موضوع : پژوهش | مقاله

تأمّلى در ایرادهاى مستشرقان بر وحیانى بودن قرآن

فهرست عناوین

فهرست عناوین

اکبر راشدى‏نیا(1)0
چکیده0
مصادر داخلى3
مصادر خارجى4
تأمّلاتى در ایرادهاى مستشرقان بر غیر وحیانى بودن قرآن6
منابع12
قبسات، شماره 2914

 

اکبر راشدى‏نیا(1)

 

 

چکیده

 

مستشرقان قائل هستند که پیامبر، همه معارف قرآنى را به طور کلّى از دومنبع گرفته است: بخشى از آن را از همان محدوده جغرافیایى و زندگى اجتماعىو دینى و فرهنگى جزیره عرب مثل رفتار اعراب جاهلى، اشعار امیة بن ابىالصلت و عقاید حنفاء، و بخش دیگر را از مصادر شفاهى و کتاب‏هایى که ازیهودیت و مسیحیت و عقاید و آداب و سنن دیگر ملّت‏ها به دست پیامبر رسیدهبود، و از آن‏ها به «مصادر داخلى» و «مصادر خارجى» یاد مى‏کنند.

 

اساسى‏ترین اشکالى که در تحقیقات و بررسى‏هاى مستشرقان وجود دارد، نگرشغیر عقلانى همراه تعصّب به قرآن و اسلام است؛ از این رو، هیچ یک ازاشکالات آن‏ها راه‏هاى صحیح علمى و تحقیقى را نپیموده و در هیچ مورد،مستندى تاریخى که بتواند مدّعایشان را اثبات کند، ارائه نکرده‏اند. بهجرأت مى‏توان گفت که بیش‏تر ادّله آن‏ها چیزى جز خیال‏پردازى و توجیهآن‏چه خود اعتقاد دارند نیست. آنان، جریان نامسلّم تاریخى با پیش فرض‏هاىخود باز سازى مى‏کنند و آن‏را به هزاران شاهد قطعى و مسلّم تاریخى راترجیح مى‏دهند.

 

بررسى اسلام در غرب، براى نخستین بار جهت اهداف تبشیرى(2) در قرندوازدهم، مصادف با شروع جنگ‏هاى صلیبى آغاز شد. جنگ‏هاى صلیبى و فعّالیتعلمى راهبان (همچون ترجمه قرآن و دیگر متون اسلامى و نقد آن‏ها) اقدام‏هاىتهاجمى مسیحیت، ضد تمدّن اسلامى به شمار مى‏رفت (سى مارتین، 1377: 20).قرآن، نخستین بار در سال‏هاى 1141 تا 1143 به همّت پطرس واجب التکریم(Peter the Venerable) رئیس راهبان فرقه کلونى (Cluny)به لاتینى ترجمه شد.او در پوشش بازدید از صومعه‏هاى کلونى، در همان سال‏ها سفرى به اسپانیاانجام داد و در این سفر با همکارى «Raymond The Tolede» رئیس اسقف‏ها،گروهى را تحت هدایت یک انگلیسى به نام «ketton Robert» و به معاونت یکدالمات به نام «Hermann» تشکیل داد. این دو کشیش به طور عمده، کار خود رابه ابراز عقیده درباره بعضى از آیات و تفسیر نکات حسّاس منحصر کردند و درواقع، کار ترجمه را شخصى موسوم به «Peter The Tolede» انجام داد کهاحتمالاً به اسلام هم ایمان آورده بود؛ البتّه این شخص به زبان لاتینىکم‏تر از عربى آشنایى داشت و بدین جهت، پطرس ارجمند، معاونى را در اختیاراو گذاشت که نام او هم «Peter» بود. این معاون مأموریت داشت که از نظراسلوب ترجمه، او را یارى کند (رژى بلاشر ،1374: 293). مجموعه تحقیقات وبررسى‏هایى که این چند نفر عهده دار انجام آن بودند، بعد به مجموعهکلونیایى موسوم شد.

1

 

 

پیتر در نامه‏هایى به رهبران نخستین جنگ صلیبى، این نکته را روشن کردکه هدف او از این فعّالیت، تبلیغ مسیحیت بوده است و مسیحیت مى‏تواند وباید بر اسلام چیره شود (سى مارتین، 1377: 22).

