جامعیت وحى محمّدى(ص) به گستره علم آن حضرت
فهرست عناوین
فهرست آیات
مصطفى کریمى
مقدّمه
رسالت هر پیامبرى به گرفتن وحى تشریعى اوست که متن پیام و گوهر رسالت او خواهد بود و نزول هر پیامى به قدر ظرفیت وجودى گیرنده آن است. با توجه به این که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)کامل ترین انسان ها و شریعتش آخرین مرحله برنامه الهى براى بشر است، قرآن کریم نسبت به دیگر کتاب هاى آسمانى از جامعیت برخوردار است. حضرت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در بیان آنچه خداوند از میان پیامبران، فقط به او داده است، مى فرماید:
اُوْتِیْتُ جَوامِعَ الْکَلِمِ; به من جوامع دانش (گنجینه هاى معرفت) داده شد.
قرآن کریم در مورد فضیلت برخى انبیا بر برخى دیگر مى فرماید:
﴿ تلکَ الرسلُ فضّلنا بعضَهم على بعض ﴾ (بقره: 253 ) ; برخى از آن پیامبران را بر برخى دیگر برترى بخشیدیم.
و نیز در مورد برترى قرآن کریم بر کتاب هاى دیگر مى فرماید:
﴿ و اَنزلنا اِلیکَ الکتابَ بالحقِّ مُصدقاً لِما بین یَدیهِ من الکتاب و مهیمناً علیهِ ﴾(مائده: 48 ) ; و ما این کتاب (قرآن) را بحق به سوى تو فرو فرستادیم، در حالى که تصدیق کننده کتاب هاى پیشین و حاکم بر آن هاست.
این کتاب الهى متناسب با ویژگى هاى امّت آخرالزمان مى باشد. قرآن در این زمینه مى فرماید:
﴿ و لقد اَنزلنا اِلیکم کتاباً فیه ذکرُکم افلا تعقلونَ ﴾ (انبیاء: 10 ) ; در حقیقت، ما کتابى به سوى شما نازل کردیم که شرف شما در آن است. آیا نمى اندیشید؟
گرچه برخى از مفسّران در تفسیر این آیه شریفه بر این باورند که «فیه ذکرکم» یعنى شرف شما در قرآن است اگر به آن عمل کنید، اما چنان که علّامه طباطبائى نیز معتقد است، خدا در این آیه، بر امّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) منّت مى گذارد و مراد از «ذکرکم» بیان لایق حال آن ها و آخرین مرحله از معارف حقیقى متعالى است که بشر لیاقت درک آن را دارد و آنچه از دین الهى در جامعه امکان اجرا دارد.
بحث تفصیلى از جامعیت قرآن و پرداختن به تمام جوانب، عوامل و ملاک هاى آن مجال وسیعى را مى طلبد. در این مقال پس از بیان آیات مربوط جامعیت قرآن و دسته بندى و ذکر اقوال اندیشمندان اسلامى، نظر مورد قبول و دلایل و تحلیل آن به اختصار، بیان مى گردد. تذکر این نکته ضرورى است که على رغم توجه دانشمندان مسلمان به موضوع جامعیت قرآن از صدر اسلام تاکنون، تمام جوانب این مسأله مورد بحث تفصیلى و دقیق قرار نگرفته و پرونده آن همچنان براى تحقیق باز است. در سال 1378، کتابى به نام جامعیت قرآن از آقاى سید محمدعلى ایازى منتشر شده است. هنگام مطالعه معلوم شد تمام محتواى این کتاب همان مطالبى است که در سال 1376 به نام جامعیت دین، در مجموعه مقالات کنگره مبانى فقهى حضرت امام خمینى(قدس سره) چاپ شده است که نشان مى دهد در نظر نویسنده محترم جامعیت دین همان جامعیت قرآن است. در حالى که درستى این مطلب متوقف به این است که ثابت شود: اولاً، تمام دین در قرآن آمده است و تمام محتواى قرآن دین است حال آن که این دو مبناى مهم نه تنها اثبات نشده، بلکه سخنى از آن به میان نیامده است. در صفحه 57 کتاب سؤال مى شود قرآن تا چه حد به مسائل دین پرداخته است؟ و در صفحه 58 آمده است: آیا قرآن ارائه اطلاعاتش اعم از مسائل دینى و غیردینى است؟ این قبیل سؤالات نشان مى دهد دین و قرآن مساوى هم نیستند. حال چگونه جامعیت این دو یکى مى باشد، توضیح داده نشده است.
1
1. آیات دالّ بر جامعیت قرآن
آیاتى که در بحث از جامعیت قرآن کریم مورد استناد قرار گرفته، عبارتند از:
آیه اول. ﴿ وَ ما مِنْ دَابَّة فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِر یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْء ﴾(انعام: 38 ) ; و هیچ جنبنده اى در زمین و نه هیچ پرنده اى که با دو بال خود پرواز مى کند، نیست، مگر آن که آن ها نیز گروه هایى مانند شما هستند. ما هیچ چیز را در کتاب (لوح محفوظ) فرو گذار نکرده ایم.
آیه دوّم. ﴿ وَ لا رَطْب وَ لا یابِس إِلاّ فِی کِتاب مُبِین ﴾(انعام: 59 ) ; و هیچ تر و خشکى نیست، مگر این که در کتابى روشن ثبت است.
آیه سوّم. ﴿ أَ فَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلاً ﴾(انعام: 114 ) ; پس داورى جز خدا جوییم، با این که اوست که این کتاب را به تفصیل به سوى شما نازل کرده است؟
آیه چهارم. ﴿ ما کانَ حدیثاً یُفترى و لکن تصدیقَ الّذی بین یدیهِ و تفصیلَ کلِّ شىء و هُدىً و رحمةً لقوم یُؤمنون ﴾(یوسف: 111 ) ; سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه (از کتاب هایى) است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیزى است و براى مردمى که ایمان مى آورند، رهنمود و رحمت است.
آیه پنجم. ﴿ وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّة شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْء وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ ﴾(نحل: 89 ) ; و به یاد آور روزى را که در هر امّتى گواهى از خودشان برایشان برانگیزیم و تو را هم بر این امّت گواه آوریم، و این کتاب را، که روشنگر هر چیزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل کردیم.
2
2. اقوال گوناگون درباره جامعیت قرآن
میان مفسّران قرآن اختلاف است که آیا آیات 38، 59 و 114 سوره «انعام» مربوط به قلمرو بیانات قرآن کریم مى باشند یا نه. و این اختلاف در مورد آیات 38 و 59 از این جا ناشى مى شود که مراد از «کتاب» در این دو آیه، «قرآن کریم» است یا «لوح محفوظ» و «علم خدا»، که اگر مراد قرآن کریم باشد، هم مضمون با دو آیه 111 سوره «یوسف» و 89 سوره «نحل» خواهند بود.
