موضوع : دانشنامه | ش

آلبرت شوایتزر



زندگی
آلبرت شوایتزر albert schweitzer در ۱۴ ژانویه ۱۸۷۵ در آلزاس به دنیا آمد ناحیه اى که بارها تملک آن بین حکومت آلمان و فرانسه گشت و به همین خاطر فرهنگهاى این هردو کشور را در خود ترکیب کرد. آلبرت از همان آغاز به موسیقى، دین و علم علاقه مند شد. پس از مطالعات و تحصیلات دانشگاهى اش سمتى روحانى در کلیسایى کوچک در استراسبورگ یافت. سپس مدیر یک مدرسه الهیاتى در آن شهر شد. نوشته هاى او در باره دین و بویژه درباره منشأ مسیحیت نظرهاى فراوانى را به خود جلب کرد. در همین حال، تفسیر و تحلیل او از زندگى و موسیقى یوهان سباستین باخ (۱۶۸۵ ـ ۱۷۵۰میلادى) و تجربه اش به عنوان یک ارگ ساز و ارگ نواز او را به یکى از چهره هاى پیشرو موسیقى روزگارش بدل کرد. باوجود این موفقیت ها تصمیم گرفت خود زندگى اش را برهان خویش سازد و با زندگى عملى اش اندیشه هاى خود را نمایان کند. نظرات او در الهیات و تأکیدش بر تعهد و باور شخصى تا حدودى با دیدگاههاى رایج تفاوت داشت. او به جاى آنکه وارد بحث و گفت وگو با دیگران شود تصمیم گرفت آرا و نظراتش را در بستر واقعیت زنده و به شکل عینى و عملى محک بزند. پس به دانشگاه بازگشت و پزشکى خواند و دکترایش را گرفت و به آفریقا رفت تا در یکى از روستاهاى کوچک آن بیمارستانى بنیاد نهد.
پاره اى از وقایع زندگى شوایتزر را در نهایت اختصار مى توان چنین بیان کرد:
در ۱۸۹۳ تحصیلش را در دانشگاه استراسبورگ در رشته هاى الهیات، فلسفه و نظریه موسیقى شروع کرد.
در ۱۸۹۸ لیسانس الهیات گرفت.
در ۱۸۹۹ تحصیلش را در دانشگاه سوربن پاریس پى گرفت و چندى بعد دکترایش را در رشته فلسفه دریافت کرد. کتاب فلسفه دینى کانت را در همین سال منتشر ساخت.
در ۱۹۰۱ کتاب رازحکومت خداوند را نوشت. در طول این سالها تحصیل و تجربه در موسیقى را در سطوح عالى ادامه داد و کتاب یوهان سباستین باخ را در ۱۹۰۵ به رشته تحریر درآورد. او درباره باخ چنین مى نویسد: «موسیقى در نزد باخ فعل پرستش است. فعالیت هنرى او و شخصیت اش هر دو برپایه دیندارى و ایمان او قراردارند. براى او هنر دین بود و به همین خاطر هیچ تعلق خاطرى به دنیا و موفقیت هاى مادى نداشت. او هنر را یک غایت محسوب مى کرد که ارزش فى نفسه داشت. باخ دین را در توصیف کلى هنر مى گنجاند. در چشم او هر هنر بزرگ حتى هنر دنیوى و عرفى در ذات خویش دینى است. باخ معتقد بود که نغمه هاى موسیقى نابود نمى شوند بلکه همچون نیایشى از عمق خان به سوى خدا فرامى روند.»
شوایتزر در ۱۹۰۶ کتاب در جست وجوى عیساى تاریخى را منتشر کرد.
کتاب سنت پل و مفسران او را هم در ۱۹۱۱ به چاپ سپرد.
کتاب خاطرات کودکى و جوانى را در ۱۹۲۴ و جلد سوم کتاب فلسفه تمدن را در ۱۹۲۹ منتشر ساخت.
در ۱۹۲۹ سومین سفرش را به آفریقا شروع کرد.
در ۱۹۳۱ دو دکتراى افتخارى در الهیات و موسیقى از دانشگاه ادینبورگ دریافت کرد.
۱۹۳۲ سال چاپ سومین جلد کتاب فلسفه تمدن بود.
در ۱۹۵۲ جایزه صلح نوبل غیاباً به او اهدا شد که شوایتزر مبلغ ۳۶هزار دلار آن را صرف گسترش بیمارستانها در آفریقا کرد.
شوایتزر در ۱۹۵۲ بالاخره انتظارها را برآورد و خطابه خود را به مناسبت دریافت جایزه صلح نوبل با عنوان مسأله صلح در دنیاى امروز ایراد کرد.
آلبرت شوایتزر در ۱۹۶۵ در لامبارن درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
بیش از ۵۰ سال بیمارستانى که او در لامبارن در کشور آفریقایى گابون تأسیس کرده بود همچون معبدى در عصر جدید محسوب مى شد. خود بیمارستان با معیارهاى جدیدى که براى امکانات و تجهیزات ضرورى در بیمارستانها درنظرگرفته مى شود وضعیتى محقرانه داشت اما حضور شوایتزر و شخصیت معنوى قوى او باعث مى شد پزشکان و پرستاران بسیارى، براى مداواى هزاران آفریقایى به دکتر بزرگ (Le Grand Docteur) بپیوندند. باوجود آنکه بیمارستانهاى جدید دیگرى هم در آفریقا بود اما هیچ یک نتوانست به نسبت بالاى استقبال بیماران و درصد بالاى معالجات موفق بیمارستان آلبرت شوایتزر برسد.

