تأمّلى در ایرادهاى مستشرقان بر وحیانى بودن قرآن
فهرست عناوین
اکبر راشدىنیا(1) | 0 |
چکیده | 0 |
مصادر داخلى | 3 |
مصادر خارجى | 4 |
تأمّلاتى در ایرادهاى مستشرقان بر غیر وحیانى بودن قرآن | 6 |
منابع | 12 |
قبسات، شماره 29 | 14 |
اکبر راشدىنیا(1)
چکیده
مستشرقان قائل هستند که پیامبر، همه معارف قرآنى را به طور کلّى از دومنبع گرفته است: بخشى از آن را از همان محدوده جغرافیایى و زندگى اجتماعىو دینى و فرهنگى جزیره عرب مثل رفتار اعراب جاهلى، اشعار امیة بن ابىالصلت و عقاید حنفاء، و بخش دیگر را از مصادر شفاهى و کتابهایى که ازیهودیت و مسیحیت و عقاید و آداب و سنن دیگر ملّتها به دست پیامبر رسیدهبود، و از آنها به «مصادر داخلى» و «مصادر خارجى» یاد مىکنند.
اساسىترین اشکالى که در تحقیقات و بررسىهاى مستشرقان وجود دارد، نگرشغیر عقلانى همراه تعصّب به قرآن و اسلام است؛ از این رو، هیچ یک ازاشکالات آنها راههاى صحیح علمى و تحقیقى را نپیموده و در هیچ مورد،مستندى تاریخى که بتواند مدّعایشان را اثبات کند، ارائه نکردهاند. بهجرأت مىتوان گفت که بیشتر ادّله آنها چیزى جز خیالپردازى و توجیهآنچه خود اعتقاد دارند نیست. آنان، جریان نامسلّم تاریخى با پیش فرضهاىخود باز سازى مىکنند و آنرا به هزاران شاهد قطعى و مسلّم تاریخى راترجیح مىدهند.
بررسى اسلام در غرب، براى نخستین بار جهت اهداف تبشیرى(2) در قرندوازدهم، مصادف با شروع جنگهاى صلیبى آغاز شد. جنگهاى صلیبى و فعّالیتعلمى راهبان (همچون ترجمه قرآن و دیگر متون اسلامى و نقد آنها) اقدامهاىتهاجمى مسیحیت، ضد تمدّن اسلامى به شمار مىرفت (سى مارتین، 1377: 20).قرآن، نخستین بار در سالهاى 1141 تا 1143 به همّت پطرس واجب التکریم(Peter the Venerable) رئیس راهبان فرقه کلونى (Cluny)به لاتینى ترجمه شد.او در پوشش بازدید از صومعههاى کلونى، در همان سالها سفرى به اسپانیاانجام داد و در این سفر با همکارى «Raymond The Tolede» رئیس اسقفها،گروهى را تحت هدایت یک انگلیسى به نام «ketton Robert» و به معاونت یکدالمات به نام «Hermann» تشکیل داد. این دو کشیش به طور عمده، کار خود رابه ابراز عقیده درباره بعضى از آیات و تفسیر نکات حسّاس منحصر کردند و درواقع، کار ترجمه را شخصى موسوم به «Peter The Tolede» انجام داد کهاحتمالاً به اسلام هم ایمان آورده بود؛ البتّه این شخص به زبان لاتینىکمتر از عربى آشنایى داشت و بدین جهت، پطرس ارجمند، معاونى را در اختیاراو گذاشت که نام او هم «Peter» بود. این معاون مأموریت داشت که از نظراسلوب ترجمه، او را یارى کند (رژى بلاشر ،1374: 293). مجموعه تحقیقات وبررسىهایى که این چند نفر عهده دار انجام آن بودند، بعد به مجموعهکلونیایى موسوم شد.
1
پیتر در نامههایى به رهبران نخستین جنگ صلیبى، این نکته را روشن کردکه هدف او از این فعّالیت، تبلیغ مسیحیت بوده است و مسیحیت مىتواند وباید بر اسلام چیره شود (سى مارتین، 1377: 22).
