ترکها در عرصه تاریخ (4)
3-جنگ ترکمانان با سلطان مسعود و سقوط خراسان
مسعود برای سرکوب ترکمانان لشکری مجهز با ده فرمانده که حاجب بکتغدی، سالار غلامان سرایی، در رأس آن قرار داشت به سوی نسا گسیل کرد. اما نافرمانی چند فرمانده تازه کار سپاه غزنوی را در سال 426 ق / 1034 م در بیابان نسا دچار شکست سختی کرد. وقتی سلجوقیان جواب رد سلطان را به پیشنهادشان شنیدند روستاهای اطراف را غارت کردند، سپس بارو بنه و زنان و فرزندان خویش را در محلی امن قرار دادند و خود آماده جنگ در کمین نشستند. طلیعه سپاه غزنوی به محل ترکمانان رسیدند خیمهها را تهی یافتند و درجا دست به غارت زدند. وقتی تعبیه سپاه در هم ریخت ترکمانان از کمینگاه بیرون آمدند و حمله کردند. در مدت روز گرما بالا گرفت و تشنگی بر سپاهیان و ستور چیره شد، چند تن از فرماندهان جوان افرادشان را در طلب آب برگردانیدند. ترکمانان این عقب گرد را هزیمت پنداشتند در پی آنها تاختند و به پیروزی درخشانی دست یافتند. سلجوقیان از مقدار غنایم اعم از تجملات، زر و سیم و تجهیزات جنگی که به دست آوردند متحیر گشتند و باورشان نمیشد که به این سهولت لشکری بدان عظمت را بشکستند. قبل از حرکت سپاه، بکتغدی از وجود چند تن از فرماندهان تازه کار وابسته به درگاه ابراز نگرانی کرده بود و پیش از نبرد به فرماندهان گفته بود که دشمن در کمین است تعبیه لشکر را حفظ کنند، اما آنان توجه نکردند. سران ترکمانان این پیروزی را به خواست خدا و از بیتدبیری فرماندهان سپاه مسعود دانسته گفتند نباید غرّه شوند که مسعود پادشاهی بزرگ است و لشکریان دیگر دارد که به زودی این شکست را جبران خواهد کرد. امیران بر آن شدند که رسولی بفرستند و عذر این جسارت را بخواهند. و از وزیر احمد بن عبدالصمد که سابقاً درخوارزم او را خدمت کرده بودند درخواست که شفاعت کند تا سلطان عذرشان را بپذیرد. سلطان ناگزیر به اعطای نسا، فراوه و دهستان به سران ترکمانان تن در داد. متعاقب آن منشور حکومت این سه ایالت برای موسی یبغو، طغرل و چغری ارسال شد، همراه آن نشان والیان که شامل لوا، کلاه دو شاخ و جامهای دوخته به رسم ایرانیان؛ اسب، زین و یراق، کمر زر و سی طاقه جامه نبریده به رسم ترکان برای هر یک از امیران فرستادند و آنها را «دهقان» خطاب کردند. اما پیروزی بر سپاه غزنوی سلجوقیان را جسور کرده بود. وقتی قاضی صینی، فرستاده غزنویان، از نزد آنان باز آمد به ارکان دولت سلطان گفت که هیچ اعتماد به سلجوقیان ندارد و شنیده است که در خلوت کلاههای دوشاخ را لگد زده و بسیار استخفاف کرده بودند.(59)
در محرم سال 428 ق / 1036 م دو رسول از جانب سلجوقیان پیغام آوردند ایالتی که به آنها داده شده تنگ است و تکافوی جمعیت ترکمانان را نمیکند و درخواست کردند که وزیر پا درمیانی کند و از سلطان بخواهد که شهرهای مرو، سرخس و باورد را به آنان واگذارد. پیشنهاد کردند که قضات و صاحبان دیوان خراج و برید در مشاغل خود بمانند و این شهرها را اداره کنند، اما عایدات به رسم دستمزد به سلجوقیان تحویل شود. در عوض آنان خراسان را از مفسدان پاک و ترکان عراقی را سرکوب کنند و به عنوان نیروی کمکی هر جا که سلطان بخواهد خدمت نمایند. (60) اما واگذاری این شهرها، به ویژه مرو، ممکن نبود. مرو شهر بازرگانی مهمی بود و راههای ماوراءالنهر و خوارزم بدان منتهی میشد. در ماوراءالنهر پسران علی تگین سرسختانه دشمنی میورزیدند و بعد از ناکامی لشکر بهکتغدی قصد چغانیان و ترمذ کرده بودند. علاوه