موضوع : پژوهش | مقاله

ترکها در عرصه تاریخ (3)

2-مهاجرت ترکها و پیامدهای آن در ترکستان شرقی و ماوراءالنهر
بعد از فروپاشی اتحادیه تیوکیوی غربی، تعدادی از اقوام تیوکیوی شرقی از جمله قارلق (= کارلوک، قرلق، خزلخ)، تغزاوغوز (= اغز، غز)، چیگیل و یغما به ناحیه ایسی گل نقل مکان کردند. احتمالاً فشار قپچاقها عامل مهمی در حرکت بعدی اوغوزها از این محل به سوی جنوب و سرزمینهای سیحون، شمال آرال و جیحون گردید. قبیله قپچاق(=قفچاق، خفشاخ) که در منابع روسی پولوویتزها (Polovits) و در منابع بیزانسی و اروپای غربی کومانها (Cumans) نامیده می‌شدند در اصل یکی از هفت قبیله کیماک به شمار می‌آمد که بعد از جدا شدن از آنها در شمال مقر پچنکها (Pecheneks) یعنی در سرزمینهای غیرمسکونی دشتهای غربی سکنی گزیدند. با این حال رئیس آنها توسط شاه کیماک تعیین می‌گردید و نایب او محسوب می‌شد. تا حمله مغول در سال 625 ق/ 1227 م دشتهای غربی و قفقاز به مدت 170 سال جولانگاه قپچانها بود. بعد از راندن اوغوزها به سمت جنوب، دشتهای غربی که قبلاً «دشت غز» نامیده می‌شد به «دشت قپچاق» تغییر نام یافت. بعد از حمله مغول قلمرو قپچاقها بخشی از تیول پهناور جوجی، فرزند ارشد چنگیز را تشکیل می‌داد که به مناسبت رنگ خیمه خان به اردوی زرین شهرت یافت. با این همه نام قپچاق پایدار ماند و قلمرو فرزندان جوجی به «خانات قپچاق» شهرت یافت. در سال 421 ق / 1030 م قپچاقها در همسایگی خوارزم بودند و بعد از اینکه اوغوزها دره سیحون، شمال آرال و خزر را ترک کردند، این مناطق به اشغال قوم قپچاق درآمد. (34) با وجود مجاورت با عالم اسلامی، قپچاقها همچنان به عقاید شمنی خود پایبند ماندند. اما طی قرن پنجم ق/ یازدهم م اکثر آنها به دین مسیح گرویدند و شاه گرجستان داود دوم در جنگ با سلجوقیان آنها را به خدمت گرفت.
ترکهای قارلق (Qarluq) که ابتدا میان کوههای التایی و ایرتیش علیا می‌زیستند در سال 189 ق/ 804 م به سرزمین آبادان و پرآب و درخت سمیرجیه دست یافتند و نزدیک دنیای متمدن قرار گرفتند. رهبر قارلقها همانند رئیس اوغوزها لقب «یبغو» داشت. شمار زیادی از قارلقها یکجانشین بودند و به دامپروری، کشاورزی و پرورش اسب اشتغال داشتند. علاوه بر سمیرجیه، بخشی از ترکهای قارلق در پامیر، تخارستان، مرزهای هند، کشمیر و شمال و شرق تبت مستقر بودند. در سال 119 ق/ 737 م گروهی از این قوم به ماوراءالنهر آمدند و در اطراف بخارا و سمرقند ساکن شدند. در زمان سلجوقیان آنان مشکلاتی برای دست نشانده سنجر، محمود قراخانی، به وجود آوردند که به دخالت سلطان و شکست او در دشت قطوان انجامید. در عصر حاضر قارلقها در روستاهای اطراف بخارا ساکن هستند و سی و دو روستا به نام آنها ثبت شده است. بعد از فروپاشی تیوکیوی شرقی در دهه سوم ق / نیمه اول قرن هفتم م حرکت قارلقها به سمت جنوب و اسکان صلح‌آمیزشان در سمیرجیه زمینه را برای