آیا باید از پوپولیسم ترسید؟
تعجب انگیز است که عموماً با پدیده یِ پوپولیسم با شکلی کلیشه ای، چون پدیده ای بی معنا یا نوعی «پیش آمد بدیع» برخورد میشود. یک جا برای تحلیلی آشفته از پیروزی لویز ایناسیو «لولا» دو سیلوا در برزیل بکار گرفته میشود؛ جای دیگر برای تحلیل سیاست هوگو چاوز در ونزوئلا؛ چندی پیش در صدر آرا قرار گرفتنِ آقای کریستف بلوشر از اتحادیه دمکراتیک میانه رو در سوئیس را با آن توضیح میدادند و در گذشته ترقی برنارد تاپی را در فرانسه و مدتها پیش برای تحلیل پوژادیسم یا بولانژیسم به آن توسل می جستند.
شخصیتهای دیگری نیز به کاربرد «پوپولیسم تلویزیونی» متهم شده اند: سیلویو برلوسکونی رییس دولت ایتالیا، ژوزه بووه سندیکالیست، ژان ماری لوپن رییس جبهه ی ملی.... بدینسان تحلیل این اصطلاح دشوار است و رخددادهایی که با این عنوان توصیف میشوند، قابل طبقه بندی نیستند. در میان کسانی که کاملاً و یکسره از استفاده از این اصطلاح دست شسته اند تا کسانی که با رضایت خاطر آن را به کار میبرند (١)، متخصصان معدودی تعریفی درست از پوپولیسم داده اند.
ریشه ی واژه ی پوپولیسم به واژه ی دیگری برمیگردد که خود سرشار از ابهام است: مردم. گفتمان پوپولیستی منطبق با شکل مستقیم توسل به «توده ها» است که ماهیت، مقاصد و پیامدهایش قضاوتی ایدئولوژیک را مطرح میکند. بنابراین پوپولیسم با پذیرش «گفتمان پوپولیستی» نمیتواند پیشاپیش جذب جنبشی ارتجاعی، عوامفریب یا فاشیستی شود، چنانکه عده ای گمان میکنند. هدف این ملغمه از مدتها قبل کوشش برای جلوگیری از تفاسیر ظریفتر بوده تا آنرا از تاریخ جدا سازد گویی پوپولیسم پدیده ای بی ریشه و بدون دلایل واقعی است.
تنوع جنبشهای پوپولیستی در طول تاریخ دشواری مقایسه میان آنها را بدون آنکه به تحلیلی مشترک بیانجامد، نشان میدهد. اگر دوران مدرن را در نظر بگیریم، به نظر میرسد که تجارب روسیه، آمریکا و آمریکای لاتین از همه شاخصتر باشند.
پوپولیسم آمریکای لاتین که در سالهای دهه ی ١٩٣٠ پدیدار شد، خود بینهایت متغیر است، و در میان نمونه هایی که مکرراً نقل میشوند از همه بارزتر است. برخی از شخصیتهای کاریزماتیک این پوپولیسم به نام ملت و عدالت اجتماعی، در مقابله با دولتهای ضعیف و فاسد ظهور کردند و تبلور امید و آرزو بودند. از میان این تجربه ها، شخصیت کاریزماتیک خوان دومینگو پرون، و گفتمانِ آتشینِ همسرش «اویتا»، از همه معروفتر است. پرونیسم تجسم مطالباتی سه گانه ای بود از: ناسیونالیسم، ضدامپریالیسم و گرایش همه طبقاتی ( ترانس کلاسیسم).
به ویژه در نخستین دولت پرون (١٩٤٦-١٩٥١)، وی تعهداتی را در ارتباط با طبقات محروم les descamisados (ژنده پوشان) پذیرفت. حضور هنوز زنده ی اسطوره پرونیستی نیز جز با این دلیل قابل درک نیست. آرژانتین همراه با پرون پیشرفته ترین سیاست اجتماعی در آمریکای لاتین (گل سرسبد سیستم) و اضمحلال زودرس چپ را تجربه کرده است.
