عوامل تضعیف و تقویت خودباورى فرهنگى و علل گرایش جوانان به فرهنگ غیر خودى
بحث از فرهنگ خودى و فرهنگ بیگانه و مقایسه بى طرفانه آن دو و نیز بحث از عوامل تقویت و یا تضعیف خودباورى فرهنگى و کنکاش در زمینه علل و عوامل اقبال جوانان و روشن فکران به فرهنگ غیرخودى و عدم اقبال به فرهنگ خودى از جمله بحث هاى حساس و کاربردى امروز در جامعه اسلامى ماست. در دو قسمت قبل با حجج اسلام والمسلمین آقایان دکتر تهرانى و دکتر بى ریا این بحث را مطرح کردیم. اینک از منظرى دیگر همین بحث را در محضر سروران ارجمند حجج اسلام والمسلمین آقایان دکتر ابوالفضل ساجدى و دکتر محمود نمازى پى مى گیریم؛ عزیزانى که پس از اتمام دروس سطح و خارج حوزه و چند سال تحصیل در دانشگاه مک گیل کانادا با فراغت از تحصیل در مقطع کارشناسى ارشد و دکترا، اینک با دستانى پر به میهن اسلامى بازگشته اند. ضمن تشکر از این عزیزان، این گفت و گوى صمیمانه را با هم مى خوانیم.
معرفت: پیش از ورود به بحث، تعریفى از «خودباورى» و «خودباختگى فرهنگى» ارائه بفرمایید.
دکتر ساجدى: دو مفهوم «خودباورى» و «خودباختگى فرهنگى» به دو پدیده اجتماعى اشاره دارد. از این دو مفهوم در حوزه جامعه شناسى بحث مى شود. براى فهم این دو واژه، به دلیل ارتباط نزدیکى که با مفاهیم روان شناسى دارند، بجاست آن ها را با دو واژه مشابه در روان شناسى مقایسه کنیم: یکى خودباورى و اعتماد به نفس و دیگرى احساس ضعف درونى و عدم اعتماد به نفس. این دو واژه در بین افراد به راحتى درک مى شود، ولى در حوزه اجتماع، ابهاماتى دارد. در حوزه روان شناسى، اعتماد به نفس و یا خودباورى به معناى شناخت صحیح توانایى هاى خود، باورداشتن این توانایى ها و جرأت داشتن در به کارگیرى آن ها و در نتیجه، رشد روزافزون قابلیت ها و توانایى هاى انسان است. در برابر آن، عدم اعتماد به نفس به معناى غفلت، نادیده گرفتن و تحقیر این توانایى ها و به کار نگرفتن آن ها و در نتیجه ضعف، سقوط و انحطاط تدریجى ابعاد روحى و جسمى فرد مى باشد. در حوزه جامعه شناسى هم واژه «خودباورى فرهنگى» به معناى باور داشتن توانایى هاى موجود در جامعه و ملت خود و تکیه به آن ها و به کارگیریشان و در صدد رفع نقایص آن ها برآمدن و با این توانایى ها براى تأمین نیازمندى هاى اجتماع قدم برداشتن و جامعه را در ابعاد گوناگون رشد و توسعه دادن مى باشد. در برابر آن، «خودباختگى فرهنگى» به معناى نادیده گرفتن این توانایى ها و پرده غفلت و ابهام بر آن ها کشیدن و تحقیر آن ها مقدمه اى است براى عدم به کارگیرى امکانات موجود در جامعه و رسیدن به اصلاحات و رشد مطلوب جامعه.
دکتر نمازى: در خصوص تعریف «خودباورى» در مقابل «خودباختگى فرهنگى» به نظر مى رسد همان گونه که ذکر شد، «خودباورى» یعنى تکیه بر داده هاى اصلى شخصى و اجتماعى یک فرد و «خودباختگى» یعنى نادیده گرفتن اصالت ها و عناصر اصلى شخصیت فردى و اجتماعى. «خودباورى جامعه مسلمانان» هم یعنى تکیه بر عناصر اصلى شخصیت مسلمان و مؤمن به خدا و تکیه بر اصول و قوانین حاکم بر این جوامع و «خودباختگى» یعنى نادیده گرفتن این اصالت ها و عناصر شخصیتى و دینى و اسلامى و نادیده گرفتن اصول و قوانین حاکم بر فرد در جامعه اسلامى.
معرفت: عناصر و اصول ثابت و نمودها و جلوه هاى ظاهرى حاکم بر فرهنگ غرب را بیان بفرمایید.
دکتر نمازى: ما وقتى به فرهنگ خودمان و فرهنگ غرب و زرق و برق موجود در جوامع غربى نگاه کنیم، به راحتى مى توانیم با یک مقایسه ساده بفهمیم که آنچه در فرهنگ غرب، چشمگیر است و توجه ها را جلب مى کند مانند کف هاى روى آب به تعبیر قرآن «زبد» است؛ آن جا که مى فرماید: «فاَمّا الزَّبدُ فَیَذهبُ جُفاءً و امّا ما ینفعُ النّاسُ فیمکثُ فى الارض» (رعد: 17)؛ چیزى که شکل ظاهرى دارد ولى از محتواى اصیل برخوردار نیست. این ها توجه ما را به خود جلب مى کند، اما این از نظر قرآن رفتنى است؛ یعنى اگر ما با دقت به موارد فرهنگى موجود در فرهنگ خودمان نگاه کنیم و آن را با آنچه در فرهنگ غرب هست مقایسه نماییم، در خواهیم یافت که آن ها چه قدر ظاهرى و فریبنده است. در طلیعه سخنم، لازم مى دانم توجه شما را به ترجمه این آیه جلب کنم: خداوند از آسمان آبى نازل کرد و از هر درّه و رودخانه به اندازه هر یک سیلابى جریان یافت. سپس سیل بر روى خود کف حمل کرد. بعضى از چیزها که براى ساختن زیور یا ابزار در آتش مى گذارند نیز کفى مانند آن دارد. خدا حق و باطل را چنین مثل مى زند. اما کف، به کنار افتاده نابود مى شود، ولى چیزى که به مردم سود مى دهد در زمین مى ماند، خدا مثل ها را چنین مى زند.
این آیه در ذیل و ادامه آیاتى است که قرآن کریم در آن ها به تبیین و توصیف حق و باطل مى پردازد و از راه توصیف نظام آفرینش و کیفیت تحقق پدیده هاى طبیعى و آسمانى، درصدد است تا تفاوت کسانى که این پدیده ها را مى بینند و عبرت مى گیرند و کسانى که نمى بینند و هم چنان به تعبیر قرآن، کور مى مانند، بیان کند. «قل هل یَستوی الاعمى و البصیرُ اَم هَلْ تَستوی الظُّلُماتُ والنُّورُ» (رعد: 16)
شناخت حق و باطل گاهى چنان پیچیده و مشکل مى شود که انسان باید سراغ نشانه هایى برود تا حقایق را از اوهام و حق را از باطل تمیز دهد. نشانه هاى «حق» از نظر قرآن چند چیز است:
الف. حق همیشه مفید است؛ هم چون آب زلال که مایه حیات و زندگى است، اما باطل بى فایده و بیهوده است. به تعبیر قرآن، نه کف هاى روى آب هرگز کسى را سیراب مى کند و درختى را مى رویاند و نه کف هایى که در کوره هاى ذوب فلزات زینتى و یا کوره هاى ذوب فلزات براى زندگى ظاهر مى شود.
ب. باطل همیشه پر سر و صدا، بالانشین و بى محتواست، اما حق متواضع و کم سر و صدا و پر محتوا.
ج. حق همیشه متکى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى گیرد و سعى مى کند خود را به لباس آن درآورد و از حیثیت او استفاده کند؛ همان گونه که هر دروغى از راست فروغ مى گیرد که اگر راستى در جهان نبود، کسى هرگز دروغى را باور نمى کرد. بنابراین، حتى فروغ زودگذر باطل به برکت حق است.
د. زَبد که به کف هاى روى آب اطلاق مى شود، از آب زلال پدید نمى آید. زمانى کف روى آب پدید مى آید که آب به اجسام و اقسام خارجى برخورد کند و آلوده شود و درستى با نادرستى و پاکى با ناپاکى آمیخته گردد. بنابراین، تا زمانى که حق به صفا و پاکى اصلى خود باقى بماند، هرگز کف هاى باطل اطراف آن آشکار نمى شود. امیرالمؤمنین () نیز در نهج البلاغه مى فرمایند: «اگر باطل از آمیزش با حق خالص شود، بر حق جویان مخفى نخواهد ماند و اگر حق از آمیزش باطل رهایى یابد، زبان بدگویان از آن قطع خواهد شد.»
ز. آنچه به مردم سود مى دهد، باقى است. به عبارت دیگر، ضامن بقاى هر چیز میزان مفید بودن آن نسبت به سایر اجزاى پاکیزه عالم است و آنچه مفید نیست، رفتنى و زایل شدنى است. بدین روى، گروه ها با مکاتب و برنامه ها به همان اندازه که مفید و سودمند هستند، حق بقا و حیات دارند و اگر مى بینیم مکتب باطلى براى مدتى سر پاى ماند به دلیل آن مقدار حقى است که با آن آمیخته شده. به همین نسبت، حق حیات پیدا مى کند.
اما در زمینه نمودها و عناصر حاکم بر فرهنگ غرب، مى توان برخى نمودها و ظواهر فرهنگى آن جا را چنین بیان کرد:
اول. آزادى غرایز جنسى؛ عاملى که موجب اضمحلال جامعه غربى شده. به طور طبیعى، کسى که مایه هاى اصیل اسلامى در او تقویت نشده و خود را مؤدّب به آداب اسلامى نکرده این گونه آزادى ها نظر او را جلب مى کند و تصور مى نماید که این آزادى یک نحو اصالتى براى او مى آورد؛ او را در دنیا سعادتمند مى کند. ولى با یک دقت ظریف و با نگاهى به جامعه غربى، به راحتى مى توان دریافت که این تفکر چه قدر اشتباه است و به واقع، آنچه اکنون غرب را در بسیارى از مسائل روحى و اجتماعى به بن بست کشانده همین آزاد گذاشتن غرایز جنسى است. نکته حایز اهمیت این است که به تدریج فحشا از ناحیه کسانى صورت مى گیرد که وظیفه آن ها نجات جامعه از سقوط اخلاقى است. رهبران فکرى جامعه به عنوان طرف داران از آزادى مطلق، مفهوم واقعى «فحشا» را تغییر داده و مردم را به ارتکاب آنچه مخالف شرف و فضیلت است تشویق مى نمایند. ویل دورانت (Will durant) جامعه شناس مشهور مى گوید: زندگى شهرنشینى در غرب طورى شده که آدمى را از اندیشیدن به ازدواج باز مى دارد.
