آشنایى با دانش اسباب نزول بخش دوم
فهرست عناوین
محمد بهرامى ـ سید ابراهیم سجّادى
تـدویـن اسـباب نزول و علل تاخیر آن با توجه به آنچه که در «مقدمه» درباره زمـان گـردآورى «عـلـوم قـرآنـى» یادآور شدیم, در گردآورى اسباب نزول نیز دو نظریه قابل ارائه است:
نظریه اول بـرخـى بـر ایـن باورند: اسباب نزول به صورت پراکنده و بیشتر در ضمن تفسیر از آغـاز قـرن دوم هـجـرى نگاشته شد و پیش از این تاریخ, اسباب نزول , همچون دیگر مـباحث قرآن به انگیزه هایى نگارش نشده است.1 در شناخت انگیزه هاى نگارش نیافتن اسـبـاب نزول در عصر وحى و پس از رحلت پیامبر , اظهار نظرهایى شده است که خلاصه آن چنین است:
1. حدیث پیامبر (ص):
«لاتـکتبوا عنّى شیئاً غیر القرآن فمن کتب عنّى شیئا غیر القرآن فلیمحه.»2 از مـن چیزى غیر از قرآن ننویسید. اگر کسى چیزى غیر از قرآن را از من بنویسد باید از بین ببرد.
2. حـضـور پیامبر بین مسلمانان و مراجعه مسلمانان به آن حضرت براى فهم قرآن در صورت نیاز 3.
3. کمبود نویسنده و ابزار نگارش 4.
4. برخوردارى صحابه از فصاحت و بلاغت که از مهم ترین عوامل درک مفاهیم آیات قرآن است5.
1
نقد و بررسى حدیث
در بـیـن دلـیلهاى یادشده, حدیث منتسب به پیامبر (ص) بیشتر از سایر دلیلها جلب توجه مى کند و دلالت آن نیز بر گردآورى نشدن حدیث , روشن است.
گرچه بیشتر دانشمندان علوم قرآنى, این حدیث را به عنوان سند نگارش نیافتن حدیث و اسـبـاب نزول مطرر کرده اند, ولى دلیلهاى فراوانى وجود دارد که استدلال به این حـدیـث را زیـر سوئال مى برد, از جمله: 1. اگر این حدیث را سخنى از پیامبر (ص) بـدانـیـم, بـایـستى همه راویان از نوشتن احادیث نبوى خوددارى مى کردند و نوشتن حـدیـث, مـخالفت با دستور پیامبر محسوب مى شد, اما با این حال خود روایان , این حـدیـث و دیگر احادیث نبوى را نوشته اند و همین, نشانگر عدم صحت مضمون حدیث نزد آنهاست.
2. از پـبامبر (ص) روایات فراوانى درباره تدوین احادیث و علوم ذکر شده است که فراوانى این روایات انگیزه مى شود براى دست برداشتن از حدیث «لا تکتبوا...» که بـراى نـمـونـه به چند روایت اشاره مى کنیم:
ابو هریره نقل مى کند که در موقع فـتـر مـکـه, پـیامبر (ص) سخنرانى کرد و ابوشاة تقاضا کرد که سخنان آن حضرت به صـورت مکتوب در اختیارش قرار گیرد. پیامبر دستور فرمود که خطبه را براى ابوشاة بنویسند6.
روایت عبداللّه بن عمرو 7 , که بعد بدان اشاره خواهیم داشت.
3. وقـتـى عـمر درباره تدوین احادیث با اصحاب پیامبر (ص) مشورت کرد, که صحابه مـوافـقـت خویش را با نگارش احادیث اعلام کردند , ولى عمر پس از مدتى با استدلال آنـان را به ننوشتن احادیث تشویق کرد8 که همین اتفاق نظر صحابه دلیلى است براى ایـن کـه چـنین حدیثى «لا تکتبوا...» نزد آنها شناخته شده یا مورد قبول نبوده است.
4. ابـوبـکـر و عـمر و برخى صحابه در مقام مخالفت با تدوین احادیث به این حدیث اسـتـدلال نکرده اند , بلکه قابل اعتماد نبودن را وى را به عنوان دلیل منع کتابت حدیث مطرر کرده اند 9 و این نیز دلیلى است بر این که این حدیث جعلى است.
5. وقـتى عمر بن عبدالعزیز دستور بر نوشتن احادیث نبوى داد, 10 در مقام مخالفت با دستور عمر بن عبدالعزیز , کسى به حدیث « لاتکتبوا» استشهاد نکرد.
6. مـاجراى آتش زدن احادیث توسط ابوبکر و عمر: « ابوبکر مقدارى حدیث جمعآورى کرد و سپس آنها را آتش زد.»11.
«قـاسـم بـن محمد مى گوید: احادیث در زمان عمر زیاد شد, سپس به مردم گفت: که هـمـه آنـهـا را جـمعآورى کنند و وقتى آنان احادیث را آوردند , آنها را آتش زد...» 12.
حـاکـى از ایـن واقـعـیـت اسـت کـه احـادیث پیامبر نوشته مى شده است و اگر حدیث «لاتـکـتـبـوا» صـحیر بود, نمى بایست یاران پیامبر , احادیث را بنویسند تا بعد ابوبکر ناچار شود آتش بزند.
7. بـرخـى بـر ایـن بـاورند که مراد پیامبر (ص) از این حدیث, نهى از نگارش خاص (نـوشـتـن احادیث با آیات قرآن, در یک صحیفه یا کتاب) بوده است , نه اصل نوشتن حدیث 13.
8. بـا فـرض پـذیـرش حدیث و نیز این احتمال که براى جلوگیرى از اشتباه و اختلاط احـادیـث پیامبر (ص) با آیات قرآن, پیامبر (ص) چنین سخنى بیان کرده باشند, باز هـم حـدیـث , دلالـت بر ننوشتن اسباب نزول نمى کند , زیرا با توجه به خصوصیّات و واژه هـا و مضمون اسباب نزول , فرق آن با قرآن آشکار است و زمینه اى براى اشتباه شدن اسباب نزول با قرآن وجود ندارد.
2
نقد سایر دلیلها
گـر چـه دیـگر دلیلهاى نظریه نخست , حدسهایى است که فقط نظر به نگارش به نگارش نـشدن حدیث در عصر پیامبر (ص) دارند و نه در مدّت یک قرن و نقد دلیل نخست براى آشـکـار شدن سستى آنها کافى است و نیازى به نقد و بررسى جداگانه ندارد. در عین حـال , بـراى روشـن شـدن هـر چـه بیشتر ضعف این اظهار نظرها به نکات ذیل اشاره مـى کـنـیـم: 1. قـرآن براى دانش پژوهى و نویسندگى اهمیت ویژه اى قائل است و به مـنـظـور نـشـان دادن ارزش حیاتى این دو اهرم فرهنگى مى گوید: «ن و القلم و ما یسطرون» سوگند به قلم و آنچه مى نویسند.
«الذى علّم بالقلم» خدایى که به وسیله قلم آموزش داد.
تـردیـدى نـیـست در این که هدف این آیات, بیدارى مسلمانان و روى آوردن آنان به نوشتن براى رشد و توسعه و ماندگار شدن معارف اسلامى است.
2. در عصر پیامبر, رهنمودهاى قرآن در رور مسلمانان تاثیرى عمیق بر جا گذاشت و تلاش براى علم آموزى و نویسندگى به شدّت آغاز شد.
تعدادى از اصحاب ( که بعضى شمار آنها را 40 نفر دانشته اند) ماموریت یافتند که وحى را بنویسند14.
پـیـامبر (ص) نیز به گسترش سواد آموزى عنایت داشت و در این راستا اجازه داد که هـر اسـیـرى از اسـراى بـدر, در مقابل آموزش خواندن و نوشتن به ده مسلمان آزاد شود15.
3. پیامبر, نگارش را عامل ماندگار شدن علوم و احادیث مى دانست و مى فرمود:
«قیّد و العلم.
و ما تقییده ؟.
قال (ص): کتابته.» علم را پایبند کنید !.
گـفـتـه شد: پایبند کردن و نگهدارى از علم به چیست؟ فرمود: به وسیله کتابت و نوشتن , علم ماندگار مى شود.
نیز در پاسخ به شکایت مرد انصارى از این که سخنان آن حضرت , مایه شکفتى اوست , ولى نمى تواند آنها را حفظ کند ! فرمود:
«استعن بیمینک.»16 از دستت کمک بگیر.
رواى مى گوید:
«و او مابیده الى خط.» حضرت با دست اشاره کرد که بنویس.
4. نـگارش قرآن و احادیث در زمان پیامبر (ص) و نیز سوزندان روایات جمعآورى شده که در گذشته مورد اشاره قرار گرفت, گویاى این است که ابزار کتابت در عصر رسالت تا اندازه اى وجود داشته است.