بر خراسان گرگان، خوارزم، ری و جبال نیز که در آخرین سالهای حیات سلطان محمود به دست آمده بود به شدت ناآرام بودند. مشاوران صلاح میدیدند که سلطان به مدت یکی دو سال در یکی از شهرهای خراسان چون مرو، هرات و یا نیشابور مقام کند و به دفع فتنه ترکمانان بپردازد. در ضمن، بودن او در خراسان به حکام این ایالات مجال نافرمانی نمی دهد. سلطان پاسخ داد که وزیر نایب او در خراسان است و نیازی به حضور او نیست و اضافه کرد نذری دارد که باید به تن خویش قلعه هانسی را در هند بگشاید، لذا وی در 429 ق/ 1037 عازم هندوستان شد.(61) ارکان دولت قدرت گرفتن ترکمانان را ناشی از لشکرکشی نابهنگام مسعود نخست به طبرستان به دلیل عقب افتادن خراج و بعد به هندوستان میدانستند. مسعود خود نیز بعد از پی بردن به عمق خطری که خراسان را تهدید میکرد به بیهوده بودن این دو لشکرکشی اذعان داشت. (62)
بعد از شکست حاجب بکتغدی در بیابان نسا، حاجب بزرگ سباشی به فرماندهی سپاه خراسان منصوب گردید. وی به مدت سه سال در برابر شیوه جنگ و گریز ترکمانان سخت احتیاط میکرد، به طوری که ترکمانان او را «سباشی جادو» میخواندند. بونصر مشکان، صاحب دیوان رسائل، و بزرگان خراسان روش سباشی را تأیید میکردند و میگفتند اگر به حاجب آسیبی برسد آنگاه سلطان باید به تن خویش به مصاف ترکمانان برود که عاقبت ناگواری به دنبال خواهد داشت. اما مسعود از عملکرد سباشی سخت ناخشنود بود و او را مقصر میدانست، به خصوص که منهی لشکر طی نامهای سباشی را به شرابخوارگی، زن بارگی و سوءاستفاده مالی متهم کرده بود. یکی از معتمدان که تازه ازخراسان باز گشته بود در دفاع از سباشی گفت که سلجوقیان به بیست و سی گروه متشکل شدهاند و «بیابان آنان را پدر و مادر است همچنان که شهر ما را».(63) سرانجام سباشی به فرمان اکید سلطان در سال 429 ق / 1037 م آماده جنگ شد و در حوالی سرخس از ترکمانان شکست خورد. بخش اعظم خراسان از جمله مرکز آن نیشابور موقتاً به دست سلجوقیان افتاد. ترکمانان تجهیزات لازم برای تصرف شهرها و گشودن قلاع نداشتند. آنها روستاهای اطراف شهرها را غارت میکردند و گلههای خود را بیمحابا در مزارع کشاورزی رها میکردند تا بچرند. در نتیجه مردم شهرها را با قحطی و گرسنگی مواجه میکردند. بیشتر نبردها در حواشی شهرهای شمال خراسان نظیر مرو، سرخس، نسا و غیره انجام میگرفت که توسط ترکمانان غارت شده بودند. از این رو ذخیره آذوقه و رسیدن به آب بزرگترین معضل سپهسالاران غزنوی بود. در حالی که ترکمانان و مراکبشان به راحتی به علوفه و آب روان دستیابی داشتند، سپاه غزنوی در سرزمینهای خشک و بیآب اردو میزدند و به آب چاه متکی بودند. بونصر مشکان وضعیت دو طرف متخاصم را این چنین بیان میکند:
هرکجا سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه ما آنجا میباشد و این قوم بر خوید و غلّه فرود آیند و جابهایی گزیدهتر. و یخ و آب روان یابند، و ما را آب چاه بباید خورد، آب روان و یخ نیابیم. و اشتران ایشان به کنام علف توانند شد و از دور جای علف توانند آورد و ما را اشتران در لشرگاه بر در خیمه باید داشت که بکران لشکرگاه نتوانند چرانید. گفت سبب آن است که با ایشان بنه گران نیست، چنان که خواهند میآیند و میروند. و با ما بنههای گران است که از نگاهداشت آن به کارهای دیگر نتوان رسید.(64)