دوم. توسعه وحشتناک در استفاده از مشروبات الکلى؛ نمودى که افراد فاقد اصالت و پاکى و شخصیت واقعى را به خود جذب مى کند. همین مسأله در غرب، خود مشکلات زیادى را به هم راه آورده که آمار سرسام آور دیوانگى ها، تصادفات، ناهنجارى هاى اجتماعى و تلفات در اثر الکل و تحمیل خسارت هاى مالى سنگین بر جامعه از جمله آن هاست.
سوم. توسعه روزافزون سرمایه دارى؛ جامعه «کاپیتالیست» غربى همان گونه که از اسمش پیداست در مقابل جامعه «سوسیالیست» و جامعه اسلامى قرار دارد. در این جامعه، توسعه روزافزون سرمایه و جمع شدن آن در دست یک عده افراد خاص موجب شده است که این ها بتوانند یک نظم ظاهرى را در جامعه خود به وجود آورند. این نظم و انضباط ظاهرى که مظهر بزرگ آن را در راه نمایى و رانندگى مى بینیم، که البته تعداد قابل توجهى از مشکلات اجتماعى را برطرف کرده، در اثر انباشت سرمایه در دست عده اى از افراد است. به عبارت دیگر، چون سرمایه در دست عده اى از افراد است، آن ها توانسته اند سرمایه را به مقدار لازم در شریان ها و زیرمجموعه هایى که جامعه را مى تواند مهار کند و پیش ببرد، براى رسیدن به اهداف مادى خود به کار بگیرند. عامل اصلى این نظم قابل توجه پول است. وقتى راننده مى بیند که اگر مثلاً با سرعت 120 کیلومتر در ساعت برود جریمه اش 250 دلار است، هیچ وقت تخلف نمى کند. همه مردم با جرایم بسیار سنگین محاصره شده اند و ناچار از رعایت قوانین هستند، وگرنه چنین نیست که یک نظام اخلاقى در کار باشد. وقتى در جریان زندگى آن ها وارد شویم مى بینیم که چگونه پول قدرت مى آورد و وقتى پول در دست سرمایه دار است، به راحتى مى تواند سرمایه گذارى کند. من در طول چندسالى که در آن جا بودم، با دقت در تمام مظاهر فریبنده آن جا دیدم که واقعاً قدرت سرمایه در تمامى مظاهر جوامع بشرى رخنه کرده است. و توانسته است موجبات کنترل و هدایت بسیارى از مسائل و مشکلات را فراهم آورد.
در همین زمینه، یکى از چیزهایى که موجب جذب جوانان ما به آن جا مى شود، مسأله تأمین اجتماعى و مقررى ناچیزى است که به افراد پرداخت مى شود. یکى از صاحب نظران در رشته اقتصاد مى گفت: بزرگ ترین خدمت را به جامعه سرمایه دارى غرب، نظام سوسیالیسم و نظریه مارکس کرده است؛ چون مارکس مى گفت: در جوامع غربى به دلیل استفاده از سرمایه و این که کارگران را پیوسته به کار مى کشند و پول ناچیزى به آن ها مى دهند، به مرحله اى مى رسند که این وضع برایشان قابل تحمل نیست و انقلاب مى کنند، سرمایه دارها را کنار مى زنند و خودشان جایگزین آن ها مى شوند و به تدریج، نظام، سوسیالیسم و عدالت اقتصادى برقرار مى شود.
نظام سرمایه دارى به خوبى این مشکل را دریافت و براى جلوگیرى از قیام کارگران و براى آن که سرمایه از دست آن سرمایه داران خارج نشود، قوانین تأمین اجتماعى و مقررى را تدوین کردند. در نتیجه، عملاً در این جوامع افراد فاقد درآمد، کم تر یافت مى شود؛ حتى فقیرترین افراد هم ماهیانه مبالغى دریافت مى دارند. اما از سوى دیگر، همین مبالغ را مجبورند از طریق اجاره خانه، ماشین قسطى و خرید کالاهایى که به شدت برایشان تبلیغات مى شود به همان صاحبان اصلى سرمایه بپردازند. در واقع، سرمایه دار مى آید از راه انسان دوستانه، به مردم کمک مى کند و خروش مردم گرسنه را مى خواباند، ولى از سوى دیگر، پول آن ها را از طرق مختلف از دستشان درمى آورد. این یکى از واقعیت هاى موجود و تلخ در فرهنگ غرب است که بسیار قابل مطالعه و تأمّل مى باشد.
چهارم. تزلزل نظام خانواده؛ دنیاى غرب با صنعتى شدن، مرد و زن و کوچک و بزرگ را به بازار کار کشید تا بتواند موتور صنعت را به حرکت درآورد و آن را پیوسته در عرصه هاى گوناگون پیش ببرد؛ باید از همه افراد جامعه استفاده مى کرد. وقتى زنان و فرزندان وارد بازار کار شدند، به طور طبیعى، علاقه افراد خانواده نسبت به هم کم مى شود و بین آن ها اختلاف به وجود مى آید؛ زن وقتى ندارد که صرف خانه بکند، افراد خانواده هم جوشى، محبت و هم بستگى را از دست مى دهند و علاقه به تشکیل خانواده کم مى شود. در نتیجه مى بینیم که براى مثال اکنون رشد جمعیت در کانادا، منفى است؛ یعنى سالانه باید دو سه میلیون جمعیت از خارج بپذیرند تا بتوانند جامعه خود را اداره کنند. این یکى از عوامل بسیار مهمى است که در غرب وجود دارد. خودشان هم به این مشکل پى برده اند و سعى دارند به شکلى با آن مقابله کنند؛ مثلاً، به کسانى که اولین بار بچه دار مى شوند ماهیانه پول خوبى مى دهند و به بچه هاى دوم و سوم بیش تر مى دهند. سیاست هاى گوناگونى را به کارگرفته اند تا نظام خانواده را احیا کنند.
این در حالى است که در اسلام، نظام خانواده چنان از هم بستگى و انسجام برخوردار است و اهتمامى که اسلام و قرآن به نظام خانواده مى دهد و به آن توجه مى کند اصلاً با آنچه درغرب جریان دارد قابل مقایسه نیست.
در اسلام، دستورات اکیدى و تعریف و تمجیدهاى زیادى در مورد حقوق پدر و مادر نسبت به فرزند و حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر شده است که خود عامل برترى اسلام بر دیگر نظام ها است. به عکس، خانواده در غرب به شدت متزلزل است؛ چون زن و مرد، هر دو متوجه کار شده اند و نظام صنعتى آن ها را از خانه دور کرده و توجه زن و مرد به خانه و بچه ها کم شده است. به طور طبیعى، عواطف و شاکله هایى که نظام خانواده را تشکیل مى دهد، در آن جا متزلزل گردیده است.
معرفت: عناصر مثبت و منفى جامعه و فرهنگ غربى را بیان بفرمایید.
دکتر ساجدى: تصور مى کنم علاوه بر آزادى غرایز جنسى، توسعه استفاده از مشروبات الکلى، بالا رفتن آمار جرایم و تزلزل نظام خانوادگى، نکات مثبت و منفى دیگرى نیز وجود دارد که باید به آن توجه داشته باشیم. از جمله شاخص هاى مهم فرهنگ غرب «رشد روزافزون فن آورى» است و تصور مى کنم یکى از عوامل مهم جذب سایر ملت ها به آن جا همین باشد. این چیزى است که از سالیان قبل شروع شده و هر قدر هم جلو مى رود، بر سرعتش افزوده مى شود. این رشد در آن جا هم آثار مثبتى داشته و هم آثار منفى. آثار منفى آن ناشى از رشد فن آورى نیست، ناشى از تسلّط مادیگرایى بر آن فرهنگ و خالى بودن جایگاه معنویت و بى توجهى به ابعاد گوناگون بشر در آن جاست، وگرنه خود صنعت به تنهایى مضرّ به حال جامعه نیست، بلکه از ابزارهاى مهمى است که ما هم به طریقى، باید آن را به دست آوریم. البته گام هاى مؤثرى نیز برداشته شده است.
«نظم» در رانندگى و در برخى امور دیگر هم یکى از نقاط مثبت این کشورهاست که تا حد زیادى مرهون برخوردهاى شدید قانونى و وضع جریمه هاى سنگین است. حاکمیت نظم به تدریج، مراعات بعضى از قوانین را براى آن ها درونى کرده است. اگر جامعه اى بتواند قوانین خودش را براى مردم درونى کند که مقدماتى هم دارد به تدریج، به جایى مى رسد که نظم محسوس و ملموس مى شود. ما هم باید در جامعه خودمان، سعى کنیم قوانین را به شکلى حاکم گردانیم که همه براى مدتى طولانى مجبور باشند آن ها را مراعات کنند تا به تدریج، برایشان درونى شود. اجراى قوانین هم راه با نظارت اجتماعى دایمى و بدون مسامحه در دراز مدت مى تواند به تدریج به درونى شدن قوانین بینجامد. در این صورت، نظم «اکثرى» خواهد شد؛ یعنى اکثریت آن را مراعات خواهند کرد. متأسفانه با وجود نکات مثبتى که در اسلام وجود دارد، ما به دستورات آن خوب عمل نکرده ایم، فقط اسلام را به صورت نظرى پذیرفته ایم. هیچ یک از نکات منفى که در جامعه ما وجود دارد ارتباطى به اسلام ندارد. اگر ما توانستیم در جامعه خودمان، این مراحل را طى کنیم به آن نتایج مى رسیم. ما باید قوانین را به تدریج، درونى و اکثرى کنیم. با وجود این که جریمه هاى سنگین نقدى نقش مهمى در ایجاد نظم دارد، ولى نکته مؤثر دیگرى که در این زمینه وجود دارد آن است که کشورهاى غربى بیش از ما از فن آورى براى مهار جامعه استفاده مى کنند. به عنوان مثال، اگر با دوربین تخلف کسى را که از چراغ قرمز تقاطع رد شده است، ثبت کنند و در مدت کوتاهى به او اطلاع دهند که در فلان ساعت و فلان روز از چهارراه رد شده اید و باید جریمه بپردازید، احتمال تکرار تخلف کاهش مى یابد. بنابراین، به کارگیرى فن آورى و عدم استثناى افراد در اجراى قانون از جمله مواردى است که موجب حاکمیت نظم در رانندگى در جامعه مى شود.
