رسانه، معنا و هویت
هدف محوری معنا حول و حوش خود، تشکیل و بازنمایی هویت است. به عنوان یک جنبه از خود، هویت توصیف خود محسوب می شود. همچنین این هویت به صورت ضروری یک بازنمایی از یک نوع است و به صورتی تدوین می شود که در زمینه و محیطی مشابه یعنی فرهنگ در دسترس دیگران است. بیشتر شاهدی روایی وجود دارد که این رسانه ها نقشی مهم در هویت ایفا می کنند. موسیقی پاپ، فیلم، و تلویزیون همه موادی را فراهم می کنند که مناسب هویت هستند. پژوهش هایی در باره جوانان و بخصوص فرهنگ جوانی انجام شده اند و این پژوهش ها نشان می دهند که فرهنگ رسانه ای به صورت همگرا منابع، بسترها و فعالیتهایی را برای هویت جوانان ارائه می کند.
هویت یک جایگاه مهم است، هرچند تنها جایگاه نیست و جایی است که رسانه ها و دین در تجربه انسانی با هم تعامل دارند، اما به عنوان نوعی ابزار پژوهشی برای به دست آوردن تحقیق مان هویت خود را به عنوان مقوله ای مهم نشان می دهد.
این نکته می تواند هنگامی که ما به سرشت کارهای معاصر در زمینه دین معاصر نظر می کنیم فهم شود. استفان وارنر در مقاله تأثیرگذارش در مورد سرمشق های جدید در مطالعه دین پیشنهاد کرده است که برای تبیین دین معاصر ما باید تفکرمان را در باب دین از «آنچه نسبت داده می شود» به «آنچه تحقق می یابد» تغییر دهیم. منظور او این است که با این کار در مدرنیته متأخر دین از بین نمی رود، بلکه سرشتش تغییر می کند. دیگر نمی توان دین را صرفاً بر حسب نسبتهای تاریخی، ساختاری یا آموزه ای تعریف کرد.
به جای آن وارنر پیشنهاد می کند که ما باید دین را به عنوان چیزی دریابیم که در تجربه و عمل و به عنوان آرمانهای زندگی های آزموده به وجود می آید. این تأکید بر هویت که من در حال دفاع از آن هستم از این بحث می کند که چه مدافعانی برای این شکل جدید دین «تحقق یافته» وجود دارند؛ حداقل در معنایی جدید از آنها به عنوان (امور) دینی و معنوی و از این رو هویات دینی و یا معنوی.
در این تقریر جامع از دینداری مدرن متأخر از این نسل پرتعداد، وید کلارک روف تصریح می کند که این فعالیت هویت سازی (آنگونه که ما آن را نام نهادیم) یک اتصال میان بستر تجربه فردی و بستر کلان تری از زندگی اجتماعی و فرهنگی است که شامل مدعیاتی است که با این فرهنگ در باب معنای نمادین ساخته می شوند. ناهمواری و فراز و نشیب تغییر و انقلاب دینی قرن بیستم نتیجه شکل گیری مدعیات ایدئولوژیک دینی صریح و مشخص است. همانگونه که روف اشاره می کند این عناوین ایدئولوژیک بیش از پیش به صورت بازتابی رو به رو می شوند. اینکه افرادی برای خودشان طیفی از نمادها، مدعیات و ایده هایی از بسترهای مختلف (چه عمومی و چه خصوصی) تدوین می کنند به یک هویت تحقق یافته رهنمون می شود (هرچند این هویت گونه ای هویت سازی است). همان گونه که روف اشاره می کند، چنین فعالیتهایی دهه ها پیش به وسیله اریک هابزباوم با مفهوم «سنت ساخته شده» اش پیش بینی شده بود.
