خرافهگرایی؛ چیستی و چرایی(3)
در بخش سوم و پایانی نگاهی اجمالی به کتاب "خرافه گرایی؛ چیسیتی و چرایی" خرافه از منظر معرفت شناسانه مورد بررسی قرار گرفته است.
در بررسی خرافه این سؤال مهم است که باورهای خرافی را باید خطای معرفتی محسوب کرد یا این باورها از جنس توهم و خیالات بی بنیان است؟ لذا اساسا با معرفت نسبتی برقرار نمی کند و درباره آنها نمی توان از تئوری صدق استفاده کرد. خرافه را نمی توان در ترازوی سنجش صدق نهاد. بلکه خرافه اساسا گزاره ای بی معناست و مبنای دلالت شناسانه ندارد.
امکان یا امتناع معرفت
آیا فرد یا افرادی که به گزاره های خرافی معتقدند، نظام اعتقادی نامعقولی دارند؟ یا مرتکب نوعی کار ناپسند معرفتی شده اند؟ چرا به نظر گروهی از افراد، باورها و اعتقادات گروه دیگری بی پایه و بدون استقلال عقلانی و در نهایت، ناپذیرفتنی جلوه می کند؟ چرا برخی نسبت به شناخت این جهان و روابط و مناسبات پدیده ها با یکدیگر، دچار خطا می شوند؟ ادراک ما تحت تأثیر چه عللی واقع می شود و اساسا، شناخت و معرفت آدمی نسبت به هستی، آیا ممکن است؟
پرسشهایی از این دست به رویکرد فلسفی به شناخت و معرفت آدمی معطوف به جهان است. البته فلاسفه پاسخهای متعدد و بلکه متضادی به پرسشهای فلسفی شناخت داده اند. به عنوان مثال، شکاکان، راه شناخت واقعی آدمی را نسبت به حقایق جهان، مسدود می بینند. شکاک فلسفی، معتقد است هیچ کس نمی داند و هیچ کس هرگز نخواهد دانست. گویی آدمی محصور در دیوارهای جهل خویش است و هیچ راه برون رفتی از آن متصور نیست. آدمی دچار توهم شناخت است زیرا "نمود" و یا جهان پدیدار، آمیخته با خطای حسی است.
افسانه سرایی، خرافه اندیشی و خطای در فهم ها، نتیجه و محصول ندیدن حقیقت است که خود را از آدمی پنهان می کند. اما اگر روزی زندانیان غار افلاطون، زنجیرهای پایشان را باز کنند و بتوانند سربرگردانند و مستقیم با منبع نور و مأخذ اشیا روبرو شوند آنگاه در می یابند که جملگی بر خطا بوده اند. از نظر مولوی خورشید حقیقت، هیچگاه طلوع نخواهد کرد و همواره آدمیان در مشاجره ای دائمی خواهند بود.
تحلیل پوزیتویستی باورهای خرافی
در ابتدای قرن بیستم (از سال 1903) فلاسفه ای چون جی. یی. مور و برتراند راسل از ایده آلیسم فائق در قرن نوزدهم بریدند. راسل با آثاری که به وجود آورد پیشتاز شد و راه تازه ای باز کرد و شاگردش، ویتگنشتاین به دنبال او رفت و سپس در دهه 1920 در اتریش نخستین مکتب کامل عیار مصروف این فلسفه جدیدالتأسیس شد و "حلقه وین" نام گرفت. اعضای حلقه وین اسم فلسفه ای را که به وجود آوردند، پوزیتیویسم گذاشتند. پوزیتیویسم منطقی در گام اول هر آنچه را که ورای دنیای عادی و مادی و محسوس بود، از دایره شناخت کنار گذاردند.
از نظر آنان صرفا دنیایی که با حواس ما آشکار می شود در تیررس شناخت قرار می گیرد، قابل اعتماد است. پوزیتیویستهای منطقی با اتکا و استناد به رساله ویتگنشتاین، متافیزیک را مهمل و فاقد معنی می شمردند و بر آن بودند که گزاره های متافیزیک نه صادق اند و نه کاذب، بلکه یک سره تهی از دلالت اند.
به واقع سنت فلسفه تحلیلی و پوزیتیویستهای منطقی، گزاره ها را به دو دسته کلی تقسیم کردند که عبارت است از:
گزاره های با معنا.
گزاره های بی معنا.
