مرزهای فاشیسم اروپایی
جــورج فریدمن مینویســد بر اســاس پژوهشهای اخیر فاشیســم در اروپــا در حــال افزایــش اســت و«دونالــد ترامــپ» نمونه آمریکایی فاشیســم اســت. این تعبیری نادرست از یک پدیده واقعی است. ملیگرایی در حال بازتعریــف خــود به عنــوان موتور اصلی زندگی سیاســی اســت. موسســات چندملیتی همچون اتحادیــه اروپا و پیمانهــای تجاری چند ملیتی با چالش مواجهند، چــرا کــه از دیــد برخی با منافــع ملی همخوانــی ندارند. اتهــام افزایــش فاشیســم از ســوءتفاهم عمیــق دربــاره معنای فاشیســم سرچشمه میگیرد. این امر همچنین تلاشی است برای بیاعتبار نمودن رستاخیز ملیگرایی برای دفاع از سیستمهای چندملیتی که از زمان جنگ جهانی دوم بر غرب چیره شده است.
فریدمــن در مقالــه «رشــد ملیگرایــی و افــول فاشیســم» ادامــه میدهد: ملیگرایی در هســته مرکزی روشــنگری مفهــوم لیبــرال دموکراســی قــرار دارد. چیــزی کــه ادعــا میکنــد دودمــان چندملیتــی اســت کــه بــا حا کمیت مســتبدانه، حقــوق اولیه بشــر را نقــض کرده اســت. در این میان، حق تعیین سرنوشت ملی و حق شهروندی بــود کــه تعریف میکــرد چــه چیــزی در راســتای منافع ملــی اســت. روشــنفکری از اســتبداد میترســید و امپراطوریهای چند ملیتی را که بر اروپا حکم میرانند، به عنــوان جوهــره اصلــی اســتبداد میدید. نابــود کردن ایــن امپراطوری به معنی جایگزینــی آن با مفهوم دولت-ملــت (ملیگرایی) اســت. انقلابهای آمریکاییها و فرانســویها هــر دو شــورشهای ناسیونالیســتی (ملیگرایانــه) بودنــد، از همــان جنــس شــورشهایی کــه در 1848 اروپــا را بــه آرامــی دچــار دگرگونــی کردند.
انقلابهــای لیبــرال (آزادیخواه) تعاریفــی ملیگرایانه دارنــد، چــرا کــه در تقابل بــا امپراطورهــای چند ملیتی شــوریدند. آنچــه امــروزه در برابر دیدگان ماســت، ظهور دولــت - ملتهــا در برابــر ســازمانهای چندملیتــی و توافقنامههاســت. ســوالات جدی دربــاره عضویت در اتحادیــه اروپــا، ناتو، توافقات تجــاری و همینطور حق کنتــرل مرزهــا مطرح اســت. افراد منطقــی اختلاف نظر دارند و این روند سیاســی در هر ملتی اســت که قدرت را بــه تغییــر در ضوابط وامــیدارد. هیــچ تضمینی برای عاقلانــه عمل کردن شــهروندان وجــود نــدارد، ولی این تیغی است دو لبه.
هماکنــون ملیگرایــی در اروپــا در نتیجــه شکســت در عملکــرد موثر موسســههای اروپایی ظهور کرده اســت. هشــت ســال بعــد از 2008، اروپــا هنــوز مشــکلات اقتصادیاش را حل نکرده اســت. یک ســال از هجوم گســترده پناهجویــان به اروپــا میگذرد، ولــی هنوز هیچ سیاست منسجم و موثری برای رسیدگی به این موضوع شــکل نگرفته اســت. با توجه به این، برای شهروندان و رهبــران غیرمســئولانه اســت اگر پرســشهایی مبنی بر اینکــه آیــا بایــد در اتحادیه اروپــا بمانند یــا ضوابطش را دنبال کنند، مطرح نشــده باشــد. به طور مشــابه، هیچ دلیلی برای «دونالد ترامپ» وجود ندارد که این ایده که تجارت آزاد همیشه سودمند است را به چالش نکشد یــا درباره ناتو ســوال نکند. اگرچه ســبک نفرتانگیزی دارد و رفتــارش گیجکننــده اســت، ولــی ســوالاتی را میپرسد که باید پرسیده شوند.
در دهــه پنجــاه میــلادی، «مک کارتیــز» کســانی را کــه دوســت نداشــتند کمونیست باشــند، جریمه میکرد. امروزه کســانی که سیستم فعلی را به چالش میکشند تاییــد نمیشــوند و فاشیســت لقــب میگیرنــد. حالا، ممکــن اســت برخــی از مخالفــان اتحادیــه اروپــا یــا مهاجــرت واقعــا فاشیســت باشــند. ولــی موانــع بــرای فاشیست بودن واقعا بالاســت. فاشیسم چیزی فراتر از نژادپرستی، سرهمبندی با دستگاه قضایی یا برگزاری تظاهــرات خشــمآلود اســت. فاشیســم واقعــی «اصــول
رهبری» آلمان نازی است. مــا شــاهد بازگشــت ملیگرایــی در اروپــا و آمریــکا هســتیم، چــون بــرای بســیاری روشــن نیســت کــه اینترناسیونالیســم آنگونه کــه از جنگ جهانی دوم به بعد پی گرفته شــده، دیگر به نفعشــان باشــد. ممکن است اشتباه کنند، ممکن هم هست درست حدس زده باشــند، ولــی ایــن ادعــا کــه فاشیســم در اروپــا و ایالات متحده فراگیر شده، این سوال را برمیانگیزد: آنهــا کــه ایــن ادعــا را میکننــد آیــا اصــول و ضوابــط فاشیســم یــا ارتباط نزدیــک میان لیبرال دموکراســی و
ملیگرایی را درک کردهاند یا خیر؟
منبع: ماهنامه عصر اندیشه شماره 12
نظر شما