روش تفسیر باطن قرآن کریم
فهرست عناوین
دکتر جعفر نکونام | 0 |
چکیده | 0 |
1. مقدمه | 1 |
2. پیشینه بحث | 2 |
3. تبیین روایات ظهر و بطن | 4 |
4. روش کشف باطن آیات | 6 |
5. ویژگىهاى بواطن آیات در حوزه لوازم غیر بیّن | 9 |
6. نتیجه | 12 |
منابع ··· | 13 |
فهرست آیات
دکتر جعفر نکونام
استادیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم
چکیده
بطون آیات قرآن، معارف و احکامى وارى معارف و احکام ظاهرى قرآن است و میان بواطن و ظواهر آیات ملازمه منطقى برقرار است، اعم از ملازمه بیّن و غیر بیّن. داشتن بطون به کلام الهى اختصاص ندارد و براى هر کلامى هست؛ به همین رو شناخت آن در توان هرکسى است که قدرت تدبر در لوازم کلام را دارد. راه کشف باطن آیات استنتاج منطقى اعم از استنتاج مباشر و غیر مباشر از آیات قرآن کریم است.
کلید واژهها: بطون قرآن، لوازم کلام، قیاس، تنقیح مناط، استنتاج
1
1. مقدمه
تفسیر طبق معناى مشهورش عبارت از کشف مدلول ظاهرى و عرفى آیات قرآن است؛ به همین رو بر کشف مدلول غیرظاهرى و نامعهود آیات واژه تأویل را اطلاق مىکنند(سیوطى؛ الاتقان، ج1، ص381)؛ منتها در این مقاله به جهت آن که نشان داده شود، این نوشتار به عنوان تکمله و دنباله مقالهاى است که با عنوان روش تفسیر ظاهر قرآن از این نویسنده به چاپ رسیده است(صحیفه مبین، ش19، ص44)، عنوان «روش تفسیر باطن قرآن» براى آن انتخاب شده است. در اینجا مراد از تفسیر، مطلق کشف مدلول آیات اعم از ظاهرى و باطنى است و البته از آن رو که به باطن قرآن اضافه شده، به معناى کشف مدلول غیرظاهرى و نامعهود قرآن است.
در این مقاله به واقع درصدد آن نیستیم که نظریه جدیدى را عرضه کنیم؛ اما تلاش مىکنیم، درباره مفاد روایات ظهر و بطن و نظریه علامه طباطبایى و آیت اللّه معرفت در این زمینه تقریر روشنتر و منقحترى را ارایه نماییم.
2
2. پیشینه بحث
سرآغاز بحث از ظهر و بطن یا ظاهر و باطن قرآن و در پى آن، روش فهم و تفسیر باطن قرآن روایاتى است که از صدر اسلام به دست آمده است. براى اولین بار از رسول گرامى اسلام(ص) آوردند که هر آیه قرآن ظهر و بطنى دارد و هر بطنش بطنى دیگر تا هفت دارد(ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه الى سبعة أبطن).(فیض، ج1، مقدمه و نظیر آن: زرکشى، ج2، ص170)
روایات متعدد دیگر نیز در این زمینه رسیده است؛ اما به نظر مىرسد، هیچیک نتوانستهاند، پرده از مراد رسولخدا(ص) در این روایت بردارند، جز روایتى که از امام باقر(ع) در تفسیر همین روایت رسیده و فرمودهاند:
ظهره تنزیله و بطنه تأویله، منه ما قد مضى و منه ما لمیجىء یجرى کما یجرى الشمس و القمر کلما جاء تأویل شىء منه یکون على الأموات کما یکون على الاحیاء؛ ظهر قرآن تنزیلش و بطن آن تأویلش است. برخى از (تأویل) آن آمده است و برخى از (تأویل) آن نیامده است. (تأویل آن) چون جریان خورشید و ماه جریان دارد. هرگاه تأویل آیهاى از قرآن بیاید، چنان که بر گذشتگان بوده، بر زندگان نیز هست.(مجلسى، ج23، ص197 ح27 و ج92، ص94 ح47)
به نظر مىرسد، این روایات در پاسخ این سئوال وارد شدهاند که آیات قرآن با توجه به این که خطاب به عرب حجاز در عصر نزول نازل شده، آیا به آنان اختصاص دارد و براى اعصار و امصار دیگر کارآیى ندارد.
مؤید این نظر روایتى است که ظاهرا در زمینه همین موضوع از همان امام باقر(ع) رسیده است. آن حضرت فرمود:
ان القرآن حىّ لایموت و الآیة حیّة لاتموت، فلو کانت الآیة اذا نزلت فى اقوام ماتوا ماتت الآیة لمات القرآن و لکن هى جاریة فى الباقین کما جرت فى الماضین.
قرآن زنده است و نمىمیرد. آیه زنده است و نمىمیرد. اگر آیه چنان بود که چون درباره مردمانى که مردند، نازل شد، بمیرد، قرآن مىمرد؛ اما آن همچنان که درباره گذشتگان جارى بود، درباره حاضران نیز جریان دارد.(مجلسى، ج53، ص403)
این روایات علیرغم وضوحى که دارند، منشأ اختلافنظرهاى فراوانى شد. بسیارى بطن داشتن را ویژگى منحصر به فرد قرآن دانستند و حتى از وجوه اعجاز آن برشمردند و تا آنجا پیش رفتند که هر معنایى را به آیات قرآن نسبت دادند، چه آن معنا با آیات قرآن ملازمه منطقى داشت یا نداشت و چه ربط آن با آیات قرآن قابل فهم بود یا نبود.
