شهر و شهرنشینی(1)
1. شهرهای باستانی
نمادشناسی دینی و کیهانی شهر به نخستین مرحله های فرهنگ انسان باز می گردد. چنین می نماید که در هیچ یک از فرهنگهای بزرگ باستانی شهرها را صرفاً زیستگاههای به شمار نمی آورده اند که به حکم تصادف و با شکلی ویژه در جایی ساخته شده اند؛ بلکه جایگاه و شکل شهرها را به گونه ای پنهان یا آشکار، با ساختار جهان در ارتباط می دانسته اند رایجترین شکل این نمادشناسی این باور است که شهرها نوع- نمونه های نجومی یا ربوبی دارند، یا حتی از آسمان به زمین آمده اند؛ گاهی، هم، تصور می شده که شهرها باجهان زیرین ارتباط دارند. اما، در هر دو صورت شهرها را به واقعیتی بیرون از کره خاک ربط می داده اند.
باور بر این بوده است که نوع نمون هر یک از شهرهای بابل یکی از صور فکلی است: سیپار و سرطان، نی نوا و خرس بزرگ (دب اکبر)، و آشور و سماک رامح. سناخریب(1) نینوا را از روی «شکلی...که از دیرباز در آسمان ستارگان رسم شده بود» ساخته است. این الگو، که در منطقه ای آسمانی جای داشته، بر شهر زمینی تقدم دارد. شهر زمینی، که غالبا پرسشتگاه در مرکز آن جای دارد، گرته ای است از الگوی الاهی که بنا به فرمان خدایان ساخته شده است. این امر در حکمت سلیمان(2) 9:8 بازتاب یافته است- «تو فرمان دادی که پرستشگاهی در کوه مقدس تو ساخته شود، و قربانگاهی در شهر اقامتگاه تو، گرته ای از خیمه مقدس تو که تو پیش از آغاز، آماده کرده بودی.»
فکرهای مشابهی هم، در هند وجود دارد. باور بر این است که شهرهای سلطنتی از روی الگوهای اسطوره ای ساخته شده اند. رابطه میان الگو و گرته، گاه، اشاره به معنایی مکمل دارد: در عصر طلا، پادشاه جهان در شهر آسمانی مسکن داشت؛ پادشاه زمینی که در شهری زمینی، ساخته شده از روی نمونه آسمانی، مسکن داد وعده باززایی عصر طلایی را می دهد.
باز، فکرهای بالنسبه مشابهی در فلسفة یونانی به چشم می خورد. شهر آرمانی افلاطون، هم، نوع نمون آسمانی دارد (جمهور). با اینکه «مثل» افلاطونی از الگوی سیاره ها پیروی نمی کنند، آنها، هم در مکانی فرازمینی و اسطوره ای جای دارند؛ و در پاره ای جاها، افلاطون به اجرام ستاره ای اشاره می کند (فدروس).
در سنت غربی، مشهورترین نمونه شهری که اصلی آسمانی دارد، اورشلیم است. بنا به گفته منابعی چند، این شهر را خدا پیش از آنکه آدمیان آن را بنا کنند، آفریده است. مکاشفه سریانی باروخ دوم (4:2) می گوید که اورشلیم آسمانی که با دستهای خود خدا ساخته شده، به آدم، پیش از آنکه گناه کند، نشان داده شده است. اورشلیم آسمانی الهام بخش پیامبران و شاعران عبرانی بوده است (مثلاً کتاب اشعیای نبی 60 و بعد؛ توبیت [یا توبیای] 13:16 و بعد). خرقیال به کوهی بلند برده می شود تا خدا شهر اورشلیم را به او نشان دهد (کتاب حزقیال نبی 40:2). بنا به مکاشفه [ی یوحنا] 21:2 و بعد، اورشلیم نو را، که از سوی خدا، از آسمان به زیر می آمد، همچون عروسی که برای شوهر خود آراسته شده باشد.» در سنتهای متأخر یهودی، شهر الاهی عملا آغازگاه آفرینش است. بنا به گفته یوما، «آفرینش جهان از صهیون»، شهر مقدس، «آغاز شد». آدم، هم در اورشلیم آفریده و مدفون شد، و بنا به سنتهای مشهور مسیحی، خون مسیح مصلوب توانست قطره قطره بر او بچکد و گناه او را بشوید.