چنانکه از گفته خود پیتر روشن مىشود، هدف او از ترجمه قرآن و متوناسلامى، تضعیف اسلام و روحیه مسلمانان و تقویت مسیحیت بوده است و همین امرباعث شد تا مترجمان نتوانند ترجمه صحیحى را از قرآن ارائه دهند. اینترجمه، همراه تعلیقاتى مختلط با ترجمه قرآن بود؛ به طورىکه با معانى قرآنتطبیق نمىکرد. آنها در قرآن دخل و تصرّف کرده بودند و این امر، سبب ازبین رفتن قراین و تغییر احکام شده بود. این اثر، نه ترجمه لفظى از قرآنبود و نه ترجمه به معنا و ظاهراً ابتدا قرآن را تحریف کرده بودند، بعد همآن را نقد و تعلیق زده بودند (رژى بلاشر ،1374: 293، سالم الحاج، 2002:1258). با وجود این، مسیحیت، پنج قرن چه مستقیم و چه غیر مستقیم درمشاجرههاى حاد و بیهودهاش ضدّ اسلام از این کتاب استفاده مىکرد؛ البتّهپوشیده نماند که در این میان، بعضى از مسیحیان در اواخر قرن دوازدهم،دیدگاه متفاوتى درباره اسلام یافتند و علّت آن این بود که در اروپا دراواخر سدههاى میانى، مجموعهاى از آثار شیخ رئیس ابو على سینا (آوسینامسلمان مشایى) ترجمه و رایج شد. این دیدگاه، به طور کامل بر خلاف دیدگاههتّاکانه و عوامانه درباره محمّد صلىاللهعلیهوآله و اعمال دینىمسلمانان، به جهان معاصر مسلمان چونان تمدّنى سرشار از عالمان و فیلسوفانمىنگریستند (سى مارتین، 1377: 21).
با ورود اروپا به دوران اصلاحات و تغییرات عمیق دینى، سیاسى و روشنفکرىدر قرن شانزدهم، نحوه شناخت و بررسى اسلام هم از آن متأثّر شد. در اواخرقرن شانزدهم، تتّبع اصیل و جدیدى درباره اسلام آغاز شد. تدریس زبان عربىدر دانشگاه لیدین هلند و کمبریج و آکسفورد انگلستان رواج یافت. کارمحققّان ادبیات عرب این دانشگاهها نخستین تحقیق بى غرضانه و جدّىاروپائیان در حوزه نصوص اسلامى به شمار مىرفت.
از نتایج مهمّ تغییر دین در دوران روشنگرى، علاقه جدّى به زندگى و پیامحضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله بود. در قرن هیجدهم، برخى محقّقان مسیحى،حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله را مبلّغ دینى مىدانستند که طبیعىتر وعقلانىتر از مسیحیت بود. آن حضرت به استدلال بعضى، فرستاده الاهى براىکمک به مسیحیت در پرهیز از اشتباهاتش بود و این خلاف نظر قرن هشتم به بعدبود که اسلام را تحقّق یکى از پیشگویىهاى کتاب مکاشفات یوحنا و کیفرالاهى براى مجازات مسیحیان بر اثر سهل انگارى و انحراف از عقاید و اعمالدینىشان مىدانستند (همان).
2
در قرن نوزدهم، دوباره در غرب دلمشغولىهایى ضدّ اسلام ایجاد شد.ویلیام مویر در کتاب خود، زندگى محمّد، اثبات کرد که رستگارى، شاملمسلمانان نمىشود؛ زیرا آنان مسیح را در جایگاه ناجى خود نمىپذیرند. بهادّعاى او، اسلام اندیشهها و عبارات درونى خود را از مسیحیت گرفته بود(همان).
در قرن بیستم، بررسى اسلام به صورت رشتهاى مستقل همچون دیگر رشتههاىجدید دانشگاهى پدیدار شد. در این قرن نیز عدّهاى از مستشرقان، به اسلام وقرآن با دید منصفانه مىنگریستند و حتّى بعضى از آنها به اسلام همگرویدند؛ امّا در مقابل، جمع فراوانى با همان دیدگاههاى مغرضانه قرندوازدهم، بر قرآن و اسلام، انتقادهایى را وارد مىآوردند.
از مهمترین و اساسىترین انتقادهاى مستشرقان به اسلام مىتوان به موضعآنها در مقابل وحیانى بودن قرآن اشاره کرد؛ موضعى که به طور کامل با اصولعلمى و روش پژوهش منافات دارد و بیشتر به تعصّبات بى اساس مبتنى است؛موضعى که مىگوید: قرآن وحى یا معجزه نیست؛ بلکه ساخت بشر است و محمّد آنرا تألیف کرده و پنداشته که آن وحى و از سوى خداوند است؛ بدین سبب، فراوانکوشیدهاند که براى قرآن مصادر غیر الاهى را اثبات کنند؛ البتّه باید بهیاد داشت که قبل از مستشرقان، مشرکان نیز از این اتهّامهاى بى دلیل بهپیامبر بسته بودند که قرآن به بعضى از آنها اشاره کرده و پاسخ داده است؛براى مثال «و یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین»(انعام: 25).«و قال الذین کفروا ان هذا الاافک افتراه و اعانه علیه قوم آخرون»(فرقان:4). «و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر لسان الذى یلحدون الیه اعجمىو هذا لسان عربى مبین»( نحل: 103)، و از همه آنها پاسخ داده که «أفلایتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»(نساء: 82).
