کالبد به مثابه هویت
موضوع بدن و مهارتها و روشهای استفاده از آن از قدیمیترین حوزههایی است که انسانشناسان به آن پرداختهاند و از زمانی که رساله مارسل موس با عنوان «فنون کالبدی»بیش از 50 سال پیش به انتشار رسید تا امروز و از خلال آثار انسانشناسان دیگر فرانسوی، از جمله لوبروتون، میتوان تمایل به درک کالبد به مثابه حامل بیولوژیک هویت فرهنگی فرد و از خلال فرد، جامعه را تشخیص داد. با این وصف، آنچه در طول سالهای اخیر از خلال فرآیندهای چند سویه جهانی شدن و از جمله از طریق چرخش بیپایان تصاویر در شبکه(اینترنت، ماهوارهها و مطبوعات... ) حائز اهمیت است، اینکه بدن هر چه بیشتر از آنکه صرفا حامل بیولوژیک فرهنگ از طریق مهارتهای زندگی روزمره(کار کردن، نشستن، خوابیدن، راه رفتن، و... ) باشد، در عین حفظ کردن این جنبه از خود، در حال تبدیل شدن به یک ابزار استراتژیک نیز هست. البته شاید بهتر میبود میگفتیم، استراتژیک و تاکتیک. اما درباره استفاده تاکتیکی از بدن، بسیار بحث شده است و شاید تنها بتوان برای اشاره به مفهوم «صحنهپردازی روزمرگی»یا «ایدئولوژی روزمرگی»یعنی دو نظریه از میان نظریههای متعدد که به ترتیب به وسیله ایروینگ گافمن، جامعهشناس آمریکایی و هانری لوفبور، فیلسوف فرانسوی، مطرح شدهاند، در این زمینه و به مابهازاهای فضایی این نظریهها در زمینه فضا، آنگونه که در نظریههای معماری از لوکوربوزیه تا ایموس راپاپورت شاهد آنها بودهایم، اکتفا کرد. اما درباره استراتژیهای استفاده از بدن کمتر میتوان رویکردهای نظری مورد اجماعی یافت زیرا بحث از خلال مجموع مباحث جهانی شدن تنها در آغاز خود است و بهطور کلی هم از آنچه «روششناسان مردمی»(ethnomethodology) مثل گارفینکل مطرح میکنند، متفاوت است و هم با آنچه اندیشمندانی که در تداوم مطالعات فرهنگی بیرمنگام، قرار گرفتهاند همچون ادوارد هال و مفهوم «فاصله»(نگاه کنید به کتاب «بعد پنهان»که به فارسی نیز ترجمه شده است) در نزد او. در واقع استراتژی کالبدی را باید عمدتا از خلال رابطهای درازمدتتر از روابط تاکتیکی با کالبد جست که هر چند ممکن است از همان ابزارها(نظیر آرایش، پوشش، تغییرات اندامی و جسمانی... ) استفاده کند، اما این کار را در منطقی بسیار عمیقتر و چشماندازهایی بسیار انسجامیافتهتر(هر چند احتمالا ناخودآگاه) انجام میدهد که هدف از آنها یا مثبت هستند و یا منفی: یا ایجاد، تقویت، تداوم بخشیدن، گسترش و انتقال یک هویت یا یک مجموعه هویتی و یا تخریب، تضعیف، ممنوعیت، تقلیل و مانع شدن از انتقال چنین هویتی.
نتیجه آن است که در استراتژی کالبدی، کالبد تنها در رابطه با خود قرار نمیگیرد، بلکه از کلیشههای از پیشساختهشدهای حرکت میکند که خود میتوانند در فرآیندهای مختلفی شکل گرفته باشند. اگر خواسته باشیم موضوع را در شکل حاد و مبالغهآمیز آن مطرح کنیم میبینیم که یکسان شدن(uniformisation) پوششی در یک جامعه یا یک نهاد مشخص(مثلا در ارتش) در خدمت آن است که نه فقط هویتهای فردی پراکنده(و به همین دلیل سرکش) فردی را در یک تجمع و موقعیت یکپارچه(لااقل نسبی) قرار دهد، بلکه استراتژی مشابهی نظیر این کار در سطح جامعه نیز انجام میگیرد که کاملا با نظریه فوکویی قدرت و کنترل کالبدی برای ایجاد کنترل اجتماعی انطباق دارد. برای مثال آنچه در چین کمونیست یا در دوره حکومت خمرهای سرخ در کامبوج انجام شد و همه وادار به پوشیدن لباسهای یکسان شدند، از یکسو، و آنچه در همین دوران منتها به صورتی انعطافپذیرتر؛ عمیقتر، ظریفتر و زیرکانهتر و به خصوص درونیشدهتر در کشورهای غربی انجام گرفت، یعنی ایجاد نوعی لباس متحد الشکل(کت و شلوار و کراوات برای مشاغل بالا و لباس آبی کارگری برای مشاغل پایین) در پهنههای بزرگی از جامعه و حوزههای بزرگی از کار، هر دو گویای تمایلهای مشابه به کنترل اجتماعی جامعه از طریق یک ایدئولوژی صوری بودند که البته عمر هر دوی آنها نیز به سر آمد، ولی آنجا که استراتژی از خلال درونی کردن میگذشت(غرب) عمر بسیار بیشتری داشت.