و اختلاف نظر در مورد آیه 114 سوره «انعام» ناشى از این است که «مفصلاً» را به معناى «روشن و غیر مختلط بودن احکام و معارف» آن بگیریم و یا همانند مرحوم طبرسى به معناى «بیان کننده تمام مایحتاج بشر» بدانیم، که در این صورت، این آیه نیز هم مضمون با آیات 89 سوره «نحل» و 111 سوره «یوسف» مى شود.
اما نسبت به آیه 89 سوره «نحل» و آیه 111 سوره «یوسف»، اتفاق نظر وجود دارد که در باب قلمرو بیانات قرآن است.
اندیشمندان اسلامى و مفسّران قرآن کریم برداشت ها و تفاسیر گوناگونى از این آیات دارند که مى توان آن ها را به چند گروه تقسیم کرد:
الف) یک گروه به نحوى اطلاق آیه را قبول دارند. این گروه نظرات گوناگونى ارائه داده اند; از جمله:
1ـ ظاهر اطلاق آیات مراد است; یعنى قرآن کریم تمام احکام و معارف و علوم را دربر دارد.
ابن مسعود مى گوید: خداوند در قرآن کریم، همه علوم را نازل کرده و هر چیزى را براى ما بیان نموده است; زیرا مى فرماید: ﴿ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانَاً لِکُلِّ شَىء. ﴾(نحل: 89 )
محى الدین عربى و ابو حامد غزّالى و جلال الدین سیوطى نیز معتقدند که قرآن کریم تمام علوم را دربر دارد و علوم اولین و آخرین از آن منشعب مى شوند. ابو حامد غزّالى مى گوید: تمام علوم در افعال و صفات خداوند داخل بوده، در قرآن شرح ذات و صفات و افعال خداوند آمده است.
2ـ قرآن کریم با اشارات بر همه چیز دلالت دارد. مرحوم علّامه طباطبائى معتقد است: قرآن با دلالت لفظى، امور مربوط به هدایت را مطرح مى کند; چون کتاب هدایت مى باشد و ممکن است با اشارات یا امر دیگرى، بر همه چیز دلالت کند.
3ـ قرآن کریم با داشتن باطن، که در روایات متعددى به آن اشاره شده و برخى از آن ها صحیح است، بیانگر همه چیز است و افراد عادى به دلیل تیرگى دل و نداشتن لیاقت لازم، از رسیدن به تمام آن معارف عاجزند و فقط پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)مى توانند به تمام آن برسند. آقایان آیة اللّه جوادى آملى، دکتر صادقى و حجج اسلام رجبى و لاریجانى این نظر را پذیرفته اند. براى این نظر، به روایات نیز استشهاد شده است; مانند: «حقیقت قرآن را کسى که به آن خطاب شده است، مى فهمد.»
4ـ قرآن به اجمال بیانگر همه چیز است و تفصیلش برعهده پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)مى باشد. کسانى همچون شیخ طوسى و زمخشرى بر این قول هستند.
3
ب) گروه دیگرى از مفسّران و دانشمندان اسلامى اطلاق آیات را نپذیرفته، و به نحوى آن را قید زده اند. این گروه نیز نظرات گوناگونى دارند:
1ـ جامعیت قرآن مربوط به احکام دینى، یعنى حلال و حرام و اوامر و نواهى الهى، است. این دیدگاه به ابن عباس نسبت داده شده است.
2ـ جامعیت قرآن در بیان امور مربوط به هدایت مى باشد. بیش تر مفسّران و صاحب نظران عصر حاضر و برخى از مفسّران پیشین در باب قلمرو احکام و معارف قرآن، این قول را پذیرفته اند; مانند امین الاسلام در مجمع البیان، فخر رازى در تفسیر کبیر، سید محمود آلوسى در روح المعانى، ابوحیان اندلسى در بحر المحیط، سید قطب در فى ظلال القرآن، محمد عبده در المنار، ابن عاشور محمد بن طاهر در التحریر و التنویر، آیة الله مکارم شیرازى و آیة الله معرفت. این گروه از دانشمندان با توجه به قلمرو دین و هدف از نزول قرآن کریم، که آن را مربوط به امور هدایتى و دینى مى دانند، اطلاق آیات و جامعیت را قید مى زنند.
3ـ جامعیت قرآن در بیان علوم و معارف مورد نیاز پیامبر و امام(علیه السلام)(نظر مختار): بدون شک، قرآنى که در دست ماست، با دلالت لفظى، تمام امور دینى وهدایتى را شامل نمى شود، تا چه رسد به این که همه چیز را در برداشته باشد; مثلاً، در روایات آمده است که 124 هزار پیامبر از سوى خداوند مبعوث شده اند، اما نام و احوال تعداد اندکى از آن ها در قرآن کریم آمده است. قرآن کریم خود بر این مطلب اشاره دارد:
﴿ و رُسلاً قَد قَصصناهم عَلیکَ مِن قبلُ و رُسلاً لم نقصصُهم علیک ﴾ (نساء: 164 ) ; و پیامبرانى که آن ها را بر تو نقل کرده ایم و پیامبرانى را (نیز برانگیختیم) که ماجراى آن ها را بر تو حکایت نکرده ایم.
بنابراین، نمى توان پذیرفت که مراد از «کتاب» و «حدیث» در آیات مورد بحث، همین قرآن کریم با دلالت لفظى باشد و به اطلاق آیه نیز اخذ کرد. پس باید از اطلاق آیات دست برداشت، و یا پذیرفت که باطن قرآن یا قرآن موجود در لوح محفوظ مراد مى باشد، و یا مراد بیان اجمالى یا دلالت غیر لفظى است.
به نظر مى رسد باید تا حد امکان، تلاش شود ظاهر آیه حفظ گردد و اطلاق آن تقیید نشود، به ویژه با توجه به دلالت روایات متعدّد ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)بر جامعیت قرآن نسبت به همه چیز، که برخى قابل اعتمادند، مگر این که نتوان به هیچ وجه این اطلاق را حفظ کرد و مراد از «حدیث» و «کتاب»، قرآن نازل شده باشد.