 

چنان‏که از گفته خود پیتر روشن مى‏شود، هدف او از ترجمه قرآن و متوناسلامى، تضعیف اسلام و روحیه مسلمانان و تقویت مسیحیت بوده است و همین امرباعث شد تا مترجمان نتوانند ترجمه صحیحى را از قرآن ارائه دهند. اینترجمه، همراه تعلیقاتى مختلط با ترجمه قرآن بود؛ به طورى‏که با معانى قرآنتطبیق نمى‏کرد. آن‏ها در قرآن دخل و تصرّف کرده بودند و این امر، سبب ازبین رفتن قراین و تغییر احکام شده بود. این اثر، نه ترجمه لفظى از قرآنبود و نه ترجمه به معنا و ظاهراً ابتدا قرآن را تحریف کرده بودند، بعد همآن را نقد و تعلیق زده بودند (رژى بلاشر ،1374: 293، سالم الحاج، 2002:1258). با وجود این، مسیحیت، پنج قرن چه مستقیم و چه غیر مستقیم درمشاجره‏هاى حاد و بیهوده‏اش ضدّ اسلام از این کتاب استفاده مى‏کرد؛ البتّهپوشیده نماند که در این میان، بعضى از مسیحیان در اواخر قرن دوازدهم،دیدگاه متفاوتى درباره اسلام یافتند و علّت آن این بود که در اروپا دراواخر سده‏هاى میانى، مجموعه‏اى از آثار شیخ رئیس ابو على سینا (آوسینامسلمان مشایى) ترجمه و رایج شد. این دیدگاه، به طور کامل بر خلاف دیدگاههتّاکانه و عوامانه درباره محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و اعمال دینىمسلمانان، به جهان معاصر مسلمان چونان تمدّنى سرشار از عالمان و فیلسوفانمى‏نگریستند (سى مارتین، 1377: 21).

 

با ورود اروپا به دوران اصلاحات و تغییرات عمیق دینى، سیاسى و روشنفکرىدر قرن شانزدهم، نحوه شناخت و بررسى اسلام هم از آن متأثّر شد. در اواخرقرن شانزدهم، تتّبع اصیل و جدیدى درباره اسلام آغاز شد. تدریس زبان عربىدر دانشگاه لیدین هلند و کمبریج و آکسفورد انگلستان رواج یافت. کارمحققّان ادبیات عرب این دانشگاه‏ها نخستین تحقیق بى غرضانه و جدّىاروپائیان در حوزه نصوص اسلامى به شمار مى‏رفت.

 

از نتایج مهمّ تغییر دین در دوران روشنگرى، علاقه جدّى به زندگى و پیامحضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود. در قرن هیجدهم، برخى محقّقان مسیحى،حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را مبلّغ دینى مى‏دانستند که طبیعى‏تر وعقلانى‏تر از مسیحیت بود. آن حضرت به استدلال بعضى، فرستاده الاهى براىکمک به مسیحیت در پرهیز از اشتباهاتش بود و این خلاف نظر قرن هشتم به بعدبود که اسلام را تحقّق یکى از پیشگویى‏هاى کتاب مکاشفات یوحنا و کیفرالاهى براى مجازات مسیحیان بر اثر سهل انگارى و انحراف از عقاید و اعمالدینى‏شان مى‏دانستند (همان).

2

 

 

در قرن نوزدهم، دوباره در غرب دل‏مشغولى‏هایى ضدّ اسلام ایجاد شد.ویلیام مویر در کتاب خود، زندگى محمّد، اثبات کرد که رستگارى، شاملمسلمانان نمى‏شود؛ زیرا آنان مسیح را در جایگاه ناجى خود نمى‏پذیرند. بهادّعاى او، اسلام اندیشه‏ها و عبارات درونى خود را از مسیحیت گرفته بود(همان).

 

در قرن بیستم، بررسى اسلام به صورت رشته‏اى مستقل همچون دیگر رشته‏هاىجدید دانشگاهى پدیدار شد. در این قرن نیز عدّه‏اى از مستشرقان، به اسلام وقرآن با دید منصفانه مى‏نگریستند و حتّى بعضى از آن‏ها به اسلام همگرویدند؛ امّا در مقابل، جمع فراوانى با همان دیدگاه‏هاى مغرضانه قرندوازدهم، بر قرآن و اسلام، انتقادهایى را وارد مى‏آوردند.

 

از مهم‏ترین و اساسى‏ترین انتقادهاى مستشرقان به اسلام مى‏توان به موضعآن‏ها در مقابل وحیانى بودن قرآن اشاره کرد؛ موضعى که به طور کامل با اصولعلمى و روش پژوهش منافات دارد و بیش‏تر به تعصّبات بى اساس مبتنى است؛موضعى که مى‏گوید: قرآن وحى یا معجزه نیست؛ بلکه ساخت بشر است و محمّد آنرا تألیف کرده و پنداشته که آن وحى و از سوى خداوند است؛ بدین سبب، فراوانکوشیده‏اند که براى قرآن مصادر غیر الاهى را اثبات کنند؛ البتّه باید بهیاد داشت که قبل از مستشرقان، مشرکان نیز از این اتهّام‏هاى بى دلیل بهپیامبر بسته بودند که قرآن به بعضى از آن‏ها اشاره کرده و پاسخ داده است؛براى مثال «و یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین»(انعام: 25).«و قال الذین کفروا ان هذا الاافک افتراه و اعانه علیه قوم آخرون»(فرقان:4). «و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر لسان الذى یلحدون الیه اعجمىو هذا لسان عربى مبین»( نحل: 103)، و از همه آن‏ها پاسخ داده که «أفلایتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»(نساء: 82).

