پدیدارشناسی تجربه دینی
متن پیشرو، بخش دوم از مقاله «دیدار در اپوخه» است که پیش از این در سایت منتشر شده و از قسمت لینکهای پیوست قابل دسترسی است:
همانند پیک ارزشمند است خاطر نشان سازیم که حتی اگر توصیف یک تجربه دینی از واژگانی نسبتا نظری یا متافیزیکی استفاده کند -و نه این که صرفا زبان احساسات را به کار برد- باز هم نمیتوان نتیجه گیری کرد که این یک تفسیر از یک تجربه است و نه تلاشی برای بیان محتوای پدیدارشناختی آن.
از سوی دیگر بعضی از مفسران در تضاد با مطلب فوق استدلال میکنند که معنای خداباورانه یک تجربه نمیتواند مستقیما در پدیدارشناسی آن معین شود زیرا «خدا هست» یا «خدا قدیر است»، هرگز نمیتواند بخشی از پدیدارشناسی یک تجربه باشد بلکه باید در تفسیری از پدیدارشناسی وجود داشته باشد. در اینجا هر موضعی هم که اختیار کنیم تصدیق این امر ضروری خواهد بود که ما در تجربه حسی متعارف عموما بدون استنتاج یک فرد را میشناسیم به عبارت بهتر از مجموعهای از احساسهای تفسیر شده آغاز میکنیم وسپس استنتاج میکنیم که حضور این شخص به طور خاص بهترین تبیین برای این پدیدهها خواهد بود.
بعضی از محققان دیگر، از تمایز میان تجربه و تفسیر در عرفان خداباورانه به طور خاص استفاده کردهاند و در این مورد اظهار نظر میکنند که تجربههای عرفانی خداباورانه دارای همان محتوایی هستند که تجربههای غیر خداباورانه و این تجربههای عرفانی خداباورانه تنها به گونهای متفاوت تفسیر و گزارش میشوند زیرا در تمامی موارد، تجربه عرفانی، تجربه «وحدت تمایز نیافته» است (استیس 1961،ص236). بعضی دیگر از محققان هم دچار تردید و شگفتی هستند از اینکه «آنچه نمایان میشود حالتی از آگاهی محض میباشد، «محض» به این معنا که این آگاهی، آگاهی از محتوای تجربی نیست، این آگاهی، هیچ محتوایی جز خودش ندارد» (استپس ص86). معرفی و بیان چنین تجربههایی بر حسب این شرایط اغواکننده و گمراهکننده است زیرا نسبت دادن یک محتوای پدیدارشناختی به یک تجربه، احتمالا متضمن یک ساختار سوژه-ابژه است (یعنی متضمن تبیین اینکه ابژه برای سوژه تجربه چگونه به نظر میرسد) و به این ترتیب درتعارض و تضاد با محتوای مذکور و یگانه تجربه عرفانی درونگرا قرار گیرد.
بعضی از مفسران دیگر، این ایده و تصور را رد میکنند که در سنتها، عرفا دارای تجربههایی هستند که به طور سوبژکتیو یکسانند اما به گونهای متفاوت گزارش میکنند. آنها در تضاد با ایده و تصور فوق بیان میکنند که مقولاتی که در یک سنت ایمانی وجود دارند، نه تنها در شیوه گزارش تجربهها بلکه در آشکار کردن ویژگی خود تجربه، تفاوت ایجاد میکنند.
هیک استدلال میکند که تجربههای دینی بر طبق مجموعهای از مفاهیم دینی ساخته میشوند که مختص به سنت هستند. از این لحاظ، تمام سنتهای ایمانی عمده شیوهای برای مواجهه با یک واقعیت دینی واحد و نهایی ارائه میکنند اما مسیحیان با این واقعیت در حالت و جلوه تلتیث مواجه شده، در حالی که هندوها با آن به شکل برهمن رو به رو میشوند و... .
هیک میداند که بحث و دغدغه طرفداران سنتهایایمانی گوناگون این نیست که تجربهای را در اختیار داشته باشند -که اگر چه محتوای پدیدارشناختی آن در سنتها یکسان و یگانه است اما به طور متفاوت تفسیر و گزارش میشود -بلکه بحث و دغدغه این است که مفاهیم خاص سنت (همانند مفاهیم تثلیث و برهمن) در محتوای این تجربه وارد میشوند.
این تبیین از تجربه دینی و سهم و نقش نظریه در شکل بخشیدن به پدیدارشناسی تجربه دینی، به خوبی با دفاع هیک از روایت تکثرگرایانه از سنتهای ایمانی سازگار است. ازاین لحاظ، تمامی این سنتها تا جایی معتبر هستند که ابزاری را برای تجربه واقعیت دینی نهایی یا آنچه هیک «امر واقعی» مینامد مهیا کنند. همه سنتها در واقع به یکسان معتبرند به شرطی که وقتی به تجربه «امر واقعی» توجه کنیم، از محتوای نظریای که توسط سنت فراهم میآید صرف نظر کنیم، به عبارت دیگر، محتوای نظری چنین تجربههایی در هر مورد ناشی از فرهنگ با آموزش دینی فرد است و چنین محتوایی نمیتواند ویژگی ذاتی امر واقعی فینفسه را تعیین و توصیف کند. تعیین ویژگی ذاتی امر واقعی فراتر از قلمرو و پژوهش انسان است. پس باید تنها با نمودهای امر واقعی سر و کار داشته باشیم؛ نمودهایی که در فرهنگهای دینی متفاوتند.