اندیشه
نرمن کازنز در کتاب خوبى که درباره زندگى و اندیشه هاى شوایتزر به نام «سخنان آلبرت شوایتزر» (چاپ ۱۹۸۴) تألیف کرد به نقل خاطره اى از اولین ملاقاتش از بیمارستان شوایتزر در سال ۱۹۷۵ مى پردازد. او مى گوید: بزرگترین حسى که از مصاحبت با شواتیزر به من دست داد این بود که او انسانى بود که یاد گرفته بود از تمام قابلیت ها و توانایى هاى وجودش استفاده کند. بسیارى از ما گاه بسیارى از قابلیت هایمان را فراموش مى کنیم. گاه نمى توانیم حتى بانزدیک ترین خویشاوندانمان ارتباط عمیقى داشته باشیم اما شواتیزر هرگز نسبت به توانایى هایش بیگانه نبود و نیک مى دانست که چه قابلیت هایى در وجودش نهفته است. این بدین معنى نیست که شواتیزر در تحقق بخشیدن به قابلیت هایش در پى رسیدن به خوشبختى بود. او بیشتر به هدف دلمشغولى داشت تا به خوشبختى. شواتیزر درد و رنج مردمان آفریقا را درد و رنج خود شمرد و بخش بیشتر زندگى اش را وقف آنان کرد. او معتقد بود که ما نیازى به کند و کاوهاى بى پایان راجع به ماهیت هدف و غایت نداریم.او براى اصلى اخلاقى دست به یک قربانى زد و چون توانست از عمق وجودش خود را با انسان هاى دیگر همدرد بشمارد نیرو یى فراتر از هزاران مرد نظامى و جنگى از خود بروز داد. نیکوس کازانتزاکیس نویسنده پرآوازه یونانى کتاب سرگشته راه حق خود را که رمانى بر پایه زندگى یکى از بزرگترین شخصیت هاى معنوى مسیحیت یعنى قدیس فرانچسکو آسیزى(۱۱۸۲ـ۱۲۲۶ میلادى) است به آلبرت شواتیزر اهدا کرده که عنوانش چنین است: تقدیم به آلبرت شواتیزر، قدیس فرانچسکو آسیزى زمان ما.

