گفتمان در اندیشه فوکو
میشل فوکو؛ فیلسوف، وجامعهشناس فرانسوی از مؤثرترین متفکران قرن بیستم است. بعضی ،فوکو را پست مدرن میدانند و بعضی دیگر، وفادار به آرمان های روشنگری. با این حال، در این اتفاق نظر وجود دارد که او نقش مهمی در گذار به دوران مابعد تجدد- البته اگر چنین گذاری در اساس انجام شده باشد- داشته است. مقاله حاضر، مفهوم گفتمان را که از محوریترین مفاهیم اندیشه فوکوست، بررسی میکند و حداقل فایده آن شاید این باشد، که دیگر گفتمان را به معنای «گفتوگو» به کار نبرند!
«گفتمان»(۱) از جمله مفاهیم مهم و کلیدی است، که در شکل دادن به تفکر فلسفی اجتماعی و سیاسی مغرب زمین نیمه دوم قرن بیستم، نقش بهسزایی داشته است.
اگرچه این مفهوم در ادبیات فلسفی-اجتماعی قرون وسطی و بویژه در دوران مدرن، کاربرد فراوانی داشته و در نوشته های ماکیاولی، هابزوروسونیز میتوان یافت، اما در چند دهه اخیر این مفهوم نزد متفکرانی چون امیل بنونیسته(۲)، میشل فوکو، ژاک دریدا و دیگر متفکران برجسته معاصر مغرب زمین، معنایی متفاوت به خود گرفته است. این تفاوت معنایی به حدی است که در دو سه دهه اخیر، نویسندگان و سخنرانان آکادمیک مغرب زمین، در نوشتهها و سخنرانیهای خود و به هنگام کاربرد این مفهوم، بر این نکته تاکید میکنند که این مفهوم را مثلاً «به معنای فوکویی آن» یا «به معنای فراساختارگرایی آن» به کار میبرند.
به عنوان مثال، پروفسور ادوارد سعید که اساس ساختمان «شرق شناسی» خود را بر همین مفهوم بنا نهاده است، آشکارا میگوید: «مفهوم شرق شناسی درک نخواهد شد، مگر آن که به صورت یک گفتمان... آنهم به صورتی که فوکو به کار میبرد، مطالعه شود.(۳)
برای این مفهوم در زبان فارسی، معادلهای گوناگون ذکر شده که از جمله میتوان به «گفتار»، «سخن»، «وعظ و خطابه»، «درس و بحث»، «مقال» و «گفتمان» اشاره کرد. اما واژه گفتمان را برای اولین بار، داریوش اشوری در یکی ازمقاله های خود، تحت عنوان «نظریه غربزدگی و بحران تفکر در ایران» به کار برده است.(۴)
در دهه های اخیر، مقوله گفتمان در عرصه نظریه های ادبی، فلسفی، جامعه شناسی سیاست، روانکاوی و حتی روانشناسی اجتماعی و سایر حوزهها و رشته های علوم اجتماعی مورد توجه و عمل اندیشمندان و نظریهپردازان قرار گرفته است.
ریشه این مفهوم را میتوان در فعل یونانی )DISCURRERE( که به معنای «سرگردان و آواره بودن، پیمودن، طی کردن، از مسیر خارج شدن، حرکت کردن در جهات مختلف و... است» شناسایی کرد.
اگرچه مفهوم گفتمان به معنی تجلی زبان در گفتار یا در نوشتار به کار برده میشود، اما در بیان کلاسیک بر زبان به عنوان «حرکت و عمل» همواره تاکید میشده است. بدین طریق، کلمات و مفاهیم، که اجزای تشکیلدهنده ساختار زبان هستند، ثابت و پایدار نبوده و در زمانها و مکان های متفاوت ارتباطات آنها، دگرگون شده و معانی متفاوتی را بیان میکنند. بدین جهت، ساختار زبان نیز همواره تغییر پذیر بوده است. با این دید، میتوان گفتمان را به عنوان نمایانگر تبیین زبان در ورای جمله و کلمات و عبارات دانست و آن را در علایم و کنشهای غیرکلامی و کلیه ارتباطات میان افراد، جستوجو کرد. فوکو در این مورد، بر این عقیده است که:
«گفتمانها برآمده از علامات هستند، اما کارکردشان از کاربرد این علامات برای نشان دادند و برگزیدن اشیاء بیشتر است. همین ویژگی است، که آنها را غیرقابل تقلیل به زبان، سخن و گفتار میکند.»
بنابر این، گفتمانها، مجسمکننده معنا و ارتباطات اجتماعی افراد است و از طریق آنها، جهان به صور مختلف، درک میشود.
● گفتمان در نوشتههای فوکو:
گفتمان، یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه فوکو است. در نزد وی، گفتمانها «اعمالی هستند که به طور سیستماتیک، شکلدهنده موضوعاتی هستند، که خود سخن میگویند... گفتمانها درباره موضوعات صحبت نکرده و هویت موضوعات را تعیین نمیکنند. آنها سازنده موضوعات بوده و در فرایند این سازندگی، مداخله خود را پنهان میدارند.» (۶) از این رو، معانی و مفاهیم نه از درون زبان، بلکه از درون اعمال تشکیلاتی و ارتباطات اجتماعی-سیاسی افراد با یکدیگر، حاصل میشوند.