در نبرد رو در رو سلاحهای جنگی و کارایی سربازان حرفهای غزنوی آنها را در موقعیت برتری قرار میداد و غالباً پیروز میشدند؛ اما این گونه فرصتها بسیار نادر بود. وقتی فرماندهان قصد اردوگاه ترکمانان را میکردند، آنان جایگاه خود را رها ساخته به جای دیگر میرفتند و سپاه غزنوی را بار و بنه سنگین، زنجیرهای فیل، آشپزخانه و آذوقه به دنبال خود میکشاندند. تکرار این وضع در سالهای متمادی بیشتر خراسان را به سرزمینی ویران بدل کرده بود. (65) بعد از شکست سباشی، ابراهیم ینال با دویست سوار به عنوان مقدمه طغرل، چغری و یبغو در بیرون شهر نیشابور ظاهر شدند و پیغام داد که آمده است تا از رأی مردم باخبر شود. در شهر همهمه افتاد و پس از مشورت با قاضی ابوالعلا صاعد، پاسخ دادند که اهل سلاح نیستند و قصد چنگ ندارند. اگر سلطان بخواهد خود میآید و ولایت را ضبط میکند. (66) پس از دریافت این پاسخ ابراهیم در حالی که لباس مندرس بر تن داشت با سواران همراه وارد شهر شدند. سالار بوژگان که با سلجوقیان مکاتبه داشتند در باغ خرمک از وی پذیرایی کرد. روز جمعه ابراهیم و سالار بوژگان با سه چهار هزار سوار مسلح به مسجد جامع آمدند. وقتی خطبه به نام طغرل خوانده شد «غریوی سخت هول از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند». به فاصله ده روز طغرل با سه هزار سوار آراسته به زرههایی که بعد از شکست بکتغدی و سباشی به غنیمت برده بودند به باغ شادیاخ حسنک وارد شدند. اعیان نیشابور، غیر از قاضی صاعد و نقیب علویان، به استقبالش رفتند و او بر تخت سلطان مسعود نشسته بود. روز بعد قاضی صاعد به اصرار بزرگان شهر نزد طغرل رفت و به او توصیه کرد از خدا بترسد، به داددهی مظلومان مبادرت ورزد و نگذارد لشکرش به مردم ظلم و ستم روا دارند.(67) ترکمانان خواستند بنا به عادت شهر را غارت کنند اما طغرل به حرمت ماه رمضان آنها را از غارت بازداشت. بعد از عید فطر ترکمانان از دور و نزدیک به قصد غارت نیشابور گرد آمدند. در همین ایام سفیر خلیفه به نیشابور رسید، او به سلجوقیان پیغام داده بود که از خدا بترسند و شهرها را ویران نکنند، اما برادرش چغری اصرار داشت که به اتباع خود فرمان غارت دهد. طغرل با تهدید به خودکشی و دادن پانصد هزار درهم صله که توسط سالار بزرگان از مردم شهر جمعآوری شده بود توانست او را از غارت نیشابور باز دارد.(68)
بعد از شکست سباشی، از سال 429 ق / 1037 م تا شکست قطعی غزنویان در دندانقان در سال 431 ق / 1040 م سلطان مسعود فرماندهی سپاه را رأساً به عهده گرفت و در بلخ مستقر شد. داود چنان دلیر گشته بود که بدون توجه به حضور سلطان روستاهای حوالی بلخ را غارت کرد و یکی از افرادش فیلی از اردوگاه سلطان بربود. در صحرای علیاباد جنگی میان داود و سپاه غزنویان به وقوع پیوست. سلطان به میدان حمله برد، چند نفر از ترکمانان کشته، تعدادی اسیر و بقیه رو به بیابان گذاشتند. بعد از این واقعه، طغرل و ینالیان (69) گفتند صلاح در این است که خراسان را رها کنند و به سرحدات روم شرقی بروند که در آنجا خصمی قابل قیاس با مسعود وجود نداشت. داود که به گفته منابع صاحب تدبیر و فراست بود بیرون رفتن از خراسان را خطا دانسته گفت همین که پا از خراسان بیرون نهند سلطان حکام ولایات را از هر سو علیهشان برمیانگیزد. و اضافه کرد هر چند نفرات و تجهیزات جنگی سلطان عظیم است، اما بنه سنگینشان دست و پاگیر است. آنگاه به سبکباری خودشان اشاره کرد که میتوانستند بدون حمل بنه تا سی فرسنگ از یورتشان دور شوند، ضرباتی به دشمن وارد آوردند و دوباره به درون دشت عقب نشنند. (70) در بیابان سرخس جنگی دیگر به فرماندهی