شخص انسانی در فلسفه معاصر(3)
این تعیین جهت مذهبی در تفکر، همچنین در فلسفه های دوتن از متفکران فرانسوی، لاول و له سن نیست، که فکر می کنم هردوی آنها استادان کلژ دوفرانس(140) باشند. لاول آزادی را به عنوان ممیزه شخص تأکید می کند: آن «قلب خود من است و کاری است که به وسیله آن من خودم را می سازم...»(141) آن ابتکار خلاق یا قوه ابتکار خلاق است. ولی آزادی چیزی است که کسب می گردد. و من برای اکتساب و ورزش آزادی مسؤول هستم. ولی برای این ابتکار خلاق، ماده بالقوه یی را باید مسلم فرض کرد، و آن چیزی از نوع عطیه یی است که دریافت می گردد. دیگر اینکه، آزادی محدودالجهات است. پیش از همه، نسبت به اجتماع جهاتش معین شده است، یعنی نسبت به اجتماع اشخاص. با چشم پوشی از دلایل مابعدالطبیعی برای وجود تعدد یا کثرت اشخاص، خواننده ممکن است دلیل لاول را خاطرنشان سازد که تا حدود تعلیم فیخته را فرایاد می آورد که می گوید: وجود حکم اخلاقی وجود کثرت اشخاص یا موجودات آزاد را ایجاب می کند. «تکلیف، به کلی، به وسیله یکی از آنها شناخته و روشن نمی گردد، بلکه تنها با وجود همه آنها ممکن می گردد.»(142) علاوه بر این، «من نیاز به آزادیهای دیگری دارم زیرا آزادی تنها می تواند آزادی دیگری را مورد اعتراض یا نفوذ قرار دهد. ما همه نیک آگاهیم که آزادی به راستی تنها در حضور موجود آزاد ]دیگری[ امکان پذیر است نه اینکه همه در حضور یک شیء. آن با یک آزادی مواجه است که از آن من نیست و هوست که آزادی مرا ملزم به پرسش از خویشتن بکند، تا بدین وسیله عمیق تر گردد و پیوسته خود را واقعیت ببخشد.»(143) و اگرچه آزادیهای گوناگون یا موجودات آزاد، ناپایدار و بی دوام اند و، در یک معنی، از دو جانب یکدیگر را محدود می سازند، به اتکاء ارتباط مشترکشان به «عمل خالص»(144)، یا موجود آزاد متعال، از یک مسئولیت سودمند دوسره نیز برخوردارند. بنابراین، آزادی، با همان طبیعت خودش به جانب آفرینش اجتماع اشخاص هدایت می گردد، در فراسوی اجماع اشخاص به وفور یا فراوانی هستی(145)، به عمل خالص، و اگر اصطلاح درست بکار ببریم، به خدا می رسد.
بنابراین مذهب لاول در باب شخص و آزادی انسان وابسته به مابعدالطبیعه او از هستی است. با موضوع این گفتار چندان مناسبت ندارد که من این مابعدالطبیعه را مورد بحث قرار دهم، ولی تا آنجا که اهمیت آن را در فکر لاول دریابیم نکاتی چند یاد کردیم تا تأثیر آن را در تعیین کیفیت تفسیر او از شخصیت و آزادی نشان دهیم. درحالی که در فلسفه سارتر -«واقعیت انسان» یک هیولای تبیین ناشده(146) است، در فلسفه لاول آزادی انسان به عنوان «شرکت»(147) در آزادی خلاق بی پایان تفسیر شده است. بنابراین، درحالی که آزادی برای سارتر، از سوی هیچ ارزش عینی(148) نه مورد قبول یافته و نه تنظیم گشته است، برای لاول، هم مورد قبول قرار گرفته و هم جهاتش معین شده است. به عبارت دیگر، فلسفه لاول، متعلق به رشته تفکری است که به معنی وسیع وتوأم با توسع، شخص می تواند آن را مابعدالطبیعه سنتی افلاطونی(149) بنامد.