5. فـصـاحت و بلاغت صحابه گرچه در فهم معانى و اعجاز قرآن موئثر است , ولى ربطى بـه تـدویـن حـدیث ندارد. با وجه به عنایت قرآن به نوشتن و توجه پیامبر (ص) به تـدویـن عـلم و احادیث , ادعاى نگارش نشدن حدیث با استناد به قدرت حافظه صحابه سـخن قابل قبولى نمى نماید; چه این که در میان مسلمانان صدر اسلام , کسانى بودند کـه بـراى حـفـظـ سوره «بقره» هشت سال تلاش مى کردند; مانند ابن عمر 17 و چنین کـسـانى قطعاً نمى توانستند به حافظه متکّى باشند. از سوى دیگر, دلیلهاى یادشده را اگـر بپذیریم , تنها اسباب نزولى را دربر مى گیرند که مصداق حدیث نبوى باشد, در صـورتـى کـه بـسـیـارى از اسباب نزول که توسط صحابه بیان گردیده, صرفا جنبه تاریخى دارد, نه حدیثى.
3
نظریّه دوم
تـدویـن حـدیـث در عـصر پیامبر (ص) انجام مى گرفت و تا جایى که امکانات و ابزار کتابت اجازه مى داد, مسلمانان سخنان پیامبر را مى نوشتند.
گـذشـته از روایات و مدارک تاریخى که رواج کتابت حدیث در عصر پیامبر (ص) را به روشنى گواهى مى دهند, محققان و نویسندگان از صحیفه ها و مجموعه هاى حدیثى متعددى یـاد کـرده انـد کـه در حـیـات پیامبر (ص) نگارش یافته است ; از آن جمله , کتاب حـدیثى که محمد بن مسلم از آن یاد کرده است: « ابو جعفر کتاب فرائض را که به املاى پیامبر (ص) و خط على (ع) بود برایم قرات کرد.»18 بکر صیرفى مى گوید:.
« سمعت ابا عبداللّه (ع) یقول: ان عندنا ما لانحتاج معه الى الناس و ان الناس لـیـحـتـاجـون الینا و ان عندنا کتابا املا رسول اللّه (ص) و خط على (ع) صحیفة فـیـهـا کـل حـلال و حرام....»19 از امام صادق (ع) شنیدم که مى فرمود: نزد ما چـیزى است که سبب بى نیازى ما از مردم است و مردم به ما احتیاج دارند و نزد ما کـتـابـى است که با املاى رسول خدا و خط على نگارش یافته و در آن هر حلال و حرام وجود دارد....
یکى از آن صحیفه ها « صحیفه صادقیق» است که نویسنده آن را عبداللّه بن عمرو دانـسـتـه انـد و از قـول او نـقل کرده اند: «من هر چه از پیامبر (ص) مى شنیدم, مـى نـوشـتـم , ولـى قـریش مرا از ادامه این کار منع کردند و گفتند: چرا سخنان پـیـامـبـر (ص) را مـى نویسى ؟ با این که او بشر است و در حال غضب و خشنودى سخن مـى گـویـد! ( کـنایه از این که چه بسا در حال خشم سخنى بگوید که در حال خشنودى مـعـتـقد به آن نباشد) عبداللّه بن عمرو مى گوید: من با شنیدن این اعتراضها از کـتـابت حدیث دست کشیدم و جریان را با پیامبر (ص) در میان گذاشتم. پیامبر (ص) بـا انگشت به دهان خویش اشاره کردند و فرمودند: بنویس. سوگند به کسى که جانم در دست اوست, از این (دهان) چیزى جز حق بیون نمىآید.»20 براساس منابع روایى , صـحـیـفـه عبداللّه مشتمل بر هزار حدیث بوده و احمد آن را در مسند 21خویش, تحت عـنـوان: «مـسـنـد عـبداللّه بن عمرو» نقل کرده است که تمامى آنها و یا بخش مهمّى از آنها در زمان حیات پیامبر)ص و نگارش یافته است.
یـکـى دیـگـر از صـحـیفه ها, که در حیات پیامبر (ص) تدوین گردیده, صحیفه جابربن عـبـداللّه انصارى (م78 ه'ـ) است که احمد در مسند 22 خویش, تحت عنوان: ( مسند جابربن عبداللّه) از آن یاد کرده است.
اکنون که اصل کتابت حدیث در عصر پیامبر (ص) با دلیلهاى مختلف تبیین گشت, تدوین اسباب نزول در عصر پیامبر (ص) چندان دور نمى نماید.
4
برخورد شیخین با تدوین حدیث
پـس از ارتـحال پیامبر (ص) نگارش و کتابت حدیث با دو واکنش صد در صد متفاوت رو بـه رو گـردیـد: یکى برخورد شیخنین بود که از نگارش و نقل احادیث به دلایلى که در آیـنـده تـوضیر داده خواهد شد, جلوگیرى مى کردند و احادیث جمعآورى شده را از بـیـن مـى بـردند. دیگرى , موضع اهل بیت (ع) و پیروان ایشان بود که در حفظ سنّت نبوى و تدوین معارف قرآنى و دینى , همتّى و افر داشتند.
اگر تاریخ را ورق بزنیم به مدارک و منابع قطعى و روشنى بر مى خوردیم که ادعاهاى بالا را اثبات مى کند.
در زمـیـنـه جـریـان نخست ; یعنى اهتمام شیخین به نگارش نشدن احادیث نبوى , از عـایـشه نقل شده است: « پدرم احادیث پیامبر (ص) را که پانصد تا بود, گردآورى کـرد. شـب خـوابـید و صبر نزد من آمد و گفت: احادیثى را که نزد توست بیاور, من آنـها را نزد او آوردم و آنها را آتش زد و سپس گفت: مى ترسم نزد تو بماند و من بمیرم.»23.
حافظ ذهبى مى نویسد:
«ابـوبکر پس از پیامبر (ص) مردم را گردآورد و گفت: شما از پیامبر احادیثى را نـقـل مـى کنید که درباره آنها اختلاف دارید و مردم بعد از شما اختلافشان در این رابـطـه شدیدتر خواهد بود, پس نباید حدیثى از پیامبر (ص) نقل کنید. اگر کسى از شـمـا سـوئال کرد, در پاسخ بگویید: کتاب خدا بین ما موجود است ; پس حلال آن را حـلال و حـرام آن را حـرام بـشمارید.»24 عمر نیز به گونه ابوبکر نسبت نسبت به تـدویـن حـدیـث نـظر مخالف داشت و از آن جلوگیرى مى کرد. در این باره , عروة بن زبـیـر مـى گوید: «عمر تصمیم گرفت که احادیث را جمعآورى کند و در این باره با اصـحـاب مـشـورت کـرد و آنان نظر موافق دادند. عمر یک ماه درنگ کرد و در تردید بـاقـى مـاند. در این مدت از خدا مى خواست که راه خیر را به او بنمایاند تا ابن کـه تصمیم نهایى را خدا به یادش آورد و آن گاه گفت: مى دانید که درباره تدوین حـدیـث با شما چه گفتم ؟ ولى پس از آن یادم آمد که عده اى از اهل کتاب در گذشته بـا وجـود کتاب خدا, دست به تدوین کتبى یازیدند و سپس بدانها سرگرم شده و کتاب خـدا را رها کردند. به خدا سوگند! من کتاب خدا را با چیزى دیگر نمى پوشانم و آن گـاه از تصمیم خویش مبنى بر تدوین سنت , دست کشید 25.»4 و یحیى بن جعده روایت مـى کند: عمر به تمام شهرها نوشت: «هر کس چیزى از حدیث دارد محو و نابود کند.»26 و قـاسـم بـن محمد بن ابى بکر مى گوید: «احادیث در زمان عمر زیاد شد , پـس بـه مـردم گفتن که همه آنها را جمع کنند. وقتى آنان احادیث را آوردند آنها را آتش زد....» 27.
دلـیـل ابـوبـکر و عمر بر منع از نوشتن حدیث 1. عمده ترین دیلى آنها جلوگیرى از اخـتـلاطـ و اشـتـبـاه احادیث با آیات قرآن بوده است. گرچه اجتهاد شیخین , ظاهر مـوجّهى دارد, ولى با اندک تاملّى , از یک سو پیامدهاى خطرناک و ضرر آفرین آن و از سـوى دیـگر , ناموجّه بودن آن آشکار مى گردد. زیرا , اولاً آیات قرآن داراى بلاغت و فـصاحت و سبک اعجاز آمیز و مخصوص به خود است که قابل مقایسه با سخنان پیامبر نیست و با کلام غیر بشر خلط نمى شود.
5
ثانیاً اگر شیخین دستور مى دادند احادیث پیامبر در صحیفه جداگانه نوشته شود, از اشتباه آیات با احادیث جلوگیرى مى شد.
2. دلـیـل دوم شیخین, جلوگیرى از بى توجهى مردم به قرآن و روى آوردن به احادیث نبوى است.
این استدلال نیز پسندیده نمى نماید, زیرا در میان روایات و احادیث نبوى , روایات فـراوانـى وجـود دارد کـه مـسـلمانان را به تلاوت و حفظ و تامّل در قرآن تشویق مـى کـنـنـد و ثـبـت و تـدوین همین روایات , بیشتر سبب مى شد تا مردم به قرآن رو آوردند , نه این که از قرآن جدا شوند. حدیث ثقلین نمونه اى از آنهاست.
