خرافهگرایی؛ چیستی و چرایی(2)
بحث و بررسی خرافات را در عرصه روانشناسی می توان مطرح کرد و از منظر مباحث روانشناختی به آن پرداخت، تبیین روانشناختی خرافات و نحوه پرداختن به آن، دست کم دو ویژگی بنیادین دارد، اولا فرد گرایانه و ثانیا آسیبشناسانه است.
در ادامه انعکاس بخشهایی از کتاب "خرافه گرایی؛ چیستی، چرایی و کارکردها" پژوهشکده تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام گروه پؤوهشهای فرهنگی و اجتماعی، فصل تبیین روان شناختی خرافات مورد توجه قرار گرفته است:
روان شناسی در تحلیل و تعلیل خرافات، عمدتا به فرد توجه می کند. گویی خرافه، پدیده ای فردی و حاصل تلاش روانی فرد برای حل تعارضات بیرونی است. همچنین روان شناسی خرافات را از منظر آسیب شناسی روانی مطالعه می کند. گویی خرافه، حاصل روان ناهنجار و ذهن بیمار است. در این حالت، خرافات، صورت پاسخهایی را دارد که شخص، در برابر نیازها و فعل و انفعالات درونی خود نشان می دهد.
بنابراین پرداختن به خرافه با وجه نظر روان شناختی از دو جهت در مقابل نظرگاه جامعه شناسی قرار می گیرد. جامعه شناسی بر عکس روان شناسی، همه امور و حتی فردی ترین و دورنی ترین را به اجتماع نسبت می دهد و معتقد است: فهم مسائل جز به مدد شناخت جامعه ممکن نیست گویی درون هر فرد بازتابنده و انعکاس دهنده امور بیرونی و اجتماعی است. در صورتی که روان شناسی، عمدتا تکیه بر روان فرد و درون آدمیانی دارد که در یک اجتماع زندگی می کنند. گویی اجتماع و تعینات آن، برون فکنی ذهن و روان افراد است.
تحلیل خرافات با رویکرد مکتب روانکاوی و مکتب رفتارگرایی
فروید با روش روانکاوانه، خرافات را به "سطح ناهوشیار" ذهن نسبت می دهد. از نظر وی عناصر تهدید زدایی در درون ذهن و در بخش ناخودآگاه وجود دارد که توسط مکانیسم فرافکنی، به جهان خارج نسبت داده می شود.
در مقابل فروید، گوستاو یونگ، اولین روانکاوی بود که فهمید، افکار و عقاید مذهبی و (حتی) افسانه ای، مظاهر بینشها و اندیشه های ژرف هستند. یونگ معتقد بود که خرافات، ویژگی اساسی روح آدمی است. از این رو قائل به تمایز افکندن بین باورهای درست و نادرست نبود. یونگ عمدتا به کارکرد خرافات در زندگی و روان آدمی توجه می کرد.
مکتب روانکاوی فروید، فهم، تحلیل و علت یابی خرافات را به درون ذهن انسان ارجاع می دهد. این مکتب خرافات را از جنس واکنشهای روحی در برابر ناملایمات و ناشکیبایی روانی و در مقابل مشکلات و بن بستها می داند. اما خرافات در دستگاه تحلیلی پاولف و اسکینر- بنیانگذاران مکتب رفتارگرایی - به مثابه پاسخهای شرطی شناخته می شود. پاولف (روان شناس روسی) با وضع اصطلاح "شرطی شده" قصد داشت شرایط بروز، ظهور و تقویت رفتارها از جمله رفتارهای خرافی را توضیح دهد. وی با آزمایشهای مختلف سعی کرد پیوندی بین محرک شرطی و محرک غیر شرطی برقرار کند.
شرطی شدن به معنای آن است که اگر یک متغیر و یا یک محرک، به نحو تصادفی و به دفعات متعدد در کنار واقعه، حادثه و یا رویدادی ظاهر شود، احتمال اینکه پیوندی بین متغیر و آن واقعه برقرار شود، زیاد است. در چارچوب این نظریه، خرافه در نتیجه تقویت تصادفی نوعی پاسخ عامل آغاز می شود و از این طریق نیز استوار می ماند.