***
من به پزشکى روى آوردم تا بتوانم بدون سخن پردازى، عمل کنم. طى سال هایى خودم را در کلمات بیان مى کردم.اما این شکل جدید فعالیت یعنى تجلى در عمل به سخن گفتن درباره دین عشق خلاصه نمى شد بلکه تنها در عرصه عمل خود را نشان مى داد. درباره فیلسوفان هم مى گوید که باید به یاد داشته باشیم که فیلسوف نه تنها باید به تکنیک ها و فنون عقل یا به مسائل مربوط به ماده و فضا و زمان و ستارگان و چیزهایى از این قبیل بپردازد بلکه باید به مردم هم توجه داشته باشد. در هر حال ارتباط انسان با عالم و نه صرفاً ارتباط یک کهکشان با کهکشانى دیگر یا ارتباط یک واقعیت با واقعیتى دیگر است که باید بخش اعظم جست وجوى فکرى فیلسوف را تشکیل دهد.»
در پاسخ به این پرسش که آیا من یک بدبین هستم یا یک خوشبین مى گویم که علم من بدبینانه است اما امید و اراده ام خوشبینانه.
هرگز نگو هیچ چیز زیبا در جهان وجود ندارد.همیشه چیز زیبایى هست که به شکل یک درخت، یا رقص باد در لا به لاى برگ ها یا جنبش امواج دریا یا نفس کشیدن حشره اى کوچک در پهنه تخته سنگى بزرگ تو را به حیرت و شگفتى وا دارد.
هر چه عمیق تر به طبیعت بنگریم بیشتردر مى یابیم که طبیعت پر از زندگى و طراوت است و هر چه ژرف تر بدانیم که همه زندگى یک راز است بیشتر با آن یگانگى پیدا مى کنیم.
هر قدر که معرفت بیشترى کسب مى کنیم موجودات قابل فهم تر نمى شوند بلکه خصلت رازآمیز بیشترى پیدا مى کنند.

احترام به زندگى:
احترام به زندگى یکى از پایه هاى اصلى زندگى و اندیشه شوایتزر است. در این باره مى نویسد: توجه به درد و رنج انسان و احترام به زندگى آدمى در کوچک ترین اجزاى آن باید قانون تخلف ناپذیر حاکم بر جهان باشد. قانونى که نه با سخن پردازى هاى فاخر بلکه فقط با همدلى عمیق میان انسان ها تحقق مى یابد.
* انسان در رسیدن به ماه، از دیدن گل هایى که زیر پایشان شکوفه مى دهند قاصر است.
* من نسبت به همه آنچه زندگى خوانده مى شود نمى توانم احساسى جز احترام و توجه داشته باشم.نمى توانم از شفقت ورزیدن نسبت به هر چیزى که زندگى و حیات خوانده مى شود خوددارى کنم. این، آغاز و بنیان اخلاق است.اخلاق عبارت است از احساس مسؤولیت بى حد و مرز نسبت به همه موجودات.
* «احترام به زندگى»، ضرورت حفظ حیات، صیانت زندگى، آرى گفتن به زندگى. ما چنین تعابیرى را در اطراف خود مى شنویم، تعابیرى که سرد و سایه گون به نظر مى رسند اما حتى اگر کلمات محقر و کلیشه اى باشند از حیث معنى غنى اند. مثل دانه اى که به ظاهر بى اهمیت و حقیر مى نماید اما در درون خود قابلیت تبدیل شدن به یک گل دل انگیز و زیبا یا میوه اى حیات بخش را داراست. این کلمات ساده، شامل نگرش هاى اساسى اى هستند که همه فعالیت هاى اخلاقى از آنها سرچشمه مى گیرد چه فرد از آنها آگاه باشد یا نباشد. از این رو پیش فرض ها و زمینه هاى رشد اخلاق، هر چیزى را که در اطرافمان مى گذرد در بر مى گیرد نه فقط حیات انسان بلکه حیات در همه مخلوفات را.
هر دینى یا فلسفه اى که مبتنى بر احترام به زندگى نیست دین یا فلسفه حقیقى نیست. از نظر شوایتزر اخلاق احساس مسؤولیت بى حد و حصر نسبت به همه موجودات است.
همان طور که رنگ سفید شامل پرتوهاى رنگى است احترام به زندگى نیز شامل همه عناصر و مؤلفه هاى اخلاق است: عشق، مهربانى، همدلى، صلح و صفا، قدرت بر عفو کردن و بخشیدن.
* این واقعیت که در طبیعت یک مخلوق مى تواند براى مخلوقى دیگر درد و رنج به وجود آورد و حتى به بى رحمانه ترین شکل ممکن با او رفتار کند راز سختى است که تا وقتى زنده ایم بر ما سنگینى مى کند.
* پیش از آنکه به مدرسه بروم این موضوع کاملاً برایم غیرقابل درک بود که چرا در دعاهایى که وقت غروب مى خواندم فقط باید براى آدم ها دعا مى کردم. به همین خاطر وقتى مادرم با من دعا مى کرد و مرا قبل از خواب مى بوسید دعایى را که خودم براى همه موجودات زنده درست کرده بودم زمزمه مى کردم. دعا این بود:
«خدایا از همه موجوداتى که نفس مى کشند حمایت کن و به آنها برکت ببخش. آنها را از همه بدى ها حفظ کن وبگذار آنها در آرامش و اطمینان به خواب بروند.»
* ما چیزهاى بسیارى اختراع کرده ایم اما قادر به خلق حیات نیستیم.ما حتى یک پشه هم نمى توانیم بیافرینیم.