بنابراین، براى اتخاذ موضع صحیح در مورد تفسیر آیات مربوط به جامعیت قرآن، مسائل متعددى از جمله مطالب ذیل، باید مورد بحث قرار گیرند: 1ـ مراد از «حدیث» در آیه 111 سوره «یوسف» و «کتاب» در آیه 89 سوره «نحل»، قرآن نازل شده بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است، یا قرآن موجود در لوح محفوظ و یا علم خداوند؟
2ـ جامعیت مورد نظر در این آیات کدام است؟
4
3ـ احکام و معارف جامع مورد نظر در این آیات، از ظاهر قرآن قابل استفاده است، یا از باطن آن؟
4ـ دلیل وجود بطن براى قرآن کدام است؟
5ـ آیا غیر از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) کسى مى تواند به معانى بطنى جامع قرآن نایل شود؟
ما دو مسأله اول را مورد بحث و بررسى قرار مى دهیم که در ضمن آن، پاسخ سؤالات دیگر نیزروشن مى شود.
3. مراد از «حدیث» و «کتاب» در آیات مربوط به جامعیت قرآن
چنان که پیش تر گفته شد، اتفاق نظر هست که مراد از «کتاب» در دو آیه 111 سوره «یوسف» و 89 سوره «نحل» قرآن عربى نازل شده و موجود در دست مسلمانان مى باشد. و این اتفاق نظر صحیح است; زیرا در آیه 111 سوره «یوسف»، سخن از دروغ نبودن قرآن و تصدیق کتاب هاى دیگر الهى است که در آیات متعددى، این دو مطلب در مورد قرآن کریم آمده است. در یک آیه، این دو وصف با هم آمده است، که مى فرماید:
﴿ و ما کانَ هذا القرآنُ اَن یفترى من دونِ اللّه و لکن تصدیقَ الّذی بین یدیهِ و تَفصیل الکتاب لا ریبَ فیهِ من ربِّ العالمینَ. ﴾ (یوسف: 37 )
اما در آیه 89 سوره «نحل» نیز خود آیه دلالت دارد بر این که مراد از «کتاب»، قرآن نازل شده است، نه آنچه در «امّ الکتاب» یا «لوح محفوظ» مى باشد; زیرا مى فرماید: «نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ.»
5
4. جامعیت قرآن به گستره علم حضرت(صلى الله علیه وآله)
پس از آن که ثابت شد مراد از «حدیث» و «کتاب» در آیات مورد بحث، همین قرآن کریم است، حال سؤال این است که آیا همه چیز در این قرآن، موجود است؟
ظاهر «تَفْصِیلَ کُلِّ شَىء» و «تِبْیانَاً لِکُلِّ شَىء» این است که قرآن کریم بیان کننده همه چیز است; زیرا «تفصیل» و «تبیان» به معناى «بیان» مى باشند. و معناى «کل شىء» هم روشن است. شواهد و دلایلى نیز وجود دارند براین که نمى توان اطلاق آیات مورد بحث را، به امور معنوى، هدایتى و احکام مقیّد ساخت و این بیان ویژه خود پیامبر است که قرآن بر او نازل شده و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)نیز مى توانند به ایشان برسند. این شواهد و دلایل
دو دسته اند: یکى دلایل و شواهدى که بىواسطه بر جامعیت قرآن دلالت دارند، و دیگرى دلایل و شواهدى که با ضمیمه امور دیگر، بر این مسأله دلالت مى کنند.
6
الف. شواهد و دلایل نقلى مستقل
سیاق آیه 89 سوره «نحل»: مى فرماید: ﴿ وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّة شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْء وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ. ﴾
از این آیه استفاده مى شود که مراد بیان جامع است; چون در آیه شریفه سخن از شهادت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به اعمال تمام امت هاست و این شهادت در صورتى ممکن است که آن حضرت به حقیقت تمام اعمال انسان ها آگاهى کامل داشته باشد و این آگاهى فقط با اتصال به منبع الهى میسّر مى شود. این که قرآن در ادامه مى فرماید: ﴿ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانَاً لِکُلِّ شَىء ﴾، گویى این بخش از آیه دلیل بر توانایى حضرت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله بر شهادت به اعمال تمام امّت هاست و مى خواهد بگوید: به واسطه این کتابى بر که تو نازل شده و بیان هر چیز است، تو مى توانى به حقیقت اعمال و نیت همه انسان ها آگاه شده و روز قیامت شهادت بدهى.
مضمون این آیه شریفه در مورد شهادت حضرت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به تمام امت ها، در آیه دیگر نیز آمده است:
﴿ فکیفَ اِذا جئنا مِن کلِّ امّة شهیداً و جئنابِکَ على هؤلاء شهیداً ﴾ (نساء: 41 ) ; پس چگونه است حالشان آن گاه که از هر امّتى گواهى آوریم و تو را بر آنان گواه گیریم؟
در آیه دیگر، علاوه بر شهادت حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بنابه روایاتى که در تفسیر آن آمده، به شهادت ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)نیز اشاره شده است:
﴿ و کذلکَ جعلناکُم امّةً وسطاً لِتکونوا شهداءَ على النّاسِ و یکون الرسولُ علیکم شهیداً ﴾ (بقره: 143 ) ; بدین گونه، شما را امّت میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد.
علاوه بر این که از خود آیه استفاده مى شود مراد از «امّت وسط» تمام امّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیستند به علت این که این شهادت نیاز به آگاهى ویژه دارد، روایات نیز دلالت دارند بر این که مراد از «امّت وسط»، ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) هستند. حضرت امام باقر(علیه السلام) در تفسیر «امة وسطاً» فرمود: ما امّت وسط و شاهدان خدا بر مردم هستیم.»
این که در قرآن کریم آمده است:
﴿ فسیرىَ اللّهُ عملَکم و رسولُه و المؤمنون ﴾; (توبه: 105 ) ; به زودى خدا و پیامبر او و مؤمنان در کردار شما خواهند نگریست.
بر خلاف آنچه گفته شد دلالت ندارند; زیرا: اولاً، در روایت آمده است که امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
«الْمُؤْمِنُونْ هُمْ الْأَئِمَة.»
ممکن است منظور ایشان بیان مصداق انحصارى براى آیه باشد، نه یکى از مصادیق.
ثانیاً، در این آیه شریفه (توبه: 105) سخنى از شهادت به میان نیامده و خطاب به عده خاصى است، و شاید مراد دیدن افعال منافقان و پى بردن به نفاق آن هاست، ولى آیات شهادت، به ویژه آیه 89 سوره «نحل» مربوط به قیامت و اعمال تمام مردم است.
ثالثاً، بر فرض که برخى از مؤمنان بتوانند در قیامت شهادت بدهند، ولى شهادت آن ها بر برخى اعمال بعضى افراد است، نه تمام اعمال همه انسان ها که براى ائمّه اطهار(علیهم السلام) از آیات شهادت استفاده مى شود.