به نام ارزشهای متناقض
جنبشهای پوپولیستی در ادامه راه خود به نام ارزشهایی متناقض تا دوران معاصر ادامه یافته اند: در اکوادور در زمان رییس جمهور شجاع آن ابداله بوکرم (مه ١٩٩٦ ـ فوریه ١٩٩٧) که در محاصره ی ثروتمندترین افراد کشور «حکومت تهیدستان» را پیشنهاد کرد؛ در پرو تحت حکومت لیبرال آلبرتو فوجی مورو؛ یا هم اکنون در ریاست جمهوری «اجتماعی» هوگو چاوز در ونزوئلا. این کودتاچی نظامی سابق که فارغ التحصیل علوم سیاسی از دانشگاه سیمون بولیوار است، موفق شده امواج پرشور جنبش مردمی را که فساد دستگاههای سیاسی را طرد و در انتظار تغییر روزشماری میکرد، سازمان و جهت دهد.
لوییز ایناسیو «لولا» دو سیلوا، سندیکالیست سابق برزیلی، قبل از کسب قدرت، رهبر کاریزماتیک حزب کارگران بود و مدتها چون شخصیتی پوپولیست معرفی میشده است. از زمانی که وی پلانالتو (٢) را به اشغال خود در آورد، با حفظ گفتمان چپ، با عملکردی پراگماتیستی خود را آماده ی پیمان بستن با نهادهای بین المللی بویژه صندوق بین المللی پول نشان میدهد و مواضع خود را در جهت میانه روی تعدیل میکند؛ صفت پوپولیستی دیگر همیشه به نام او چسبانده نمیشود.
اگر در گذشته، ایدئولوژی سوسیالیستی یا ناسیونالیستی حاکم بود، در سالهای اخیر، آن چنانکه کارلوس منعم در آرژانتین یا فوجی مورو در پرو نشان داده اند این گرایش لیبرالی است که حکمرانی میکند. پدیده نوین آن است که جنبشهای پوپولیستی قویاً به بازاریابی و رسانه ها متوسل میشوند. اکنون از پوپولیسم تلویزیونی سخن گفته میشود. با این همه، «لولا» دو سیلوا و هوگو چاوز با موقعیتی متناقض روبرو هستند: در برزیل، هنگام سه تلاشِ سابق لولا برای دستیابی به ریاست جمهوری، رسانه ها مبارزه ی شدیدی را علیه او پیش بردند؛ آنها خیلی دیر در زمان چهارمین نبرد انتخاباتی لولا، هنگامی که گفتمان چپ او فاقد رادیکالیسم شده بود، به او ملحق شدند. در ونزوئلا، در حالیکه چاوز هنوز برنامه ی معروف «الو، رئیس جمهور» خود را اجرا میکند، اپوزیسیون بر رسانه های خصوصی مسلط است و با مساعدت آنهاست که مبارزه برای بی ثبات کردن رییس جمهور پیش برده میشود.
بدین ترتیب، اینجا یا آنجا، نئوپوپولیستها در مبارزات سیاسی خود ماهرانه از تکنولوژیهای جدید ارتباطی بهره برداری کرده اند. بدینسان در مکزیک فرمانده مارکوس به مقام استادی در هنر ارتباطات سیاسی دست یافته است. با این همه، با وجود آنکه وی از این طریق مرتبا مردم (سرخپوست و مکزیکی) را به مبارزه فرا میخواند، به هیچوجه بدنبال تصاحب قدرت نیست حتی اگر این امر امکانپذیر میبود. به چه علت؟ پوپولیسم؟
آمریکای لاتین از لحاظ این پدیده ی سیاسی منحصربفرد نبوده است. اقدامات معینی به همین ترتیب در فرانسه رخ داده است و عملاً اینجا و آنجا تجربیات تازه ای در سراسر جهان پدید آمده است . با این تاریخ غنی و متناقض به دشواری میتوان برداشتی متجانس از پوپولیسم داشت. با این همه، چندین نشانه را میتوان در آن تشخیص داد.