اگر لاول بر روی دو مفهوم وجود و اشتراک تأکید می کند، له سن بر روی مفهوم ارزشهای عینی تأکید می ورزد. شخصیت نه «یک جوهر است نه یک حالت، ونه یک مقوله؛ آن وجود است، همچنانکه به وسیله تفکر دوگانه(150) تشکیل یافته، به وسیله موانع نیز محدود می شود، خود را به وسیله ارزش و از طریق آن تعالی می دهد.»(151) بنظر له سن شخصیت به همان اندازه که کمال می یابد یا ارزش را کشف می کند و به نسبت تشخیص آزادانه خود از آن، رشد می یابد. «به اندازه یی که ارزش پیروز می گردد» آگاهی «خود را شخصیت می بخشد.»(152) به عبارت دیگر، شخصیت چیزی است که باید بدستش آورد؛ و آن همراه با فهم و به نسبت شناخت ارزش رشد می یابد، یعنی به موازات غلبه آگاهی اخلاقی بر موانع از راه کشف ارزش و عمل اخلاقی آزاد پیش می رود. پس هرکسی می تواند از وجود شخصیت به عنوان یک وجود «در تعلیق»(153) یا معلق سخن بگوید؛ آن در شرایطی می تواند وجود داشته باشد که بتواند پیوسته خود را بسازد، اگرچه نتواند خود را از چنین راهی که نیازی به کوشش بیشتر از برای القاء خویش نداشته باشد، کامل بکند.(154) بنابراین شخصیت مستلزم کوشش پیوسته است، و هر شخصی کوشش خود را برای بیشتر، «خود-شخص سازی»(155) متوقف کند در واقع «بی درنگ همه کوششهای خود را متوقف ساخته است.»(156) علاوه بر این، این کوشش باید شکل بیابد نه صرفاً از راه تهذیب اخلاقی خود بلکه همچنین از راه شناخت مقاصد ویژه در جهان عینی بر پایه وجدان ارزش.(157) بنابراین، له سن شخصیت را برحسب تکلیف اخلاقی تفسیر می کند. ولی این فیلسوف در ساحت ارزشهای معین و محدود باقی نمی ماند، برای اینکه او اصرار می ورزد که ارزشهای معین وابسته بر اصل یا زمینه ارزش است، هرگونه فایده یا ارزش که باشد. «برادلی، قطعاً نشان داده است که هرگونه داروی به مطلق رجوع می کند. مطلق ارزش است.»(158) تجربه اخلاقی وکمال اخلاقی راههایی هستند که اندر آنها انسانها «حضور و فعالیت خدا را» تجربه می کنند، ارزش عبارت از «رابطه وجودی میان خدا و خود من»(159) می شود.
من خودم نیز به نیکی آگاهم که برخی از عقایدی را که یاد کرده ام بسیار مبهم و غیردقیق جلوه می کند. البته در برخی جاها، اشکال بلاواسطه، و غالباً مربوط به واژه شناسی(160) ]یا واژه سازی[ است. برای نمونه، اگر نویسنده یی از «آزادیهایی» سخن می گوید که یکی بادیگری مواجه می شوند، روشن است که وی از اشخاصی سخن پیوسته که آنها را آزاد در نظر آورده است. ولی در اوقات دیگر، به راستی خیلی دشوار است که دریابیم عبارت ویژه یی دقیقاً دارای کدام معنی است؛ و نیز خیال می کنم که برخی از فیلسوفان انگلیسی بسیاری از فرضیه هایی را که من به نام مهمل، و بی معنی نقل کرده ام رد می کنند. ولی من فکر می کنم که این اشتباه خواهد بود اگر بیقراری طبیعی کسی از شنیدن زبان مبهم و ناآشنا، به وی اجازه دهد که عقاید فیلسوفان جدید غیرانگلیسی را نشنیده رد کند، به ویژه آنکه کوششی برای فهم آنچه آنان بدان دست یافته اند انجام نداده باشد. البته ممکن است معیاری از معنی، از آغاز کار، پذیرفته شود که بسیاری از ویژگیهای بیانات یاگفتارهای ویژه این فیلسوفان غیرانگلیسی را از رده قضایای بامعنی(161) خارج خواهد ساخت؛ ولی آیا این روش بیشتر از این خواهد بود که سرانجام نشان دهد که اگر یک فلسفه درست باشد فلسفه دیگر خطاست، تا به حدی که با فلسفه نخستین اختلاف داشته باشد و یا اینکه ضد آن باشد؟ اگر کسی بخواهد بداند که برای نمونه، مقصود مونیه از فرقی که میان «فرد» و «شخص» نهاده، چیست و اگر همو قانع باشد به اینکه بپرسد که در تجربه انسانی چیزی وجود ندارد که متناسب باساختن این مفاهیم باشد، من فکر می کنم چنین کسی خواهد دید که چنین مفاهیم پرخالی از معنی هم نیستند. در حقیقت، ممکن است بهتر این باشد که این فرق(162) را میان «فرد» و «شخص» قائل نشویم؛ ولی من فکر می کنم که با استواری هرچه تمام تر می توان ادعا کرد که از رفتار(163) انسانی هیچگونه نمونه های روشن نتوان یافت که مناسب با ساختن مفاهیمی نباشد که با واژه های بالا بیان شده است.