دکتر نمازى: تذکر نکته اى در اینجا ضرورى است: آنچه در نظر برخى چنین جلوه کرده که در پس نظم موجود در غرب ارزشى نهفته است، پس از دقت در زندگى غربى مى بینیم که چنین نیست. بله در نظام اسلامى، ما مى بینیم که خداى تبارک و تعالى چه قدر حقوق براى مردم قائل شده است! سفارش هاى زیادى شده که نباید کارى کنیم که حق دیگرى از بین برود. چه قدر ارزش ها در پس رعایت همین قوانین راهنمایى رانندگى ما قرار دارد؛ از جمله حقوق الناس. اما در آن جا چنین چیزهایى با رعایت قوانین موردنظر نیست، نظم موجود متأثر از پولى است که هم از مردم مى گیرند و هم صرف این کار مى شود، برخى قوانین وضع مى شود، فن آورى به کار گرفته مى شود و به تبع آن، رعایت قوانین.
ولى نکته حایز اهمیت این است که عده اى تصور مى کنند واقعاً جامعه غربى یک جامعه ارزشمند است؛ یعنى یک سلسله ارزش هاى اخلاقى، معنوى و دینى باعث مى شود که مردم قوانین را مراعات کنند، اما چنین نیست. براى مثال، در طوفان یخ سال 98 کانادا که همه جا یخ بسته بود، درخت هاى یخ زده روى سر مردم خرد مى شدند، برق رفته بود و بالابرها و قطارها کار نمى کردند، مشکلات فراوانى براى مردم ایجاد شده بود. مردم که تا روز قبل براى رفتن به محل کار خود مجبور بودند در صف اتوبوس بایستند، اما در آن روز، شاهد بودیم که عده اى از ته صف مى دویدند و سوار مى شدند. اگر واقعاً ارزشى حاکم بود، باید آن جا هم رعایت مى شد.
دکتر ساجدى: در شناخت غرب، یک نکته مهم این است که راه افراط و تفریط طى نکنیم؛ هم نکات مثبت آن را بشناسیم و هم نکات منفى را و سعى کنیم در جامعه خودمان، نکات مثبت را به کار بگیریم و از نکات منفى آن اجتناب نماییم. تبیین هر یک از این ها مشکل خاص خود را دارد. مشکل است که بتوانیم از این دو مرز خارج نشویم. منظور من این است که به هر حال، نظم در رانندگى یا برخى کارهاى دیگر از نکات برجسته این کشورهاست، ولى در کشور ما از جمله چیزهایى است که همه از آن دم مى زنند. این باید تحلیل بشود. عواملى هم پشت این واقعیت نهفته است که یکى از آن ها همین رشد روزافزون فن آورى و استفاده وسیع از آن براى مهار و اداره جامعه است. اگر این شیوه در کشور ما به کار گرفته شود بهتر از آن جا هم نتیجه خواهد داد. ما آن را به کار نگرفته ایم تا نتایجش را ببینیم. بدون این که آن ها را به طور وسیع به کار ببریم، به قضاوت نشسته ایم.
یکى دیگر از نکاتى که از آن زیاد سخن به میان مى آید و از مشخصه هاى غرب تلقى مى شود صداقت، راستى و عدم تقلّب است. این، هم از جمله عوامل جذب افراد به آن جاست، هم برخى آن را از شاخصه هاى فرهنگ غرب مى دانند. به نظر من، این گونه نیست که مردم غرب تافته جدابافته اى باشند؛ مثلاً، اصالتاً با ما تفاوت داشته باشند، آن ها اهل صداقت باشند و ما نباشیم یا در آن ها یک صافى هایى باشد و در ما آلودگى هایى باشد، بلکه به عکس چنین چیزى وجود ندارد. همین ها هم که به عنوان نمونه ذکر مى کنند مربوط به عوامل نظارتى است که به این جا منجر شده؛ مثلاً، در فروشگاه ها، به ظاهر، کسى ناظر اعمال شما نیست، ولى دوربین هاى مخفى و عوامل غیرمحسوس وجود دارد که اگر کسى مرتکب خلافى شود، برخوردهاى شدیدى با او مى کنند؛ چنان که افراد مطمئن هستند که تحت مراقبتند و کسانى ناظر آن هایند. حتى در کناره هاى درهاى ورودى گاهى دستگاه هایى نصب شده است که اگر مبلغ کالایى را پرداخت نکرده باشید، آژیر مى کشد و افراد را مطلع مى کند. در ظاهر، کسى ناظر و مانع افراد نیست، ولى در واقع، افراد مهار مى شوند. یا مثلاً، وقتى شما به مغازه هاى آن جا مى روید چیزى بخرید، مى بینید چه قدر با روى باز و تبسّم با شما برخورد مى کنند! راز این کار در آن است که در آن جا پیدا کردن کار بسیار سخت است؛ اگر کسى کار پیدا کند، شغلى به دست آورد، آن را از موفقیت هاى عظیم خودش مى داند؛ چون در آن جا رقابت شدیدى براى به دست آوردن کار وجود دارد.
از سوى دیگر، خود فروشنده ها هم با دوربین تحت نظارت قرار دارند و نحوه برخورد آن ها با مشترى ارزیابى مى شود. اگر مثلاً لبخند نزنند یا برخورد مناسبى نداشته باشند آن ها را از کار برکنار مى کنند. اگر چنین نظارت ها و مهارهایى در کشور ما هم باشد، نتیجه مثبت مى دهد. ما در کشورمان از فن آورى براى حاکمیت این نوع نظم و این نوع قوانین کم تر استفاده کرده ایم. در این زمینه، باید سرمایه گذارى بکنیم؛ چون نتایج مثبتى براى مردم دارد.
اما در کنار این نقاط مثبت، نقاط ضعفى هم در غرب وجود دارد که قابل توجه است: عمده ترین نقطه ضعفى که ما در غرب مى بینیم، جهت گیرى انسان به سوى مادیگرایى و فراموشى بُعد معنوى است. فرد در دوران کودکى و نوجوانى در بعد معنوى قدم برنمى دارد. پس از این دوران، مهم ترین چیزى را که دنبال آن مى گردد در دبیرستان، رشته هاى شغل آفرین در شرکت هاى اقتصادى است. اگر کسى بگوید مى خواهم فلسفه بخوانم یا بروم دین مطالعه کنم به او مى خندند و مى گویند: یعنى چه؟ انگیزه شما از این کار چیست؟ چه پولى مى توانى از این رشته ها به دست بیاورى؟ بعد از دانشگاه هم وارد شغل مى شود و صبح تا شب به طور کامل مشغول است تا پول به دست آورد. ایام تعطیلات رسمى هم به تفریحات روى مى آورند. راه هاى تفریحى سالم و ناسالم هم آن قدر متنوع است که در هر صورت افراد را به خود مشغول مى کند. بنابراین، برایشان کم تر فرصتى براى مطالعه و فکر وجود دارد. به همین دلیل، فراموشى بعد معنوى مشخصه قوى افراد در این مناطق است؛ جهت گیرى ها همه مادى است. اگر هم کسى بتواند در زمینه مسائل عرفانى، اخلاقى و معنوى کارى انجام دهد، به دلیل اقتضاى فطرى اوست. نمى توان کسى را از فطرتش جدا کرد، گرچه این فطرت به اقتضاى برخى عوامل کم رنگ و کم سو شده است. نحله هاى مختلف دینى و عرفانى که در این مناطق رشد کرده نشان دهنده آن است که در آن جا فقر معنوى و بى توجهى به بعد معنوى انسان به خوبى احساس مى شود.
نکته دیگرى که از نقاط ضعف غرب به شمار مى رود «فردگرایى» است؛ این که هر کس به خودش توجه دارد و چندان توجهى به نیازهاى جامعه و دیگران ندارد. این هم از لوازم منفى رشد فن آورى است و اگر ما بتوانیم حرکت به سوى رشد فن آورى را ادامه دهیم و در عین حال، از این بُعد منفى آن اجتناب نماییم قدم مهمى است که مى توانیم براى کشورمان برداریم. فردگرایى در غرب، موجب تزلزل نظام خانواده نیز شده است. به نظر من، ریشه تزلزل نظام خانواده در غرب، فردگرایى است. در آن جا، فرد فقط به خودش مى اندیشد و به لذّت ها و خواسته هاى خودش؛ حتى به خواسته هاى زن و فرزند خودش هم چندان توجهى ندارد. البته این عمومیت ندارد؛ چنین نیست که همه این گونه باشند. انسان بر حسب فطرت به گونه اى آفریده شده است که فرزند خود را دوست دارد و مى خواهد به او کمک کند، به همسر خود و کمک به او علاقه دارد، ولى غلبه روح مادیگرى در موارد زیادى، این ویژگى فطرى را تحت تأثیر قرار مى دهد؛ به گونه اى که فرد این خواسته هاى فطرى خود را زیر پا مى گذارد.
یکى از غربى ها به من مى گفت: علت این که ما در خانواده با هم سازگارى نداریم این است که در غرب، هرکسى، هم مرد و هم زن فقط براى نفع خود فکر مى کند، هیچ کدام حتى براى نفع خانواده اش حاضر نیست فکر کند و در این حد گذشت و ایثار داشته باشد. به همین دلیل است که زن و مرد هم دیگر را تحمّل نمى کنند. تحلیل ایشان این بود که در این جا، فرهنگ خودمحورى و خودخواهى و فردگرایى حاکم است و این را در موارد گوناگون مى توان نشان داد.
این ها همه از آثار سوء ماشینى شدن جامعه و غفلت از سایر نیازها در غرب است. اگر ما تاریخ یک صد سال پیش همین کشورها را مطالعه کنیم، مى بینیم از نظر خانوادگى، وضعیتشان بهتر از این بود، از نظر احساسات و عواطف هم روابط بهترى داشتند، برخى جرایمى هم که امروز در آن جا وجود دارد کم تر بوده است. در این زمینه ها، آمار وجود دارد؛ چیزى نیست که فقط در حد شعار باشد. گزارش ها این را نشان مى دهد. ما نباید به هر چیزى یک طرفه نگاه بکنیم و مثلاً بگوییم چون در آن جا صنعت پیشرفته وجود دارد. همه چیز مطلوب است. نکته حایز اهمیت این که على رغم موفقیّت غرب در رشد صنعتى، ما مى توانیم در جامعه خودمان فن آورى ارتقا بخشیم و در عین حال، با تکیه بر فرهنگ غنى اسلام، جامعه خود را از ابعاد منفى جوامع غربى حفظ کنیم.
به هر حال، فردگرایى از جمله چیزهایى است که غرب هر روز به آن نزدیک تر مى شود و ضربات مهلکى هم بر جامعه وارد مى سازد. همین فردگرایى منجر به ضعف احساسات انسان دوستانه در غرب شده است.