تفاوت ظریف اما مهم در کارهای روف (و دیگران) در این تصور است که منابعی که افراد بر حسب معنویت یا دینداریشان تولید می کنند بجد به عنوان اشیا قلمداد می شوند. منظور من آن است که ابراز کنم با این کار اشیایی به مثابه فرهنگ مادی هستند هرچند چنین اشیایی بخشی از چیزی هستند که ما در فرهنگ با آنها رو به رو می شویم که به دین و معنویت منوط و مربوطند. به جای آن من مایلم از این نکته بحث کنم که ما به نمادها و منابع فرهنگی به مثابه اشیایی در ارتباط با هم و در طیفی از امور که در تجربه انفسی زندگی روزمرهمان با آنها مواجهیم نظر می کنیم. تکرار کنم که این بخشی از کاری پژوهشی است و روشی برای جدا کردن این نوع از فعالیت از روش هایی که ما معمولاً به عنوان روشهای رسانه ای قلمداد می کنیم محسوب می شود. از این رو من مایلم این گونه بیندیشم که رسانه ها باید به عنوان «اشیا» و نه «متن ها» یا «پیام ها» یا «محیط ها» یا «نظام های ایدئولوژیک» قلمداد شوند، حداقل اگر آنها خودشان در محیطی زیسته شده مطرح شوند.
نظریه تعامل گری نمادها روشی را برای تفکر در باب افراد و نسبت هایشان با فرهنگ و اشیای فرهنگی پیشنهاد می کند. این نظریه این کار را بخصوص در باب پرسش هایی در مورد هویت و معنا صورت می دهد که برخی از آنها در اینجا کاربرد دارند. در بنیادین ترین سطح، تعامل گرایی تصریح می کند که ما به عنوان موجودات اجتماعی از طریق تعامل مان با دیگران گسترش می یابیم و این تعامل ها با نوعی ساختن خودآگاهانه و بازنمایی خود در ارتباط است. ما می آموزیم که هستیم، چگونه عمل می کنیم، ارزش چیست و در باب ارتباط با دیگران امر مناسب از چه قرار است. در طول زمان معنایی ایده آل از خود را که مناسب جایگاه خاص، زمان و شبکه روابط مان است بسط می دهیم. این امر، منطقی از زندگی اجتماعی و فرهنگی را که ما به عنوان ساختار هویت هایمان می فهمیم معنا دار است تأیید می کند. دلیل این امر آن است که این هویت بازتاب فهمهای ما از منطق های فرهنگی بسترهایی هستند که ما در آنها زندگی می کنیم و دلیل دیگر آن است که آنها شامل اشیای فرهنگی از جمله نمادها، ارزشها، و زبانهایی هستند که به ساختن و موجه کردن این بسترها مدد می رسانند. این رویکرد که من از آن در اینجا بحث می کنم، نقشی را برای فعالیتهای رسانه ای و اشیای رسانه ای در چنین ساختاری از خود و هویت مفروض می گیرد. اینکه نقش چنین اشیایی تا چه اندازه محدود، گسترده، متقن یا منفعل است از یک منظر پرسشی تجربی است که در فصول بعد به آزمون در می آید. هم اکنون اما مهم است دریابیم که به جهت پاره ای از دلایل مطلوب ما می توانیم انتظار داشته باشیم که نقشی برای رسانه ها در معنا و هویت موجود باشد.
این عمل از چندین جهت تقابلی ظریفتر و کمرنگتر را با نظریه «تأثیرمحور» سنتی به وجود می آورد. در میان ظرفیتهای مختلف مطالعات رسانه ای فرهنگ گرا به صورت عام این مطالعات خواهان آن است که بر رسانه از منظر مخاطبان رسانه ای و همچنین افراد و معناسازی جمعی تمرکز کند، بیش و پیش از آنکه از منظر نهادها یا بسترهای رسانه ای به موضوع نظر کند. این مطالعات خواهان فهم امور بر حسب اشیای رسانه ها به عنوان منابع نمادین و نه ساختارهای ایدئولوژیک قطعی است. این مطالعات می خواهند ابراز کنند که این پرسش های مهم ممکن است در گستره معناسازی و فراتر از «اثر» رسانه ها بر رفتار باشد. همچنین تقابلی بنیادین تر و جالبتر در آنچه من اینجا بسط دادم وجود دارد - یک دیدگاه که رسانه را بر حسب همگرایی اش در زندگی روزمره می بیند و نه بر حسب اثراتی که بر آن می گذارد.