مستشرقان قائل هستند که پیامبر، همه معارف قرآنى را به طور کلّى از دومنبع گرفته است: بخشى از آن را از همان محدوده جغرافیایى و زندگى اجتماعىو دینى و فرهنگى جزیره عرب، و بخش دیگر را از یهودیت و مسیحیت و عقاید وآداب و سنن دیگر ملّتها، و از این رو گفتهاند: مصادر قرآنى به دو مصدر وعامل اساسى تقسیم مىشوند: «مصادر داخلى» و «مصادر خارجى».
3
مصادر داخلى
1. اعمال و رفتارهاى اعراب جاهلى
هاملتون گیب (H.GIBB)، مستشرق انگلیسى مىگوید:
محمّد مانند هر شخصیت مبتکرى از یک سو از اوضاع داخلى متأثّر است و ازدیگر سو از عقاید و آرا و افکار حاکم زمان خویش و محیطى که در آن رشدکرده، تأثیر مىپذیرد و در این تأثیرگذارى، مکّه نقش ممتازى دارد ومىتوان گفت که تأثیر دوران مکّه بر سراسر زندگى محمّد هویدا است و بهتعبیر انسانى مىتوان گفت: محمّد پیروز شد؛ چرا که یکى از مکّىها بود(سالم الحاج، 2002: 1268 به نقل از کتاب Mohamedanisme,p.27).
2. اشعار أمیة بن أبى الصلت
کلمان هوار (K.HUOAR) فرانسوى مىگوید:
اصلىترین مصدر قرآن کریم، اشعار أمیة بن أبى صلت است؛ چرا که میان ایندو، در دعوت به توحید و وصف آخرت و نقل داستانهاى پیامبران قدیم عرب،تشابه بسیارى وجود دارد و [او گمان کرده است] مسلمانان، شعر امیه رانابود کردند و خواندن آن را حرام دانستند تا برترى با قرآن باشد (همان:270 به نقل از Journal Asiatique 125).
پور (POWER) مىگوید:
تشابهى که بین اشعار امیه و قرآن وجود دارد، دلالت مىکند که پیامبر،معارفش را از او أخذ کرده؛ چرا که او بر پیامبر مقدّم بوده است (همان:270 به نقل از مقدمه دیوان أمیة بن أبى الصلت).
3. حنفاء
رنان (RENAN) مىگوید:
پیش از بعثت پیامبر نیز مرد جزیره عرب موحّد بودند و هر آنچه پیامبرگفته، صرفاً مکمّل و در امتداد عقاید اعراب قبل از بعثت است (همان: 227).
4
مصادر خارجى
بلاشر (BLACHERE) مىگوید:
تشابهى که در قصص قرآنى با قصص یهودى و مسیحى است، تقویت مىکند کهقرآن، کتاب بشرى و متأثّر از عوامل خارجیه باشد؛ به ویژه در سورههاى مکّهکه کاملاً واضح است از معارف مسیحیت متأثّر شده است (همان: 296).
مصادر خارجى که مستشرقان براى قرآن تعیین کردهاند، به دو قسمت اساسى تقسیم مىشود:
1. مصادر کتبى (مثلاً با مطالعه کتابهاى عهد قدیم و جدید و...)؛
2. مصادر شفاهى (مثلاً ملاقات با مسیحیان و یهودیان و استفاده معارف از آنها به صورت شفاهى).
1. مصادر کتبى
سیدرسکى (SIDERSKEY) در کتاب خود، اصول اساطیر اسلامى در قرآن و در سیرهانبیاء، قصص قرآنى را به مصادر یهودى و مسیحى ارجاع داده است. او قصّه آدمو نزولش از جنّت و قصّه ابراهیم و تلمود و قصّه یوسف و قصّه موسى و عیسى وداوود و سلیمان و...را به کتابهاى یهودى و مسیحى نسبت مىدهد و تکتکآیاتى را که بر این قصص مشتمل است، به کتابهاى «الأغداه» (Aggadaho) کهبه زبان عبرى است و «أناجیل مسیحیت» و «تورات» ارجاع مىدهد (همان: 271).
گلدزیهر (GOLDZIHER) مىگوید:
مطالبى را که قرآن در مورد احوال قیامت و اهوال آن بیان مىکند و آنچهکه پیامبر در مورد امور اخرویه بشارت مىدهد، همه مجموعههایى است ازمعارف و آراى دینى گذشتگان که پیامبر با ارتباط به عناصر یهودى و مسیحى وغیر این دو آنها را شناخته است و از آنها متأثّر شده به نحوى که اینتأثیرات به اعماق نفس او رسیده و در درون او به صورت عقایدى در آمده است واو به یقین رسیده است که اینها وحى الاهى هستند (گلدزیهر، 1992: 6).
