موضوع : پژوهش | مقاله

هویت و بحران هویت

هویت دینى چیست و چگونه شکل می گیرد؟ ثابت است یا متغیر؟ بحران هویت دینى کدام است؟ چه پیامدهایى برجاى می گذارد؟ این سؤالات در راستاى پرسشهایى بنیادین و دغدغه هایى است که بشر کنونى را سخت تشنه خود ساخته است بشرى که در عصر تکنولوژى عصر بحران معنى دنبال سؤالهاى بنیادین خود است.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایى وطنم
هویت و بحران هویت دینى به چه معناست و نشانه ها و عوامل آن از نگاه دینى چیست؟
با نگاهى نسبتاً عمیق به موضوع، می توان گفت که احساس هویت دینى، همچنین احساس بحران هویت دینى در موقعیتهاى ذیل حاصل می شود:
1. اگر سه حوزهى عقیده، گفتار و عملکرد دینى در انسان، منسجم و هماهنگ عمل کنند، احساس هویت دینى محقق خواهد شد و محصول هر گونه ناسازگارى بین سه امر مذکور، احساسى است که می توان آن را احساس بحران هویت دینى نام نهاد.
2. هرگونه افراط و تفریط در سه امر مذکور، انحراف از فطرت دینى، به تعبیرى، عدم تعادل در احساس هویت و به تعبیر سوم، موجب احساس بحران در هویت دینى خواهد شد. انحراف از فطرت الهى، دوستى و همراهى با شیطان و فراموشى یاد خداى متعال، تعادل روانى انسان را برهم می زند و موجبات افسردگى و اضطراب را فراهم می آورد. چنین انسانى به نىِ جدا مانده از نیستان می ماند؛ لذا طبیعى است که پیوسته در جوش و خروش باشد و از نفیر آن، مرد و زن به ناله درآیند. عملکردها یا پندارهاى متناقض یا متضاد با دین، پیوسته براى فرد این سؤال را پیش می آورد که «آیا به راستى من دین دارم و آیا به مقتضاى عقاید دینى خود عمل کردهام؟». به هر حال، احساس ناشى از ناهماهنگى در سه امر شناخت، کردار و گفتار دینى، وضعیتى را ایجاد می کند که می توان آن را احساس بحران هویت دینى نامید و این تقریباً همان احساسى است که ممکن است در صورت ایجاد هر بحران هویتى به وجود آید.
3. قرار است آدمى در مجموعه‌ى هستى خلیفه‌ى خدا روى زمین و همچنین مظهر و تجلى صفات او باشد. هویت اصیل انسان همین است؛ اما اگر مظهریت خود، همچنین آیین خلافت را به دست فراموشى بسپرد و براى خود وجودى مستقل قایل باشد و هستى و وجود خود را از آن خود بداند، تصویرى دگرگون و غیرواقعى از خود ساخته و تبدیل به چیزى غیر خود شده و نهایتاً به بحران هویت دچار شده است.
هویت واقعى انسان به او این احساس را می دهد که خود را موجودى سراسر فقر، عین الربط به خالق، سراپا نیاز و مسکنت (تصویر واقعى) ببیند. اگر خودپندارهى او مطابق با واقع نباشد و خود را کسى بپندارد که واقعاً نیست (تصویر غیر واقعى یا خیالى)، مصداق تام احساس بحران هویت دینى در او شکل گرفته است.[1] قرآن کریم به صراحت ماجراى کسانى را بیان می کند که هویت واقعى خود را باخته، از پوست خود درآمده و گونهاى دیگر شده اند.
دگرگونی هاى مورد نظر قرآن کریم در انسانها، به تعبیرى، تغییر یا به تعبیر روشنتر، تبدیل هویت انسانها ـ هر چند نهایتاً داراى یک منشأ، یعنى مخالفت با فرمان خداى متعال است که همان مخالفت با فطرت است ـ دست کم در دو سطح اتفاق افتاده است که اولین تغییر همزمان با تبدیل بنیادى در جسم و روان، و دومین تغییر و تبدیل فقط در بعد روانى انسانها صورت گرفته است.