از دیگر نکات منفى غرب که آن هم از همین فردگرایى ناشى شده «نژاد پرستى» است که به تدریج در بعضى از کشورهاى غربى بیش تر رشد مى کند و ضایعات زیادى بر جاى گذارده است. در بیش تر کشورهاى غربى، به دلیل همین نژادپرستى، زندگى واقعاً مشکل شده است.
دکتر نمازى: در غرب، چون نظام خانواده از هم گسسته شد و خانواده، که کانون اصلى تربیت اجتماع است، از هم پاشید، به طور طبیعى، اخلاق یعنى گرایش به پاک دامنى، خلق و خوى خوش و رعایت امانت همه از بین رفته و چیزى که اکنون دامن غرب را به سختى گرفته بى عفتى و ناپاکى است. در حال حاضر، سن ازدواج در غرب چیزى قریب چهل سال است؛ یعنى افراد زمانى رغبت به ازدواج پیدا مى کنند که تمام نیروهاى جوانى شان از بین رفته و فقط محتاج قدرى آرامش و عواطف باشند. و این هم طولى نمى کشد که به جدایى مى انجامد. مکرر اتفاق مى افتد که مثلاً سه سال با یکى، دو سال با دیگرى، پنج سال با کس دیگر زندگى مى کنند، بعد جدا مى شوند. در آن جا، تزلزل شدیدى در اخلاق خانواده وجود دارد. مظاهر روشن آن جوان هاى «بیتل» و به اصطلاح «هیپى ها» هستند که لباس هاى خاصى مى پوشند. آن ها خودشان را به شکل هاى خاصى درمى آورند؛ مثلاً، تمام موهاى سرشان را مى تراشند و فقط به اندازه یک تاج خروس باقى مى گذارند. یا لباس هایى که آن ها مى پوشند نمایانگر واقعى از بین رفتن اخلاق در آن جامعه است. افزایش بى رویه نوزادان نامشروع حاکى از این واقعیت است. در امریکا، قریب 650 بیمارستان به امراض مقاربتى اختصاص دارد و هر سال قریب سى، چهل هزار کودک در اثر این گونه بیمارى ها از بین مى روند. آمار سقط جنین یک ساله در امریکا متجاوز از یک میلیون است. این ها همه نشان مى دهد که عفت و پاک دامنى در غرب از بین رفته و برخى متفکران و نویسندگانى که هنوز آثارى از مسائل اخلاقى در آن ها باقى مانده به فکر این هستند که کارى بکنند.
یکى از نکات جالبى که من آن جا دیدم این بود که یکى از مجلات امریکا که رایگان دریافت مى کردم، مشخصات و آمار تمام فیلم ها و کتاب هایى را که به مردم کمک مى کرد تا به فکر غیب و ماوراى ماده باشند ارائه مى کرد تا آن ها را از این حالت مادى بازدارند. این مجله نمودى است از این که ببینیم چه قدر آن جا مشکل وجود دارد که افراد و مؤسساتى صرفاً در این جهت تشکیل شده اند که بیایند برنامه هایى بسازند تا افراد را متوجه کارهاى غیبى بکنند و توجهشان را از مادیات دربیاورند. این نشانه بارز آن است که در غرب، اخلاق به انتها رسیده و عده اى به فکر این هستند که مردم را متوجه جاى دیگرى بکنند. این علامت سقوط اخلاق در غرب است. آن ها منتظر گرفتن پیام هایى در این زمینه از ما هستند. ما شاهد بودیم از سخنرانى ها و منبرهایى که در آن جا برگزار مى شد، چه قدر استقبال مى کردند و چه جمعیت زیادى در آن ها حاضر مى شدند. در صحبت هاى خصوصى که با ما مى کردند، از این مسائل به شدت مى نالیدند. متأسفانه ایرانى هاى مقیم آن جا هم از این خطرات دور نمانده اند و در نزد بسیارى از آن ها هم نظام خانواده از بین رفته است. پدر و مادرها به شدت نگران فرزندانشان هستند و مى گویند: آن ها به حرف ما گوش نمى دهند، اگر ما کم ترین اعتراضى به آن ها بکنیم مى گویند: به شماره 911 زنگ مى زنیم؛ شماره تلفنى که از دوران دبستان به بچه ها یاد مى دهند که هر موقع پدر یا مادر، آن ها را اذیّت کردند با آن تماس بگیرند. کِنِدى در سال 1962 گفته است: امریکا آینده دردناکى پیدا خواهد کرد؛ چون جوانان بى بند و بار غرق در شهوات هستند و دیگر حاضر نیستند وظایفى را که به آنان محوّل مى گردد به خوبى انجام دهند؛ مثلاً، از میان هر هفت نفر جوانى که به سربازى اعزام مى شوند، شش تن نالایق و سست هستند و این به سبب افراط در شهوت رانى است که استعدادهاى بدنى و روانى آنان را مى کاهد. اگر جوانان امریکایى را با جوانان ایرانى که در جبهه هاى جنگ مى جنگیدند مقایسه کنید، این مسأله معلوم مى شود. ما از هر ده نفرى که به سربازى مى فرستیم، به واقع به اندازه ده نفر انرژى دارند و چنان ارزش هاى انسانى در آن ها متجلّى مى شود که حاضرند روى مین بروند و جان خود را فدا کنند.
یکى دیگر از مظاهر افت اخلاقى در غرب، حیوان دوستى است. آن ها علاقه زیادى به حیوانات دارند. ماجراى جالبى در طوفان یخ اتفاق افتاد: در آن شرایط که برق قطع شده بود و براى جلوگیرى از تلف شدن مردم پلیس مجبور شد به خانه ها وارد شود و افراد را بیرون بیاورد، بعضى از این خانواده ها بیرون نمى آمدند؛ وقتى از علت سؤال شد گفتند: چون ما نمى توانیم مثلاً سگ یا گربه مان را با خودمان بیاوریم به همین علت به پناهگاه نمى آییم. سگ و گربه در غرب معادل انسان و بلکه بهتر از انسان است. شهرهاى سانفرانسیسکو، شیکاگو و لوس آنجلس داراى تالارهاى متعدد آرایش براى حیوانات هستند و داراى قبرستانى مجزا. این در حالى است که در همین شهرها چندین میلیون انسان بى کار وجود دارد که براى به دست آوردن روزى دست به هر کارى مى زنند. اگر شما اذیّت و آزارى به سگى بکنید، قانون حق دارد شما را مؤاخذه کند. این از موارد انحطاط فرهنگ غرب است. آن ها در حالى با سگ و گربه هایشان محشورند که مى دانند در اثر این کار، به چه بیمارى هایى گرفتار مى شوند. این یکى از مواردى است که بجاست روى آن تحقیق کنند که چه طور مى شود که یک فرد تحصیل کرده در سطح دانشگاه با وجود آن که مى داند چیزى برایش مریضى مى آورد، ولى حاضر به کنار گذاشتن آن نیست. به نظر من، این به همان ارزش هایى بازمى گردد که آن ها در اثر رشد صنعتى غرب آن را از دست داده اند و تمام تلاش هر انسان غربى این است که خود را هم سطح با وضع موجود نگه دارد.
البته همه آنچه ما در زمینه آفات بد رشد فن آورى در غرب مى گوییم، به این معنا نیست که نکات مثبتى ندارد، نکات مثبت بسیار خوبى وجود دارد، به خصوص آنچه در زمینه رشد فن آورى در اداره جوامع به دست آورده اند یا آنچه در زمینه آموزش و پژوهش به آن رسیده اند. آن ها به شیوه هاى با ارزش دست یافته اند که به وسیله آن توانسته اند آموزش و پژوهش خود را پیش ببرند، دل تاریخ را بشکافند و مسائل و ارزش هاى موجود در فرهنگ هاى گوناگون را در فرهنگ خودشان جمع کنند و از آن ها در تجارب علمى و فرهنگى خودشان و پیشرفت هاى صنعتى شان استفاده نمایند.
یکى دیگر از علل افت فرهنگ غربى ضعف کلیساهاست. دین باید از مایه هاى خودش استفاده کند و جوانان و جوامع را پرورش دهد، نکات مثبت اخلاقى و مذهبى را براى آن ها بیان نماید، ولى اکنون کلیساها فقط به خواندن یک تعداد دعاهاى تکرارى بسنده مى کنند. به نظر مى رسد عامل افت فرهنگ غربى و خلأ معنویت در آن جا را باید بیش از همه در ضعف کلیساها و دولتى شدن آن ها و برخورد ارباب کلیسا با دانشمندان و جلوگیرى آن ها از تحقیقات جست و جو کرد.
از دیگر عوامل ضعف انحطاط فرهنگ غرب، بى مهرى و بى عطوفتى در جامعه غربى است. در غرب، دو همسایه، که با هم هستند، گاهى ماه ها و سال ها هم دیگر را نمى بینند و از احوال هم خبر ندارند. در ساختمان هاى آن جا، افراد بسیار آرام مسیرى را به خانه مى آیند و مى روند و شاید یک سال دو سال بگذرد و از همسایه کنارى خودشان خبر نداشته باشند. این بى مهرى ها موجب پاشیده شدن نظام خانواده، طلاق هاى زیاد، منفرد زندگى کردن و از بین رفتن عطوفت و هم بستگى در آن جامعه شده است. در مقابل، تعداد خانه هاى سالمندان زیاد شده و تعداد افرادى که بعد از پنجاه، شصت سالگى راهى سراى سالمندان مى شوند رو به افزایش است. این یکى از عواملى است که متأسفانه بعضى از ماها بدون توجه به دستورهاى دینى شاهد آن هستیم. اسلام چه قدر دستورات اکیدى درباره احترام به بزرگ سالان دارد، اجازه نمى دهد فرزندان یک قدم جلوتر از پدرها و مادرها راه بروند.
شخصى خدمت پیامبر اکرم () آمد و عرض کرد: یا رسول الله () مادرى دارم که بسیار پیر شده و قادر به انجام فعالیت هاى زندگى اش نیست؛ من باید او را غذا بدهم، تمیز کنم و در یک سبدى قرار دهم و در جایى بگذارم که حیوانات اذیّتش نکنند؛ باید مثل یک بچه از او مراقبت کنم. آیا من حق او را ادا کرده ام؟ حضرت فرمودند: خیر. گفت: چرا یا رسول الله؟ حضرت فرمودند: تو تمام این فعالیت ها و مواظبت هایى را که حالا از مادر پیرت مى کنى با یک امیدى انجام مى دهى و آن این که زودتر بمیرد و راحت شوى. ولى مادرت، زمانى که تو در دامنش بزرگ شدى و شیرخواره بودى، وقتى نیمه هاى شب برمى خاست و تو را شیر مى داد، آرزویش این بود که تو بزرگ شوى و به سعادت برسى، زن و فرزند تو را ببیند، زندگى سعادتمندانه تو را ببیند. 1 همین داستان کوچک گویاست که اسلام چه قدر به نظام خانواده و سالمندان توجه دارد. و یا در جواب فرمودند هرگز حق ایشان را ادا نکرده اى حتى جبران یک ناله از ناله هایى که در موقع زایمان از فرط رنج و فشار و درد مى نمود نکرده اى.
