشردگی زمان/فضا» و فضامند شدن زندگی اجتماعی تاثیر گذاشت، و این امکان را فراهم ساخت که زندگی اجتماعی، و بنابراین، گستره زندگی اجتماعی، بسیار کاهش یابد(به بیان گیدنز، فرایند جهانی شدن با متحول ساختن فضا و زمان، در واقع زندگی اجتماعی را متحول ساخت)(۶)؛ امکان «تقاطع حضور و غیاب» و «کنش از دور» را افزایش داد و سلطه مکان و محل بر زندگی اجتماعی را کاهش داد(۷)؛ از دامنه و عمق کارآیی واستحکام انواع مرزهای طبیعی و قراردادی کاست؛ فضای امن و خلوت فرهنگ ها را از بین برد تا در فضای بسیار فراخ زندگی اجتماعی، فرهنگ های مختلف به آسانی گسترش و جریان یابد.
جهانی شدن همچنین همه حوزه های استحفاظی را در هم می ریزد و هر فرهنگی را در فضایی قرار می دهد که عرصه حضور و ابراز وجود فرهنگ های دیگر هم هست؛ نظام های معنایی را از لنگرگاه های محلی خود آزاد می سازد؛ دنیای نسبتاً بسته دین های خاص را، بسیار بیش از پیش، برروی ادیان دیگر باز می کند؛ آداب و سنن و الگوهای مختلف زندگی را، به واسطه فناوری های پیشرفته ارتباطی وحمل ونقل، به اقصی نقاط جهان صادر می کند؛ با کنار هم قرار دادن فرهنگ های خاص، ذات باوری و مطلق گرایی فرهنگی را به شدت متزلزل می کند و هر فرهنگ را به مثابه یک نظام معنایی در کنار نظام های معنایی دیگر که به صورت اجتماعی ساخته می شوند وبه هیچ روی فراتاریخی نیستند، قرار می دهد(۸)؛ با نسبی کردن فرهنگ ها، تصور سنتی از فرهنگ چونان امر مطلق، پایدار و فراتاریخی را بی اعتبار می کند و اختلالی جدی در کارویژه هویت سازی آن پدید می آورد،و سرانجام این که با تکثیر مرجع های اجتماعی، هویت سازیِ سنتی را دشوار می سازد.(۲)
انسان ایرانی نیز در مواجهه با این پدیده با چالش ها، آسیب ها و تهدیدات بدیع هویتی مواجه شده است. در یک نگاه کلی می توان گفت: این انسانِ «مرزدار» و «مرزپسند» با دنیای بدون «مرز» مواجه شده است؛ این صاحب «هویت شفاف» و «مواضع سدید و مستحکم» ، با هویت های کدر و موزاییکی و مواضع اختلاطی وپیوندی مواجه شده است؛ این عنصر حقیقت محور، با تکثر حقایق مواجه شده است؛ این محصور شده در فضا و مکان، با فشردگی زمان و مکان مواجه شده است؛ این ایدئولوژی گرای ارتدوکس مشرب، با بازی های زبانی و گفتمانی متنوع مواجه شده است؛ این مسلمان ناب گرا، با اسلام ها و صراط ها مواجه شده است؛ این اهل حریم و حرمت، با فروپاشی حریم ها و حرمت ها مواجه شده است؛ این انسان انسداد/ بستارگرای معرفتی- ارزشی، با فتح باب ها و تسخیر حصار ها مواجه شده است؛ این مرید و رهرو فراگفتمان های جهان شمول، با خرده گفتمان های محلی مواجه شده است؛ این خواهان اصالت و ثبات فرهنگی، با بحران اصالت ها و ثبات ها و مطلق ها مواجه شده است؛ این انگاره پرداز «دیوار» ، با عصر هم کناری، عصر نزدیک و دور، عصر نزدیک هم بودن، عصر پراکندگی و تفرق و عصر قدرت انتظامی و مشرف بر حیات(۹) مواجه شده است؛ این مستغرق در «گذشته» با