ایمان:
شوایتزر درباره ایمان مى گوید: من نمى توانم ایمان را تعریف کنم و بگویم چه معنایى دارد. معناى واقعى ایمان در جایى شروع مى شود که توصیف و تبیین لفظى راه به جایى نمى برد و نارساست. مع الوصف در عمق وجودمان مى دانیم که تبیین لفظى مى کوشد چه چیزى را بیان کند. هر خوبى که مى توانیم بازشناسیم یا بدان تمایل داشته باشیم فى نفسه چیزى نیست و به جایى نمى انجامد مگر آنکه در پرتو ایمان قوت بگیرد. این مانند کوبیدن برفلز است. هیچ کس نمى تواند توضیح دهد که چه اتفاقى مى افتد. فلزى که در ابتدا ضعیف و خم شدنى است پس از چکش کارى صدها بار قوى تر از آنچه بود، مى شود. به همین نحو این را هم نمى توانیم تبیین کنیم که چگونه فضایل انسانى فقط پس ازآنکه برسندان ایمان چکش کارى شدند و سختى و صلابت پیداکردند قوت و استوارى مى یابند. شوایتزر با آن حس قوى احترام به زندگى در همه سطوح مى نویسد: من احساس مى کنم که متألهان مسیحى تمایلى ندارند از درى که سعى کرده ام آن را بازکنم بگذرند. من تلاش کردم که مسیحیت را به تقدس کل حیات و احترام نهادن به حیات همه موجودات مرتبط سازم. این به نظرم جزیى حیاتى از مسیحیت به آن معنایى است که من در تصور دارم. اما بسیارى از نظامهاى الهیاتى مسیحى، مسیحیت را به شکل انسانى حیات محدود مى کنند که به نظرم درست نیست. چرا احترام به زندگى و حیات را باید به شکل انسانى آن محدود کرد؟
درباره محبت الهى مى نویسد: محبت خداوند با ما در اعماق قلبمان سخن مى گوید و مى کوشد از طریق ما در جهان عمل کند.

دریاى بیکرانه:
پرسش هاى غایى و نهایى زندگى ما فراتر از معرفت اند. معما پشت معما ما را احاطه مى کنند. اما پرسش نهایى وجود ما یکى بیشتر نیست همانکه سرنوشت ما را رقم مى زند. پرسشى که بارها و بارها بدان بازگشته ایم و با آن روبرو شده ایم. اراده ما به کجا مى انجامد؟ اراده ما چه نسبتى با اراده خداوندپیدا مى کند؟ رفیع ترین بصیرتى که انسان مى تواند بدان دست یابد جهد و تلاش براى رسیدن به صلح و آرامش است، براى وحدت و یگانگى اراده اش با یک اراده و خواست نامتناهى، اراده انسان با اراده خداوند. چنین اراده اى در خلوت و انزوا و بریده از زندگى نیست. اراده آدمى همچون جویبارى است که از کوهها سرازیر مى شود و بى وقفه و پیگیر و مجدانه انبوه پست و بلندیها را در مى نوردد و راه خود را به سوى رودخانه مى گشاید و سرانجام در دریاى بیکرانه آرام مى گیرد.»