معرفت: جناب آقاى ساجدى اگر تکمله اى بر این بحث دارید بفرمایید. به نظر شما عوامل اصلى جذب جوانان به فرهنگ غرب چیست؟
دکتر ساجدى: پیش از پاسخ به این پرسش، درباره مطلب قبلى نکته اى را متذکر مى شوم: اصل مسأله حیوان دوستى را نمى توان یک نکته منفى تلقى کرد، ولى آنچه مهم است این احترامى است که حیوان در آن جا دارد؛ احترامى که انسان به هم نوع خودش هم ندارد، به خصوص به انسان هاى ضعیف. حتى شاید بتوان گفت در موارد زیادى افراد در این جوامع این محبت را به نیازمندهاى خانواده خود ندارند. بسیار خوب است که انسان به حیوانات احترام بگذارد و آن ها را اذیت نکند، اسلام هم بر این تأکید دارد، اما کسى که به حیوان این قدر احترام مى گذارد، خوب است توجه کند که آیا نیازمندتر از حیوان در جامعه اش یا سایر جوامع وجود ندارد. چرا به آن ها بى توجه هستند و این قدر به حیوان ها توجه مى کنند؟!
نکته دیگر این که یکى از علل مهم روى آوردن آن ها به سگ، همین فردگرایى آن هاست که باعث شده است هیچ کس به درد کسى نخورد؛ یعنى غالباً نه بچه ها به پدر و مادر خود توجه مى کنند و نه فامیل و دیگر اقوام به هم دیگر. محبت ها و احساساتى که در جامعه ما وجود دارد، در آن جا بسیار ضعیف است؛ ازدواج ها به ندرت صورت مى گیرد و در صورت تحقق، کم دوام است. اعضاى خانواده و اقوام و دوستان کم تر به یک دیگر وفادار مى مانند. بىوفایى در ازدواج هاى دوران جوانى و میان سالى بیش تر است. همین بىوفایى باعث شده است که در آن جا زن و مرد در سنین بالا، با هم دیگر به گرمى زندگى کنند؛ یعنى مثلاً در سنین شصت یا هفتاد سالگى احساس مى کنند تنها کسى که به دردشان مى خورد فقط همسرشان است. در آن جا، آمار ازدواج به شدت پایین است، ولى همان مقدارى هم که هست مربوط به سنین بالاست. افراد در سنین بالاست که احساس مى کنند دیگر کسى به دردشان نمى خورد، تنها کسى که باید به او اتکا کنند همسرشان است. به نظر مى رسد روى آوردن آن ها به سگ تا حدى ریشه در ضعف روابط انسانى و کم مهرى هاست، به خصوص که سگ هم در مقایسه با سایر حیوانات حیوان وفادارترى است و زیاد تابع انسان مى شود.
در مورد عوامل جذب فرهنگ غرب در فرهنگ خودى و این که چرا برخى از افراد جامعه ما به تدریج به غرب گرایش پیدا مى کنند، به نظر مى رسد یکى از عواملش به طور کلى گرایش و میل طبیعى انسان به مادیگرى و دنیاخواهى است. انسان به طور طبیعى، به دنیاطلبى و راحت طلبى بیش تر علاقه دارد تا حرکت به سوى خدا. این یک امر غریزى است. اگر انسان بخورد و بخوابد راحت تر از این است که کارهاى سخت انجام دهد. میل طبیعى به مادیگرى و دنیاطلبى در انسان وجود دارد و هر جامعه اى که در این جهت زمینه بیش ترى داشته باشد، انسان هایش به آن سمت بیش تر کشیده خواهند شد. در جامعه خودمان هم به همین صورت است: اگر چیزهایى که جوانان دوست دارند برایشان فراهم شود، زودتر به آن نزدیک مى شوند. بنابراین، دنیاطلبى ریشه در طبیعت انسان دارد و این طور نیست که غرب کارى عجیب و غریب کرده باشد یا معجزه اى رخ داده باشد که موجب شده همه به آن جذب شوند. این طبیعى است که اگر کسانى آن محیط را بپسندند و بخواهند خواسته هاى خودشان را ارضا کنند، وقتى ببینند جاى دیگرى ارضا نمى شود، به سراغ آن جا بروند.
این نکته نشان مى دهد که ما در جامعه خودمان باید در کنار توجه به رشد معنوى و تعالى افراد، سعى کنیم جذبه هاى مادى را هم فراهم کنیم، تفریح هاى سالم به اندازه کافى ایجاد نماییم و زمینه هاى ارضاى نیازهاى مادى را فراهم آوریم. این موضوع به دو دلیل ضرورت دارد:
اول. نظام حکومتى لازم است حقوق تمام شهروندان را مدّنظر قرار دهد و براى کسانى که دوست دارند وقت بیش ترى را به لذایذ مادى و تفریحات سالم اختصاص دهند زمینه تفریح و شادى را در حد غیرافراطى آن فراهم آورد تا افراد کم ترى براى ارضا نیازهاى خود به جاهاى دیگر گرایش پیدا کنند. دوم. حتى توصیه اسلام به کسانى که هدف غایى را رشد و تعالى ابعاد معنوى نیز قرار مى دهند این است که به ابعاد مادى و لذایذ و تفریحات سالم دنیوى توجه داشته باشند و آن را به طور کلى مورد غفلت قرار ندهند؛ چرا که تعالى روحى نیز براى کسانى حاصل مى شود و یا دوام بیش ترى مى یابد که داراى بدنى سالم و با نشاط هستند. اسلام نه تنها تفریح و شادى و استفاده از امکانات دنیوى را محدود نکرده، بلکه ما را به استفاده صحیح از آن ها سفارش نیز نموده است.
از سوى دیگر، این مسأله نشان مى دهد که تحقق اهداف اسلامى در یک جامعه کار مشکلى است؛ یعنى اداره جامعه اسلامى سخت تر از اداره جامعه اى است که مى خواهد فقط به ابعاد مادى زندگى توجه کند. اداره جامعه اسلامى در مقایسه با اداره جوامع غربى مى تواند با خانواده اى مقایسه شود که دو بچه دارد و مى خواهد یکى را فقط در بعد مادى و دیگرى را در هر دو بعد مادى و معنوى تربیت کند. تربیت فرزند دوم به مراتب سخت تر از فرزند اول است. این سختى مسؤولیت کسانى را نشان مى دهد که جامعه اسلامى را اداره مى کنند. و به راستى، اداره و جهت دادن جامعه به سوى یک الگوى اسلامى چه قدر سخت تر است از داشتن جامعه اى که انسان بخواهد فقط به امور مادى و رفاهى مردم بیندیشد.
عامل دیگرى که موجب جذب جوانان به غرب مى شود افراط و تفریط در تبیین و اجراى اسلام است. ما کشورى هستیم که اسلام را الگوى خودمان معرفى کرده ایم و از آن دفاع مى کنیم، ولى در تبیین و عمل به آن در جامعه، گاهى راه هاى افراطى یا تفریطى را طى مى کنیم. همین مطلب موجب مى شود که برخى وقتى عدم ثبات را در این زمینه مى بینند، به فرهنگ دیگرى جذب شوند. کسانى که در یک کشور اسلامى، اسلام را ارائه مى دهند و به اجرا مى گذارند باید یک حد متعادل و وسطى را مراعات کنند تا زمینه افراط و تفریط بسته بشود و کسانى به فکر گرایش به افکار غیراسلامى نیفتند.
دلیل دیگر گرایش جوانان، ناسازگارى میان علم و عمل در بین برخى از کارگزاران حکومتى است. بعضى از کسانى که در کشور ما، از اسلام دم مى زنند و مجریان هستند علم و عمل آن ها باهم یکى نیست. همین زمینه جذب برخى از جوانان را به فرهنگ غربى و غیرخودى فراهم مى کند. آنان از خود مى پرسند: اگر اسلام خوب و ارزشمند است، چرا مدعیان آن بدان عمل نمى کنند؟ در این زمینه، یکى از راه هاى جلوگیرى از این پیامد منفى عدالت در اجراى قوانین و مبارزه با هرگونه تبعیض است.
یکى دیگر از دلایل گرایش جوانان به فرهنگ غربى مشکلات اقتصادى است؛ فقر، تورّم، بى کارى هم راه با تبلیغاتى که دشمنان مى کنند مبنى بر این که در آن جا این مشکلات وجود ندارد، بلکه از رفاه نسبى بیش ترى برخوردارند از یک سو، و افزایش روزافزون فارغ التحصیلان دانشگاه ها بدون وجود زمینه هاى شغلى مورد انتظار آنان از سوى دیگر زمینه ساز این گرایش است. البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که «آواز دهل شنیدن از دور خوش است.» ما این جا مشکلات داریم. شکى هم در این نیست. مسؤولان هم باید با جدیّت، قدم هاى مؤثرترى براى رفع آن ها بردارند. مردم تا کى باید منتظر پاسخ سؤالات خودشان در این زمینه ها باشند؟ اما در عین حال، این جور هم نیست که هر کس به غرب برود، در رفاه زندگى مى کند. در آن جا هم مشکلات اقتصادى فراوانى وجود دارد در این جوامع، که به عنوان «جوامع مرّفه» از آن ها اسم برده مى شود، اگر کسى در طول هفته یک روز دو روز سرکار نرود پول کافى براى امرار معاش نخواهد داشت. در آن جا، یک نفر که کار مى کند، پولى را که به دست مى آورد فقط باید خرج خودش بکند و غالباً افراد به صورت مجرد زندگى مى کنند، در حالى که این جا یک نفر که کار مى کند خرج زن و فرزندانش را هم درمى آورد؛ یک نفر براى چند نفر کار مى کند، آن هم نه فقط براى خوراک و پوشاک، بلکه مى خواهد همه امکانات آن ها را فراهم کند. در آن جا چنین چیزى وجود ندارد؛ اگر یک نفر بخواهد براى پنج نفر امکانات فراهم کند مشکلات زیادى دارد. از جمله مشکلات زندگى ما در این جا، مسأله بَرج ها و تجمّل گرایى هایى است که وجود دارد؛ انتظارات بالایى است که افراد دارند، همه مقیّدند که مثلاً خانه شخصى داشته باشند؛ مثلاً، جوانى که مى خواهد ازدواج کند، مى خواهد خانه شخصى داشته باشد، وگرنه نزد دیگران احساس حقارت مى کند. اگر قرار باشد هرکس براى خودش خانه بخرد، براى پسرهایش هم خانه بخرد، براى دخترانش هم جهیزیه عالى تهیه کند و هر روز در تجملات زندگى خود ییفزاید، این ها مشکلات اقتصادى شدیدى را به وجود مى آورد. این ها مخارجى نیست که با پول هاى جزئى انجام شود. اما در آن جا، افراد غالباً در خانه هاى اجاره اى زندگى مى کنند، بخشى از مال خود را براى همیشه به اجاره اختصاص مى دهند و اصلاً از فکرشان، مسأله خرید خانه را به عنوان یک امر ضرورى حذف مى کنند. بیش تر افراد به صورت اجاره اى زندگى مى کنند. ما هم اگر این ها را از زندگى خودمان حذف کنیم؛ خانواده هایمان بیش از یک نفر کار کند، در بین هفته بى کار نباشیم و تجمّلات از زندگى مان حذف شود، مى بینیم که چه قدر زندگى راحت تر از این خواهد شد. به هر حال، از جمله عوامل جذب جوانان به فرهنگ بیگانه علاوه بر تبلیغات و ظاهرسازى ها، مشکلات اقتصادى کشور ماست.