در وهله ی نخست، پوپولیسم به ویژه پدیده ی دوران گذار، انفجاری و تقریباً موقتی است که در قلب بحرانی عمومی و در زمانی که وضعیت موجود سیاسی ـ اجتماعی برای بیشتر مردم غیرقابل تحمل شده است، رشد میکند. پوپولیسم زنگ خطر، هشداری پرسروصدا و عجیب و غریب است و نه انفجاری که همه چیز را در مسیر خود با خویش میبرد. پوپولیسم ضرورتاً منجر به تغییر قطعی رژیم نمیشود. بی شک، اگر پیام او مورد توجه طبقات حاکم قرار نگیرد، فراخوان توده ها به عمل، تنها راه حل ممکن، برای تغییر وضعیتِ به بن بست رسیده است. جوهر آن، در جوش و خروش اجتماعی ای نیست که با آن همراه میباشد بلکه آن هیجان عمیقی است که تحریک کننده آن است. عامل انسجام نه اجتماعی بلکه روانی است. این واکنشی عصبی و سرشار از بدگمانی نسبت به نهادها و در مقابل نیروهای گریز از مرکزی است که اسطوره های بنیادین ملت را مورد تهدید قرار میدهند.
در دومین وهله، همواره پوپولیسم در وجود فردی کاریزماتیک و خداگونه تجسم مییابد. احتمالاً همین موضوع است که به آن در تحلیل روانشناسی جایگاه ویژه ای میدهد.(٣) کاریزما با انرژی شیوع یابنده ی خود نقش ضدافسردگی ایفا میکند. شیفته کننده و اغواگر، در تماس مستقیم و پرشور، امکان بسیج و سازماندهی مردمی تسلیم اما خشمگین را میدهد. این خصیصه ی ماورا طبقاتی و مشترک بودن در میان همه اقشار آن است که قادرش میسازد بر فراز شکافهای سیاسی کلاسیک عمل کند. فراخوان پوپولیستی همه مردم را خطاب قرار میدهد، تمام آنانی که به سکوت در برابر بیعدالتی و بینوایی تن داده اند. در این فراخوان، کنشهای بزرگ جمعی و ارزشهای مشترک طلب میشود. این قدرت عاطفی و جزء منطقی پوپولیسم است. این آمیزه است که قدرتش را به وجود میآورد.
علاوه بر این، هیچکس برد روانشناختی پوپولیسم را نادیده نمیگیرد. بحرانها چاشنی انفجار آن هستند. به اختصار، جنبشهای توده ای دو حالت روانی اجتماعی را همراه میکنند: جذب و اغوا. در مورد اغوا، فرمول فیلسوف اسپانیایی، بالتازار گراین (١٦٠١-١٦٥٨)، هنوز معتبر است: «برای اغوا کردن باید کوچک شد» . بدینسان، رهبری کاریزماتیک نقشی اساسی در بازیابی هویت توده ها ایفا میکند.
بنابراین نبود برنامه ای معین یا دکترینی ایدئولوژیک تعجب آور نیست: پوپولیسم نه به معنای ایده ای بکر است نه یک تئوری عمومی، چه رسد به این که برداشتی از انسان و جامعه باشد. پیش از هر چیز، اراده ای است برای بازسازی تعلقات عمومی. بدینسان، از نظر ارنستو لاکلاو (٤)، پوپولیسم نه جنبش نقد اجتماعی است نه رژیمی دولت سالار، بلکه پدیده ای است از نوع ایدئولوژیک که میتواند در داخل سازمانها و رژیمها، طبقات و صورت بندیهای سیاسی با تفاوت و فاصله بسیار، به وجود آید. و به همین دلیل است که تحلیل ایدئولوژیِ آن، خارج از حمایت ویژه اش از یک طبقه ی اجتماعی، ضروری است.