سلطان درگرفت. دو هزار سوار زرهپوش به سالاری داود شکست خوردند و به هزیمت رفتند. سلطان بر اثر ایشان نیم فرسنگی براند و بازگشت. شاید تعقیب بیشتر، همچنان که یکی از حاضران پیشنهاد کرده بود، کار را یکسره میکرد. اما این کار خالی از خطر هم نبود. روز دیگر ترکمانان بازگشتند و مسیر جویبارها را عوض کردند، غزنویان به آب چاهها متکی شدند. لشکریان از کمی آذوقه و آب به سستی کار میکردند. هوا به شدت گرم بود و علوفه نایاب. وضعیت برای هر دو طرف متخاصم یکسان بود، اما ترکمانان مقاومت بیشتری داشتند و به گفته یکی از رهبران «ما مردمانی بیابانیایم، سختی کش، بر گرما و سرما صبر توانیم کرد و وی و لشکرش نتوانند کرد.» (71) تحت شرایط موجود شکست سپاه غزنوی مسلم مینمود. وزیر از جانب خود رسولی نزد سران ترکمانان گسیل داشت، هزیمتشان را در بیابان سرخس یادآور شد و اضافه کرد که اگر بار دیگر سلطان شخصاً فرماندهای سپاه را بر عهده گیرد حتی یک تن هم جان سالم به در نخواهند برد. پس صلاحشان در عذرخواهی و مصالحه است. هرچند این نوعی اظهار عجز بود، اما در صورت ادامه جنگ شکست و نابودی سپاه غزنوی حتمی میبود. سلجوقیان پیشنهاد وزیر را پذیرفتند و تقاضا کردند که سلطان ولایتی و چراخواری به آنان اعطا کند. بدین ترتیب علاوه بر نسا و فراوه، باورد و بیابانهای اطراف نیز به آنها واگذار گردید. در مقابل یبغو ضمانت کرد که مانع ویرانگریهای ترکمانان در خراسان گردد. سلطان در مذاکرات با سلجوقیان از طریق موسی یبغو عمل میکرد. این انتخاب یقیناً به دلیل ارشدیت و نیز لقب وی بود که احتمالاً بعد از اسارت ارسلان اسرائیل و نیز در رقابت با یبغوی «ینگی کند» اتخاذ گردیده بوده است. از این رو، سلطان سران بریده ترکمانانی را که در راه هرات به بنه لشکر دستبرد زده بودند نزد یبغو که تقبل کرده بود مانع خرابکاری ترکمانان شود فرستاد و پیغام داد: «هر که عهد بشکند جزای او این است»(72) در سفر از هرات به پوشنگ، سلطان تصمیم گرفت در قصبه استوا راه را بر طغرل که در نیشابور بود ببندد تا او نتواند در نسا به برادر بپیوندد. و اگر طغرل طریق هرات و سرخس پیش میگرفت دستگیرش امکانپذیر میبود. اما سلطان که قدری تریاک خورده بود بر روی پیل به خواب رفت و پیل بانان جرأت نکردند پیل را تند برانند. هنگامی که او به استوا رسید طغرل بامداد همان روز از آنجا گذشته راهی نسا گشته بود. (73)
مسعود در اوایل 431 ق/ 1039 م وارد نیشابور شد و آن را شهری قحطی زده یافت. نرخ نان منی سه درهم بود و بسیاری از ساکنان آن از گرسنگی تلف شده بودند. جهت تغذیه سپاه شترانی به دامغان فرستادند و از آنجا آذوقه آوردند. قحطی و گرسنگی در دیگر شهرهای خراسان هم غوغا میکرد. در فروردین سال بعد سپاه غزنوی در طوس بود که در آناج نان به منی سیزده درم رسیده و جونایاب بود. تمام منطقه را به جستجو پرداختند و از هر کسی که منی غلّه داشت مصادره کردند. والی خراسان سوری که مسئول ذخیره غلّه در انبارهای نقاط مختلف خراسان برای مصارف سپاه بود چنان منطقه را غارت کرده بود که بسیاری از مردم محل و چهارپایان از گرسنگی تلف میشدند. بیم آن میرفت که سپاه از بیغذایی خروج کند، ناگزیر به سوی سرخس که شهری پرنعمت و سرسبز بود به محلی خشک بدل گشته بود. اکثر ساکنان آن گریخته بودند و «دشت و جبالگویی سوختهاند، هیچ گیاه نه» مردم میرفتند و از صحرای دور دسته گیاه پوسیده میآوردند و آن را آب میزدند و پیش چهارپایان میانداختند. «یک دو دم بخورندی و سربر آوردندی و مینگریستندی تا از گرسنگی هلاک شدندی و مردم پیادهرو را حال بتر ازین بود.»