7
این شهادت گرچه در قیامت صورت مى گیرد، ولى تحمّل آن در دنیاست; زیرا قرآن کریم در حکایت از حضرت عیسى(علیه السلام)مى فرماید:
«تا وقتى در میانشان بودم، بر آنان گواه بودم. پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چیز گواهى.» (مائده: 117)
روایات: روایات متعددى از ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) در مورد قلمرو قرآن کریم و تفسیر آیات مربوط به جامعیت آن در کتب روایى و تفسیرى نقل شده که 19 روایت در تفسیر نورالثقلین، ذیل آیه 89 سوره «نحل» آمده است که 9 تاى آن ها در اصول کافى نیز آمده و دست کم پنج تا از آن ها صحیح السند بوده و در مجموع، بر جامعیت قرآن دلالت دارند. این روایات را به سه دسته مى توان تقسیم کرد:
دسته اول: روایاتى که فقط از آن ها استفاده مى شود خبر گذشته و آینده، بیان همه چیز و یا خبر آسمان ها و زمین در قرآن کریم وجود دارد، ولى در هیچ کدام به عالمان آن اشاره نشده است. از میان 19 روایت موجود در نورالثقلین، روایت 175، 176، 187، 190 از این قسمند; مثلاً، در روایت 176 با سند صحیح از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:
«خداوند بیان همه چیز را در قرآن نازل کرده است. قسم به خدا، چیزى که بندگان به آن نیاز دارند، فروگذار نشده است، تا کسى نگوید: "اگر فلان چیز در قرآن نازل مى شد"، مگر اینکه خداوند آن را نازل کرده است.»
دسته دوم: روایاتى که اشاره دارند، همه چیز در کتاب و سنّت آمده است. روایات 178 و 184 که هر دو صحیح السندند از این قسم مى باشند. در روایت 184 راوى مى گوید: از امام کاظم(علیه السلام)پرسیدم: آیا واقعاً همه چیز در کتاب و سنّت موجود است، یا مردم چنین مى گویند؟
حضرت فرمودند: «بله، همه چیز در کتاب خدا و سنّت پیامبرش هست.»
در بحث آینده خواهد آمد که از قراین و دلایل نقلى مى توان استفاده کرد که منبع سنّت نیز قرآن است.
دسته سوم: این دسته تعداد بیش ترى از روایات را شامل مى شود و به نحوى اشاره دارد که بیان همه چیز در قرآن کریم، به ویژه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)است. روایات 172، 173، 174، 177، 179، 180، 181، 182، 183، 185، 186، 187، 189، از این قسم بوده و روایات 182 و 183 صحیح السند هستند; مثلاً، در روایت 177 آمده است: هر چیزى که امّت به آن نیاز دارد خداوند در قرآن کریم فرو فرستاده و براى پیامبرش بیان فرموده است.
از این روایت استفاده مى شود که جامعیت قرآن علاوه برنزول، نیاز به بیان هم دارد و این بیان مخصوص پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)است.
از روایت 183 استفاده مى شود ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) نیز به معناى جامع قرآن آشنا هستند. با سند صحیح از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:
«خبر گذشته و آینده و تفصیل (وقایع) حال در کتاب خداست و ما آن را مى دانیم.عقول مردم به این معارف جامع قرآن نمى رسد.»
8
و در روایت 189 امام صادق(علیه السلام)مى فرماید:
«اگر از آنچه در قرآن است، براى شما خبر دهم، تعجب مى کنید.»
و در بخشى از روایت طولانى از امام کاظم(علیه السلام) در مورد علم پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)و انبیاى الهى و ائمّه(علیهم السلام)که در اصول کافى و بصائر الدرجات نقل شده، آمده است:
«خدا در کتابش مى فرماید: "و اگر قرآنى بود که کوه ها روان مى شد یا زمین بدان قطعه قطعه مى گردید یا مردگان به سخن در مى آمدند."(رعد: 31) ما وارث آن قرآن هستیم. علاوه بر آنچه خدا براى پیامبران گذشته اجازه فرموده، (علومى که به آن ها داده است) همه این ها را خدا در قرآن براى ما مقرّر فرموده است. همانا خدا مى فرماید: "هیچ نهانى در آسمان ها و زمین نیست، جز این که در کتابى آشکار است." (نحل: 75) و باز مى فرماید: "پس این کتاب را بر بندگان خود، که آنان را برگزیده بودیم، به میراث دادیم." (فاطر: 32) و ماییم کسانى که خداى ـ عزّوجلـ انتخابمان کرده و این کتاب را، که بیان همه چیز در آن است، به ارثمان داده است.»
9
ب. دلایل و شواهد غیر مستقل
جامعیت علم پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام): شواهد و دلایل نقلى و عقلى متعددى دلالت دارند بر این که پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)از علوم گسترده اى برخوردارند که شامل تمام ممکنات مى شود. از جمله آن دلایل عبارتند از:
الف) دلایل نقلى:
آیه اول: ﴿ و ما یَعلمُ تأویلَهُ الاّ اللّهَ و الراسخونَ فِى العلمِ ﴾ (آل عمران: 7 ) ; تأویل قرآن را جز خدا و ریشه داران در علم، کسى نمى داند.
مفسّران در مورد مستأنفه یا عاطفه بودن واو در آیه شریفه، اختلاف نظر دارند. به نظر مى رسد واو عاطفه است و فقط طبق همین فرض مى توان از آیه براى بحث استدلال آورد. «رسوخ» به معناى «ثبات» است و راسخان در علم کسانى هستند که دانش آن ها ثبات داشته، تزلزل و تبدّل در رأى و علم آن ها مطابق با واقع است و با توجه به این که الف و لام در «العلم» براى جنس است، اینان در تمام قلمرو علم، ثبات رأى داشته، در هیچ بخش از دانش تزلزل ندارند; یعنى راسخ در مطلق علم هستند.
در روایات متعددى آمده است که راسخان در علم حضرت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)هستند; از جمله از برید بن معاویه از صادقین(علیهما السلام)نقل شده که درباره «و ما یعلم تَأْوِیْلَهُ اِلاّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلَمِ» فرموده اند:
«رسول خدا بالاترین ریشه داران در علم است. خداوند همه آنچه فرستاده از تأویل وتنزیل به او تعلیم داده است. خداوند چیزى را که علم تأویل آن را به پیامبر نیاموخته باشد، بر وى فرود نیاورده است و همه آن را اوصیاى پس از او مى دانند.»
و نیز حضرت على(علیه السلام)فرموده اند: «کجایند کسانى که پنداشتند آنان ریشه داران در علم هستند نه ما، چه دروغ و ستمى که بر ما مى رانند؟ (زیرا) خداوند ما را بالا برده، آن ها را فرو گذاشته، به ما عطا کرده و آنان را محروم گذاشته، ما را (در حوزه عنایت خود) داخل کرده و آنان را بیرون کرده است.»