عـلاوه بـر ایـن , اگر احادیث مکتوب باعث بى توجهّى مردم به قرآن مى شد, باید از زمـانى که احادیث تدوین گردید, مسلمانان به قرآن بى توجّه مى شدند, در صورتى که چنین چیزى اتّفاق نیفتاد.
پـیـامـدهاى جلوگیرى از نوشتن احادیث از مهم ترین پیامدهاى ناگوار گردآورى نشدن حـدیث , هموار شدن راه براى جعل حدیث بود که جعل و تحریف اسباب نزول نیز قسمتى از آن را تشکیل مى داد.
ابن ابى الحدید در این باره مى گوید: «معاویه شرارت پیشگانى از اصحاب , چون:
سـمرة بن جندب و عمرو بن العاص و... را اجیر کرد تا قرآن را بر خلاف ظاهرش حمل کـنـنـد و اسـباب نزول برخى از آیات را تغییر دهند... به سمرة بن جندب پیشنهاد کـرد کـه در مـقـابـل صد هزار درهم بگوید: آیه « من الناس من یعجبک قوله فى الحیاة الدنیا و یشهاد الله على مافى قلبه...»28.
دربـاره عـلـى (ع) نـازل شده و آیه « و من الناس من یشرى نفسه ابتغا مرضات الـله...» 29 درباره ابن ملجم نازل گشته است ! ولى ابن جندب نپذیرفت. وقتى معاویه وعده چهار صد هزار درهم را داد, ابن جندب پذیرفت.»30.
اخـتـلاف امـت اسـلامـى و شکل گیرى فرقه هاى متعدد , از دیگر پیامدهاى جلوگیرى از تـدویـن حـدیـث و سـبب نزول است, زیرا به دلیل عدم دسترسى به سبب نزول واقعى و مـطـرر شـدن اسـبـاب نزول ساختگى و یا احتمالهاى تفسیرى و... مسلمانان در فهم قرآن و شناخت شخصیتها, اختلاف نظر پیدا کرده اند.
پـیامد فوق, از دید اصحاب نیز دور نبوده است , چنانکه در روایتى مى خوانیم: « عـمـر بـا خـود مـى اندیشید و مى گفت: با داشتن یک پیامبر و یک قبله , مسلمانان چـگـونـه راه اختلاف را پیش مى گیرند؟ ابن عباس گفت: چون قرآن را ما مى خوانیم و مـى دانـیـم درباره چه نازل شده است , ولى اقوامى که بعدها از ما مىآیند, قرآن را مـى خـوانـنـد بـدون ایـن کـه بدانند درباره چه نازل شده است و از این روى, گرفتار اختلاف نظر و درگیرى مى شوند.
عمر نخست از سخن ابن عباس ناراحت شد, ولى در نهایت آن را پذیرفت.»31.
6
موضوع اهل بیت در برابر تدوین حدیث
خـاندان پیامبر (ص) و به پیروى از آنان عده اى از صحابه , بعد از ارتحال پیامبر (ص) به تدوین احادیث نبوى و در ضمن , ثبت اسباب نزول ادامه دادند و على (ع) در نخستین فرصت , به جمعآورى قرآن و علوم مربوط به آن پرداخت.
سـلـمان فارسى مى گوید: « على (ع) پس از ارتحال پیامبر (ص) و مشاهده حیله ها و کـم وفـایـى مـردم, خـانه نشین شد و به جمعآورى و تدوین قرآن پرداخت و از خانه بـیـرون نـیامد تا آن که قرآن را به طور کامل جمعآورى کرد و در آن سبب و شرایط نـزول و نـاسـخ و مـنـسوخ را مورد توجه قرار داد.»32 على (ع) خود درباره این مـوضـوع چـنـیـن فرموده است: «قرآن را براى آنان آوردم, در حالى که مشتمل بر اسباب نزول و تاویل بود.»33
7
تکامل علم اسباب نزول
پـیـشـتـر, از صحیفه هایى نام برده شد که در زمان پیامبر نگارش یافته است و بعد مـى نـماید که این مجموعه هاى حدیثى , خالى از ثبت اسباب نزول باشند. امّا پس از ارتحال پیامبر (ص) , به طور قطع و یقین , على (ع) در ضمن جمعآورى قرآن, پاره اى از عـلـوم قرآنى را به رشته تحریر درآورد که اسباب نزول از جمله آنها بود و پس از على ( ع) چهره سرشناس دیگرى چون: عبداللّه بن عباس (م 69) بسیارى از سنن و سـیره پیامبر را تدوین 34 کرد, تا آن جا که به هنگام وفات, یک بار شتر کتاب از خـویـش بـاقـى گـذاشت 35 که منبع اصلى روایات و احادیثى است که مفسّران از ابن عـبـاس در کـتابهاى تفسیر نقل کرده اند. 36 پس از ابن عباس , شاگرد وى سعید بن جبیر (م 95 ه'ـ) دست به تدوین تفسیر زد.
در قـرن دوم, نـگـارش تـفسیر گسترش بیشترى پیدا کرد و جمع زیادى شروع به نوشتن تـفـسـیـر کـردند که جابر ابن یزید جعفى (م 127ه'ـ) , محمد بن السائب کلبى (ت 147ه'ـ) و ابو حمزه شمالى (م 150ه'ـ)37 از آنانند.
در قرن سوم , تدوین تفسیر با جدّیت بیشترى دنبال شد و بخارى (م 256ه'ـ) بخش 17 و 18 صـحـیـر خـود را اخـتـصـاص به تفسیر داد و در همین قرن , طبرى (م 310ه'ـ) تـفـسیرش را نوشت و با طرر نقد اقوال و اسباب نزول , در علم تفسیر تحوّل عظیمى به وجود آورد.
مـحـقـقان به بیان اسباب نزول درلا ضمن تفسیر بسنده نکردند و بر آن شدند تا این دانش قرآنى را به صورت جداگانه و مستقل تدوین کنند.
عـلى بن مداینى 5 براى نخستین بار «اسباب نزول» را به صورت مستقل و با عنوان «اسـبـاب نـزول» نـگاشت و پس از او شخصیتهاى دیگرى شروع به نگارش اسباب نزول کـردنـد کـه عـبارتنداز: شیخ عبدالرّحمان 38 (م 402) , على بن احمد واحدى ( م 468 هـ'ـ) , قـطـب الـدین سعید بن هبة اللّه ابن الحسن رواندى 39(م 537 ه'ـ) , ابـوالـعـباس القطیفى 40 (م 563 ه'ـ) , ابن محمد بن على المازندرانى 41 (م 588 هـ'ـ) , ابـى جـعـفـر مـحـمـد بـن شـهـر آشوب طبرسى 42 (م 42 ه'ـ) , ابو الفرج عـبـدالـرحمان بن على بن جوزى بغدادى 43 (م 597 ه'ـ) , شهاب الدین احمد بن على بـن حـجـر عـسقلانى 44 (م 852 ه'ـ) , سیوطى (م 911ه'ـ) و.... پس از سیوطى نیز تـدویـن اسـبـاب نـزول بدون توقف ادامه یافت و نوشته هاى فراوانى درباره اسباب نزول به رشته تحریر در آمد.
سرانجام اسباب نزول به دو گونه تدوین یافت:
1. غیر مستقل , در ضمن تفسیر و روایات و علوم قرآن.
2. مستقل و به صورت مجموعه اى تحت عنوان اسباب نزول.
در ایـن مـیـان مـفـسـّران , بـه دلـیل پیوستگى کارشان با اسباب نزول , پیشتاز بـوده انـد, چـنـانـکه طبرى براى نخستین بار در کنار نقد و بررسى اقوال , اسباب نـزول را مـورد ارزیـابى و نقادّى قرار داد ; مثلاً درباره سبب نزول آیه «یا ایـهـا الدین امنوا اطیعوا اللّه...» چندین سبب نزول نقل مى کند و سپس مى گوید: «نـزدیک تر به صواب این است که گفته شود آیه درباره زمامداران نازل شده است , بـه دلـیل اخبار نبوى معتبر که دلالت دارند بر لزوم اطاعت از امرا اگر مصلحت مسلمانان ایجاب کند و اطاعت از آنان مستلزم معصیت خدا نباشد.»46.
8
بـعـد از طبرى نیز شیوه نقد اسباب نزول توسط دیگر مفسران, تداوم و تکامل یافت.
ولـى چـنـیـن مى نماید که در جمع نگارندگان کتاب درباره اسباب نزول , زرکشى (م 794 هـ') نـخـسـتـین کسى است که با دید نقد به اسباب نزول نگریست و مسائلى چون فـوائد, اصـطـلاحات و تعدّد سبب و وحدت آیه را مطرر کرد و به اسباب نزول , جنبه عـلـمـى داد و اسـباب نزول را فنّى دانست که داراى موضوع و فاوئد و مسائلى چون بیان اصطلاحات و خصوصیت سسبب و عموم لفظ و تعدد سبب و وحدت آیه است 47.
نـویـسـنـدگـان عـلـوم قرآنى بعد از زرکشى , راه او را پیموده و مسائل و ابعاد گـوناگون اسباب نزول را به صورت روشن تر و گسترده ترى مورد مطالعه و بررسى قرار داده اند.
بـر اساس آنچه گذشت , اسباب نزول , پنج مرحله را پشت سر نهاده است: 1. مرحله نقل سینه به سینه.