بطن داشتن قرآن در نزد بسیارى دستاویزى شده است براى آن که آنچه را نمىتوانند به عنوان تفسیر قرآن، به قرآن نسبت دهند و از رهگذر آن متهم به تفسیر به رأى مىشوند، تحت عنوان بطن و تأویل قرآن بیان کنند.
متصوفه همه آیات قرآن را به نفس و حالات آن تأویل بردند و از آیات آفاقى تفاسیر انفسى به دست دادند. غلات نیز همه آیات قرآن را بر اشخاص حمل کردند و به ائمه(ع) و دشمنان ائمه(ع) تفسیر نمودند. توجیهگران نیز از این بىقید و بندى دفاع کردند و مطالب بىربط آنان را بر بطن و تأویل قرآن حمل نمودند.
3
این بىقید و بندى سبب شد، برخى براى بطن و تأویل قرآن ضوابطى را معین کنند؛ نظیر این که باید معناى باطنى با ظاهر آیه معارضتى نداشته باشد و علاوه بر آن شاهدى معتبر آن را تأیید کند(ذهبى، ج2، ص358)؛ اما برخى مانند آیتالله معرفت صرف عدم تعارض با ظاهر آیه را کافى ندانستند و به جاى آن شرط کردند که باید میان معناى باطنى و ظاهر آیه ملازمه منطقى باشد. منتها آن را به ملازمه غیربیّن محدود ساختند(معرفت؛ التفسیر و المفسرون، ج1، ص28). به نظر مىرسد، وى لازم بیّن را از زمره معناى ظاهرى قرآن برشمرده و لذا آن را معناى باطنى قرآن خارج دانسته است.
برخى نیز مانند علامه طباطبایى اجمالاً گفتند که باید میان معناى ظاهرى و باطنى ربط طولى و دلالت مطابقى باشد(طباطبایى، المیزان، بقره، ذیل آیه 7). البته شاید بتوان سخن علامه طباطبایى را با سخن آیتالله معرفت یکى دانست؛ چون هر دو معناى باطنى را معرفتى کلى وراى معناى جزئى ظاهرى خواندهاند که به واقع معناى ظاهرى یکى از مثالها و مصادیق معناى باطنى به شمار مىرود.
به هر حال هر گروه از دانشمندان حسب تلقّى خاصى که از باطن قرآن داشتند، راه ویژهاى را براى کشف باطن قرآن پیشنهاد کردند. برخى کشف باطن قرآن را ویژه ائمه(ع) دانستند و سایر افراد را از فهم آن ناتوان خواندند؛ به همین رو هر روایتى را که نسبتى میان آن و ظاهر قرآن نیافتند، بر باطن قرآن حمل کردند و هرگاه ربطى میان روایت و ظاهر قرآن نیافتند، علم آن را به ائمه(ع) حوالت دادند. توسط ایشان بسیارى از روایات غلات شیعه توجیه شد و بر بطن قرآن حمل گردید؛ اگرچه هیچ ربط منطقى میان آن و ظاهر آیات قرآن وجود نداشت. حمل «بحرین» بر حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(ع) و «برزخ» بر رسولخدا(ص) و «لؤلؤ و مرجان» بر حسنین(ع) در آیات آیات 19 تا 22 سوره الرحمن از آن جمله است(ر.ک: ناصر مکارم و دیگران، رحمن، ذیل آیات).
برخى دیگر از دانشمندان کشف باطن را ویژه عرفا دانستند و راه نیل به آن را تهذیب نفس معرفى کردند(رک. امام خمینى، ص137ـ138). آنان روشى را که براى کشف باطن آیات معمول مىکنند، عبارت از حمل آیات آفاقى بر حالات انفسى است؛ نظیر این که در آیه ﴿ وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ( 1 ﴾ (نساء، آیه 100) بیت را بر «انانیت نفس» و «موت» را بر «فناء فى اللّه» حمل کردند(امام خمینى، ص45ـ46 و ص78).
بالاخره دستهاى دیگر از دانشمندان کشف باطن قرآن را ویژه اهل تدبّر دانسته و راه نیل بدان را الغاى خصوصیت و اخذ معارف و احکام کلى وراى معارف و احکام جزئى قرآن دانسته و از آن به «تقسیم و سبر» یا «تنقیح مناط» تعبیر کردند(معرفت، التفسیر و المفسرون، ج1، ص28).
