موضوع : پژوهش | مقاله

هویّت و بحران هویّت با تأکید بر دوران جوانی

اصطلاح «بحران هویّت»1 اولین بار توسط یکی از نظریه‏پردازان روان‏شناس به نام اریک اریکسون (Erik Erikson) آلمانی در کتاب هویّت، جوانان و بحران2 در سال 1970 مطرح شد. 3 به اعتقاد او، انسان‏ها در دوره‏ای از عمر خویش، به حالتی روانی مبتلا می‏شوند که می‏توان از آن به «بحران هویّت» تعبیر کرد.
نمی‏توان از بحران هویّت تعریف دقیق ارائه کرد. همچنین نمی‏توان تصور درستی از آن داشت، مگر آنکه ابتدا مقصود از «هویّت» معلوم شود. بدین روی، مناسب است تعریف اریکسون از این موضوع روشن گردد.
به گفته اریکسون، «هویّت» حس درونی، 4 همچنین کیفیتی ملموس از یک‏پارچگی و پیوستگی شخص است. این حس با برخی باورها نسبت به یکپارچگی، همچنین پیوستگی ذهنیت‏های مشترک عمومی سازگار است و به عنوان کیفیتی ناخودآگاه در نوجوانانی که خود را مثل و مانند همسالان خود می‏یابند، به صورت ظاهر مشهود است. در این دسته از جوانان، بین امور غیر قابل تغییر مانند: نوع قیافه، طبیعت، استعداد، حسّاسیت، کیفیت دوران کودکی و عقاید اکتسابی، و بین انتخاب آزاد نقش‏ها، فرصت‏های شغلی، پذیرش ارزش‏ها، گزینش مربّیان، انتخاب دوستان و اولین مواجهه جنسی، یگانگی عجیبی مشاهده می‏شود. 5
به صورت روشن‏تر، توان یا عدم توان در پاسخ‏گویی صحیح به سؤالات متعدد از جمله سؤالات ذیل، احساس هویّت یا بحران هویّت را در افراد آشکار می‏سازد:
. 1آیا هدف زندگی برای فرد روشن است؟
. 2آیا می‏داند کیست؟(مقصود دانستن شناسنامه‏ای نیست.)
. 3آیا به لحاظ فلسفه زندگی، می‏داند در چه موقعیتی قرار دارد؟
. 4آیا می‏تواند نقش خود را در زندگانی تشخیص دهد؟
. 5آیا با جنسیت خود سازگاری پیدا کرده است؟

بحران هویّت، مبدأ و اقسام آن
اصطلاح «بحران هویّت» در برابر «هویّت خود»6 قرار دارد. روان‏شناسان، دست‏کم، دو واژه شناخته شده در برابر «هویّت خود» به کار برده‏اند:
1. «­role diffusion» که به معنای انتشار یا ابهام در نقش است.
2. «­role confusion» که به معنای آشفتگی نقش است. برای مثال، جیوونیل می‏گوید: «جوانان در سنین 16 تا 18 سال ممکن است بحران زندگی را تجربه کنند. این قضیه مشهور به "هویّت روان‏شناختی اریکسون" است که با عنوان "هویّت خود" شناخته شده و در برابر انتشار یا ابهام نقش قرار دارد. هویّت زمانی شکل می‏گیرد که جوانان در این باره که کی‏اند و در چه جایگاهی قرار دارند پاسخ قطعی داشته باشند. انتشار یا ابهام نقش زمانی اتفاق می‏افتد که افراد شخصا بی‏اطمینانی یا تردید را تجربه می‏کنند... و انتظار دارند آنچه را خود قادر به کسب آن نیستند از بزرگ‏سالان به دست آورند.»7
بحران هویّت ـ این پدیده روانی ـ از اوایل نوجوانی آغاز می‏شود و در دوران جوانی به اوج خود می‏رسد. تا زمانی که کودکان وابسته به والدین هستند، به دلیل آنکه استعدادهای آن‏ها شکوفا نشده و جامعه نیز از آن‏ها انتظار چندانی ندارد، هویّت خود را در والدین می‏بینند، و به تعبیر دیگر، ایشان برای خود هویّتی جدای از آن‏ها قایل نیستند و نیازی به جدایی و استقلال حس نمی‏کنند؛ بالاتر از این، حتی هویّت خود را در وابستگی می‏دانند. آغاز بحران، زمانی است که به دلیل رشد جسمانی، عقلانی و عاطفی، احساس نیاز به خودکفایی و استقلال نیز در نوجوانان و جوانان رشد می‏کند. از آن به بعد، این احساس بروز می‏کند که باید به خود متّکی باشند، برای خود هویّتی مستقل از هر فرد دیگر داشته باشند و نقشی را که جامعه از آن‏ها انتظار دارد ایفا کنند؛ به بیان دیگر، با خودشان شناخته شوند، نه با فرد یا افراد دیگر. اینجاست که می‏توان گفت: ترکیبی از نیازهای روانی و عاطفی از قبیل نیاز به استقلال، نیاز به ابراز وجود و خودنمایی و نیاز به تعلّق به گروه همسالان و نیاز به تحقق و خودشکوفایی بروز و ظهور می‏یابد. همچنین احساس توانایی، احساس نیاز به داشتن هویّت مستقل را ایجاب می‏کند و پس از بریدگی از پدر و مادر است که این سؤال برای نوجوان مطرح می‏شود که راستی، من کیستم؟ تاکنون هویّت من با وابستگی به خانواده تعیین می‏شد، اما اکنون که باید با خودم تعریف شوم، چه تعریفی از خودم دارم؟ در این مرحله، یکی از مسائل عمده‏ای که نوجوان با آن روبه رو می‏شود، مسئله «شکل‏گیری هویّت فردی» است. این بدان معناست که باید به سؤال‏هایی نظیر «من کیستم» و «به کجا می‏روم» پاسخ دهد. جست‏وجوی هویّت متضمن این است که شخص تشخیص دهد برای او چه چیزهایی مهم و چه کارهایی ارزش‏مندند و نیز متضمّن تنظیم معیارهایی است که بر اساس آن‏ها بتواند رفتار خود و دیگران را هدایت و ارزیابی کند. همچنین این جست‏وجو تکوین احساس خودشکوفایی و شایستگی را نیز در برمی‏گیرد. 8
مای لی در این‏باره اعتقاد دارد: نوجوان پیش از هر چیز در جست‏وجوی هویّت خویشتن است. این جست‏وجوی هویّت در سال‏های دوم و سوم پی‏ریزی می‏شود، اما به زودی در یک همسان‏سازی با والدین در مرحله بعد محو می‏گردد. در نوجوانی مسئله هویّت با شدت تمام از نو وارد میدان می‏شود. نوجوان از خود می‏پرسد: آیا من کودکم یا بزرگ‏سال. اما در این مرحله، والدین نمی‏توانند چندان به او کمک کنند؛ زیرا وی الگوهای خود را در جای دیگر جست‏وجو می‏کند، بخصوص که علیه اقتدار و ارزش‏های خانوادگی شورش می‏کند. این سرپیچی به نفع فرایند خودپیروی و جست‏وجوی هویّت فرد است؛ همان‏گونه که تضادورزی در 3-2سالگی برای استقلال عمل کودک مفید است. 9
به قول لسلی الیس (Leslie Ellis)، به نظر می‏رسد کودکان به مرور که به دوران جوانی نزدیک می‏شوند، به نقطه‏ای می‏رسند که دوست دارند با هر چیزی غیر از والدین تعریف شوند. دیگر علاقه‏مند نیستند وقت خود را با خانواده بگذرانند، حتی ممکن است از اینکه با والدین خود دیده شوند ناخشنود باشند. این سخن که کودک در راه مدرسه خطاب به مادر می‏گوید: دستم را رها کن به تنهایی راه بروم، یا به تنهایی چنین و چنان می‏کنم، حاکی از واقعیت درونی است. مادر سالیان دراز از زندگی خود را صرف برآوردن نیازهای کودک خود کرده است، اما ناگهان متوجه می‏شود که فرزند او از اینکه با او در یک ماشین سوار شود خجالت می‏کشد. فرایند جدایی از پدر و مادر امری طبیعی است.»10
روشن است آنچه از آن با عنوان «هویّت» یاد می‏شود، از دوران اولیه زندگی در هر انسانی وجود دارد. هویّت از ابتدا شکل می‏گیرد و به صورت تثبیت شده (بر اساس انتظاراتی که خانواده از او دارند) تا اوایل نوجوانی باقی می‏ماند، اما کودکان اصراری ندارند به عنوان موجودی مستقل شناخته شوند. از کودکان انتظاری نیست اطلاعات زیادی درباره هویّت خود داشته یا در پی کسب هویّتی باشند، اما زمان زیادی نمی‏گذرد که دیگر نوجوانان به یک هویّت وابسته رضایت نمی‏دهند؛ آنان در هویّت گذشته خود تجدیدنظر کرده، به دنبال هویّت جدیدی می‏گردند.
به گفته اریکسون، تمام شفّافیت‏های هویّتی که در دوران کودکی شکل گرفته‏اند، در دوران جوانی همراه با ترکیب فزاینده تحولات جسمانی، سائق‏های جنسی، گسترش توانایی‏های ذهنی و افزایش و تضاد نیازهای اجتماعی زیر سؤال می‏رود. در این مرحله، جوانان غالبا والدین و هر که را تا آن زمان به او اتّکا داشته‏اند، طرد می‏کنند تا بتوانند به صورت روشن از کودکی خود رها شده، برای خود هویّتی شکل دهند. 11
اریکسون در مقام برشمردن مراحل رشد روانی ـ اجتماعی، هشت مرحله مهم زندگی را بر حسب مسائل یا بحران‏های روانی ـ اجتماعی، که باید حل شوند، مشخص کرده است که پنجمین مرحله آن را در سن نوجوانی، «هویّت‏یابی در برابر سردرگمی» می‏داند که نتیجه رهایی از این بحران را داشتن تصویر یک‏پارچه از خود به عنوان یک فرد یگانه پیش‏بینی می‏کند. 12
به عقیده اریکسون، اولین وظیفه این مرحله، کسب هویّت و اجتناب از آشفتگی نقش است. توسعه یا رشد هویّت نیازمند توجه به همه چیزهایی است که درباره زندگی و خویشتن آموخته و ریختن آن در قالب واحد از خود پنداره است. این فعالیت فقط در جامعه معنا پیدا می‏کند. آشفتگی نقش به معنای فقدان هویّت روشن است که نمود آن، این سؤال جوانان است که «من چه کسی هستم؟» اکنون زمان انتقال از دوران کودکی به دوران بلوغ است. مهم این است که فاصله میان دوران ضعف و بی‏مسئولیتی کودکی از دوران قدرتمندی و مسئولیت‏پذیری جوانی تفکیک شود. اگر در خلال این مرحله توازن مطلوب حاصل شود، صداقت و وفاداری توسعه پیدا خواهد کرد. این سخن بدان معناست که آدمی جایگاه خود در جامعه را پیدا کرده و می‏تواند مشارکتی سودمند داشته باشد و به گروه خویش وفادار بماند. 13
همان‏گونه که اشاره شد، نشانه‏های کاملا دقیقی برای تشخیص بحران هویّت وجود ندارد. از این‏رو، در جای جای این گفتار تلاش شده است از قول نویسندگان متفاوت، علایمی به دست داده شود تا ذهنیتی شفاف‏تر نسبت به مسئله حاصل آید.
نویسنده‏ای دیگر نیز برای تشخیص این حقیقت، به طرح سؤالات ذیل متوسّل می‏شود: اگر احساس بحران هویّت کردی، مشکل خود را در یکی از حوزه‏های هفت‏گانه ذیل جست‏وجو، و در جهت حل آن اقدام کن:
1. دورنمای زمان: آیا می‏توانی بین ارضای فوری با اهداف دراز مدت تمایز قایل شوی؟ آیا آموخته‏ای که بین جهش بر فرصت‏ها در اولین زمان ممکن و بین تلاش تدریجی و صبورانه به سوی اهداف طولانی مدت فرق بگذاری؟
2. خود اطمینانی: آیا احساس می‏کنی بین خود پنداره خویش و تصویری که از خود به دیگران ارائه می‏دهی، هماهنگی وجود دارد؟
3. تجربه نقش: آیا در جهت رسیدن به نقش مناسب با خود، نقش‏های گوناگون را آزموده‏ای؟
4. پیش‏بینی دستاوردها: آیا احساس می‏کنی در انتخاب کاری که قرار است انجام دهی موفق عمل کرده‏ای؟ این کار ممکن است مربوط به خانه باشد یا فعالیت بیرون از خانه.
5. هویّت جنسی: آیا با جنسیت خود - مثلا، مرد یا زن بودن - احساس راحتی می‏کنی و هنگام برخورد با دیگران احساس آرامش داری؟
6. قطب رهبری: آیا در موقعیت‏های گوناگون قادری دیگران را رهبری کنی یا به هنگام لزوم، پیرو باشی؟
7. اندیشه‏های ایدئولوژیکی: آیا به مجموعه‏ای از ارزش‏های بنیادی اجتماعی، فلسفی یا دینی، که دیدگاه شما در زندگانی بر آن‏ها استوار باشد، دست یافته‏ای؟14
آندرئو و مهونی (Andrew S. & Mahoney M. S) که مقاله خود را با عنوان «مدل شکل‏گیری هویّت در انسان‏های خلاق» عرضه کرده‏اند، معتقدند: شکل‏گیری هویّت در این دسته از انسان‏ها، دارای چهار ساختار بوده و متشکّل از سیستم‏های دوازده‏گانه‏ای است که هر یک از آن‏ها به نوبه خود، مجموعه هویّت را تحت تأثیر قرار می‏دهد. (هر چند تأکید نویسندگان مزبور بر کیفیت شکل‏گیری هویّت در انسان‏های خلّاق است، اما به نظر می‏رسد این امر در رابطه با همه کسانی که قرار است به نوعی توانایی خود را باور کنند، صادق باشد.) چهار ساختار مزبور از دیدگاه ایشان عبارت است از: تأیید اطرافیان، تصدیق متقابل حامیان، تعلّق به همتایان یا کسانی که از جهاتی با او مشابهت دارند و سرانجام، وابستگی و خویشی داشتن با یک خانواده.
دوازده سیستم، که تشکیل هویّت را تحت تأثیر قرار می‏دهند، عبارتند از:
سیستم‏های خویشتن؛ 15 خانواده؛ منشأ خانوادگی؛ (آیا او در مجموعه گسترده خانواده خویشتن، اولین کسی است که ـ مثلا ـ دارای هوش و ذهن خلّاق است؟)، فرهنگی؛ شغلی؛ محیطی؛ تربیتی؛ اجتماعی؛ روان‏شناختی؛ سیاسی؛ (این سیستم غالبا ارزش‏های مربوط به خلّاقیت را تعیین می‏کند. انسان‏های خلّاق ممکن است احساس کنند قربانی تبلیغات سیاسی شده‏اند. کلید حل مشکل، آن است که به مشاور و مراجع کمک شود که ارزیابی کنند و بدانند چگونه فضایی را باید برای رشد انسان‏های خلّاق مهّیا کنند. برای مثال، موضوع سرمایه‏گذاری برای تعلیم و تربیت یا اختصاص منابع و فراهم آوردن فرصت در کارگاه‏ها غالبا توسط دستگاه‏های سیاسی تعیین می‏شود.) سیستم فیزیولوژیکی و سرانجام، سیستم مرتبط با رشد آدمی از دوران کودکی تا دوران جدایی از والدین و بزرگ‏سالی.
نویسندگان مقاله مزبور در پایان، این سؤال را مطرح می‏کنند که انسان چگونه می‏تواند هویّت خلّاق خود را، که انشعابات فراوانی در گستره زندگانی دارد، با یکدیگر هماهنگ و یک‏پارچه کند؛ سپس در جهت توسعه آن تلاش نماید؟ از دیدگاه ایشان، مسئولیت ما به عنوان متخصص این است به انسان‏های خلّاق کمک کنیم تا بدانند توانایی انسان‏ها با یکدیگر متفاوت است و متغیّرهای متفاوت را چگونه می‏توان با «من چه کسی هستم» هماهنگ نمود. 16