همچنین ممکن است کسی توجه به این نکته بیابد که ممکن است فیلسوفانی که من از آنها بحث کرده ام در پیدا کردن واژه ها یا عبارتهای مقتضی برای برخی مفاهیم دچار اشکال می شوند نه اینکه بخواهند صرفاً با الفاظ بازی بکنند. نیز ممکن است بگویند که اگر آنان نمی توانند معانی یا مفاهیم خود را از راه زبان بیان کنند، درواقع مفاهیمی ندارند.(164) ولی من از گرفتن چنین نتیجه یی تردید دارم؛ یا اینکه می گویم مطالب مذکور به ضرورت چنین نتیجه یی بدنبال داشته باشد. جز اینکه بگویم این فیلسوفان که می خواهند چنین واژه هایی اختراع کنند، قهراً باید الفاظی را بکار ببرند که از پیش وجود داشته است. ولی واژه هایی نیز که از پیش بکار رفته یک معنی یا یک رشته معانی پذیرفته یی دارند. اختراع واژه های نو، همچنانکه امکاناً دانشوری اختراع می کند – مانند فوتن(165) یا پوزیترن(166)- زیانهای جدیدی به همراه خواهد داشت و باشد که مورد استعمال برجسته یی نیابد، زیرا که فیلسوف باید بیان کند که مقصود او از این الفاظ چه بوده، مگر اینکه بخواهد این کار را به آینده و به مفسران دیگر واگذار کند. ولی اگر فیلسوف از اختراع واژه های تازه اجتناب بورزد، می کوشد از راه توجه و دقت در واژه هایی که از پیش بکار رفته، به برخی معانی دیگر دقیق شود که فکر می کند که پیش از وی بیان نشده است. از این رو، ناچار عبارات(167) او بیش از اندازه مبهم و نامصرح خواهد بود. برای نمونه «وجود» همچنانکه در میان عموم مفهوم شده است، همان معنی را نمی دهد که اصالت موجودیان از آن اراده می کنند؛ همچنین است لفظ «فرد» که آن طور که در میان مردم بکار می رود، استعمال نمی شود یعنی به وسیله شخص گرایان دگرگونه شده و همیشه یک معنی کژناموزون به آن داده شده است. در این صورت شاید بهتر این باشد که از فیلسوف انتظار داشت که تا آنجا که بتواند به دقت، معنی روشن لفظی را، که معمولاً در میان مردم دلالت به چیز دیگری دارد، بیان کند. بدبختانه این کار همیشه انجام نمی گیرد. و وقتی این کار انجام نمی گیرد، هر کسی می تواند از روشن ساختن معنی خود امتناع بورزد، زیرا وی کارهای دیگری هم داردکه باید انجام بدهد، یا همو به دلایلی، خوب یا بد، چنین فکر می کند که کوششی چنین البته به قدر کفایت ارزیابی نخواهد شد، یا اصلاً کسی نمی تواند خود را صبورانه متقاعد سازد که معنی مقصود را کشف کند. اگر وی نتواند هیچگونه معنی کشف کند، می تواند بگوید که معنی «ورای فهم» اوست یا اینکه به این نتیجه برسد که واژه های مذکور هیچ معنی ندارد. ولی از آغاز کار حکم کردن به اینکه که هیچگونه معنی کشف کردنی نیست، صرفاً به دلیل اینکه نویسنده واژه های کم و بیش شناخته را در معنی ناشناخته بکار می برد، بیشتر روشن تحکیم آمیزی است.