آیه دوّم: ﴿ یقولُ الذینَ کفروا لَست مرسلاً قُل کفى بِاللّه شهیداً بینی و بینکم و مَن عِندهُ علمُ الکتابِ﴾ »;(رعد: 43) و کسانى که کافر شده اند، مى گویند: تو فرستاده نیستى. بگو: کافى است خدا و آن که نزد او علم کتاب است میان من و شما گواه باشد.
مراد از «کتاب» در این آیه، قرآن است و نیز در روایات متعددى آمده است: مراد از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» حضرت على(علیه السلام) مى باشد; از جمله در روایت حسن از برید بن معاویه از امام صادق(علیه السلام)در بیان مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ اَمُّ الْکِتابِ» فرموده اند:
«خدا از مَنْ عِنْدَهُ اُمُّ الْکِتابِ ما را قصد کرده و على پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)اول ما، افضل ما و بهتر ماست.
آیه سوّم: به گواهى آیات قرآن، خداوند پیامبران خویش را به سلاح علم و دانش مجهّز مى کرده است; از جمله:
﴿ و علّم آدم الاسماءَ کُلَّها ثُمَّ عرضَهم علىَ الملائکةِ فقال اَنبئونی بأسماء هؤلاءِ اِن کُنتم صادقینَ... ﴾ (بقره: 21ـ32 ) ; و ]خدا[ همه ]معانى [نام ها را به آدم آموخت، پس آن ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گویید، از اسامى این ها به من خبر دهید.
10
در مورد این «اسماء»، که علم به آن بزرگ ترین موهبت الهى براى حضرت آدم(علیه السلام) و منشأ فضیلت و افتخار او و شایستگى براى مقام «خَلیْفَةُ الْلهىِ» شد، مفسّران سخن بسیار گفته اند و پرونده این بحث همچنان گشوده است; چنان که بسیارى از مفسّران گفته اند: منظور از «اسم» در این جا مسمّى است; یعنى خداوند جمیع علوم مربوط به آنچه در زمین و آسمان است و خواص و منافع آن ها، همه را به حضرت آدم(علیه السلام)تعلیم داد و بدین سان، آدم(علیه السلام)به تمام اسرار عالم آشنا شد. امام صادق(علیه السلام)در مورد اسمائى که خدا به حضرت آدم(علیه السلام) آموخت، فرموده اند:
«منظور تمام زمین ها، کوه ها، درّه ها و بستر رودخانه است.»
سپس حضرت به فرشى که زیر پایش گسترده بود، نظر افکند و فرمود:
«حتى این فرش هم از امورى بود که خدا به آدم تعلیم داد.»
این تعبیر نشان مى دهد که حضرت آدم(علیه السلام) به تمام حقایق عالم آگاه بوده است. علّامه طباطبائى در تفسیر این آیات شریفه، بیان قابل توجهى دارد که حاصلش چنین است:
اولاً، تعبیرى که در آیه به کار رفته، مشعر بر این است که «اسماء» یا مسمّاهاى اسمائى که خدا به حضرت آدم(علیه السلام) تعلیم داد، یک سلسله موجودات زنده و صاحب شعور و از نظر پنهان بوده اند. البته آگاهى حضرت آدم(علیه السلام) بر اسماء مثل اطلاع ما از نام هاى اشیا نبوده است; زیرا در این صورت، فرشتگان هم مى دانستند و اطلاع از آن ها فضیلتى به حساب نمى آید، بلکه آن علمى همراه با کشفِ حقیقت آن ها بوده است.
ثانیاً، این اسماء مفهوم عام و گسترده اى دارد که «کلّها» به آن اشاره مى کند.
ثالثاً، ذکر ضمیر جمع مذکر دلیل بر این است که تمام آن ها داراى حیات و علم بوده اند و در عین حال، تحت حجاب عالم غیب قرار داشتند. بنابراین، نتیجه مى گیریم این ها همان چیزى هستند که در آیه 21 سوره «حجر» آمده اند که مى فرماید:
﴿ و اِن مِن شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزِّلَه اِلاّ بقدر معلوم ﴾; خزائن همه چیز نزد ماست و ما جز به مقدار معلومى آن را فرو نمى فرستیم.
از این آیات استفاده مى شود که خداوند تمام حقایق جهان را به حضرت آدم(علیه السلام)تعلیم داد. بنابراین، حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)، که اشرف مخلوقات است و کتابش خاتم کتب الهى مى باشد، باید به تمام این حقایق آگاهى کامل داشته باشد. از خود حضرت نقل شده است که فرمود:
«خداوند بهتر از من و گرامى تر از من، نزد خویش خلق نکرده است.»
در حدیث صحیحى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:
«خداى متعال چیزى به پیامبران عطا نکرده، مگر آن را به حضرت محمّد داده است.»
در مورد حضرات ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) نیز روایات اشاره دارند که علم حضرت آدم(علیه السلام) را به ارث برده اند; از جمله فضیل بن یسار از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود:
11
«علمى که با حضرت آدم پایین آمد، نرفت، بلکه به ما ارث رسید و على(علیه السلام)عالم این امّت است. عالمى از ما نمى میرد، مگر این که کسى که همانند او یا آنچه خدا بخواهد مى داند، جانشین او مى شود.»
و نیز 18 روایت در بصائر الدرجات آمده به این مضمون که ائمّه اطهار(علیهم السلام)علم تمام پیامبران و فرشتگان را مى دانند; از جمله امام صادق(علیه السلام)فرموده است:
«خداوند دو علم دارد: علمى که مخفى است و کسى غیر از خودش نمى داند، که بداء از آن است، و علمى که به پیامبران و فرشتگان آموخته است، و ما آن را مى دانیم.»
و نیز خود پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است:
«خداوند علم و فهم مرا به ذریه و اوصیاى من داده است.»
آیه چهارم: ﴿ آتَیْناهُ حُکْمَاً وَ عِلْمَاً ﴾ (یوسف: 22 ) ; به او حکم و علم دادیم.
با توجه به بیان فضل خداوند براى پیامبر خود و برترى او نسبت به دیگران و نکره بودن حکم و علم در آیه، که دلالت بر بزرگى آن دو دارد، گستردگى دانش پیامبر استفاده مى شود.
شبیه این تعبیر در مورد چندین پیامبر در آیات دیگر آمده است; از جمله: قصص: 14 در مورد حضرت موسى(علیه السلام) و انبیاء: 79 در مورد حضرت داود و سلیمان(علیهما السلام) و انبیاء: 74 در مورد حضرت لوط(علیه السلام) و یوسف: 22 در مورد حضرت یوسف(علیه السلام) و نیز در مورد بعضى از دیگر انبیاى الهى با تعبیرهاى گوناگون دیگر این حقیقت بیان شده است. طبق روایاتى که قبلاً ذکر شد، حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)تمام علوم انبیاى الهى را دارا هستند; آیاتى که نوعى از علوم را براى انبیاى الهى ثابت کرده اند، در مورد حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) نیز صدق مى کنند.