معرفت: به نظر شما عوامل تقویت و یا تضعیف خودباورى فرهنگى و در مقابل خودباختگى فرهنگى چیست؟
دکتر ساجدى: یکى دیگر از عوامل مهم جذب این است که به طور کلى تقویت عوامل خودباختگى فرهنگى در هر جامعه اى، منجر به جذب فرهنگ بیگانه مى شود. اگر در هر جامعه اى عوامل خودباختگى تقویت شود، افراد به فرهنگ بیگانه جذب مى گردند و متأسفانه در کشور ما این واقعیت تا حدى محقق شده؛ یعنى عوامل خودباختگى تقویت گردیده و تا حدى به این نتیجه منفى منجر شده است.
به اختصار، به عوامل خودباختگى اشاره مى کنم:
یکى از این عوامل خودباختگى فرهنگى «تعمیم بى جا» است. تعمیم بى جا یک مفهوم است که هم در منطق و هم در روان شناسى از آن سخن به میان مى آید. ساختار روانى انسان به گونه اى است که اگر کسى مثلاً در بعد اخلاقى مورد اعتماد او بود، به او گرایش پیدا مى کند به این که همه نظرات آن فرد را در هر زمینه اى به طور کامل قبول کند. ریشه این تمایل «تعمیم بى جا» است. این ویژگى، به خصوص در دوره جوانى، در افراد زیاد دیده مى شود؛ یعنى اگر جامعه «الف» ببیند که جامعه «ب» در یک بعد پیشرفت قابل ملاحظه اى نموده دوست دارد که جامعه «ب» را در ابعاد دیگر نیز مطلوب بینگارد. نمونه این مطلب نگاه افرادى از جامعه ما به جوامع غربى است. برخى چون مى بینند کشورهاى غربى در صنعت، گام هاى بلندى برداشته اند، ناخودآگاه تمایل دارند که نتیجه بگیرند که همه ابعاد زندگى در این کشورها درست است و باید الگوى این ها باشد. مى گویند: چون این کشورها از نظر فن آورى بالاتر از همه جا هستند، پس اگر در آن جا بى حجابى وجود دارد، بى حجابى ارزش است؛ اگر در آن جا دین وجود ندارد، دین چیز بى ارزشى است.... پیش از انقلاب، ما با این مسأله مواجه بودیم. برخى افراد به کسانى که ریش مى گذاشتند، بدبین بودند؛ مى گفتند: چرا این شخصى که ریش دارد، نماز مى خواند، دروغ هم مى گوید؟ بنابراین، مى گفتند: چون این نمازخوانِ به ظاهر مؤمن دروغ مى گوید، نتیجه مى گرفتند که دین یعنى دروغگویى و مسلمانان همه دروغگویند. این همان تعمیم بى جایى است که براى بعضى پیش مى آید. اگر این فرد عوامل گوناگون دروغ گویى را مدّنظر قرار دهد، هرگز چنین نتیجه اى نمى گیرد. دین نه تنها مشوّق دروغ گویى نیست، بلکه آن را گناه کبیره مى داند. چه بسا افرادى که صرفاً به دلیل ایمان و خود گناه بودن دروغ گویى، از آن پرهیز مى کنند. بله، ممکن است کسانى ایمان ضعیفى هم داشته باشند و براى کسب منافع مادى دستور خدا را زیرپا بگذارند. بنابراین تعمیم خطاى برخى از مسلمانان به کل آن ها و یا به اصل اسلام و انکار نقش ایمان در جلوگیرى از گناه مغالطه اى بیش نیست. از این رو، خداوند مى فرماید: «فویلٌ للمصلّین...» (ماعون: 5) واى بر نمازگزاران. این آیه نشان مى دهد که نمازگزار هم ممکن است به خطا بیفتد. انسان منطقى و معقول کسى است که تعمیم بى جا نمى دهد. تعمیم بى جا زمینه اى است که انسان را به مغالطه مى کشاند. بنابراین، باید کارهاى افراد را تحلیل و بررسى کنیم، ببینیم تا چه اندازه رفتار یک فرد یا جامعه با عوامل گوناگون ارتباط دارد. آیا فن آورى با بى حجابى به دست مى آید؟ اگر ما بخواهیم درجامعه خودمان، نظم را حاکم کنیم آیا راهش این است که نماز نخوانیم و ارزش هاى دینى مان را زیرپا بگذاریم؟ این ها تعمیم هاى نارواست. بنابراین، یکى از دلایل گرایش به فرهنگ غرب همین موضوع تعمیم هاى بى جاست که باید در جامعه ما تبیین شود و مردم ما از زوایاى آن مطّلع گردند، وگرنه جوان هاى ما چنین راه باطلى را خواهند پیمود.
از دیگر دلایل جذب جامعه ما به فرهنگ غیر خودى تحقیرهایى است که وجود دارد. اگر در خانواده اى پدر و مادر دایم به بچه شان بگویند که تو نمى توانى این کار را بکنى، در درس خواندن به جایى نمى رسى. در این صورت اگر او توانایى هم داشته باشد، نمى تواند آن را به کار گیرد. والدین باید فرزند خود را تشویق کنند و اگر نقطه ضعفى هم دارد به او بگویند. هر انسانى نقطه ضعفى دارد و باید سعى کند نقاط ضعف خود را بپوشاند و قدم هاى بالاترى بردارد. چه کسى بدون نقطه ضعف است؟ متأسفانه در جامعه ما تحقیر خود از ناحیه خود صورت مى گیرد؛ یعنى به خودمان تلقین مى کنیم که ما توانایى نداریم، نمى توانیم به جایى برسیم، همین تحقیرها موجب مى شود ما باورهاى خودمان را از دست بدهیم، دیگر باور نکنیم که مى توانیم یک کشور مستقل باشیم؛ مى توانیم در ابعاد گوناگون پیشرفت بکنیم و قدم هاى بالاترى برداریم. اگر مى خواهیم این مشکل در جامعه مان حل شود، باید روحیات افراد را به سمتى متمایل کنیم که افراد خود را تحقیر نکنند. البته در این که همیشه کالاهاى داخلى مان را تحقیر مى کنیم و کالاى خارجى را ارزش مى گذاریم، مقدارى تولیدکنندگان مقصرّند که آن ها را با کیفیت بد ارائه مى دهند، ولى این که دایم به بچه هایمان بگوییم چیزهاى داخلى به درد نمى خورد، آن که خارجى است ارزش دارد، این از کودکى در ذهن آن ها مى ماند و وقتى بزرگ شدند، با خود مى گویند: کالاى داخلى یعنى صفر، اگر ارزش و پیشرفت مى خواهى جاى دیگر است. این از تحقیر خود و محصولات فرهنگى خود ناشى مى شود. خانواده ها باید با این طرز تفکر مبارزه کنند. متأسفانه کودکان به گونه اى تربیت مى شوند که وقتى به صحنه اجتماع مى آیند، عملاً در زمینه خودباختگى فرهنگى کاملاً آمادگى روحى دارند.
اگر تاریخچه خانوادگى افراد غربزده را مطالعه کنیم، مى بینیم که این روحیات به تدریج و در مدت زمانى طولانى و با زمینه هاى خانوادگى خاصى در آن ها شکل گرفته است. این نکته اى است که هم به پدر و مادرها ارتباط دارد و هم به مسؤولان فرهنگى و کسانى که به نحوى با مردم ارتباط دارند. باید این حس خودباورى تقویت شود و از آنچه باعث تحقیر جامعه و فرهنگ خودى مى شود، پرهیز گردد. در عین حال، این نکات هرگز به معناى آن نیست که از نکات منفى خودمان چشم بپوشیم؛ یعنى اگر مى گوییم خودمان را تحقیر نکنیم و خودباور باشیم، به معناى آن نیست که نکات منفى را نادیده بگیریم، بلکه در کنار توجه به نکات منفى و اجازه انتقاد به دیگران، باید از تحقیر خود و فرهنگ خودى بپرهیزیم.
از جمله دیگر عوامل تضعیف خودباورى فرهنگى، نویسندگان غربزده و خودباخته هستند که قلم فرسایى مى کنند و خودباختگى را ترویج مى نمایند. البته راه جلوگیرى از این عامل آن نیست که دست و پاى مطبوعات بسته باشد، بلکه باید جوّ مطبوعاتى کشور به گونه اى باشد که تفکرات مختلف ارائه گردد و نقد و بررسى شود. ولى به طور کلى، اگر مطبوعاتى که مروّج خودباختگى هستند غلبه داشته باشند، به تدریج زمینه خودباختگى افراد جامعه فراهم مى شود.