سپرینجر (SPRENGER) گمان مىکند که کتاب مقدّس پیش از اسلام به عربىترجمه شده بود و در زمان پیامبر در دسترس اعراب قرار داشت (جواد على،1970: 6681). 2. مصادر شفاهى
عدّهاى از مستشرقان که دیده بودند از یک سو کتابهاى ادیان پیشین به عربىترجمه نشده بود و از سوى دیگر، اسناد «أمى» بودن پیامبر آنقدر قوى و محکمهستند که نمىتوانند آن را نفى کنند، گفتند پیامبر، معارف قرآنى را بهصورت تعلیمات شفاهى از ادیان سابقه استفاده کرده است.
5
وات (M.WATT) در این باره مىگوید:
پیامبر، بىسواد (أمّى) بود و از کتابهاى مسیحیت و یهودیت تعلیماترسمى ندیده بود؛ امّا بعید نیست که معارف این کتابها به صورت شفاهى به اورسیده باشد؛ چرا که او با بعضى از رجال یهودى و مسیحى ارتباط داشته، و باآنها مجادله و مناقشه مىکرده است (سالم الحاج، 2002: 1269 به نقل ازکتاب 37 Mahomet).
تئودر نولدکه ((T.NOLDEKEدر کتاب تاریخ قرآن، پس از اینکه براى قرآن مصادر خارجى در نظر مىگیرد مىنویسد:
پیامبر در قصص قرآنى، از معارف مسیحیت و یهودیت متأثّر است که به صورتشفاهى به اعراب منتقل شده بود (همان: 1295 به نقل از SIDERSKY).
در نظر این گروه، چند نفر وجود داشت که پیامبر مىتوانست از آنها استفاده کند:
1. ورقة بن نوفل، عموى حضرت خدیجه: گفتهاند که پیامبر، پیش از بعثت،پانزده سال کنار او زندگى کرده و به وسیله او به تمام معارفش دست یافتهاست (تهامى نقرة، 1995: 37).
2. بحیرا راهب: بعضى از مستشرقان قائل شدهاند که پیامبر با این راهبملاقاتهایى داشته و در سفرهایش از او متأثّر شده است (محمود رامیار، 1369: 123 به بعد).
3. منشأ معارف قرآنى پیامبر بعضى از یهودیان و مسیحیانى بودند که در مکّه زنگى مىکردند.
6
تأمّلاتى در ایرادهاى مستشرقان بر غیر وحیانى بودن قرآن
1. یکى از اشکالات اساسى که در تحقیقات و بررسىهاى مستشرقان وجود دارد،نگرش غیر عقلانى همراه با تعصّب به قرآن و اسلام است؛ بدین سبب هیچ یک ازاشکالات آنها راههاى صحیح علمى و تحقیقى را نپیموده و در هیچ مورد مستندتاریخى که بتواند مدّعایشان را اثبات کند، ارائه نکردهاند.
هرکس تاریخ اعراب را پیش و پس از اسلام مطالعه کند، به یقین خواهدفهمید که اسلام چگونه تحوّل ایجاد کرد و اگر به رفتارهاى مشرکان با پیامبردر آغاز دعوت به اسلام توجّه کند، مىیابد که آنچه را پیامبرصلىاللهعلیهوآله بیان کرد نه تنها در جهت و ادامه افکار، عقاید واعمال مشرکان نبود، بلکه کاملاً با همه آنها تناقض داشت. روح اسلام باهیچ یک از اعمال و کردار مشرکان سازگار نبود وهیچ یک از اعمال آنها رانمىپذیرفت و از این رو است که هیچ عملى از زمان مشرکان به اسلام منتقلنشد، مگر اینکه اصلاح شد؛ امّا تشابه ظاهرى بعضى از اعمال و عبادات اعرابجاهلى و عبادات اسلام هرگز بر غیر وحیانى بودن قرآن دلالت نخواهد کرد؛ چهاینکه بیشتر این اعمال مىتواند منشأ الاهى داشته باشد که از طریقپیامبران سابق تشریع شده و به مرور زمان دستخوش فراموشى و تحریف شدهاند؛همچون طواف کعبه که به احتمال قوى از زمان حضرت ابراهیم یا پیامبران پیشاز او، عبادتى معمول بود؛ امّا مشرکان آن را تحریف کردند؛ براى مثال،خیلىها با بدنهاى لخت این عمل را انجام مىدادند و به «حلة» معروف شدهبودند ( طبرى، 1903: 2170)؛ ولى اسلام اصل عمل طواف را تقریر کرد؛ امّاکیفیت انجام آن را تغییر داد و به آن روح بخشید.