شاید بهتر باشد شرطی شدن را با زمینه معرفت شناسی جوامع ابتدایی و انسانهای خرافی اندیش نیزتحلیل کرد. معنای سخن این است که می توان ارتباطی بین نوعی خاص از معرفت شناسی و شرطی شدن برقرار کرد. اگر شرطی شدن در حوزه ارگانیسم طبیعی را نادیده بگیریم و توجه خود را معطوف به آن دسته از شرطی شدنهایی بکنیم که نتیجه آن، شکل گیری نوعی نگرش و باوری خاص است (مانند عطسه کردن و باور به صبر کردن و تأخیر در کار) آنگاه در می یابیم که صرف همزمانی بین رویدادها، برای همه افراد با فرهنگها و معرفتهای متفاوت الزاما به شرطی شدن منجر نمی شود.
با طبقه بندی دو گونه معرفت شناسی، بحث ادامه می یابد:
- معرفت شناسی نوع اول
- اعتقاد به طرحی کلی در هستی
در این دسته از معرفت شناسی، عقیده ای عمیق به "وجود پیوند تنگاتنگی بین عالم کبیر یعنی گیتی و عالم صغیر یعنی انسان وجود دارد. عقیده ای که تا انقلاب علمی قرن هفدهم همچنان پایدار بود". ویژگیهای این نوع هستی شناسی عبارت است از:
- اعتقاد به وجود رابطه بین هر چیز (هر چیزی ممکن است از هر چیز دیگر به وجود آید- اعتقاد به این که هر رویداد، اتفاق و واقعه طبیعی و غیر طبیعی واجد معنایی است.
- در این نوع هستی شناسی، مفهوم تصادف رشد نکرده است.
- اعتقاد به اینکه هر واقعه و پدیده ای برای انسان دارای پیامی است، پیامی که انسان را از خطر و اشتباه برحذر می دارد و یا آدمی را تشویق به امر نیکو و مثمر ثمری می کند.
- معرفت شناسی نوع دوم
ظهور انقلاب علمی، شیوه همخوانی و ارتباط بین تمامی رخدادها را تضعیف کرد. مفهوم "تصادف" و " احتمال" رشد کرد و نسبت بین پدیده ها با سنجش تجربی و علمی مورد کاوش قرار گرفت. معرفت شناسی نوع دوم، شیوه علمی تفکر است که در آن مفهوم تصادف، سنجش تجربی و احتمالات، نقش اساسی دارد. اگر در هستی شناسی نوع اول، مجموعه ای از باورهای سنجش ناپذیر و معتقدات خردستیز و خردگریز وجود دارد، در معرفت شناسی نوع دوم، خردپذیری گزاره ها و باورها وجه غالب و مسلط است.
شیوه تفکر علمی و جهان بینی خرافی، گرچه دو گونه تفکر است که بر همسانی طبیعت تأکید می کنند، " اما شیوه تفکر علمی ایجاب می کند که شخص، تا فراهم آمدن شواهد قاطع از قضاوت نهایی اجتناب کند".
عدم قابلیت فهم این جهان و عدم قابلیت کنترل شرایط، دو متغیر اساسی در خرافه اندیشی تلقی می شوند. انسان زمانی به جادو متوسل می شود که نتواند شرایط زندگی و اتفاقات را از طریق دانش مهار کند. به میزانی که آدمی در برابر شرایط بیرونی، احساس ناتوانی و ضعف کند احتمال بیشتری دارد که به سمت خرافات متمایل شود و همچنین است به میزانی که شرایط رخدادها و حوادث از ظرفیت فهم و درک آدمی بیرون می رود احتمال خرافه اندیشی افزایش می یابد. اگر دو متغیر قابلیت فهم و قابلیت کنترل جهان را با یکدیگر تلاقی دهیم، چهار نوع و گونه اجتماعی به دست می آید.
جهان اول: قابل فهم و قابل کنترل
شخصی که جهان پیرامونش را می تواند فهم کند و رویدادها را قابل پیش بینی می داند و همچنین احساس می کند توانایی کنترل و تأثیرگذاری بر شرایط را دارد، کمترین احتمال را دارد که به سمت خرافات تمایل یابد، مهم این است که "افراد تا چه اندازه خود را سرور سرنوشت خویش و تا چه اندازه چونان عروسکی آویخته از یک نخ نامرئی می دانند". در بین ساکنان جهان اول، خرافه، رواج کمی دارد.