مکان و موقعیت شهر هم می تواند معنایی کیهانی داشته باشد. گاه، در خاور نزدیک، شهر مکان تلاقی آسمان و زمین و دوزخ تصور می شده است. بابل باب- ایلانی(3) بود، یعنی «دروازه خدایان» ،زیرا خدایان از آنجا به زمین فرود می آمدند. اما این شهر همچنین، روی «دروازه آپسو»(4) بنا شده بود- آپسو یعنی آبهای بی نظمی و بی سامانی(5) پیش از آفرینش. در جهان رومی، موندوس(6) - یعنی خندقی ساخته به گرد مکانی که قرار بود شهری در آن بنیان نهاده شود- نقطه ای را تشکیل می دهد که جهان زیرین و جهان خاکی در آن،به هم می رسند. ماکروبیوس (ساتورنالیا کتاب نخست 16، 18) از قول وارو(7) می گوید که «آن گاه که موندوس گشوده است، مانند این است که دروازه های خدایان تیره دوزخی گشوده باشد.»
یکی دیگر از شیوه های رایج اهمیت بخشیدن به جایگاه شهر این فرض است که شهر مرکز جهان را مشخص می کند. در پاره ای شهرهای هند، گفته می شود که سنگ بنای شهر روی سر ماری قرار دارد که جهان را نگاه می دارد؛ یا به زبان دیگر، درست در مرکز جهان قرار دارد. نقشه بابل شهر را در مرکز زمین دایره شکلی نشان می دهد که رودی آن را احاطه کرده و دقیقاً به همان صورتی است که سومریان بهشت را تصویر می کرده اند. این باور وارد دورانهای بعدی، هم، شده است. به درستی، گفته اند که زیارت شهرهای مقدس (مکه، اورشلیم) اشاره به زیارت مرکز جهان دارد (بنگرید به میرچیا الیاده).
شکل شهرهای موجود باستانی (که در حفاریهای باستان شناسی پیدا شده اند)، همواره با مجموعه گسترده نمادشناسی دینی هماهنگی ندارد. پاره ای مفاهیم بنیادی طراحی شهر به هزار سوم ق.م باز می گردد. کهنترین الگوی شهری طراحی شده، طرح شبکه (یعنی، خیابانهای راست و موازی که با زاویه راست گوشه خیابانهای راست و موازی دیگری را قطع می کنند) در شکلی اندکی بی قاعده، در هند یافت می شود (موهنجو- دارو، حدود 2500 ق.م.) این الگو، احتمالا، از اجرای «جهت بخشی» نتیجه شده، یعنی برقرار ساختن پیوندی میان ساختارهای ساخته انسان و نیروهای آسمانی. الگوی شبکه در بین النهرین، هم، به چشم می خورد، و در مص،ر اخناتون در بنای پایتخت خویش از آن پیروی کرده است (حدود 1370 ق.م.)
در یونان، فکرهای طراحی شهری پیش از سدة پنجم ق.م. وجود ندارد. بنای آکروپولیس، یعنی هسته اصلی شهر یونانی، از بستگاهی مستحکم آغاز شده، و اغلب از انضمام شکلهای بی قاعده و حجمهای پراکنده تشکل می شده است. تفکر معماری یونانی، همان گونه که بیشتر دانشوران پذیرفته اند، به ساختن ساختمانهای منفرد توجه داشته، نه به کل شهر. به همین ترتیب، هنرمندان یونانی بیشتر به حجم و ساختار اجسام علاقه داشته اند، تا فضایی که اشکال را در میان می گیرد.
گام تعیین کننده به سوی آرایه منتظم کل شهر، بنا به سنت با هیپوداموس ملطی (دوران فعالیت از 470 تا 430 ق.م.) ، «هومر طراحی شهری» نیمه افسانه ای پیوند دارد. «نظام هیپوداموسی»، در اساس، طرح شبکه است. همراه با تأکید ویژه بر طبقه بندی فضا و گرایش به تقارن. ارسطو «نظام هیپوداموسی» را خلاف شیوه کهن ساختمان سازی بدون نقشه می داند. شاید این نظام، در اصل، تحت تأثیر تفکر ریاضی آن عصر قرار داشته، و شاید، همچنین، از پاره ای سنتهای نمادین دینی متاثر بوده است؛ اما، به نظر می رسد که مزیتهای اقتصادی وملاحظات عملی بهداشتی در رواج آن نقش بزرگتری داشته اند. ظاهرا، در یونان، هیچ گونه قواعدآیینی برای بنیانگذاری و آرایش سکونتگاههای تازه وجود نداشته است.