4
3. تبیین روایات ظهر و بطن
همانطور که قبل از این آمد، از ظاهر روایات ظهر و بطن چنین فهمیده مىشود که مردم صدر اسلام ملاحظه مىکردند، آیات قرآن ناظر به مردم و رخدادهاى معینى در عصر نزول نازل مىشود؛ اما در عین حال مشاهده مىکردند، معصومان(ع) همان آیات را به موارد مشابه نیز تعمیم و تسرّى مىدهند؛ از این رو، از ایشان پرسیدهاند: مگر این آیات ناظر و خطاب به فلان مردم و فلان رخداد نازل نشده است؛ پس چرا آنها به موارد دیگر تسرّى مىدهید؟ معصومان(ع) به آنان چنین پاسخ دادند که قرآن ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل دارد. ظاهر و تنزیلش ناظر و خطاب به موارد عصر نزول است؛ اما باطن و تأویلش موارد دیگرى را که همسان آنها هستند، شامل مىشود.(مجلسى، ج23، ص197 و ج92، ص94 و ج53، ص403)
علماى اسلامى از دیرباز به این حقیقت که آیات قرآن قابل تسرّى و تعمیم به موارد مشابه است، تفطّن پیدا کردهاند؛ منتها در تبیین این حقیقت راه ناصوابى را پیمودهاند و الفاظ قرآن را که مقتبس از زبان عرف عرب عصر نزول است، الفاظى منطقى یا حقوقى تلقى کردهاند و بر این اساس قواعدى را به نام «اصالة العموم» و «اصالة الاطلاق» بنیان نهادهاند و در خصوص قرآن اظهار داشتهاند، «معتبر عموم لفظ است؛ نه خصوص سبب» یا «مورد مخصص نیست»(سیوطى؛ الاتقان، ج1، ص63)؛ حال آن که در زبان عرفى ـ که قرآن نیز بدان نازل شده است ـ الفاظ عام و مطلق ناظر به موارد زمان و مکان ایراد کلام است و ظاهر کلام، عموم و مطلق موارد را در هر عصر و مصر دربرنمىگیرد؛ چنان که براى مثال در خصوص ﴿ إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (2 ﴾ (بقره، آیه 6) نمىتوان گفت: الَّذینَ کَفَرُوا همه کافران را در هر عصر و مصر دربرمىگیرد؛ چون چنین سخنى لوازم باطل دارد؛ از آن جمله ارسال رُسُل و انزال کُتُب عبث خواهد بود؛ زیرا وقتى انذار کردن کافران بىاثر و عبث باشد، ارسال رُسُل و انزال کُتُب نیز بىفایده و عبث خواهد بود.
بنابراین باید گفت: ظاهر آیات قرآن ناظر و منصرف به موارد عصر نزول است و آنچه قابل تسرّى و تعمیم به موارد مشابه در دیگر اعصار است، باطن آیات قرآن است(معرفت؛ «تأویل از دیدگاه علامه طباطبایى»، ش9 و 10، ص80)؛ چنان که ظاهر روایات منقول از امام باقر(ع) نیز به همین معنا اشارت داشت.
به نظر مىرسد، بواطن قرآن صرفاً معارف و احکام کلى ـ که در وراى آیات قرآن هست و با ظواهر آیات ملازمه غیر بیّن دارد ـ نیست؛ بلکه تمامى معارف و احکامى را که وراى آیات است و با ظواهر آیات ملازمه منطقى دارند، دربرمىگیرد؛ چه این ملازمه بیّن باشد یا غیر بیّن؛ چون اصل در تفسیر باطنى، توسعه معانى و معارف قرآن است، به گونهاى که قرآن بتواند تبیان کل شىء باشد و تا دنیا برقرار است، جریان داشته باشد؛ حال به هر شیوه معقول و منطقى که میسور باشد.
براین اساس معنا ندارد که مثلاً لوازم بیّن را جزو بواطن آیات به شمار نیاوریم. روشن است که معناى ظاهرى آیات عبارت از همان معنایى است که در وقت خطاب به مردم عصر نزول اراده شده است و آنان آن را فهمیدهاند؛ به این ترتیب، معناى باطنى آیات عبارت از معنایى خواهد بود که در وقت خطاب به ذهن مخاطبان تبادر پیدا نکرده است؛ بلکه بعد از تدبّر در لوازم آیات به آن تفطّن پیدا شده است.
5
با این بیان باید لوازم بیّن آیات را نیز جزو باطن آیات به شمار آورد؛ چون مخاطب در وقت ایراد کلام تنها به معناى منطوقى و مطابقى آن توجه مىکند و از لوازم کلام غافل است و تفطّن به معناى مفهومى و التزامى کلام اعم از بیّن و غیر بیّن بعد از وقت خطاب و از رهگذر تدبّر در لوازم آن حاصل مىشود.
به نظر مىرسد، در روایات ائمه(ع)، لوازم بیّن کلام نیز باطن قرآن خوانده شده است؛ چنان که از امام باقر(ع) در تأویل ﴿ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعاً (3 ﴾ (مائده، آیه 32) آوردهاند که فرمود: «من أخرجها من هدى إلى ضلال فقد قتلها؛ هرکه کسى را از هدایت به ضلالت سوق دهد، او را کشته است»(کلینى، ج2، ص210).
به نظر مىرسد، میان آیه مذکور و بیان امام باقر(ع) ملازمه بیّن برقرار است و به واقع در این روایت «قیاس اولویت» صورت گرفته است. با این تقریر که اگر قتل انسان به ناحق محرّم باشد، به طریق اولى گمراهى انسان محرّم است؛ چون گمراهى از قتل شدیدتر است.
البته رابطه میان آیه و بیان امام باقر(ع) را بر ملازمه غیر بیّن نیز مىتوان حمل کرد؛ اینچنین که علت حرمت قتل به ناحق این است که آن ظلم است و به واقع ﴿ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ مصداق مَنْ ظَلَمَ نَفْساً است؛ چنان که قبل از آن با ظالم خواندن قابیل، قتل به ناحق تلویحاً ظلم خوانده شده است(مائده، آیه 29 ﴾ .
به این ترتیب، گمراه ساختن مردم نیز یکى دیگر از مصادیق ظلم به شمار خواهد رفت؛ چنان که در آیه ذیل نیز ظالمترین مردم، گمراهکنندگان خوانده شدهاند: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ (انعام، آیه 144)؛ پس کیست ستمکارتر از آنکس که بر خدا دروغ بندد، تا از روى نادانى، مردم را گمراه کند؟ آرى، خدا گروه ستمکاران را راهنمایى نمىکند.
