احیای اسلام
تفکراحیای اسلام در قرن بیستم از جهات مختلف رشد و پرورش پیدا کرد و بستری برای «انقلاب اسلامی» در ایران ۷۹ _ ۱۹۷۸ فراهم کرد. آن انقلاب در ابتدا از مخالفت های داخلی با شاه ایران سرچشمه می گرفت، کسی که صورت هایی از الگوهای مدرن شدن در غرب را پذیرفته بود و تلاش می کرد آنها را در ایران اجرا کند مانند اصلاحات ارضی، دادن حق رأی به زنان و توسعه تحصیلات سکولار و غیردینی. جنبشی که شاه را سرنگون کرد، طیف وسیعی از مردم را با تمایلات گوناگون و متنوع گردهم آورده بود که همه آنان به بنیادگرایی اسلامی دلبستگی و اعتقاد نداشتند، اما یک چهره مقتدر و متنفذ درراس آنان آیت الله خمینی بود .
به دنبال انقلاب، آیت الله خمینی دولتی تأسیس کرد که بنابر قوانین سنتی اسلامی سازمان یافته بود. دین، چنان چه در قرآن تصریح شده است، اساس مستقیم تمامی زندگی سیاسی و اقتصادی قرار گرفت. .
هدف از انقلاب اسلامی در ایران، اسلامی کردن دولت بود- تاحکومت و جامعه چنان سازمان یابند که تعالیم اسلامی در همه عرصه ها حاکم شود. زبیده (۱۹۹۶) سه دسته از گروه هایی را که در نزاع با یکدیگر هستند، مشخص کرده است. گروهی که می خواهند انقلاب اسلامی تداوم یابد و تعمیق شود. آنان همچنین معتقدند انقلاب بایستی فعالانه به دیگر کشورهای اسلامی صادر شود. محافظه کاران که اغلب از کارگزاران مذهبی هستند و فکر می کنند انقلاب به اندازه کافی پیش رفته است. انقلاب برای آنان استقرار قدرت اجتماعی را که خواهان آن بودند، محقق کرده است. عمل گرایان که به اصلاحاتی در بازار و گشودن اقتصاد به روی تجارت و مشارکت خارجی علاقه مند هستند. آنان مخالف فشار شدید قوانین اسلامی بر زنان، خانواده و قوه مقننه هستند.
با هدایت محمد خاتمی، رئیس جمهور اصلاح طلب که طرفداران او در انتخابات فوریه ۲۰۰۰ مجدداً کنترل مجلس را در دست گرفتند، این خطوط افتراق در جامعه ایران _ اندکی روشن تر _ ظاهر شده اند. .
گسترش احیاگری اسلامی
هر چند انتظار می رفت اندیشه هایی که پایه انقلاب ایران قرار گرفتند تمامی جهان اسلام راعلیه غرب متحد کند، با این حال حکومت های کشورهایی که شیعیان در آنها اقلیت دارند، خود را در صف نزدیکی با انقلاب اسلامی ایران قرار نداده اند. با وجود این بنیادگرایی اسلامی در بیشتر این کشورها به محبوبیت قابل ملاحظه ای دست یافته و اشکال متنوعی از احیاگری اسلامی را در دیگر کشورها برانگیخته است.
گرچه در خلال ده تا پانزده سال گذشته جنبش های بنیادگرایی اسلامی در بسیاری از کشورهای شمال آفریقا، خاورمیانه و آسیای جنوبی نفوذ یافته اند، با این وجود تنها در دو کشور دیگر (به جز ایران) توانسته اند به قدرت برسند. از سال ۱۹۸۹ سودان توسط جبهه نجات ملی و در رأس آن حسن الترابی رهبری شده و از سوی دیگر رژیم بنیادگرای طالبان از سال ۱۹۹۶ به دولت گسسته افغانستان حاکمیت یافته است. در بسیاری دیگر از کشورها نیز گروه های بنیادگرایی اسلامی نفوذ یافته اند اما از رسیدن به قدرت بازداشته شده اند. برای مثال در مصر، ترکیه و الجزیره خیزش های بنیادگرای اسلامی یا توسط دولت یا به وسیله ارتش سرکوب شده اند.
بسیاری نگران این موضوع بوده اند که جهان اسلام قصد داشته باشد رویاروی آن قسمت هایی از جهان قرار گیرد که اعتقاداتش با آنان مشترک نیست. ساموئل هانتینگتون محقق علوم سیاسی (۱۹۹۳) گفته بود با پایان جنگ سرد و با رشد جهانی شدن، ممکن است نزاع های میان دیدگاه های غربی و اسلامی بخشی از یک «برخورد تمدن ها» در مقیاس جهانی قرار گیرد. در روابط بین المللی دیگر دولت _ ملت عامل اصلی نیست، بنابراین تضادها و تعارض ها میان فرهنگ ها و تمدن های کلان تر رخ خواهد داد.ما پیشتر نمونه هایی از چنین تعارض هایی را در یوگسلاوی سابق، در بوسنی و در کوزوو دیده بودیم، جایی که مسلمانان بوسنیایی و اهالی آلبانیایی کوزوو علیه صرب ها که یک فرهنگ مسیحی ارتدوکس را به نمایش می گذاشتند، می جنگیدند. این گونه رویدادها هوشیاری مسلمانان را به عنوان یک اجتماع جهانی افزایش داده است، چنان که تحلیلگران نوشته اند: [ماجرای] بوسنی نقطه ای بود برای تجدید قوای مسلمانان در سرتاسر جهان اسلام ... [این ماجرا] یک گرایش جمعی به تندروی و قطبی نگری در جوامع مسلمانان ایجاد کرد و به آن شدت بخشید و در عین حال به احساس همگانی مسلمان بودن در این جوامع قوت داده.
منبع: روزنامه شرق ۱۳۸۲/۱۱/۲۶
نویسنده : آنتونی گیدنز
مترجم : هادی نیلی
نظر شما