موضوع : پژوهش | مقاله

درباره دعا و ساحر و طلسم و رمل و جادو(3)

نوشتن دعا اثر ندارد مگر در سه جا
سکونى از امام صادق (ع) و او از پدرش نقل مى‏کند که پیامبر خدا (ص) فرمود: نوشتن دعا اثر ندارد مگر در سه جا: در تب یا چشم زخم یا خونى که بند نیاید.

سه خصلت از نشانه‏هاى دانستن است‏
احمد بن ابى نصر بزنطى از امام رضا (ع) نقل مى‏کند که فرمود: از نشانه‏هاى فهم و درک، بردبارى و علم و سکوت است، همانا سکوت درى از درهاى حکمت است و سکوت محبت مى‏آورد و نشانه هر چیزى است.

دمیدن در سه جا مکروه است‏
حسین بن مصعب از امام صادق (ع) نقل مى‏کند که فرمود: دمیدن در دعاى نوشته شده و طعام و محل سجده مکروه است.

سه خصلت در هر کس باشد اهل جهنّم است‏
علاء بن فضیل از امام صادق (ع) نقل مى‏کند که فرمود: سه چیز است که اگر در شخصى باشد، بدون باک مى‏توانى بگویى که او در جهنم است: بى‏حیایى، تکبر و بدکارى.

هر کس مالى را از راه نامشروع به دست آورد، خدا سه چیز را بر آن مسلط مى‏کند
هشام بن حکم از امام صادق (ع) نقل مى‏کند که فرمود: هر کس مالى را از راه نامشروع به دست آورد، خداوند ساختمان سازى و آب و گل را بر او مسلط مى‏کند.

راحتى مؤمن در سه چیز است‏
مطرف از امام صادق (ع) نقل مى‏کند که فرمود: سه چیز است که راحتى مؤمن در آنهاست: خانه وسیعى که برهنگى و حال بد او را از مردم بپوشاند، و همسرى شایسته که در کار دنیا و آخرت او را یارى کند، و دختر یا خواهرى که او را چه با مرگ و چه با ازدواج از خانه‏اش بیرون کند.

از خوشبختى انسان است که سه چیز داشته باشد
امام سجاد (ع) فرمود: از خوشبختى انسان این است که محل کسب و کار او در شهر خودش باشد و همنشینان او افراد شایسته‏اى باشند و فرزندانى داشته باشد که از آنان کمک بگیرد.

دعاى سه گروه مستجاب نمى‏شود
ولید بن صبیح مى‏گوید: خدمت امام صادق (ع) بودم و طبقى از خرما نزد وى بود تا اینکه گدایى آمد و حضرت از آن به او داد، گداى دیگرى آمد، و به او هم داد و گداى سوّمى آمد و به او هم داد، سپس گداى دیگرى آمد، فرمود: خدا به تو وسعت دهد (به او نداد) سپس فرمود: اگر کسى مالى داشته باشد که به سى یا چهل هزار برسد، سپس بخواهد چیزى از آن باقى نماند مگر اینکه آن را در راه حق تقسیم کند، این کار را مى‏کند و مالى براى او نمى‏ماند، پس از جمله سه گروهى مى‏شود که دعاى آنها برگردانیده مى‏شود (مستجاب نمى‏شود) گفتم: فدایت گردم آن سه گروه کدامند؟
فرمود: کسى که خدا به او ثروتى بدهد و آن را در راه عادى انفاق کند، سپس بگوید که‏خدایا به من روزى بده، خداوند مى‏گوید: مگر به تو روزى نداده بودم؟ و کسى که به همسرش نفرین مى‏کند و نسبت به او ستمگر است، به او گفته مى‏شود که مگر امر او را در دست تو قرار نداده‏ام؟ (که اگر ناراضى شدى طلاق بدهى، دیگر جاى نفرین نیست) و کسى که در خانه‏اش مى‏نشیند و در طلب روزى نیست، سپس مى‏گوید:
پروردگارا به من روزى بده، پس خداوند مى‏گوید: مگر راه طلب روزى را در اختیار تو قرار نداده‏ام؟