 

مستشرقان قائل هستند که پیامبر، همه معارف قرآنى را به طور کلّى از دومنبع گرفته است: بخشى از آن را از همان محدوده جغرافیایى و زندگى اجتماعىو دینى و فرهنگى جزیره عرب، و بخش دیگر را از یهودیت و مسیحیت و عقاید وآداب و سنن دیگر ملّت‏ها، و از این رو گفته‏اند: مصادر قرآنى به دو مصدر وعامل اساسى تقسیم مى‏شوند: «مصادر داخلى» و «مصادر خارجى».

 

3

 

 

مصادر داخلى

 

1. اعمال و رفتارهاى اعراب جاهلى

 

هاملتون گیب (H.GIBB)، مستشرق انگلیسى مى‏گوید:

 

محمّد مانند هر شخصیت مبتکرى از یک سو از اوضاع داخلى متأثّر است و ازدیگر سو از عقاید و آرا و افکار حاکم زمان خویش و محیطى که در آن رشدکرده، تأثیر مى‏پذیرد و در این تأثیرگذارى، مکّه نقش ممتازى دارد ومى‏توان گفت که تأثیر دوران مکّه بر سراسر زندگى محمّد هویدا است و بهتعبیر انسانى مى‏توان گفت: محمّد پیروز شد؛ چرا که یکى از مکّى‏ها بود(سالم الحاج، 2002: 1268 به نقل از کتاب Mohamedanisme,p.27).

 

2. اشعار أمیة بن أبى الصلت

 

کلمان هوار (K.HUOAR) فرانسوى مى‏گوید:

 

اصلى‏ترین مصدر قرآن کریم، اشعار أمیة بن أبى صلت است؛ چرا که میان ایندو، در دعوت به توحید و وصف آخرت و نقل داستان‏هاى پیامبران قدیم عرب،تشابه بسیارى وجود دارد و [او گمان کرده است] مسلمانان، شعر امیه رانابود کردند و خواندن آن را حرام دانستند تا برترى با قرآن باشد (همان:270 به نقل از Journal Asiatique 125).

 

پور (POWER) مى‏گوید:

 

تشابهى که بین اشعار امیه و قرآن وجود دارد، دلالت مى‏کند که پیامبر،معارفش را از او أخذ کرده؛ چرا که او بر پیامبر مقدّم بوده است (همان:270 به نقل از مقدمه دیوان أمیة بن أبى الصلت).

 

3. حنفاء

 

رنان (RENAN) مى‏گوید:

 

پیش از بعثت پیامبر نیز مرد جزیره عرب موحّد بودند و هر آن‏چه پیامبرگفته، صرفاً مکمّل و در امتداد عقاید اعراب قبل از بعثت است (همان: 227).

 

4

 

 

مصادر خارجى

 

بلاشر (BLACHERE) مى‏گوید:

 

تشابهى که در قصص قرآنى با قصص یهودى و مسیحى است، تقویت مى‏کند کهقرآن، کتاب بشرى و متأثّر از عوامل خارجیه باشد؛ به ویژه در سوره‏هاى مکّهکه کاملاً واضح است از معارف مسیحیت متأثّر شده است (همان: 296).

 

مصادر خارجى که مستشرقان براى قرآن تعیین کرده‏اند، به دو قسمت اساسى تقسیم مى‏شود:

 

1. مصادر کتبى (مثلاً با مطالعه کتاب‏هاى عهد قدیم و جدید و...)؛

 

2. مصادر شفاهى (مثلاً ملاقات با مسیحیان و یهودیان و استفاده معارف از آن‏ها به صورت شفاهى).

 

1. مصادر کتبى

 

سیدرسکى (SIDERSKEY) در کتاب خود، اصول اساطیر اسلامى در قرآن و در سیرهانبیاء، قصص قرآنى را به مصادر یهودى و مسیحى ارجاع داده است. او قصّه آدمو نزولش از جنّت و قصّه ابراهیم و تلمود و قصّه یوسف و قصّه موسى و عیسى وداوود و سلیمان و...را به کتاب‏هاى یهودى و مسیحى نسبت مى‏دهد و تک‏تکآیاتى را که بر این قصص مشتمل است، به کتاب‏هاى «الأغداه» (Aggadaho) کهبه زبان عبرى است و «أناجیل مسیحیت» و «تورات» ارجاع مى‏دهد (همان: 271).

 

گلدزیهر (GOLDZIHER) مى‏گوید:

 

مطالبى را که قرآن در مورد احوال قیامت و اهوال آن بیان مى‏کند و آن‏چهکه پیامبر در مورد امور اخرویه بشارت مى‏دهد، همه مجموعه‏هایى است ازمعارف و آراى دینى گذشتگان که پیامبر با ارتباط به عناصر یهودى و مسیحى وغیر این دو آن‏ها را شناخته است و از آن‏ها متأثّر شده به نحوى که اینتأثیرات به اعماق نفس او رسیده و در درون او به صورت عقایدى در آمده است واو به یقین رسیده است که این‏ها وحى الاهى هستند (گلدزیهر، 1992: 6).