برداشتی از دیدگاه اسلام در باب بحران هویّت و امکان تحوّل آن

الف. مفهوم‏شناسی هویّت و بحران هویّت دینی
پرسش: اولین سؤال در این باب آن است که هویّت و بحران هویّت دینی به چه معناست و نشانه‏های آن چیست؟
با نگاهی نسبتا عمیق به موضوع، می‏توان گفت: احساس هویّت دینی، همچنین احساس بحران هویّت دینی در موقعیت‏های ذیل حاصل می‏شود:
1. در صورتی که سه حوزه عقیده، گفتار و سرانجام، رفتار و عملکرد دینی در انسان به صورت منسجم و هماهنگ عمل کنند، احساس هویّت دینی محقق خواهد شد و محصول هر گونه ناسازگاری بین سه امر مذکور، احساسی است که می‏توان آن را «احساس بحران هویّت دینی» نام نهاد.
2. هرگونه افراط و تفریط در سه امر مذکور، انحراف از فطرت دینی، و به تعبیری، عدم تعادل در احساس هویّت، و به تعبیر سوم، موجب احساس بحران در هویّت دینی خواهد شد. انحراف از فطرت الهی، همپالگی با شیطان و فراموشی یاد خدای متعال، تعادل روانی انسان را برهم زده، موجبات افسردگی و اضطراب را فراهم می‏آورد.
عملکردها یا پندارهای متناقض یا متضاد با دین پیوسته برای فرد این سؤال را پیش می‏آورند که آیا به راستی، من دین دارم؟ و آیا به مقتضای عقاید دینی خود عمل کرده‏ام؟
به هر حال، احساس ناشی از ناهماهنگی در سه امر شناخت، کردار و گفتار دینی، وضعیتی ایجاد می‏کند که می‏توان آن را «احساس بحران هویّت دینی» نامید و این تقریبا همان احساسی است که ممکن است در صورت ایجاد هر بحران هویّتی ایجاد شود.
3. قرار است آدمی در مجموعه هستی خلیفه خدا بر روی زمین، همچنین مظهر و تجلّی صفات او باشد. هویّت اصیل انسان همین است، اما در صورتی که مظهریت خود، همچنین آیین خلافت را به دست فراموشی بسپرد، برای خود وجودی مستقل قایل باشد، هستی و وجود خود را از آن خود بداند، تصویری دگرگون و غیر واقعی از خود ساخته و به چیزی غیر خود تبدیل شده و در نهایت به بحران هویّت دچار گردیده است. هویّت واقعی انسان به او این احساس را می‏دهد که خود را موجودی سراسر فقر، عین الربط به خالق، سراپا نیاز و مسکنت ببیند (تصویر واقعی). اگر خود پنداره او مطابق با واقع نباشد و خود را کسی پندارد که واقعا نیست (تصویر غیر واقعی یا خیالی)، مصداق تام احساس بحران هویّت دینی در او شکل گرفته است. 17
قرآن کریم به صراحت، ماجرای کسانی را بیان می‏کند که هویّت واقعی خود را باخته، از پوست خود درآمده و گونه‏ای دیگر شده‏اند. دگرگونی‏های مورد نظر قرآن کریم در انسان‏ها و به تعبیر دیگر، تغییر یا تبدیل هویّت انسان‏ها ـ هر چند در نهایت دارای یک منشأ، مخالفت با فرمان خدای متعال که همان مخالفت با فطرت است، می‏باشد ـ دست کم در دو سطح اتفاق افتاده است که اولین آن تغییر همزمان با تبدیل بنیادی در جسم و روان، و دومین آن تغییر و تبدیل فقط در بعد روانی انسان‏ها است.
درباره سطح اول، قرآن کریم مواردی را مثال می‏زند که انسان‏ها به دلیل مخالفت با فرمان خدای متعال، به میمون و خوک تبدیل شده‏اند. برای مثال، در آیه 166 اعراف، پس از نقل ماجرای «اصحاب سبت» که علی رغم فرمان الهی مبنی بر عدم صید در روزهای شنبه، به صید می‏پرداختند، می‏فرماید: (فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ)؛ چون در برابر آنچه از آن نهی شده بودند گردن‏کشی کردند، به آن‏ها گفتیم: بوزینگان مطرود باشید. درباره مسخ و تبدیل انسان‏های نافرمان مذکور به حیوان، دو قول وجود دارد که یکی از آن‏ها قوی و دیگری قول ضعیف ارزیابی شده است.
برخی مفسّران ـ که غالب را نیز تشکیل می‏دهند ـ معتقدند: این دگرگونی و مسخ، هم در جسم و هم در روان انسان‏ها رخ داده است. اما گروه دیگر اعتقاد دارند: این تغییرات فقط در بعد روانی، ویژگی‏ها، حرکات و رفتارهای آن‏ها اتفاق افتاده است. تفسیر نمونه ضمن ارائه دسته‏بندی مزبور ادامه می‏دهد: برخی مفسّران ـ که در اقلیّت هستند ـ معتقدند: مسخ به معنای مسخ روحانی و دگرگونی صفات اخلاقی است؛ به این معنا که صفاتی مانند صفات میمون یا خوک در انسان‏های سرکش و طغیانگر پیدا شد و روی آوردن به تقلید کورکورانه، توجه شدید به شکم‏پرستی و شهوت‏رانی، که از ویژگی‏های این دو حیوان است، در آن‏ها آشکار گشت. همان‏گونه که اشاره شد، از این آیه و آیات مربوط به آن‏ها استنباط می‏شود: مسخ و دگرگونی، هم جسم و هم روان انسان‏ها را شامل می‏شده است.
اما برخی آیات، مسخ انسان‏ها در بعد روانی و ویژگی‏های اخلاقی را بیان می‏کند. تردیدی نیست که این دگرگونی به تنهایی نیز دارای سطوحی است که می‏توان از کوچک‏ترین انحراف اخلاقی تا تغییرات کلی را در آن درجه بندی کرد. در این رابطه نیز می‏توان شواهدی در قرآن کریم یافت. یکی از نمونه‏های روشن آن، آیه 175 سوره مبارکه اعراف است: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ»؛ و بر آنان خبر کسی را بخوان که به او (علم) آیات خود را بخشیده بودیم، اما از آن عاری شد، پس شیطان در پی او افتاد و آن گاه از گم‏راهان گردید. «وَ لَوْ شِئنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»؛ و اگر می‏خواستیم، قدر او را (به خاطر علمش به آیات) بلند می‏داشتیم، ولی او به دنیا و پستی گرایید و از هوای نفس خویش پیروی کرد. (آری) داستان او مانند سگی است که اگر به او حمله آوری، زبان از دهان بیرون می‏آورد و اگر هم به حال خود واگذاری، باز هم زبان از دهان بیرون می‏آورد. این داستان منکران آیات ماست. پس برایشان این پند و داستان را بخوان؛ شاید که اندیشه کنند.
در تفسیر نمونه، ذیل همین آیه مبارکه آمده است: این آیه به روشنی به داستان کسی اشاره می‏کند که نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات الهی گشت، سپس از این مسیر گام بیرون نهاد. به همین دلیل، شیطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت کارش به گم‏راهی و بدبختی کشیده شد. تعبیر «انسلخ»، که از ماده «انسلاخ» و به معنای از پوست بیرون آمدن است، نشان می‏دهد که آیات و علوم الهی در آغاز، چنان به او احاطه داشتند که چون پوست تن او شده بودند، اما ناگهان از این پوست بیرون آمد و با یک چرخش تند، مسیر خود را بکلی تغییر داد. از تعبیر (فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ) برمی‏آید که در آغاز، شیطان از او قطع امید کرده بود؛ چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شیطان او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسه‏گری پرداخت و سرانجام، او را در صف گم‏راهان و شقاوتمندان قرار داد.
می‏توان گفت: واژه «انسلاخ»، که در آیه مبارکه بدان اشاره شده، تعبیر دیگری از تبدیل و تغییر هویّت دینی انسان‏هاست. کسی که به چنان مقام و شرافتی از انسانیت می‏رسد که آیات الهی او را احاطه کرده، گویی علم به آیات الهی جزئی از بدن او شده است، با بیرون آمدن از این پوست، هویّت انسانی خود را به ویژگی‏های سگ مانند تغییر می‏دهد. (به سگ هاری می‏ماند که اگر بر آن حمله بری، دهان خود را باز می‏کند و زبان خود را بیرون می‏آورد، و اگر آن را به حال خود واگذاری نیز دهان خود را باز می‏کند و زبان خود را بیرون می‏آورد.)
همان‏گونه که ملاحظه می‏شود، انسانی با ویژگی‏های مزبور، به سگ تشبیه شده است. معنای آیه زمانی روشن‏تر می‏شود که این آیه و آیاتی از این قبیل را، که برخی انسان‏ها را به حیوان و جاندار تشبیه کرده، با آیاتی که بر ارزش، کرامت و خلافت انسان تأکید می‏کند، کنار یکدیگر قرار داده، مقایسه نماییم. انسان در اوج (با هویّت واقعی انسانی) به اندازه‏ای سقوط‌ می‏کند که از دیدگاه قرآن کریم با بدترین جنبندگان (شرّالدّواب)، انعام (چهارپایان) و بدتر از آن (بل‌هم‌اَضلُّ)، حمار (الاغ)، عنکبوت و سگ قابل مقایسه بوده، مطابق نقل برخی آیات قرآن کریم، با مسخ شدن، به «قرده و خنزیر» (میمون و خوک) تبدیل می‏شود.
برای مثال، در سوره مبارکه جمعه، یهودیانی که از زیر بار تکلیف الهی شانه خالی کرده‏اند، به الاغ تشبیه کرده، می‏فرماید: «داستان کسانی که (عمل به تورات) بر آنان تکلیف شد، سپس آن را (چنان که باید و شاید) رعایت نکردند، مانند چارپایی است که بر او کتابی چند است. چه بد است وصف گروهی که آیات الهی را تکذیب کردند و خداوند قوم ستم‏کار (مشرک) را دوست ندارد.» تفسیر گران‏قدر المیزان ذیل همین آیه مبارکه می‏فرماید: «برای الاغ چه فایده دارد که کتاب‏های حکمت‏آمیز بر پشت آن حمل شود؟ الاغ نمی‏تواند از کتاب سودی ببرد؛ زیرا قادر به خواندن نیست و نمی‏تواند به مضمون آن عمل کند. بنابراین، کسی که قرآن می‏خواند، ولی در آیات آن تدبّر نکرده و به مقتضای آن عمل نمی‏کند، مانند کسانی است که در آیه مزبور، به الاغ تشبیه شده‏اند.»