جهان دوم: قابل فهم، اما غیر قابل کنترل
شخصی که می تواند جهان را فهم کند، روابط بین رویدادها و حوادث را تحلیل نماید و شناخت واقعی نسبت به جهان پیرامونش کسب کند، اما در برابر مشکلات، حوادث و رخدادها، خود را ناتوان می یابد، به سمت خرافات مثل جادو و اعمال خرافی تمایل می یابد. اسپینوزا (متأله و فیسلوف) معتقد بود، اگر آدمیان قواعد مشخصی برای اداره تمام امور زندگی خود در اختیار داشت، و یا بخت همیشه با آنها بود، هرگز به خرافات روی نمی آوردند. اما چون اغلب به مشکلاتی بر می خورند که قواعد موجود پاسخگوی آنها نیست در نتیجه، به نحو رقت آمیزی بین ترس و امید سرگردانند و لذا سخت زودباور می شوند.
احساس شدید ناتوانی، یأس، ترس و اضطراب، از جمله ویژگیهای جهان دوم است. اهالی جهان دوم، علاوه بر آن که به سمت اعمال خرافی رانده می شوند، همچنین جامعه ای قهرمان گرا می شوند. قهرمان گرایی، پدیده ای بیمارگون است که نتیجه و حاصل احساس ناتوانی و درماندگی افراد معمولی در برابر حل تعارضات و مسائلی است که آنان را آزار می دهد. روحیه قهرمان گرایی نشان می دهد که مسئله ها و معضلات، با توان و ظرفیت موجود در جامعه (که احساس می شود) قابل حل نیستند، بلکه باید منتظر قهرمانی و ابر انسانی بود تا از راه برسد و با قدرت بالا و توان استثنایی مشکلات را از پیش پای بردارد.
جهان سوم: قابل کنترل، اما غیرقابل فهم
در صورت بندی انواع جوامع، جهان سوم نیز نوعی جامعه است که ساکنان آن به دلیل فقر فکری، توانایی شناخت نسبت به مسائل خود و جهان پیرامون را ندارند، اما می دانند که این جهان قابل کنترل و مدیریت است و در خود قدرت مواجهه با شرایط را احساس می کند. اما آنچنان که جهل را یکی از پایه های اصلی خرافات بر می شمارند، عدم فهم واقع بینانه طبیعت و روابط بین پدیده ها (جهل)، باعث می شود که تمایل وافری به سمت خرافه اندیشی وجود داشته باشد.
جهان چهارم: غیرقابل فهم و غیرقابل کنترل
جهل به واقعیتهای اجتماعی و رخدادهای طبیعی و مناسبات حاکم بر این جهان و همچنین احساس ناتوانی و ضعف در برابر حوادث، باعث می شود بیشترین تمایل به خرافات در این جامعه شکل گیرد. از سویی عدم درک عقلانی مسئله ها و فهم علمی پدیده ها، به ترس و اضطراب آدمی دامن می زند. از سوی دیگر، عجز و سستی در مقابل آن چه اتفاق می افتد و احساس دست بسته بودن در برابر وقایع، زمینه یأس و ناامیدی را فراهم می کند.
دقیقا به دلیل قدرت پایین تعقل در فهم پدیده ها و قوانین حاکم بر زندگی فردی و اجتماعی و وجود مشکلات لاینحل، خرافات سرعت و گسترش می یابد. منطقه چهارم از صورت بندی که از تقاطع قابلیت فهم و قابلیت تأثیرگذاری به دست آمده است. زمینه سازترین شرایط اجتماعی را در نفوذ خرافات در اندیشه ها و اعمال فراهم می کند. هنگامی که توانایی شناخت پدیده ها و فهم قانون علیت و روابط علی بین پدیده ها و رخدادها و مناسبات و روابط حاکم بر وقایع این جهان، بسیار پایین باشد، اضطراب و ترس و دلشوره آینده شکل می گیرد و بر منافذ زندگی فردی و جمعی رسوخ می کند.