 

سپرینجر (SPRENGER) گمان مى‏کند که کتاب مقدّس پیش از اسلام به عربىترجمه شده بود و در زمان پیامبر در دسترس اعراب قرار داشت (جواد على،1970: 6681). 2. مصادر شفاهى

 

عدّه‏اى از مستشرقان که دیده بودند از یک سو کتاب‏هاى ادیان پیشین به عربىترجمه نشده بود و از سوى دیگر، اسناد «أمى» بودن پیامبر آن‏قدر قوى و محکمهستند که نمى‏توانند آن را نفى کنند، گفتند پیامبر، معارف قرآنى را بهصورت تعلیمات شفاهى از ادیان سابقه استفاده کرده است.

5

 

 

وات (M.WATT) در این باره مى‏گوید:

 

پیامبر، بى‏سواد (أمّى) بود و از کتاب‏هاى مسیحیت و یهودیت تعلیماترسمى ندیده بود؛ امّا بعید نیست که معارف این کتاب‏ها به صورت شفاهى به اورسیده باشد؛ چرا که او با بعضى از رجال یهودى و مسیحى ارتباط داشته، و باآن‏ها مجادله و مناقشه مى‏کرده است (سالم الحاج، 2002: 1269 به نقل ازکتاب 37 Mahomet).

 

تئودر نولدکه ((T.NOLDEKEدر کتاب تاریخ قرآن، پس از این‏که براى قرآن مصادر خارجى در نظر مى‏گیرد مى‏نویسد:

 

پیامبر در قصص قرآنى، از معارف مسیحیت و یهودیت متأثّر است که به صورتشفاهى به اعراب منتقل شده بود (همان: 1295 به نقل از SIDERSKY).

 

در نظر این گروه، چند نفر وجود داشت که پیامبر مى‏توانست از آن‏ها استفاده کند:

 

1. ورقة بن نوفل، عموى حضرت خدیجه: گفته‏اند که پیامبر، پیش از بعثت،پانزده سال کنار او زندگى کرده و به وسیله او به تمام معارفش دست یافتهاست (تهامى نقرة، 1995: 37).

 

2. بحیرا راهب: بعضى از مستشرقان قائل شده‏اند که پیامبر با این راهبملاقات‏هایى داشته و در سفرهایش از او متأثّر شده است (محمود رامیار، 1369: 123 به بعد).

 

3. منشأ معارف قرآنى پیامبر بعضى از یهودیان و مسیحیانى بودند که در مکّه زنگى مى‏کردند.

 

6

 

 

تأمّلاتى در ایرادهاى مستشرقان بر غیر وحیانى بودن قرآن

 

1. یکى از اشکالات اساسى که در تحقیقات و بررسى‏هاى مستشرقان وجود دارد،نگرش غیر عقلانى همراه با تعصّب به قرآن و اسلام است؛ بدین سبب هیچ یک ازاشکالات آن‏ها راه‏هاى صحیح علمى و تحقیقى را نپیموده و در هیچ مورد مستندتاریخى که بتواند مدّعایشان را اثبات کند، ارائه نکرده‏اند.

 

هرکس تاریخ اعراب را پیش و پس از اسلام مطالعه کند، به یقین خواهدفهمید که اسلام چگونه تحوّل ایجاد کرد و اگر به رفتارهاى مشرکان با پیامبردر آغاز دعوت به اسلام توجّه کند، مى‏یابد که آن‏چه را پیامبرصلى‏الله‏علیه‏و‏آله بیان کرد نه تنها در جهت و ادامه افکار، عقاید واعمال مشرکان نبود، بلکه کاملاً با همه آن‏ها تناقض داشت. روح اسلام باهیچ یک از اعمال و کردار مشرکان سازگار نبود وهیچ یک از اعمال آن‏ها رانمى‏پذیرفت و از این رو است که هیچ عملى از زمان مشرکان به اسلام منتقلنشد، مگر این‏که اصلاح شد؛ امّا تشابه ظاهرى بعضى از اعمال و عبادات اعرابجاهلى و عبادات اسلام هرگز بر غیر وحیانى بودن قرآن دلالت نخواهد کرد؛ چهاین‏که بیش‏تر این اعمال مى‏تواند منشأ الاهى داشته باشد که از طریقپیامبران سابق تشریع شده و به مرور زمان دستخوش فراموشى و تحریف شده‏اند؛همچون طواف کعبه که به احتمال قوى از زمان حضرت ابراهیم یا پیامبران پیشاز او، عبادتى معمول بود؛ امّا مشرکان آن را تحریف کردند؛ براى مثال،خیلى‏ها با بدن‏هاى لخت این عمل را انجام مى‏دادند و به «حلة» معروف شدهبودند ( طبرى، 1903: 2170)؛ ولى اسلام اصل عمل طواف را تقریر کرد؛ امّاکیفیت انجام آن را تغییر داد و به آن روح بخشید.