نشانه های سرخوردگی
برخی پوپولیسم را با ناسیونالیسم و فاشیسم همانند دانسته اند. هیچ چیز به استثنای دلایل ایدئولوژیک یا لفاظیهای گروهی نمیتواند این دیدگاه را مورد تایید قرار دهد. ناسیونالیسم مانند فاشیسم بیانگر مفهومی تمامیت خواه از جهان است که در آن هویت ملی در تحلیل نهائی در چارچوب دکترینی مربوط به نژاد یا قدرتی مقدس، تعریف میشود. علاوه بر این، دستگاه دولت و ارتش، بویژه در مورد فاشیسم، عناصری اصلی هستند که همزمان برای محدود کردن توده ها با یک ایدئولوژی میهن پرستانه یا تمامیت خواه و، برای حاکم کردن نظمی آهنین به نام سنت، نژاد و رهبری که کیش او، اوج سلسله مراتب رسمی است، بکار گرفته میشوند. این دکترینها مستلزم یک تئوری توسعه طلب دولت و به علاوه هژمونی طلب میباشند. جنگ به مثابه ی پیامدی متعالی ناگزیر شمرده میشود. در جنبش پوپولیستی هرگز چنین چیزهائی را نمیتوان یافت.
به این ترتیب، طبقه بندی « لوپن » (رهبر جریان ناسیونالیزم افراطی بنام جبهه ملی در فرانسه. م) در مقوله ی «ناسیونال پوپولیست»، چنانکه برخی از سیاستمداران انجام میدهند، قویاً جای بحث دارد. این همگون سازی میتواند از طرفی به کم اهمیت جلوه دادن خطر عمیق جبهه ملی بیانجامد و در همان حال باعث بی اعتبار کردن نمودهای مردمی شود: آیا تمام فراخوانها به مردم اراده ای را پنهان میکنند که در پس آن پیروز شدن یک ایدئولوژی خاص نهفته است که ماهیتاً متضاد با ارزشهای دمکراسی است؟
اگر پوپولیسم به صورت سلبی ظهور نمیکند به این دلیل است که با موقعیت بحرانی جامعه و حضور نشانه های سرخوردگی گره خورده است. عدم تحرک نخبگان در قدرت، این وضعیت درهم ریخته ی سیاسی را سبب میشود. ایمان ملت ترک میخورد. آینده ترسناک است. شک و تردید به سکوتی همدستانه تبدیل میشود و فردگرایی تنگ نظرانه و انتزاعی جایگزین شوق و شور مدنی افراد میشود.
بحران بن بستی است که در آن ایده آل یونانی فضیلت به کلبی گرایی و تسلیم شدنی از سر احتیاط میانجامد. نخبگان خود را مقابل تنگنایی بدون راه حل مییابند: قطع رابطه یا کناره گیری. این نبود روشن بینی نیست که مشخصه ی سیاستمدران در شرایط بحرانی است بلکه نبود شجاعت است. مخالفان پوپولیسم نقد خود را بر خطری عمده یعنی پیدایش دیکتاتور استوار میسازند. اما تحلیلهایشان دلایل را نادیده میگیرد. حال آنکه این خطر هم زودگذر است و هم موهومی است تا واقعی. تاریخ معاصر بدفعات نشان داده است که پوپولیسم به شرط آنکه با فاشیسم درآمیخته نشود، به دیکتاتوری تبدیل نخواهد شد. این جنبش یا در چارچوب یک خواسته (دمکراسی بیشتر) و یا تقاضاهای مردمی در نبود پروژه ای جمعی، باقی میماند.