- چرا در برابر خرافه تسلیم می شویم؟
چرا افراد معمولا در برابر آرا و افکار محیطی تسلیم می شوند؟ چه دلایل روان شناختی باعث می شود تفکر انتقادی ضعیف شده و به جای آن تفکر انفعالی و باورهای کاذب بنشیند؟ و چرا در برابر خرافه سکوت می کنیم و یا حتی آنها را می پذیریم؟
پاسخ به پرسشهایی که از چرایی تسلیم شدن و حالت انفعال می پرسد، از منظر جامعه شناسی نیز قابل طرح و تحلیل است. اما این پرسشها از منظر روان شناسی نیازمند پاسخ است. ابتدا می توان چگونگی و نحوه واکنش دست کم دو گونه "شخصیت" را در برابر دیگران از یکدیگر متمایز کرد.
اولا افرادی با ویژگی شخصیتی مستقل، کنشگر، فعال و دیرباور و ثانیا شخصیت منفعل، تسلیم گر و زودباور، شخصیت تسلیم گر شخصیتی است که به سوی دیگران و جلب نظر و حمایت آنها حرکت می کند. اساسا "احساس امنیت در شخصیتهای تسلیم گر به نحوه برخورد و نگرش دیگران نسبت به آنان بستگی دارد. از این رو شدیدا به دیگران وابسته اند". افرادی که دارای چنین ویژگی و ساختار شخصیتی هستند از این که توسط دیگران طرد شوند، به شدت بیمناک می شوند. از این رو تمایل به همرنگی با دیگران و مطابق با انتظارات آنان عمل کردن، واکنش امنیت طلبانه آنان است. از نظر آنان نیکبختی تنها از راه تسلیم به قوای بیرونی به دست می آید. هرچه ساختار شخصیت فرد به سمت تلقین پذیری، احساس ناتوانی و وابستگی به دیگران سوق پیدا نماید، تسلیم شدن در برابر افکار، احساسات و رفتارهای دیگران، افزایش می یابد. این نکته نیز حائز اهمیت است که افراد تسلیم گر، گویی نسبت به این فرایند و کیفیت آن آگاهی ندارند، بلکه اعمال و باورهای آنان واکنشی روان شناانه و بعضا غیر آگاهانه است.
همرنگی با جامعه و انتقال مستمر و تدریجی پذیرش باورهای خرافی و درونی کردن آنها همچنین انجام برخی اعمال خرافی در فرایند اجتماعی شدن رخ می دهد. ما همواره در معرض نفوذ و ورود باورهایی هستیم که درباره آنها اندیشه کافی نکرده ایم. باورهای نااندیشیده و بدون سنجش عقلانی، ساختار فکری ما را شکل می دهد و نگرش و نگاه ما را به جهان می سازد. اما چرا چنین نفوذ پذیر هستیم؟ کلمن معتقد است: نفوذ پذیری ما نتیجه سه فرایند متمایز است. "اطلاعات، همانند سازی و درونی سازی"، سه فرایندی است که نفوذ باورهای عمومی را به درون افراد تسهیل می کند.
گرچه نیازهای روانی وعینی زندگی فردی و اجتماعی ما را به سمت جمع می داند اما در قبال ارضای این نیازها، هزینه تسلیم شدن و پذیرش آرا، افکار و باورها بر آدمی تحمیل می شود. خرافات استمرار یافته و از فردی به افراد دیگر منتقل می شوند زیرا نقد باورها و اعمال جاری در جامعه، هزینه سنگینی بر فرد وارد می کند.
- خرافه به مثابه خطای ادراکی
خرافه مولود فهم نادرست طبیعت و روابط علی بین پدیده هاست. پیشتر و در فصل تحلیل فلسفی خرافات، به این نکته اشاره شد که افلاطون معتقد بود، ما با سایه هایی از حقیقت روبه رو می شویم. نتیجه درک با واسطه و مشاهده سایه های خیالی واقعیت، خطای شناخت و ادراک ما نسبت به جهان است. روان شناسی شناخت نیز به خطای شناخت و ادراک می پردازد، اما با رویکردی متفاوت از آنچه فلاسفه به آن پرداخته اند. از این منظر، اشتباه آدمی در شناخت و درک جهان، به ساختار شخصیت و وضعیت روانی ارجاع داده می شود. نقطه اشتراک فلسفه و روان شناسی در تفسیر و تبیین خطای ادراکی در این نکته نهفته است که هر دوی این رویکردها، معتقدند ادراک ما از جهان خارج به نحوی بی واسطه و به صورت کامل صورت نمی گیرد.