بیشتر آنچه به اصطلاح سرمشق مسلط «اثرات» رسانه ها قلمداد می شوند، رسانه ها را در رابطه با آسیب شناسی های مختلف در نظر می گیرند. از ابتدایی ترین مطالعات قرن بیستم در باب تأثیر فیلم ها و رمانها بر کودکان و جوانان از طریق نظریه «اجتماع توده ای» اواسط قرن بیستم تا مطالعات تأثیر تلویزیون بر رفتار خشونت بار که بعداً درآن قرن مورد توجه قرار گرفت، یک تمایل سازگار برای اندیشه در این باب که رسانه ها چگونه بر کودکان زیر سیزده سال سازمان یافته، بر شبکه اجتماعی با کارکرد آشکار یا خانواده تأثیر می گذارند وجود داشته است. تعامل گرایی از جهتی (همچنین ممکن است به عنوان سنت اجتماعی - نظری عمل گرایانه خارج از جایی که رشد کرده قلمداد شود) بر مسیری مخالف تأکید می کند. این تعامل گرایی خواهان فهم و تبیین راهی است که ما اجتماعی شویم؛ راهی که ما معناداری خودمان را در جهان اجتماعی می سازیم و راهی که ما منابع فرهنگی و اجتماعی را برای اهدافشان به کار می گیریم. علاوه بر این، این نظریه فرض می گیرد که در سطحی مهم، فرایندی آگاهانه و شناختی موجود است. این نظریه این نکته را که در باب گسترش روان شناختی افراد خودآگاهی کاملی وجود ندارد رد نمی کند، حتی امور زیادی هستند که مربوط به عرصه پنهان و ضمیر ناخودآگاه ما هستند (و ما از آنها خودآگاهی نداریم)، با این همه تعامل گرایی آرزو دارد بر این نکته تمرکز کند که چگونه ما معنای جهانمان را می سازیم و کاری برای بومی کردنش انجام می دهیم.
رویکرد اینجا بسیار مشابه پیشرفت نسبتاً معاصر در حوزه روان شناسی است که «روانشناسی اثباتی» نامیده می شود. بر طبق نظر موافقان این رویکرد، این (نوع) روان شناسی در جایی در پاسخ به مضمونی مشابه آنچه من در اینجا از آن بحث کرده ام مطرح شده است: اینکه ابزارهای سنجش موجود، اغلب آسیب شناسانه هستند تاهمگرا. یکی از طرفداران این موضع اثباتی سزیکسزنت میهالی است که بصیرت های ارزشمندی در باب رویکردی ارائه کرده است که در یک مقاله خلاقانه به نام «چرا ما به اشیا نیاز داریم؟» (با تکیه بر این رویکرد) به اشیای رسانه نظر می کند. در آنجا او پیشنهاد می کند که اشیای فیزیکی (و تا حدی فرهنگی) کارکردهای مهمی را در قرار دادن ما در زمان، مکان و تاریخ انجام میدهند.