6
4. روش کشف باطن آیات
به نظر مىرسد، آیات قرآن به منزله نسخههایى است که طبیب عالمیان براى خصوص مردم عرب عصر نزول نوشته است و طبیعتا اگر بخواهیم از این نسخهها قواعدى را استخراج کنیم که براى موارد مشابه نیز کارآمد باشد، باید بنگریم آن قاعده کلى که آن طبیب بر اساس آن نسخه خاصى را نوشته است، چیست؟ اگر طبیب آن قاعده را بیان کرده باشد، موارد مشابه آن قابل تشخیص است و مىتوان آن قاعده را بر آنها تسرّى داد؛ اما اگر آن قاعده را بیان نکرده باشد، باید تلاش کرد، آن را شناسایى نمود(ر.ک: وحید بهبهانى، ص148).
روشى که آیتالله معرفت براى کشف قواعد کلى قرآن پیشنهاد کرده است، «تقسیم و سبر منطقى» یا «تنقیح مناط اصولى» است. تنقیح مناط عبارت است از تحصیل اطمینان به این که خصوصیتى مناط و علت حکم است. تسرّى و تعمیم یک حکم جزئى را با لحاظ مناط آن به موارد مشابه، قیاس فقهى یا تمثیل منطقى مىنامند(مظفر، المنطق، ص270). این تسرّى و تعمیم را اگر براساس مناط و علت منصوص باشد، قیاس مستنبط العله و اگر مبتنى بر مناط و علت استنباطى باشد، قیاس مستنبط العله گویند(همو، اصولالفقه، ج2، ص171 ـ 172).
به این ترتیب، تنقیح مناط یا تحصیل اطمینان به علت حکم در احکام جزئى یا از رهگذر تنصیص و تعیین شارع است و یا از طریق تقسیم و سبر منطقى. تقسیم و سبر منطقى اینچنین است که خصوصیات یک شىء ـ مثل خمر ـ که حکم ـ مثلاً حرمت ـ به آن تعلق گرفته است، بر اساس تحلیل عقلى تقسیم مىگردد و آنگاه هر قسم از خصوصیات آن ـ مثلاً سیال بودن ـ بررسى مىشود که آیا حکم به آن متعلق است یا نه؟ اگر چنان باشد که آن قسم خصوصیت در سایر اشیا نیز باشد، اما چنان حکمى به آن اشیا تعلق نگرفته باشد، آشکار مىشود که آنها علت حکم نیستند؛ بلکه علت حکم خصوصیتى است که یا در سایر اشیا نیست و یا اگر هست، همین حکم ـ مثلاً حرمت ـ را دارند(معرفت؛ التفسیر و المفسرون، ج1، ص28).
به نظر مىرسد، این روش شبیه «روش بقایا» در منطق عملى یا متدلوژى علوم است که در آن عوامل پیرامون یک چیز را بررسى مىکنند و از رهگذر آن درصدد این هستند که بدانند عوامل غیرمؤثر کداماند که سرانجام آنچه باقى مىماند، علت آن پدیده تلقى مىشود.(شاله، ص119 و مجتبوى، ص93 و قائمى، ص248)
این روش مبتنى بر این پیش فرض است که معارف و احکام جزئى قرآن از یک دسته معارف و احکام کلى سرچشمه گرفتهاند و نوعا احکام و معارف جزئى به شخص و منطقه و تارخى خاصى تعلق دارد؛ اما معارف و احکام کلىِ وراى آنها عام و فرامنطقهاى و فراتاریخى است؛ بر این اساس مىتوان از رهگذر الغاى خصوصیات شخصى و منطقهاى و تاریخى معارف و احکام جزئى به معارف و احکام کلى وراى آنها دست یافت.
آیت اللّه معرفت در این زمینه آیه ﴿ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (4 ﴾ (نحل، آیه 43) را مثال مىزند که ظاهر آن خطاب به مشرکان مکه است که در نبوت پیامبر اسلام(ص) تردید داشتند. در این آیه به آنان گفته شده است که اگر در نبوت آن حضرت تردید دارید، از یهودیان مدینه بپرسید. در این آیه چهار خصوصیت به چشم مىخورد: اول، نبوت پیامبر اسلام(ص) به عنوان شىء مورد تردید؛ دوم، مشرکان مکه به عنوان مخاطبان آیه؛ سوم، یهودیان مدینه به عنوان اهل ذکر، و چهار عدم علم.
7
در اینجا بررسى مىشود که آیا «وجوب سئوال» به مشرکان مکه اختصاص دارد و آیا باید فقط در خصوص تردید در نبوت پیامبر اسلام(ص) سئوال کرد و آیا باید تنها از یهودیان مدینه پرسش کرد. در این بررسى آشکار مىشود که «وجوب سئوال» به هیچیک از این خصوصیات تعلق ندارد. خصوصیتى که باقى مىماند، عدم علم است؛ بنابراین علت وجوب سئوال عدم علم است. بر این اساس، باطن یا حکم کلى وراى آیه مذکور این است که هرگاه درباره چیزى علم نداشتید، از عالمش سئوال کنید؛ حال عالمش هرکه باشد و سئوال هرچه باشد؛ از این رو، براى وجوب تقلید عامى از مجتهد به همین آیه استدلال مىکنند(رک. معرفت؛ «اقتراح»، ش22-21، ص291ـ292).