قرآن کریم دربارهى سطح اول مواردى را مثال می زند که انسانها به دلیل مخالفت با فرمان خداى متعال، به میمون و خوک تبدیل شده اند؛ به عنوان مثال، قرآن بعد از نقل ماجراى «اصحاب سبت» که علی رغم فرمان الهى مبنى بر ممنوعیت صید در روزهاى شنبه، به صید مىپرداختند، می فرماید: (فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ)؛[2] چون در برابر آنچه از آن نهى شده بودند گردنکشى کردند، به آنها گفتیم که بوزینگان مطرود باشید. دربارهى مسخ و تبدیل انسانهاى نافرمان مذکور به حیوان، دو قول وجود دارد که یکى از آنها قوى و دیگرى قول ضعیف ارزیابى شده است. بیشتر مفسران معتقدند که این دگرگونى و مسخ، هم در جسم و هم در روان انسانها رخ داده است؛ اما گروه دیگر اعتقاد دارند که این تغییرات فقط در بعد روانى، ویژگی ها، حرکات و رفتارهاى آنها اتفاق افتاده است.
تفسیر نمونه ضمن ارائه ى دسته بندى فوق ادامه می دهد: عده ى کمى از مفسران معتقدند که مسخ به معناى مسخ روحانى و دگرگونى صفات اخلاقى است. به این معنا که صفاتى مانند صفات میمون یا خوک در انسانهاى سرکش و طغیانگر پیدا شد و تقلید کورکورانه و توجه شدید به شکمپرستى و شهوترانى که از ویژگی هاى این دو حیوان است در آنها آشکار گشت.
همان گونه که اشاره شد؛ از این آیه و آیات مربوط استنباط می شود که مسخ و دگرگونى، هم جسم و هم روان انسانها را شامل می شده است. اما برخى آیات، مسخ انسانها در بعد روانى و ویژگی هاى اخلاقى را بیان می کنند. تردید نیست که این دگرگونى به تنهایى نیز داراى سطوحى است که می توان از کوچکترین انحراف اخلاقى تا تغییرات کلى را در آن درجه بندى کرد. یکى از نمونه هاى روشن قرآن، در سورهى مبارکه اعراف است: (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ)؛[3] و بر آنان خبر کسى را بخوان که به او (علم) آیات خود را بخشیده بودیم، اما از آن عارى شد، پس شیطان در پى او افتاد و آن گاه از گمراهان شد. (وَ لَوْ نشاء لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ)؛[4] و اگر می خواستیم قدر او را (به خاطر علمش به آیات) بلند می داشتیم، ولى او به دنیا و پستى گرایید و از هواى نفس خویش پیروى کرد. (آرى) داستان او مانند سگى است که اگر به او حمله آورى زبان از دهان بیرون می آورد و اگر هم او را به حال خود واگذارى، باز هم زبان از دهان بیرون می آورد. این داستان منکران آیات ماست، پس برایشان این پند و داستان را بخوان شاید که اندیشه کنند.
در تفسیر نمونه ذیل همین آیه ى مبارکه آمده است: این آیه به روشنى به داستان کسى اشاره می کند که نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آیات الهى گشته، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده است؛ به همین دلیل شیطان به وسوسهى او پرداخته و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شده است. تعبیر «انسلخ» که از مادهى «انسلاخ» و به معناى از پوست بیرون آمدن است، نشان می دهد که آیات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشت که چون پوست تن او شده بود، اما ناگهان وى از این پوست بیرون آمد و با یک چرخشِ تند، مسیر خود را به کلى تغییر داد. از تعبیر (فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ)برمی آید که شیطان در آغاز از او قطع امید کرده بود، چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شیطان او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسهگرى پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.