امیل بنونیسته، بر این عقیده است که «گفتمان به زمینههای از زبان میپردازد که تنها میتوان آنها را با ارجاع به متغیرهای دیگری بیان کرد که در مشخص ساختن بسترهای بافت موضعی، پاره گفتار به کار میروند. بنابراین، گفتمان مدعی حوزه معین، مستقل و کاملا تعریف شدهای از مطالعه است، حوزهای که شامل ضمایر شخصی (به ویژه من و تو) اشارات (ضمایر اشاره، اسمهای اشاره و...) و شاخصهای مکانی (اینجا، آنجا و...) و شاخصهای زمانی (اکنون، امروز، دیروز، هفته آینده و...) است که در صورت فقدان آنها، گفتمان مورد نظر ما فاقد معنا خواهد بود.» (۷)
امروزه در زبانشناسی جدید، از گفتمان به عنوان «زمینه معنایی بحث» یاد میکنند و آن را هم عاملی زبانشناسانه و هم مرتبط به شیوه بیان شخصی میدانند، که یک نوع نظام دانایی را شکل میدهد. در این تلقی، گفتمان اصلی است که به عناصر غیرزبانی مرتبط است و هم به قاعدهها و قانونهای زبان. از این رو، گفتمان، امری فرازبانی است.
میخائیل باختین؛ زبانشناس معاصر، تحلیل زبانشناسانه مستقل از واقعیتهای عملی و اجتماعی را نادرست میداند و معتقد است، که زمینه اجتماعی بخش جداییناپذیر از عصر ارتباط کلامی است و معنای گزارهها از راه فهم «گفتمان»
یعنی ادراک موقعیت گوینده، افق دلالتهای معنایی و ارزشی که گوینده در آن جای دارد، حاصل میشود.
میشل فوکو، محدوده گفتمان را حتی از این هم بسیار فراتر میبرد. در نظر فوکو «گفتمان» نقطه طلاقی و محل گردهمایی قدرت و دانش است. هر رشته خاصی از دانش در هر دوره خاص تاریخی، مجموعهای از قواعد و قانونهای ایجابی و سلبی را دارد، که معین میکند درباره چه چیزهایی میتواند بحث کرد و درباره چه چیزهایی، نمیتوان وارد بحث شد. همین قواعد و قانونهای نانوشته، که در عین حال بر هر گفتار و نوشتاری حاکمند، «گفتمان» آن رشته خاص در آن دوره خاص تاریخی هستند.
در تحلیل فوکو، مسئله محوری، مشخص ساختن این واقعیت است، که چه چیزی وحدت و مبانی انسجام یک صورتبندی گفتمانی را شکل میدهد. به عقیده وی، گزاره «Enonce» کوچکترین واحد هر گفتمان است. گزاره یا حکم یک قضیه، جملهای اخباری نیست، چون خود، مشتمل بر حداقل دو گزاره متفاوت است. به عنوان مثال، هم من و هم یک پزشک میتوانیم بگوییم که فلانی سرطان دارد، ولی تنها سخن مطرح شده از سوی پزشک را میتوان یک گزاره پزشکی تلقی کرد.
«ماهیت حکم و گزاره، نسبی است و برحسب استفادهای که از گزاره میشود و شیوه بهکارگیری آن، نوسان پیدا میکند... در مقیاس تاریخ کلان میتوان گفت که حکمی مانند -نوع تکامل مییابد-حکم یکسانی در نظریه داروین و در نظریه سیمپسون (۸) است؛ در سطحی مشخصتر و با توجه به حوزههای محدودتر استعمال (مثلا نئوداروینیسم در مقابل نظام داروینی) مواجه با دو حکم و بیان متفاوت، هستیم. ثبات و یکدستی گزاره، حفظ و استمرار ماهیت آن در طی اشکال بینظیر بیان آن، و تنوعات آن همراه با حفظ هویت اشکال آن، به موجب کارکرد حوزه کاربردی که در درون آن قرار دارد، تعیین میشود.» (۹) فوکو، گزارهها را با پدیدهای موسوم به-کنشهای کلامی جدی-محدود و محصور میسازد. مقصود فوکو از کنشهای کلامی جدی، کنشهای معمولی و روزمره نیستند، بلکه کنشهایی هستند که از طریق فعالیتی معتبر، نافذ و مستقل ایجاد میگردند.
نظریه کنش کلامی (speech act theory) برای نخستین بار توسط جی.آل آستین در دهه ۱۹۳۰ ارائه شد و سپس توسط جان سیرل، فیلسوف و زبانشناس آمریکایی در مقالهای تحت عنوان «کنشهای کلامی-گفتاری در فلسفه و زبان» مورد شرح و بسط کامل قرار گرفت. فوکو ضمن توجه به این نظریه، کنشهای کلامی جدی را مطرح کرد. سیرل بیان میکرد که کنشهای کلامی همواره دارای معنایی لفظی هستند فوکو نیز بر آن است که احکام، کردارهایی هستند که قطع نظر از ابهام احتمالی جملات به کار رفته در قاعدهبندی آنها و عوامل علیمندرج در ادای آنها، میتوان صورت ظاهری آنها را پذیرفت. فوکو معتقد است که کنشهای کلامی روزمره همواره به کنشهای کلامی جدی تبدیل میشوند. و این، به نظر او، مظهر اراده معطوف به حقیقت است. (۱۰) به نظر او هر کنش کلامی در صورتی جدی است، که بتوان در مورد آن، قوانین لازم برای ارزیابی و اعتبارسنجی، ایجاد کرد. مثلا جمله «باران خواهد بارید» یک کنش کلامی روزمره است، که تنها معنا و اهمیت محلی و مکانی دارد. اما این گزاره در صورتی که، توسط کارشناس هواشناسی با توجه به قواعد خاصی ادا شود، یک کنش کلامی جدی محسوب میشود.