آیتالله معرفت در این زمینه آیه ﴿ وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها (5 ﴾ (بقره، آیه 189) را نیز مثال مىآورد. این آیه ناظر به کسانى از مردم مدینه بود که پس از برگشت از حج به جاى آن که از در خانه به خانه خود داخل شوند، از پشت خانه به خانه خود داخل مىشدند. این سنتى منطقهاى و تاریخى مربوط به مردمان مدینه در عصر نزول بود. ظاهر این آیه به همین مردم اختصاص دارد؛ اما آن حکم کلى که وراى این حکم است، فرامنطقهاى و فراتاریخى است و بر مردم دیگر نیز جارى است و آن عبارت از «امر به انجام دادن عمل عقلایى» است. در این آیه به واقع به آن مردم گفته شده است، «عقلایى عمل کنید»(ر.ک. معرفت؛ التمهید، ج3، ص28)
علامه طباطبایى نیز در این زمینه آیه فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ(6)(حج، آیه 30) را مثال مىزند. این آیه ناظر به خصوصیات تاریخى و منطقهاى و فرهنگى حجاز عصر نزول نازل شده است؛ اما حکم کلى وراى آن که عبارت نهى از عبادت غیرخدا و فراتر از آن، نهى از توجه به غیرخداست، فراتاریخى و فرامنطقهاى است.(رک. طباطبایى، شیعه در اسلام، ص27ـ28)
چنان که پیشتر آمد، دلیلى وجود ندارد که باطن قرآن را به لوازم غیر بیّن آیات محدود کنیم؛ چون وقتى اصل بر این است که به معناى ظاهرى آیات توسعه داده شود تا بتواند موارد دیگرى را نیز فرابگیرد، حسب مورد بجاست که به لوازم بیّن آیات نیز توجه شود.
به این ترتیب، قیاس اولویت و مانند آن نیز که در مبحث مفهوم و منطوق اصول فقه از آنها سخن مىرود، راههاى دیگر براى کشف باطن آیات تلقى مىشود.
در این زمینه یکى از آیاتى که را ذکر کردهاند، آیه ﴿ إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً (7 ﴾ (نسا، آیه 10) است. درباره این آیه گفتهاند: وقتى خوردن مال یتیم حرام باشد، به طریق اولى تباه کردن آن حرام خواهد بود(عک، ص369).
بنابر آنچه بیان شد، روش کشف باطن قرآن استخراج لوازم منطقى آیات قرآن از رهگذر استدلال به ظواهر آیات قرآن به نحو مباشر یا غیر مباشر است.
چنان که در منطق مذکور است، استدلال مباشر عبارت از آن است که قضیهاى از دل قضیهاى دیگر بیرون کشیده شود، بدون آن که قضیه سومى در میان باشد؛ نظیر احکامى که در قضایاى منطقى مثل احکام تناقض، تداخل و عکس وجود دارد(ر.ک: مظفر، المنطق، ص85 ـ 86 و 197). مفاهیم اصولى را نیز مىتوان از همین قبیل برشمرد. در اینجا ملازمهاى که میان قضیه اصلى و قضیه استنتاجى وجود دارد، بیّن است و به صرف تصور، مورد تصدیق قرار مىگیرد؛ بنابراین براى اثبات این ملازمه نیازى به اقامه دلیل نیست.
8
استدلال غیر مباشر آن است که قضیهاى از ترکیب دو یا چند قضیه دیگر به دست آید؛ نظیر آنچه در قیاس، استقرا و تمثیل معمول مىشود. تمثیل منطقى را با قیاس اصولى مترادف شمردهاند. آنچه در کشف باطن بیشتر به کار مىآید، همین نوع اخیر است و آن عبارت است از تسرّى حکم یک شىء به شىء دیگر به واسطه قدر جامعى که میان آن دو است. شایان ذکر است که حجیّت آن مشروط به این است که آن قدر جامع علت تامه حکم باشد و به طریق اطمینانآورى کشف شده باشد که البته در این صورت، دیگر قیاس اصولى یا تمثیل منطقى نخواهد بود؛ بلکه قیاس منطقى به شمار خواهد رفت(ر.ک: همان، 270 و وحید بهبهانى، ص294 ـ 295). در اینجا رابطه میان قضیه اصلى و قدر جامع آن ملازمه غیر بیّن است؛ یعنى به صرف تصور لازم و ملزوم و ملازمه میان آن دو، ملازمه میان آن دو مورد تصدیق قرار نمىگیرد و تصدیق آن در منوط به این است که دلیلى نیز بر این ملازمه اقامه شود. روشى که براى اقامه دلیل پیش بینى شده است، تقسیم و سبر است که شرح آن آمد.
9
5. ویژگىهاى بواطن آیات در حوزه لوازم غیر بیّن
در توضیح آنچه آمد، ویژگىهاى بواطن آیات را در حوزه لوازم غیر بیّن مىتوان چنین بیان کرد:
1. بطن داشتن از اختصاصات قرآن نیست. هر کلام دیگرى نیز بطن دارد؛ چون همانطور که آمد، باطن از لوازم منطقى کلام به شمار مىرود و روشن است که هر کلامى لوازم منطقى دارد؛ به همین رو فهم بطن قرآن به ائمه(ع) اختصاص ندارد.
به علاوه، اگر بطن قرآن مقولهاى بود که به قرآن اختصاص داشت، باید خدا یا پیامبر(ص) و ائمه(ع) روش فهم آن را به بشر مىآموخت؛ اما نظر به این که آنان راه ویژهاى براى فهم بطن قرآن، جز آنچه معهود و معلوم بشر است، به بشر نیاموختهاند، دانسته مىشود، بطن قرآن مقولهاى همسنخ بطن کلام بشرى است و بشر توانایى درک آن را دارد.