 

2. أمیة بن أبى الصلت از شاعران عرب در دوران جاهلیت و اسلام است. اورا از حنفایى دانسته‏اند که از ظهور پیامرى در زمان خودش خبر مى‏داد وآرزو داشت که خود آن پیامبر باشد؛ امّا وقتى محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبرانگیخته شد، از روى حسد به حضرت کفر ورزید و پیامبر وقتى شعر او راشنید، فرمود: زبانش ایمان آورده؛ ولى قلبش کفر ورزیده است ( سالم الحاج،2002: 1270 به نقل از کتاب أمیة بن أبى الصلت حیاته و شعره).

 

وجود تشابه بین شعر أمیه و پیامبر به یقین به هیچ وجه بر تأثّر پیامبراز اشعار أمیه دلالت نمى‏کند؛ چرا که تأثّر پیامبر صرفا احتمالى در کناردو احتمال دیگر است: أ. أمیه از قرآن متأثّر شده باشد؛ ب. هیچ کدام ازدیگرى متأثّر نشده باشد.

7

 

 

براى تأثّر پیامبر از قرآن، هیچ دلیلى وجود ندارد. احتمال چنین تأثّرىرا حتّى در زمان پیامبر هم کسى نداده است. با این‏که اعراب، با اشعار أمیهآشنا بودند و از سویى، مشرکان، وحیانى بودن قرآن را قبول نمى‏کردند، اگرچنین احتمالى مى‏دادند هر آن پیمبر را به آن متّهم مى‏کردند؛ چرا که بهبهانه‏هاى گوناگونى بارها پیامبر را متّهم کرده بودند؛ براى مثال، «و لقدنعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر لسان الذى یلحدون الیه اعجمى و هذا لسانعربى مبین» (نحل: 103)؛ ولى در این مورد، هیچ اتّهامى از سوى مشرکان درکتاب‏هاى تاریخى ثبت نشده است؛ پس فقط یکى از دو احتمال دیگر باید صادقباشد و بعضى‏ها احتمال دوم یعنى تأثّر أمیه از قرآن را تقویت کرده‏اند؛ چهاین‏که او تاسال نهم هجرى زنده بوده و تاریخ سرودن بیش‏تر اشعارش پس ازبعثت پیامبر است (جواد على، 1970: 6495).

 

3. حنفاء عرب گرچه بت پرست نبودند، تعداد آن‏ها خیلى کم و عقایدشان درهاله‏اى از ابهام قرار داشت و معلوم نبود که تصوّرشان از خدا و وحدانیت اوو از حشر و بعث و... چیست تا بتوان معارف قرآنى را با افکار و عقاید آن‏هامقایسه کرد و یگانه چیزى که از آن‏ها در دست است، در چهار رأى خلاصهمى‏شود که فخر رازى و امین طبرسى آن‏ها را چنین نقل مى‏کنند (طبرسى، 1373: 1215 و فخر رازى، 1990: 489).

 

أ. از ابن عباس و مجاهد نقل شده است که حنفاء به حجّ بیت الله اعتقاد داشتند؛

 

ب. از مجاهد نقل شده است که آن‏ها تابع حق تعالى بودند؛

 

ج. تابع حضرت ابراهیم بودند در شریعتى که حضرت آورده بود؛

 

د. به خداوند اخلاص داشتند و فقط او را به ربوبیت مى‏شناختند.

 

از سوى دیگر، همین حنفاء اگر قرآن را با عقاید خویش موافق مى‏دانستند،هرگز با آن مقابله نمى‏کردند؛ حال آن‏که عدّه‏اى از آن‏ها همچون أبى عامربن صیفى، معروف به راهب و أمیة بن أبى الصلت با قلم و شمشیر در مقابلاسلام ایستادند ( سالم الحاج، 2002: 1277).

 

4. تشابه بین قرآن و بعضى از کتاب‏هاى ادیان دیگر دلیل بر این نیست کهریشه قرآن، کتاب مقدّس و... باشد؛ بلکه دلالتى بر عکس این پندار دارد. اینتشابه نشان مى‏دهد که قرآن و دیگر کتاب‏هاى آسمانى، ریشه‏اى واحد دارند وآن وحى الاهى است؛ امّا مستشرقان به دلیل تعصّبات غیر علمى و هوا و هوس‏هاقضیه را بر عکس کرده‏اند و به جاى این‏که در این تشابه، ریشه واحد راببینند، نشان نقل و تأثیر پذیرى را مى‏جویند.