این واکنشها بدین معنی نیست که دال بر این باشد که من می خواهم همه مباحث متفکران غیرانگلیسی را روشن گردانم؛ حقیقت اینست که من با اینان کمتر توافق دارم. نمونه را به ندرت ممکن است که من با مارسل و سارتر موافق باشم. ولی فکر می کنم که مسیر کلی فکر در آنچه من نهضت شخص گرایی خوانده ام (که البته شامل اصالت موجودیان نیز می شود) بالنسبه روشن است. فیلسوفان این نهضت می کوشند توجه خود را به جهات ویژه یی از شخصیت انسانی معطوف سازند که به نظر ایشان از بیشتر جهات با غیرشخصی بسیار فرق دارد. همه آنان، همچنانکه ما دیدیم، بر روی آزادی، و «خودآفرینی» آزاد شخص تأکید می کنند، و نیز بیشتر ایشان از موقعیت شخص در میان اشخاص دیگر، و نیاز او نه تنها به آگاهی او از دیگران بلکه به آگاهی دیگران از او و وضع ارتباط او با دیگران و دیگران با او تکیه می کنند و این همه انکار بر سر این نکته است که جهت بخشی(168) انسان بر طبق فردگرایی آتمی(169) در واقع غفلت کردن از جنبه های بسیار مهم ]وجود[ انسان است. از سوی دیگر، همچنانکه شخص گرایان و تا حدودی اصالت موجودیان خداشناس (که یاسپرس نیز جزو آنهاست) ادعا کرده اند، قوی یا نیروهای ]باطنی[ شخص در ارتباط اجتماعی او، پایان نمی گیرد؛ او می تواند ارتباط خویش را با وجود متعال(170) کشف کند و آن را بپذیرد، و بدین وسیله نشان دهد که او چیزی صرفاً بیشتر از یک عضو اجتماع است، یا صرفاً جزئی از کل است. به دنبال این مطالب، این نکته می آید که تفسیر کردن شخص، صرفاً به عنوان بخشی از دولت یا نژاد یا طبقه یا حتی انسانیت به منزله تفسیر نادرستی از اوست.
حال ممکن است کسی بخواهد که با چنین مباحثی موافق باشد یا نباشد؛ ولی من فکر نمی کنم که همه آنها بی معنی باشد یا حتی فهم آنها سخت دشوار باشد. من همچنین اظهار می کنم که عقاید مذکور با عمل نیز چندان بی ارتباط نیستند. البته این راه همیشه برای انسان گشاده است که خود را در میان گروههایی از پدیدارهای زودگذر تحلیل کند؛ ولی چهره یی که از این طریق نمایان می گردد، در نظر من تا اندازه یی خنده آور است.
پاورقی ها
1- این فصل درواقع خطابه یی است که مؤلف در انجمن سلطنتی فلسفه، در ماه فوریه سال 1949، ایراد کرده است. بخش مربوط به شخص گرایی آقای مونیه نیز پایه گفتار چاپ نشده یی بوده است که از رادیو پخش شده است.
2.The Person
3.Rationalis naturec individua substantia, “an individual substance of rational nature”.
4.Disembodied Soul.
5.Self- Consciusness.
6.Self-Closed Consciousness.
7.Idealism
8.Freedom
9.Efficient cause
10.Individual
11.Self
12.Scholastics
13.Human Being
14.Moral Connotation
15.Personalists
16.Existentialists
17.Prof., Lavelle
18.Prof., Le Senne
19.Emmanuel Mounier
20.Esprit
21.Monism
22.Totalitarian philosophy (فلسفه کامل القوایی دولت=)
23.Personal
24.Impersonal
25.Kierkegaard
26.کارل فردریک هایرونیموس مونشوزن Karl Friedrich Hieronymus Munchausen (1797- 1720) سرباز و ماجراجوی آلمانی که افسانه های خیالی وی از دیده هاو شنیده ها (تجارب)، موضوع کتابی است در انگلیسی به خامه رودلف راسپ Rudulf Raspe که در سال 1785 به رشته تحریر درآمده است. ]مترجم[.
27.Uniscientific postscrupt, p.85.
28.Absent- minded
29.Speculation
30.Unscientific postsoupts,p. 108.
31.Gabriel marcel
32.Sense of concrete
33.The philosophy of Existence, p. 89.
34.Ibid, p.1
35.Marxism
36.Freudianism
37.Uniqueness
38.Embodied function
39.Albert Camus
40.Functionalizition of life
41.Unique
42.Openness
43.Karl Jaspers (1883-1969)
44.Crowd mentality
45.Incommunicable (=ارتباط ناپذیر)
46.Fragility
47.Unauthentic exstence
48.Positivism
49.Henry Sturt, Personal Idealism
50.Pragmatists
51.Borden parker bawne
52.Personalism
53.Lotze
54.Charles renouvier
55.باید بگویم با مارسل، مفهوم «شخص»، بیشتر از «وجود» مورد تأکید قرار می گیرد و بعدها نیز وی از اصالت موجودی خوانده شدن ابا می کرد، اگرچه دعاوی فلسفی او بسیار به مکتب مذکور نزدیک گشته بود.