تبدیل زمان کرونولوژیک به «حالِ» بی پایان مواجه شده است؛ این پاسدار اقتدارِ مرجع واحد و مطلق، با تکثر مرجع های اجتماعی و به تبع آن، با «تحول پارادوکسیکال عام گرایی و خاص گرایی» (به تعبیر رولن رابرتسون) مواجه شده است؛ این انسان دنیای محدود و ثابت و شفاف، با «دنیای دارای دگرگونی گیج کننده» ، «جهان سیال، نفوذپذیر و غیر مشخص» ، «دنیای عدم قطعیت و ابهام» ، «عصر احتمال و تصادف» ، «حال غیر قابل تحمل» ، «دنیایی فاقد حد و مرز» ، «دنیایی بزرگ و غیر قابل کنترل» ، «دنیای تضادها، ابهامات و پیچیدگی ها» مواجه شده است؛ این تولید کننده روایت بی بدیل از خویشتن، با تولید روایت های بدیل از خویشتن و تقدس «ارتداد» و «بدعت» مواجه شده است؛ این انسانی که خویشتن خویش را وام دار اراده ای بیرون از خود می داند، با تعلق گرفتن خویشتن فرد به خود مواجه شده است؛ این انسان سنت پیشه ای که سنت و طبیعت را هم چون چشم اندازهای نسبتاً ثابت و معین می پندارد، که کارویژه ساختار بخشی به زندگی اجتماعی و هویت را بر عهده دارند، با استقلال فزاینده انسان از قید این دو مواجه شده است. (۳)
اکنون، چه باید و چه نباید کرد؟ چگونه باید در مقابل هجمه شالوده شکن و هویت برانداز پدیده جهانی شدن از مرزهای هویتی خود پاسداری کرد؟
چگونه باید حریم فرهنگی و هویتی خود را از گزند این پدیده محفوظ نگاه داشت؟ چگونه باید از رهگذر «شناخت» آینده به «ساختن» فردایی پرداخت که در آن امنیت هستی شناختی (هویتی) انسان و جامعه ایرانی تضمین شده باشد؟ چگونه می توان چشم فرهنگی انسان ایرانی را شست که طور دیگر (متفاوت از گذشته) به «خود» و «دگرخود» بنگرد و طرحی نو برای آینده فرهنگی و هویتی خود دراندازد؟
می دانیم این انسان با این که چند بار در همین قرن بیستم، به قول اخوان ثالث در آخر «آخر شاهنامه» ، چشم گشوده و گفته «آنک طرفه قصرِ زرنگارِ صبح شیرین کار» ؛ یعنی با سادگی و خوش خیالی گمان کرده فردا به بهشت برین و جامعه برترین (با هر تعریفی از این ها) خواهد رسید، هنوز در خم کوچه تدبیر جامعه گرفتار است. شاید به دلیل کم توسعگیِ سیاسی و اجتماعی، هنوز نتوانسته هدف را از آرزو تفکیک نماید. به قول شاعری ناشناس:
«ما چو فرزندان آن گم کرده یوسف
هیچ جز سرمایه ای اندک برای عرضه در پای خاک تو در کیسه هامان نیست
ما- چون آنان-
خشکسالی سخت را در پشتِ پس کردیم
راست می خواهی؟ طمع درمیوه های دیررس کردیم...»
راست تر می خواهید؟ انسان ایرانی، بارها در همین قرن، طمع در میوه های باغ دیگران کرده است. کشت ناکرده، عزم برداشت کرده؛ رنج نابرده، گنج را طلب کرده؛ نارفته راه، رسیدن را آرزو کرده؛ خواسته بدون سیر و سلوک به کشف و شهود برسد و بدون طی طریق، عوالم ناپیدا و نامکشوف را مسخر خود سازد. هم چون مارکسیست های راست کیش، بر این باور بوده که می تواند با «جهشی دیالکتیکی» دوران های مختلف تاریخی را پشت سر نهد و دفعتاً سر از دوران مدرن درآورد.