در آیه‏ای دیگر، کسانی را که بر خلاف فطرت خویش عمل کرده، خدای حقیقی و واحد را کنار گذاشته و اولیا و اربابان دیگری انتخاب کرده‏اند به «عنکبوت» تشبیه می‏کند که دور خود را تارهای نازک تنیده و در این اندیشه است که خانه، محکم بوده و او را از خطرات در امان نگاه می‏دارد، غافل از آنکه تارهای مویین و سست، که نام آن «خانه» گذاشته شده است، به هیچ وجه امنیت ندارد و هر آن در معرض هجوم و فناست.
از دیدگاه دینی، عواملی از قبیل تزیین اعمال (که آدمی با القای شیطان، رفتارهای ناپسند خود را پسندیده بپندارد)، تعلّق افراطی به دنیا (وابستگی متعادل به دنیا جزو طبیعت انسان است) حبّ افراطی به نفس (به گونه‏ای که همه چیز را فدای رسیدن به لذات خود کند و حاضر نباشد خود را برای ارزش والاتری فدا نماید) و خروج از مرز تعادل اخلاقی را می‏توان به عنوان عوامل بحران هویّت نامید. همچنین ویژگی‏هایی از قبیل قساوت دل، انعطاف‏ناپذیری در برابر کلام حق، موعظه ‏ناپذیری و زنگار زدن دل و آنچه را قرآن کریم با تعابیر «رین» (کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ) (مطففین: 14) «زیغ» (فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ) (آل عمران: 7) «طبع» (طَبَعَ ‏اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ) (توبه: 87) «ختم» (خَتَمَ‏ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) (بقره: 7) بیان می‏کند، می‏توان از علایم بحران هویّت دانست که کشف این حقایق، تلاش مضاعف محققان را می‏طلبد.
به هر حال، از تعریف‏های متفاوت روان‏شناسان از هویّت، چنین برداشت می‏شود که هر یک از آن‏ها به جنبه‏ای از آن توجه داشته‏اند، بدون آنکه جنبه‏های متفاوت آن دقیقا از یکدیگر تفکیک شوند. البته به دلیل آنکه ابعاد روانی انسان به نوعی درهم تنیده‏اند و گاه قابل تفکیک نیستند، نمی‏توان برای هویّت‏های گوناگون انسان، اعم از دینی، فلسفی، اجتماعی و روان‏شناختی مرز دقیقا جدایی تصور کرد. اما با دقت بیشتر، می‏توان گفت: انسان‏هایی که به دنبال کشف هویّت واقعی خود هستند، لازم است به یک سلسله سؤالات پاسخ دهند که هر بخش از آن‏ها به حوزه خاصی از ابعاد انسان (هویّت انسان) مرتبط است. برخی از آن سؤالات به نوعی مرتبط با فلسفه زندگی و به تعبیر دیگر، مرتبط با هویّت فلسفی، و در عین حال هویّت دینی اوست؛ سؤالاتی از این قبیل که من کیستم؛ به این معنا که جایگاه من (به عنوان انسان) در عالم هستی کجاست (نه اینکه جامعه چه نقشی از من انتظار دارد.) در دیدگاه وحیانی، به من (به عنوان انسان) چگونه نگریسته می‏شود؟ موقعیت من در عالم با همه بزرگی، کجاست؟ از کجا آمده‏ام؟ چرا مرا آورده‏اند؟ به کجا خواهم رفت؟ آیا تمام وجود من زمینی و مادی است، یا بخشی از آن غیر مادی است؟ این دسته سؤالات و بسیاری سؤالات دیگر را می‏توان به هویّت فلسفی و دینی انسان مربوط دانست.
طبیعی است که ناتوانی در پاسخ دادن به این دسته از سؤالات به معنای دچار شدن به بحران هویّت فلسفی و دینی است. البته شاید بسیاری از بحران‏های روان‏شناختی نیز ناشی از عدم توانایی در پاسخ به همین سؤالات باشد. انسانی که از موقعیت خود (به عنوان انسان) در مجموعه هستی ارزیابی درستی نداشته باشد، ابتلا به افسردگی و اضطراب و سردرگمی و یا به تعبیری، آشفتگی در نقش خود در مجموعه جهان هستی برای او طبیعی است.
قرآن کریم به این سؤالات و سؤالات بنیادی دیگر پاسخ داده است. از دیدگاه قرآن کریم، انسان ماهیت «از اویی» (اناللّه) و «به سوی اویی» (انّا الیه راجعونَ) دارد: ما از آنِ خداییم (تعیین مبدأ) و در نهایت، به سوی او بازمی‏گردیم (تعیین منتها)، بین این دو مقطع نیز وجود ما عین‏الربط به خالق است و تکوینا در اختیار او قرار دارد. بنابراین، انسانی که در هر حال با او ـ به عنوان قدرت و حیات مطلق ـ پیوند دارد و از طرف دیگر، به نقش خلیفة اللهی خود متوجه است چگونه ممکن است دچار بحران هویّت گردد؟ طبق این تحلیل، کسی که هویّتش با خدای متعال پیوند خورده، از هر بحرانی رهایی یافته است و به مرتبه اطمینان دست خواهد یافت: (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً) (فجر: 27و 28) ای نفس به اطمینان رسیده، در حالی که تو از پروردگارت راضی هستی و او هم از تو راضی است، به سوی پروردگارت بازگرد.
از حیث آفرینش کلی نیز سیر تحول انسان از این قرار است: (مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری) (طه: 55) شما را از خاک آفریده‏ایم، دوباره به خاک برمی‏گردانیم، بار دیگر از خاک برمی‏آوریم.
انسانی که تمام ابعاد او از خمیرمایه و زمان خلقت گرفته تا پایان دوران زندگی و پس از آن، تمامی شفّاف است، چه جایی برای آشفتگی و گم کردن نقش باقی می‏ماند؟ علاوه بر این، توجه به اموری از قبیل توکّل بر قادر مطلق، واگذاردن امور به او، رضایت به قضا و قدر الهی، ارتباط عقلانی و عاطفی با ربّ هستی و توجه به مقام و موقعیت خلیفه اللهی و کرامت بنی آدم و مسجود ملک بودن، در جهت رهایی انسان از بحران هویّت فلسفی و دینی نقش بسزایی دارند.
حضرت امیر (علیه‌السلام) در نهج‏البلاغه نیز به این امر اشاره دارند: «رَحِمَ اللّهُ أمرءً عَلِمَ مِن اینَ وَ فی اَینَ وَ الی اَینَ»؛ رحمت خدا بر کسی که بداند از کجا آمده است، در چه موقعیتی قرار دارد و سرانجام به کجا خواهد رفت. انسانی با این ویژگی‏ها در دایره هستی سرگردان نخواهد ماند و به عنوان نقطه پرگار هستی، همه ممکنات را برای خود و خود را در اختیار خدای متعال می‏داند، پس چه جای تحیّر و سرگردانی!؟
نویسنده‏ای در تأیید این موضوع می‏گوید: برخی از صاحب‏نظران از عدم توانایی فرد در تحصیل هویّت انسانی با تعابیر گوناگون (از جمله گم کردن خویش یا از خود بیگانگی) یاد می‏کنند. به اعتراف همه صاحب‏نظران، جدّی‏ترین بحران در طول زندگی انسان در خلال شکل‏گیری هویّت او رخ می‏دهد؛ چون شخصی که فاقد یک هویّت متشکل قابل قبول باشد، در طول زندگی با مشکلات بسیاری مواجه خواهد شد. چنین شخصی در درجه اول، از حقیقت وجودی خود و استعداد و توانمندی‏هایی که دارد، آگاهی لازم ندارد، و در درجه دوم از هدف خلقت و نقشی که در نظام هستی بر عهده اوست، بی‏اطلاع می‏باشد. در نتیجه، از شیوه درست ارتباط با دیگران و برخورد با پیشامدها و نیز پاسخ به اصلی‏ترین پرسش‏های زندگی عاجز است. مجموعه این امور در نهایت، او را دچار سردرگمی در اغلب موضع‏گیری‏ها می‏کند. طبیعی است که وقتی فردی خود را نشناخت و هدف از آفرینش جهان و انسان برای او معلوم نگشت و با وظایفی که در جامعه بر عهده دارد آشنا نشد، نمی‏تواند نقش مثبتی در زندگی ایفا کند. بروز چنین وضعی و تزلزل فکری و اعتقادی مهم‏ترین خطری است که سعادت انسان را در طول حیات مورد تهدید قرار می‏دهد. 18 در قرآن کریم نیز تعابیری از این دست که (نسُوا اللّهَ فأنساهم أَنْفُسَهُمْ) (حشر: 19) بدان دلیل که خدا را فراموش کردند، خدای متعال نیز آن‏ها را دچار خود فراموشی کرد؛ بر همین حقیقت دلالت دارند. البته در این نوع خودفراموشی، نباید نقش افعال اختیاری انسان را نادیده گرفت.
بنابراین، براساس تحلیل‏ها، می‏توان هویّت آدمی را به هویّت روان شناختی، هویّت فلسفی و هویّت اجتماعی قابل تقسیم دانست که در هر یک از این‏ها، باید سؤالات و پاسخ‏های خاص خود را جست‏وجو کرد. برای مثال، برخی سؤالات مطرح شده در حوزه هویّت اجتماعی مربوط به پذیرش اصل جنسیت خویش، نقش جنسی، کیفیت سازگاری با گروه و ارزیابی از موقعیت خود در گروه است.
در اینجا، ذکر دو نکته ضروری است:
الف. همین اندازه که آدمی در صورت عدم توان پاسخ گویی به سؤالات فلسفه زندگانی ـ که عمدتا ماهیت دینی دارند ـ دچار بحران روانی می‏شود، خود می‏تواند وی را به معرفت عمیق‏تری رهنمون شود و آن فطری بودن دین خداپرستی در جان انسان است، به گونه‏ای که می‏توان گفت: آرامش روانی زمانی حاصل می‏شود که جان آدمی با علةالعلل طبیعت و هستی ـ یعنی خدای متعال ـ پیوند داشته باشد و اگر این پیوند از هم بگسلد، ناآرامی و اضطراب وجود او را فرا می‏گیرد.
ب. بین شناخت آن همه پیچیدگی‏های نفسانی و روانی و شناخت خالق هستی رابطه‏ای تنگاتنگ برقرار است. این مضمون همان گفتار معصوم (علیه‌السلام) است که «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه»؛ 19 کسی که خود را بشناسد، قطعا خدا را شناخته است.
آنچه به روشن شدن موضوع کمک می‏کند توجه به این حقیقت است که اگر آدمی به گرایش‏های نفسانی و فطری خود به جانب خدای متعال عنایت کند و بخصوص به این نکته توجه نماید که در صورت قطع این رابطه‏ها چه وقایع ناگواری در جان انسان رخ می‏دهد و دریای موّاج هستی او چگونه به تلاطم می‏افتد و مانند نی بریده از نیستان، چگونه به درد فراق و هجران مبتلا خواهد شد، پرده‏های ابهام و تردید را کنار زده، سر از پا نشناخته، با تمام وجود به سوی مبدأ هستی روی خواهد آورد.