رومیان توجه ژرفتری به کل شهر نشان داده اند، و سهمی برجسته و پایدار در طراحی شهر داشته اند. رشد شهرهای رومی، عمدتاً از کاستروم آغاز می شده، یعنی الگویی اساسا شبکه ای که با دو محور اصلی، یعنی کاردو و دکومانوس، به چهار بخش اصلی تقسیم می شده است. در محل تقاطع دو محور میدانی ساخته می شده است. هم، ساختمانهای عمده، و هم، میدان، به معنای ویژه، موقعیتی محوری داشته اند. رومیان در برپایی سکونتگاههای دائمی نظامی، که در طول مرزهای رو به گسترش خود می ساخته اند، از همین الگو پیروی می کرده اند (که به کاسترا استانیوا مشهور شده است). یکی دیگر از ویژگیهای شهر رومی این است که از چشم انداز اطراف خود جدا بوده است (برخلاف پیوستگی شهر به چشم انداز در یونان).
با اینکه ملاحظات کارکردی، به روشنی، نقش پراهمیتی درتثبیت الگوها ایفا می کرده، طرح شهر و بنیانگذاری شهرها معنای نمادین خود را از دست نداده اند. پولی بیوس مورخ و هوگینوس گراماتی کوس جغرافیدان (اوایل سدة دوم میلادی) آرایة رایج شهر کاستروم را توصیف می کنند، اما، همچنین «جهت دهی» شهرها و آیینهای تبرک سکونتگاههای نوبنیاد را به تفصیل موردبحث قرار می دهند. پلینی می گوید که ابعاد و تناسبهای کاستروم بر بنیاد «اعداد مقدس» استوار بوده، اما، تاکنون هیچ گونه مدرک قاطع باستان شناختی در این زمینه به دست نیامده است.
ویژگیهای عمده ای که رومیان وارد شهرسازی کردند، حساسیت به انتظام دقیق،سامان دهی شهر در نواحی گسترده، و شکل دهی استوار فضا (که بهترین نمود آن در الگوی میدانها دیده می شود)، همراه با سقوط امپراتوری، از میان رفت.
2. شهر «ارگانیک» سده های میانه
رویکرد قرون وسطایی به شهر، که در روزگار از هم پاشیدگی فرهنگ شهرنشینی پدیدار شده، رویکردی پیچیده و متعارض است. یکی از ویژگیهای رویکرد متقدم قرون وسطایی قطع ارتباط میان ایده های شهر زمینی و شهر آسمانی است. شاید صریحترین بیان این رویکرد را بتوان در اثر مشهور آگوستین، شهر خدا یافت. در این اثر ،تصویر شهر بسیار کنایی است، و واژه «شهر» به اشتراکی معنوی اشاره می کند، نه شهر مادی. اگوستین، حتی در استعاره های خود، به ندرت به نقشه شهر، به عناصر معماری (دیوار، دروازه، میدان و مانند اینها)، یا به شهرهای موجود اشاره می کند (به استثنای روم و اروشلیم، که هر دو معنایی شدیداً نمادین دادند.) بنیاد «شهرها» ارزشهای اخلاقی یا ایده های مابعدالطبیعی هستند: بنیاد شهر زمینی «عشق به خود است»، در حالی که شهر آسمانی بر بنیاد «عشق به خدا» استوار است (کتاب چهاردهم، 28: بنگرید به کتاب یازدهم، ص 1 و کتاب دهم، ص 25). این دو شهر، یعنی شهر زمینی و شهر آسمانی، نه تنها ربطی به هم ندارند بلکه میان آنها تعارضی هم، وجود دارد. شهر خداوند «شهر زائری روی زمین» است (کتاب بیست و هشتم، ص 54)؛ ساکن شهر آسمانی «به لطف خدا، غریبه ای در زمین، و به لطف خدا، شهروندی در آسمان» است (کتاب پانزدهم، ص1). قابیل (براساس کتاب آفرینش 4:17) بنیانگذار شهری زمینی خوانده می شود، در حالی که هابیل که تصویر پیشینی است از مسیح، «از آنجا که ساکن سپنجی [زمین] بود، شهری بنا نکرد» (کتاب پانزدهم، ص1).
اگوستین، مانند متفکران خاور نزدیک، به شهری در زمین و شهری در آسمان باور داشت اما، در حالی که در خاور نزدیک شهر زمینی را گرته ای از شهر آسمانی می دانستند، اگوستین این دو شهر را با هم بیگانه می داند. این دو شهر، حتی از جهت اخلاقی، با هم تعارض دارند: آدمی یا به این تعلق دارد یا به آن. و بدین ترتیب رویکرد خصمانه ای نسبت به شهر (زمینی) در وجود می آید، رویکردی که مقدر است نقش بزرگی در تفکر قرون وسطایی بازی می کند، و در همین مرحله آغازی به روشنی تدوین می شود.
این رویکرد را می توان تظاهر فرآیند تاریخی گسترده ای دانست که احتمالا در تحول شهرهای قرون وسطایی و شمایل انگاری از شهر در هنر قرون وسطایی بازتاب یافته است.