اساساً راز جاودانگى و تبیان کل شىء بودن قرآن در امکان فهم و اخذ بطون قرآن و بهرهگیرى از آنها در امور مستحدث توسط خود بشر است و روشن است که اگر فهم و اخذ بطون قرآن به پیامبر(ص) و ائمه(ع) اختصاص داشت، باید اکنون که آنان در میان مردم حضور ندارند، جاودانگى و تبیان کل شىء بودن قرآن بىمعنا باشد.
2. بواطن قرآن با ظواهر قرآن ملازمه دارد و در طول آنهاست؛ نه در عرض آنها. براى مثال، در خصوص آیه ﴿ وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً (8 ﴾ (جنّ، آیه 18) نمىتوان گفت: معناى باطنى آن این است که مواضع سجده متعلق به خداست و در حد سرقت نباید قطع شود(ر.ک: عیاشى، ج1، ص319)؛ چون مساجد در لسان عرب و آیات قرآن به همان معناى معهود است و آن به مساجدى مثل مسجدالحرام و مسجدالاقصى انصراف دارد و مراد از فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً این است که در این مساجد همراه «الله» بتها را نپرستید؛ چنان که در مواضع دیگر قرآن نیز به همین معنا آمده است؛ نظیر ﴿ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ (9 ﴾ (بقره، آیه 114).
3. رابطه میان ظاهر و باطن رابطه مفهوم و مصداقى یا مثل و ممثلى است؛ یعنى ظاهر به واقع به منزله یک مثال و مصداق از یک حکم و معرفت کلى است(معرفت، تأویل از دیدگاه علامه طباطبایى، ص70ـ72). خداى بزرگ به منظور مبیّن و ملموس ساختن معارف و احکام کلى قرآن از هر حکم و معرفت کلى مثال و نمونهاى از عصر و مصر نزول وحى به دست داده است. به نظر مىرسد، آیه شریفه ﴿ وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (10 ﴾ (زمر، آیه 27) ناظر به همین معناست(رک. طباطبایى، المیزان، ج3، ص67).
چه در بعد معارف، قصههایى که از امتهاى گذشته در قرآن آمده و چه در بعد احکام، اوامر و نواهیى که خطاب به مردم عصر نزول نازل شده است، مثالها و مصداقهایى از معارف و احکام کلى قرآن به شمار مىرود؛ بنابراین، در قرآن تمامى نمونهها و مصداقهاى ناظر به هر عصر و مصر نیامده است؛ اما هر نمونه و مصداقى که در دیگر اعصار و امصار حادث شود، از سنخ همان مواردى است که در قرآن یاد شده است.
10
به این ترتیب، باید گفت: این که قرآن تبیان کل شىء خوانده شده است، با نظر به معارف و احکام کلى قرآن است؛ یعنى مىتوان تمامى امور مستحدث را با ارجاع به معارف و احکام کلى قرآن تبیین کرد وگرنه، پنهان نیست که در خصوص امورى مثل بیمه، تلقیح مصنوعى و نماز در قطبین هیچ آیهاى و حتى هیچ روایتى وجود ندارد.
4. بواطن قرآن فراعربى، فراتاریخى و فرامنطقهاى است؛ اما ظواهر قرآن عربى، تاریخى و جغرافیایى است. البته این به آن معنا نیست که لزوما آنچه ناظر به عرب عصر و مصر نزول قرآن است، باید تغییر کند و متناسب به سایر قومیتها در اعصار و امصار دیگر شود، مثلاً فارسىزبانان بتوانند نماز را به فارسى بخوانند؛ بلکه به این معناست که عربى بودن نماز به اقتضاى عرب بودن پیامبر اسلام(ص) و قوم آن حضرت بوده است و طبیعتا اگر از میان فارسىزبانان پیامبرى برانگیخته مىشد، نماز به زبان فارسى خوانده مىشد؛ اما حال که نماز عربى است، وجهى ندارد که سایر قومیتها آن را به زبان خود برگردانند و بخوانند؛ منتها نباید عربیت و تاریخیت و منطقهاى بودن احکام ظاهرى بر بواطن فراعربى و فراتاریخى و فرامنطقهاى قرآن حاکم بشود؛ چون ظواهر آیات جسم است و بواطن آیات روح، و جسم بدون روح مرده است. باطن اقامه نماز یاد خداست ﴿ (أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری (11 ﴾ (طه، آیه 14) و نماز بدون یاد خدا بىفایده است(﴿ فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (12 ﴾ (مطففین، آیات 4 و 5)).
ناگفته نماند که اخذ احکام و معارف ظاهرى قرآن توسط اقوام غیر عرب نوعى نقل و انتقال فرهنگى تلقى مىشود که امرى معمول و معقول است؛ علاوه بر آن رعایت ظواهر احکام و حفظ آنها لازم است؛ چون یکى از بواطن و احکام کلى قرآن حفظ وحدت است و یگانگى احکام ظاهرى قرآن در تمام اقوام و اعصار سمبل وحدت و ابزار حفظ آن تلقى مىشود.
5. بواطن قرآن اصل است و ظواهر قرآن فرع و لذا به نظر مىرسد آنجایى که امتثال فرع مستلزم تباهى اصل باشد، باید فرع را وانهاد.
6. بواطن قرآن ثابت است و ظواهر قران متغیر و از این رو آنجایى که مصالح و مقتضیات ایجاب بکند، باید حکمى ظاهرى را برداشت و حکم دیگرى را به جاى آن نهاد؛ بنابراین آن که آوردهاند، تا روز قیامت حلال محمد حلال و حرام او حرام است، ناظر به بواطن و ثوابت است؛ نه لزوماً ظواهر و متغیرات.