ب. هویّت انسان‏ها ثابت است یا قابل تغییر؟
سؤال اصلی این بخش آن است که آیا هویّت انسان‏ها پس از شکل‏گیری ثابت می‏ماند یا پیوسته تحت تأثیر متغیّرهای محیطی در حال تحوّل است. سؤال دیگری که در ضمن این بحث بدان پاسخ داده خواهد شد آن است که بر فرض تغییر، متغیّرهای تأثیرگذار بر هویّت کدام‏هایند. به تعبیر دیگر، چه عواملی ممکن است هویّت انسان‏ها را تحت تأثیر قرار داده، دچار تحول کنند. آنچه در این بحث بدان پرداخته می‏شود مسائل کلی است و ارتباطی با سن خاصی از قبیل جوانی و نوجوانی ندارد.
در این باب، اندیشه‏های متفاوتی ابراز شده‏اند. از جمله، می‏توان به مقاله‏ای با عنوان: «تحوّل هویّت در محتوای فرهنگی» که در اینترنت منتشر شده است، اشاره کرد. از گفتار نویسنده این مقاله برداشت می‏شود که در جوامع سنّتی، به دلیل ایستایی و تغییرناپذیری نقش‏ها و عدم تحرّک طبقاتی و اجتماعی، هویّت انسان‏ها ثابت و بدون تغییر باقی می‏ماند. وی می‏گوید: بر اساس عقاید سنّتی انسان‏شناسانه، هویّت افراد در جوامع سنّتی، ثابت، استوار و مستحکم است. هویّت تابعی از نقش‏های اجتماعی از پیش تعریف شده و نظام سنّتی است که منشأ آن دستورهای دینی بوده که جایگاه افراد را در جهان دیکته کرده، به صورت قطعی قلمرو اندیشه و رفتار را تعیین می‏کند. در جوامع سنّتی، هر کس به عنوان عضوی از یک قبیله و در نظام بسته یک خانواده می‏زیسته و می‏مرده است. در جوامع پیش از مدرن نیز هویّت امری مسئله‏ساز نبوده، در معرض تأمّل یا گفت‏وگو قرار نداشته است. انسان‏ها در آن دوران یا در معرض بحران هویّت نبودند یا اساسا خود را درمان می‏کردند. فرد از ابتدا شکارچی و عضو قبیله‏ای خاص بود و تا آخر عمر، بدون تغییر به همان صورت باقی می‏ماند. 20 اما در جوامع مدرن، هویّت از تحرّک، چندگانگی، فردیت، وابستگی به خود و تغییر و تحولات بیشتر برخوردار شد. این امر موجب طرح این سؤال شد که آیا به همین دلیل است که در جوامع مدرن فرد در شبکه‏های متفاوت گاه متضادی از نقش‏ها گرفتار می‏آید، به گونه‏ای که خود هم نمی‏داند کیست؟ در این صورت، هم هویّت و هم مسائل مربوط به آن در جوامع مدرن به صورت فزاینده‏ای مسئله‏ساز خواهند بود. 21
بر اساس این تحلیل، هویّت انسان‏ها ثبات ندارد، بلکه تابع متغیّرهای محیطی و اجتماعی است و به پیروی از تغییر شکل جوامع، تغییر می‏کند. علاوه بر این، عنصر زمان و موقعیت‏های خاص را می‏توان از عوامل مؤثر در تغییر هویّت انسان‏ها دانست. به هر حال، متغیّرهای گوناگونی در شکل‏گیری هویّت انسان‏ها دخیل هستند که هر متغیّر به نوبه خود، قادر است احساس هویّت آدمی را دچار فراز و نشیب‏هایی نماید.
در جوامعی که سرعت تحوّل در آن‏ها سریع است، به آسانی نمی‏توان هویّتی ثابت بر مبنای عوامل خارجی مانند ثروت و دارایی یا جایگاه رسمی اجتماعی کسب کرد. فقط توانایی‏های خود فرد، اعم از توانایی‏های علمی، خلّاقیت، توانایی‏های عقلانی و اخلاقی هستند که می‏توانند مبنای هویّت امن آدمی قرار گیرند. بنابراین، در جامعه‏ای که به سرعت در حال تغییر است، تحقیق برای یافتن معنا در زندگی معمولا معطوف به کسب هویّت ثابت است. نارضایتی گسترده غربیان به دلیل گام‏های سریع تحولات فنی و اجتماعی است و نیز بدان دلیل است که نقش‏های سنّتی که به ایجاد احساس هویّت کمک می‏کرده، دچار تحوّل شده‏اند. کسانی که از چنین تهدیداتی احساس خطر می‏کنند، با احساس هویّت خود مشکل دارند. انسان‏هایی که بر موج این تحوّلات سوار می‏شوند، قادرند به احساس قدرت دست یابند. 22
نکات مهم این گفتار آن است که اولا، هویّت انسان‏ها صورت‏های گوناگون دارد. ثانیا، این احساس دارای مراتب و درجاتی بوده و هر مقطع سنّی اقتضای نوعی از آن را دارد. همچنین در این مقاله آمده است: هویّت انسان‏ها صورت‏های گوناگون دارد که می‏توان احساس هویّت روان‏شناختی، اجتماعی، جنسی، فردی، فرهنگی، سیاسی و دینی را از آن دست شمرد. احساس هویّت مراتبی دارد. کودکان احساس هویّت را از سطح روان شناختی آغاز می‏کنند. برای مثال، از اینجا آغاز می‏کنند که «من فرزند والدین خود هستم.» بزرگ‏سالان هم شیوه‏های خود را در سطوح گوناگون، شاید هم با داشتن هویّت‏های متفاوت در سنین متفاوت اعمال می‏کنند. اینکه بر چه سطحی از هویّت در چه زمانی تمرکز کنند، بستگی دارد به اینکه چگونه به صورت ناخودآگاه تضادها و ناراحتی‏های درونی خود را تفسیر نمایند، همچنین بستگی دارد به اینکه به کدام یک از مراتب هویّت بیشتر اهمیت دهند. 23
سرانجام، نویسنده یادشده در این‏باره که چگونه و در چه موقعیت هایی آدمی هویّت خاصی را مورد توجه قرار می‏دهد، می‏نویسد: شیوه هایی را که انسان‏ها در زندگانی خود برای مواجهه با بحران‏های بزرگ به کار می‏گیرند، تعیین می‏کند کدام سطح هویّت برای آنان مهم‏تر است؟ برای مثال، برای کسانی که از مذهب برای آرامش بخشی خود استفاده می‏برند، مرحله هویّت دینی بیشترین اهمیت را دارد. اگر از حمایت اجتماعی بهره می‏برند، هویّت اجتماعی کانون توجه خواهد بود. اگر فقط بر توانایی و قدرت خود اتّکا دارند، هویّت فردی تفوّق خواهد داشت. 24
همان‏گونه که ملاحظه می‏شود، دیدگاه مزبور به صراحت بر تحوّل مداوم هویّت انسان‏ها تأکید دارد. در عین حال، برخی پژوهشگران با این اندیشه موافق نیستند و اعتقاد دارند: عنصر زمان و شرایط زمانی در تغییر هویّت انسان دخالت ندارد و هویّت آدمی از ابتدا تا انتهای عمر ثابت است.... یکی از جنبه‏های مهم درک هویّت، ثبات هویّت افراد در گستره زندگی است. انسان‏ها به صورتی عمیق و آشکار، در طول زندگانی تغییر می‏کنند، اما علی‏رغم این تحوّلات، انسان هشتاد ساله همان انسان هنگام تولد است. ایجاد توازن بین استمرار هویّت و تحوّل زمان، جنبه مهم شناخت انسان است که در حوزه‏های مفهومی گوناگون یافت می‏شود. 25
تجارب حضوری، این ادعا را که هویّت آدمی دست‏خوش تغییرات می‏شود، تأیید می‏کند. به تعبیر دیگر، ادعای ثبات و بدون تحوّل بودن هویّت آدمی قابل اثبات نیست. اگر فراموش نکرده باشیم که هویّت اقسام فراوانی دارد و می‏توان آن را به هویّت جنسی، اجتماعی، فرهنگی، روان شناختی، فلسفی و مانند آن تقسیم کرد، پاسخ به این سؤال چندان مشکل نخواهد بود؛ زیرا متغیّرهای فراوان فردی، روان شناختی، فرهنگی و اجتماعی می‏توانند احساس هر فرد از هویّت خویشتن را تغییر دهند. صعود یا نزول آدمیان از طبقه سنّی، تحصیلی، اجتماعی و فرهنگی به طبقه پایین‏تر یا بالاتر، بی‏تردید احساس یا درک آدمی از خویشتن را متحوّل خواهد کرد؛ به تعبیر دیگر، در احساس هویّت آدمی تغییر ایجاد خواهد کرد. حتی متغیّرهایی به مراتب ساده‏تر از امور مذکور، می‏توانند تحوّلی اساسی هرچند ناپایدار در احساس آدمی از هویّت خویشتن ایجاد کنند. آیا اتفاق نیفتاده است که آدمی با ورود در جمع یا بیرون آمدن از حضور جمعی از مردم و ورود بر جمع دیگر، برداشتش از خودش عوض شود؟ آیا گاهی در جمعی احساس مهتری و در جمع دیگر احساس کهتری به او دست نمی‏دهد؟ آیا این امر غیر از تغییر هویّت است؟
شاید تحلیل مزبور که علی‏رغم تحوّلات روزگار، هویّت انسان‏ها هم‏چنان ثابت است، به جنبه دیگری از موضوع اشاره داشته باشد و آن ثبات حقیقت روانی انسان‏هاست. آری، حقیقت روح آدمی از ابتدا تا انتهای خلقت ثابت است. این سخن بدان معناست که روح خواص ماده را ندارد، مانند جسم مرکّب نیست، غبار زمان آن را دچار فرسایش عناصر نمی‏کند، به کهنگی نمی‏گراید. به تعبیر دیگر، انسان هشتاد ساله امروزین همان انسان دوران تولد است؛ زیرا اگر این همان نباشد، معنا ندارد که از ابتدا تا انتهای عمر، او را با یک نام صدا بزنیم یا به خاطر جنایتی که سالیان پیش انجام داده است، او را مجازات کنیم و بهشت و جهنم و نعمت و عذاب، بیهوده خواهند بود. پس از دیدگاه فلسفی، حقیقت روح همان است که از ابتدا آفریده شده است و یکی از ادلّه فلسفی متقن معاد نیز همین است. اما سخن آن است که تغییر شرایط و موقعیت‏ها تا چه حد بر روان آدمی تأثیر می‏گذارد. به تجربه دریافته‏ایم که گاهی احساسات عجیبی به انسان دست می‏دهند. برای مثال، احساس بی‏هویّتی، خودباختگی، حقارت و تکبّر، همه این تغییرها و تحوّل‏ها، توجیه خاص خود را دارند. روان‏شناسان به دنبال بررسی این قضیه‏اند که بر اساس چه سازوکاری این تحوّلات در هویّت انسان‏ها رخ داده و چه عواملی موجب تغییر حالات روانی آن‏ها می‏شوند.
یادآوری می‏شود تغییرپذیری هویّت آدمیان از دیدگاه دینی در مبحث اول مورد توجه قرار گرفت و در ادامه نیز به آن پرداخته خواهد شد. 26