تحولات سیاسی در منطقه فراهم آورد. دیدیم که عربها به کمک این طایفه در جنگ تالس (133 ق / 750 م) پیروز شدند و به ترکستان شرقی دست یافتند. در اوایل قرن چهارم ق / قرن دهم م ترکهای قارلق به رهبری دودمان قراخانی که منشأشان به درستی روشن نیست شهرهای بلاساغون، کاشغر و ختن را تصرف کردند، سپس در سال 390ق/ 999 م سامانیان را منهزم و به سیادتشان در ماوراءالنهر خاتمه دادند. با این وجود هرگز موفق نشدند حکومتی تشکیل دهند و موقعیت آنها در دولت قراخانی همانند موقعیت ترکمانان در امپراطوری سلجوقی بود. (35)
ترکهای اوغوز مهم‌ترین گروه در امپراطوری گوک ترک و سپس در اتحادیه تیوکیوی شرقی محسوب می‌شدند. رشید‌الدین فضل الله اسامی 24 قبیله اوغوز را در جامع التواریخ آورده و انقون (= توتم) و تمغای (= مهر) هر یک از آنها را ترسیم کرده است. (36) نام اوغوز برای نخستین بار در کتیبه‌های ینی سئی مشاهده می‌شود که در آن از التی (= شش) اوغوز نام برده شده که اتحادیه‌ای مرکب از شش قبیله اوغوز بوده است. کتیبه‌های اورخون همچنین از اتحادیه تغر (نه) اوغوز خبر می‌دهد که وسیع‌ترین سرزمین را در مغولستان در اختیار داشت. این سند از تغز اوغوز به عنوان خویشان خاقان نام می‌برد که همواره علیه او قیام می‌کردند و خان بزرگ عصیان آنها را بزرگ‌ترین مصیبت بر روی زمین می‌دانست. شقاق و ستیزه‌جویی در کنار دلاوری از صفات ممیزه این قوم ذکر شده است. جهانگردان قرن چهارم ق/ دهم م از قوم اوغوز بدون ذکر شماره 9 نام می‌برند که سرزمینشان از گرگان تا فاراب و اسبیجاب (اسفیجاب) در شرق و سرحدات خزر در ولگای سفلی و قوم بلغار در ولگای وسطی امتداد داشت و مرکزشان در سیحون سفلی بود. شهر ینگی کند (دبه نو) واقع در دره رود چاچ قشلاق یبغوی ترکهای اوغوز بود. در جوار آن آبادیهای کوچک‌تر به نام جند و خوارا قرار داشتند. ساکنان هر سه آبادی مسلمان بودند و از یبغوی غیرمسلمان پیروی می‌کردند. در همین زمان بخشی از اوغوزها به شبه جزیره منقشلاق (سیاه کوه) واقع در شرق دریای خزر مهاجرت کردند. (37) سفیر خلیفه عباسی که در سال 309 ق / 992 م به سرزمین بلغارها در بخش وسطای رودخانه ولگا می‌رفت به گروهی از اوغوزها برخورد که در میان خوارزم و ولگا می‌گشتند. او می‌نویسد: این اوغوزها زندگی فلاکت‌باری داشتند و مثل الاغ وحشی سرگردان بودند. زنانشان حجاب نداشتند، با شستشو و غسل بیگانه بودند، هیچ‌گونه تماس با آب نداشتند و آب، به ویژه آب روان، را محترم می‌شمردند. اینان مذهبی نداشتند، بزرگان قوم را «یا رب» خطاب می‌کردند و برای آنها احترام زیادی قائل بودند. هرگاه یکی از آنها تحت ستم قرار می‌گرفت و یا با پیشامد ناگواری مواجه می‌شد، سر خود را به سوی آسمان بلند می‌کرد و می‌گفت «بیرتنکری» که امروز به معنای خدای یکتاست. اما این کار را از روی ایمان به خدا انجام نمی‌دادند. اوغوزها آسمان، اجرام آسمانی