البته این تصویر باعث این اعتراض میشود بنابراین، بهتر است به یک تبیین فرهنگی تقلیلگرایانه از تجربه دینی بسنده کنیم؛ یعنی اگر محتوای پدیدارشناختی تجربه دینی با تمام جزئیاتش به واسطه شرایط اجتماعی-دینی فرد تعیین شده باشد، آنگاه چرا نباید چنین تجربهای را صرفا یک محصول فرهنگی ندانیم و تصور کنیم که تحربه دینی دارای یک ارجاع فرهنگی است (اشتوبر1992).
به نظر نگارنده به جای تایید موضع کاملا لاادریگرایانه هیک در اینباره که امر واقعی فینفسه از تمام مقولات ما میگریزد و به این ترتیب نمیتوان آن را به عنوان امری فردی یا غیر فردی، واحد یا کثیر یا حتی خیر یا شر تلقی کرد، برای استحکام بخشیدن به این ادعا که تجربه دینی، انسان مومن را به یک واقعیت مستقل از ذهن مرتبط میکند، نیازمند نوعی اتحاد و همگرایی در میان سنتها در ارتباط با ماهیت واقعیتی هستیم که در چنین تجاربی آشکار میشود.
به نظر میرسد که با توجه به دلایل دینی، رویکرد هیک با مشکلاتی روبهرو باشد. همان طور که هیک خاطر نشان میسازد، بیشتر مومنان تصویری از امر قدسی را ترجیح میدهند که در سنت خودشان مطلوب و شایسته باشد (و نه اینکه این تصویر را صرفا شیوه متفاوتی از نمودار امر واقعی تلقی کنند) شاید بتوان گفت که چنین امری به لحاظ دینی طبیعی و ضروری است. اگر مومنان تصور کنند که نمادهای دینی و همچنین محتوای تجربه دینی آنها فاقد مرجعی نهایی است (به این دلیل که چنین نمادهایی صرفا با قلمرو و نمودها مرتبطند) آنگاه دچار تردید میشوند کهآیا این نمادها برای برانگیختن حیات دینی آنها کافیاند یا خیر.
اگر نمادهای دینی بهاین شیوه لاادریگرایانه تفسیر شوند و بنابراین اگر پدیدارشناسی تجربه دینی نتواند به هیچوجه ویژگی امر واقعی فینفسه را توصیف کند، آنگاه امر واقعی چگونه میتواند به گونهای آشکار و روشن، موضوع عشق و ایمان و نه صرفا موضوع سردرگمی و حیرت باشد؟
پس ملاحظات فلسفی در باب پدیدارشناسی تجربه دینی به نتایج کاملا متفاوتی منتهی میشود. به طور خلاصه میتوان پنج نظر متفاوت را به شرح ذیل بیان کرد:
1. تجربه دینی (حداقل در بعضی موارد محوری) دارای محتوای پدیدارشناختی نیست.
2. تجربه دینی محتوایی دارد که به هر جهت نمیتواند به سادگی به زبان درآید.
3. تجربه دینی دارای یک محتوای پدیدار شناختی است که میتواند توصیف شود زیرا مشابه با کیفیات «حسی» تجربه حسی متعارف است و بنابراین چنین محتوایی میتواند در مقولات نظری تفسیر شود.
4. تجربه دینی دارای یک محتوای پدیدارشناختی است که در شاکله نظری سنت ایمانی مربوط معین میشود واین شاکله همانند عدسیای عمل میکند که واقعیت دینی از طریق آن دیده میشود.
5. تجربه دینی دارای یک محتوای پدیدارشناختی است که هرگز به روشنی در معرض گفتمان عمومی و همگانی قرار نمیگیرد زیرا گزارشهایی که از چنین تجربههایی صورت میگیرند، نوعا بر معنای نظری ضمنی تجربه متمرکز هستند که بنا به این تبیین باید به دقت از محتوای پدیدارشناختی آنها مجزا شوند.
در نهایت لازم به ذکر است کهاین بحثها گاهی اوقات ویژگی نسبتا مفهومیای به خود میگیرند و گاهی اوقات به روشنی در مباحثی ریشه دارند که از مدارک و شواهد اسنادی بهره میگیرند.
همان طور که مشاهده کردیم جایگاه افراد دراین مباحث میتواند به خوبی در رویکرد آنها به این مباحث تفاوت ایجاد کند؛ از جمله بحث در اینباره که آیا تجربه دینی با مشکلانی که در توصیف محتوای پدیدارشناختی دارد بی اعتبار است و هم چنین آیا ما باید از یک تبیین کثرتگرایانه از سنتهای ایمانی با یک روایت غیر تقلیلگرایانه از تجربه دینی دفاع کنیم یا خیر.
منبع: هفته نامه خردنامه شماره 35
نویسنده : ابوالفضل مسلمی
نظر شما