2. مرحله تدوین در ضمن حدیث (که البته این در حد فرضیه و احتمال است).
3. مرحله تدوین در ضمن تفسیر.
4. مرحله تدوین به صورت مستقل.
5. مرحله نقد و بررسى و شکل گیرى به صورت علمى خاص.
9
عمومیت لفظ یا خصوص سبب
ایـن بـحث از مسائل علم اصول به شمار مىآید و مى بایستى در کتابهاى اصول به بحث گـذرانـده شـود , ولـى از آن جـا کـه در کمتر کتاب اصولى مى توان این مساله را مـلاحـظـه کـرد, مـا این بحث را در تکمیل بحثهاى اسباب نزول مطرر مى کنیم: آیات قرآن به دو دسته تفسیم مى شوند.
1. آیاتى که سبب نزول دارند.
2. آیاتى که سبب نزول ندارند 48.
اگـر آیـات دسـتـه نخست را با سبب نزولى که دارند مقایسه کنیم, چهار صورت تصور مـى شـود: 1. لـفـظـ عـام و سبب نزول عام لفظ عام, لفظى است که افراد و مصادیق بـسـیـارى را دربـر مى گیرد و سبب عام , سوئال یا حادثه اى است که ارتباط به فرد خاصى ندارد.
در قـرآن , آیـات بـسـیـارى از ایـن قبیل وجود دارد از آن جمله: در آیه: «و یـسـئلـونـک عن المحیض...»49 لفظ یسئلونک عام و سبب نزول (سوئال مسلمانان از کیفیت برخورد با ایتام) 50 نیز عام است.
در ایـن گـونـه آیـات, باید عموم لفظ را مورد توجّه قرار داد و حکم را به سایر افـراد تسرّى بخشید. براى نمونه در آیه اول چنین مى گوییم: «کسى که همّسرش در دوران ایـن بـیـمـارى به سر برد, او حق نزدیکى با همسرش را ندارد مگر وقتى پاک گردد.».
و در آیه دوم مى گوییم: «رعایت اصلار حال ایتام بر هر مسلمانى لازم و ضرورى است.» 2. لفظ خاص و سبب خاص.
این صورت , مصادیق بسیارى دارد که براى مثال چند مصداق بیان مى گردد: در آیه:
«و عـلـى الثلاثة الذین خلفوا...» 53 واژه «على الثلاثة» خاص و سبب نزول , کـه خوددارى کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال ابن امیّه از شرکت در جنگ تبوک باشد نیز خاص است 54.
هـمـچـنـین در سورت تبت: «تبت یدا ابى لهب...» لفظ خاص و سبب نزول , ماراى دشمنى ابولهب 55 با پیامبر نیز خاص است.
در ایـن گـونـه آیات نیز تمامى پژوهشگران مى گویند: حکم آیه, اختصاص به فرد یا افـرادى دارد کـه سـبـب نزول به آنها اشاره داشته است. بنابراین , در آیه اول, پـذیـرش تـوبه اختصاص به متخلّفان از جنگ تبوک دارد و در آیه دوم , نفرین الهى متوجه ابوالهب است.
3. لـفـظـ خـاص و سـبب عام این صورت , به لحاظ تنافى با بلاغت و فصاحت, در قرآن مصداقى ندارد.
4. لفظ عام و سبب خاص از دیر باز علماى اصول و پژوهشگران علوم قرآن در حکم این صـورت اخـتـلاف کـرده اند: بسیارى از شافعیه و حنفیه و مالکّیه و حنابله و کسانى چـون: آمـدى 56, فـخـررازى 57, ابـن تـیـمیه 58, ابن کثیر 58, طبرسى 60, علامه طباطبایى61, شیخ طوسى62, دکتر صادقى 63, سید قطب 64, رشید رضا65, سیوطى 66 و... مـى گویند: «ملاک عموم لفظ است; یعنى حکم آیه در سبب و غیر سبب جارى است و نـیـاز نـیـست از قیاس و ادلّه دیگر براى جریان حکم در غیر سبب استفاده کرد, زیـرا با وجود نص, نوبت عمل به غیر نص نخواهد رسید.» افراد معدودى چون: ابى ثـور, دقـاق, مـالـک , مـزنى , قفال, احمد و...67 بر این عقیده اند که: ملاک , خصوص سبب است, بدین معنى که حکم آیه اختصاص به سبب دارد و در غیر سبب, حکم جارى نمى شود, مگر به کمک قیاس و....
10
بـنـابـرایـن , در آیـات ظهار: «قد سمع اللّه... الذین یظاهرون... و الذین یـظـاهـرون...»68 کـه از قـبـیـل صـورت چهارم است , «مشهور» مى گویند: حکم اسـتـفـاده شـده از ایـن آیات درباره هر کسى که ظهار کند, جارى است; گرچه سبب نزول آیات ظهار , اوس بن صامت باشد 69.
ولى کسانى کـه مـى گویند: ملاک , خصوص سبب است, حکم را در غیر سبب «اوس بن صامت» جارى نمى کنند , مگر به کمک قیاس و....
مـشـهـور , براى اثبات نظریه خویش, چندین دلیل آورده اند; از آن جمله: 1. آنچه بـراى مـا حـجـیـت و اعتبار دارد سخن شارع است, نه سبب نزول آن سخن بنابراین , صـحـیـر نیست سبب را مخصّص لفظ عام قرار دهیم و از عمومیّت و حجیت آیه نسبت به غیر سبب دست برداریم و در نتیجه بگوییم ملاک, خصوص سبب است 70.
2. قـانـون و قـاعـده ایـن است که تا وقتى قرینه اى بر خلاف مهناى متبادر از لفظ نـبـاشـد, لـفظ را به همان مهنى و مفهوم متبادر حمل کنیم و در مورد بحث از لفظ عـام, عمومیّت و شمول استفاده مى شود و چون سبب, قرینه معتبرى بر خلاف عموم نیست , نـاچـاریـم مـطـابق قاعده لفظ عام را بر عموم حمل کنیم و بگوییم لفظ عام, هم شامل سبب و هم غیر سبب , به گونه یکسان مى شود 71.
3. سـیره فقها از دیر باز این بوده است که براى اثبات حکم در غیر سبب, به عموم آیه تمسّک مى جسته اند, بدون استمداد از قیاس و دلیلهاى دیگر 72.
مـثـلاً , بـراسـاس آیـه اى کـه حکم سارق را بیان مى دارد: «و السارق و السارقة فـاقطعوا ایدیهما» 73, حکم کرده اند که بر هر سارقى باید حدّ جارى شود, با این آه آیه سرقت درباره دزدیده شدند زره قتادة بن نعمان 74 نازل شده است.
در آیـات ظهار نیز فقها حکم به وجوب کفاره بر هر ظهار کننده اى داده اند, با این کـه آیات ظهار در مورد اوس بن صامت 75 نازل شده است و همین گونه در مورد قذف و....
دلایـل مـخالفان مشهور مخالفان با «مشهور» , مى گویند: ملاک خصوص سبب است و نه عـمـوم لـفظ. دلیلشان این است که: اگر لفظ عامّى داشته باشیم و مخصّصى , تمام افـراد عـام, قابل تخصیص هستند , جز سبب که باعث نزول دلیل عام شده است. نتیجه قـطـعى این امر, خارج شدن غیر سبب از دایره حکم عام است, زیرا اگر عام غیر سبب را نـیـز دربر مى گرفت , بایستى سبب و غیر سبب , به گونه مساوى و یکسان قابلیت تـخـصـیـص را داشـتـه بـاشـند, در صورت که علماى اصول, میان سبب و غیر سبب فرق گذاشته اند 76.
پـاسـخ مـشـهور علما, که عموم دلیل عام را بر خصوص سبب ترجیج داده اند, در پاسخ اشـکـال یـادشـده گـفـتـه انـد: گر چه علماى اصول , اتفاق دارند: سبب , تخصیص نمى خورد, ولى این به واسطه خصوصیت سبب و قطهى بودن اراده سبب از سوى شارع است و علاوه بر این , مفاد اتفاق و اجماع این نیست که عام شامل غیر سبب نمى شود 77.
11
مـخـالـفـان «مـشـهـور» , علاوه بر دلیل یاد شده , به دلیلهاى دیگرى نیز تمسک جسته اند که به جهت سستى آن دلیلها از طرر آنها خوددارى مى کنیم.
نظریه مورد قبول
بـا توجه به اتقان و استحکام دلایل « مشهور»: حجت بودن عموم آیه و عدم تخصیص آن بـه وسـیـلـه خاص بودن سبب, و سستى وخدشه پذیرى دلیلهاى مخالفان «مشهور», گـزیرى از پذیرش نظر «مشهور» نیست, زیرا این نظریه علاوه بر دلیلها خاص خویش, از تـایـید برخى روایات هم برخوردار است ; روایاتى که محتوایى این چنین دارند: «مـفـاهیم و احکام آیاتى که سبب نزول خاص دار ند, براى همیشه پا برجا و فنا نـاپـذیـرنـد و بـا از مـیان رفتن اسباب نزول , احکام و مفاهیم آن آیات از بین نـخواهند رفت.» چند روایت در این زمینه: 1. امام باقر (ع) مى فرماید: «... ان الـقـرآن حـى لایـمـوت والایة حیة لا تموت فلو کانت الایة اذا نزلت فى الاقوام و مـاتـوا مـاتـت الایـة , لـمـات قـرآن ولـکـن هـى جـاریة فى الباقین کما جرت فى الـمـاضـین.»78 قرآن و آیات آن, حیات جاودانه دارند و هیچ گاه فنا نمى پذیرند.