دکتر نمازى: در زمینه عوامل جذب به فرهنگ بیگانه به دو عامل اشاره مى کنم؛ یکى فردى است و دیگرى اجتماعى:
در زمینه فردى، توجهى که اسلام به فرد کرده است در هیچ مکتبى یافت نمى شود. اسلام انسان را یک موجود قابل تعالى بى نهایت تصور کرده و آن قدر آن را بلندمرتبه دانسته است که مى تواند به مراتب فوق تصور برسد. این نگرش در هیچ مکتبى یافت نمى شود. مرحوم علّامه طباطبائى و مرحوم علّامه مطهرى در زمینه آیه شریفه «و اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ» (اعراف: 172) نکته بسیار ظریفى را بیان کرده اند. بر اساس آیه 172 سوره اعراف، خداى متعال همه انسان ها را در عالم ذر جمع کرد و از آنان بر وحدانیت خود اعتراف گرفت. «شهادت» به دو نحو تحقق مى یابد: الف. اداى شهادت که به این نحو است که به شخصى مى گوییم که بیا ببین سپس شهادت بده به این که مثلاً این موضوع این طور است، ب. تحمل شهادت به این صورت که خود شخص را شاهد بر خودش مى گیریم. این آیه مى فرماید: ما انسان ها را شاهد بر خودشان گرفتیم؛ یعنى از انسان ها خواستیم که به خودشان مراجعه کنند و خودشان را ببینند، بعد از آن ها این سؤال را پرسیدیم که «اَلَستُ بِربّکم؟» وقتى خودشان را خوب نگاه کردند و به خودى خودشان نظر کردند، خداوند از آن ها یک سؤال کرد؛ یعنى حالا که خودت را مشاهده کردى، آیا دریافتى که من پروردگار تو هستم؟ همه گفتند: «بلى.» این نکته ظریفى است که انسان اگر به خودش بازگردد، به خدا برگشته است. این توجه و این نگرش در هیچ مکتبى یافت نمى شود. چه قدر اسلام به انسان، متعالى نگاه مى کند و چه قدر درون مایه هاى انسان قوى است، به گونه اى که اگر به آن ها توجه کند باورش مى شود که شخصیت واقعاً ممتازى دارد!
بنابراین، پیامبر اکرم () مى فرماید: «مَن عرَفَ نَفسه فقد عَرَف رَبَّه.» اگر مى خواهید خودتان را بیابید، اگر مى خواهید جذب فرهنگ اسلامى بشوید، یکى از مهم ترین راه ها این است که نگرش اسلام را به انسان و به خود با نگرش دیگر مکاتب به خود مقایسه کنید.
مکاتب غربى مى گویند: چون شما مالک خودتان هستید، هر کارى مى توانید با خودتان بکنید؛ مثلاً، اومانیست ها دور هم جمع مى شوند و خودشان را مى کشند؛ چون خودشان را مالک خود مى دانند، مى گویند در این نفْس هر جورى دلت مى خواهد، تصرف کن، تو مالک همه چیز هستى و تفاوتى نمى کند که مال خودت را آتش بزنى یا نزنى.
ولى اسلام مى گوید: که انسان مالک خودش نیست. وقتى به خودت توجه کردى، مى یابى که تو یک آفریننده حقیقى دارى، باید خواسته هاى متعالى او را تأمین کنى. اگر آن خواسته هاى متعالى را تأمین کردى، به سعادت حقیقى خودت رسیده اى. این نگرش در هیچ مکتبى نیست. از مقایسه بین نگرش اسلام به انسان و دیگر مکاتب، انسان پى مى برد که فرهنگ اسلامى و فرهنگ خودى فرهنگى است که در هیچ جاى دیگرى یافت نمى شود. توجه به این موضوع موجب جذب انسان به این فرهنگ مى شود.
نکته دیگرى که اجتماعى و بیرونى است این که ما باید به پیشینه باارزش خودمان، این تمدن عظیم اسلامى، توجه کنیم. نمى خواهم از زبان متخصصان و متفکران خودمان نقل کنم، فقط به دو تا کتابى اشاره مى کنم که دیگران در این باره نوشته اند: یکى تحت عنوان The Legucy of Islam (میراث اسلام). این کتاب در سال 1930 نوشته شده و مجموعه مقالاتى است که در انگلستان در کنگره اى تحت همین عنوان مطرح شده مبنى بر این که اسلام چیست و سهم میراث اسلام در تمدن غرب چه قدر است. در این کتاب، چهارده مقاله آمده که همه را متفکران غربى نوشته اند. مقالات این کتاب به سهم اسلام در پیشرفت علوم ریاضیات، فیزیک، فلسفه، عرفان، شیمى، طب و دیگر علوم پرداخته و در این زمینه، بحث کرده که اسلام چه قدر مایه هاى قوى در این زمینه ها داشته و چه قدر تمدن غرب مدیون تمدن اسلامى است؛ چون اسلام در این مطالب سبقت داشته و وقتى غرب اصلاً به وجود نیامده بود، اسلام مایه هاى همه این ها را در خود پروراند. این کتاب تا سال 1960 چندین بار چاپ شد.
در سال 1960 جوزف اسشهاد، یکى از نظریه پردازان معروف غربى در زمینه فقه، این کتاب را تحت همان عنوان The Legacy of Islamتدوین و چهارده مقاله دیگر به همان سبک جمع آورى کرد.
بنابراین، اگر به این دو نمود توجه کنیم؛ یک نمود درونى یعنى توجه اسلام به فرد و دیگرى نمود بیرونى یعنى سابقه تاریخى خودمان را که مورد توجه قرار دهیم مى بینیم فرهنگ بسیار غنى و متمدنى داریم.
به خاطر دارم که چند سال پیش در دانشگاه مک گیل دانشجویى از رساله اش که در زمینه صنایع دستى یزد بود دفاع مى کرد. او سه ماه تابستان را در یزد صرف کرده بود و صنایع دستى یزد مانند قالى هاى دست بافت، گلیم ها و همین طور قنات و بادگیرهاى یزد را مورد بررسى قرار داده بود و نتیجه گرفته بود که این مایه هاى غنى تمدن اسلامى چگونه سرچشمه بسیارى از مسائل روبنایى دیگر است و چندین قرن است که این تمدن در آن جا حاکم است.
در تکمیل بحث گذشته در مورد فردگرایى، این نکته را هم ذکر مى کنم که در جهان سه مکتب تربیتى وجود دارد: یکى مکاتب فردمحور؛ individualismمانند نظام هاى تربیتى حاکم بر امریکا و کانادا و بعضى از کشورهاى دیگر اروپایى که مى گویند: فردمحور است و اصالت با اوست. به همین دلیل، بچه ها را از ابتداى تولد فردگرا به وجود مى آورند و شخصیت هاى فردى آن ها را توسعه و تقویت مى کنند. مى بینیم که این فرهنگ چه مشکلات و عواقب فرهنگى و اخلاقى در جوامع غربى به وجود آورده است.
دوم مکاتب گروه محور؛ group orientationمانند نظام هاى تربیتى ژاپن، آلمان و بعضى از کشورهاى دیگر که سعى مى کنند فرد را در درون جمع تربیت کنند، اخلاقیات جمع را به او یاد بدهند، در آینده هم انتظاراتى که در زمینه رشد فرهنگ علمى و فن آورى دارند، از جمع بخواهند.
سوم مکتب اسلام است؛ مکتب خدامحورى که هم به شخصیت فرد توجه کرده و هم به شخصیت جمع؛ یعنى هم جمع و کارهاى جمعى و فکر جمعى و عبادات جمعى در آن ارزش دارد و هم به فرد توجه دارد و به او اهمیت مى دهد و شخصیت او را رشد مى دهد.
اگر ما بخواهیم خودمان را بشناسیم و از عوامل جذب به فرهنگ هاى غیرخودى دورى کنیم یکى از راه هاى آن همین است که ببینیم رژیم هایى که نظام تربیتى شان فرد محور است و رژیم هایى که نظام تربیتى آن ها گروه محور است، چه عواقب و نتایجى داشته اند و به جاى این دو به نظام اسلامى رو کنیم که توجهش را به هر دو جهت دوخته است؛ هم فرد را تربیت مى کند و هم جمع را، درمى یابیم که این فرهنگ به واقع، فرهنگ جامع ترى است. بنابراین، به جاى جذب به فرهنگ هاى بیگانه، به آن جذب مى شویم. اگر رسانه هاى جمعى کشور ما و هنرمندانمان به این نکات ظریف توجه کنند و به مقایسه آن ها در هنرشان اهمیت بدهند و این برجستگى ها نشان داده شود، مى تواند کمک وافرى به جذب مردم ما به فرهنگ خودمان و دورى از فرهنگ هاى بیگانه باشد.
معرفت: به نظر شما، نقش نخبگان و روشن فکران و نیز رسانه هاى همگانى در تقویت و یا تضعیف خودباورى فرهنگى چیست؟
دکتر ساجدى: مراد از نخبگان دینى در این جا، روشن فکران جامعه، اعم از مذهبى و غیرمذهبى است. خودباورى و نقطه مقابل آن، خودباختگى فرهنگى در جامعه، پیوندى ناگسستنى با طرز تفکّر غالب نخبگان و یا نخبگان غالب دارد، گرچه در جامعه اسلامى، روشن فکران مذهبى بیش از نخبگان و روشن فکران غیرمذهبى مى توانند نقش سازنده یا مخرّب ایفا نمایند.
از سوى دیگر روحانیان قشر مهمى هستند که در هدایت افکار جامعه مذهبى نقش اساسى دارند نسبت میان نخبگان و روحانیان عموم و خصوص مطلق است؛ بدین معنا که بسیارى از روحانیان متفکّر، فاضل و اندیشمند را نیز مى توان در زمره نخبگان قرار داد. بدین روى سخن گفتن از نخبگان و روشن فکران تاحدى دربرگیرنده روحانیت جامعه نیز مى باشد. به طور کلى، نقش اینان را در تقویت یا تضعیف خودباورى فرهنگى مى توان چنین بیان کرد:
نخبگان در زمره قلم به دستان جامعه هستند و در هر اجتماعى قلم به دستان نقش مؤثرى در سازندگى و یا تخریب افکار برعهده دارند. بیش تر کتب و مقالات منتشر شده در روزنامه ها و مجلات حاصل کار نخبگان جامعه است. بیش تر مراکز فرهنگى از برنامه ریزى و هدایت آن ها تغذیه مى شود. علاوه بر این، آنان الگوى فکرى جوانان هر جامعه هستند که در عرصه هاى گوناگون هنرى، علمى، فرهنگى و مانند آن به فعالیت مى پردازند. آنان هم چنین در نقش استادان دانشگاه ها و حوزه هاى علمیه به آموزش جوانان مستعد و دانش پژوه مشغولند و استاد غالباً به طور ناخودآگاه الگوى اخلاقى و تربیتى دانشجوست و بینش هاى فرهنگى او الگوى دانشجو قرار مى گیرد. همان گونه که والدین الگوى رفتارى فرزندان خردسال خود هستند، نخبگان مى توانند الگوى فکرى جوانان و نوجوانان باشند. کودکان تا زمانى که به سن رشد نرسیده اند محیط خانه را مرکز ثقل توجه خود براى پیروى و تقلید قرار مى دهند. به تدریج و به ویژه با ورود به صحنه دانش و بینش، توجه خود را در عرصه هاى گوناگون هنر، ورزش، سینما، نمایش و به طور کلى علوم انسانى و طبیعى به نخبگان مورد علاقه خود معطوف مى نمایند. همان گونه که کودکان در دوران اولیه حیات خود چندان قدرت تشخیص خطاهاى رفتارى و علمى والدین خود را ندارند آنان نیز در دوران جوانى چه بسا توانایى کافى براى کشف اشتباهات و مغالطات احتمالى نخبگان مورد علاقه خود را نداشته باشند. بنابراین اگر نخبگان در وادى خودباختگى فرهنگى باشند، قشر وسیعى را به دنبال خود خواهند کشاند و به عکس، اگر به سوى خودباورى گام بردارند، دیگران نیز بدین سوى روى خواهند آورد. به طور کلى، در میان اقشار گوناگون جامعه، نخبگان توانایى بیش ترى دارند تا بر حسب گرایش ها و تفکرهاى درونى خود به گسترش افکار خود بپردازند.