می توان گفت واژهى انسلاخ که در آیهى مبارکه بدان اشاره شده است، تعبیر دیگرى از تبدیل و تغییر هویت دینى انسانهاست. کسى که به چنان مقام و شرافتى از انسانیت می رسد که آیات الهى به گونهاى او را احاطه می کنند که گویى علم به آیات الهى، جزئى از بدن او می شود، با بیرون آمدن از این پوست، هویت انسانى خود را به مانند ویژگی هاى سگ تغییر می دهد. همان گونه که ملاحظه می شود، انسانى با ویژگی هاى فوق، به سگ تشبیه شده است. معناى آیه زمانى روشنتر می شود که این آیه و آیاتى از این قبیل را که برخى انسانها را به حیوان تشبیه کرده اند با آیاتى که بر ارزش، کرامت و خلافت انسان تأکید می کنند مقایسه نماییم.
انسان در اوج (با هویت واقعى انسانى) به اندازهاى سقوط می کند که از دیدگاه قرآن کریم با بدترین جنبندگان (شرالدواب)، چهارپایان (انعام) و بدتر از آن (بل هم اضل)، الاغ (حمار)، عنکبوت و سگ قابل مقایسه می شود و مطابق نقل برخى آیات قرآن کریم، با مسخ شدن، به میمون و خوک (قرده و خنزیر) تبدیل می شود. به عنوان مثال، در سورهى مبارکهى جمعه، یهودیانى که از زیر بار تکلیف الهى شانه خالى کرده اند به الاغ تشبیه شده اند: (مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُواْ التَّوْرَلـةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارَما بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِـَایَـتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَیَهْدِى الْقَوْمَ الظَّــلِمِینَ)[5]داستان کسانى که (عمل به تورات) بر آنان تکلیف شد، سپس آن را (چنان که باید و شاید) رعایت نکردند، مانند الاغى است که کتابهایى را حمل می کند.
چه بد است وصف گروهى که آیات الهى را تکذیب کردند و خداوند قوم ستمکار (مشرک) را دوست ندارد. تفسیر گرانقدر المیزان ذیل همین آیهى مبارک می فرماید: براى الاغ چه فایده دارد که کتابهاى حکمت آمیز بر پشتش حمل شود؟ الاغ نمی تواند از کتاب سودى ببرد؛ زیرا قادر به خواندن نیست و نمی تواند به مضمون آن عمل کند؛
بنابراین، کسى که قرآن می خواند، ولى در آیات آن تدبر و به مقتضاى آن عمل نمی کند، مانند کسانى است که در آیهى فوق به الاغ تشبیه شده اند. در آیهاى دیگر، کسانى که بر خلاف فطرت خویش عمل می کنند، خداى حقیقى و واحد را کنار می گذارند و اولیا و اربابان دیگرى را انتخاب می کنند، به عنکبوت تشبیه شده اند که دورتا دور خود را تارهاى نازک می تند و فکر می کند که خانهى محکمى ساخته است که او را از خطرها در امان نگاه می دارد، غافل از آن که تارهاى مویین و سستى که نامش را خانه گذاشته است، به هیچ وجه امنیت ندارد و هر آن در معرض هجوم و فناست.
از دیدگاه دینى، عواملى از قبیل تزیین اعمال (که آدمى با القاى شیطان رفتارهاى ناپسند خود را پسندیده بپندارد)، تعلق افراطى به دنیا و حب افراطى نفس، به گونهاى که همه چیز را فداى رسیدن به لذات خود کند و حاضر نباشد خود را براى ارزش والاترى فدا نماید، و خروج از مرز تعادل اخلاقى را می توان عوامل بحران هویت نامید. همچنین قساوت دل، انعطاف ناپذیرى در برابر کلام حق، موعظه ناپذیرى و زنگار زدن دل و آنچه که قرآن کریم با تعابیر «رین» (کَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ)،[6] «زیغ» (فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ)،[7] «طبع» (طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ)،[8] «ختم» (خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ)،[9]بیان می کند را می توان از علایم بحران هویت دانست. به هر حال، هر یک از روانشناسان در تعریف خود از هویت، به جنبهاى از آن توجه داشته اند، بدون آن که جنبه هاى متفاوت آن دقیقاً از یکدیگر تفکیک شود؛ البته از آنجا که ابعاد روانى انسان به نوعى درهم تنیده است و گاه قابل تفکیک نیست، نمی توان براى هویت هاى مختلف انسان، اعم از دینى، فلسفى، اجتماعى، روانشناختى و... مرز دقیقاً جدایى تصور کرد.