فوکو در ادامه به جست و جوی مبانی وحدت یک حوزه یا صورتبندی گفتمانی خاص، پرداخته است.
وی این اصل وحدت بخش را در نظام دانایی یا اپیستمه "EPISTEME" آن گفتمان، ملاحظه کرده است: «منظور ما از نظام دانایی، کل روابطی است که در یک عصر خاص، وحدت بخش کردارهای گفتمانیای هستند، که اشکال معرفتشناسانه، علم و احتمالاً نظامهای صوری را پدید میآورند... نظام، شکلی از معرفت یانوعی عقلانیت نیست، که با گذار از مرزهای علوم بسیار گوناگون، وحدت غالب یک موضوع، یا یک روح تاریخی، یا یک عصر را نشان دهد. نظام، دانایی مجموعه روابطی است، که در یک عصر خاص، میتوان میان علوم یافت، به شرط آن که این علوم را در سطح قاعدهبندیهای گفتمانی تحلیل کنیم.»(۱۱)
براین اساس، فوکو سعی کرد تا اپیستمهها یا معرفتهای پایهای اعصار مختلف را، از هم متمایز سازد، که به طور قراردادی، آنها را عصر رنسانس، عصر کلاسیک و عصر مدرنیته نامید. فوکو، فرایند کارکرد ذهنی کشف این راهبردهای گفتمانی را «دیرینهشناسی» نامید و هر یک از این ادوار سهگانه را با ویژگیهای خاصی، متمایز ساخت. شباهت و تمثیل را سامان بخش عصر رنسانس و بازنمایی و تمثل "REPRESENTAISION" را ویژگی عصر کلاسیک ذکر کرد. واپیستمه مدرن را حاوی فضایی سه بعدی معرفی کرد: یکی، بعد علوم طبیعی و ریاضی، دوم بعد تأملات فلسفی و دیگری، بعد علوم زیست شناختی، زبانی و تولیدی. علوم انسانی در نظر فوکو در درون این فضای سه بعدی قرار دارند و لذا از لحاظ معرفت شناختی دارای جایگاه مبهم و لرزانی هستند و در نتیجه برخلاف علوم دیگر، از یک ماهیت ثابت و قطعی برخوردار نخواهند بود.
به نظر فوکو، عصر کلاسیک جایی برای انسان به عنوان فاعل شناسا و موضوع شناسایی در نظر نمیگرفت. در این عصر، انسان ملاک معنا بخشی نبود، بلکه صرفاً معانی را توضیح میداد:
«در عصر کلاسیک، انسان سازنده اصلی، خلاق اصلی یا خداوند نبود، بلکه به عنوان موضع توضیح تنها یک سازنده و خلاق بود. جهانی، آفریده خداوند وجود داشت که به خودی خود، موجود بود. نقش انسان، توضیح نظم جهان بود... نقش اندیشمند (یعنی انسان) این بود که توصیفی دست دوم از نظمی که پیشاپیش وجود داشت، به دست دهد. وی، نه جهان را میآفرید و نه نشانههای بازنمایی آن را. وی تنها زبانی مصنوعی و منظومهای قراردادی از نشانهها ساخته بود.»(۱۲)
در عصر کلاسیک، تحلیل شیوه هستی انسان در چارچوب نظریه نمایش، صورت میگرفت. اما در عصر مدرن، که فوکو از آن به «عصر انسان» نام میبرد، تحلیل به معنای نشان دادن این موضوع است، که چگونه و تحت چه شرایطی، اشیاء در معرض نمایش قرار میگیرند. در عصر مدرن، انسان بر حسب قوانین اقتصاد، زیستشناسی و زبانشناسی زندگی میکند و براساس روابط متقابل در میان آنها، حق دارد که آنها را بشناسد و آنها را در معرض توضیح کامل قرار دهد.