پـس اگـر بـگـویـیـم بـا نـابود شدن اقوام مورد نزول آیات, آن آیات نیز از بین مـى رونـد, باید بگوییم به طور مسلم , قرآن نیز از بین مى رود در صورتى که قرآن, همان گونه که در حق گذشتگان جارى است در حق حاضران و آیندگان نیز جارى خواهد بود.
2. امام صادق (ع) مى فرماید: «... ان القرآن حى لایموت و انه یجرى کما یجرى اللیل و النهار و کما تجرى تجرى الـشمس و القمر و یجرى على آخرنا کما یجرى على اوةلنا.»79 قرآن کتابى جاودانه و فـنـا ناپذیر است و همچون جریان شب و روز و ماه و خورشید, جریان دارد و همان گونه که در حق گذشتگان جارى بود , در حق ما نیز جارى است.
شناخت اسباب نزول از ابتداى اسلام, افرادى با انگیزه ضربه زدن به اسلام و پیامبر, سخنان پیامبر را جعل یا تحریف مى کردند.
ولـى افـشـاى عملکرد آنان از سوى پیامبر (ص) و برخورد شدید آن حضرت با جاعلان , باعث شد دیگر کسى جرات نکند آشکار به جعل و تحریف حدیث اقدام کند.80 ولى پس از وفات پیامبر , جلوگیرى خلفا از نوشتن و نقل حدیث , باعث شد افراد بسیارى با انـگـیزه هاى سیاسى و مذهبى و قومى و کرامت بخشیدن به خویش و... شروع به جعل و تحریف احادیث کنند.
علامه امینى درالغدیر چهل و سه راوى را نام مى برد که در مجموع , 98684 حدیث جعل کرده اند.
هـمچنین شش راوى را یاد کرده که 310 هزار حدیث متروک روایت کرده اند. 81 آن گاه مـى نـویسد: از این که بخارى از 600000 حدیث , 2761 حدیث و ابو داود از 500000 حـدیـث , 48000 حـدیـث در سـنن خود نقل کرده و صحیر دانسته اند , به خوبى معلوم مى شود بساط جعل و تحریف حدیث تا چه اندازه رونق داشته است82.
و چـون اسـبـاب نزول از دید اهل سنّت , حدیث است و مستند به پیامبر, لذا اسباب نـزول نـیـز از گزند این تحریفها و... سالم نماند و افراد بسیارى اسباب نزولى را در راستاى انگیزه هاى خویش جعل کرده, نشر دادند.
12
از سـوى دیگر , در همین زمان بود که آراى تفسیرى مفسّران با اسباب نزول آمیخته شـد و به عنوان اسباب نزول معرفى گردید. به گونه اى که مطالعه کننده تفاسیر, به آسانى توانا بر جدا سازى اسباب نزول , از نظریات و دیدگاهاى مفسّران نبود و یا در مـورد نـاسازگارى دو سبب نزول براى برترى یکى بر دیگرى, ملاکى نمى شناخت. از ایـن روى , شـنـاخـت واژه هـاى به کار گرفته شده در مورد اسباب نزول و معیارهاى شـنـاسایى اسباب نزول که به صورت پراکنده توسط پژوهشگران علوم قرآن و مفسّرلاان بیان گردیده است, امرى کار ساز و مفید بوده و خواهد بود.
1. واژه شناسى اسباب نزول.
واژه هـا و اصـطـلاحـات گوناگون توسط مهصومین و صحابه براى بیان سبب نزول به کار رفـتـه اسـت کـه برخى آشکار و بعضى غیر آشکاراند: اصطلار اول: «سبب نزول هذه الایة کذا...».
مـثل سبب نزول آیه: «و ما جعل ادعیائکم ابناکم...» 83 که از ابى عبداللّه (ع) چـنـیـن نـقـل شـده: «کـان سبب ذلک انّ رسول اللّه (ص) لما تزوّج بخدیجة...»84 اصطلار دوم: «فنزلت آیة کذا... یا فانزل الله آیة کذا....».
ایـن تـغـبیر , همیشه پس از سوئال یا حادثه به کار برده مى شود; مانند سبب نزول آیـه: «قـل الـلّهم مالک الملک...» 85 ابن عباس و انس بن مالک مى گویند: « لـفـما افتتر رسول اللّه (ص) مکة و وعدامته ملک فارس و الروم قالت المنافقون و الـیـهود هیهات هیهات, من این لمحمد ملک فارس و الروم؟ هم اعزة و امنع من ذلک, الـم یـکـف مـحـمداً مکة و المدینة حتى طمع فى ملک فارس و الروم ؟! فانزل الله تـعـالى هذه الایة.»86 پس از فتر مکه , پیامبر (ص) پیروزى امت اسلامى بر رومیان و فـارسـیـان را وعده داد. در این هنگام , یهودیان و منافقان گفتند: هرگز این آرزو بـرآورده نـمى شود. زیرا آنان نیرومندتر از این هستند که محمد (ص) بر آنان چیره شود. آیا مکه و مدینه کافى نیستند که محمّد (ص) به سرزمین فارس و روم چشم دوخته است ؟ پس خداوند این آیه را فرسستاد.
این دو اصطلار: سبب نزول و فنزلت , نص و صریر در سبب هستند و از این احتمال که شاید مضمون چنین روایتى, نظر تفسیرى باشد جلوگیرى مى کند.
اصـطلاح سوم: « احسب انّ هذه الایة نزلت فى کذا....» براى این قسم , به سبب نـزول 87 آیـه: «فلا و ربّک لا یوئمنون حتّى یحکّموک...» 88 استشهاد شده است 89.6 ایـن اصطلار , ممکن است بازگو کننده سبب نزول باشد, زیرا راوى خود با شک و تردید سبب نزول را ذکر مى کند.
اصـطـلاح چـهارم: «نزلت هذه الایة فى کذا.» مانند سبب نزول آیه:«لا اکراه فى الـدین»90. مجاهد مى گوید: «نزلت هذه الایة فى رجل من الانصار کان له غلام اسود یـقـال له قبیر و کان یکرهه على الاسلام.»91 در این که این اصطلاح , دلالت بر سبب نـزول مـى کـند یا خیر, اختلاف است. برخى چون زرکش 92 , احمد و مسلم , بلکه اغلب مـسانید, این سخن را به منزله مسند مى دانند و سبب نزول مى شناسند , ولى بخارى و حاکم این سخن را حدیث مسند نمى شناسند , بلکه تفسیر آیه مى دانند93.
13
بـرخى دیگر مى گویند: استقرار و تتبّع کلام صحابه و تابعان , گویاى این است که ایـن تـعـبـیـر, تـنها در مور د سبب نزول به کار نمى رود, بلکه گاهى مقصود بیان مـصداقى از مصادیق آیه است که در زمان پیامبر و بعد از آن حضرت اتفاق افتاده و شخص پیامبر (ص) حکم آن را از آیه اى استنباط و سپس خود آیه را تلاوت کرده است 94.
بـنابراین , تعبیر یادشده گاهى در مقام بیان احتمالات تفسیرى است و زمانى حکایت از سبب نزول دارد و تشخیص مورد, فقط از راه نشانه ها و شواهد امکان پذیر است.
اگـر مـشارالیه در تعبیر , موئمنین و مشرکین و یا اهل کتاب یا حادثه یا سوئالى بـاشـد کـه مـوجـب نزول آیه شده است, چنین روایتى حمل بر سبب نزول مى شود و اگر روایـت , تـرغـیب و ارشاد و راهنمایى و یا معنایى را که آیه دلالت داردذ, بازگو کند, بایستى حمل بر تفسیر گردد.
مثلاً اگر درباره آیه: «یا ایها الذین امنو اذا ضربتم فى سبیل الله...» 95 گـفـتـه شـود: آیـه نـازل شده است درباره شمارى از اصحاب که با مردى از سلیم بـرخـوردنـد و سلام او را حمل بر تقیةه کردند و او را گشتند.... این روایت حمل بـر سـبـب نـزول مـى شود. و اگر گفته شود: آیه درباره برخورد با مردم, براساس ظاهر حال آنان است, روزایت حمل بر تفسیر خواهد شد 96.
بـا توجه به روشن نبودن تعبیر: « نزلت فى کذا...» در بیان سبب نزول , بعید نمى نماید که سخن سوم به واقعیت نزدیکتر باشد.
2. اعتبار سند
اسـباب نزولى که در دسترس هستند, بدین گونه تقسیم مى شوند: 1. سبب نزولى که به گـونـه روشـن از پـیـامبر نقل شده است; مثل سبب97 نزول آیه: «و یسالونک عن الـمـحـیـض»98 اخـبـرنا ابوبکر محمد بن عمر الخشاب عن سابق بن عبداللّه... عن رسول اللّه فى قوله: «و یسالونک...».