گزاره های با معنا گزاره هایی هستند که مشمول صدق و کذب می شوند. بنابراین مشخص ترین و مدعیانه ترین و معارضه جوترین آموزه های پوزیتیوست های منطقی اصل تحقیق پذیری است. به این شرح که شرط لازم برای معنی محصل داشتن هر جمله یا گزاره یا قضیه این است که باید به صورت قضیه ای بیان شود که یا تحلیلی باشد و یا از نظر تجربی تحقیق پذیر.
گزاره های بامعنا گزاره هایی هستند که درباره آنها می توان تحقیق کرد و آنها را ابطال یا اثبات نمود. متقابلا گزاره های بی معنا، آن دسته از گزاره هایی هستند که محتمل صدق و کذب نباشند و درباره آنها نتوان بر تحقیق پرداخت. این گروه از گزاره ها فاقد معنای محصل یا معرفت بخش اند و دلالت بر چیزی نمی کنند. دست کم از نظر پوزیتیویست های منطقی افراطی، احکام اخلاقی و متافیزیکی (گزاره هایی چون دزدی بد است یا خدا هست) گزاره هایی بی معنا تلقی می شود زیرا صدق و کذب در آنها راه ندارد.
"یکشنبه در رختخواب است، عدد پنج دیروز بود" این جملات چه اشکالی دارند؟ آنها همچون جملات "برف سیاه است" و "موش ها از فیل ها بزرگترند" صرفا کاذب نیستند. حداقل معنای این جملات را می دانیم و بدین علت می توانیم بگوییم آنها کاذبند. اما گفتن اینکه یکشنبه در رختخواب است چه معنایی دارد؟
تبیینهای دروغین و کاذب، قابل ابطال و اثبات نیستند و نمی توان معنایی برای آنها در نظر گرفت. ممکن است کسی بگوید؛ توفان دریا نتیجه خشم زئوس است و اگر زئوس وجود می داشت ممکن بود خشم او قابل قبول برای توفان باشد.
مشکل اساسی دن کیشوت این است که هر دلیل و قرینه ای را به گونه ای تفسیر می کند که موافق رای و نظرش افتد. هر رویدادی را موید افکار خود می داند و راه ابطال را به کلی می بندد.
آرا و نظرات ویتگنشتاین مبنای تئوریک و نظری "حلقه وین" شد، اما ویتگنشتاین با تمام آموزه های این مکتب موافق نبود. از این جهت بود که برای ویتگنشتاین تمایز بین دین و خرافه مهم و اساسی شد. از نظر ویتگنشتاین ایمان دینی و خرافه فرق فاحشی دارند. وی معتقد است: خرافه از ترس نشأت می پذیرد و نوعی علم کاذب است ولی دین، نوعی اعتماد است. مثلا این عقیده خرافه آمیز است که نوعی ارتباط علی و معلول عجیب و غریب میان گناه و کیفر دنیوی برقرار است.
صدق و کذب باورها و تحقیق پذیری گزاره ها، مشکل سهل و آسانی نبود که بتوان از آن عبور کرد. دغدغه صدق باورها، مسئله ای اجتناب ناپذیر است. از این رو کسانی، ساحت باورهای علمی را از باورهای دیگر جدا کردند. از این نظر با هیچ یک از مقولات متعارف عقل استدلالی مانند رابطه علت و معلول، جوهر و عرض، زمان و مکان، بدان گونه که در عقل استدلالی از آنها یاد می شود، نمی توان همه باورها را ارزیابی کرد. به عنوان مثال با بینش اساطیری که به تور محاسبات عقلی نمی افتد و یا قرینه هایی برای باور به آنها وجود ندارد، نباید با منطق علمی مواجه شد. باید متوجه بود که "عدم صدق بینش اساطیری از قوانین منطقی، دلیلش این نیست که پوچ و وهمی است، بلکه این بینش از ساحت دیگری از وجود حکایت می کند. در این بینش که با اصول متعارف شیوه عقلانی قابل توجه نیست، انتخاب عمل آزاد است. هر چیزی ممکن است از چیز دیگر پدید آید. در بینش اساطیری هر چیزی می تواند با هر چیز دیگر تماس زمانی و بعدی حاصل کند.