8

 

 

5. هیچ دلیل و سندى در تاریخ به ثبت نرسیده که کتاب‏هاى مقدّس پیش اززمان اسلام به عربى ترجمه شده و در دسترس مردم جزیره عرب باشد؛ بلکهبیش‏تر مورّخان، تاریخ ترجمه این کتاب‏ها به عربى را به سال‏ها پس از رحلتپیامبر یعنى اواسط خلافت بنى امیه مى‏دانند (جواد على، 1970: 6681).

 

6. اگر ثابت شود که محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در کودکى راهبى راملاقات کرده است هرگز نمى‏توان از این واقعه اثبات کرد که راهب، کتابمقدّس را براى محمّد شرح داده یا برخى از آموزه‏هاى دینى را به او آموختهاست.

 

از این راهب مسیحى به نام بحیرى، هیچ اثرى در تاریخ نمى‏توان یافت، مگرآن‏چه را که مورّخان سیره نویس ذکر کرده‏اند که خلاصه آن چنین است: پیامبروقتى دوازده ساله بود، با عمویش به یک مسافرت تجارى رفتند. در این مسافرتبه یک عالم مسیحى برخوردند که بحیرى نام داشت. او به ابوطالب نبوّت پیامبررا بشارت داد و از او خواست که محمّد را از یهودیان بر حذر دارد؛ زیرا هرآن‏چه را که بحیرى از محمّد مى‏دانست، یهودیان هم مى‏دانستند (نویرى، 1933: 1691).

 

جز این ملاقات که شاید بیش از چند دقیقه یا ساعتى طول نکشیده باشد، هیچملاقات دیگرى بین حضرت و بحیرى ثبت نشده است؛ امّا در این ملاقات چنددقیقه‏اى، بحیرى چه مقدار مى‏توانست از معارف مسیحیت را به پیامبر تعلیمدهد؟ با توجّه به این که سنّ پیامبر در آن زمان خیلى کم بود، چقدرمى‏توانست به عقاید و آیین دینى مسیحت مسلّط شود به طورى که سى سال بعد،آن‏ها را به صورت دینى جدید به دیگران ابلاغ کند؟

 

از طرفى، عموى پیامبر هم در این دیدار در کنار او بود و چگونه ممکن استکه هرگز چیزى از تعلّم پیامبر از بحیرى به کسى چیزى نقل نکرده باشد؟

 

7. ورقة بن نوفل پیش از اسلام تابع دین مسیحیت بود (یعقوبى، 1980:1298 و ابن کثیر، 1963: 2238)، و پس از ظهور اسلام مسلمان شد و پیامبررا ستود (مسعودى، 1346: 259 و ذهبى، 1990: 1268). حتّى ابو الحسنبرهان الدین بقاعى کتابى در باره ایمان ورقه نوشته است و احادیثى هم ازپیامبر در باره مسلمان بودن او هست؛ هرچند ظاهراً پس از آن، بیش‏تر از چندسال زنده نماند.

9

 

 

ملاقات‏هاى پیامبر با ورقه که در تاریخ ثبت شده است، بیش‏تر از سه یاچهار مورد نمى‏شود که در هیچ کدام به استفاده پیامبر از ورقه اشاره‏اىنشده است؛ بلکه کم‏ترین چیزى که مستندهاى تاریخى بر آن شهادت مى‏دهند، ایناست که ورقه به نبوّت پیامبر و نزول وحى بر او گواهى داده است.

 

خدیجه وقتى آن‏چه را پس از نزول وحى بر پیامبر دیده و شنیده بود، باورقه در میان گذاشت، ورقه کمى تأمّل کرد و گفت: «قدوس، قدوس سوگند به کسىکه جان ورقه به دست او است اى خدیجه! اگر راست بگویى، ناموس اکبر که روزىبه سوى موسى مى‏آمد، امروز به سوى او آمده. او پیامبر این مردم است»(طبرى،1903: 30162 و ابن هشام، 1995: 1254).

 

موقعى دیگر، ورقه پیامبر را کنار کعبه ملاقات کرد و از وقایع پیش آمدهپرسید. چون مطّلع شد، گفت: «سوگند به آن‏که جانم به دست او است، تو پیامبراین مردمى و ناموس اکبر که روزى به سوى موسى مى‏آمد، امروز به سوى تو روىآورده. تو را تکذیب مى‏کنند و به تو آزار مى‏رسانند و...اگر من آن روززنده باشم، خداى را یارى مى‏کنم» (طبرى تاریخ طبرى، 1903: 2206 و ابنهشام، 1995: 1254)؛ پس هیچ دلیلى، بلکه حتّى مؤیدى هم بر سخن مستشرقانوجود ندارد. چگونه ممکن است کسى نتواند آن‏چه را خود تعلیم داده، از وحىالاهى (ناموس اکبر) تشخیص بدهد و چگونه شخص موحّدى همچون ورقه به نبوّتپیامبر ساختگى شهادت مى‏دهد؟

 

8. مورّخان هیچ قبیله‏اى را ذکر نکرده‏اند که در مکّه یهودى باشند، وقبایلى یهودى را هم که در مدینه نام مى‏برند، خود یهودیان آن‏ها را بهیهودى بودن قبول نمى‏کنند؛ چرا که افکار آن‏ها طبق شریعت یهود و اعمالشانطبق احکام تلمود نبود (اسرائیل ولفنسون 1927: 13).