2. یکى از معصومین سبب نزولى را بیان کند; مثل سبب نزولى که امام صادق(ع) براى آیـه: «مـا جـعل ادعیائکم ابنائکم...»99 بیان کرده است.100 3. سبب نزولى که به وسیله صحابى بیان شده است, بدون این که منسوب به پیامبر گردد.
4. در برخى موارد نیز سبب نزول به وسیله تابعى بیان گردیده است.
14
نظریه اهل سنّت
بـا تـوجـه بـه عـنـایـت شدیدى که اهل سنت به صحابه دارند و تمام آنان را عادل مـى شـمـارند, (چنان که ابن عبدالبر, ابن اثیر و حافظ ابن حجر, اتفاق اهل سنت را بـر عـدالـت صـحابه نقل مى کنند101), در مورد بحث مى گویند: اگر سبب نزولى توسط صـحـابـه بیان گردد بدون این که منسوب به پیامبر(ص) باشد, این سبب نزول در حکم حـدیـث پـیامبر است و مستند به ایشان, زیرا اسباب نزول از مسائلى است که امکان اجـتهاد7 در آن وجود ندارد. بنابراین, اگر فردى از صحابه در چنین مساله اى سخن گـفـت, مـمـکـن نیست از خودش چیزى گفته باشد, بلکه آنچه گفته از پیامبر شنیده; نهایت این که نام پیامبر را یاد نکرده است.
اما اگر سببب نزول از تاببعى روایت شود, به دو شرط مى توان سخن او را پذیرفت.
1. تـابـعـى از کـسانى باشد که همیشه از صحابه سخن خویش را مى گیرد; مثل مجاهد, عکرمه و سعید بن جبیر.
2. روایت وى با روایت مرسل دیگرى تایید گردد.
بـدون تردید, آنچه از پیامبر یا معصومین نقل شده در حکم حدیث است و همان آثارى کـه بـر حـدیـث مـترتب مى شود, بر اسباب نزولى که از پیامبر یا معصوم رسیده است مترتب خواهد شد.
اما آنچه از صحابه و تابعى به دست ما مى رسد, در حکم حدیث پیامبر نمى توان شمرد, زیـرا تـمامى صحابه عادل نبوده اند, بلکه شمارى از آنان منافق بوده اند, چنان که اهل تحقیق در کتاب هاى رجال به تبیین ماهیت آنان پرداخته اند. بنابراین, اگر سبب نـزولـى از صـحـابـه بـه دست ما برسد به چند شرط مى توان به آن اعتماد کرد: 1. صحابى شاهد و ناظر سبب نزول باشد.102
2. وثاقت صحابى و رجال سند, احراز شود.
3. ملاک ها و معیارهاى صحت قبولى روایت را داشته باشد.
بر پایه ملاک یادشده, ابن کثیر قصه غرانیق را به جهت مرسل بودن سبب نزول آیه:
«و مـا ارسلنا من قبلک من رسول...»103 قبول نمى کند.104 و علاّمه طباطبایى سبب نـزول آیـه: «و ان کـبـر عـلـیـک اعـراضـهـم...»105 را بـه جهت ضعف و ارسال نمىپذیرد.106
3. سازگارى با عقل
عـقـل تنها معیار و ملاک تشخیص حق از باطل و صحیر از فاسد است. از این روى, اگر مـضـمـون سـبب نزولى با عقل سلیم و واقعیت ملموس ناسازگار باشد, این ناسازگارى دلـیـل روشـنـى بر نادرستى آن نقل خواهد بود, چنان که فخر رازى سبب نزول آیه:
«لاتـسـبوا الذین یدعون من دون اللّه...»107 را چنین نقل مى کند: «اببن عباس گفت: در پى نزول آیه: «انکم و ما تعبدون من دون اللّه...»108 مرشکان گفتند: اگـر از دشـنـام خدایان ما دست برندارى, ما نیز به خداى تو اهانت مى کنیم. آن گاه آیه: «لاتسبّوا...» نازل شد».
سـپـس در مـقام نقد و بررسى این سبب نزول مى نویسد: «با توجه به این که کفّار خـدا را قـبـول داشـتـه اند, چگونه ممکن و معقول است که اقدام آنان را بر دشنام خـداونـد بـپـذیریم.»109 و در مقام دیگرى سببب نزول قصه غرانیق, آیه: «و ما ارسـلـنـا مـن قـبـلـک مـن رسـول...»110 را بـه دلـیل ناسازگارى با عقل, قبول نمى کند.111
15
4. سازگارى با قرآن.
از آن جهت که قرآن قطعى الصدور است و سبب نزول, ظنى الصدور, سبب نزول در اعتبار خـود, نـیـازمند تایید گرفتن از قرآن است. براین اساس, هرگاه سبب نزولى مخالف بـا قـرآن باشد, باید آن را دور انداخت و اطمینان داشت که آن سبب نزول واقعیّت ندارد و از معصوم نقل نشده است, زیرا معصومین در روایات فراوانى به روشنى بیان کـرده انـد که: ما هیچ گاه کلامى که خلاف قرآن باشد, نمى گوییم. از این نوع روایات است نمونه هاى زیر:
1. پیامبراکرم فرمود:
«ان على کل حق حقیقة و على کل صواب بنورا فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعون.»112 براى هر حقى, حقیقتى و براى هر کار درستى نورى است, پس هـر چـه کـه بـا کـتـاب خـدا مـوافـق بود, آن را بگیرید و آنچه مخالف بود, دور بیندازید.
2. امام صادق(ع) فرمود:
«کـل شـى؟ مـردود الـى الـکـتـاب و الـسـنـة و کل حدیث لایوافق کتاب الله فهو زخرف.»113 هـر چـیـزى بـه کـتاب و سنّت باز مى گردد و هر حدیثى که موافق قرآن نباشد, باطل است.
بـنـابـرایـن, وظیفه و تکلیف در اسباب نزول, عرضه داشتن آن ها ببه قرآن است, به خصوص اگر سبب نزول منسوب به صحابه باشد.
به سه طریق, سبب نزول را مى توان به قرآن عرضه داشت:
1. مطابقت با ظاهر آیه:
براى نمونه چند سببب نزول براى آیه: «فاینما تولّوا فثم وجه اللّه» یاد شده است:
16
اقامه نماز مستحبى در حال حرکت
اقامه نماز به وسیله مسافر به چهار طرف, بعد از مایوس شدن از یافتن قبله.
آزاد بودن نمازگزاران در اقامه نماز به سمت بیت المقدس.
فـخر رازى پس از بیان اسباب نزول, در مقام نقد و بررسى مى نویسد: «با توجه به ظـاهر آیه که دلالت بر تخییر مى کند, تنها سبب نزول اول و دوم به جهت هماهنگى با ظاهر آیه مورد قبول است, زیرا در این دو صورت, نمازگزار مخیّر است.»114 علاّمه طـبـاطبایى در المیزان سببب نزول آیه: «لایتخذ الموئمنون الکافرین...» و سید قـطـب در فـى ظـلال القرآن, سبب نزول آیه: «و همّو بما لم ینالوا» را به جهت مخالفت با ظاهر آیه, قبول نمى کنند.115.
2. مطابقت با سیاق آیات:
عـلامـه طـبـاطبایى سبب نزول آیه: «و اقتلوهم حیث ثقفتموهم» و فخر رازى سببب نـزول آیه: «ولو جعلناه قرآناً عربیاً» و... را به این جهت که با سیاق آیات ناسازگارند, مورد تردید قرار مى دهند.116.
3. عدم مخالفت با آیات قرآن:
یکى دیگر ازشرایط صحت سبب نزول این است که مخالف با نصوص قرآن نباشد. چنانکه سـیـدمرتضى سبب نزول آیات سوره عبس را به دلیل مخالفت با آیه: «انک لعلى خلق عـظـیـم» و آیـه: «فـبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب...» مـردود مـى شناسد.117 و معتزله سبب نزول سوره ناس را که مى گوید: جادوى لبید بن اعـصـم یـهـودى بـاعث بیمارى پیامبر شد, غیرقابل قبول مى شناسند, زیرا با آیه:
«والـلـه یـعـصـمـک من النّاس» و آیه: «لا یفلر الساحر حیث اتى» ناسازگار اسـت.118 برخى از مفسّران نزول دفعى سوره را علت ردّ سبب نزول آیه یا آیاتى از آن سـوره دانـسـتـه اند و گفته اند: نزول یک باره اى سوره گویاى به هم پیوستگى و ارتـبـاطـ مـعنوى و مفهومى بین آیات آن است. بنابراین, اگر آیه یا آیاتى از آن سـوره داراى سبب نزول باشند, آن سبب نزول, موجب گسستگى ارتباط میان آیات است و نزول تمامى آیات آن سوره را در یک زمان زیر سوئال مى برد.