نکته شایان توجه این است که در سده های میانه که آن همه آکنده از نمادگرایی بود، توجه چندانی به نمادگرایی طرح شهری، تا آنجا که به شهرهای موجود مربوط می شود، به چشم نمی خورد. سامان دهی کل شهر، علی القاعده، از سوی بنایان قرون وسطایی نه درک می شد و نه مطلوب آنان بود. نتیجه این بی علاقگی شکلهای بی قاعده و مشهور شهرهای قرون وسطایی بود. حتی در شهرهایی که از گسترش شهرهای رومی ساخته شدند، بخشهای افزوده شده و دگرگونیهایی که در سده های میانه ساخته شده اند، بدون توجه به آرایة اصلی رومی صورت پذیرفته اند. بدین ترتیب شهر قرون وسطایی نمونه تقریباً، کاملی است از شهر «خودرو»، «در بر ابر شهر «طراحی شده». کوچه های پیچ در پیچ و باریک شهرهای قرون وسطایی و نمادهای زیبا، اما، پیش بینی نشده ساختمانهای آنها را می توان نمود «زندگی انداموار»ی گرفت که نویسندگان رمانتیک آن را هویت زندگی قرون وسطایی می دانستند.
«رشد ارگانیک» صفت کلی شهر قرون وسطایی است و این واقعیت که بویژه در سدة سیزدهم، چند شهر تازه (villes neuves) براساس طرحی از پیش فراهم آمده ساخته شده اند و گونه ای قاعده مندی را به نمایش می گذارند (مانند اگ مورت(8) که سن لویی در 1240 ساخته؛ و مون پازیه(9) که ادوارد اول، پادشاه انگلیس در 1284 ساخته) دگرگونی بنیادی در این صفت پدید نمی آورد. این «شهرهای تازه» همواره استثنایی مانده اند.
برخلاف بی قاعدگی شهرهای موجود قرون وسطایی، تجسمهای بی شمار «اورشلیم آسمانی» و دیگر شهرهای مقدس در هنر سده های میانه، اغلب، قاعده مندی و ترتیب متقارنی را به نمایش می گذارند که به شدت، به تصویر شهری «طراحی شده» دلالت می کند. در نخستین تجسم های مسیحی (مثلاً، موزاییکهای سده پنجم در سانتا ماریا ماجوره و مقدسان پودنسیانا)، اورشلیم آسمانی در دیوار مستدیر ساده ای خلاصه شده است، اما در آثار بعدی (بنگرید به سانتا چه چی لیا(10) ) پرنقش ونگارتر، و گاه آراسته به برج شیروانی، و ستون شده است. اما، با وجود به کارگیری چنین عناصر بالفعل معماری، ترکیب کلی شهر مقدس قاعده مندی شایان توجهی را حفظ می کند. بدین ترتیب، در موزاییکی از سدة نهم در سان مارکوی ونیز، شهر بیت لحم شکل بیضی روشنی دارد. هنرمندان سده های میانه، حتی در نمایش اورشلیم زمینی (یعنی در تجسمهایی که یقینا نمادی هستند، نه ضبط های مستند)، گرایش به شکلهایی با حدود واضح و با قاعده داشتند.
شمایل سازی شهر در هنر سده های میانه هنوز به گونه ای منظم مطالعه نشده است، اما مروری بر انبوه مواد موجود نشان می دهد که رویکرد خصمانه به شهر تأثیری سازنده بر تخیل هنرمندانه داشته است. از سده های یازدهم و دوازدهم به بعد، شهر، نه تنها با عناصر معماری (دیواره، دروازه، برج) بله با چهره ها و منظره های ذاتاً جنبشی که نمونه های زندگی شهری به شمار می آیند، به گونه ای نمادی تصویر می شود. منظره شهر، همچون مکان وسوسه های نفسانی، سرگرمی های تباه و آزمندیها با تصاویر شعبده بازان و بندبازان و زنان هرزه و خسیسان و ، در اواخر سده های میانه، با منظره قمار در برابر پس زمینه ای شهری تصویر می شود. در هنر سده های میانه، شهرها، اغلب، مسکن آفریدگان شیطانی هستند چنین صورتها و منظره هایی که گاه در حاشیه متون مقدس ظاهر می شود، به تواتر، پیشاهنگ واقع گرایی ویژه هنری شهری هستند.
ادامه دارد ...
منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۶/۱۱/۰۸به نقل از: فرهنگ تاریخ اندیشه ها، جلد دوم، چاپ اول 1385
مترجم : مهبد ایرانی طلب
نویسنده : موشه باراش
نظر شما