2. أمیة بن أبى الصلت از شاعران عرب در دوران جاهلیت و اسلام است. اورا از حنفایى دانستهاند که از ظهور پیامرى در زمان خودش خبر مىداد وآرزو داشت که خود آن پیامبر باشد؛ امّا وقتى محمّد صلىاللهعلیهوآلهبرانگیخته شد، از روى حسد به حضرت کفر ورزید و پیامبر وقتى شعر او راشنید، فرمود: زبانش ایمان آورده؛ ولى قلبش کفر ورزیده است ( سالم الحاج،2002: 1270 به نقل از کتاب أمیة بن أبى الصلت حیاته و شعره).
وجود تشابه بین شعر أمیه و پیامبر به یقین به هیچ وجه بر تأثّر پیامبراز اشعار أمیه دلالت نمىکند؛ چرا که تأثّر پیامبر صرفا احتمالى در کناردو احتمال دیگر است: أ. أمیه از قرآن متأثّر شده باشد؛ ب. هیچ کدام ازدیگرى متأثّر نشده باشد.
7
براى تأثّر پیامبر از قرآن، هیچ دلیلى وجود ندارد. احتمال چنین تأثّرىرا حتّى در زمان پیامبر هم کسى نداده است. با اینکه اعراب، با اشعار أمیهآشنا بودند و از سویى، مشرکان، وحیانى بودن قرآن را قبول نمىکردند، اگرچنین احتمالى مىدادند هر آن پیمبر را به آن متّهم مىکردند؛ چرا که بهبهانههاى گوناگونى بارها پیامبر را متّهم کرده بودند؛ براى مثال، «و لقدنعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر لسان الذى یلحدون الیه اعجمى و هذا لسانعربى مبین» (نحل: 103)؛ ولى در این مورد، هیچ اتّهامى از سوى مشرکان درکتابهاى تاریخى ثبت نشده است؛ پس فقط یکى از دو احتمال دیگر باید صادقباشد و بعضىها احتمال دوم یعنى تأثّر أمیه از قرآن را تقویت کردهاند؛ چهاینکه او تاسال نهم هجرى زنده بوده و تاریخ سرودن بیشتر اشعارش پس ازبعثت پیامبر است (جواد على، 1970: 6495).
3. حنفاء عرب گرچه بت پرست نبودند، تعداد آنها خیلى کم و عقایدشان درهالهاى از ابهام قرار داشت و معلوم نبود که تصوّرشان از خدا و وحدانیت اوو از حشر و بعث و... چیست تا بتوان معارف قرآنى را با افکار و عقاید آنهامقایسه کرد و یگانه چیزى که از آنها در دست است، در چهار رأى خلاصهمىشود که فخر رازى و امین طبرسى آنها را چنین نقل مىکنند (طبرسى، 1373: 1215 و فخر رازى، 1990: 489).
أ. از ابن عباس و مجاهد نقل شده است که حنفاء به حجّ بیت الله اعتقاد داشتند؛
ب. از مجاهد نقل شده است که آنها تابع حق تعالى بودند؛
ج. تابع حضرت ابراهیم بودند در شریعتى که حضرت آورده بود؛
د. به خداوند اخلاص داشتند و فقط او را به ربوبیت مىشناختند.
از سوى دیگر، همین حنفاء اگر قرآن را با عقاید خویش موافق مىدانستند،هرگز با آن مقابله نمىکردند؛ حال آنکه عدّهاى از آنها همچون أبى عامربن صیفى، معروف به راهب و أمیة بن أبى الصلت با قلم و شمشیر در مقابلاسلام ایستادند ( سالم الحاج، 2002: 1277).
4. تشابه بین قرآن و بعضى از کتابهاى ادیان دیگر دلیل بر این نیست کهریشه قرآن، کتاب مقدّس و... باشد؛ بلکه دلالتى بر عکس این پندار دارد. اینتشابه نشان مىدهد که قرآن و دیگر کتابهاى آسمانى، ریشهاى واحد دارند وآن وحى الاهى است؛ امّا مستشرقان به دلیل تعصّبات غیر علمى و هوا و هوسهاقضیه را بر عکس کردهاند و به جاى اینکه در این تشابه، ریشه واحد راببینند، نشان نقل و تأثیر پذیرى را مىجویند.