بدین سان، انسان در عصر مدرن، نه تنها به عنوان فاعل و موضوع شناخت، بلکه به صورت تعارضآمیزتری حتی به عنوان سامان بخش چشماندازی، تلقی میشود، که خود در درون آن، ظاهر میگردد. در گفتمان عصر مدرن انسان به محدودیت و پایانپذیری خویش آگاه میشود. فوکو، این محدودیتها را تحت سه مقوله «تجربی و استعلایی»، «من اندیشنده و امرنا اندیشیده» و «عقبنشینی و بازگشت اصل» مورد بررسی قرار میدهد. تحلیل انسان و گفتمان انسان شناسی در پرتو این محدودیتهای سهگانه، صورتی نوین به خود میگیرد. براساس محدودیت نخستین، انسان به عنوان واقعیتی در میان دیگر واقعیاتی که باید از نظر تجربی مورد مطالعه قرار گیرد و در عین حال، به عنوان شرط استعلایی امکان کل شناخت تلقی شود، مورد بررسی قرار میگیرد. براساس محدودیت دوم، انسان به عنوان موجودی محاط به وسیله آنچه برای او روشن شدنی نیست و با این حال به عنوان من اندیشندهای، که به طور بالقوه هشیار و روشن بین و سرچشمه کل معنا و فهمپذیری است، لحاظ میگردد و بالاخره این که براساس اصل عقب نشینی و بازگشت اصل، انسان محصول تاریخی طولانی که آغازش همواره از ادراک او خارج است و با این حال به صورتی تعارضآمیز، خودش منبع همان تاریخ است، مورد توجه قرار میگیرد.(۱۳)
در اندیشه فوکو آنچه که به عنوان معیار و شاخص معرفت شناختی لحاظ شده، ماهیت انسان است. از این رو، فوکو در کلیه گفتمانها اعم از انسانشناسی، پزشکی، زیست شناسی و.. انسان را مرکز ثقل این گفتمانها قرار داده است.
فوکو در گفتمان پزشکی به دیرینهشناسی گفتمان پزشکی میپردازد و با توجه به سه دوره رنسانس، کلاسیک و مدرن به تحلیل شرایطی میپردازد، که در آن سوژهای (مثلاً دیوانه یا بیمار) به عنوان موضوع ممکن شناخت ظاهر میگردد. عمده بحث فوکو در باب گفتمان پزشکی در دو اثر جنون و تمدن (تاریخ دیوانگی در عصر عقل) و زایش درمانگاه (دیرینه شناسی ادراک پزشکی) مطرح شده است. در جنون و تمدن، فوکو به ظهور عقل و بیعقلی در عصر روشنگری و همراه با آن، اخراج و طرد گروهی از انسانها به ویژه «دیوانگان» از دایره عقل، میپردازد. در این اثر، فوکو خاطرنشان میسازد که با ظهور عقل تک گفتار است، که جنون به عنوان نوعی بیماری شناخته میشود و برای دیوانگان آسایشگاهها، درمانگاههایی ساخته میشود که جدای از انسانهای دیگر مورد مراقبت قرار میگیرند. در این فرایند، پزشک به عنوان مرجع قدرت و نظارت و مراقبت پزشکی به عنوان تکنیک سلطه محسوب میشود. از نظر فوکو، پزشکی نخستین گفمان علمی راجع به فرد است و از این جهت نقش مهمی در تشکیل علوم انسانی دارد. چرا که نخستین بار در گفتمان پزشکی بود، که فرد به عنوان موضوع معرفت ظاهر شد و تصور انسان به عنوان سوژه وابژه معرفت در گفتمان پزشکی شکل گرفت و مفهوم تفرد و فناپذیری و مرگ انسان، مورد توجه قرار گرفت.
در «زایش درمانگاه» از مطالعه قبلی خود، در خصوص کردارهای اجتماعی در جهت کشف معنا، و تجربه عمیق جنون دست میکشد و به بررسی کردارهایی میپردازد، که انسانها از طریق آنها، خودشان را به عنوان ابژه شناخت تلقی میکنند. (۴۱) در این اثر، با مقاومت در برابر این فرضیه، که نوعی آگاهی پزشکی از قبل موجود بر حوزههای بالینی اثر میگذارد، نشان میدهد که چگونه یک آگاهی پزشکی جدید شکل گرفت و همراه با درمانگاه، تکوین و تکامل یافت.
اگر چه روش هرمنوتیکی را میتوان در آثار متعدد فوکو بازیافت، اما وی در این اثر سعی میکند از نظریه هرمنوتیکی فاصله بگیرد. به همین جهت، وی تفسیر را مورد انتقاد قرار میدهد و بیان دیگری از آن را، ارایه میدهد: «منظور از تفسیر کوشش برای یافتن زمینه هستی شناسانه عمیق نهفته در گفتمان و نیز هرگونه تلاش برای تجدید و احیای معنای از دست رفته هر دانشی است، که در عصر دیگری جدی گرفته میشد.»(۵۱)
بنابراین، تفسیر، معنایی کاملا متفاوت با آنچه که پیروان هرمنوتیک بدان اعتقاد دارند به خود میگیرد. فوکو به جای مشاهده گفتمان و کردارها به عنوان کوششهایی به منظور نظمبخشی به عمیقترین و نهانیترین عرصههای تجربه انسانی، در ضمن تغییر موضع از نوعی هرمنوتیک به نوعی ساختارگرایی، توجه خود را به بدن به عنوان جسمی در مقابل پزشک معطوف میکند که جسمانیت راه را بر هرگونه تحقیق در باب معنای نهفته مسدود میکند: «بیشک یکی از واقعیات تعیینکننده فرهنگ ما، این واقعیت خواهد بود که نخستین گفتمان علمی آن درباره فرد میبایست از این مرحله مرگ بگذرد. انسان غربی میتوانست خود را در چشم خودش به عنوان علم درآورد. و تنها مدخل ورود به این مرحله، حذف کردن خودش بود. از تجربه ناعقلی روانشناسی پدید آمد... از ادغام مرگ در اندیشه پزشکی، علم طبی زاده شد که به عنوان علم فرد ظاهر میشود.»(۶۱)(تولد درمانگاه، ص ۷۹۱)
● گفتمان علوم انسانی:
فوکو پس از نوشتن تاریخ دیوانگی و دیرینهشناسی گفتمان پزشکی به دیرینهشناسی و گفتمان علوم انسانی پرداخت. در دو اثر قبل، بیشتر به مطالعه نهادهای اجتماعی و غیرگفتمانی پرداخت، اما در دیرینهشناسی علوم انسانی از این مساله گذر کرد و به تحلیل گفتمان و استقلال تحولات مندرج در آن پرداخت. او بحث خود را با بررسی مفهوم گفتمان و تفاوت آن با زبان آغاز میکند و میگوید: گفتمان ماهیتی بسته دارد، که باعث بیان گزارههای خاصی میشود و از بیان گزارههای دیگر جلوگیری میکند. در حالی که زبان، ماهیتی گشوده دارد، که با قواعد محدودی، بیان گزارههای نامحدود را میسر میسازد.