7. به نظر مىرسد، نسخ چه بین الادیانى و چه دروندینى در احکام ظاهرى رخ مىنماید. بواطن عبارت از همان مصالح کلى وراى احکام جزئى هستند که از شرایط و مقتضیاتى به شرایط و مقتضیاتى دیگر دگرگونى نمىپذیرد؛ اما ظواهر احکامى هستند که ناظر به شرایط و مقتضیات عصر و منطقه خاصى است و لذا هرگاه آن شرایط و مقتضیات تغییر یابد، آن احکام نیز نسخ مىگردد و احکام دیگرى به جاى آنها تشریع مىشود؛ بنابراین بواطن همه ادیان آسمانى یکى است و اگر تفاوتى هست، در ناحیه ظواهر به چشم مىخورد.
8. این که در آیات و روایات دین فطرى خوانده شده است، ناظر به بواطن و کلیات است. معارف و احکام ظاهرى قرآن تاریخى و محیطى است و در بسیارى موارد توجیهى جز رسم و قرارداد ندارد؛ اما معارف و احکام باطنى قرآن توجیه عقلى دارد و بر حسن و قبح عقلى مبتنى است. قاعده کلّما حکم به الشرع حکم به العقل و کلّما حکم به العقل حکم به الشرع(13)(کاظمى، ج3، ص60 و حکیم، ج2، ص185) ناظر به کلیات و بواطن دین و قرآن است.
11
9. بواطن قرآن ذاتیات قرآن است و ظواهر قرآن عرضیات آن. ذاتیات قرآن معارف و احکامى است که اگر قرآن در هر تاریخ و محیطى نازل مىشد، لزوما آنها در قرآن وجود داشت و عرضیات قرآن، معارف و احکامى است که اگر قرآن در غیر عصر پیامبر اسلام(ص) و در غیر عرب حجاز نازل مىشد، لزوما آنها در قرآن وجود نداشت؛ بنابراین عربى بودن قرآن و سخن گفتن از بتهاى لات و عزا و منات، جنگ بدر و احد و حنین و تبوک، مکه و مدینه و نظایر آنها از عرضیات قرآن است که بىتردید اگر قرآن در تاریخ و جغرافیاى دیگرى نازل مىشد، لزوما از آنها سخن نمىرفت.
10. این که آوردهاند قرآن زنده و جارى است، لزوماً با لحاظ بواطن آیات و معارف و احکام کلى قرآن است وگرنه کیست که تردید کند، برخى از ظواهر آیات و احکام جزئى قرآن نظیر آنچه در آیات مربوط به عبد و امه آمده است، راکد و معطل است.
11. به نظر مىرسد، باید بواطن آیات را محکمات قرآن تلقى کرد؛ از این رو ظاهر آیات را باید به آنها ارجاع داد. خداوند براى تقریب به ذهن، معارف و احکام کلى را در قالب موارد عینى و حسى عصر نزول و به زبان و فرهنگ عرب آن عصر بیان کرده است؛ اما نباید در ظاهر این آیات جمود ورزید و بدون ارجاع آنها به معارف و احکام کلى آنها را فهمید. باطن آیات صفات، ناهمانندى خدا با مخلوقات است(14)(شورى، آیه 11) و در فهم صحیح آیاتى چون ﴿ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (15 ﴾ (طه، آیه 5)، ﴿ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (16 ﴾ (قیامه، آیات، 22 و 23) باید به آن ارجاع شود. باطن آیات بهشت، ارضاى کامل نفس است(17)(زخرف، آیه 71)؛ بر این اساس، باید آیاتى مانند این آیه را براساس آن فهمید: ﴿ مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ (18 ﴾ (محمد، آیه 15).
در چنین آیاتى که از مغیبات سخن مىرود، حقایق غیبى در قالب مثال براى تقریب به ذهن بیان شده است و لذا معنایى حقیقى دنیوى آنها اراده نشده است.
12. برخى از آیاتى که حامل معارف و احکام کلىاند، نسبت به آیاتى که حامل معارف و احکام جزئى هستند، از قبیل باطن براى آیات ظاهر به شمار مىروند؛ براین اساس ﴿ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً (19 ﴾ (نسا، آیه 36) باطن ﴿ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ (20 ﴾ (حج، آیه 30) تلقى مىشود(طباطبایى، شیعه در اسلام، ص27 و 28).
12
6. نتیجه
از مباحثى که آمد، چنین حاصل مىشود که بطون قرآن که در روایات از آنها سخن رفته است، معارف و احکام وراى آیات قرآن است که به موارد عصر نزول اختصاص ندارد و میان بطون قرآن و ظواهر قرآن ملازمه منطقى اعم از بیّن و غیر بیّن برقراراست.
بطون به این معنا به قرآن اختصاص ندارد و فهم آن نیز به افراد خاصى مثل ائمه(ع) و عرفا منحصر نیست و هرکسى که در قرآن توانایى تدبّر داشته باشد، مىتواند به بطون قرآن دسترسى داشته باشد.
روش کشف باطن قرآن، اخذ مفاهیم التزامى آیات به شیوههاى منطقى نظیر قیاس اولویت، و تقسیم و سبر است. مفاهیمى که از رهگذر تقسیم و سبر منطقى از آیات قرآن استخراج مىشود، کلى، محکم، فطرى، ثابت، تغییرناپذیر و نسخناپذیر، فراعربى، فراتاریخى و فراجغرافیایى است.