من از این بحث نمی کنم که همه تحلیل های اجتماعی رسانه ها و دین باید نظام های باثبات و کاملاً کارکردی را مشاهده کنند. علاوه بر این، تحلیل رسانه ای فرهنگ گرا بیشتر به صورت سودمندانه ای به مضامینی چون: تفاوت، تمایز، مقاومت، خوانش های بدیل، تفسیرهای متقابل، نقد اجتماعی و تغییر اجتماعی هدایت می شوند. این کار از طریق نقدها و تفاسیری انجام می شوند که شرایطی را مورد تأکید قرار می دهند که ذیل آنها نظام های مشخصی از معنا و فعالیت معنا، معنا دارمی شوند یا نمی شوند. بنابراین این تحلیل ها نظام اجتماعی و صفات آنها را بیش از اثرات مفروضشان مورد توجه قرار می دهند. محتمل است که این نظام ها را مشعوفانه کارکردی بدانیم، اما همچنین روشهایی را ببینیم که در آنها تناقضات و فشارهایی وجود دارند. تأکید در اینجا بر فرهنگ است. حتی اگر بیشتر آنچه در فصول بعد مورد بحث ما قرارگیرند، با افراد و تجربیاتشان، معانی و فعالیت هایشان در ارتباط باشند موضوع مهم در اینجا نظر به فرهنگ هایی است که در دل آنها این افراد خود را می یابند و می فهمند چگونه منابع متفاوت آن فرهنگها، بخصوص آنها که در آن گستره رسانه ای و در ارتباط با دین و معنویت هستند، معنادار می شوند.
این (رویکرد) مجدداً در تقابل با سرمشق های دریافت شده در پژوهش های ارتباطات جمعی قرار می گیرد، همانطور که در مقابل بیشتر «نظریه های غیرحرفه ای» ما در باب رسانه ها قرار می گیرد. در یک سطح همه ما از تاریخ گسترش و همگرایی تکنولوژی های رسانه ای در فضای جمعی مطلع هستیم. ما همچنین از بحث هایی در باب سرشت و اثرات این گسترش ها برقرارند آگاهیم و حتی در آن مشارکت جسته ایم. به دلایلی بسیار برای ما موجه است که در این باب که چگونه این رسانه ها - که بالاخره تکنولوژی ها هستند - به روشهایی اصیل در زندگی های ما گردهم می آیند یا نمی آیند آگاه باشیم. میزان قابل توجهی از پژوهش، صرف این موضوعات شده است و بیشتر آنها نشان می دهند که همگرایی این رسانه ها در زندگی روزمره، فرایندی از مناقشه را به همراه داشته و اینگونه نبوده که امری صامت، آسان و شفاف باشد. بنابراین این امر باعث شده است که ما به تفکر در باب رسانه ها به عنوان مقوله ای که تأثیر «مصنوعی» بر زندگی ما دارد ادامه دهیم و به این تأثیرات به مثابه تأثیرات آسیب شناسانه محتمل اندیشه کنیم بیش و پیش از آنکه به آنها به عنوان جنبه های مفروض زندگی مان که تحقق یافته اند اندیشه کنیم. این فرایند، تعاملی خاص با توجه به دین داشته است چون فضایی مشترک است که دین را با ارزشها، با پرورش ارزش ها و رفتارهای هنجاری و با بزرگ کردن کودکان تعریف می کند. چارچوب یا چشم انداز دینی که در رسانه ها در زندگی روزمره برقراراست بسیار متمایل است که بر حسب آسیب شناسی ها یا اثرات فهم شود.
هیچ یک از این (رویکردها) از این بحث نمی کنند که اثرات رسانه ای وجود ندارند، حتی (اثرات) بر دین یا وابسته نسبت به دین. به جای آن از این بحث شده است که برای فهم سرشت این اثرات ما باید دقیقتر به این امر نگاه کنیم که چگونه و کجا و در چه بسترهایی آنها [ این اثرات ] تولید می شوند. همانگونه که در فصل بعد مورد بحث قرار می گیرد، دلیلی موجه برای باور کردن اینکه بیشتر پرسش هایی که ما در ارتباط با الزامات دینی رسانه ها داشته ایم صرفاً بد مطرح شده اند وجود دارد - اینکه دین و رسانه با هم در بستر فرهنگ معاصر به روش هایی ظریف و همچنین غیرظریف گردهم می آیند.