8
5. هیچ دلیل و سندى در تاریخ به ثبت نرسیده که کتابهاى مقدّس پیش اززمان اسلام به عربى ترجمه شده و در دسترس مردم جزیره عرب باشد؛ بلکهبیشتر مورّخان، تاریخ ترجمه این کتابها به عربى را به سالها پس از رحلتپیامبر یعنى اواسط خلافت بنى امیه مىدانند (جواد على، 1970: 6681).
6. اگر ثابت شود که محمّد صلىاللهعلیهوآله در کودکى راهبى راملاقات کرده است هرگز نمىتوان از این واقعه اثبات کرد که راهب، کتابمقدّس را براى محمّد شرح داده یا برخى از آموزههاى دینى را به او آموختهاست.
از این راهب مسیحى به نام بحیرى، هیچ اثرى در تاریخ نمىتوان یافت، مگرآنچه را که مورّخان سیره نویس ذکر کردهاند که خلاصه آن چنین است: پیامبروقتى دوازده ساله بود، با عمویش به یک مسافرت تجارى رفتند. در این مسافرتبه یک عالم مسیحى برخوردند که بحیرى نام داشت. او به ابوطالب نبوّت پیامبررا بشارت داد و از او خواست که محمّد را از یهودیان بر حذر دارد؛ زیرا هرآنچه را که بحیرى از محمّد مىدانست، یهودیان هم مىدانستند (نویرى، 1933: 1691).
جز این ملاقات که شاید بیش از چند دقیقه یا ساعتى طول نکشیده باشد، هیچملاقات دیگرى بین حضرت و بحیرى ثبت نشده است؛ امّا در این ملاقات چنددقیقهاى، بحیرى چه مقدار مىتوانست از معارف مسیحیت را به پیامبر تعلیمدهد؟ با توجّه به این که سنّ پیامبر در آن زمان خیلى کم بود، چقدرمىتوانست به عقاید و آیین دینى مسیحت مسلّط شود به طورى که سى سال بعد،آنها را به صورت دینى جدید به دیگران ابلاغ کند؟
از طرفى، عموى پیامبر هم در این دیدار در کنار او بود و چگونه ممکن استکه هرگز چیزى از تعلّم پیامبر از بحیرى به کسى چیزى نقل نکرده باشد؟
7. ورقة بن نوفل پیش از اسلام تابع دین مسیحیت بود (یعقوبى، 1980:1298 و ابن کثیر، 1963: 2238)، و پس از ظهور اسلام مسلمان شد و پیامبررا ستود (مسعودى، 1346: 259 و ذهبى، 1990: 1268). حتّى ابو الحسنبرهان الدین بقاعى کتابى در باره ایمان ورقه نوشته است و احادیثى هم ازپیامبر در باره مسلمان بودن او هست؛ هرچند ظاهراً پس از آن، بیشتر از چندسال زنده نماند.
9
ملاقاتهاى پیامبر با ورقه که در تاریخ ثبت شده است، بیشتر از سه یاچهار مورد نمىشود که در هیچ کدام به استفاده پیامبر از ورقه اشارهاىنشده است؛ بلکه کمترین چیزى که مستندهاى تاریخى بر آن شهادت مىدهند، ایناست که ورقه به نبوّت پیامبر و نزول وحى بر او گواهى داده است.
خدیجه وقتى آنچه را پس از نزول وحى بر پیامبر دیده و شنیده بود، باورقه در میان گذاشت، ورقه کمى تأمّل کرد و گفت: «قدوس، قدوس سوگند به کسىکه جان ورقه به دست او است اى خدیجه! اگر راست بگویى، ناموس اکبر که روزىبه سوى موسى مىآمد، امروز به سوى او آمده. او پیامبر این مردم است»(طبرى،1903: 30162 و ابن هشام، 1995: 1254).
موقعى دیگر، ورقه پیامبر را کنار کعبه ملاقات کرد و از وقایع پیش آمدهپرسید. چون مطّلع شد، گفت: «سوگند به آنکه جانم به دست او است، تو پیامبراین مردمى و ناموس اکبر که روزى به سوى موسى مىآمد، امروز به سوى تو روىآورده. تو را تکذیب مىکنند و به تو آزار مىرسانند و...اگر من آن روززنده باشم، خداى را یارى مىکنم» (طبرى تاریخ طبرى، 1903: 2206 و ابنهشام، 1995: 1254)؛ پس هیچ دلیلى، بلکه حتّى مؤیدى هم بر سخن مستشرقانوجود ندارد. چگونه ممکن است کسى نتواند آنچه را خود تعلیم داده، از وحىالاهى (ناموس اکبر) تشخیص بدهد و چگونه شخص موحّدى همچون ورقه به نبوّتپیامبر ساختگى شهادت مىدهد؟
8. مورّخان هیچ قبیلهاى را ذکر نکردهاند که در مکّه یهودى باشند، وقبایلى یهودى را هم که در مدینه نام مىبرند، خود یهودیان آنها را بهیهودى بودن قبول نمىکنند؛ چرا که افکار آنها طبق شریعت یهود و اعمالشانطبق احکام تلمود نبود (اسرائیل ولفنسون 1927: 13).