فوکو، گفتمان و گزاره را نوعی رخداد یا رویداد )EVENT( میداند و بر همین اساس، سعی میکند با ذکر مثالهایی وحدت وتداوم آنها را زیر سؤال ببرد.
مثلا او با اشاره به مفهوم «کتاب» میگوید: معمولا تصور میشود که کتاب از نوعی وحدت برخوردار است و اندیشه نویسنده خود را بیان میکند. حال آن که برای یک کتاب، هرگز نمیتوان حد و مرز روشنی قایل شد. از این رو، فوکو معتقد است که «هر کتابی که به کتابها، متون و جملات دیگر ارجاع داده میشود»(۷۱) بدین طریق، او میکوشد تا اقتدار هرگونه وحدت یا مفهوم کلی را که متضمن تداوم و پیوستگی است، در هم شکند. او هدف خود را، مرکززدایی و از میان بردن تفوق هر مرکزی میخواند و از این جهت با فرافکنی ژاک دریدا (۸۱) قرابت زیادی دارد.
روشی که فوکو در دیرینهشناسی علوم انسانی به کار میبرد، همان روش به کار رفته در دیرینهشناسی ادراک پزشکی است و موضوع آن مطالعه ساخت گفتمانهای دانشهای گوناگون است که مدعی عرضه نظریاتی درباره جامعه افراد و زبان هستند. در دیرینهشناسی، دانش تفسیر دیرینه شناسانه جامعتری از حاکمیت سوژه در حوزه معرفت تاریخی ارایه میدهد. به نظر وی، در طول تاریخ معرفتشناسی، همواره دو شیوه جهت عرضه اندیشه وجود داشته است: شیوه نخست، همان حاکمیت سوژه و فاعلشناسا است که با من اندیشنده دکارتی آغاز میشود و در فلسفه استعلایی کانت، به اوج خود میرسد و نهایتا به آگاهی استعلایی هوسرل ختم میگردد. شیوه دوم، که مختص خود فوکو است، عبارت است از سوژهزدایی و مرکززدایی از این سوژه، که در عوض بر تحلیل قواعد گفتمانی جهت تشکیل اندیشه تاکید میشود. در اینجا سخن از گسستها و تغییر شکلهاست نه استمرار و تداوم. با تعلیق حکم استمرار تاریخی است که، صدور هر گونه حکم و گزارهای ممکن میشود و این احکام و گزارهها به نیات مولف آن وابسته نیست.
اما قواعدی که به صورتبندی یک گفتمان کمک میکند عبارتند از: الف) وحدت موضوع احکام ب) وحدت شیوه بیان آنها ج) وحدت نظام مفاهیم آنها د) وحدت بنیان نظری آنها (۹۱) از نظر فوکو، وقتی میان موضوعات، شیوه و انواع احکام و مفاهیم و مبانی نظری آنها نظم و همبستگی وجود داشته باشد، در آن صورت، یک صورتبندی گفتمانی شکل میگیرد. این صورتبندی گفتمانی، ممکن است در چهار شکل یا مرحله ظاهر گردد:
▪ یکی: شکل تشخص و عینیت یا قطعیت یافتگی، که در آن رویه گفتمانی خاصی به موجب اعمال نظام واحدی برای تشکیل احکام تشخص مییابد.
▪ دوم: شکل معرفتشناختی که در آن، دعاوی اعتبار و معیارهای تایید و اثبات به موجب مجموعهای از احکام تنظیم میگردد.
▪ سوم شکل علمی که در آن، شکل معرفتشناختی با معیارهای شکلی و قوانین حاکم بر ایجاد قضایا منطبق و هماهنگ میشود.