13
منابع ···
حر عاملى، محمد بنحسن؛ وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، ط5، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1403 ق
حکیم، سید محسن؛ حقائق الاصول، چ1، بىنا، قم، 1375ش
خمینى(امام)، روح اللّه؛ قرآن کتاب هدایت، چ1، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1375ش
ذهبى،محمدحسین ؛ التفسیر و المفسرون، ط2، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1396 ق
زرکشى، محمد بنعبدالله بنبهادر؛ البرهان فى علوم القرآن، ط1، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، دارالفکر، 1408ق
سیوطى، عبدالرحمن؛ الاتقان فى علوم القرآن، ط2، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411 ق
شاله، فلیسین؛ شناخت روش علوم یا فلسفه علمى، ترجمه یحیى مهدوى، چ3، دانشگاه تهران، 1355ق
طباطبائى، محمد حسین؛ المیزان فى تفسیر القرآن، بىچا، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزة العلمیه، بىتا
طباطبائى، محمد حسین؛ شیعه در اسلام، دار التبلیغ اسلامى، قم، 1348ش
عک، خالد عبدالرحمن؛ اصول التفسیر وقواعده، چ 2، بیروت،دارالنفائس، 1406ق
عیاشى، محمد بنمسعود؛ تفسیر العیاشى، بىچا، تهران، المکتبة العلمیة الاسلامیة، 1380ق
فیض کاشانى، ملامحسن؛ الصافى فى تفسیر القرآن، بىچا، دار المرتضى، مشهد، بىتا
قائمى، على؛ روش تحقیق با تأکید بر مکتبشناسى، چ2، انتشارات امیرى، تهران، 1372.
کاظمى، محمد على؛ فوائد الاصول، چ1، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1409ق
مجتبوى، سید جلال الدین؛ «منطق عملى»، فلسفه در ایران، چ6، تهران، انتشارات حکمت، 1369.
مجلسى، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الائمة الاطهار، ط2، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق و ط3، بیروت، دار احیاء التراث العربى، بىتا
مظفر، محمدرضا؛ اصول الفقه، چ 5، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان،بىتا
مظفر، محمد رضا؛ المنطق، بىچا، دار التعارف، بیروت، 1400ق.
معرفت، سید محمدهادى؛ التمهید فى علوم القرآن، ط1، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسین، 1412ـ1411ق
معرفت، محمدهادى؛ «اقتراح» پژوهشهاى قرآنى، ش21 و 22
معرفت، محمدهادى ؛ التفسیر و المفسرون، ط 1، مشهد، الجامعة الرضویة للعلوم الاسلامیه، 1418ق
معرفت، محمدهادى؛ «تأویل از دیدگاه علامه طباطبائى»، پژوهشهاى قرآنى، ش9 و 10
مکارم شیرازى، ناصر و دیگران؛ تفسیر نمونه، چ32، دار الکتب الاسلامى، تهران، 1374ش
نکونام، جعفر؛ «روش تفسیر ظاهر قرآن»، صحیفه مبین، دوره دوم، ش19
وحید بهبهانى، محمدباقر ؛ الفوائد الحائریه، ط، قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1415 ق
1. و هرکس به قصد مهاجرت در راه خدا و پیامبر او، از خانهاش به درآید، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعا بر خداست.
2. به راستى آنان را که کفر ورزیدند، چه بیم دهى و چه بیم ندهى، به حالشان تفاوت نمىکند: نخواهند گروید.
3. هرکس کسى را - جز به قصاص قتل، یا به کیفر فسادى در زمین- بکشد، چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هرکس کسى را زنده بدارد، چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است.
4. اگر نمىدانید از دانایان به کتابهاى آسمانى بپرسید.
5. و نیکى آن نیست که از پشت خانهها درآیید؛ بلکه نیکى آن است که کسى تقوا پیشه کند، و به خانهها از در ورودى آنها درآیید.
14
6. پس، از پلیدى بتها دورى کنید.
7. در حقیقت، کسانى که اموال یتیمان را به ستم مىخورند، جز این نیست که آتشى در شکم خود فرو مىبرند، و به زودى در آتشى فروزان درآیند.
8. و مساجد ویژه خداست؛ پس هیچکس را با خدا مخوانید.
9. و کیست بیدادگرتر از آن کس که نگذارد در مساجد خدا، نام وى برده شود؟
10. و به راستى، ما در این قرآن براى مردم هر مثلى را زدیم، تا پند گیرند.
11. نماز را براى یاد کردن من به پادار!
12. پس واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافلند.
13. هرچه را شرع به آن حکم کند، عقل به آن حکم کند و هرچه را عقل به آن حکم کند، شرع به آن حکم کند.
14. لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ؛ هیچ چیزى مانند او نیست.
15. خداى مهربان بر تخت استیلا یافت.
16. در آن روز چهرههایى درخشان بوده، به پروردگارشان مىنگرند.
17. ما تَشْتَهیهِ اْلأَنْفُسُ؛ آنچه را که دلها بخواهد.
18. مَثَل بهشتى که به پرهیزگاران وعده داده شده، چون باغى است که در آن نهرهایى است از آبى که رنگ و بو و طعمش برنگشته و جوىهایى از شیرى که مزهاش دگرگون نشود و رودهایى از بادهاى که براى نوشندگان لذتى است و جویبارهایى از انگبین ناب، و در آنجا از هرگونه میوه براى آنان فراهماست.
19. با او چیزى را شریک نگیرید.
20. از پلیدى بتها دورى کنید.
15
نظر شما