عقلانیت عصری، پارادایم و خرافات
عموم افراد در جوامع انسانی، اعتقادات و باورهای خود را در روند جامعه پذیری و به نحو عادت از اطرافیان خود کسب می کنند. این گروه از باورها را می توان پیش استدلالی دانست زیرا با براهینی منطقی و احتجاجات عقلانی سامان نیافته اند. معتقدان و باورمندان، آسوده خاطرند و چنین می پندارند که کاخ اعتقادات مرتفع خود را بر پایه های استوار و محکم یقین بنا نهاده اند. اما سستی ادعاهای یقینی شان وقتی هویدا می شود که اندک نسیمی از پرسشهای شک برافروز بوزد و تخم تردید را بر سرزمین اذهان خواب و خاک گرفته شان بپاشد. آنگاه مشاهده خواهیم کرد که چگونه بنای به ظاهر مستحکم و بی عیب، به یکباره فرو می ریزد.
وابستگی به شبکه اجتماعی و زندگی جمعی، جغرافیای شناخت و اندیشه افراد را معلوم می کند. در این رویکرد، شناخت از همان آغاز در فرآیندی جمعی و تعاونی شکل می گیرد. اعتقادات در پروسه ای مستمر، تدریجی و پویا از محیط اجتماعی فراهم می شود. فرد در درون گروه می اندیشد، راه حل پیدا می کند، تجربه می کند و به گزاره هایی معتقد می شود. از این رو دست کم یکی از دلایل متعددی که به ما کمک می کند توضیح دهیم چرا مردم ادعاهای باورنکردنی را می پذیرند، مربوط به جغرافیای اجتماعی است و نیز مربوط به فرآیندهای آموزشی، اجتماعی و تعامل اجتماعی است.
شناخت، موضوع مشترک جامعه شناسی و فلسفه است. جامعه شناسان تلاش می کنند نحوه شکل گیری شناخت را توضیح دهند و می کوشند نسبت بین شناخت (باورها و اعتقادات) را با ساختار اجتماعی، مشخص کنند. از این نظر، یک باور، و یک اعتقاد در وضعیت انفرادی شکل نمی گیرد به نحوی که برای فهم دلایل گسترش و رشد یک باور موفق، باید بسترهای اجتماعی و تاریخی آن باور را کاوش کرد.
تصور موهوم مجزا و خودکفا به صورتهای گوناگون، شالوده شناخت شناسی فردگرایانه و روان شناسی تکوینی است. این گونه شناخت شناسی، تصور می کند، آدمی از درون و به تنهایی، همه گونه توانایی در شناخت جهان را از طریق اتصال با جهان عینی و خارجی دارد. باورها و اعتقادات افراد، نتیجه و محصول نحوه نگرش و برداشت آنها از هستی و انسان است. برداشتهای کلی و نوع تفسیر جهان نیز ارتباط مستقیمی با زندگی و زیست اجتماعی دارد. پیتر برگر معتقد است: خصوصیت بنیادی هستی آدمی، زیستن در یک جهان و درون واقعیتی است که نظم داده می شود و به زندگی معنا می بخشد.
وی این ویژگی را "زیست جهان" می نامد. "زیست جهان"، الگوی مسلط اندیشه و قالبهای اساسی تفکر و شکل گیری باورها را می دهد و افراد بر مبنای چارچوب هایی می اندیشند و باور پیدا می کنند که "زیست جهان" بر آن انگشت تأکید می گذارد. بخش مهمی از "زیست جهان" را می توان آن چیزی دانست که مانهایم، آن را "چشم انداز" می نامد. او قائل به نفوذ فرآیند اجتماعی در "چشم انداز" اندیشه است. چشم انداز از نظر مانهایم، همانا "نحوه نگرش شخص به یک موضوع، آنچه در آن ادراک می کند و چگونگی تحلیل و تعبیر آن با شیوه تفکرش است.
تفاوت بین "زیست جهانهای" سنتی و "زیست جهانهای" مدرن این است که "زیست جهان" در "جوامع قدیمی" در قیاس با جوامع مدرن، از درجه بالای یکپارچگی، برخوردار بودند. نظمی که بر زیست جهان سنتی حاکم بود، این بود که نمادهای "یکپارچه ساز"، بخشهای مختلف زندگی روزمره را در بر می گرفتند. فرد خواه در کنار خانواده، یا حین انجام کار، خواه درگیر در فرآیندهای عمومی یا هنگام شرکت در جشنها و مراسم رسمی پیوسته در "همان جهان" بود. اما در جهان مدرن "زیست جهانهای" متعدد که فرد در حال تردد در آنهاست واجد معناها و تجربه های متفاوت است و لذا از انسجام و یکپارچگی برخوردار نیست.