ج. هویّت چگونه شکل می‏گیرد؟
واقعیت آن است که هویّت (به معنای خاص خود) از ابتدایی‏ترین دوران خلقت شکل می‏گیرد؛ مقصود دورانی است که فرد از دوران ابهام به تعیّن می‏رسد و به عنوان موجودی جدای از پدر و مادر خودنمایی می‏کند، به تدریج، همراه با توسعه جسمانی، عقلانی، عاطفی و اجتماعی بیش از پیش توسعه می‏یابد و به حدی می‏رسد که قادر است استقلال کامل یافته، تمام اندیشه‏ها و رفتارهای آدمی را تحت سلطه درآورد. بدین‏سان می‏توان گفت: شکل‏گیری هویّت27 دوران کودکی مبنای توسعه آن در دوران نوجوانی است. رابطه بین دو مرحله نوجوانی و جوانی نیز از همین قرار است؛ یعنی دوران اول مقدّمه‏ای برای رسیدن به دوران بعد از آن است. در کتاب زمینه روان‏شناسی در این‏باره آمده: احساس هویّت شخصی در نوجوان به تدریج، بر پایه همانندسازی‏های گوناگون دوران کودکی تکوین می‏یابد. ارزش‏ها و معیارهای اخلاقی کودکان خردسال تا حد زیادی همان است که والدین آن‏ها نیز دارند. اصولا احساس عزّت نفس در کودکان از نگرش والدین نسبت به آن‏ها نشأت می‏گیرد. با ورود به دنیای وسیع دبیرستان، کودکان به صورت فزاینده‏ای به ارزش‏های گروه همسال خود و همچنین به ارزیابی‏های بزرگ‏سالان ارج می‏نهند. نوجوانان از راه جمع‏بندی این ارزش‏ها و ارزیابی‏ها می‏کوشند تصویر یک‏پارچه‏ای از خود به دست آورند. هر اندازه ارزش‏هایی که از سوی والدین، معلمان و همسالان ابراز می‏شود همخوانی بیشتری با هم داشته باشند، به همان نسبت، کار هویّت‏یابی نوجوان آسان‏تر پیش می‏رود. در مواردی که نظرها و ارزش‏های والدین به میزان چشم‏گیری با ارزش‏ها و نظرهای همسالان و دیگر افراد مهم در زندگی نوجوان متفاوت باشد، احتمال پیدایش تعارض در نوجوانی فزونی می‏گیرد و وی دچار حالتی می‏شود که سردرگمی نقش28 نامیده می‏شود. در چنین وضعیتی، وی هر از گاهی تن به نقشی تازه می‏دهد و به دشواری می‏تواند با جمع‏بندی این نقش‏های متفاوت، هویّتی واحد برای خود کسب کند.
در جامعه ساده‏ای که در آن الگوهای همانندسازی و نقش‏های اجتماعی محدودند، هویّت‏یابی به آسانی صورت می‏گیرد. اما در جامعه‏ای به پیچیدگی جامعه ما، که به سرعت رو به تغییر است، هویّت‏یابی برای بسیاری از جوانان کاری است دشوار و طولانی. در چنین جامعه‏ای، برای آنکه نوجوان بداند چگونه رفتار کند و چه کاری را در زندگی دنبال کند، باید راه‏های تقریبا نامحدودی را در نظر بگیرد. 29

د. دیدگاه اسلام در باب شکل‏گیری هویّت
همان‏گونه که اشاره شد، تردیدی نیست که شکل‏گیری هویّت امری تدریجی است که هر چه زمان بر آن می‏گذرد، بیشتر به تثبیت و شکل‏گیری نهایی نزدیک می‏شود، به گونه‏ای که سرانجام، منشأ تمام رفتارها و کردارهای انسان خواهد شد؛ به تعبیر دیگر، رفتار انسان را تحت سلطه خویش درخواهد آورد؛ به تعبیر سوم، انسان بر اساس برداشتی که از خود دارد یا هویّتی که از خویشتن احساس می‏کند عمل می‏نماید.
موضوع تدریجی بودن، همچنین سلطه هویّت بر رفتارها و اندیشه‏های انسان را از آیات کریمه می‏توان استنباط کرد که در ذیل، به دو نمونه از آن اشاره می‏شود:
قرآن کریم در مقام بیان شکل‏گیری جسم آدمی، به تدریجی بودن آن اشاره می‏کند و در مجموع، مراحل شکل‏گیری جسم را چنین بیان می‏دارد:
1. خاک؛ 2. نطفه؛ 3. علقه؛ 4. مضغه؛ 5. جنین؛ 6. طفولیت؛ 7. دوران جوانی؛ 8. مردن یا رسیدن به (اَرذلِ العمر) (نحل: 70) یا دورانی که همه چیز، حتی نام خود، را از یاد خواهد برد. بنابراین، با فرض پیوستگی هویّت آدمی و مراحل رشد جسمانی، می‏توان نتیجه گرفت که هویّت آدمی طی مراحلی و به تدریج شکل می‏گیرد.
در باب ادعای دوم ـ یعنی تحت سلطه گرفتن اندیشه ـ رفتار و کردار انسان توسط هویّت آدمی، به آیه کریمه ذیل می‏توان اشاره کرد: (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبِیلا) (اسراء: 84) بگو هر کس طبق روش و خلق و خوی خود عمل می‏کند. پروردگار شما آن‏ها را که راهشان نیکوتر است، بهتر می‏شناسد. این آیه با تمام وضوح، به حقیقت مزبور اشاره می‏کند. این واقعیت زمانی آشکارتر می‏شود که معنای واژه‏های به کار رفته در آیات را متوجه شویم.
تفسیر نمونه در مقام بیان آیه مزبور می‏گوید: «شاکله» در اصل از ماده «شکل» به معنای مهار کردن حیوان است و «شکال» به خود مهار می‏گویند و چون روحیات، سجایا و عادات هر انسانی او را مقیّد به شیوه‏ای می‏کند، به آن «شاکله» می‏گویند. 30 بر این اساس، بیان قرآن کریم، که هر انسانی بر اساس شاکله خویش عمل می‏کند، بدان معناست که رفتارهای انسانی ریشه در منشأی ناپیدا دارد که می‏توان آن را همان «هویّت» انسان دانست.

نتایج و پیامدهای بحران هویّت در انسان
پس از پاسخ به سؤالات مقدّماتی، اکنون نوبت رسیده است که نتایج و پیامدهای بحران هویّت، همچنین مشکلات ناشی از آن بررسی شود. بنابراین، سؤالی که در این‏جا مطرح می‏شود این است که بحران هویّت چه نشانه‏هایی دارد؟
پاسخ به این سؤال به سادگی امکان ندارد؛ زیرا اگر قرار است هویّت اقسام گوناگونی داشته باشد، هر یک از اقسام آن آثار و نتایج ویژه خود را خواهد داشت و این امر موجب پیچیدگی پاسخ خواهد شد. اما نظر به اینکه برترین هویّت آدمی، هویّت فلسفی اوست و در صورت دچار شدن به این بحران، تمام ابعاد وجود انسان تحت تأثیر قرار خواهد گرفت، لازم است آثار و پیامدهای بحران هویّت فلسفی مورد بررسی قرار گیرد:

نشانه‏های تحقق هویّت
به گفته روان‏شناسان، اولین رهاورد تحقق هویّت انسانی دست‏یابی به فرایندی ارزشمند با عنوان «عزّت نفس» است. مقصود از «عزّت نفس» آن است که آدمی برای خویشتن حرمت قایل شده، ارزش و کرامت انسانی خویشتن را دریابد و رفتار متناسب با ارزش‏های انسانی از او صادر شوند. این‏همه درصورتی ممکن است که آدمی خودپنداره مناسبی از خود داشته باشد. انسانی که خود را توانا و دانا می‏داند نحوه رفتار و اعمالش با کسی که - در عین برخورداری - چنین تصوری از خویشتن ندارد، تفاوت دارد. منشأ بسیاری از گناهان، خودباوری ضعیف؛ به تعبیر دیگر، عدم وجود عزّت نفس است. در منابع اسلامی نیز به این حقیقت تصریح شده است. برای مثال، حضرت علی (علیه‌السلام) می‏فرماید: «مَن کَرُمت علیه نفسُه هانت علیه شهواتُه»؛ کسی که خود را بزرگ شمرد، خواسته‏های دل یا شهوات نفسانی پیش او کوچکند. 31
روشن است که انسان اصالتا موجودی با کرامت است. کرامت، ذاتی انسانی است؛ زیرا به فرموده قرآن کریم (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلا) (اسراء: 70) ما آدمی زاده را تکریم کردیم، او را در دریا و خشکی حمل کردیم و از بهترین خوردنی‏ها روزی کردیم و بر بسیاری از آفریده‏های خود برتری بخشیدیم. بنابراین، آدمیان از ارزش تکوینی برخوردارند.
امام علی (علیه‌السلام) احساس کهتری و حقارت در انسان را به نوعی مورد توبیخ قرار می‏دهد و او را از جهت عظمت و بزرگی به دنیای با آن‏همه بزرگی تشبیه می‏کند: «اَتزعَمُ انَّک جرمٌ صغیرٌ و فیکَ انطوَی العالمُ الاکبرُ»؛ آیا خود را موجود کوچکی می‏پنداری، درحالی‏که‏جهان با آن همه بزرگی درون تو نهفته است.
علاوه بر این، انسان‏ها از نوعی کرامت دیگر به عنوان کرامت تشریعی نیز برخوردارند، با این تفاوت که در کسب این‏گونه کرامت یا عدم کسب آن آزاد و مختارند. متأسفانه روان‏شناسان به این روی سکّه توجه کافی نکرده و فقط کرامت تکوینی‌انسان را مدّنظر داشته‏اند. این درحالی است که نوع دوم کرامت به دلیل اختیاری بودن کسب آن، به‌مراتب ارزشمندتر از نوع اول است.
اکنون تأکید آن است که اگر آدمیان به کرامت خویشتن واقف باشند و آن را پاس دارند، به عزّت نفس مورد نظر دست یافته‏اند. اینکه پاسداشت عزّت نفس چگونه است و شیوه‏های کسب آن چیست، خود بحثی مستقل می‏طلبد، اما واقعیت آن است که بر اساس احادیث اهل‏بیت عصمت: و همچنین یافته‏های روان‏شناختی، یکی از عوامل اصلی ناهنجاری اجتماعی از بین رفتن عزّت نفس و احساس کرامت است. کرامت و عزّت نفسانی خمیرمایه هر نوع ارزشمندی و فقدان آن مایه بسیاری از ناهنجاری‏هاست. به تعبیر دیگر، شاید کمتر گناهی بتوان پیدا کرد که اثری از احساس بی‏ارزشی، بی‏کفایتی و بی‏ارزشی و به تعبیر روان شناسان، کهتری خویشتن درآن نباشد. این سخن علاوه بر دلایل روان‏شناختی، از تأیید روایات نیز برخوردار است. امام معصوم (علیه‌السلام) به روشنی می‏فرماید: «مَن هانت علیه نفسُه فلا تَأمَن شَرَّه»؛ 32 از شر کسی که برای خود ارزش و احترام قایل نیست، در امان مباش.
بنابراین، اولین صدمه ناشی از احساس بی‏هویّتی یا بحران هویّت ضربه‏ای است که بر عزّت نفس آدمی وارد می‏شود و از اینجاست که بستر برای هر شر و فسادی آماده می‏گردد؛ زیرا از کسی که برای خویشتن ارزشی قایل نباشد و نزد خویشتن آبرو و احترامی نداشته باشد، نمی‏توان انتظار داشت برای حریم دیگران احترام و ارزش قایل باشد. در تعریف علمی «عزّت نفس» گفته‏اند: عزّت نفس عبارت است از: احساس ارزشمند بودن. این حس از مجموع افکار، احساس‏ها، عواطف و تجربیاتمان در طول زندگی ناشی می‏شود. می‏اندیشیم که فردی باهوش یا کودن هستیم، احساس می‏کنیم که شخصی منفور یا دوست داشتنی هستیم، خود را دوست داریم یا نداریم. مجموعه هزاران برداشت، ارزیابی و تجربه‏ای که از خویش داریم باعث می‏شود که نسبت به خود احساس خوشایند ارزشمند بودن یا به عکس، احساس ناخوشایند بی‏کفایتی داشته باشیم. 33 احساس بی‏ارزشی در انسان او را به هر کاری وادار می‏کند و از همین روش بوده است که یاغیان ستمگر استفاده کرده و ملت‏های خویش را به تسلیم وادار می‏نموده‏اند. قرآن کریم می‏فرماید: شیوه فرعون آن بود که (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ) (زخرف: 54) قوم خویشتن را بی‏مقدار می‏شمرد، در نتیجه آنان نیز از او اطاعت می‏کردند. این سخن بدان معناست که برای بار کشیدن از فرد یا امّتی باید ارزش و کرامت انسانی او را پایمال کرد؛ زیرا اگر احساس عزّت و کرامت در آن‏ها زنده باشد، هرگز تن به تسلیم و سازش نمی‏دهند. این حقیقت را می‏توان از شعارهای حضرت اباعبداللّه (علیه‌السلام) و یاران او در روز عاشورا نیز استنتاج کرد. از کلام هیچ کدام آن‏ها احساس تواضع و فروتنی و خاکساری احساس نمی‏شد، بلکه هر کدام از آن‏ها از خود و خاندان خود به بزرگی و عظمت یاد می‏کردند. این امر موجب می‏شد که احساس عزّت و افتخار آنان فزونی گیرد و اندیشه تسلیم در برابر دشمن از جان آنان رخت بربندد و در برابر، دشمن را به نوعی تحقیر کرده و از آباء و اجداد آنان با بدی یاد می‏کردند که این امر نیز به نوبه خود، تأثیر نامطلوبی بر روحیه دشمن برجای می‏گذاشت.
به هر حال، برای اینکه عزّت نفس به صورت دقیق‏تر بیان شود، از کتاب روش‏های تقویت عزّت نفس در جوانان و ویژگی‏های آن نقل می‏گردد. کتاب مزبور در فصل دوم با عنوان «ویژگی‏های عزّت نفس زیاد و کم» می‏آورد:
نوجوانی که عزّت نفسش زیاد است:
الف. مستقل عمل می‏کند، در مورد مسائلی همچون استفاده از وقت، پول، حرفه، لباس و مانند این‏ها، خود دست به انتخاب می‏زند و تصمیم می‏گیرد. او دوستان و سرگرمی‏هایش را شخصا پیدا می‏کند.
ب. مسئولیت‏پذیر است. سریع و با اطمینان عمل می‏کند. گاهی مسئولیت کارهای عادی روزانه نظیر شستن ظرف‏ها و نظافت حیاط را به عهده می‏گیرد، یا بی‏آنکه از او خواسته شود، به کمک دوستش می‏شتابد.
ج. به پیشرفت‏هایش افتخار می‏کند. هنگامی که از پیشرفت‏هایش حرفی به میان می‏آید، با مسرّت تصدیق می‏کند و حتی به سبب آن‏ها، گاه از خودش تعریف می‏کند.
د. به چالش‏های جدید مشتاقانه روی می‏آورد. مشاغل ناآشنا، آموزش‏ها و فعالیت‏های جدید توجهش را جلب می‏کنند و او با اطمینان خود را درگیر آن‏ها می‏کند.
ه. دامنه وسیعی از هیجان‏ها و احساسات را نشان می‏دهد، می‏تواند قهقهه بزند، بخندد، فریاد بکشد، گریه کند، به گونه‏ای خود به خود محبتش را بروز دهد و به طور کلی، ناخودآگاهانه هیجانات مختلفی را ابراز می‏کند.
و. ناکامی را به خوبی تحمّل می‏کند. هنگام روبه‏رو شدن با ناکامی‏ها می‏تواند واکنش‏های گوناگون همچون شکیبایی، خندیدن به خود، بلند حرف زدن و مانند آن از خود نشان دهد و قادر است از آنچه موجب ناکامی‏اش شده سخن بگوید.
ز. احساس می‏کند که می‏تواند دیگران را تحت تأثیر قرار دهد، از نفوذی که بر افراد خانواده، دوستان و حتی بر اولیای امور نظیر معلم‏ها، رئسا، کارفرماها و غیره دارد، مطمئن است.
نوجوانی که عزّت نفسش کم است:
الف. قریحه‏های خود را دست کم می‏گیرد. می‏گوید: «نمی‏توانم این کار یا آن کار را انجام بدهم...، نمی‏دانم چگونه... هیچ وقت نمی‏توانم فلان کار را یاد بگیرم».
ب. احساس می‏کند که دیگران ارزشی برایش قایل نیستند. در محبت و پشتیبانی والدین یا دوستانش تردید دارد یا احساس می‏کند که آن‏ها اصلا به او علاقه ندارند و از او حمایت نمی‏کنند.
ج. احساس ناتوانی می‏کند. عدم اطمینان یا حتی احساس درماندگی بر بیشتر نگرش‏ها و اعمالش سایه افکنده است. با مسائل و مشکلات، قدرتمندانه مقابله نمی‏کند.
د. به آسانی تحت تأثیر دیگران قرار می‏گیرد. اندیشه‏ها و رفتارش غالبا متأثر از کسانی است که اوقاتش را با آن‏ها می‏گذراند. او اغلب تحت نفوذ شخصیت‏های قوی قرار می‏گیرد.
ه. دامنه محدودی از عواطف و احساسات را نشان می‏دهد. به طور مکرّر فقط رفتارهای خاصی همچون بی‏قیدی، خشونت، هیستری و بدخلقی را از خود بروز می‏دهد. والدینش می‏توانند پیش‏بینی کنند که در هر موقعیتی، باید منتظر کدام یک از واکنش‏های او باشند.
و. از موقعیت‏های نگرانی‏زا می‏گریزد. در برابر فشارهای روانی، به ویژه ترس، خشم و یا شرایطی که موجب آشفتگی‏اش می‏شوند، کم تحمّل است.
ز. بهانه‏جویی می‏کند و زود ناامید می‏شود. نازک نارنجی است. نمی‏تواند انتقاد یا درخواست‏های غیرمنتظره را بپذیرد و برای انجام دادن آن درخواست‏ها، عذر و بهانه می‏آورد.
ح. برای ضعف‏های خود، دیگران را سرزنش می‏کند. اشتباهات و ضعف‏های خویش را نمی‏پذیرد و غالبا افراد دیگر و یا بدشانسی را مسبّب مشکلات می‏داند. 34
علاوه بر تأثیراتی که بحران هویّت در کاهش عزّت نفس دارد، تأثیرات فراوان دیگری در پی دارد که در ذیل به برخی از آن‏ها اشاره می‏شود:

1. از دست دادن زمان: انسانی که به بحران هویّت مبتلاست، به دلیل درگیری درونی و پیوسته با خویشتن، قادر نیست توان‏ها و استعدادهای نهفته خویشتن را کشف نموده یا برای پیشرفت و خلاقیت از آن‏ها استفاده کند. به تعبیر دیگر، او فرصت‏ها را به آسانی از دست می‏دهد و طی زمان، به موجودی راکد و ثابت تبدیل می‏شود و این یکی از خسارت‏های مهمی است که ممکن است در طول زندگی گریبانگیر هر انسانی شود. به تعبیر امام علی (علیه‌السلام)، «مَن استوی یوماه فهو مغبون»؛ 35 کسی که دو روز عمر او مساوی باشد، دچار خسارت شده است. این سخن بدان معناست که پس از گذشت دوران نشاط و شادابی عمر، ناگهان خود را به درخت پژمرده‏ای شبیه می‏بیند که دیگر توان بهره‏دهی از او سلب گردیده و امکان تجدید حیات نیز از او گرفته شده است که در آن صورت، نه راهی برای پیشرفت دارد و نه راهی برای عقبگرد و این‏همه‏بدان دلیل است که دراستفاده‏از فرصت‏ها ناتوان بوده است.

2. غلبه حزن و ناامیدی: بحران هویّت یکی از عوامل مهم ناامیدی و افسردگی است. پیشینیان بجا گفته‏اند که «آدمی به امید زنده است.» زندگانی بدون امید ارزش زیستن ندارد. حرکت، تلاش و نشاط آدمی ناشی از امید اوست. امید نیروی محرّکی است که چرخ‏های زندگانی را به حرکت وا می‏دارد و بدون آن سکون و رکود و جمود، جانشین نشاط، حرکت و سرزندگی خواهد شد. ناگفته نماند امید نیز باید دارای حد و مرزی باشد؛ زیرا امید زیاد نیز آدمی را از گردونه تعادل خارج می‏کند. در روایات معصومان (علیهم‌السلام) تعادل روانی، حالتی بین سرمستی و ناامیدی دانسته شده است؛ زیرا به نظر می‏رسد افراط و تفریط در هر یک از دو جانب قضیه، آدمی را از حالت تعادل روانی خارج و به یک سمت متمایل خواهند کرد و هر یک از این دو پیامدهای خاص خود را خواهد داشت. قرآن می‏فرماید: (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ) (حدید: 23) بر آنچه از دست داده‏اید (یا در حال حاضر در اختیار ندارید) ناراحت نباشید و بر آنچه خدای متعال به شما عنایت فرموده (یا در اختیار دارید) سرمست و شاد نگردید.