(74) با توجه به اوضاع رقتبار ارکان دولت و بزرگان سپاه توصیه کردند که سلطان به هرات رود و چند روزی آنجا مقام کند تا ستوران از علوفههای که در حوالی هرات و بادغیس یافت میشد تغذیه کنند قدری قوت بگیرند و بعد با خصم مصاف کند. اما سلطان مصصم بود راه مرو را پیش گیرد زیرا ترکمانان قصد مرو داشتند. در مسیر سرخس به مرو خشکی و بیآبی بیداد میکرد. پس از پیمودن سه روز راه پیاده نظام ناچار به حفر چاه شد. آبی که به دست میآمد گاه تلخ و گاه شیرین بود و مقدار آن کفاف نیاز سپاهیان و ستور را نمیداد و اغلب بر سر آب اندکی که از چاههای کم آب بیابان به دست میآمد نزاع در برمیگرفت. دو منزل مانده به مرو تک سواران و هندوان به سستی پیش میرفتند و بقیه لشکر را هم دلسرد میکردند. گروههای پانصد نفری در برابر ده تن ترکمن ناب مقاومت نداشتند و پا به فرار میگذاشتند. غلامان سرایی که کلید قلب سپاه غزنوی به شمار میآمدند اکثراً اسب نداشتند و بر شتر سوار بودند. وقتی لشکر به دندانقان رسیدند، جویهای آب را خشک یافتند. چند چاه موجود را سلجوقیان کور و یا آب آن را آلوده کرده بودند. در این هنگام تعداد کثیری از غلامان اسب تاجیکان را گرفته سوار شدند و به ترکمانان پیوستند. سپاه چند ملیتی غزنوی به هزیمت رفت، هندوان، کردان و عربها هر یک به سویی می گریختند. ترکمانان به سلطان مسعود که تنها ایستاده بود حمله بردند و او چند مرد توانا را از پا درآورد. دیگر ترکمانان که دستبرد او را دیدند عقب نشستند و سلطان در پی سپاه به هزیمت رفتهاش به راه افتاد. بعد از شکست دندانقان که در روز جمعه، هشتم ماه رمضان سال 431 ق / 1040 م اتفاق افتاد، سلطان مسعود به سوی مروالرود حرکت کرد تا از طریق غور به غزنه رود.(75) در غزنه سلطان بر آن شد که سوی هندوستان رود و از آنجا سپاهی قوی گرد آورد و دوباره با سلجوقیان مصاف کند. در غزنه مسعود، برخلاف صوابدید ارکان دولت، دستور داد هر چند غنایم از جواهر، زر و سیم و غیره که در قلاع نهاده بودند بار شترها کردند و او همراه باقی مانده لشکر، خزانه، حرم و بنه راهی هندوستان شد. در نزدیکی رباط ماریگله چند تن از غلامان به خزانه دستبرد زدند. سپاهیان شوریدند و همه خزانه را تاراج کردند. سلطان به رباط ماریگله پناه برد. سپاهیان او را اسیر کردند و به قلعه گیری بردند و او در تاریخ یازده جمادیالاول سال 431 ق / 1040 م به دست نگهبان قلعه، به قتل رسید. (76)
پس از واقعه دندانقان، سلجوقیان در همان محل خیمه زدند و طغرل به عنوان امیر خراسان بر تخت نشست و بزرگان قوم به سلاح و ادای احترام نزد او آمدند. آنگاه دستور دادند که اسرای جنگ را به سوی ماوراءالنهر براندند تا مردم آن نواحی به چشم خود بینند که هزیمت سپاه غزنوی حقیقت داشته است. به دنبال آن مقرر گردید طغرل همراه هزار ترکمن راهی نیشابور شود، موسی یبغو و ینالیان در مرو مستقر گردند و چعری بیگ داود با بخش اعظم ترکمانان به قصد تصرف بلخ و تخارستان بدان سو رهسپار گردد. (77) اهالی نیشابور و شهرهای دیگر خراسان که از حکومت غزنویان در خراسان ناراضی بودند بدون مقاومت تسلیم سلجوقیان شدند.
ادامه دارد ...
تاریخ انتشار در سایت: ۶ فروردین
منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۱/۰۶به نقل از: کتاب سلجوقیان نوشته ملیحه ستارزاده انتشارات (سمت)
نویسنده : ملیحه ستارزاده
نظر شما