هویت انسانها ثابت است یا متغیر؟ و اگر متغیر است عوامل آن چیست؟ بهتر است از ابتدا روشن شود که آنچه در این بحث بدان پرداخته می شود مسائل کلى است و اختصاص به سن خاصى ندارد؛ زیرا در صورت روشن شدن کلیات بحث، وضعیت سنین نیز روشن خواهد شد. درباره ى ثابت یا متغیر بودن هویت انسانها اندیشه هاى متفاوتى ابراز شده است؛
از جمله، مقاله اى با عنوان «تحول هویت در محتواى فرهنگى» در اینترنت منتشر شده است که از گفتار نویسنده ى آن چنین برداشت می شود که در «جوامع سنتى»، به دلیل ایستایى و تغییرناپذیرى نقشها و عدم تحرک طبقاتى و اجتماعى، هویت انسانها ثابت و بدون تغییر باقى می مانده است. وى ابراز نظر می کند که بر اساس عقاید سنتى انسانشناسانه، هویت افراد درجوامع سنتى، ثابت، استوار و مستحکم است.
هویت در جوامع سنتى، تابعى از نقشهاى اجتماعىِ از پیش تعریف شده و نظام سنتى است که منشأ آن دستورهاى دینى است که جایگاه افراد در جهان را مشخص و به صورت قطعى قلمروِ اندیشه و رفتار را تعیین می کند. در جوامع سنتى هر کس به عنوان عضوى از یک قبیله و در نظام بسته ى یک خانواده می زیسته و می مرده است، در «جوامع پیشمدرن»، هویت امرى مسئله ساز نبوده و در معرض تأمل یا گفت وگو قرار نداشته است. انسانها در آن دوران، یا در معرض بحران هویت نبودند، یا اساساً خود را درمان می کردند. فرد از ابتدا شکارچى و عضو قبیلهاى خاص بود و تا آخر عمر بدون تغییر به همان صورت باقى می ماند.[10] اما در «جوامع مدرن»، هویت، از تحرک، چندگانگى، فردیت، وابستگى به خود و تغییر و تحولات بیشتر برخوردار شد.
این امر موجب طرح این سؤال می شود که آیا به همین دلیل است که در جوامع مدرن فرد در شبکه هاى متفاوت و گاه متضادى از نقشها گرفتار می آید، به گونهاى که خود هم نمی داند کیست؟ در این صورت، هم هویت و هم مسائل مربوط به آن در جوامع مدرن مسئله ساز خواهد بود.[11]
بر اساس این تحلیل، هویت انسانها ثبات ندارد؛ بلکه تابع متغیرهاى محیطى و اجتماعى است و به پیروى از تغییر شکل جوامع، تغییر می کند. علاوه بر این، عنصر زمان و موقعیتهاى خاص را می توان از عوامل مؤثر در تغییر هویت انسانها دانست. به هر حال، متغیرهاى مختلفى در شکلگیرى هویت انسانها دخیلاند که هر متغیر به نوبهى خود قادر است احساس هویت آدمى را دچار فراز و نشیب هایى نماید. به هر حال، در جوامعى که به سرعت متحول می شوند به آسانى نمی توان هویت ثابت بر مبناى عوامل خارجى، مانند ثروت و دارایى و یا جایگاه رسمى اجتماعى کسب کرد. فقط توانایی هاى خود فرد، اعم از توانایی هاى علمى، خلاقیت، توانایی هاى عقلانى و اخلاقى است که می تواند مبناى هویت امن آدمى قرار گیرد؛