و یا هر چیز بزرگ دیگر را مثل کوه بزرگ و درخت بزرگ قابل احترام می‌دانستند و در برابر آن سجده می‌کردند. اگر مسلمانی از سرزمین آنها می‌گذشت، عبارت تشهد را بر زبان جاری می‌کردند، این کار را نه از روی عقیده که برای جلب نظر مسلمانان و خوشایند آنها انجام می‌دادند. یکی از رؤسای نظامی آنها ملقب به «ینال کوچک» مسلمان شده بود. اما وقتی پیروانش تهدید کردند که طردش خواهند کرد او ناچار به ترک ایمان خود شد. رئیس قوم را «یبغر» و فرمانده نظامی را «سوباشی» می‌خواندند. این عناوین در میان سایر ترکها، از جمله غزنویان نیز متداول شده است. در میان اوغوزها شمنانی بودند که در مراسم خاک‌سپاری بزرگان قوم شرکت می‌کردند. شمنها، به عبارت دیگر رهبران مذهبی که در اصل طلسم‌گر بودند، واسطه میان مردم و ارواح به شمار می‌آمدند. برای حل مشکلات و برطرف کردن مصائب مردم، اینان از ارواح شمنهای گذشته چاره‌جویی می‌طلبیدند و با راهنمایی آنها در دفع بلایا و امراض عمل می‌کردند. بقایای اعتقادات شمنی در نخستین رهبران سلجوقی مشاهده می‌شود. آنان خواب، طالع‌بینی و پیشگویی را محترم می‌داشتند. در نبرد 432 ق/ 1040 م میان غزنویان و سلجوقیان طغرل و چغری منجمی را همراه داشتند که پیروزی سلجوقیان را پیشگویی کرده بود. در میان خاندان سلجوقی قتلمش بن ارسلان اسرائیل در علم اخترشناسی مهارت داشته و پس از وی فرزندانش در طلب این علم مجالست با منجمان را مغتنم می‌شمردند. (38)
اجداد سلجوقیان همراه سایر اوغوزها در دشتهای آسیای میانه به زندگانی بیابانگردی روزگار می‌گذراندند. در رابطه با اصل و نسب سلجوقیان، ابوالغازی بهادر، خان خیوه (1051-1074 ق/ 1641-1664 م)، طایفه قنیق را که سلجوقیان بدان تعلق دارند از نواده‌های اوغوزخان، نیای کلیه قوم ترک می‌داند.(39) در دیوان اللغات الترک کاشغری که در سال 466 ق / 1073 م مدون شده است طایفه قنیق (= قنق) در میان اوغوزها طایفه شاهی به شمار می‌آمده است.(40) جد سلجوقیان دقاق (= تقاق) در میان قبایل دشت خزر به تمیریالیغ (Tamir-Yaligh) شهرت داشت که به معنای کمان آهنین و احتمالاً به مناسبت مهارت وی در تیراندازی بوده است. دقاق در مقام سوباشی در خدمت یبغو فرمانروای اوغوزها بوده است که از قشلاق خود در ینگی کند بر تمام ترکها از سیحون تا ولگا حکم می‌راند. پس از درگذشت دقاق، مقام سوباشی به پسرش سلجوق اعطا گردید. پس از چندی یبغو از قدرت سلجوق بیمناک شد و او ناگزیر با همراهان و احشام خود به جند رفت. طبق برخی منابع از جمله روضه الصفا، تقاق و پسرش سلجوق در خدمت یبغوی خزرها بودند که قلمروش بخش سفلای ولگا و قفقاز را دربرمی‌گرفت. اما به گفته مسعودی که اثر خود را در سال 334 ق/ 945 م تکمیل کرده است رابطه میان اوغوزها و رهبر خزرها در قرن چهارم قمری / دهم میلادی خصمانه بوده است. اوغوزها که بعد از فروپاشی تیوکیوی شرقی در سرتاسر استپها به بیابانگردی اشتغال داشتند، در زمستان نزدیک سرزمین خزرها قشلاق می‌کردند و بعد از گذشتن از سطح یخ بسته ولگا به خزرها و جنوب روسیه حمله می‌بردند. در این مواقع افراد شاه خزر مانع عبور اوغوزها از روی یخ می‌شدند و گاهی شاه شخصاً به دفع آنها مبادرت می‌ورزید.