3. فقدان فلسفه زندگی: همان‏گونه که بیان شد، کسی که قدرت پاسخ گویی به مسائل مهم زندگانی را نداشته باشد به طور طبیعی، دچار بحران هویّت خواهد شد. البته لازم نیست بتواند بر وجود خویش و بر هستی پیرامون خود استدلال منطقی به صورت عقلانی و قیاس صغری و کبرایی اقامه کند، همین اندازه کافی است که رابطه علّی و معلولی هستی و رابطه آن نسبت به خالق هستی و عین‏الربط بودن خود و ممکنات به علةالعلل هستی را ـ هر چند به صورت وجدانی ـ بپذیرد و بدان باور داشته باشد. کسی که این رابطه برایش ابهام دارد و نتواند موقعیت خویشتن را نسبت به خالق هستی و همچنین نسبت خود به سایر موجودات درک کند، طبیعی است که دچار گم‏کردگی نقش و بی‏معنایی در زندگی شود. زندگی برای چنین انسانی بی‏معناست؛ به تعبیر دیگر، مبتلا به نوعی بی‏معنایی در زندگی است و این همان امری است که فرانکل از آن به «بی‏معنایی زندگی» یاد می‏کند و اعتقاد دارد راه درمان آن معنابخشی زندگی یا همان «لوگوتراپی» (logothrapy) است. امروزه این مکتب یکی از قابل اعتمادترین مکاتب مشاوره و روان‏درمانی است.
هسته و اساس این مکتب آن است که همه نابسامانی‏های روانی بالمآل به اینجا برمی‏گردند که شخص معنایی برای زندگی خود نمی‏یابد و هدفی برای زندگی در نظر ندارد. بنابراین، برای درمان همه انواع بیماری‏های روانی ـ یا با اندکی احتیاط بعضی که منشأ تغذیه ندارند ـ باید به شخص بیمار القای معنا و هدف کنیم. اگر شخص هدف یافت، وضع روانی او بهنجار می‏شود. وضع ما نسبت به معنا، مثل وضع آهن است به آهنربا. در فیزیک گفته می‏شود: قطعه آهن را، که ذرات آن خیلی پراکنده است؛ یعنی شمال و جنوب موجود در ذرّات آهن متمرکز و یکسویه نیست و آشفته است، می‏توان با یک قطعه آهنربا همه آهن‏ها را یکسویه کرد و شمال و جنوب آن‏ها را از آشفتگی خارج نمود و منظّم ساخت.
حالت «معنا»36 در زندگی مثل آهنرباست و وضع روانی ما حالت ذرّات آهن را دارد. وقتی در زندگی‏مان معنایی نیست، هر بخشی از وجود آدمی به نظر می‏رسد که ساز مخصوص خود را می‏زند. اما با ورود معنا به زندگی همه خواست‏ها و سلوک ما به یک هدف معطوف می‏شود و سراپای وجودمان طالب یک چیز می‏شود. در واقع، تقریبا تمام نابسامانی‏های روانی مربوط به بی‏معنا بودن زندگانی ماست و درمان همه این نابسامانی‏ها آن است که معنایی به زندگی ببخشیم. از این نظر، به این روش «معنا درمانی» می‏گویند. اگر انسانی به چند سؤال درباره معنا جواب بدهد و در یکی بماند، به زودی زندگانی او از هم خواهد پاشید. البته کسی که جواب سؤال اول را نمی‏داند زودتر از بین می‏رود و کسانی که جواب سؤال‏های بعدی را نمی‏دانند، دیرتر روانشان می‏میرد. ما باید برای زندگی هدفی بیابیم که تا آخر زندگی زیستی‏مان پایدار بماند؛ یعنی اگر عمر زیستی انسانی نود سال است، باید هدفی هم داشته باشد که تمام این نود سال را دربر بگیرد. اگر هدفی باشد که فقط تا سی سالگی به درد بخورد، شصت سال بعد از لحاظ درونی مرده محسوب می‏شود. هر کسی البته این هدف را به قسمی می‏یابد و چنین نیست که بتوان یک هدف را به همه القا کرد. 37
از بین رفتن توان خلّاقیت: یکی از پیامدهای بحران هویّت آن است که شخصیت آدمی به جای فعّال بودن به انفعال، و به جای رهبر بودن به رهروی، و به جای ابتکار به تقلید، و به جای احساس بزرگی به احساس کهتری تن می‏دهد. این از آن‏روست که دارای نظام ارزشی ثابت نبوده و از دیدگاه خود او قابل اثبات نیست. از این‏رو، به اجبار، رفتارها و ارزش‏های خود را بر اساس دیدگاه دیگران تنظیم می‏کند و همین امر زمینه را برای نفوذ اندیشه‏های نادرست دیگران مهیّا می‏سازد و ابتلای جامعه به این وضعیت، بستر تسلط همه‏جانبه فکری، اقتصادی و فرهنگی بیگانگان را فراهم می‏آورد. بدین روی، می‏توان گفت: یکی از راه‏های جلوگیری از سلطه فرهنگی بیگانگان افزایش عزت نفس جوانان و آگاهانیدن آن‏ها نسبت به هویّت فردی و هویّت ملّی و پیشینه افتخارآمیز آن‏هاست.

5. فرار از مسئولیت: مسئولیت‏پذیری و پاسخگو بودن در برابر رفتارها، فرع احساس ارزشمندی است. این سخن بدان معناست که اگر انسانی احساس ارزشمندی نداشته باشد، نمی‏توان به مسئولیت‏پذیری، همچنین احساس تعهد او در برابر وظیفه امید بست. بنابراین، برای آنکه جوانانی مسئولیت‏پذیر داشته باشیم، لازم است احساس عزّت نفس، خودباوری و احساس توانایی را در آن‏ها تقویت کنیم.

6. از خود بیگانگی: انسانی که از احساس ارزشمندی تهی است، نمی‏تواند خودش باشد؛ با خویشتن خویش بیگانه است. این مفهوم را اولین بار هگل در فلسفه خویش مطرح کرد، سپس به تدریج، وارد دنیای روان‏شناسی گردید. در کتاب تاریخ فلسفه غرب می‏خوانیم، از خود بیگانگی یک‏بار در مورد خود مطرح است و یک‏بار در مورد دیگران. «از خودبیگانگی در مورد خود» معنایش این است که انسانی که ازخود بیگانه نیست انسانی است که در هر اوضاع و احوالی و در هر مکانی به صرافت طبع خود عمل می‏کند؛ یعنی به دل خود رجوع می‏نماید و آنچه را واقعا دلش می‏خواهد عمل می‏کند و می‏کوشد واکنشی که به اوضاع و احوال نشان می‏دهد دقیقا خواسته دلش باشد. اگزیستانسیالیست‏ها می‏گویند: ما انسان‏ها چنین عمل نمی‏کنیم؛ به جای اینکه به صرافت طبع خودمان عمل کنیم، این‏گونه عمل می‏کنیم که ابتدا در این باره تحقیق می‏کنیم که در این اوضاع و احوالی که متّصف به آن هستیم، چه محمولی بر ما حمل می‏شود. پس از اینکه تشخیص دادیم که معنوَن به چه عنوانی هستیم، چنان عمل می‏کنیم که سایر مصادیق آن مفهوم و عنوان عمل می‏کنند؛ مثلا، من در این اوضاع و احوال اندیشه می‏کنم که معنوَن به عنوان «معلم» هستم و محمول «معلم» بر من حمل می‏شود، بعد می‏گویم: چون متصف به وصف معلمی‏ام، پس باید چنان رفتاری از خود نشان دهم که معلمان می‏کنند، با اینکه در بیشتر موارد، این رفتارها با آنچه صرافت طبع من اقتضا می‏کند، مغایرت دارد. 38
کسی که هویّت او تحقق پیدا نکرده یا از هویّت منسجم برخوردار نیست، در بهترین وضعیت ممکن است درصدد باشد آن‏گونه عمل کند که دیگران می‏خواهند. این بدان معناست که آنچه واقعا می‏خواهد باشد با آنگونه که خود را نشان می‏دهد، متفاوت است. به تعبیر دیگر، چون دیگران از او انتظار دارند که فلان گونه عمل کند، او عمل می‏کند. کمترین خطر این حالت آن است که ممکن است آدمی خود را به هر رنگ و شکل درآورد و قدرت مقاومت در برابر هر امر خلاف واقع را ـ که خواست خود او نیست، بلکه خواست دیگران است ـ از دست بدهد.

توصیه و پیشنهاد

1. ارائه برداشت‏های متفاوت و گاه متضاد در خانواده از شخصیت فرزند موجب می‏شود او نتواند از خود هویّتی هماهنگ و منسجم بسازد. به صورت روشن‏تر، داوری‏های گوناگون والدین یا سایر نزدیکان و اقوام درباره کودک، نوجوان و جوان این سؤال را برای او مطرح خواهد کرد که به هر حال، من کی‏ام و چگونه‏ام؟ آیا من آن‏گونه‏ام که مادر درباره من می‏گوید، یا داوری پدر درباره من درست است؟ این سخن، بخصوص از آن نظر اهمیت دارد که بدانیم آدمیان خود را از دید دیگران می‏بینند، خود را با عینک دیگران ورانداز می‏کنند و سعی می‏نمایند آنگونه خود را ارزیابی کنند که می‏پندارند دیگران نسبت به آن‏ها می‏اندیشند. البته این سخن بدان معنا نیست که برداشت‏هایی که کودک از داوری دیگران نسبت به خویشتن دارد همیشه درست هستند، بلکه ممکن است درست یا نادرست باشند، اما این موضوع در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمی‏کند. بنابراین، سخنان سنجیده، منصفانه و امیدبخش اطرافیان نقش مؤثری اولا، در شکل‏گیری و ثانیا، انسجام‏بخشی و یک‏پارچه کردن هویّت کودکان ایفا می‏کند.

2. گاهی ابتلا به بحران فلسفی و درماندگی در جهت پاسخ به سؤالات اساسی زندگی اجتناب‏ناپذیر است، اما تلاش خانواده در جهت بالا بردن سطح معرفت، فرزندان را در برابر بحران هویّت فلسفی و دینی بیمه خواهد کرد. ناگفته نماند برای افزایش سطوح معرفتی، شیوه خاصی وجود ندارد، بلکه شیوه‏ها متفاوتند که از جمله، می‏توان به افزایش زمینه‏های مذهبی خانواده، وادار کردن افراد به تعقّل و اندیشیدن، مطالعه در طبیعت و آیات الهی و بررسی مباحث مربوط به معارف دینی ـ که می‏توان گفت عمدتا در مدارس انجام می‏شود ـ اشاره کرد.

