موضوع : پژوهش | مقاله

نگاهى دیگر به ‏توضیحات و ترجمه قرآن کریم از بهاءالدین خرمشاهى

نویسنده : محمد حسن خزاعى

بتازگى قرآنى با ترجمه و توضیحات و واژه‏نامه از برادر فاضل و محقق آقاى بهاءالدین خرمشاهى به طبع رسیده که مایه روشنى چشم قرآن‏پژوهان شده است. معظم‏له در بخش پایانى که پیوستهاست تاریخچه ترجمه‏هاى قرآن مجید را از قدیمترین آنها تا به امروز شرح داده‏اند، و ضمن تجلیل از اکثر ترجمه‏هاى جدید خطاهاى آنها را برشمرده‏اند، با دقتى علمى لغزشها را بیرون کشیده‏اند و به درستى آیینه عبرتى براى مترجمان آینده دانسته‏اند.

این کوشش و پژوهش علاقه بنده کمترین را به مطالعه ترجمه و توضیحات زیادتر کرد، اما با تعجب آن را هم از خطا و سهو - مخصوصا در توضیحات - عارى ندیدم. پس با این هدف که چنین اثر گرانقدر و مهمى حتى‏الامکان از اشکال و ضعف خالى شود، بویژه که بحث و فحص درباره کلام‏الله است و در امر دین مسامحه روا نیست، از ابتدا تا انتهاى ترجمه و توضیحات قرآن کریم را مطالعه کردم، و آنچه به نظر قاصرم رسید یادداشت نمودم که به ترتیب صفحات ارائه داده مى‏شود. البته مدعى نیستم آنچه یافته و نوشته‏ام همه حاق‏واقع است‏یا اشکال دیگرى ندارد، یا آنچه به نظر بنده رسیده همه بى‏جواب است. اما آنچه خدمت آن برادر دانشمند عرض مى‏کنم این است که انگیزه‏اى جز غیرت دینى براى تحفظ قرآن مجید نداشته‏ام، و قصدى جز اصلاح ندارم: ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب (هود/88).

اکنون مى‏پردازیم به برشمردن اشکالهاى مهم:

1) صفحه 22: در آیه 142 لنعلم را ترجمه کرده‏اید: بازشناسانیم‏» که این ترجمه لنعلم است که به باب افعال برود نه ترجمه ثلاثى مجرد.

در توضیح این صفحه مطلبى آورده‏اید و با مسلم گرفتن آن مطلب در هر جا که در قرآن کریم مشتقات ماده علم‏» به کار رفته اعم از علم و یعلم همه را به معلوم دارد» و معلوم داریم‏» و امثال اینها ترجمه کرده‏اید، و در حاشیه توضیح داده‏اید: معناى تحت‏اللفظى آن تا بدانیم‏» است که در مورد خداوند درست نیست.»

حال عرض مى‏کنم درست است که علم الهى کشف دارد و تمام حوادث گذشته و حال و آینده را شامل است ولى ما نباید از معناى ظاهر کلمه عدول کنیم بلکه باید جواب دیگرى پیدا کنیم و در ترجمه تحفظ بر ظاهر نماییم. در مواردى که خداوند مى‏فرماید: تا بدانیم و یا: مردم امتحان مى‏شوند تا خداوند بداند، مراد علم عینى فعلى حق تعالى است که با خلقت و ایجاد متحقق و حاصل است‏یعنى علم با معلوم و تحقق معلوم خارجا نه علم قبل از ایجاد لان الله عالم اذ لامعلوم و بصیر اذلا مبصر. چنان که علامه طباطبائى در تفسیر المیزان فرموده‏اند و از آن مثالى هم که خود آورده‏اید جواب را روشن کرده‏اید.

1

 

2) صفحه 24: در توضیح ان الصفا و المروة فرموده‏اید حاجیان باید در فاصله صفا و مروه هفت‏بار (شوط) سعى کنند و به هروله این مسافت را از صفا تا مروه و بالعکس بپیمایند. متذکر مى‏شود این مسافت را حاجیان باید بپیمایند ولى هروله ندارد. فقط در قمست مختصرى از این مسافت که فعلا با مهتابیهاى سبز مشخص شده مستحب است مردان آن قسمت را با هروله بپیمایند و براى زنان هروله آن قسمت هم مستحب نیست.