(41) سلجوق و خانواده‌اش احتمالاً در اواخر سده چهارم ق/ دهم م در اثر آمیزش با مسلمانان منطقه اسلام آوردند و از آن به بعد نقش قابل توجهی در حوادث منطقه ایفا کردند. سلجوق فرستاده یبغوی ینگی کند را که هر ساله برای اخذ خراج از ساکنان مسلمان ساحل چاچ و سیحون می‌آمد فراری و شهر جند را در اختیار مسلمانان محل قرار داد. از این واقعه به بعد خصومت شدیدی میان آل سلجوق و دودمان یبغوی «ینگی کند» آغاز گردید که تا شکست شاه ملک، برادرزاده یبغو، در سال 433 ق/ 1042 م به دست طغرل و چغری مرتفع نگردید. سلجوق در جند درگذشت و در آنجا مدفون گردید. وی چهار پسر به جا گذاشت: ارسلان اسرائیل، میکائیل، موسی و یونس. یونس در جوانی دار فانی را وداع گفت و میکائیل در جنگ علیه کفارجان باخت. طغری بیگ محمد و چغری بیگ داود پسران میکائیل بودند. قبل از اینکه به فعالیتهای پسران سلجوق در ماوراءالنهر بپردازیم، لازم می‌دانم درباره واژه «ترکمن» که به اوغوزهای پیرو سلجوقیان اطلاق می‌گردید توضیح مختصری ارائه کنم. هر چند واژه اوغوز (به عربی غز) تا ایام مغول به کار گرفته می‌شد، مورخان غزنوی در رابطه با اوغوزهایی که وارد قلمرو غزنویان می‌شدند از عنوان «ترکمانان» استفاده می‌کردند. خواجه نظام الملک، وزیر سلجوقی، نیز در سیاستنامه (سیرالملوک) کلمه ترکمن را در مورد سلجوقیان بزرگ به کار می‌برد. (42) زمانی که ترکهای اوغوز در مغولستان بودند، ترک نامیده می‌شدند و نه ترکمن. واژه ترکمن برای نخستین بار در قرن هشتم میلادی در فصل 193 دایره المعارف تونگ تین (Tung-Tien) که یک منبع چینی است دیده شده است.(43) در رابطه با منشأ واژه ترکی در قرن پنجم ق / دهم – یازدهم م عبارت ترک مانند (شبیه ترکها) در دیوان اللغات الترک مشاهده می‌گردد. (44) به گفته رشیدالدین فضل‌الله، زبان و سیمای ترکها بعد از مهاجرت به سمت جنوب و غرب متحول گردید، به طوری که تنها شباهتی میان آنها و سایر ترکها مشاهده می‌شد. (45) بنابراین کلمه ترکمن (= ترک مانند) در رابطه با ترکهای جنوب غربی، یعنی اوغوز و قارلق، به کار برده می‌شده است. تعبیرهای متفاوت دیگر نیز از این واژه شده است که احتمالاً درست‌ترین آنها تعبیری است که جین دنی (Jean Dany) از دیدگاه یک ترک‌شناس ارائه می‌کند. طبق این نظر ترکمن از ترکیب کلمه «ترک» و پسوند «من» لفظی که در زبان ترکی مفهوم تشدید یا بزرگ نمودن را دارد تشکیل شده است.(46) از این به بعد در این نوشته از اوغوزهایی که در ماوراءالنهر، ایران و سرزمینهای شمال غرب ایران فعالیت می‌کردند از واژه ترکمن استفاده خواهد شد.