 

کاسکیل مى‏نویسد:

 

عرب یهود، هرگز واقعى نبودند؛ بلکه فقط خود را شبیه یهودیان کرده بودند (جواد على، 1970: 6530).

 

ونکلیر (WINKLER) مى‏گوید:

 

یهودیان جزیره عرب به هیچ یک از اصول یهودیت پایدار نبودند (سالم الحاج، 2002: 1287).

 

وقتى یهودیان عرب قبل از اسلام نه معرفت درستى از معارف و شرایعیهودیان داشتند و نه به آن معارف عامل بودند، چگونه مى‏توان همه معارف وشرایع و قصص قرآنى را متأثّر از آن‏ها دانست؟

10

 

 

مورّخان حضور جماعتى غیر بومى را که به دین مسیحیت بودند و براى تجارتو صنعتگرى یا گاه به سبب این‏که برده اشخاصى بودند، در مکّه ثبت کرده‏اند.این‏ها افرادى بودند که قریش پیش از مستشرقان پیامبر را به أخذ مطالبقرآنى از آن‏ها متّهم کرده بودند: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْیقُولُونَ إِنَّمَا یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِی یلْحِدُونَإِلَیهِ أَعْجَمِی وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِی مُبِینٌ» (نحل (16): 103).«وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَرَاهُوَأَعَانَهُ عَلَیهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» (فرقان (25): 4). مورّخانگفته‏اند: آن‏ها عبارت بودند از «یعیش»، «عداس مولى حویطب بن عبد الغرى»،«سیار مولى العلاء بن الحضرمى»، «جبر مولى عامر» که تورات مى‏خواندند(طبرى، 1903: 18 137)؛ حال آن‏که در هیچ جریان تاریخى، ارتباط پیامبر بااین‏ها و غیر این‏ها از نصرانیان مکّه پیش از اسلام ضبط نشده است.

 

9. اگر وحى، ساخته محمّد بود، چرا در مواردى که به نفع خودش بود، وحىنمى‏ساخت؟ براى مثال در جریان «افک»(3) که وحى یک ماه منقطع شد و حضرت تانزول مجدّد وحى تهمت‏ها و سرزنش‏هاى منافقان را تحمّل کرد یا در داستانتحوّل قبله از بیت المقدس به کعبه با این‏که او زیر فشار تهمت‏هاى مشرکانبود و این حال تا 16 ماه طول کشید، اگر وحى تابع اراده الاهى نبود و دردست پیامبر قرار داشت، چرا زودتر قبله را به کعبه تغییر نداد؟

 

10. قرآن، خبرهاى بسیارى درباره آینده داده که همه آن‏ها واقع شده‏اند؛براى مثال، «غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِغَلَبِهِمْ سَیغْلِبُونَ» (روم (30): 2 و 3)؛ روم در نزدیک‏ترین سرزمین[به شما[ مغلوب شد؛ ولى آن‏ها به زودى [در همین زمان‏هاى نزدیک] پیروزخواهند شد»، و همچنین هم شد و رومیان پس از چند سال پیروز شدند.«سَیهْزَمُ الْجَمْعُ وَیوَلُّونَ الدُّبُرَ» (قمر (54): 45)؛ به زودىآن جماعت [‌ مشرکان] در جنگ شکست مى‏خورند و براى فرار پشت مى‏کنند». درسال دوم هجرى، مشرکان در جنگ بدر شکست سختى خوردند با این‏که به ذهن کسىخطور نمى‏کرد. اگر قرآن، ساخته انسانى مانند سایر انسان‏ها است، چگونه واز طریق چه کسانى او مى‏توانست به غیب متّصل باشد؟ بعید نیست که این‏جا همذهن منحرف بعض از مستشرقان دنبال مصدر غیر الاهى باشند.

 

11. و در آخر، یکى از اساسى‏ترین اشکالاتى که بر مستشرقان وارد است وبه یقین آن‏ها پاسخى بر آن ندارند، این است که معارف ابلاغ شده به وسیلهپیامبر چه در باره دنیا و چه در باره آخرت و مسائل مربوط به قیامت و حشر وحساب و چه در مورد توحید خدا و چه در مورد... اوّلا همه یک سمت و سودارند و هیچ تناقضى بین آن‏ها وجود ندارد و از سوى دیگر، کسى از بیست سالدوران بعثت حضرت، افعال یا گفتارى که نوعى دوگانگى یا ترقّى و تجدّدى درآن‏ها باشد، سراغ ندارد و شاید این همان پاسخى است که خداوند در آیه شریفه«أَفَلاَ یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیرِاللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفا کَثِیرا» (نساء (4): 82)، ساحت قدسىقرآن را از همه تهمت‏ها و گمانه زنى‏هاى اینچنینى تقدیس مى‏کند.