حیات روح و مرگ:
به عقیده شوایتزر تعریف روح در قالب هاى زبانى متعارف نمى گنجد. در این باره چنین مى نویسد: « هیچ کس نمى تواند تعریفى از روح به دست دهد. اما مى دانیم که روح به چه چیزهایى شبیه است. روح حس چیزى عالى تر و فراتر از خودمان است چیزى که در ما اندیشه ها و امیدها و الهامهایى که به خیر و خوبى و حقیقت و زیبایى هدایتمان مى کنند برمى انگیزد. روح تمایل آتشین به فروبردن نور و روشنایى در اعماق وجودمان است که آن را پایانى نیست. تمایل آتشین به اینکه فرزندان نور و روشنایى باشیم.»
شوایتزر تصریح مى کند که «هدف هستى آن است که ما انسانها، از هر ملت و قوم و قبیله، پیوسته و بى وقفه به سوى کمال گام بسپاریم. اگر چنین کنیم روح متناهى ما در هماهنگى با وجود متناهى خواهدبود. در این میان بزرگترین دشمن اخلاق بى اعتنایى به سرنوشت و حال و روز دیگران است: «بزرگترین دشمن اخلاق همیشه بى اعتنایى بوده است. در کودکى وقتى آگاهى مان از اشیا به حد متعارفى رشد مى کند توانایى اساسى براى همدردى داریم. اما این استعداد و توانایى در طول سالهاى رشدمان متناسب با رشد عقلى و شناختى ما رشد نمى کند. متوجه مى شویم که دیگر خیلى از مردم همدلى و شفقتى نسبت به دیگران ندارند. آنگاه اثر مى پذیریم و واداشته مى شویم که همرنگ جماعت شویم. نمى خواهیم فرقى با دیگران داشته باشیم و نمى دانیم چرا باید چنین باشیم.»
شوایتزر در عین توجه عمیق به ارزش حیات و شور زندگى مرگ را هم از نظر دور نمى دارد و درباره آن مى نویسد: «اگر بخواهیم واقعاً مردمانى نیک باشیم باید همه با فکر مرگ آشنا باشیم. لازم نیست هر روز و هر ساعت درباره اش فکر کنیم اما وقتى در راه زندگى با موقعیتى روبرو شدیم که صحنه اطرافمان محو مى شود و نظرمان به دوردست ها به انتهاى راه مى افتد نباید چشممان را ببندیم. باید لحظه اى درنگ کنیم که به آن نقطه دوردست بنگریم و بازبه راهمان ادامه دهیم. اندیشیدن راجع به مرگ به این نحو، عشق و شوق واقعى به زندگى را در ما برمى انگیزد. چون با مرگ آشنایى و الفت پیدا کنیم هرهفته و هر روز و هر ساعت را عطیه و موهبتى خواهیم دید. اگر قادر باشیم زندگى را این گونه ببینیم یعنى چیزى که ذره ذره به ما اعطا مى شود، زندگى مان ارزشمند و گرانبها مى گردد.»
فقط آشنایى با اندیشه هاى مربوط به مرگ موجب آزادى و رهایى درونى و حقیقى از امور مادى مى شود. جاه طلبى و حرص و حسد و عشق به قدرتى که سود ایشان را در سرمى پروریم گاه ما را اسیر خود مى کنند اما در درازمدت قادر نخواهندبود انسانى را که به مرگ مى اندیشد و نسبت به آن غافل نیست بفریبند. برعکس، چنین انسانى با تأمل در غایت و هدف زندگى عاقبت احساس پاکى و رهایى از وجود سافل خویش را پیدا مى کند، رهایى از چیزهاى مادى از انسانهاى دیگر و نیز از ترس و نفرت از همنوعانش.» مى توان در نظر آورد که چه وحشتناک مى شد اگر مرگى در کار نبود و زندگى براى همیشه به همین شکل ادامه پیدا مى کرد، گرفتار در تمایلات و محنت ها و مصائب و دردسرهاى بى پایان.
تمدن و صلح: در ابتداى این مقاله از دلنگرانى هاى شوایتزر درباره جنگ و صلح در دنیاى معاصر سخن رفت. او معتقد بودکه ما در عصرى تاریک و هراس انگیز زندگى مى کنیم. یکى از دلایل آن را نقشى مى دانست که ایدئولوژى غیرانسانى در روزگار معاصر بازى مى کند. اما شوایتزر در مجموع نگرش منفى نداشت و نسبت به آینده بشریت خوش بین بود: «چون به قدرت حقیقت و قدرت روح ایمان دارم، براین باورم که آینده فرخنده اى در انتظار نوع بشر است.»…

منابع:
1. http://www.iran-newspaper.com/1383/830531/html/think.htm
2. http://www.iran-newspaper.com/1383/830601/html/think.htm

نظر شما