بعد از مرگ سلجوق ظاهراً میان فرزندان وی و مسلمانانی که او آنها را از پرداخت خراج به یبغوی «ینگی کند» آزاد ساخته بود اختلاف افتاد و سلجوقیان به سمت جنوب حرکت کردند. در این هنگام اوضاع ماوراءالنهر بحرانی بود. در برخورد میان قراخانیان، سامانیان و والی خوارزم، سلجوقیان در کنار هر کسی که چراگاه در اختیارشان می‌گذاشت می‌جنگیدند. به گفته ابن اثیر، در زمان حیات سلجوق‌ها هارون بن ایلک‌خان به بخشی از متصرفات سامانیان تجاوز کرد. امیر سامانی از سلجوق درخواست کمک کرد و او فرزند ارشدش ارسلان اسرائیل را به یاری سامانیان گسیل داشت. (47) اما بعد از سقوط سامانیان در سال 389 ق / 999 م آخرین امیر این خاندان اسماعیل بن نوح (وفات 396 ق / 1005 م) معروف به منتصر در تلاش برای به دست آوردن تاج و تخت اجدادش از یبغو صاحب «ینگی کند» استمداد جست. در حالی که رقبای سلجوقی وی از مهاجمان، یعنی قراخانیان جانبداری می‌کردند. ظاهراً به همین مناسبت یبغوی «ینگی کند» در دهه آخر قرن چهارم ق/ دهه اول قرن یازدهم م مسلمان شد. (48) قراخانیان بعد از استیلا بر ماوراءالنهر هرگز دولتی متحد و یکپارچه تشکیل ندادند، بلکه از همان ابتدا، طبق رسوم ترکان یک خان بزرگ و چند خان تابعه کوچک‌تر وجود داشت که در یک زمان در نواحی مختلف حکم می‌راندند. بعد از بروز درگیریهایی میان افراد این دودمان سرانجام دو شاخه متمایز شرقی و غربی به وجود آمد که نخست مرکزشان در بلاساغون و اوز کند و سپس در کاشغر و سمرقند بود.
در سال 383 ق / 993 م بغراخان به تشویق سپهسالاران علی سمیجور و فایق خاصه بخارا را اشغال کرد. اندکی بعد عارضه‌ای بر وی مستولی شد و او به ترکستان بازگشت و در آنجا درگذشت. امیرنوح بن منصور سامانی (366-387 ق/ 976-997 م) برای سرکوبی سپهسالان عاصی ناگزیر شد از فرمانروای غزنه امیر منصور سبکتکین یاری بطلبد. امیر سبکتکین همراه پسرش محمود به جنگ ابوعلی وفایق رفت و آنها را متواری کرد. در عوض امیر نوح سپهسالاری خراسان را به محمود اعطا کرد و او در اندک زمان خراسان و سرزمینهای جنوب جیحون را به قلمرو غزنویان ملحق کرد. (49) بعد از سقوط سامانیان در سال 389 ق/ 999 م به دست ایلک خان نصر بن علی قراخانی، برادرزاده بغراخان، جیحون مرز میان غزنویان و قراخانیان تعیین گردید. پیغامهای دوستانه بین سلطان محمود و ایلک خان رد و بدل گشت و سلطان دختر خان ترکستان را به زنی گرفت. اما این دوستی دیری نپایید، ایلک خان چشم طمع به ایالت غنی و پرنعمت خراسان دوخته بود و منتظر فرصتی بود که آن را به چنگ آورد. این فرصت زمانی به دست آمد که سلطان محمود در سال 396 ق/ 1005 م به ملتان لشکر کشید. ایلک خان با تسخیر دو شهر کلیدی بلخ و نیشابور بر ایالت خراسان مسلط شد. با دریافت این خبر، سلطان محمود فتح حوالی ملتان را به سرداران خود سپرد و به تعجیل به خراسان بازگشت و سپاهیان ایلک خان را به عقب راند. (50) ایلک خان همچنان در فکر تسخیر خراسان و اعاده حیثیت نظامی خود بود تا اینکه در سال 403 ق/ 1012 م درگذشت. برادرانش طغان خان و ابومنصور ارسلان خان اصم به ترتیب حکومت ترکستان را به دست گرفتند. در این هنگام علی تگین، پسر طغیان خان، که توسط ارسلان خان زندانی شده بود موفق به فرار شد و به ماوراءالنهر گریخت و بخارا را تصرف کرد. وی سپس با ارسلان اسرائیل بن سلجوق که با ترکمانان خود