کاسکیل مىنویسد:
عرب یهود، هرگز واقعى نبودند؛ بلکه فقط خود را شبیه یهودیان کرده بودند (جواد على، 1970: 6530).
ونکلیر (WINKLER) مىگوید:
یهودیان جزیره عرب به هیچ یک از اصول یهودیت پایدار نبودند (سالم الحاج، 2002: 1287).
وقتى یهودیان عرب قبل از اسلام نه معرفت درستى از معارف و شرایعیهودیان داشتند و نه به آن معارف عامل بودند، چگونه مىتوان همه معارف وشرایع و قصص قرآنى را متأثّر از آنها دانست؟
10
مورّخان حضور جماعتى غیر بومى را که به دین مسیحیت بودند و براى تجارتو صنعتگرى یا گاه به سبب اینکه برده اشخاصى بودند، در مکّه ثبت کردهاند.اینها افرادى بودند که قریش پیش از مستشرقان پیامبر را به أخذ مطالبقرآنى از آنها متّهم کرده بودند: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْیقُولُونَ إِنَّمَا یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِی یلْحِدُونَإِلَیهِ أَعْجَمِی وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِی مُبِینٌ» (نحل (16): 103).«وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَرَاهُوَأَعَانَهُ عَلَیهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» (فرقان (25): 4). مورّخانگفتهاند: آنها عبارت بودند از «یعیش»، «عداس مولى حویطب بن عبد الغرى»،«سیار مولى العلاء بن الحضرمى»، «جبر مولى عامر» که تورات مىخواندند(طبرى، 1903: 18 137)؛ حال آنکه در هیچ جریان تاریخى، ارتباط پیامبر بااینها و غیر اینها از نصرانیان مکّه پیش از اسلام ضبط نشده است.
9. اگر وحى، ساخته محمّد بود، چرا در مواردى که به نفع خودش بود، وحىنمىساخت؟ براى مثال در جریان «افک»(3) که وحى یک ماه منقطع شد و حضرت تانزول مجدّد وحى تهمتها و سرزنشهاى منافقان را تحمّل کرد یا در داستانتحوّل قبله از بیت المقدس به کعبه با اینکه او زیر فشار تهمتهاى مشرکانبود و این حال تا 16 ماه طول کشید، اگر وحى تابع اراده الاهى نبود و دردست پیامبر قرار داشت، چرا زودتر قبله را به کعبه تغییر نداد؟
10. قرآن، خبرهاى بسیارى درباره آینده داده که همه آنها واقع شدهاند؛براى مثال، «غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِغَلَبِهِمْ سَیغْلِبُونَ» (روم (30): 2 و 3)؛ روم در نزدیکترین سرزمین[به شما[ مغلوب شد؛ ولى آنها به زودى [در همین زمانهاى نزدیک] پیروزخواهند شد»، و همچنین هم شد و رومیان پس از چند سال پیروز شدند.«سَیهْزَمُ الْجَمْعُ وَیوَلُّونَ الدُّبُرَ» (قمر (54): 45)؛ به زودىآن جماعت [ مشرکان] در جنگ شکست مىخورند و براى فرار پشت مىکنند». درسال دوم هجرى، مشرکان در جنگ بدر شکست سختى خوردند با اینکه به ذهن کسىخطور نمىکرد. اگر قرآن، ساخته انسانى مانند سایر انسانها است، چگونه واز طریق چه کسانى او مىتوانست به غیب متّصل باشد؟ بعید نیست که اینجا همذهن منحرف بعض از مستشرقان دنبال مصدر غیر الاهى باشند.
11. و در آخر، یکى از اساسىترین اشکالاتى که بر مستشرقان وارد است وبه یقین آنها پاسخى بر آن ندارند، این است که معارف ابلاغ شده به وسیلهپیامبر چه در باره دنیا و چه در باره آخرت و مسائل مربوط به قیامت و حشر وحساب و چه در مورد توحید خدا و چه در مورد... اوّلا همه یک سمت و سودارند و هیچ تناقضى بین آنها وجود ندارد و از سوى دیگر، کسى از بیست سالدوران بعثت حضرت، افعال یا گفتارى که نوعى دوگانگى یا ترقّى و تجدّدى درآنها باشد، سراغ ندارد و شاید این همان پاسخى است که خداوند در آیه شریفه«أَفَلاَ یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیرِاللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفا کَثِیرا» (نساء (4): 82)، ساحت قدسىقرآن را از همه تهمتها و گمانه زنىهاى اینچنینى تقدیس مىکند.