▪ چهارم: صوری یا شکلی شدن، که در آن گفتمان علمی اصول موضوعه، ساختار قضایا و قواعد تحولات خودش را تعریف میکند.»(۱۹)
فوکو در نوشتههای خود، مجموعه قواعد گفتمانی را که جهت تشکیل و صورتبندی گفتمان علوم انسانی مورد نیاز هستند، از قواعد صوری استعلایی و قوانین انتزاعی و تجربی متمایز ساخته است. وی آنها را مستقل از انسان و فاعلیت شناسایی دانسته و بیان میکند که: «این مجموعههای قواعد گفتمانی را، نباید به عنوان اشکال ایستایی تصور کرد که از بیرون بر گفتمان تحمیل میشوند و یکبار برای همیشه همه خصلتها و امکان های آن را تعریف میکنند. آنها محدودیتهایی نیستند که ریشه در اندیشههای آدمیان و یا در عملکرد نمایشهای آن اندیشهها داشته باشند، اما آنها تعیناتی هم نیستند که در سطح نهادها یا روابط اجتماعی و اقتصادی شکل گرفته، خود را به زور بر سطح گفتمانها منعکس کنند.»(۲۰) (دیرینه شناسی دانش، صص ۷۳ و ۷۴)
وی همه این مجموعه قواعد گفتمانی را، تحت مفهوم «قواعد» قرار داده و از آنها به عنوان «قواعد گفتمانی» یاد میکند و بیان میدارد که این «قواعد» قواعدی نیستند که افراد از آنها پیروی میکنند یا در اذهان افراد وجود دارد و بر آنها تاثیر میگذارد، بلکه قواعدی هستند که به پدیدهها نظم میبخشند و احکام نیز به موجب آنها انسجام مییابند. در ادامه، فوکو به بیان قواعد گفتمانی حاکم بر موضوع شناسایی، انواع گزارهها، مفاهیم و استراتژیها، پرداخته و بیان میکند که موضوع شناسایی در اثر روابط موجود میان سه عامل زیر شکل میگیرد: الف) سطوح ظهور (حوزههایی که موضوع شناسایی در آنها ظاهر و مطرح میشود. مثل: حوزههای خانواده، گروههای اجتماعی، گروههای شغلی، جامعه مذهبی، هنر، جنسیت، دستگاه قضایی و...) ب)مراجع تعیینکننده موضوع شناسایی (مثل جامعه پزشکی، مراجع قضایی، مراجع مذهبی و..) ج)جدول مختصات (عواملی که براساس آنها موضوع، شناسایی و طبقه بندی میشود). فوکو بیان میکند که موضوع شناسایی و محتوای سه سطح یاد شده، ممکن است تغییر یابد ولی آنچه که مهم است روابط موجود میان سه سطح فوق است. بنابراین، این روابط هستند که قواعد شکلگیری یا پراکندگی موضوع شناسایی یک گفتمان و در نتیجه شرایط ظهور تاریخی آن را شکل میدهند.(۲۱)
برای بررسی نحوه شکلگیری مفاهیم پراکنده و ناهمگون یک گفتمان، باید به بررسی سازمان گزارههای آن گفتمان پرداخت. از نظر فوکو در بررسی سازمان گزارهها و نقش آنها، باید به عناصر زیر توجه داشت: الف) اشکال توالی گزاره ها. مثل اشکال استنتاج، انواع وابستگی و اشکال ترکیب آنها ب)اشکال همزیستی، مثل نحوه قبول یا طرد گزارهها براساس تصدیق تجربی، اعتبار منطقی، تکرار، سنت و... ج)رویه های میانجی، مثل فنون بازنویسی، روشهای ترجمه، ابزارهای تدقیق، روش تعیین اعتبار و روشهای انتقال. بدین ترتیب، فوکو به جای بررسی خود مفاهیم، به بررسی نحوه ارتباط و پراکندگی گزاره ها و عناصر آنها در یک گفتمان پرداخته است.
فوکو، گفتمان، علوم انسانی را با مفهوم قدرت و نهایتاً با مفهوم دانش مرتبط ساخته است و با توجه به ارتباط قدرت با گفتمان، به تعریف گفتمان میپردازد. گفتمان برای او، بیان ایدهآلیستی پندارها نیست، بلکه در چارچوبی کاملاً ماتریالیستی، بخشی از ساختار قدرت در درون جامعه است. اهمیت گفتمانها در این است، که آشکارکننده بازی قدرت در جایگاههای مشخصاند. گفتمانها بیانگر ایدههای نظری راجع به جایگاههای طبقاتی نیستند، بلکه کنشهای قدرتی هستند، که فعالانه به زندگی و جامعه شکل میدهند.
بنابراین، گفتمانها عناصر یا قالبهای تاکتیکیاند، که در قلمرو ارتباط با قدرت عمل میکنند. از نگاه فوکو، علم و دانش نمیتوانند خود را از ریشههای تجربی خویش متمایز سازند بلکه عمیقاً با روابط قدرت درآمیختهاند. بگونهای که هرجا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید میشود. براساس طرز تلقی حاکم بر عصر روشنگری، دانش تنها وقتی ممکن میشود که روابط قدرت متوقف شده باشند اما از نظر فوکو، قدرت و دانش ملازم یکدیگرند و از این رو هیچ حوزهای از دانش را نمیتوان تصور کرد که متضمن روابط قدرت نباشد و هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل حوزهای از دانش، متصور نیست. به نظر او «قدرت و دانش در درون گفتمان با هم یگانه میشوند»(۲۲) و چون دانش و قدرت، ثابت و پایدار نیستند، ما باید گفتمانها را حلقههای گسستهای بدانیم که عمل تاکتیکیشان نه یکسان است و نه همیشگی.