با نظر به فرهنگ و معناسازی در بستر زندگی روزمره هم می توان به موضوعی اشاره کرد که هنگامی که روایت توسعه رسانه ها در ایالات متحده در سده بیستم انتخاب می شود ظهور می یابد. سرمشق اثرات به یک نوع در یک دوره ابتدایی رسانه ها موجه تر بود و این دوره ای است که با تعداد نسبتاً کمی رسانه های مسلط مشخص می شود. در دهه 1930 فضای رسانه های الکترونیکی در ایالات متحده آمریکا در موقعیتی قرار گرفت که برای بسیاری «طبیعی» قلمداد می شد: یک فضای رسانه ای عمومی که به نظر نقشی گسترده و متحد در تعریف اصطلاحات این فرهنگ ایفا می کرد. برای بیشتر این قرن رسانه های مسلط رادیو و سپس تلویزیون با سه شرکت خصوصی بزرگ به وجود آمدند و احتمالاً تفاوتی اندک میان آنها وجود داشت. در آن بستر این فضا معنایی برای تفکر بر حسب تنوع های اندک در باب این مضمون به وجود می آورد. تأثیرات رسانه ها بر حسب مشخصه های نسبتاً صریح و به هم پیوسته محتوا به همراه پرسش های جالب در این زمینه و برای افراد با درآمدهای مختلف در نظر گرفته شدند. به طور مثال آگاهی اندکی وجود داشت که مخاطبان مختلف، انجمنهای مختلفی برای تفسیر و جهان شناسی های مختلف، تجربه این رسانه ها را به صورت کاملاً مختلف و در بسترهای متفاوت حس کرده اند. فرض مهم این بود که یک تجارت رسانه ای ملی وجود داشت و اینکه نیازها، علایق و انگیزه ها کم و بیش جهانشمول و عام بودند و همچنین نقش رسانه های جمعی به طور مثال نقشی توأم با مرجعیت فرهنگی بود و این نکات غیرمناقشه بودند.
از دید دین، محوریت و وحدت ظاهری رسانه های آن دوره (تقریباً ثلث دوم قرن بیستم) با خودآگاهی دوره ای که از سوی ویل هربرگ به عنوان یکی از سادگی ها و وحدت فرقه ای مطرح است همزمان است. این جمله مشهور بدین قرار است: «کاتولیک، پروتستان یا یهودی بودن صرفاً انواع مختلف آمریکایی بودن مطرح هستند». این پرسش یکی از راه های دسترسی به نهادهای دینی مسلط است تا فضای عمومی به وسیله این رسانه ها تعریف شوند. نظامهای پیچیده دسترسی ظاهر شدند که به روشی به شبکه های تلویزیونی اصلی هم در آمریکا و هم در بریتانیا مرجعیت دادند تا مشروعیت نهادهای مستقر دینی را فراهم کنند. اثرات این امرتلفیقی اولیه - اما ژرف - از دین و رسانه های عمومی بود؛ پیوندی که در آن زمان تا حدی مبهم بود اما امروزه تنها به عنوان شروع همگرایی در حال رشد بین این دو گستره ظاهر می شود.