11
از سوى دیگر، اگر چنین مواردى را در انسانهاى عادى بتوانیم تصوّر کنیمفقط در فردى مىتوان تصوّر کرد که سالها زحمت بکشد و کار کند تا افکارىرا که از یهودیت و مسیحیت و حنفاء و اعراب جاهلى و... گرفته است، با همهماهنگ سازد و براى خود، قواعد کلیهاى استخراج کند و هر کدام از اینمعارف را که با آن قواعد مطابقت نداشت، به نحوى که مناسب با آنها باشد،اصلاح یا طرد کند و آن قدر در این معارف تأمّل و تفکّر کند که در طول بیستسال هرگز تردیدى در کلام و فعلش ظاهر نشود و چنان در این مسائل غوطه ورشود که همه آنها برایش ملکه شوند تا هنگام بر خورد با وقایع و مسائلگوناگون اشتباه نکند و... ؛ حال آنکه چنین پیشینهاى را هیچ مورّخ درتاریخ پیامبر ثبت نکرده است و کسى تا به حال نگفته است (حتّى از مستشرقانىکه بدون هیچ سند و دلیلى سخن مىگویند) کار او قبل از بعثت، تعلیم یاتعلّم معارف بود یا عمده وقتش را صرف این قبیل امور مىکرد؛ و چه خوب بودکه مستشرقان یک بار هم به احتمال اینکه قرآن، وحیانى و از جانب خدا است،نظر مىکردند و به صورت علمى و با انصاف و به دور از تعصّبات به بررسى آنمىپرداختند.
12
منابع
1. ابن کثیر: البدایة و النهایة فى التاریخ ، قاهره، 1963 م.
2. ابن هشام: السیرة النبویة ، قاهره، 1955 م.
3. اسرائیل ولنفسون: تاریخ الیهود فى بلاد العرب، قاهره، 1927 م.
4. جواد على: المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، دار العلم للملائیین، الطبعة اولى، 1970 م.
5. ذهبى شمس الدین: تاریخ اسلام، بیروت، دار الکتب العربى، الطبعة الثانیة، 1990 م.
6. رژى بلاشر (Regis Blachere): در آستانه قرآن، ترجمه محمود رامیار، تهران، دفتر نشر 7. فرهنگ اسلامى، چهارم، 1374 ش.
8. سالم الحاج: نقد الخطاب الاستشراقى، بنغازى - لبیا، دار المدار الاسلامى، الطبعة الاولى، 2002 م.
9. سى مارتین: پیشینه مطالعات جهان اسلام در غرب، ترجمه سید حسن اسلامى، آیینه پژوهش، 1377 ش، سال نهم، شماره 6.
10. طبرسى ابو على: مجمع البیان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1373 ش.
11. طبرى ابن جریر: جامع البیان فى تفسیر القرآن (تفسیر طبرى)، قاهره، 1903 م.
12. فخر رازى: التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1990 م.
13. گلدزیهر: العقیدة و الشریعة فى الاسلام، ترجمه محمّد یوسف موسى و دیگران، بیروت، دار الرائد العربى، 1992 م.
14. رامیار محمود: تاریخ قرآن، تهران، مؤسّسه انتشارات امیر کبیر، سوم، 1369 ش.
15. مسعودى: مروج الذهب، بیروت، دار الاندلس، الطبعة الخامسة، 1346 ق.
16. نویرى شهاب الدین: نهایة الارب فى فنون الارب، 1933 م.
17. یعقوبى: تاریخ یعقوبى، بیروت، دار بیروت للطباعة و النشر، 1980 م.
1. محقّق.
تاریخ دریافت: 9582تاریخ تأیید: 17682.
2. البتّه بعضىها قائلند که اهداف تاکتیکى سبب شد تا غربىها به ترجمهقرآن و متون اسلامى روى آورند. چون آنها دیدند که با سپاه و لشکرنمىتوانند بر اسلام و مسلمانان غلبه کنند، به نصوص اسلامى هجوم آوردند؛بدین سبب، هدف آنها در این مرحله از بین بردن معنویات و اعتقاداتمسلمانان بود تا غربىها بتوانند بر آنها غلبه کنند. (سالم الحاج، 2002:1263)
3. منافقان به عایشه، همسر حضرت پیامبر تهمت نامشروع زده بودند و خداوندبا انزال ایات «ان الذین جاءوا بالافک عصبة منکم...»(نور: 11 به بعد)، اورا مبرّا ساخت.
13
14
قبسات، شماره 29
نظر شما