"وینچ" معتقد بود: "فرهنگها" به نوبت خود، خود بسنده اند و در درون خود منظومه کاملی هستند و همه عناصر عقلانیت را با خود دارند. داخل آن فرهنگ همه چیز پذیرفتنی است، ولی بیرون که می آیید همه چیز فرق می کند. این سخن، ما را به این داوری می رساند که نمی توان فرهنگ را به دو دسته فرهنگ بهتر و بدتر، عقلانی و یا خرافه ای تقسیم کرد. در مقام تبیین، نباید اعتبارات فرهنگ خود را برای فرهنگ دیگری معیار قرار دهیم زیرا ما با یک عقلانیت روبه رو نیستیم، بلکه با عقلانیتهای متعدد مواجه می شویم.
... عموم مردم باورهای بی دلیل دارند و در پذیرفتن ادعاهای دیگران نیز به تعهدات و وظایف عقلی خویش پایبند نیستند، یعنی به ندرت اعتقادات خود را با قراین و یا دلایل مثبت، مستحکم می کنند و یا در پذیرش ادعاهای دیگران تلاش جدی در سنجش عقلانی آنها نمی کنند. آنان باورهای خود را در فرآیندی طبیعی از والدین و افکار عمومی کسب می کنند و می آموزند چگونه اعتقاد بورزند و نسبت به چه مسلئه هایی واکنش نشان دهند. پذیرش بدون چون و چرا، بی تأمل و تفکر، مجاری سرایت انواع ادعاها و باورهای خرافی را تسهیل می کند و افراد در مسیر انتقال آنها قرار می گیرند.
یکی از دلایل اجتماعی در پذیرش خرافات و باورهای بی دلیل پیروی محض و بدون چون و چرا از مرجع بیرونی و یا دیگران است. تصدیق عقاید منقول دیگران، بدون داشتن دلایل کافی برای آن عقاید، روندی جبرآمیز به خود گرفته است. گویی فهم های قالبی، به صورت مفروضات مسلم و خدشه ناپذیر در می آید و تخطی از آن مستوجب انواع واکنشها از سوی جماعت می شود.
لاک معتقد است: هیچ کس مایل به رفتن به راه کج نیست و اگر راهی می رود تصور می کند درست است زیرا جای پای دیگران را تعقیب می کند. در حالی که "اخلاق باور" و "الزام عقلی" حکم می کند هر شخص در برابر اعتقادات و باورهای خود مسئول باشد به نحوی که اگر شخصی، به گزاره های کاذب معتقد شد، وظیفه اخلاقی اش را انجام نداده باشد و "کسی که عقایدش را نسنجیده و یا به نحو نادرستی کسب کرده باشد، در خور سرزنش و مواخذه است.
وقتی گفته می شود شخص به نحو عقلی در برابر باورها و اعتقادات خود الزام دارد، یعنی نهایت تلاش خود را به عمل بیاورد تا هر قضیه ای را اگر و تنها اگر صادق باشد بپذیرد. وظیفه عقلانی حکم می کند بدون وارسی همه جانبه و بدون قرینه کافی و ادله لازم به مدعیات دیگران معتقد نشویم. پذیرفتن بدون دلیل به واقع تخطی از وظیفه عقلانی است. الزام عقلی، تعهدی درونی است که ما را به بررسی عمیق و مطالبه دلیل وادار می کند.
آدمی در مقام موجودی عقلانی باید تلاش کند تنها باورهای صادق داشته باشد. وظیفه ما رسیدن به این هدف است که باورهای صادق داشته و از باورهای کاذب بپرهیزیم. این نگرش در واقع همان است که در معرفت شناسی به نگرش وظیفه گروانه شناخته می شود و اگر کسی این وظیفه را انجام ندهد در خور ملامت است. مطابق با رأی ارسطو که فضیلت را به دو قسم فضیلت عقلانی و اخلاقی تقسیم کرده است، جامعه فضیلت مند، جامعه ای است که چراغ عقل و خرد در آن پرفروز باشد. در این جامعه، تأمل امری وقفه ناپذیر و مداوم است و لذت معرفت دلپذیرترین لذتها و سعادتهاست.
به این دلیل است که دکارت در دستور چهارگانه اش برای اندیشیدن، اولین دستور را چنین بیان می کند: هیچگاه هیچ چیز را حقیقت نپندارم جز آنچه درستی آن بر من بدیهی شود. در این رویکرد، طلب دائمی حقیقت و تلاش عقلانی برای رسیدن به حقیقت وظیفه ای است که بر عهده همه افراد است.