56.Umwelt (= Environment; Background)
57.Mitwelt (= The present age; Contemporary world)
58.Self- Transcendence
59.Problem of Being
60.Materialism
61.Non- Human (= حیوان و جماد)
62.Transcendent
63.Berdyaev
64.Positivism (=حصول گرایی)
65.Social Morality
66.Revolution personaliste et connunautaire, p.67
67.Biological level
68.Atomistic Individual
69.Practical materialsit
70.Denys de rougemont
71.Politiqye de la personne, p. 56
72.Moral vacation
73.Personalist manifeston
74.Manifest au service du personnalisme; Esprit, October, 1936.
75.Presence
76.Commutment
77.Politique de la personne, pp. 52-3
- باید دانست که اتفاقاً رژمون، یک پروتستان است، درحالی که مونیه کاتولیک است.
78.individula supreme
79.extreme collectiveism, or Totalitarianism
80.biological man
81.state
82.exhausted
83.equivoques du personnaliste; Esprit, February, 1947, and November, 1948.
84.در کوشش برای فهم فعالیتهای خیرخواهانه برخی از مسیحیان فرانسوی جهت یافتن پلی میان مسیحیت و مارکسیسم، البته هرکس باید به اختلاف صحنه های سیاسی فرانسه و انگلیس توجه داشته باشد. با این همه شک نیست که باید این فعالیت را ارزیابی کرد.
85.Jacques maritain
86.Privciple of individuation (= مبدأ تفرید)
87.The person and the common- Good, p.27
88.Subsistence
89.Dilemma (=محظور)
90.Authentic existence
91.Unauthentic existence
92.Egocentric individualism
93.Communication
94.Kindred souls
95.Person’s spiritual nature
96.اشاره است به برخی سخنان یأس آمیز و منفی در عقاید اگزیستانسیالیستها. مثل «زندگانی پوچ است» یا «خدا مرده است» یا «بورژواها قاذوراتند» ]مترجم[
97.Crowd mentality, mentality of the crowd.
98.Dramatic
99.Self- Creating
100.Fichte
101.Maine de biran
102.Volo, ergo sum
10.3Cogito, ergo sum
104.Ravaisson
105.Guyan
106.Boutroux
107.Teleological function
108.Exercising
109.Identical
110.L’ Etro et le Neat (Being and Nathingness), p.516
111.Self –consciousness
112.Pour- soi (For himself)
113.Project
114.Nothingness
115.Being and Nothingness, p.529
116.The philosophy of Existence, p. 63
117.Jaillissement (= gushing- up به انگلیسی)
118.Determination
119.Bieng and Nothingness, p.531
120.Unorientated (= جهت نایافته؛ بی حد)
121.Correlative
122.Nihilistic
123.Monster
124.Bieng and Nothingness, p.76. “The Human Person, is the baseless basis of values”.
125.One (L’on(
126.Homo viator, p.26
127.Ibid , pp.32-3
128.Materialist
129.Enlighternment
130.Common good
131.Self- Closedness
132.Historical datum
133.The Philosophy of Existence, p.30
134.Nicholas berdyaev
135.Determinism (= علت گرایی)
136.Freedom and Spirit, pp.117 and 121
137.Positivism
138.Apprehension
139.Objective Thought
140.College de Drance
141.De l’Acte, p.189
142.Ibid , p. 185
143.Ibid, p.186
144.Pure Act
145.Plenitude of being
146.Unexplained monstrum
147.Participation
148.Objective value
149.Platonic metaphysica tradition (= سنت مابعدالطبیعی افلاطون)
150.Double cogito
151.مانع و ارزش، 321 ((Obstacle et valeur «تفکر دوباره» یعنی «من جمعی» یا خارجی، و «من فردی» یا باطنی (به ترتیب = (moi pubkic, moi intimeاست.
152.Ibid, p.322
153.“In suspense”
154.obstacle et valeur , p.321
155.self- personalization
156.traite de morale Generale, p.481
157.intuition of value
158.obstacle et valeur , p. 149
159.ibid, pp. 345 and 344.
160.Terminology
161.Significant propositions
162.Dichotomy (= تقسیم ثنایی؛ تقسیم؛ سَبر و تقسیم)
163Behavior
164.خلاف قول حافظ است که معتقد است آدمی زاده در ذهن خود معانی یا مفاهیمی دارد که قابل بیان از راه زبان نیست:
زبان ناطقه از وصف شوق نالانست چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
165.“photon”
166.positron
167.statements
168.orientation
168.atomistic individualism
170.transcendent
منبع: سایت باشگاه اندیشه
به نقل از: کتاب فلسفه معاصر نوشته فردریک کاپلستن
ترجمه: دکتر علی اصغر حلبی، انتشارات زوار
نویسنده : فردریک کاپلستنمترجم : علی اصغر حلبی
نظر شما