احتجاج آن حضرت بر فردى که مدّعى بود بیمار از دارو شفا یابد نه از خدا و بر منجّمان قائل به احکام ستاره‏ها، و بر کاهنان و ساحران‏
به اسناد مذکور در ابتداى کتاب از امام حسن عسکرىّ از جدّ بزرگوارش حضرت علىّ بن الحسین زین العابدین علیهم السّلام نقل است که فرمود: روزى أمیر المؤمنین علیه السّلام در مسجد نشسته بود که مردى از اهالى یونان که مدّعى فلسفه و طبّ بود خدمت آن حضرت رسیده و عرض کرد: اى أبو الحسن، خبر جنون دوستت به من رسیده، آمدم تا درمانش کنم ولى خبر یافتم که وفات نموده، و فرصتى که قصد آن را داشتم از دستم رفت، و به من گفته‏اند که تو پسر عمو و داماد اویى، اکنون رنگ زرد تو نشان از صفرا دارد، و دو ساق پاى شما بسیار نازک شده، و فکر نمى‏کنم توان بار سنگین را داشته باشد.
امّا مریضى صفرا؛ دارویش را دارم، ولى در بهبودى و ضخیم شدن ساق پاى شما مرا هیچ قدرتى نیست، و صلاح آن است که با آن در راه رفتن مدارا کرده و کمتر از آن کار بکشى، و کمتر بار بر پشت و سینه‏ات گذارى، زیرا دو ساق پاى شما بسیار باریک شده و هیچ ایمنى نیست که در صورت عدم رعایت شکسته شود.
ولى صفراى شما دارویش این است- و دارو را خارج نموده- و گفت:
این دارو هیچ اذیّت و فسادى ندارد، و فقط باید تا چهل روز از گوشت پرهیز کنى در این صورت صفرایت بهبود خواهد یافت. حضرت أمیر علیه السّلام بدو فرمود: اینها که از دارویت گفتى موجب کم شدن و بهبود زردى من است آیا دارویى دارى که آن را تشدید کرده و به آن زیان رساند؟! مرد یونانىّ گفت:
آرى؛ یک حبّه از این؛ و آن را نشان داد، و گفت: اگر فرد مبتلا به صفرا آن را بخورد بى‏درنگ خواهد مرد، و اگر به آن مبتلا نباشد حتما گرفتار آن بیمارى خواهد شد و همان روز بمیرد.
حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: این داروى زیان‏آور را به من ده. پس آن را به وى داد.
فرمود: چه مقدار کارى است؟ گفت: دو مثقال از آن سمّى کشنده است، و هر حبّه از آن قادر است یک مرد را از پاى در آورد.
پس آن حضرت حبّه را از وى گرفته و قورت داد و بدنبال آن؛ عرق سبکى نمود، با دیدن این صحنه مرد یونانىّ به هراس افتاده و گفت: اگر او بمیرد مرا بازداشت نموده و خواهند گفت من او را به قتل رسانده‏ام و هرگز نپذیرند که او خود دست به این کار زده!!.
پس آن حضرت خنده و تبسّمى فرموده و گفت: اى بنده خدا! اکنون از قبل سرحال‏ترم، و آنچه تو آن را سمّ پنداشتى هیچ زیانى به من نرساند.
سپس فرمود: چشمانت را ببند، او بست، گفت: بازکن، او چشمانش را باز کرده و به چهره آن حضرت نگریسته دید رنگ آن حضرت از زردى برگشته و سفید و سرخ شده، از دیدن این صحنه بخود لرزیده و ترسید، حضرت أمیر پس از لبخندى فرمود: پس آن زردى که در صورت من دیدى کجا است؟! گفت: بخدا گویا تو آن نیستى که من دیدم، پیش از این زرد بودى و اکنون همچون گل سرخ شده‏اى!!.
حضرت فرمود: با همان سمّى که فکر کردى مرا خواهد کشت آن زردى از بین رفت!.
و امّا دو ساق باریک من- و پایش را جلو داده و جامه را بالا زد- به نظر تو باید با آنها در حمل بار مدارا کنم تا به آنها فشار نیامده و نشکند، ولى من به تو نشان خواهم داد که طبّ خداوند از طبّ تو برتر است، در این حال حضرت وزنه‏اى بسیار سنگین خارق عادت را بر سر نهاد و حرکت کرد، با دیدن این صحنه حال غش و بیهوشى به مرد یونانى دست داده و افتاد!!.
حضرت فرمود: برویش آب بریزید، پس به هوش آمده در حالى که مى‏گفت: بخدا که همچون امروز این چنین صحنه عجیبى ندیده بودم!!.
حضرت فرمود: این قدرت همان دو ساق باریکى است که دیدى، اى مرد یونانىّ آیا این در طبّ تو یافت مى‏شود؟! یونانىّ گفت: آیا محمّد نیز همچون تو بود؟
فرمود: آیا علم و عقل و قوّت من جز از وجود مبارک آن حضرت مى‏باشد؟! یادم هست که مردى ثقفى که در علم طبّ سرآمد همگان بود نزد آن حضرت آمده و گفت: اگر شما دچار جنون هستید من قادر به درمان آن هستم؟
رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- در جواب فرمود: آیا مایلى معجزه‏اى به تو بنمایانم تا به خوبى دریابى که هیچ نیازى به طبّ تو ندارم؟. گفت: آرى. فرمود: چه معجزه‏اى مى‏خواهى؟ گفت: آن درخت خرماى دور را فراخوان تا از ریشه در آمده و کشان کشان نزد تو آید.
حضرت فرمود: همین تو را بس است؟ گفت: نه. فرمود: چه مى‏خواهى؟ گفت:
سپس آن را امر کن که به جاى خود برگشته و داخل همان زمینى شود که از ریشه در آمده بود. پس معجزه آن طبیب مو به مو انجام شد.
یونانىّ گفت: این واقعه که از محمّد نقل مى‏کنى من در آنجا حاضر نبودم که بپذیرم، ولى من درخواست کمترى از تو دارم، من از تو دور مى‏شوم، مرا بخوان، و اگر با اینکه مى‏توانم تو را اجابت نکنم دعوت تو را پذیرفتم، این معجزه خواهد بود.
حضرت فرمود: این تنها معجزه‏اى براى تو خواهد بود، زیرا تو از جانب خود بدان واقفى که آن را اراده نکردى، و من اختیار تو را زایل خواهم ساخت بى‏آنکه از من چیزى خواسته باشى، تا آن را فقط معجزه‏اى از قدرت قاهره خداوند بدانى، و اى یونانى ممکن است که تویا دیگرى ادّعا کند که با هم تبانى کرده‏ایم، پس درخواست معجزه‏اى بنما که آیت و نشانه‏اى براى همه جهانیان باشد. یونانىّ گفت: حال که اختیار را به دست من گذاردى اقتراح و استدعاى من این است که اجزا و شاخه‏هاى این درخت خرما را از یک دیگر جدا ساخته پراکنده کنى، سپس فرمان دهى همه به مکان سابق خود بازگشته و به شکل سابق خود برگردند.
حضرت فرمود: این معجزه‏اى است که تو رسول من به آن درخت خرمایى، به آن بگو: وصىّ محمّد رسول خدا به اجزایت امر مى‏کند که جدا شده از هم دور شود!.
پس یونانى رفته و همانها گفت، ناگهان مو به مو همان که خواسته بود انجام شد بطورى که هیچ اثرى از آن درخت در آنجا نماند، گویى اصلا درختى آنجا نبوده!.
با دیدن این صحنه لرزه بر اندام او افتاده و گفت: اى وصىّ محمّد رسول خدا، استدعاى أوّل مرا انجام دادى، استدعاى دیگرى دارم، از آن بخواه که به جاى نخست خود رفته و همه اجزایش جمع گردد، حضرت فرمود: تو رسول من در این کارى، به آن بگو: وصىّ محمّد رسول خدا تو را امر مى‏کند مانند حالت نخست خود جمع شده و به جاى أوّل خود بازگردى.
یونانىّ این ندا سر داد، ناگهان بادى برخاسته و تمام آن اجزاى درخت خرما به هم پیوسته و شاخ و برگ گرد آمده و مانند أوّل گردید.
مرد یونانىّ گفت: معجزه دیگرى استدعا دارم که خوشه‏ها و خرماى نارس خود را خارج ساخته و رنگ آن از سبزى به زردى و سرخى شده و رطب گشته برسد، و ما با هر که در محضر شما حاضر باشد از آن خرما تناول کنیم.
حضرت فرمود: تو رسول من به آن هستى، آنچه خواستى به آن امر کن.
پس مرد یونانى همان که أمیر المؤمنین علیه السّلام امر نمود به زبان آورد، و همه مو به مو انجام شد بطورى که خوشه‏هاى خرما بر شاخه سنگینى مى‏کرد.
یونانىّ گفت: و استدعاى دیگرى دارم، که خوشه‏هاى آن را نزدیک من آرى، یا دستم را دراز کنى تا به آنها برسد، و خواست من انجام یکى از آن دو خواسته است، و اینکه هر دو دست مرا دراز نمایى.
فرمود: آن دستى که براى چیدن مى‏خواهى دراز کرده و بگو: اى نزدیک‏کننده دور دست مرا به آن نزدیک فرما، و دست دیگرى که مى‏خواهى خوشه را با آن بگیرى کشیده و بگو: اى آسان‏کننده سختى، دسترسى بدان چه از من دور است را آسان فرما!.
پس همان کرد و همان گفت، پس دو دستش دراز شده و به خوشه رسید، و خوشه دیگر از درخت خرما ساقط گشته بر زمین افتاد و چوب آن خوشه دراز شده مانند نهال در پیش یونانى راست بایستاد!.
سپس حضرت فرمود: اگر آن را تناول کنى و بدان چه از معجزات از من دیدى ایمان نیاوردى، خداوند تو را به اشدّ مجازات عقوبت خواهد کرد تا مایه عبرت افراد عاقل و جاهل از خلق او گردى!.