3. هرچند می‏توان فقدان معنا را از منابع بحران هویّت دانست، اما عقیده به رابطه دو سویه بین فقدان معنا و بحران هویّت چندان دور از نظر نیست. این سخن بدان معناست که فقدان معنا به بحران هویّت می‏انجامد و بحران هویّت نیز احساس پوچی و بی‏معنایی زندگانی را افزایش خواهد داد.
به هر حال، معنادار شدن یا معنادار بودن زندگی در دو سطح ممکن است اتفاق بیفتد: در سطح کلان و در سطح خرد. مقصود از «معنادار بودن در سطح کلان»، توان پاسخ‏گویی به فلسفه زندگی به طور کلی است. توان پاسخ‏گویی ـ نه فقط با برهان و استدلال ظاهری، بلکه با استدلال درونی شده و تعمیق یافته ـ نشان از معنادار بودن، زنده بودن و زندگی است. در عین حال، هر یک از فعالیت‏ها و رفتارهای انسان باید دارای معنای خاص خود باشد تا قابل تحمّل و توجیه باشد.
این بحث به توضیح بیشتری نیازمند است، اما پیش از ادامه بحث، توجه به دیدگاه فرانکل درباره نحوه معنادار بودن و اقسام آن بجاست. او می‏گوید: ما نشان داده‏ایم که معناداری زندگی پیوسته در حال تغییر است، اما هیچ زمانی به نقطه توقف نمی‏رسد. بر اساس قواعد معنا درمانی، معناداری زندگانی را از سه راه می‏توان کشف کرد: 1. از طریق انجام رفتارهای خاص (راه انجام یا اجرا)، 2. به وسیله تجربه کردن یک ارزش (مانند به اجرا در آوردن یک طبیعت یا فرهنگ، همچنین با تجربه کردن چیزی از قبیل عشق)؛ 3. با تحمّل کردن.
وی پس از توضیح کوتاهی، با ارائه شاهد، آنچه را اراده کرده است، توضیح می‏دهد و می‏گوید: زمانی طبیب مسنّی به دلیل اضطراب شدید ناشی از فقدان همسر، به من مراجعه کرد. او قادر نبود بر حسرت فقدان همسر خود، که دو سال قبل از دست رفته بود و بیش از هر کس دیگر او را دوست می‏داشت، غالب شود. این سؤال برایم مطرح بود که چگونه به او کمک کنم؟ با او چگونه سخن گویم؟ به هر حال، با او سخنی نگفتم، اما از او پرسیدم:
ـ دکتر! اگر تو پیش از همسرت مرده بودی و او پس از تو زنده می‏ماند، چه اتفاقی می‏افتاد؟
: اوه! برای او بسیار سخت بود. عجب زجری باید تحمل می‏کرد.
ـ دکتر! اکنون دیگر او مجبور نیست آن زجر را تحمّل کند. در عوض، تو مجبوری آن‏همه زجر بکشی.
بعد از شنیدن این سخن، دست مرا تکان داد و به آرامی دفتر را ترک کرد.
آن مرارت، دیگر مرارت نبود، لحظه‏ای که معنا پیدا کرد؛ درست مانند زمانی که فداکاری معنا پیدا می‏کند (که در این صورت، تمام سختی‏ها را می‏توان به جان خرید.)
وی در ادامه افزوده است: البته نام این کار را نمی‏توان درمان گذاشت؛ زیرا اولا، نومیدی او اختلال به حساب نمی‏آمد. ثانیا، من در سرنوشت او تغییری ایجاد نکرده‏ام، همچنین همسر او را زنده نکردم، بلکه توفیق من آن بود که نگرش او نسبت به سرنوشت محتوم را تغییر دادم، به گونه‏ای که از آن به بعد توانست برای رنج و زحمت خود معنایی بیابد. این امر یکی از اصول بنیادی «معنا درمانی» است که دغدغه اساسی انسان، کسب لذت یا اجتناب از الم نیست، بلکه یافتن معنا در زندگی است. 39
البته آنچه دکتر فرنکل بیان می‏کند ناشی از تجربه شخصی است و مطالعات گسترده علمی ایشان نیز پشتوانه قوی این واقعیت است.
برای روشن‏تر شدن مطلب، با اشاره کوتاهی به زندگی‏نامه وی، به یکی از تجربیات کارامد ایشان در این زمینه به نقل از کتاب تاریخ فلسفه غرب توجه کنید:
ویکتور فرانکل، روان‏شناس معروف آلمانی، از یهودیان آلمان است و در جنگ جهانی دوم، او هم مثل سایر یهودیان آلمان به اردوگاه کار اجباری و کوره‏های آدم سوزی کشیده شد. در آن اردوگاه‏ها، همسر، پدر و مادر و خانواده‏اش را سوزاندند و خود او هم تا پایان جنگ در آن اردوگاه‏ها باقی ماند. او در آن هنگام، یک پزشک عمومی بود. ایشان می‏گوید: من در اردوگاه‏ها متوجه مطلب عجیبی شدم و آن این بود که وقتی افرادی وارد اردوگاه می‏شدند، انسان‏های بسیار سالم، تن‏درست، درشت اندام، با نشاط و از هر لحاظ قوی بودند و به نظر می‏آمد که استعداد تحمّل و بقا در آن شرایط سخت در آن‏ها قوی است. به عکس، کسانی هم بودند که آن قدر ضعیف بودند که اصلا به هیچ شکلی نمی‏شد باور کرد که در این اردوگاه بتوانند تاب بیاورند. ولی در بسیاری از موارد، خلاف انتظار رخ می‏داد: آدم‏هایی که خیلی ظاهر پرقوّت و نشاطی داشتند، خیلی زود کارشان به افسردگی و خودکشی و سکته و در نهایت، مرگ می‏انجامید. اما انسان‏هایی که اصلا ظاهر مقاومی نداشتند، طاقت می‏آوردند و روحیه‏شان را نمی‏باختند و فجایع و صحنه‏های دردناک آنجا را تحمل می‏کردند.
در اردوگاه، از خود سؤال کردم که چرا چنین است و شروع به تحقیق و صحبت با این افراد کردم. نتیجه تحقیقات من این بود که کسانی که ماندن در آنجا و تحمّل همه آن مصایب برایشان معنایی داشت باقی می‏ماندند، ولی هر کدام که معنا و توجیهی برای زنده ماندن نداشتند به نظرشان می‏آمد که با این نحوه زندگی، هیچ هدفی را برآورده نمی‏کنند و از لحاظ روانی، خودشان به مرگ خودشان کمک می‏کردند و از بین می‏رفتند.
پس از آزادی از زندان، او بر اساس مشاهدات خود، نظریه «لوگوتراپی» (معنا درمانی) را ارائه نمود و بر اساس آن، یک کلینیک درمانی در آلمان ایجاد کرد. 40
همان‏گونه که اشاره شد، معناداری رفتارهای آدمی باید در دو سطح خرد و کلان محقق شود. مقصود از «سطح کلان» پاسخ‏گویی به سؤالات اساسی زندگی و اصل وجود است؛ پاسخ به سؤالاتی از این قبیل که از کجا آمده‏ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می‏روم آخر؟ و... این سؤالات در عین حال که مسیر کلی زندگانی را روشن کرده، و تقریبا تمام رفتارهای آدمی را معنادار می‏کنند، اما این احتمال باقی می‏ماند که در اثر غفلت از اهداف کلی، رفتارهای خاص و جزئی، به معنادهی خاص خود نیازمند باشند. به هر حال، تربیت فرزندانی با هویّت با شیوه‏ای که عزّت نفس آنان تقویت شود، امکان‏پذیر است.
هرچند این بحث بسیار دامنه‏دار می‏تواند صفحات فراوانی را به خود اختصاص دهد، اما اشاره به دیدگاه اسلام در این باره، پایان بخش این نوشتار است:

1. اسلام دیدگاهی توحیدی از جهان عرضه می‏کند که بر اساس آن، ذرّه‏ای در هستی بدون هدف و پوچ در حرکت نیست، بلکه ذرّات جهان بر اساس اهداف از پیش تعیین شده به سیر خود ادامه می‏دهند. قرآن کریم می‏فرماید: (رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا) (آل‏عمران: 191) «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا» (مؤمنون: 115) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلا» (ص: 27) «إِنّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خلقناهُ بِقَدَرٍ» (قمر: 49) و در جای دیگر از قول حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) می‏فرماید: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّی إِلاَّ رَبَّ الْعَالَمِینَ الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ.» (شعراء: 82ـ77)
مرحوم پروین اعتصامی نیز دیدگاه توحیدی حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) را در اشعار خود عرضه می‏کند؛ آنجا که از قول خدای متعال به مادر حضرت موسی (علیه‌السلام) خطاب می‏کند:
سیل‏ها از خود نه توفان می‏کنند آنچه می‏گوییم ما، آن می‏کنند
ما به دریا حکم طوفان می‏دهیم ما به سیل و موج فرمان می‏دهیم
قطره‏ای کز جویباری می‏رود از پی انجام کاری می‏رود.
بنابراین، انسان‏هایی که مفاهیم دینی در وجودشان جای کرده و به این باور توحیدی رسیده باشند، امکان ندارد از موقعیت‏های بحرانزا آسیب‏زده شوند.

2. یکی از عناصری که نگرش کلی، همچنین رفتارهای جزئی آدمی را معنادار می‏کند اعتقاد به این واقعیت است که سایه پر مهر خدای متعال بر همه هستی سایه افکنده است و مفاهیمی از قبیل صبر، رضا، تسلیم، قضا و قدر، توکّل، ابتلا و فتنه، خون حیات و امید را در رگ‏های آدمی جاری می‏کند.
برای نمونه، به یک مورد اشاره می‏شود: قرآن کریم در آیه 155 سوره بقره می‏فرماید: (وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)؛ بی‏تردید، تمام شما را با پیشامدهایی از قبیل ترس، گرسنگی، کمبود در اموال، جان‏ها و کاستی در آمدها آزمایش می‏کنیم و مژده باد بر صابران؛ کسانی که وقتی مصیبتی به آن‏ها برسد، می‏گویند: ما از آن خداییم و به سوی او باز می‏گردیم. آیا می‏توان نقش آرامبخش و معناده آیه مزبور را نادیده گرفت؟ به راستی، قدرت معنابخشی کدامین عنصر بر دردهای بی‏درمان، مصیبت‏ها، کاستی‏ها و موقعیت‏های غیرقابل‏اجتناب، از قدرت‏توکل، رضاوسایراندیشه‏های‏دینی‏برتر است؟
اما در این میان، تنها به دو عنصر نیاز است: «شناخت» و «ایمان»؛ اگر دارویی با همه توان شفابخشی، شناخته نشد و به موقع مورد استفاده قرار نگرفت، نباید انتظار درمان داشت. داروی معنوی «شناخت» و «ایمان» که مجموعه‏ای از مفاهیم مذکور را به همراه دارد، قادر است مانعی جدّی در برابر بحران به حساب آید و معنابخشی را به ارمغان آورد. این امر ادعای صرف نیست، بلکه علاوه بر مبانی تعبّدی، از پشتوانه تجربی نیز برخوردار است.
بدین‏سان، به آسانی می‏توان سخن کسانی را که معتقدند اندیشه و ایمان دینی، انسان را از ابتلا به بحران محافظت می‏کند و بر فرض ابتلا، سرعت درمان‏پذیری را افزایش می‏دهد، حق دانست. امروزه در میان مقالات فراوان مربوط به مشاوره و روان‏شناسی، بخش قابل‌توجهی به روان درمانی دینی اختصاص یافته است. اصطلاح (Psycho religioustherapy) (روان درمانی دینی)، نامی آشنا در میان بررسی‏های روان شناختی است.
بی‏تردید یکی از سازوکارهایی را که دین از طریق آن عمل می‏کند، می‏توان معنابخشی به حیات و رفتارهای انسان ـ اعم از امور کلی یا جزئی ـ دانست. برای مثال، در سخن معصومان:، حتی درباره جزئی‏ترین رفتار انسان‏ها ـ که مثلا خوردن و آشامیدن باشد ـ توصیه به معناداری شده است.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) خطاب به ابوذر می‏فرمایند: «در هر عملی، باید دارای نیّت باشی، حتی در خوابیدن و خوردن»؛ 41 جوهره معناداری افعال، «نیّت» است. نیّت الهی همان عنصری است که رفتار انسان‏ها را معنادار می‏کند. معنای از اویی، برای اویی و به سوی اویی از نیّت ناشی می‏شود و رفتار به ظاهر کم ارزش را به منبع ارزش و قدرت، یعنی خدای متعال، پیوند می‏زند.
از آیات دیگر قرآن کریم نیز می‏توان برداشت کرد که معنا در زندگی به مثابه نور و فقدان معنا به منزله تاریکی و حیرت است، (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نارا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ) (بقره: 17) مثل آنان (منافقان) به کسی می‏ماند که آتشی برافروزند. چون اطراف آنان روشن شد، خدای متعال نور آنان را از بین برده، در میان تاریکی رهایشان نماید، به گونه‏ای که جایی را نبینند.
نور فطرت الهی زندگانی را معنادار کرده و راه انسان را روشن می‏کند، اما به واسطه اعمال منافقانه، به تدریج نابود شده، او در میان تاریکی که خود ایجاد کرده ـ بدون اینکه جایی را ببیند ـ همچنان حیران می‏ماند.
آری، راه زندگی در صورتی روشن است که فلسفه زندگی شفّاف باشد. ابهام در فلسفه زندگی یا گم کردن معنای آن، جز حیرت و سرگردانی نتیجه‏ای ندارد. کمترین پیامد آن دوری از واقعیات زندگی است که در آیه بعد به آن اشاره شده است: (صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرجِعونَ)؛ کران، گنگان و کورانند و از ضلالت خود برنمی‏گردند. کسانی را که قرآن کریم در این آیه و سایر آیات کر، کور یا گنگ خوانده است، از چشم، گوش و زبان بی‏بهره نیستند، بلکه گوش و چشم و زبان آنان توان دیدن، شنیدن و گفتن واقعیت را ندارند. به تعبیر امروزین، از واقعیت فاصله گرفته‏اند. به تعبیر دیگر، ما اشیا را آن‏گونه می‏بینیم که می‏خواهیم، نه آن‏گونه که واقعا وجود دارند. فاصله از واقعیت بدان معناست که واقعیت به گونه‏ای است، اما برداشت و پندار ما نسبت به آن به گونه‏ای دیگر. این امر غالبا در سنین نوجوانی و جوانی، که دوران غلبه تخیّل و توهّم است، اتفاق می‏افتد و البته فاصله گرفتن از واقعیت در هر سنّی به مقتضای همان سن خواهد بود، به گونه‏ای که گاهی بالا رفتن سن نه تنها مشکل را حل نمی‏کند، که این فاصله را افزایش می‏دهد.
موضوع فاصله گرفتن انسان‏ها از واقعیت، دست کم با دو تعبیر شناخته شده در قرآن کریم به کار رفته است: یک مورد همان است که قرآن کریم از آن با تعابیری از قبیل کوری و کری یاد می‏کند. مورد دیگر جاهایی است که قرآن کریم با تعابیری از قبیل زینت‏بخشی اعمال بد در چندین مورد بیان کرده است که به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏شود: از جمله در سوره بقره آیه 212 می‏فرماید: (زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا)؛ زندگانی دنیا برای کافران آراسته شد و مؤمنان را به مسخره می‏گیرند.
یا در سوره انعام آیه 42 می‏فرماید: (زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ)؛ شیطان اعمال آن‏ها را برای آن‏ها آراسته است.
طبیعی است بحث مزبور به دلیل عمق و گستردگی، نیازمند بررسی بیشتر و عمیق است و باید به زمان مقتضی موکول گردد.

* پی‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود است.

 

منبع:  ماهنامه  معرفت / شماره 87، ویژه نامه روان شناسی
نویسنده : غلامرضا متقی‏فر

نظر شما