در نور بخارا قشلاق کرده بود پیمان اتحاد بست. در این میان، طغان خان دوم، برادر علی تگین، بلاساغون محل حکومت ارسلان خان را متصرف شد. خبر پیروزی طغان خان دوم این نگرانی را برای محمود پیش آورد که مبادا دو برادر که اکنون در بخارا و بلاساغون مستقر هستند دست به دست هم داده امنیت خراسان را به خطر بیندازند. برای ورود به ماوراءالنهر و جنگ با علی تگین، محمود بهانه کافی در دست داشت. ساکنان ماوراءالنهر از رفتار و اعمال علی تگین ناراضی بودند و غالباً به بلخ آمده از وی شکایت می‌کردند. افزون بر این، علی تگین به سفیران محمود که عازم پایتخت متحدین وی، یعنی امرای ترکستان شرقی بودند اجازه عبور از ماوراءالنهر را نمی‌داد. در همین زمان، حاکم کاشغر قدرخان یوسف که نیابت طغان خان را در سمرقند به عهده داشت، برای مبارزه با علی تگین که اکنون سمرقند را هم متصرف شده بود از سلطان محمود استمداد جست. بدین ترتیب محمود از پل قایقی بر روی جیحون گذشت و بر دروازه سمرقند اردو زد. از جانب دیگر، قدرخان وارد ماوراءالنهر شد و در تاریخ 28 صفر 416 ق / 1025 م در کنار دروازه سمرقند با محمود ملاقات کرد. جریان مشروح این دیدار در زین الاخبار گردیزی آمده است. علی تگین ماوراءالنهر را ترک گفته به دشت گریخت و ارسلان مخفی گشت. زن و دختران علی تگین اسیر شدند و بار و بنه او به دست بلگاتگین حاجب محمود افتاد. قدرخان و سلطان محمود بر آن شدند که دست علی تگین را از ماوراءالنهر کوتاه کنند، و توافق کردند پیمان اتحادشان را با ازدواج دختر قدرخان با امیرمحمد، پسر دوم سلطان و پیمان زناشویی یغان تگین، پسر دوم قدرخان، با حره زینت، دختر سلطان محمود، استوار کنند. آنگاه یغان تگین به کمک پدرزنش علی تگین را بر کنار و ماوراءالنهر را تصرف کند. در پی آن محمود به بلخ و از آنجا به غزنه بازگشت. پس از مراجعت محمود، علی تگین به ماوراءالنهر بازگشت و امارت بخارا و سمرقند را دوباره به دست گرفت. اما قدرخان و پسرانش به یاری محمود بلاساغون را از دست برادر علی تگین به در کردند و حکومت ترکستان شرقی را به دست گرفتند. در این میان یغان تگین که اکنون لقب بغراخان داشت وارد بلخ شد تا برای ازدواج با دختر سلطان از آنجا راهی غزنه شود. سلطان محمود پیغام داد که باید باز گردد، زیرا وی به قصد فتح سومنات عازم هندوستان می‌باشد و بعد از بازگشت ترتیب این کار را خواهد داد. و اضافه کرد که حتماً در این مدت بغراخان (یغان تگین) فرمانروایی ماوراءالنهر را به دست خواهد گرفت. این پیغام روشن کرد که سلطان حاضر نبود برای تأمین متحد خود اقدامی به عمل آورد و شاهزاده قراخانی با خاطر آزرده بلخ را ترک گفت.(51) به گفته بار تولد، شاید هم محصول مایل نبود که علی تگین، یکی از دو شاخه اصلی قراخانیان، نابود گردد و قدرخان و پسرانش حاکم تام‌الاقتدار سرتاسر ترکستان شوند. (52) بعد از درگذشت سلطان محمود (23 ربیع‌الثانی 241 ق / 30 آوریل 1030 م) یغراخان (یغان نگین) سختی درباره میراث پدر برای حرّه زینب که هنوز به نام او بود به میان آورده بود که خشم سلطان مسعود را برانگیخت. از آن پس دوستی دو خاندان به دشمنی بدل گشت، به طوری که بغراتگین ارسلان خان، پسر ارشد قدرخان، از دریافت خبر شکست سوباشی، سپهسالار غزنویان، در سال 429 ق/ 1037 م در برابر ترکمانان سلجوقی شادمانی کرده بود. وی سپس به حمایت از طغرل برخاسته او را تشویق می‌کرد که در تسخیر خراسان پافشاری کند و قول داده بود هر تعداد جنگجو بخواهد در اختیارش خواهد گذاشت. (53)