3) صفحه 30: در توضیح الحج و العمرة‏» نوشته‏اید: اعمال حج‏سیزده است و آنها را شمرده‏اید. در این توضیحات سه خطا رخ داده است:

1 - گفته‏اید: رمى جمرات‏»، باید مى‏نوشتید: رمى جمره عقبه‏»

2 - فرموده‏اید: سه شب در ایام تشریق در منى بودن و این درست نیست زیرا دو شب یعنى شب 11 و 12 ذیحجه بیتوته واجب است.

3 - ذکر شده: در هر یک از ایام تشریق هفت‏سنگریزه به هر یک از جمرات ثلاث زدن‏». این هفت‏سنگریزه به جمرات ثلاث زدن در روز 11 و 12 ذیحجة است نه سه روز، ولى در سه مورد باید روز13 هم حاجى رمى جمرات نماید.

الف) اگر از منى خارج نشد در روز 12 و به شب‏13 رسید شب را باید بیتوته نماید و روز13 هم رمى‏جمرات کند.

ب) در صورتى که در حال احرام از هم بستر شدن با زن اجتناب نکرده باشد.

ج) در صورتى که در حال احرام از صید پرهیز نکرده باشد که در این دو صورت هم باید شب‏13 در منى بماند و روز13 رمى‏جمرات ثلاث نماید. در غیر این سه مورد روز 12 تا ظهر حاجى در منى مى‏ماند و بعد، از منى خارج مى‏شود و اعمال منى تمام شده است.

4) صفحه 31: مشعر: آن را تحدید کرده‏اید به میان بطن محسر و مازمان‏» یادآور مى‏شود محسر به کسر سین است و مازمان هم بکسر زاء. و نوشته‏اید: حاجیان چون از عرفات بازگردند جزو مناسک حجشان این است که شب در مشعرالحرام (مزدلفه) بمانند و نماز مغرب و عشاى روز نهم ذیحجه و نماز صبح روز دهم را در آن جا بخوانند» این عبارت ناقص است و اشکال دارد. زیرا اصل وقوف اختیارى مشعر که رکن حج است همان زمان بین الطلوعین است و تا آفتاب طلوع نکند نباید حاجیان از مزدلفه خارج شوند و صرف نماز صبح دهم را در آن جا خواندن کافى نیست و عبارت نماز مغرب و عشاى روز نهم ذیحجه‏» تعجب‏آور است. شاید مقصود نماز مغرب و عشاى شب دهم ذیحجه بوده که آن هم مستحب است و اگر در عرفات نماز مغرب و عشا را خواند و بعد به مشعر آمد لطمه‏اى نمى‏زند و جزو مناسک حج نیست که حج را خدشه‏دار کند.

2

 

5) صفحه 38: در توضیح آیه نوشته‏اید: مبدا عده طلاق وقوع طلاق و عده فوت همان فوت همسر است.» این برخلاف قواعد کلى فقه است. در طلاق درست است که مبدا عده وقوع طلاق است، ولى در عده وفات از وقتى که خبر فوت به همسرش برسد، از آن زمان عده مى‏گیرد نه از فوت همسر. اگر همسرش یک سال قبل مرده ولى خبر به زوجه نرسیده از آن وقتى که خبر رسید باید عده چهارماه و ده روز را بگیرد و در آن مدت به احترام شوهر درگذشته ترک زینت کند و این عده را به آخر رساند.

6) صفحه‏43: آیه‏259:: خاویة على عروشها» را ترجمه کرده‏اید که سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود» ترجمه نکته باریکى را که در این آیه هست نمى‏رساند، و آن ترتب این فروریختگى است که اول سقفها فروریخته و پس از آن دیوارها روى سقفهاى فروریخته افتاده است. پس باید ترجمه شود: که دیوارهاى آن، روى سقفها فروریخته بود». و در سوره حج (آیه 45) و نمل (آیه 52) ترجمه این جمله باید درست‏شود.

براى اطمینان خاطر خوانندگان اضافه مى‏کند: در مجمع‏البیان (1/370) در تفسیر آیه مذکور آمده: ساقطة على ابنیتها و سقوفها کان السقوف سقطت و وقعت البنیان علیها» در تفسیر صافى (1/217) به نقل از بیضاوى مى‏نویسد: ساقطة حیطانها على سقوفها.