یونانىّ گفت: اگر من این چنین کنم مسلّما ره عناد پیموده و خود را در معرض هلاک و نابودى انداخته‏ام، اکنون من شهادت مى‏دهم که تو از خواصّ خداوند بوده، و هر چه از خداوند گفتى همه حقیقت است، پس هر چه مى‏خواهى امر کن تا اطاعتت نمایم.
فرمود: تو را امر مى‏کنم که اعتراف بیکتایى خداوند کنى، و شهادت به جود و حکمت او داده‏و پروردگار را از هر عبث و فساد و ظلم به بندگان از زن و مرد برى و منزّه بدانى، و اینکه محمّد صلّى اللَّه علیه و آله آن کسى است که من وصىّ او؛ که سیّد آدمیان است مى‏باشم، و اینکه آن حضرت برخوردار از بالاترین درجه در دار السّلام است، و شهادت دهى که علىّ؛ همو که این معجزات به تو نمایان ساخته و تو را متولّى نعمتها و والى امر خود نمود: بهترین خلق خدا پس از محمّد رسول خدا است، و اینکه او از همه مردم پس از وفات پیامبر به جانشینى او و عمل به شرایع و احکامش شایسته‏تر است، و شهادت دهى که دوستان او دوستان خدا، و دشمنانش دشمنان خدایند، و اینکه سایر مؤمنین شریک با تو در آنچه تکلیفت نمودم؛ یار و یاور تو در اوامر من هستند، ایشان بهترین افراد امّت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و پاکترین پیروان من مى‏باشند. و تو را امر مى‏کنم که با برادران دینى خود که مانند تو؛ محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و مرا تصدیق نموده و مطیع فرمان او و منند، در آنچه خداوند روزیت ساخته و مشمول فضل خود ساخته برابرى و مواسات کنى، فقرشان را مرتفع نموده، و خلاصه به دادشان برسى، و از میانشان هر آنکه با تو در ایمان برابر است مالت را با او مساوى تقسیم کنى، و آنکه بر تو در امور دینى افضل و برتر است مالت را برایش ایثار کنى، تا با این کار بر حضرت حقّ معلوم گردد که‏دین او نزد تو از مال عزیزتر است، و اینکه دوستان خدا نزد تو از أهل و عیال گرامى‏تر مى‏باشد. و تو را امر مى‏کنم که دینت را حفظ کنى، و علمى که به تو سپردم و اسرارى که نزد تو نهادم همه را مکتوم داشته و آنها را بر معاندین ما فاش مسازى، و گر نه مورد ضرب و شتم و لعن آنها واقع خواهى شد، نکند سرّ ما بر افراد غافلى که علیه ما زشتکارى مى‏کنند فاش سازى، و با این کار دوستان ما را گرفتار آزار جاهلان سازى.
و تو را دستور مى‏دهم که در دین خود تقیّه کنى، زیرا خداوند مى‏فرماید: لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، و به تو اجازه مى‏دهم در صورت خوف و ترس [از سر تقیّه‏] دشمنان را بر ما تفضیل دهى، و حتّى از ما برائت بجویى، و حتّى نمازهاى واجب را ترک گویى، زیرا تعریف دشمنان هنگام ترس، نه به آنها سود رساند و نه به ما زیان، و اظهار برائت تو از ما هنگام تقیّه؛ نه تهمتى بر ما بوده و نه چیزى از ما کم مى‏کند، و اگر تو ساعتى با زبان از ما تبرّى‏جویى‏- در حالى که قلبا از موالى مایى- همان روح دوستى در تو باقى خواهد ماند- که قوام موالات به آن است- و با تو محفوظ گردد؛ که قیام محبّت به آن و جاه تو به آرامگاه خود قرار گیرد، و با این کار ماهها و سالها همه دوستان و برادران و خواهران ایمانى ما را از هر زیانى بیمه خواهى کرد، تا اینکه خداوند فرج و گشایشى بر این پریشانى و اندوه ایجاد فرماید، و این اندوه و دلتنگى و گرفتگى خاطر زدوده شود، و این روش بهتر از این است که خود را در معرض هلاک و نابودى قرار داده و عمل دینى و صلاح برادر مؤمنت را از آن قطع کنى.
مبادا مبادا آن تقیّه‏اى که تو را گفتم ترک کنى، که با این کار خون خود و برادرانت را بیهوده ریخته و اموال خود و ایشان را به نابودى کشانى، و اموالتان را بدست دشمنان خدا به تباهى کشانى، با اینکه امر خدا بر اعزاز دوستان است، و در صورت عدم رفتار به دستوراتم زیان تو بر خود و دوستانت شدیدتر از زیان فرد ناصب و کافر به ما خواهد بود.

منبع: سایت باشگاه اندیشهبه نقل از: mobtaker.iranblog.com
نویسنده : سید خلیل شاکری

نظر شما