در روان شناسی علت به درون ذهن و ضمیر آدمی بر می گردد. برخی از علل روان شناختی که مشاهدات ما را تحت تأثیر قرار می دهند عبارتند از:
- باورهای قبلی و مقبولات ذهنی گذشته
ما با جهان طبیعی و واقعیتهای اجتماعی - انسانی، با ذهن خالی و پاک شده روبه رو نمی شویم. بلکه در پس مشاهدات و ذهنها، مجموعه ای از باورهای پیشین و اعتقاداتی وجود دارد که نگاه و ارزیابی ما را شکل می دهند. " مثلا وقتی این اعتقاد وجود داشته باشد که ستاره های دنباله دار آثار معجزه آسا دارند، دیگر نباید تعجب کرد که چرا مردم خیال می کنند غریب ترین چیزها را در این ستاره ها می بینند". از آن جا که باورهای خرافی از طریق روند جامعه پذیری و به نحو دائمی ذهن ما را اشغال کرده است، تلاش می کنیم که این ایده ها و باورها، توسط مشاهداتمان تأیید شوند.
باورهای پیشین و جهانی ذهنی فراهم آمده در طول زمان، واقعیت بیرونی را تحریف می کند. تحریف واقعیت بیرونی بدین گونه صورت می گیرد که ما برخی حوادث و رویدادها را می بینیم و برخی را نمی بینیم بعضی برای ما اهمیت می یابند و بعضی دیگر برایمان بی اهمیت می شوند. از کل واقعیت اتفاق افتاده، تنها به زوایای تاریک و مبهم و یا قابل تغییر آن توجه می کنیم. بنابراین واقعیت آن گونه که هست فهمیده نمی شود، بلکه آن گونه که می خواهیم فهمیده و درک می شود.
- احساسات و عواطف و خطای ادراکی
آدمی، علاوه بر باورها و اعتقادات، دارای احساسات و عواطف نسبت به جهان خارج است. عواطف، جهت گیری روانی است که نگاه و نگرش فرد را به سمت مثبت و یا منفی دیدن سوق می دهد. ادراک ما آدمیان، از ورای عواطف و احساساتی است که در دوران طولانی پرورده ایم، و به همین دلیل دچار خطا در ادراک می شویم. سوگیریهای مثبت و منفی روانی به مثابه عینکی بر چشم ادراک می نشیند و فهم جهان از پشت آن و تحت تأثیر آن شکل می گیرد.
وقتی شخصی در میان جمع قرار می گیرد، آماده باور کردن می شود. گروه برای او یک چارچوب داوری فراهم می آورد تا در قالب آن چارچوب و الگو نسبت به جهان قضاوت کند. گروه و جمع، علاوه بر فشاری که بر افراد برای باور کردن می آورد از طریق دستکاری انتظارات شخصی، کیفیت تفسیر او را از رویدادهای محیط و حوادث بیرونی، سامان می بخشد.
- چرا افراد گزاره های باور نکردنی و خرافی را می پذیرند
پرسش از پذیرش امور باورنکردنی و خرافی از منظر روان شناختی، به عرصه فردی و روان آدمی معطوف است نظیر: نیاز به تأیید شدن، نیاز به دوست داشته شدن، نیاز به حمایت و کمک دیگران، نیاز به پیوند با دیگران، نیاز به امنیت خاطر، فرار از مسئولیت پذیری، گریز از تنهایی، شرطی شدن آدمی در برابر امور تصادفی، تکمیل تحلیل ذهنی توسط امور خرافی، و نقش آرامش آفرینی خرافات در شرایط اضطراب و بحرانی.
ادامه دارد...
منبع: خبرگزاری مهر ۱۳۸۷/۱۰/۰۹
نظر شما