قدرخان یوسف در ملاقاتی که با محمود داشت وی را از آمدن تعداد کثیری از ترکمانان به رهبری ارسلان اسرائیل به ماوراءالنهر و اتحاد او با علی تگین آگاه کرد. سلطان محمود به فکر دفع شرّ ترکمانان افتاد و اسرائیل را به بهانه مذاکره و عقد پیمان به اردوی خود دعوت کرد. همان شب اسرائیل دستگیر و به قلعه کالنجر در هندوستان برده شد و بعد از هفت سال اسارت در همانجا درگذشت. بعد از این واقعه عشیره اسرائیل در حدود چهار هزار خانوار نزد محمود از بدرفتاری رؤسای گروه خود شکایت کردند و از سلطان تقاضا نمودند که به آنها اجازه دهد تا از جیحون گذشته به خراسان نقل مکان کنند. آنها متعهد شدند که از مرزهای خراسان در برابر هر نوع متجاوز محافظت کنند. سلطان محمود با این قصد که در آینده بتواند از آنها به عنوان نیروی کمکی در لشکرکشیها استفاده کند اجازه داد تا آنان در بیابانهای اطراف سرخس، فراوه و با ورد سکنی گزینند. ارسلان جاذب، والی طوس، از خطرهای بالقوه‌ای که احتمال داشت از جانب ترکمنها ظاهر گردد به سلطان هشدار داد. وی پیشنهاد کرد که یا سلطان همگی را به قتل برساند و یا به او اجازه دهد که انگشت شصت هر یک را قطع کند تا نتواند تیراندازی کنند. محمود ارسلان جاذب را مردی سنگدل خواند.(54) بدین ترتیب ترکمانان دسته ارسلان اسرائیل پا به سرزمین خراسان نهادند. چیزی نگذشت که پیش‌بینی حاکم طوس تحقق یافت و ترکمنها بنای دست‌اندازی در خراسان گذاشتند. سلطان نخست ارسلان جاذب را به مقابله با آنها مأمور کرد. ارسلان موفق به دفع آنها نشد و در جواب ملامت سلطان اظهار داشت که ترکمانان بسیار قوی گشته‌اند و امکانات دفاعی ایالت طوس از عهده دفعشان برنمی‌آید. محمود ناگزیر خود به قصد قلع و قمع ترکمانان به خراسان آمد. سلطان به اتفاق ارسلان جاذب در 418 ق / 1027 م ترکمنها را در رباط فراوه تارومار کرد. در حدود چهار هزار تن از آنان به اتفاق چند تن از سران اسیر شدند و به قتل رسیدند. آن عده که جان سالم به در بردند به دهستان و بلخان کوه گریختند. عده دیگر به کرمان و از آنجا به اصفهان رفتند. حاکم اصفهان، علاءالدوله ابوجعفر کاکویه، با آنها مدارا کرد. در این هنگام فرستاده محمود سر رسید و دستور سلطان را در مورد دستگیریشان تسیلم کرد. اما قبل از اجرای فرمان، ترکمانان از طریق یکی از غلامان ترک دربار از ماجرا آگاه شدند و اصفهان را به قصد آذربایجان ترک گفتند و در آنجا مورد تفقد وهسودان قرار گرفتند. اما فراریان به بلخان کوه کینه محمود را به دل گرفتند و در فرصتهای مناسب به ایالات مجاور در خراسان می‌آمدند و دست به قتل و غارت می‌زدند. سلطان محمود ارسلان جاذب را به مدت دو سال مأمور تعقیب آنها کرد و سرانجام خد به قصد قلع و قمع ترکمانان به خراسان آمد. با دریافت خبر ورود سلطان به خراسان، ترکمنها به گرگان گریختند. سلطان پسرش مسعود را در پی آنها فرستاد و او عده‌ای از ترکمنها را به سرکردگی یغمر به خدمت گرفت تا شاید دست از خرابکاری بردارند. برخلاف صوابدید وزیر خواجه احمد میمندی، مسعود به سپهسالار تاش فراش که مأمور سر و سامان دادن به اوضاع ری و جبال بود، دستور داد که وقتی به نیشابور رسید ترکمانان را به حاجب خمار تاش بسپارد تا آنها را روانه ری کند. آنگاه سران ترکمانان، به نامهای یغمر، بوقه، کوکتاش و قزل را به قتل برساند. بیهقی و ابن اثیر این دسته از ترکمانان را از ترکمانانی که بعداً همراه طغرل بیگ محمد و چغری بیگ داود به خراسان آمدند متمایز می‌کنند و از آنان به عنوان ترکمانان عراقی نام می‌برند. (55)