آلن پسین طرفدار استفاده از رهیافت اسطوره ای در تحلیل فرایندهای اجتماعی از جمله پوپولیسم است. (٥) اسطوره، ایده آلی را که واقعی بنظر میرسد، مطرح میکند، اما توضیحی درباره ی آن نمیدهد. این گونه ای توسل به تجربه ای جمعی و شیوه ای از رابطه ی مستقیم با دیگران است. و اینجاست آن قدرتِ انسجام و امیدی که فراتر از قید و بندهای سفت و سخت نهادی عمل میکند.
هنگامی که پوپولیسم روند عادی پیدا نمیکند، همانند مورد ناپلئون سوم در فرانسه یا پرون در آرژانتین، پدیده ای زودگذر میشود که با بازگشت به نظم حاکم خاتمه مییابد ( به عنوان مثال میتوان به وقفه ی میان بولانژیستها و پوژدیستها در فرانسه اشاره کرد). با این همه برخی از نویسندگان گمان میکنند که پوپولیسم یکی از اشکال گذار دمکراتیک است. بدینسان از نظر جینو جرمانی، پوپولیسم بیانگر شکست نهادهایی است که مسئول یکپارچگی مردمی (خانواده ها ، مدارس، شرکتها، سندیکاها، احزاب سیاسی) هستند که میباید خود را با مطالبات اقتصادی و فنی مدرنیزاسیون پرشتاب صنعتی وفق دهند.(٦) پوپولیسم امکان چالش با وضعیت موجود و رشد روحیه ی سازش ناپذیری را برای شتاب بخشیدن به اداره ی بحران و جستجو برای تعادل اجتماعی و سیاسی تازه فراهم میآورد. نویسندگان دیگری در آن دیکتاتوری پوشیده را می بینند. بدینسان است که هنوز تجربه پرونیستی در چپ آرژانتین اختلاف آفرین است.
رنسانس پوپولیسم از بیست سال پیش، بحران جوامع مبتنی بر دمکراسی پارلمانی را نشان میدهد. این رنسانس جهانی و در نتیجه بیسابقه بوده و تاثیر روانی رسانه ای اش فزاینده است. واژگونی یکباره (و نه ضرورتا خشن) ساختارهای اجتماعی و سیاسی در نتیجه ی جهانی شدن لیبرالی، با آشوبی مشابه در ساختارهای فیزیکی، عادات و بازنمودها همراه بوده است. (٧) انباشت نومیدی رفته رفته دلسردی جدید و بزرگی را بوجود میآورد. قدیمیها نه خود را در جمهوری غمگین و تسلیم شده ی مدرنها باز می شناسند و نه در جامعه ی «لیبرال اجتماعی» که بیش از پیش خودکامه و بسته میشود. همین است که نگران کننده است. تا آنجا که بدیل چندان شادی بخش نیست: شورش انفجارگونه یا در خود فرورفتن مصلحت جویانه است.
بنابراین شناخت عامل بیماری اجتناب ناپذیر است. حضور پوپولیسم همانند تبی فزاینده است. اگر این تب نشانه ی بیماری است، خودِ بیماری نیست.
یادداشتها
١) مارگارت کنوان ، پوپولیسم، Junctions books ، لندن، ١٩٨٢
٢) کاخ ریاست جمهوری.
٣) رجوع کنید به رهبر کاریزماتیک، Desclée de Brower, coll ، "تحریک"، پاریس، ١٩٩٨.
٤) ارنستو لاکلائو، سیاست و ایدئولوژی در تئوری مارکسیستی، Siglo ، مکزیک، ١٩٦٨.
٥) آلن پسین، اسطوره مردم و جامعه فرانسه در قرن بیستم، PUF ، پاریس، ١٩٩٢.
٦) جینو جرمانی، Politica y sociedad en una epoca de transicion ، Paidos ، بوئنوس آیرس، ١٩٧٨.
٧) فرناندو کادوزو و انزو فالتو ، تئوری وابستگی، Anthropos، ١٩٧٩
منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2003 / نوامبر
۱۳۸۲/۰۸/۱۸
نظر شما