دنیای گفتمان در نزد او، عالمی تقسیم شده به گفتمانهای پذیرفته و ناپذیرفته یا گفتمان های فرادست و فرودست نیست. فوکو، گفتمان را شماری از عناصر گفتمانی میداند که میتوانند در استراتژیهای گوناگون به کار گرفته شوند. از اینرو، گفتمان ها دنبالهرو قدرت نیستند، که یکبار برای همیشه یا هوادار نهاد قدرت باشند یا بر ضد آن عمل کنند(۲۳). فوکو بر این اعتقاد است که ما باید پیچیدگی و ناپایداری قدرت را- جایی که گفتمان میتواند هم ابزار و هم ثمره قدرت و همچنین یک مانع، یک عامل لغزش، یک نقطه مقاومت و یک نقطه شروع برای یک استراتژی مخالف باشد، بپذیریم: «گفتمان هم، بردار قدرت است و هم تولیدکننده آن و هم نیرودهنده آن است و هم فرساینده آن»(۲۴) از دیدگاه فوکو، قدرت چیزی نیست که در مالکیت دولت، طبقه حاکمه و یا شخص حاکم باشد. برعکس، قدرت، یک استراتژی است: قدرت، نه یک نهاد و نه یک ساختار بلکه «وضعیت استراتژیکی پیچیده» و «کثرت روابط میان پدیدهها» است. از اینرو، گفتمان مورد نظر فوکو، گفتمانی است که قدرت را در بطن حرکت خود قرار داده و همه افراد جامعه را، ضامن حفظ و بقای آن میداند: «فرد هم محصول قدرت است و هم وسیلهای برای تشخیص و تبلور آن است؛ مکانیسمهای قدرت، متضمن تولید ابزارهای موثر برای ایجاد و انباشت دانش هستند»(۲۵) فوکو، براساس روابط میان دانش و قدرت بیان میکند که عینیت یافتن تلقی سوژه انگار از انسان و به عنوان موضوعات دانش در آمدن از تبعات روابط میان دانش و قدرت است. به طور کلی میتوان بیان کرد که روابط قدرت از دیدگاه فوکو ضرورتاً از حدود نهاد دولت فراتر میروند و دولت، علیرغم دستگاههای وسیعی که دارد، نمیتواند کل حوزه روابط بالفعل قدرت را اشغال کند و بر آنها تسلط لازم داشته باشد. قدرت در نظر فوکو، شبکهای است که همه در آن گرفتارند. افراد جامعه مالک و یا کارگزار قدرت نیستند بلکه مجرای آن هستند، حقایق و خواستها از اثرات قدرتند. فوکو، حقیقت را با قدرت ملازم میداند و آن را خارج از قدرت در نظر نمیگیرد.
فوکو در «حقیقت و قدرت» میگوید: «حقیقت، خارج از قدرت وجود ندارد و فاقد قدرت نیز نیست (حقیقت برخلاف اسطورهای که تاریخ و کارکردهایش نیازمند پژوهش دیگری است، پاداش جانهای آزاد نیست. فرزند انزوایی طولانی و امتیاز آن کسانی هم نیست، که در آزاد کردن خویش موفق شدهاند). حقیقت، چیزی است متعلق به این جهان، فقط بر پایه شکلهای متفاوت، الزام ایجاد میشود و موجب تأثیرهای مداومی از قدرت میشود. هر جامعهای سامان قدرت خود و سیاست کلی حقیقت خود را دارد. یعنی انواع گفتمان که به عنوان حقیقت پذیرفته شده و عمل میکند، ساز و کار و مواردی که آدمیان را قادر به تفاوت گذاشتن میان گزاره های صادق و کاذب میکند، ابزواری که به یاری آن هرچیز تأیید میشود و ضمانت اجرایی مییابد، روشها و فنونی که در دستیابی به حقیقت ارزشمند محسوب میشوند و موقعیت آن کسانی که چیزی را میگویند، حقیقت خوانده میشود»(۲۶)
با این تلقی از حقیقت و قدرت است ،که گفتمان مورد علاقه فوکو به گفتمانی فراگیر و واقعبین سوق مییابد و در کلیه علوم انسانی به بررسی چگونگی شرایط امکان ایجاد آنها پرداخته میشود و تلقیهای سوژه انگار وابژهانگار از انسان و علوم انسانی، مورد نقد قرار میگیرد. وی در اکثر آثار خویش بر آن است تا شکلگیری سوژه را چنانکه در عصر روشنگری، حاکم مطلق تلقی گردیده بود و تبدیل شدن آن به ابژه دانش را در گفتمانهای پزشکی و علوم انسانی تحلیل کند. فوکو با عرضه دو روش دیرینهشناسی دانش و تبارشناسی حقیقت و قدرت، تلاش کرد تا گفتمان علوم اجتماعی و علوم انسانی را از نو بنا کند.