اما صداهای مشخص جهان دین با این فهم آغاز شد که این دوره ها به انحای مهمی تغییر کرده بودند - که دین دیگر نمی توانست رسانه را فراموش کند. این نکته با ظهور جریان کشیشهای تلویزیونی در دهه 1970 با جدیت بیشتری بومی شد. این توسعه از چندین جنبه قابل توجه بود. توسعه مذکور چالشی ظاهری را نسبت به تسلط فرهنگی دین های موجود (در ایالات متحده آمریکا و جاهای دیگر) به وجود آورد و از سوی بسیاری از گفتمان های آن زمان تأیید شد. این امر یکی از اولین نمونه های چندپارگی و ازدیاد کانال های رسانه ای است که ربع آخر قرن بیستم را مشخص می کنند؛ همانطور که تکنولوژی های ماهواره ای و تلویزیون های کابلی تفوق شبکه های مسلط در حوزه عمومی واسط را شکستند. در روزهای اولیه نضج گیری ماهواره ها و تلویزیون های کابلی، بسیاری - حتی در صنعت های رسانه ای - نمی توانستند کاملاً امکانهای ازدیاد کانال ها و خدماتی را تصور کنند که در فرهنگهای با ذائقه های متفاوت هدایت می شدند. جامعه پذیری دوره «شبکه» مسلط بجد فربه بود. جریان کشیش تلویزیونی و خدمات پولی بسیار موفق شرکت هوم باکس هر دو در یک زمان ظهور کردند و آنچه را ممکن بود نشان دادند. جریان کشیش تلویزیونی بیشتر جریانهای جدیدی را در پژوهش و تأمل بر دین و رسانه به وجود آورد (همانگونه که پیشتر بحث کردیم) که روش های بیشتر فرهنگ گرا و مخاطب محور تبیین الزامهای آن را مورد توجه قرار می دادند.
در انتهای قرن بیستم صنعت های رسانه ای پیچیده تر و چندلایه تر شدند. در حالی که در «دوره شبکه ای» رسانه های آمریکا، تفکر در باب رسانه ها به عنوان «قلب» ملی، حول و حوش آنچه از سوی همه ملت گردهم آمد امری عام بود، در پایان هزاره دوم تفکر در باب رسانه با تکیه بر آن اصطلاحات مورد توجه نبود. تلویزیون کابلی دهها و صدها کانال را به خانه ها آورد. اینترنت و دیگر پیشرفتها در ارتباطات دیجیتال منابعی بیشتر در زمینه تجربه رسانه ای و رقابت بیشتر با رسانه های مسلط پیشین فراهم آوردند. تکنولوژی های دیگر از جمله بازی های ویدئویی، ابزارهای چندمنظوره و تلفن های همراه به مانند خدمات نرم افزاری جدید نظیر پیام رسانی همزمان و سیستم پادپخش فضای رسانه ای را بیش از پیش پیچیده و چندلایه کرد. الزامی مهم برای پژوهش در این باره این بود که پژوهش در باب «رسانه» به مثابه کل بسیار دشوار شد. حتی وظیفه نسبتاً سرراست سنجش ویژگیهای مخاطبان برای اهداف تجاری و بازرگانی نیز دشوارتر شد.
این امر تأکید مجدد بر رویکردهای پژوهشی در باب مخاطب را که درهمان حین پژوهش دینی در باب رسانه را محوری تر می دید مهیا کرده است. در وسط قرن (بیستم) پرسش ها به نظر ساده تر بودند اما این سادگی طیفی از پرسش های مهم را که نمی توانستد پاسخی با ابزارهای در دسترس بیابند پنهان کرد. دین پدیده ای پیچیده وظریف است و در زمانه (ما) پیچیده تر هم می شود.
سادگی (دین) در زمان های قبل این حقیقت را که دقیقاً مشخص نبود محتوای رسانه ای چه تأثیراتی بر معنای دینی و فعالیت دینی دارد پنهان می کند. روندهای گسترده و کلان در دسترس بودند اما پرسش های زیادی وجود داشتند که نمی توانستند بدون روش های مختلف؛ روشهایی که نسبت به تفاوت های ظریف دین و معنویت حساس هستند پاسخ داده شوند.
در حالی که قرن نوزدهم با ظهور واقعیت فرهنگی و اجتماعی کاملاً جدید رسانه های ارتباط جمعی پایان یافت قرن بیستم با تغییر رسانه های جمعی به قسمی که همه تصور «جمعی» مورد چالش قرار گرفت خاتمه یافت. تغییر تکنولوژیک از این رو پرسش های فرهنگی را ضروری و اجتناب ناپذیر ساخته است.
منبع: روزنامه قدس ۱۳۸۸/۰۴/۲۰
مترجم : حسین کاجى
نویسنده : استوارت هوورت
نظر شما