غافل از این که به قول بودا، «ما همان چیزی هستیم که انجام داده ایم و آن چه خواهیم بود که اکنون انجام می دهیم» و غافل از آن که «آینده همان ساختن است» .(۴)
برای تمهید و تدبیر آینده ای که متضمن امنیت هستی شناختی و وجودیِ «من ایرانی» است: نخست باید باور کنیم که «آینده همان ساختن است» . اما توصیف آینده به عنوان «قلمرو امکان» را نباید به این معنا فرض کنیم که ما قدرت نامحدودی برای خلق رؤیاهای خود داریم. بلکه چنین توصیفی ما را در موقعیت ملوانی قرار می دهد که هم زمان باید باد را پیش بینی کند که در حال شروع به وزیدن است و در همان زمان عجله کند که به نقطه امنی برسد.
دوم، باید بپذیریم که آینده را صرفاً از رهگذر ردگیری آثار و نشانه هایش، که در سرزمین «گذشته» و «حال» باقی گذارده است، می توان تعقیب کرد. به بیان دیگر، باید اعتقاد داشت که «آینده» در زمان «گذشته» و «حال» مخفی است.
سوم، باید بپذیریم که «چیزی مطبوع تر و مطلوب تر از یک باد برای کسی که مقصد خود را نمی داند، نیست» . کدامین علایم و نشانه های دلالت دهنده برای پیش بینی و شناخت روندهایی که در محیط روانی و هویتی ما جاری و ساری هستند می توانند وجود داشته باشند، زمانی که خود ما نمی دانیم به کجا می رویم؟ صرفاً با قرار گرفتن در مسیر است که آینده در قلمرو اراده ما قرار می گیرد و موضوع ساختن و پرداختن می شود. سنکا(۱۰) می گوید:« کسی که نمی داند دارد به کجا می رود، نمی تواند بگوید که کدام جهت وزش باد برای او مطلوب است ». اگر خود ما ندانیم که به کجا می خواهیم برویم، چه هدفی می تواند برای تلاش جهت پیش بینی آینده های محتمل و روندهای پنهان در محیط فرهنگی و اجتماعی کنونی مان وجود داشته باشد؟ از این جهت است که آینده حیطه ای برای اراده است.
چهارم، باید بپذیریم که ما شدیداً نیازمند بازسازی احساس و برداشت خود از زمان در عصر تغییرات شتاب آلود جهانی شدن هستیم.
پنجم، باید باور کنیم که عصر ما، عصر بت شکنی است؛ بنابراین به هیچ جامعه ای مجال نمی دهد که عقب ماندگی خود را در پرتو« بت های ذهنی » توجیه نماید. بنابراین، باید تلاش کرد تا با تکیه بر اراده معصوف به آگاهی و اقتدار، بت های پندار را شکسته، با بازتولید ارزش های اصیل و شکوفا کردن استعدادهای نهفته در جامعه، راه خود را به سوی آینده ای بهتر هموار نماییم.
پی نوشت ها
۱. Ilya prigogine
۲. اام. امریکا، ص ۲۱
۳. پاول والدی، مفتاح هایی به سوی قرن بیست و یکم.
۴. مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات: قدرت هویت ، ترجمه حسن چاووشیان (تهران: طرح نو، ۱۳۸۰)، ص ۱۸ .
۵. ریچارد جنکینز ، هویت اجتماعی، ترجمه تورج یاراحمدی ( تهران : نشر شیرازه، ۱۳۸۱)، صص ۱۵-۱۴ .
۶. آمریکا، ص ۲۱.
۷.هویت اجتماعی، ص ۱۵-۱۴.
۸. عصر اطلاعات: قدرت هویت، ص ۱۸.
۹. bio-power
۱۰. Seneca.
منبع: هفته نامه خردنامه / 1383 / شماره 37، دی
نویسنده : محمد رضا تاجیک
نظر شما