نویسنده: اصغر - سلیمی نوه
منبع: ماه نامه - کیهان فرهنگی - شماره ۲۱۹
پینوشت ها:
۱- Discourse
۲- Emile benveniste (۱۹۰۲-۱۹۷۶) زبان شناس فرانسوی، شهرت عمده وی بابت ترکیب خلاقه زبانشناسی تاریخی با مکتب ساختارگرایی است که باعث بسط و گسترش زبان شناسی در حوزه نظریه فرهنگی شده است.
۳- حمید عضدانلو، گفتمان و جامعه، نشرنی، تهران ۱۳۸۰، ص ۱۴.
۴- داریوش آشوری، «نظریه غربزدگی و بحران تفکر در ایران» ایران نامه، سال هفتم، ش۲، بهار ۱۳۶۸، صص ۴۵۴- ۴۶۰.
۵- M. Foucault، )The Archaeology Of Knowledge( London، ۴۷۹۱. P۹۴.
۶- Ibid، P۹۴
۷- کریستوفر نوریس، «گفتمان» ترجمه حسینعلی نوذری، فصلنامه سیاسی-اجتماعی گفتمان، شماره صفر، بهار ۱۳۷۷، ص ۱۹.
۸- G. G. Simpson (۱۹۰۲-۱۹۸۴) تکاملشناس آمریکایی.
۹- The Archaeololgy Of Knowledge، P۴۰۱
به نقل از: هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ترجمه، حسین بشیریه نشرنی، تهران، ۱۳۷۹.
۱۰- همان، ص ۱۲۴.
۱۱- همان، ص ۸۳.
۱۲- همان، ص ۸۶.
۱۳- همان، صص ۱۰۰-۱۰۵.
۱۴- برای تفصیل بیشتر ر.ک. همان، صص ۶۳-۸۰.
۱۵- همان، ص ۷۸.
۱۶- همان، ص ۷۹.
۱۷- مانی حقیقی، سرگشتگی نشانهها: نمونه هایی ازنقد پسامدرن، نشر مرکز تهران ۱۳۷۸ صص ۱۹۰- ۲۱۴.
۱۸- ژاک دریدا )Jacques Derida( فیلسوف فرانسوی الجزایری تبار و پیشرو آموزه بیان فکنی )Deconstruction(. دریدا، راه فیلسوفانی چون دکارت، میشل دومنتی پاسکال، ولترو کامورا در نقد فلسفه سنتی غرب دنبال کرد. وی در اکثر آثار خویش، مناسبت زبان را با اندیشه مورد بحث قرار داده است. مهمترین آثار او عبارتند از درباره نوشتارشناسی، نوشتار و دیگر بودگی و بالاخره «گفتار و پدیدار».
۱۹- فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ص ۲۱.
۲۰- همان، ص ۱۶۸.
۲۱- وحید بزرگی، دیدگاههای جدید در روابط بینالمللی (تاویل شناسی، پسانوگرایی و نظریه انتقادی) نشرنی، تهران ۱۳۷۷، ص ۱۵۵.
۲۲- M. Foucaulr، The history of Sexuality، Volum. ۱:New York PP، ۱۰۱-۲۰۱
به نقل از: دایان مک دانل، مقدمه ای بر نظریه های گفتمان، ترجمه حسینعلی نوذری، فرهنگ گفتمان، تهران، ۱۳۸۰.
۲۳- گفتمان و جامعه، ص ۶۰.
۲۴- تاریخ جنسیت، ص ۱۰۰.
۲۵- فراسوی ساختگرایی هرمنوتیک، ص ۲۶.
۲۶- بابک احمدی کتاب تردید، نشر مرکز، تهران ۱۳۷۷، ص ۱۹۰.
منابع:
الف) فارسی
- احمدی، بابک، کتاب تردید، نشر مرکز، چاپ سوم، ۱۳۷۷.
- بزرگی، وحید، دیدگاههای جدید در روابط بینالملل (تاویلشناسی، پسانوگرایی و نظریه انتقادی)، نشرنی، تهران، ۱۳۷۷.
- تاجیک، محمدرضا، فصلنامه سیاسی-اجتماعی گفتمان، شماره صفر بهار ۱۳۷۷.
- حقیقی، مانی، سرگشتی نشانهها: نمونههایی از نقد پسامدرن، نشر مرکز، تهران، ۱۳۷۸.
- دریفوس، هیوبرت و رابینو پل، میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ترجمه: حسین بشیریه، نشرنی، چاپ دوم، ۱۳۷۸.
- ضمیران، محمد، ژاک دریدا و متافیزیک حضور، انتشارات هرمس، چاپ اول، ۱۳۷۹.
- عضدانلو، حمید، گفتمان وجامعه، نشرنی، چاپ اول، ۱۳۸۰.
- مک دانل، دایان، مقدمه ای بر نظریههای گفتمان، ترجمه: حسینعلی نوذری، انتشارات فرهنگ گفتمان چاپ اول ۱۳۸۰.
- نجفزاده، محمدباقر، ماهنامه نقد هنری-فرهنگی بیدار، شماره پنج، اسفند ۱۳۷۹، ب) خارجی
۱- Foucault، Michel، The Archaeology Of Knowledge، London: ۴۷۹۱
۲- Hoars، Daivid: )Thory Of Discourse( )Internet(
۳- Klages، Mary )Michel Focault: What is an Author؟( University of colorado.
نظر شما