11

 

 

از سوى دیگر، اگر چنین مواردى را در انسان‏هاى عادى بتوانیم تصوّر کنیمفقط در فردى مى‏توان تصوّر کرد که سال‏ها زحمت بکشد و کار کند تا افکارىرا که از یهودیت و مسیحیت و حنفاء و اعراب جاهلى و... گرفته است، با همهماهنگ سازد و براى خود، قواعد کلیه‏اى استخراج کند و هر کدام از اینمعارف را که با آن قواعد مطابقت نداشت، به نحوى که مناسب با آن‏ها باشد،اصلاح یا طرد کند و آن قدر در این معارف تأمّل و تفکّر کند که در طول بیستسال هرگز تردیدى در کلام و فعلش ظاهر نشود و چنان در این مسائل غوطه ورشود که همه آن‏ها برایش ملکه شوند تا هنگام بر خورد با وقایع و مسائلگوناگون اشتباه نکند و... ؛ حال آن‏که چنین پیشینه‏اى را هیچ مورّخ درتاریخ پیامبر ثبت نکرده است و کسى تا به حال نگفته است (حتّى از مستشرقانىکه بدون هیچ سند و دلیلى سخن مى‏گویند) کار او قبل از بعثت، تعلیم یاتعلّم معارف بود یا عمده وقتش را صرف این قبیل امور مى‏کرد؛ و چه خوب بودکه مستشرقان یک بار هم به احتمال این‏که قرآن، وحیانى و از جانب خدا است،نظر مى‏کردند و به صورت علمى و با انصاف و به دور از تعصّبات به بررسى آنمى‏پرداختند.

 

12

 

 

منابع

 

1. ابن کثیر: البدایة و النهایة فى التاریخ ، قاهره، 1963 م.

 

2. ابن هشام: السیرة النبویة ، قاهره، 1955 م.

 

3. اسرائیل ولنفسون: تاریخ الیهود فى بلاد العرب، قاهره، 1927 م.

 

4. جواد على: المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، دار العلم للملائیین، الطبعة اولى، 1970 م.

 

5. ذهبى شمس الدین: تاریخ اسلام، بیروت، دار الکتب العربى، الطبعة الثانیة، 1990 م.

 

6. رژى بلاشر (Regis Blachere): در آستانه قرآن، ترجمه محمود رامیار، تهران، دفتر نشر 7. فرهنگ اسلامى، چهارم، 1374 ش.

 

8. سالم الحاج: نقد الخطاب الاستشراقى، بنغازى - لبیا، دار المدار الاسلامى، الطبعة الاولى، 2002 م.

 

9. سى مارتین: پیشینه مطالعات جهان اسلام در غرب، ترجمه سید حسن اسلامى، آیینه پژوهش، 1377 ش، سال نهم، شماره 6.

 

10. طبرسى ابو على: مجمع البیان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1373 ش.

 

11. طبرى ابن جریر: جامع البیان فى تفسیر القرآن (تفسیر طبرى)، قاهره، 1903 م.

 

12. فخر رازى: التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1990 م.

 

13. گلدزیهر: العقیدة و الشریعة فى الاسلام، ترجمه محمّد یوسف موسى و دیگران، بیروت، دار الرائد العربى، 1992 م.

 

14. رامیار محمود: تاریخ قرآن، تهران، مؤسّسه انتشارات امیر کبیر، سوم، 1369 ش.

 

15. مسعودى: مروج الذهب، بیروت، دار الاندلس، الطبعة الخامسة، 1346 ق.

 

16. نویرى شهاب الدین: نهایة الارب فى فنون الارب، 1933 م.

 

17. یعقوبى: تاریخ یعقوبى، بیروت، دار بیروت للطباعة و النشر، 1980 م.

 

 

 

1. محقّق.

تاریخ دریافت: 9582تاریخ تأیید: 17682.

 

2. البتّه بعضى‏ها قائلند که اهداف تاکتیکى سبب شد تا غربى‏ها به ترجمهقرآن و متون اسلامى روى آورند. چون آن‏ها دیدند که با سپاه و لشکرنمى‏توانند بر اسلام و مسلمانان غلبه کنند، به نصوص اسلامى هجوم آوردند؛بدین سبب، هدف آن‏ها در این مرحله از بین بردن معنویات و اعتقاداتمسلمانان بود تا غربى‏ها بتوانند بر آن‏ها غلبه کنند. (سالم الحاج، 2002:1263)

 

3. منافقان به عایشه، همسر حضرت پیامبر تهمت نامشروع زده بودند و خداوندبا انزال ایات «ان الذین جاءوا بالافک عصبة منکم...»(نور: 11 به بعد)، اورا مبرّا ساخت.

13

 

 

14

 

 

قبسات، شماره 29

نظر شما