ب) دلایل عقلى
دلیل اول: رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اطهار(علیهم السلام)اقتضا دارد علوم گسترده اى داشته باشند. گرچه علم آن ها به برخى امور دنیوى به طور مستقیم مربوط به هدف رسالت و امامت نیست، ولى این هدف (رسالت و امامت) فقط با اعتماد مردم به نبى و امامو اعتقاد به حقّانیت هر آنچه مى گویند، حاصل مى شود; زیرا مشاهده هر نوع اشتباهى از پیامبر و امام موجب شک نسبت به اصل رسالت او مى شود و چیزى باقى نمى ماند، مگر آن که علامت سؤال روى آن مى نشیند و براى مردم این سؤال ایجاد مى شود: آیا این تکالیفى که از سوى خداوند حکایت مى کند، وظایف واقعى الهى ماست؟ اگر پیامبر در مجالى اشتباه کرد، به چه دلیل در مجال دیگر اشتباه نخواهد کرد؟ این شک و تردید موجب سلب اعتماد مردم به نبى و در نتیجه، نقض غرض بعثت مى شود. و نقض غرض از حکیم قبیح است و محال است از خداى حکیم صورت بگیرد.
گرچه تفکیک مصونیت در امر وحى و حکومت با امور دیگر عقلاً ممکن است، ولى این امر فقط براى انسان هاى واقع بین و صاحب نظر آسان است و عامّه مردم، که بیش تر مخاطبان انبیاى الهى را تشکیل مى دهند، نمى توانند این دو مجال را از هم جدا نگاه کرده و خطا در یکى را به دیگرى سرایت ندهند. پس عقل حکم مى کند براى این که هدف بعثت انبیا حاصل شود، باید از پیامبر اشتباهى سر نزند. و این امر در صورتى ممکن است که نبى و امام به نحوى با منبع علم الهى متصل باشند، تا اگر از امورى مورد سؤال واقع شدند، بتوانند جواب صحیح بدهند; چرا که جواب ندادن و اظهار عدم آگاهى نسبت به جوابِ سؤال هایى که از نبى و امام مى شود، در پذیرش حرف هاى دیگر آن ها از سوى مردم مؤثر است. در برخى روایات به این مطلب اشاره شده است; مثلاً، از امام صادق(علیه السلام) در روایت صحیحى نقل شده که پس از بیان وجوب اطاعت ائمّه اطهار(علیهم السلام)فرمودند:
12
«مپذیرید که خداى تبارک و تعالى اطاعت اولیاى خودش را بر بندگان واجب کند، سپس اخبار آسمان ها و زمین را از ایشان بپوشاند و اصول علم را نسبت به سؤالاتى که از ایشان مى شود و مایه قوام دین مردم است، از آن ها قطع کند.»
غالب محققان شیعه نیز معتقدند که پیامبر علاوه بر عصمت از گناه، نباید در هیچ امرى اشتباه کند. خواجه نصیر الدین طوسى معتقد است: براى این که نسبت به نبى وثوق پیدا شود و غرض بعثت حاصل گردد، لازم است داراى مقام عصمت و هوش و ذکاوت و قوّت رأى بوده و ابداً سهو نکند، به ویژه حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) که خاتم پیامبران و کتابش حاکم بر کتاب هاى دیگر الهى است.
دلیل دوم: اضافه بر همه آنچه گفته شد، کمال وجودى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)که انسان کامل هستند، شایسته است که چیزى از ممکنات خارج از علم آن ها نباشد.
امام خمینى در این زمینه مى نویسند: «درک نبى از حقایق ماوراى عالم حسّى و مادى نامحدود و تابع شرایط ویژه است، و خداوند حقایق عالم را طبق آنچه هست، بر پیامبر خودش نشان داده است.»
قرآن منبع علم پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام): چنان که برخى از مفسّران و علماى اسلامى گفته اند و از روایات نیز استفاده مى شود، منبع اصلى احادیث پیامبراکرم و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)همان قرآن کریم است که با استنطاق ویژه اى، احکام و معارف آن را استنباط کرده، بیان نموده اند. همان گونه که در بررسى روایات جامعیت ذیل آیه 89 سوره «نحل» گذشت، قسم سوم از اقسام سه گانه آن روایات، که بیش ترین تعداد بود، دلالت داشت بر این که ائمّه اطهار(علیهم السلام)اگر خبر آسمان ها و زمین را مى دانند، آن را از قرآن مى فهمند. علاوه بر آن ها، روایات دیگرى دلالت دارند که منبع انحصارى علم ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)قرآن است. امام باقر(علیه السلام)فرموده اند: «وقتى در مورد چیزى سخن گفتم، از من بخواهید که از قرآن جواب دهم.»
و در روایت دیگرى که از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: آیا نزد شما از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)غیر از وحى چیزى وجود دارد یا نه، حضرت فرمودند:
«لا وَالذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلْنَسَمَةَ، اِلاَّ اِنْ یُعْطِى عَبْدَاً فَهْمَاً فِى کِتابِهِ»; نه، قسم به کسى که دانه را شکافت و آدمى را آفرید، مگر این که فهم کتابش به بنده اى داده شود.
علّامه طباطبائى پس از نقل حدیث اخیر مى گوید: «این از غرر احادیث است و کم ترین دلالتش این است که آنچه از معارف عجیب صادر از مقام علمى امام(علیه السلام)که عقل ها را متحیّر مى سازد، از قرآن مى باشد.»
4. باطنى بودن معارف جامع قرآن و اختصاص آن به پیامبر(صلى الله علیه وآله)و امام(علیه السلام)
چنان که بیان شد، از ظاهر قرآن کریم با دلالت لفظى، تمام احکام و معارف دین قابل استفاده نیست، چه رسد به معارف جامع مورد نظر. بنابراین، جامعیت قرآن مربوط به باطن قرآن است. بدون شک، یکى از ویژگى هاى قرآن کریم این است که داراى «ظهر» و «بطن» مى باشد; یعنى افزون بر معانى که از ظاهر واژگان و معانى لغوى آن استفاده مى شود، معانى ژرف تر و پنهان ترى نیز در عبارت وحى نهفته است:
13
حرف قرآن را بدان که ظاهرى است زیر ظاهر باطن بس قاهرى است
زیر آن باطن یکى بطن سوم که در او گردد خردها جمله گم
بطن چهارم جز نبى خود کس ندید جز خداى بى نظیر و بى ندید
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است که نقوشش ظاهر و جانش خفى است.