مصطفی ملکیان، دینی را که بر تأمل و تعقل استوار نباشد، دین جادوگرانه می داند. از نظر وی، "دین جادوگرانه، دینی است که در آن دین، متدین از عالم فهم فاصله گرفته است. ویژگی مهم این دین "احساساتی" بودن آن است؛ به گونه ای که فقط یکسری هیجانات و عواطف است مطابق این رأی، نظام اعتقادات و باورها (دینی و غیردینی) باید واقعا و عقلا مقبول باشد و بتوان صدق آنها را اثبات کرد.
فاصله انتقادی با شعور متعارف و باورهای عمومی، واجد این فرض است که معیارهایی پیشینی وجود دارند که می تواند صدق باورها را معلوم کند، معیارهایی که ادعاهای راستین را از ادعاهای دروغین باز می شناسد. صدق از نظر ارسطو این است که درباره آنچه هست بگویم هست و درباره آنچه نیست بگوییم نیست. متقابلا "کذب" یعنی اینکه درباره آنچه هست، بگوییم نیست یا درباره آنچه نیست، بگوییم هست.
موضع قائلین به باورهای خرافی در نحوه پذیرش آن باورها، به موضع ایمان گرایی نزدیک می شود. ایمان گرایان (مانند کی یر کگارد، متأله دانمارکی قرن 19)، در مواجهه با گزاره های دینی و متافیزیکال، دغدغه عقلانی بودن این گزاره های دین را ندارند. ایمان گرایان، "نظام اعتقادات دینی را موضع ارزیابی و سنجش عقلانی نمی دانند". در این دیدگاه افراد، مستقل از هرگونه قرینه و استدلال، ادعاهای دینی را می پذیرند.
این نظرسنجش و ارزیابی گزاره های دینی با معیارهای برون دینی کاملا خطا است. کی یر کگارد، ایمان را از سر احتجاجات عقلانی و یا دلایل مستحکم عینی نمی داند، از نظر وی، چون قادر به اثبات واقعی گزاره ها نیستیم، باید ایمان بیاوریم. در برابر ایمان گرایان، قرینه گرایان قرار دارند که معتقدند بدون وجود قراین کافی نمی توان و نباید به اعتقاد رسید.
موضع ایمان گرایی و قرینه گرایی دو سر یک بردار و در جهت مخالف یکدیگر قرار می گیرند. البته معتقدان به قرینه گرایی و ایمان گرایی از آن جهت که با چگونگی مواجه شدن با باورها، با خود تعیین تکلیف کرده اند، مشترک هستند. اما آن دسته از افرادی که در برابر برخی گزاره ها موضع قرینه گرایی اتخاذ می کنند و گاهی ایمان گرایی را ترجیح می دهند، باید دلایل و براهین خود را در دو گونه مواجهه شان ارائه دهند.
آنان باید دلایل خود را در تفکیک و تمایز گزاره ها از یکدیگر توضیح دهند و روشن سازند که چرا بعضی گزاره ها را بدون قرینه و دلیل می پذیرند و گروهی دیگر از گزاره ها را با قراین و شواهد مقایسه می کنند.
چرا مردم ادعاهای باور نکردنی و خرافی را می پذیرند؟
- ضعف در نحوه درست اندیشیدن
- فقدان اخلاق باور و بی مسئولیتی در برابر پذیرش باورها
- ضعف تعهد عقلی در پذیرش باورها
- گرفتار آمدن در بن بست اعتقاد و تسلسلها
- ارزش پائین تفکر انتقادی و عدم مهارت در به کارگیری آن
- پایین بودن ارزش دانایی و معرفت
- فقدان اراده دلیل خواهی و استفاده از دلیل
- زیستن بی خبرانه در یک پارادایم و فضای فکری بسته (بن بست اعتقاد)
- مشوش و مغشوش بودن عرصه شناخت
- مواجهه غیرمستقیم و ورای حجابها با حقایق
- ناتوانی عمومی در سنجش باورها و معتقدات
- ترس از بازنگری و سنجش باورها و اعتقادات
- کم اهمیت شمردن باورهای موجه و صدق قضایا
منبع: خبرگزاری مهر ۱۳۸۷/۱۰/۰۹
نظر شما