امروز نیز، استفاده از استراتژیهای کالبدی را میتوان در شکل پیچیدهای تقریبا در تمام فرهنگها مشاهده کرد. هر چند که ورود هر چه بیشتر عنصر ایدئولوژیک(در مفهوم سازوکارهای قدرت) در آنها میتواند دادهها را به کلی تغییر دهد و این مبحث دیگری را برای ما میگشاید. اما در اینجا به گفتن همین بسنده میکنیم که قدرت ایدئولوژیک از خلال ابزارهای الزامآور سبب دوگونه تاثیرگذاری بر استراتژیهای کالبدی میشود که میتوان آنها را زیر دو عنوان کلی(که طبعا نیاز به بحث بیشتری دارد) طبقهبندی کرد: از یکسو، دنبالهروی(یا همشکلگرایی)(conformism) و از سوی دیگر مقاومت(resistance). در هر یک از این دو گرایش سوژه چه در قالب فردی و چه به مثابه جزئی از یک جماعت(community) به دلیل واکنشی مثبت یا اطاعـت(مورد اول) یا منفی؛ شورش(مورد دوم) از ایدئولوژی قدرت غالب استراتژی کالبدی خود را تعیین میکند.
پرسش نهایی، که در اینجا صرفا به صورت اشارهای کوتاه به آن پاسخ میدهیم و پاسخ مفصل به آن را به فرصتی دیگر وامیگذاریم آن است که آیا در شرایط چندسویگیهای پیچیده ناشی از فرآیندهای بیشمار جریانیافته در روند جهانی شدن، اصولا چنین شکلی از کنترلها امکانپذیر است یا نه. برای پاسخ به این سوال باید منطق قدرت را درک کرد که یکی از ابعاد آن تفاوتی اساسی است که این منطق با مفهوم زمان دارد. رابطه این منطق با زمان و با مفهوم عامتر تاریخ، رابطهای عمدتا اسطورهای است و نه رابطهای واقعی و کالبدی(ولو در ترکیبی از مادیت و ذهنیت) بهگونهای که ما در افراد حقیقی در جامعه میبینیم. قدرت خاصیت «خودشیفتگی»(narcissism) دارد و بنابراین میتواند با استفاده از ابزارهایی که پایه و اساس آنها صرفا یک «زور فیزیکی»است به برساختهایی(construction) دست بیابد که در روند اسطورهای شدن خود، منشاء خویش(یعنی زور) را حذف کرده و در یک رابطه زبان آفرینشی(glottogensis) قرار میگیرند بهگونهای که به واژگان همان قدرتی را میدهند که باید در پدیدههای فیزیکی وجود داشته باشد و این قدرت ذاتا قدرتی «افسونکننده»دارد که تاثیر اصلی آن(و برخی معتقدند تنها تاثیر آن) به مثابه تاثیری که درازمدت فرض میشود، تنها بر خود کسانی است که آن را آفریدهاند. بدین ترتیب است که استراتژی کالبدی به موضوعی سیاسی تبدیل میشود و این تصور به وجود میآید که چنانچه بتوان شکلها را کنترل کرد، میتوان محتوای آنها را نه فقط در کوتاه، بلکه در درازمدت نیز کنترل کرد و حتی به طور دائم تغییر داد. در حالی که آنچه در عمل اتفاق میافتد(و به این موضوع در آینده باز میگردیم) دقیقا عکس این است، یعنی محتواها، شکلها را «دستکاری»(manipulation) کرده و در نهایت از آنها همان چیزی را میسازند که نظام اجتماعی میخواهد. این معنای دقیقی است که در روند استراتژیهای کالبدی در سطح یک جامعه اتفاق میافتد و برای کالبد، جنبهای بیولوژیکی فرهنگی دارد یعنی هویت آن را در روند تنها زمان واقعی(یعنی زمان روزمرگی) و تنها مکان واقعی(یعنی فضای روزمرگی) که غیرقابل ایدئولوژیزه شدن(جز در اشکال خودشیفتگی قدرت) هستند، تولید و بازتولید میکند.
منبع: روزنامه کارگزاران ۱۳۸۷/۰۴/۲۵
نویسنده : ناصر فکوهی
نظر شما