در خود قرآن کریم واژه «بطن» یا «باطن» درباره قرآن کریم و مفاهیم آن به کار نرفته است و آیه اى به صراحت، از وجود باطن براى قرآن کریم خبر نمى دهد، ولى از برخى آیات با ضمیمه روایات یا مقدّماتى، مى توان استفاده کرد که احکام و معارف آن منحصر در آنچه از ظاهر استفاده مى شود، نیست; زیرا استدلال به این آیات نیاز به بحث و بررسى تفصیلى دارد. در این جا، تنها به بحث روایى پرداخته مى شود:
1. روایات متعددى در کتب روایى شیعى و اهل سنّت از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)نقل شده اند که به خوبى دلالت دارد بر این که آیات قرآن کریم علاوه بر ظاهر، داراى بطونى است. در ذیل به چند نمونه اشاره مى شود: از حضرت على(علیه السلام)نقل شده است که حضرت فرمودند:
«از حضرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم، مى فرماید: "آیه اى از قرآن نیست، مگر براى آن ظاهر و باطنى است".»
و نیز امام کاظم(علیه السلام) از آن حضرت نقل کرده اند که درباره قرآن فرمودند: «لَهُ ظَهْرُ وَ بَطْنٌ»; براى قرآن، ظاهر و باطنى است.
از بعضى روایات دیگر استفاده مى شود قرآن کریم بطون متعددى دارد. براى نمونه، جابر جُعفى از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت فرمودند: «اِنَّ لِلْقُرآنِ بَطْناً وَ لِلْبَطْنِ بَطْنٌ وَ لَهْ ظَهْر وَ لِلظَّهرِ ظَهْرٌ»; براى قرآن باطنى است و براى باطن، باطنى دیگر، و قرآن ظاهرى دارد و ظاهرش ظاهرى دیگر.
گرچه در برخى تفاسیر از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است قرآن هفتاد بطن دارد، اما در کتب روایى معتبر، چنین روایتى یافت نشد.
وجود بطن براى قرآن کریم، مورد اتفاق همه مذاهب و اندیشمندان اسلامى است، گرچه در مراد و معناى آن اختلاف است و در روایات نیز معانى مختلفى براى آن ذکر شده. پس مى توان اصل وجود بطن براى قرآن را از مسلّمات فرهنگ اسلامى شمرد. تعدد روایاتى که در منابع روایى شیعه و اهل سنّت در این مورد نقل شده، به قدرى است که تواتر معنوى دارد و ما را از بررسى سندى روایات بى نیاز مى کند.
2. دسته اى از روایات فهم تمام ظاهر و باطن قرآن را منحصر به ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) مى کنند; از جمله طبق نقل صحیح، امام صادق(علیه السلام)فرمودند:
«غیر از اوصیا کسى نمى تواند مدعى شود که فهم تمام ظاهر و باطن قرآن را جمع کرده است.»
3. از دسته اى روایات استفاده مى شود که قرآن کریم داراى مراتبى است که بعضى از آن ها ویژه اوصیا و انبیاست; مثلاً، از امام حسین(علیه السلام)نقل شده است: «معارف کتاب خداوند به چهار گونه بیان شده است: عبارت و اشاره و لطایف و حقایق. عبارت آن براى مردم، و اشارتش براى خواص، و لطایف آن براى اولیا، و حقایق آن براى انبیاست.»
14
4. در برخى روایت آمده است که اهل بیت(علیهم السلام) سهم ویژه اى در قرآن دارند; از جمله، امام زین العابدین(علیه السلام)فرموده اند:
«نَحْنُ مَخْصُوصُونَ فِى کِتابِ اللّهِ»; ما ویژگان در مورد کتاب خدا هستیم.
نتیجه: با ضمیمه کردن دلایل دالّ بر جامعیت علم پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) به دلایل مربوط به منبع بودن قرآن براى علم و نیز روایات دالّ بر وجود بطن براى قرآن و اختصاص محتواى آن به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)، نتیجه مى گیریم که جامعیت قرآن کریم که در آیات و روایات به آن اشاره شده، مربوط به باطن قرآن بوده و به گستردگى علوم پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)و ویژه ایشان است. البته نحوه استفاده از این معارف از قرآن کریم توسط آن حضرات چنان اسرارآمیز است که ما هیچ راهى براى فهم آن نداریم، بلکه تعبّداً آن ها را مى پذیریم. البته ممکن است بعضى از این علوم بالفعل نباشند و هر وقت که بخواهند، آن را دریابند;
چنان که امام صادق فرمودند:
«اِنَّ الاْمِامَ اِذا شاءَ اِنْ یَعْلِمَ عَلِمَ»; امام هر وقت بخواهد بداند، مى داند.
بنابراین، جامعیتى که آیات مورد بحث و روایات براى قرآن ثابت مى کنند، ویژه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)است.
ابوعلى فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان، ج 7ـ8، ص 65
همان، ج89، ص91; ونیزابى نصرمحمّد بن مسعود العیاشى، تفسیر العیاشى، ج 1، ص 12
ر.ک: محى الدین عربى، رحمة من الرحمن فى تفسیر و اشارات القرآن، ج2، ص 77ـ 78 / جلال الدین السیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 4، نوع 65، ص 33
ابوحامد غزالى، جواهر القرآن، ص 8; اما غزّالى در احیاء العلوم معتقد است که درقرآن کریم به اصول و کلیات علوم اشاره شده است. ر.ک: همو،احیاءالعلوم،ج1، ص 289
محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 12، ص 334
ر.ک: عبدعلى جمعة عروسى حویزى، پیشین، ج3، ص74ـ74، که 19 روایت مى باشد.
ابى على فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 6 ـ 5، ص 416 و ص 585
ر.ک: عبدعلى جمعه عروسى حویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 74 ـ 77
ر.ک: محمّد بن عبدالرحیم النهاوندى، تفسیر القرآن و تبیین الفرقان، ج 1، ص 28 / عبدالله جوادى آملى، کیهان اندیشه، ش 39، سال 7، ص 32; در مورد سخنان حضرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)ر. ک: جلال الدین السیوطى، معترک الاقران فى اعجاز القرآن، ص 13 که از قول شافعى آمده است: «جمیع آنچه امّت مى گوید شرح سنّت و سنّت شرح قرآن است وتمام آنچه نبى به آن حکم کرده از قرآن کریم فهمیده است.»
براى حضرات معصوم(علیهم السلام) منابع علمى دیگرى نیز ذکر شده است، ولى به نظر مى رسد قرآن طرق رسیدن به آن منابع است. ر.ک: ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 7، مبحث منابع پیامبران/احمد مطهرى و غلامرضا کاردان، علم پیامبر و امام در قرآن.