بنابراین، در جامعهاى که به سرعت در حال تغییر است، تحقیق براى یافتن معنا در زندگى معمولا معطوف به کسب هویت ثابت است. نارضایتى گستردهى غربیان به دلیل گامهاى سریع تحولات فنى و اجتماعى نیز بدان دلیل است که نقشهاى سنتى که به ایجاد احساس هویت کمک می کرده دچار تحول شده است. کسانى که از چنین تهدیداتى احساس خطر می کنند، با احساس هویت خود مشکل دارند و انسانهایى که بر موج این تحولات سوار می شوند به احساس قدرت دست مىیابند.[12] نکات مهم این گفتار آن است که اولا، هویت انسانها، صورتهاى گوناگون دارد؛ ثانیاً، این احساس داراى مراتب و درجاتى است و هر مقطع سنى اقتضاى نوعى از آن را دارد. همچنین در این مقاله آمده است که هویت انسانها صورتهاى گوناگون دارد که می توان احساس هویت روانشناختى، اجتماعى، جنسى، فردى، فرهنگى، سیاسى و دینى را از آن دست شمرد. احساس هویت مراتبى دارد، کودکان احساس هویت را از سطح روانشناختى آغاز می کنند؛ به عنوان مثال، از این جا آغاز می کنند که: «من فرزند والدین خود هستم».
بزرگسالان هم شیوه هاى خود را در سطوح مختلف، شاید هم با داشتن هویتهاى متفاوت در سنین مختلف اعمال می کنند. این که در چه زمانى بر چه سطحى از هویت تمرکز کنند بستگى دارد به این که چگونه به صورت ناخودآگاه تضادها و ناراحتی هاى درونى خود را تفسیر نمایند، همچنین بستگى دارد به این که به کدام یک از مراتب هویت بیشتر اهمیت دهند.[13] و سرانجام در این باره که چگونه و در چه موقعیت هایى آدمى هویت خاصى را مورد توجه قرار می دهد، نویسنده فوق می نویسد: شیوه هایى را که انسانها در زندگانى خود براى مواجه ه با بحرانهاى بزرگ به کار می گیرند تعیین می کند که کدام سطح هویت براى آنان مهمتر است؟ به عنوان مثال، براى کسانى که از مذهب براى آرامشبخشى خود استفاده می برند، مرحلهى هویت دینى؛ اگر از حمایت اجتماعى بهره می برند، هویت اجتماعى و اگر فقط بر توانایى و قدرت خود اتکا دارند، هویت فردى بیشترین اهمیت را دارد.[14] همان گونه که ملاحظه شد، دیدگاه فوق صراحتاً بر تحول مداوم هویت انسانها تأکید دارد. در عین حال، برخى پژوهشگران با این اندیشه موافق نیستند و اعتقاد دارند، عنصر زمان و شرایط زمانى در تغییر هویت انسان دخالت ندارد و هویت آدمى از ابتدا تا انتهاى عمر ثابت است.
وى می گوید: یکى از جنبه هاى مهم درک هویت، ثبات هویت افراد در گسترهى زندگى است. انسانها به صورتى عمیق و آشکار، در طول زندگانى تغییر می کنند، اما على رغم این تحولات، انسان هشتاد ساله، همان انسان هنگام تولد است... ایجاد توازن بین استمرار هویت و تحول زمان، جنبهى مهم شناخت انسان است که در حوزه هاى مفهومى مختلف یافت می شود.[15] تجارب حضورى، این ادعا را تأیید می کند که هویت آدمى دستخوش تغییرات می شود؛
به تعبیر دیگر، ادعاى ثبات و بدون تحول بودن هویت آدمى اثباتشدنى نیست. اگر فراموش نکرده باشیم که هویت، اقسام فراوانى دارد و می توان آن را به هویت جنسى، اجتماعى، فرهنگى، روانشناختى، فلسفى و... تقسیم کرد، پاسخ به این سؤال چندان مشکل نخواهد بود؛ زیرا متغیرهاى فراوان فردى، روانشناختى، فرهنگى و اجتماعى می تواند احساس هر فرد از هویت خویش را تغییر دهد.