عـلامـه طـبـاطـبـایـى درباره سبب نزول آیه: «قل ارایتکم اسشن اتاکم عذاب الـلـه...» از سـوره انعام مى نویسد: «گذشته از ضعف روایت, سبب نزول با نزول دفـعـى سـوره انـعـام در مکه, منافات دارد.»119 به نظر مى رسد, این ملاک اعتبار چـنـدانـى نـداشـته باشد, زیرا ممکن است آیه یا آیاتى از این سوره به جهاتى که عـبـارت از سـبب نزول است, دوباره نازل شده باشد. بنابراین, هیچ ناسازگارى بین نزول یک باره اى سوره و سببب نزول آیه با آیاتى از آن سوره وجود ندارد.
5. سازگارى با روایات
دومـیـن حجت شرعى پس از قرآن, روایات معصومین است. بنابراین, روایات معتبر نیز هـمچون قرآن, ملاک صحت و سقم اسباب نزول خواهند بود که اگر سبب نزولى ببا روایت یا روایات معتبرى ناسزگارى داشت, آن سبب نزول از درجه اعتبار ساقط مى شود.
فـخـر رازى عـلـت جعلى بودن سبب نزول قصه غرانیق را در آیه: «و ما ارسلنا من قـبـلک...» ناسازگارى آن با روایاتى مى داند که قصه تلاوت سوره نجم توسط پیامبر و سـجده مسلمانان و مشرکان و انس و جن را بدون ذکر قصه غرانیق بازگو مى کند.120 تفسیر الفرقان نیز روایت امام صادق(ع) را که براساس آن, پیامبر هرگاه عبداللّه بـن ام مکتوم را مى دید, ضمن خوشامدگویى مى فرمود: قسم به خدا هیچ گاه درباره تو خـدا مـرا مـورد عـتاب قرار نداده است, باعث و علت ردّ سبب نزول آیات سوره عبس مـى داند, زیرا سبب نزول این آیات مى گوید: پیامبر به دلیل ورود ابن ام مکتوم به جـلـسه مذاکره با قریش ناراحت شد و پس از آن, سوره عبس نازل شد.121
17
6. سازگارى بـا اعـتقادات و باورها عصمت پیامبر از جمله اعتقادات مستحکم مسلمانان است. بر ایـن اسـاس, هـر سـبـب نزولى که در جهت تضعیف شخصیت والاى پیامبر باشد, پذیرفته نـخـواهـد بـود. بـه هـمین ملاک, سید قطبب قصه عرانیق را به سبب این که به عصمت پـیـامـبر صدمه مى زند و پیامبر را در برابر نفوذ شیطان صدمه پذیر معرّفى مى کند, ناپذیرفتنى و ساختگى مى داند.122.
و رشـیـد رضـا سبب نزول آیه: «ما ننسخ من آیة او ننسها...» را که مى گوید:
پـیـامـبـر آیـه اى را که شب نازل مى شد, در روز فراموش مى کرد و این باعث حزن آن حـضـرت شـده بـود, بـه ایـن جـهـت کـه مخالف با عصمت پیامبر است, غیرقابل قبول مى داند.123 7. سازگارى با تاریخ.
بـرخـى از مـفسّران, از وقایع تاریخى قطعى و مسلّم به عنوان ملاک شناسایى اسباب نـزول اسـتـفاده کرده اند که براى نمونه به چند مورد اشاره مى شود: ابن کثیر پس از ذکـر سـبـب نـزول آیـه: «ان فـى خـلـق الـسـمـوات و الارض و اختلاف اللیل و الـنـهـار...» چنین مى نویسد: «پذیرفتن این سبب نزول مشکل است, زیرا این آیه مـدنـى اسـت, در صـورتى که درخواست قریش در مورد طلا شدن کوه صفا, در مکه اتفاق افـتـاده اسـت».124 و پـس از ذکـر سـبب نزول آیه: «و اذا سمعوا ما انزل الى الـرسـول تـرى اعینهم تفیض من الدمع...» مى نویسد: «این سبب نزول محل اشکال اسـت, زیرا این آیات مدنى هستند, در صورتى که داستان جعفر و نجاشى که به عنوان سـبـب نـزول مطرر شده, قبل از هجرت اتّفاق افتاده است.»125 و فخر رازى بعد از بـیـان سـبـب نزول آیه: «ما کان للنبى و الذین آمنوا...» نوشته است: «این سـبـب نزول بعید شمرده شده, زیرا این سوره مربوط به آخرین قسمت قرآن است که بر پـیامبر نازل شده است, در صورتى که ابوطالب در آغاز تاریخ اسلام در مکه از دنیا رفـتـه اسـت. بـنابراین, استغفار پیامبر براى ابوطالب نمى تواند سبب نزول آیه:
«ما کان للنبى...» باشد.»126.
18
تعدّد سبب نزول و وحدت آیه
بـحـث تـعدّد سبب نزول, اختصاص به فرض وحدت آیه ندارد, بلکه ممکن است براى چند آیه یا یک سوره چند سبب نزول نقل شده باشد.
در صـورتـى کـه بـراى یـک آیه چند سبب نزول ذکر شده باشد, این اسباب, چند صورت تصویر مى شود.
1. هیچ یک از روایات, صراحت در سبب نزول نداشته باشند.
در این صورت, چنانکه در بحث واژه شناسى گذشت, روایات حمل بر تفسیر مى شوند.
2. یکى از روایات, صراحت در سبب نزول داشته باشد.
در ایـن قـسم, آثار سبب نزول بر روایت صریر, بار خواهد شد; مثلاً براى سبب نزول آیـه: «نسائکم حرث لکم» دو روایت نقل گردیده است: روایت جابر مى گوید: سبب نزول آیه, سخن یهودیان درباره نزدیکى با زنان است.
از ایـن دو روایت, روایت جابر از جهت صراحت در سبب نزول, پذیرفتنى است و روایت ابن عمر به جهت صراحت نداشتن در سبب, حمل بر تفسیر مى شود.
3. هـر دو روایـت, صـریـر در سبب نزول باشند, ولى یکى به دلیل ملاک هایى که بیان کردیم, بى اعتبار باشد.
در این مورد روایت صحیر را مى پذیریم و از دیگرى دست برمى داریم.
4. هر دو روایت صریر و صحیر باشند, ولى یکى مرجّر داشته و دیگرى نداشته باشد.
در ایـن صـورت, بـه روایـتـى کـه مرجّر دارد اعتماد مى کنیم. چنان که از دیدگاه اهـل سـنت, سبب نزولى که بخارى براى آیه: «و یسالونک عن الرور...» نقل کرده و سـبب نزولى که ترمذى نقل کرده, رجحان دارد.127 5. هر دو روایت, صریر و صحیر باشند و هیچ یک بر دیگرى رجحان نداشته باشد.
در ایـن صـورت, اگر دو روایت تقارب زمانى ندارند, مى گوییم آیه دو بار نازل شده اسـت. یـک بار پس از تحقق سبب نزول اول و یک بار پس از سبب نزول دوم; مثلاً براى آیه: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل...» دو سبب نزول ذکر گردیده:
1. وقـتى پیامبر در جنگ احد, جنازه حمزه را مثله شده دید, فرمود: «هفتاد نفر از آنان را به جاى تو مثله خواهم کرد.» آن گاه جبرئیل فرود آمد و آیه: «و ان عـاقـبـتـم فعاقبوا...» را آورد.128 2. ابى بن کعب مى گوید: «در اُحد, شصت و چـهـار نـفر از انصار و شش نفر از مهاجران مثله شده بودند. انصار تصمیم گرفتند کـه در صـورتـى دسـتیابى به مشرکان, آنان را مثله کنند, ولى به هنگام فتر مکه, خـداونـد ایـن آیـه را فرو فرستاد.» از ظاهر این روایت برمىآید که آیه در فتر مـکه نازل شده و از ظاهر روایت اول, برمىآید که آیه در جنگ احد نازل شده است و چـون هـر دو روایـت صریر و صحیراند و تقارب زمانى ندارند, برخى مى گویند: راجر ایـن است که این آیات, نخست همراه بقیه سوره نحل, پیش از هجرت نازل شده باشد و دومـیـن بـار در اُحـد و سـومین بار در قتر مکه.129 اما اگر دو سبب نزول تقارب زمـانـى داشـتـه بـاشند, مى گوییم دو سبب نزول موجب نزول آیه شده است. براى این صـورت, بـه سـبب نزول آیه قذف مثال زده اند, زیرا براى آیه قذف دو سبب نزول ذکر شده است:
19
1. قصه قذف هلال ابن امیّه.
2. قصه سوئال عویمر.
چون این دو روایت, صریر و صحیراند و هیچ یک بر دیگرى رجحان ندارد و از طرفى با فاصله زمانى اندکى اتّفاق افتاده اند, مى گوییم این آیه دو سبب نزول دارد.
ولـى بـرخـى در تـفسیر تعدّد سبب نزول مى گویند: در صدق سبب نزول تکرار قصه یا حـادثه کافى نیست, بلکه باید مضمون و محتوا نیز متفاوت باشد. بنابراین, بر قصه قـذف هلال و قصه سوئال عمریمر, تعدّد سبب نزول صادق نیست, زیرا مضمون هر دو قصه (نـسـبـت زنا به همسر) یکى است.130 از کلمات بسیارى از پژوهشگرانِ قرآن به دست مـىآیـد که در تعدّد سبب نزول, تعدّد مضمون لازم نیست, زیرا سبب نزول عبارت بود از قـصـه یـا سـوئالى که موجب نزول آیه یا آیاتى شده باشد. بنابراین, هر جا دو قـصـه, سبب نزول آیه اى شده باشند, بر آن دو قصه تعدّد سبب نزول صادق است, گرچه آن دو قصه از نظر مضمون, یکى باشند.