دکتر نمازى: امروزه «تبلیغات» حرف اول را در توده هاى مردم مى زند و رسانه هاى گروهى (رادیو، تلویزیون، مطبوعات و...) عامل اصلى در این زمینه هستند. نقش هنر و ادبیات غیر قابل تردید است. بنابراین، هر چه تلاش شود از برنامه هاى مفیدترى در رادیو و تلویزیون استفاده شود و مطبوعات ما هم راه با رادیو و تلویزیون از برنامه هاى اسلامى متنوع و جامعى استفاده کنند و دست اندرکاران و مسؤولان کوشش کنند اسلام را با تمام ابعادش نشان بدهند، تأثیر آن در خودباورى فرهنگى و دینى بسیار زیاد و غیرقابل تردید است.
معرفت: عوامل و زمینه هاى فرهنگى و اجتماعى پدیده «فرار مغزها» را در جامعه اسلامى بیان کنید و راه هاى جلوگیرى از آن را بیان نمایید.
دکتر نمازى: نخبگان و فرزانگان یک جامعه سرمایه هاى اصلى انسانى آن جامعه هستند. در اسلام، به همان اندازه که به تقوا و عمل نیک بها داده شده، به علم و دانش نیز ارزش داده شده است. اسلام همان گونه که عمل نیک و صالح بدون دانش و تعقّل و دورنگرى را برنمى تابد، خردگرایى هاى غیرصالح و غیر مفید به حال جامعه مسلمانان را نیز نمى پذیرد. به تعبیر رساتر، اسلام «علم» و «عمل صالح» را با هم موجب رشد و شکوفایى استعدادهاى حقیقى و نهفته انسان مى داند و ارزش ها و پاداش ها را فقط زمانى متوجه عمل و یا علم مى کند که این دو با هم باشند.
بدین روى، طبقه علما وفرزانگان یک جامعه ازنظراسلام، داراى ارزشى بس والاتر از دیگر طبقات جامعه است که «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» درکِ نقش و وظایفى که نخبگان یک جامعه در هدایت جامعه و پیشرفت آن دارند، از اهمیت بسزایى برخوردار است. اگر این مسأله درست درک نشود و براى استفاده بهینه از این افراد برنامه ریزى نشود؛ جایگاه مناسب اجتماعى و شرایط لازم یک زندگى راحت فراهم نشود، خیلى زود این سرمایه ها از دست مى رود. غرب از آن جا که باید براى رشد صنعت خود و به روز نگه داشتن نوع فن آورى هاى خود هر روز اندیشه کند و از مغزها پیوسته استفاده کند تا بتواند در جهان رقابت کامل زنده بماند، در جهت جذب نیروهاى کیفى عالم برنامه هاى بسیار متنوع و جذّابى در نظر گرفته است. در مقابل، از آن جا که ما روزانه فکر مى کنیم و در فکر برنامه هاى دراز مدت نیستم و شاید در بسیارى از موارد، اصلاً بدون برنامه و نظم کار کنیم، به طور طبیعى، براى استفاده از این نیروهاى مفید نه تنها برنامه اى نداریم، بلکه گاهى موجبات هدر رفتن این ها را با دست خود فراهم مى کنیم. از این روست که به محض شکوفایى یک استعداد و مطرح شدن آن در جامعه، شاهد پذیرش یک طرفه از سوى دانشگاه هاى اروپایى و امریکایى هستیم. آن ها سریع استعدادهاى کشورهاى شرقى را جمع مى کنند. بنابراین، مدیریت فن آورى و شناخت و استفاده از فن آوران مؤمن و برنامه ریزى براى توزیع صحیح و کارامد آنان باید هر رأس وظایف در مؤسسه یا وزارت خانه اى قرار گیرد تا بتوانند به موقع از این نیروهاى کیفى، مفید و متعهد در هر رشته استفاده لازم را در جهت شکوفایى و رشد و تعالى نظام مقدس جمهورى اسلامى ببرند.
دکتر ساجدى: بیش تر مغزهاى فرارى از کشور در پى تحصیل در رشته هاى علوم طبیعى و فنى هستند. دست کم، در ابتدا با چنین هدفى به کشورهاى غربى روى مى آورند، اگر چه به تدریج به سوى رشته هاى علوم انسانى کشیده مى شوند و یا اصلاً مسیر تحصیل را رها مى کنند. بنابراین عوامل مذکور در ذیل بیش تر در مورد علاقه مندان به رشته هاى پزشکى و فنى صادق است، گرچه این عوامل در حوزه علوم انسانى نیز تا حدى صدق مى کند. برخى از این عوامل را مى توان چنین برشمرد:
1. کمبود تسهیلات رشد تحصیلى در دانشگاه هاى داخلى در مقایسه با دانشگاه هاى خارج از کشور، به ویژه دانشگاه هاى معروف و برجسته دنیا: کسى که در رشته اى مشغول به تحصیل است بدون شک، براى او امکانات و تسهیلات رشد تحصیلى از اهمیت بسزایى برخوردار است. اگر ببیند که مى تواند در دانشگاه دیگرى به انواع پرشمار مجلات علمى و غیرعلمى دست یابى سریع داشته باشد و به راحتى از رایانه هاى قوى استفاده کند و آخرین و جدیدترین اطلاعات را در رشته مورد علاقه اش به دست آورد، ترجیح مى دهد به چنین دانشگاهى وارد شود.
2. وجود استادان مشهور دنیا در دانشگاه هاى غربى: روشن است هر کس به هر رشته اى وارد مى شود علاقه دارد که با برجستگان آن حوزه درسى ارتباط داشته باشد و بلکه آنان را ناظر و راهنماى کار علمى خود قرار دهد. از سوى دیگر به دلیل آن که رشد فن آورى و صنعت پس از عصر روشن گرى شروع شده، دانشگاه هاى غرب بیش از سایر مراکز دنیا مغزهاى برجسته علمى را به سوى خود جذب نموده است.
3. استقبال روزافزون کشورهاى غربى از ذهن هاى خلّاق دنیا: کسانى که از مغز متفکرى برخوردارند، به طور طبیعى، به سوى مراکزى کشیده مى شوند که از آن ها استقبال بیش ترى مى گردد و تلاش هاى آنان ارج نهاده مى شود.
علاوه بر این سه عامل عوامل چهارگانه اى که به عنوان ریشه هاى جذب به فرهنگ غرب ذکر شد نیز مى تواند در زمره زمینه هاى فرار مغزها قرار داده شود. (عوامل مزبور عبارت بود از: گرایش طبیعى به مادیگرى، افراط و تفریط در بیان و اجراى اسلام در جامعه، ناسازگارى میان علم و عمل در بین برخى از کارگزاران حکومتى، و فقر هم راه با گرانى و بى کارى.)
ذکر این عوامل به این معنى نیست که همه آن ها به طور موازى و مساوى سبب فرار مغزها مى گردد، بلکه چه بسا بعضى از این عوامل از اهمیت بیش ترى برخوردار باشد. اما در مجموع، این عوامل ذهن هاى زیادى را به سوى غرب مى کشاند. بنابراین مسؤولان کشورى و کارگزاران حکومتى لازم است به همه عوامل مذکور و دیگر زمینه هاى ذکر شده توجه کافى مبذول دارند تا بتوانند کشور را به راه حل این بحران نزدیک کنند.
به طور کلى برخى از راه هاى جلوگیرى از پدیده فرار مغزها را مى توان چنین ذکر کرد:
اول. رفع کمبود تسهیلات تحصیلى با فراهم آوردن آن ها قابل انجام است. اگر هزینه اى که در سایه فراز مغزها پرداخت مى شود با هزینه لازم براى فراهم آوردن تسهیلات مذکور مقایسه گردد، مى توان به جرأت ادعا کرد که هزینه دوم به مراتب کم تر است، به ویژه که امروزه رشد فن آورى و تبادل اطلاعات میان کشورها بسیار آسان گردیده و کشور براى فراهم آوردن امکانات دست یابى به اطلاعات و مرتبط ساختن دانشجویان و محققان به منابع موردنظرشان چندان هزینه اى متحمل نمى شود. این هزینه و زحمت در ده سال پیش به مراتب بیش از امروز بود.
دوم. به مغزهاى خلاق و تلاش هاى آنان و دل دادن به خواست هاى برحقشان با استفاده از روش هاى گوناگون، از جمله استفاده از تجارب کشورهاى غربى در استقبال از مغزهاى برجسته سراسر دنیا ارج بنهیم.
سوم. اگر کشور بدین سمت حرکت کند و زمینه هاى تعالى و پرورش اذهان در داخل مهیّا شود، به تدریج استادان زبده اى نیز در داخل تربیت و یا از خارج دعوت مى شوند تا کمبودهاى موجود در این زمینه نیز رفع شود.
چهارم. باید به طور صحیح آفات هجرت به غرب تبیین گردد. على رغم نکات مثبت موجود در غرب، که برخى از آن ها زمینه فرار مغزها را فراهم مى آورد، زندگى در غرب محفوف به آفاتى است که اگر جوان ایرانى به خوبى از آن ها آگاه باشد، تصمیم به فرار نخواهد گرفت. برخى از این آفات در گذشته ذکر شد. علاوه بر آن ها آفات دیگرى نیز وجود دارد که فقط دامنگیر کسانى مى شود که کشور خود را ترک گفته و به آن دیار پناه برده اند. آسیب ها و بهایى که در قبال آن باید پرداخت شود، چند برابر آن چیزى است که این افراد با حضور خود در کشور به ظاهر از دست مى دهند. تبیین صحیح این آفات به دور از افراط و تفریط بر عهده رسانه هاى جمعى، به ویژه صدا و سیما، است که مى توانند نقش مؤثرى در جلوگیرى از پدیده فرار مغزها داشته باشند.
پىنوشتها
1مستدرک وسائل، ج 2، ص 631
منبع: ماهنامه معرفت / شماره 45، ویژه نامه جامعه شناسی
گفت و گو شونده : ابوالفضل ساجدى
گفت و گو شونده : محمود نمازى
نظر شما