صعود یا نزول آدمیان از طبقهى سنى، تحصیلى، اجتماعى، فرهنگى و یا... به طبقهى پایینتر یا بالاتر، بى تردید احساس یا درک آدمى از خویشتن را متحول خواهد کرد؛ به تعبیر دیگر، در احساس هویتِ آدمى تغییر ایجاد خواهد کرد. حتى متغیرهایى به مراتب سادهتر از امور مذکور، می تواند تحولى اساسى، هر چند ناپایدار، در احساس آدمى از هویت خویشتن ایجاد کند. آیا اتفاق نیفتاده است که برداشت آدمى از خودش، با ورود در یک جمع یا بیرون آمدن از حضور جمعى از مردم و ورود در جمع دیگر، عوض شود؟ آیا گاهى در جمعى احساس مهترى و در جمع دیگرى احساس کهترى به او دست نمی دهد؟ آیا این امر غیر از تغییر هویت است؟ شاید تحلیل فوق که علی رغم تحولات روزگار، هویت انسانها همچنان ثابت است، به جنبه دیگرى از موضوع اشاره داشته باشد و آن ثبات حقیقت روانى انسانهاست. آرى، حقیقت روح آدمى از ابتدا تا انتهاى خلقت ثابت است؛ این سخن بدان معناست که روح خواص ماده را ندارد، مانند جسم مرکب نیست، غبار زمان آن را دچار فرسایش عناصر نمی کند و به کهنگى نمی گراید؛ به تعبیر دیگر، انسان هشتاد ساله امروزین، همان انسان دوران تولد است؛ زیرا اگر این همان نباشد، معنا ندارد که از ابتدا تا انتهاى عمر، او را با یک نام صدا بزنیم یا به خاطر جنایتى که سالیان پیش انجام داده او را مجازات کنیم و بهشت و جهنم و نعمت و عذاب، بیهوده خواهد بود؛ پس، از دیدگاه فلسفى حقیقت روح همان است که از ابتدا آفریده شده است و یکى از ادلهى فلسفى متقن معاد نیز همین است؛ اما سخن آن است که تغییر شرایط و موقعیتها تا چه اندازه بر روان آدمى تأثیر می گذارد. به تجربه دریافتهایم که گاهى احساسات عجیبى به انسان دست می دهد؛ به عنوان مثال، احساس بی هویتى، خودباختگى، حقارت، تکبر و...؛ این تغییر و تحولات، توجیه خاص خود را دارد. روانشناسان به دنبال بررسى این قضیه اند که بر اساس چه ساز و کارى این تحولات در هویت انسانها رخ می دهند و چه عواملى موجب تغییر حالات روانى آنها می شود.

پی نوشت:
[1]. ر.ک: محمدحسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ذیل آیهى (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ)(حشر: 19).
[2]. اعراف: 166. [3]. اعراف: 175.
[4]. اعراف: 176 (ترجمه از خرمشاهى).
[5]. جمعه: 5.
[6]. مطففین: 14.
[7]. آلعمران: 7.
[8]. محمد: 16.
[9]. بقره: 7.
[10].
[11] Kellner, 1992. Google , The Development of The cuntural identity in the cultural context.
[12] http/www.freezone.co.uk/ian- heath/50%20-%20 need%20 for%20identity.htm
[13] ibid.
[14] ibid.
[15] http/www.skiamore.edu/ggutheil/statement.htm.

تاریخ انتشار در سایت: ۹ آذر ۱۳۸۵منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
به نقل از: نشریه ‏صباح، شماره 11 و 12
نویسنده : غلامرضا متقى‏فر

نظر شما