20
تعدّد نازل و وحدت سبب
از مباحثى که در کتاب هاى علوم قرآن مطرر شده, بحث تعدد نازل و وحدت سبب است.
بـه این معنى که یک قصه یا حادثه... سبب نزول دو آیه یا چند آیه شده است. براى این بحث, به سبب نزولى که از ابن عباس نقل شده, مثال آورده اند.
ابـن عباس مى گوید: «پیامبر زیر درختى نشسته بود و فرمود: به زودى انسانى بر شما وارد مى شود باچشمى شیطانى. درپى سخنان آن حضرت, مرد کبودچشمى وارد شد و پـیـامبر به او فرمود: چرا تو و اصحابت مرا دشنام مى دهید. مرد بى درنگ برگشت و اصـحـاببش را همراه آورد و همه سوگند خوردند دیگر ببه پیامبر دشنام ندهند. این داسـتـان, سـبب نزول دو آیه: «یحلفون باللّه ماقالوا...»131 و «یوم یبعثهم الله جمیعاً...»132 گردید.»133
1. زرقـانـى, مـنـاهـل الـعرفان فى علوم القرآن, ;311 ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 171.
2. مسند احمد, (بیروت), 123, 31 و ;39 هندى, کنزالعمال, 22110.
3. صـبـحى صالر, مباحث فى علوم القرآن 119 ـ ;120 داود العطار, موجز فى علوم القرآن 25.
4. داود العطار, موجز فى علوم القرآن ;25 صبحى صالر, مباحث فى علوم القرآن ;119 زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 291.
5. صـبـحـى صـالر, مباحث فى علوم القرآن 119 ـ ;1120 زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, ;291 اود العطار, موجز فى علوم القرآن 25.
6. فتر البارى, (دارالمعرفة) 2051.
7. سـنن دارمى ;1251 سنن ابى داود, ;1262 مسند احمد 1622, 207, ;216 هندى, کنزالعمال, 22210.
8. هندى, کنزالعمال, 29210, ر 29480.
9. حافظ ذهبى, تذکرة الحفاظ, 51.
10. محمد ابوشبهه, المدخل لدراسة القرآن الکریم 30.
11. حافظ ذهبى, تذکرة الحفاظ, 51.
12. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 1885.
13. معالم السنن, 1844 به نقل از: التعریف بالقرآن و الحدیث.
14. صبحى صالر, مباحث فى علوم القرآن 73.
15. ابنب سعد, الطبقات الکبرى, 222.
16. بحارالانوار, 1522.
17. محمد ابو شبهه, المدخل لدراسة القرآن الکریم 29.
18. کلینى, فروع کافى, 987.
19. کلینى, اصول کافى, 2411.
20. سنن دارمى, ;1251 سنن ابى داود, 1262.
21. مسند احمد, 1582 ـ 226.
22. مسند احمد, 2922 ـ 400.
23. حافظ ذهببى, تذکرة الحفاظ, 51.
24. التعریف بالقرآن و الحدیث 272.
25. هندى, کنزالعمال, 29310, ر 29480.
26. هندى, کنزالعمال, 29210, ر 29476.
27. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 1885.
28. ببقره 204 ـ 206.
29. بقره 207.
30. ابن ابى الحدید, شرر نهج البلاغه, 3581 ـ 363.
31. شـاطـبى, الموافقات, 3473 به نقل از: غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى, 26.
32. احتجاج, طبرسى, 821.
33. بلاغى, تفسیر آلا الرحمن, 2571.
34. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 3712.
35. همان, 2165, به نقل از: صبحى صالر, علوم الحدیث 20.
36. صبحى صالر, علوم الحدیث 20.
21
37. رشید رضا, مقدمه مجمع البیان, 71.
38. کشف الظنون, 761.
39. تهرانى, الذریعه, 122.
40. مسعود بن عبداللّه الفتیان, آثار الحناببلة فى علوم القرآن, (ریاض) 87.
41. کشف الظنون, 771.
42. تهرانى, الذریعه, 122.
43. مسعود بن عبداللّه الفتیان, آثار الحنابله فى علوم القرآن 95.
44. کشف الظنون, 761.
45. طبرى, تفسیر جامع البیان, (بیروت, دارالفکر), 1474 ـ 150.
46. طبرى, تفسیر جامع البیان, 1031.
47. زرکشى, البرهان فى علوم القرآن, 221 ـ 32.
48. سیوطى, الاتقان, 1071.
49. بقره 222.
50. واحدى, اسباب النزول 40.
51. بقره 220.
52. واحدى, اسبابالنز ول 38.
53. توبه 118.
54. واحدى, اسباب النزول 47.
55. همان 261.
56. شعبان محمداسماعیل, مع القرآن الکریم 117.
57. فخر رازى, تفسیر کبیر, 24330, 10726, ;17010 فخر رازى, المحصول فى علم الاصول, 4481.
58. ابـن تـیـمیه, تاملات فى کتاب العزیز ;444 مقدمة فى اصول التفسیر 38 ـ 47.
59. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 3202, 204, 352 و 1714.
60. طبرسى, مجمع البیان, 61210.
61. طباطبایى, المیزان, 422, 2174 و 579 ـ 58.
62. روش شیخ طوسى در تبیان 78.
63. صادقى, الفرقان, 2405, 20218.
64. سیدقطب, فى ظلال القرآن, 2971, 7273, 2028.
65. رشیدرضا, المنار, 1471 ـ 149, 512 ـ 86, 2311.
66. سیوطى, الاتقان, 1101.
67. شعبان محمداسماعیل, مع القرآن الکریم 117.
68. مجادله 1 ـ 4.
69. واحدى, اسباب النزول, 231.
70. شعبان محمداسماعیل, مع الرآن الکریم ;124 زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, ;1271 فخر رازى, المحصول فى علم الاصول, 4481.
71. همان.
72. همان; سیوطى, الاتقان, 1111.
73. مائده 38.
74. واحدى, اسباب النزول 103 و 111.
75. همان 237.
76. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 1301.
77. همان, 1301 ـ 131.
78. تفسیر عیاشى, 2032 ذیل آیه 7 سوره رعد.
79. همان.
80. مـحمود ابوریة, الاضوا على السنّة المحمدیة 65, به نقل از: قربانى, علم حدیث 65.
81. امینى, الغدیر (دارالکتب الاسلامیه), 2885 ـ 290.
82. همان, 2925 ـ 293.
83. احزاب 4.
84. صادقى, الفرقان, 2421.
85. آل عمران 26.
86. واحدى, اسباب النزول 55.
87. همان 94.
88. نسا 65.
89. غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى 87.
90. بقره 256.
91. واحدى, اسباب النزول 45.
92. زرکشى, البرهان فى علوم القرآن 23.
93. سیوطى, الاتقان, ;1161 غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى, 86.
94. الفوز الکبیر 27.
95. نسا 94.
96. مـوسـى شـاهین, اللاذلى الحسان, (مصر, دارالتالیف, 1388 ه') ;161 اسباب النزول عن الصحاببة و المفسرین 1 ـ 9.
22
97. واحدى, اسباب النزول 40.
98. بقره 222.
99. احزاب 4.
100. صادقى, الفرقان, 2421.
101. ر ک: علامه عسکرى, مقدمة مرآة العقول, 61.
102. واحدى, اسباب النزول 4.
103. حج 52.
104. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 3673.
105. انعام 35.
106. طباطبایى, المیزان, 687.
107. انعام 108.
108. نسا 98.
109. فخر رازى, تفسیر کبیر, 13913.
110. حج 52.
111. فخر رازى, تفسیر کبیر, 5023.
112. حر عاملى, وسائل الشیعه, 7818, باب 9, حدیث 10.
113. همان 79, باب 9, حدیث 14.
114. فخر رازى, تفسیر کبیر, 214.
115. طباطبایى, المیزان ;1623 سیدقطب, فى ظلال القرآن, 2564.
116. طباطبایى, المیزان, 712 ـ ;72 فخر رازى, تفسیر کبیر, 13327.
117. طبرسى, مجمع البیان, 66410.
118. فخر رازى, تفسیر کبیر, 18732.
119. طباطبایى, المیزان, 712 ـ 72.
120. فخر رازى, تفسیر کبیر, 5023.
121. صادقى, الفرقان, 11030.
122. سیدقطب, فى ظلال القرآن, 105.
123. رشید رضا, المنار, 4141 ـ 415.
124. اببن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 6571.
125. همان, 872.
126. فخر رازى, تفسیر کبیر, 20816.
127. سیوطى, الاتقان, 1231.
128. همان.
129. همان.
130. قضایا فى علوم القرآن 48 ـ 50.
131. توبه 74.
132. مجادله 18.
133. سیوطى, الاتقان, 1261.
23
پژوهشهاى قرآنى، شماره دوم، ص 64 - 35
نظر شما