بعد از دستگیری ارسلان اسرائیل، علی تگین به قصد به هم ریختن وحدت خاندان سلجوقی پیشوایی ترکمانان مقیم ولایت خویش را به یوسف بن موسی، پسر عموی طغرل و چغری، پیشنهاد و عنوان اینانج یبغو (پیشوای معتمد) به او اعطا کرد. یوسف پیشنهاد امیر قراخانی را رد کرد و به امر او کشته شد. (56) پس از درگذشت علی تگین، پسران او بنای ناسازگاری با سلجوقیان گذاشتند. در این هنگان هارون بن آلتونتاش، والی خوارزم، بر سلطان مسعود عاصی گشته قصد تصرف خراسان را در سر داشت. او از سلجوقیان دعود کرد که به خوارزم بروند و به عنوان مقدمه سپاه در خدمت او باشند. طغرل، چغری، موسی یبغو و ابراهیم ینال، برادر مادری طغرل، همراه اتباع خود به جانب خوارزم حرکت کردند و در بیابانهای اطراف آن مستقر شدند. به محض شنیدن این خبر شاه ملک، برادرزاده یبغوی «ینگی کند»، دشمن دیرین سلجوقیان از جند با سپاهی مجهز به سوی خوارزم حرکت کرد، در ذی‌الحجه 425 ق / 1033 م سحرگاهان برترکمانان تاخت. حدود هفت و هشت هزار از ایشان را به هلاکت رساند، بنه آنها را غارت کرد و بسیاری را به اسارت برد. آن عده که موفق به فرار شدند از روی جیحون یخ بسته گذشته به مرزهای خراسان رسیدند. اما دوباره به دعوت هارون به خوارزم بازگشتند. هارون خواست که میان شاه ملک و پسران سلجوق صلح و آشتی برقرار کند، شاه ملک زیر بار نرفت. اقوام دیگر ترک، از جمله قپچاق با ارسال نیرو، سلاح و ستور سلجوقیان را تقویت کردند. در جمادی‌الاخر 426 ق / 1034 م هارون به قصد تسخیر خراسان آماده شد. حدود سه و چهار هزار از ترکمانان را به عنوان مقدمه به سوی مرو روانه کرد تا خود همراه سپاهیانش به دنبال آنان حرکت کنند. دو روز بعد با دسیسه چینی وزیر سلطان مسعود عبدالصمد شیرازی به دست تعدادی از نزدیک‌ترین غلامانش به قتل رسید.(57) بعد از این واقعه، سلجوقیان که نه می‌توانستند به بخارا باز گردند و نه از بیم شاه ملک در خوارزم بمانند، ناگزیر به سوی خراسان سرازیر شدند و در حوالی نسا متمکن گشتند. آنگاه در نامه‌ای ملتمسانه خطاب به سوری، والی خراسان، درخواست کردند که او پا درمیانی کند تا سلطان اجازه دهد آنها در شهرهای نسا و فراوه که در حاشیه بیابان است مستقر شوند. در عوض آنان نیز جلو تاخت و تاز ترکمانان بلخان کوه، دهستان و خوارزم را بگیرند و ترکمانان عراقی را سرکوب کنند و پیشنهاد کردند که از میان سران یک تن را به گروگان به درگاه سلطان بفرستند. سلطان که در آن وقت در گرگان به سر می‌برد، از مضمون نامه ساخت برآشفت و بر آن شد که از همانجا، از راه سمنان شتابان به نسا رفته ترکمانان را تارومار کند. اما مشاوران کشوری او توصیه کردند حداقل تا زمانی که ترکمانان آرمیده‌اند پاسخ ملایمی به آنان داده شود و بعد از مراجعت به نیشابور سپاهی مجهز برای سرکوب سلجوقیان گسیل دارد.(58)

ادامه دارد ...


منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۱/۰۵به نقل از: کتاب سلجوقیان نوشته ملیحه ستارزاده انتشارات (سمت)
نویسنده : ملیحه ستارزاده

نظر شما