جلال الدین مولوى، مثنوى معنوى، دفتر سوم
15
براى اطلاع از بررسى روایات بطن، ر.ک: على اکبر بابائى، «باطن قرآن»، معرفت، سال هفتم، ش 24، پاییز 1377 / محمدکاظم شاکر، روش هاى تأویل قرآن، ص 87ـ97 / سید حیدر علوى نژاد، «ظاهر و باطن قرآن در گسترده روایات»، فصلنامه پژوهش هاى قرآنى، 5ـ6، (بهار 1375)
محمد بن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، کتاب «الحجة» باب «ان الائمه اذا شاؤوا ان یعلموا علموا»، ح 1، ص 38; احتمال دیگرى در حدیث این است که «علم» مجهول از باب تفعیل باشد. ر.ک: محمد باقر مجلسى، مرآة العقول، ج 3، ص 118.
حسین بن روح الصفار القمى، بصائر الدرجات، ج 11، ص 63 / عبدعلى جمعه عروسى حویزى، پیشین، ج 1، ص 133 ـ 135
همان، ص109،ح2; تمام احادیث باب 21 از جزء 2 قریب به این مضمون هستند.
محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 3، ص 73
حسین بن روح الصفار القمى، پیشین، ج 4، ص 120
ر.ک: محمد حسین طباطبائى، پیشین، ج 7، ص 81 و 129 / عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ص 224 ـ 226 / محمد بن محمد زمخشرى، الکشاف فى تفسیر القرآن، ج 2، ص 21 و 31
ر.ک: ابى على فضل بن الحسن الطبرسى، پیشین، ج2، ص353
محمدبن جریرطبرى،جامع البیان فى تفسیرالقرآن،ج14،ص 90
ر.ک: محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 323 ـ 324
ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 1، ص 76
محمد بن عبدالرحیم نهاوندى، نفحات الرحمن، ج 1، ص 28
محمد حسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 118 ـ 117
حسین بن روح الصفار قمى، پیشین، ص 116
عبد على جمعة عروسى حویزى، پیشین، ج 1، ص 714، حدیث 66
محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 90
عبد على جمعه عروسى حویزى، پیشین، ج 2، ص 262 ح 320
محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1 کتاب «الحجة»، باب «ما جمع القرآن کله الاّ الائمه(علیه السلام)»، حدیث 6 ص 333
امام خمینى، مصباح الهدایة، ص 61 ـ 71 / شبیه این سخن در کتب دیگرى نیز آمده است; مانند: سیدحیدر آملى، تفسیر محیط الاعظم، ج 1، ص 32 / صدرالمتألّهین، تفسیر القرآن الکریم، ج 2، ص 342 / عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 7، ص 245
محمد بن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، کتاب «الحجة»، باب «انه لم یجمع القرآن کلّه الا الاوصیاء»، ح 2
ر.ک: محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، ج 4، احادیث 19495 تا 19501
ر.ک: جعفرسبحانى، الالهیات، ج3، ص20 و173/ همو، منشور جاوید، ج 10، ص 154
همان، ج 3، ص 74ـ 77 / احادیث 172 ـ 190 از شماره 176 ـ 184 در اصول کافى، ج 1 باب «الردّ الى الکتاب والسنة...» ص 59 ـ 60 نیز آمده است.
احمد بن محمد بن على المقرى الفیوصى، المصباح المنیر، ج 1، ص 274
نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 144
ر.ک: محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 11، ص 426
16
ر.ک: ابوطاهر یعقوب فیروزآبادى، تنویر المقباس عن تفسیر ابن عباس، ص 229; جلال الدین سیوطى نیز شبیه همین مطلب را در الدرالمنثور، ج 4، ص 589 دارد.
در مورد دروغ نبودن قرآن، ر.ک: هود: 13، و به تصدیق بودن قرآن در بیش از16آیه، اشاره شده است:ازجمله: بقره: 41 و 89 / احقاف: 12.
ر.ک: محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 323 ـ 334
ر.ک: علامه حلّى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن حسن زاده آملى، ص 349
مانند «و ما یعلم تأویله الا اللّه والراسخون فى العلم» (آل عمران: 7) با ضمیمه روایتى از امام صادق(علیه السلام) که تأویل را به بطن تفسیر فرموده اند. ر. ک: حسین الصفار القمى، پیشین، ص 196، ح 7
محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 173، روایت 18، باب 1; این روایت، از امام صادق(علیه السلام) نیز نقل شده است.
مجموعه مقالات کنگره مبانى فقهى حضرت امام خمینى(قدس سره)، جامعیت شریعت، ج 10، ص 99ـ221
محمدبن حسن الشیخ الطوسى، التبیان فى تفسیر القرآن / محمودبن محمد بن محمد زمخشرى، پیشین، ج 2، ص 481 و 516
محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 3، ص 20، ح 5
محمد بن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، کتاب «الحجة»، باب «انّ الراسخون فى العلم هم الائمه(علیه السلام)»، حدیث 3
همان، ص 48
سید هاشم بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 270، ح 6
ر.ک: محمد بن حسین صفار قمى، پیشین، ص 216ـ 212 / ابى جعفر بن یعقوب کلینى، پیشین، ج1، کتاب «الحجة» باب «انه لم بجمع القرآن کلّه الّا الائمة(علیهم السلام)و انّهم یعلمون علمه کلّه»، ح 1 / محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 89، کتاب القرآن باب «انّ للقرآن ظهراً و بطناً و ان علم کل شى فى القرآن و ان علم ذلک کلُّه عند الائمه علیهم السلام و لا یعلمه غیرهم الّا بتعلیمهم.»
ر.ک: عبدالله جوادى آملى، پیشین، ج 1، ص 226 / محمد صادقى، الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنّة، ج 14 ص 448 / محمود رجبى، معرفت، سال دوم، ش 2، مسلسل 6، ص 10 / صادق لاریجانى، انتظار بشر از دین غیر مطبوع، ص 157
محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، کتاب «الحجة»، باب «ان الائمه ورثوا علم النبى و جمیع الانبیاء و الاوصیاء» ح 7، ص 327
ر.ک: محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 7
محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 14، ص 277
محمد محمدى رى شهرى، پیشین، ج 4، ص 3202 حدیث 19813
محمدبن یعقوب، پیشین، ج 1، کتاب «الحجة»، باب «إنّ الائمة یعلمون علم ما هو کان و ما کائن و ما یکون»، ج 4 / در بصائر الدرجات، جزء 3، باب 5 نیز چندین حدیث بر این مضمون آمده است.
محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمة، ج4، ص 3202، حدیث 1989
ر.ک: محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 7، ص 328
محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 349
نظر شما