7) صفحه 51: در توضیح: القناطیر المقنطرة‏» آمده دنانیر مدرنة‏» که خطاست و صحیح آن دنانیر مدنرة‏» مى‏باشد. شاید در چاپ این جابجایى حرف ن‏» پیش آمده باشد.

8) صفحه 71: در توضیح آیه کلامى از فخررازى نقل کرده‏اید در باب امر شدن پیامبرصلى الله علیه وآله به مشورت با امت که او گفته (پس بعید نیست که وجوهى از مصلحت‏به نظر کسى برسد و به نظر پیامبرصلى الله علیه وآله نرسیده باشد.) نقل این تعبیر فخررازى را در این ترجمه که مترجم هم فردى شیعى است و در جامعه شیعه منتشر مى‏گردد مناسب نمى‏بینم، و البته انتخاب با آن عزیز است.

9) صفحه 72: در توضیح آیه‏169 آمده: و درباره این که آیا باید بر آنان (شهداء) نماز میت‏خواند یا نه بین فقها اختلاف‏نظر است) چون این ترجمه به جامعه شیعه عرضه مى‏شود باید توضیح داده شود که: اجماع طائفه امامیه است که شهید هم در عداد سایر مردگان است و نماز باید بر او خوانده شود. چنان که در کتاب المؤتلف من المختلف ذکر شده است، و عبارت کتاب العروة الوثقى تالیف مرحوم سید محمدکاظم طباطبائى (قدس سره) که سایر فقها بر آن حاشیه نوشته‏اند در فصل نماز میت چنین است: یجب الصلاة على کل مسلم من غیر فرق بین العادل و الفاسق و الشهید و غیرهم‏»...الخ.

3

 

10) صفحه 74: در ترجمه آیه‏186 جمله و لتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین اشرکوا اذى کثیرا» را ترجمه کرده‏اید: و از پیشینیان اهل کتاب و مشرکان سخنان دلازار بسیار خواهید شنید.» پیشینیان اهل کتاب که در زمان مسلمانان نبوده‏اند تا مسلمانان سخنان دلازار از آنها بشنوند، بلکه همان کسانى که از اهل کتاب در زمان ظهور اسلام وجود داشتند سخنان دلازار مى‏گفتند و رنج مى‏دادند: منشا خطا این است که توجه نشده من قبلکم‏» متعلق به صله موصول است که اوتوا الکتاب‏» باشد نه متعلق به خود موصل. پس باید چنین ترجمه شود: (از اهل کتاب که پیش از شما به آنها کتاب داده شده و از مشرکان سخنان دلازار بسیار خواهید شنید).

11) صفحه 84: در توضیح آورده‏اید: چنان که طبق صریح قرآن به مادر اوف‏» [کلمه‏اى حاکى از نارضایى] نیز نمى‏توان گفت‏» که اوف صحیح نیست و اف‏» مى‏باشد، وانگهى به پدر و مادر هر دو نباید اف گفته شود.

12) صفحه 85: در توضیح تیمم نوشته‏اید: اما بر معدنیات چون آهک و گوگرد روا نیست.) فقها تیمم بر آهک را پیش از پخته کردن و احراق جایز مى‏دانند و خلافى در آن ندارند.»

13) صفحه 94: نوشته‏اید: در چهار مکان مقدس: مسجدالحرام، مسجد مدینه، جامع کوفه یا مشهد امیرالمؤمنین در نجف نماز را نباید قصر کرد.» به این نوشته سه خدشه وارد است:

1) آن چهار مکان مقدس مسجدالحرام و مسجد النبى‏صلى الله علیه وآله در مدینه و جامع کوفه و حائرالحسین‏علیه‏السلام است.

2) سه مکان مقدس را ذکر کرده‏اید و در سومى تردید کرده‏اید که جامع کوفه یا مشهد امیرالمؤمنین است پس چهار مکان نمى‏شود.

3) این چهار مکان را مواطن تخییر مى‏گویند. مسافرى که قصد اقامه عشره نکرده مخیر است‏بین قصر و اتمام. تعبیر حضرت‏عالى که فرموده‏اید نماز را نباید قصر کرد درست نیست چون مسافر در تخییر، قصر هم مى‏تواند بخواند.

14) صفحه 98: ترجمه آیه‏127 به نظر حقیر روشن نیست. در صورتى که ترجمه زیر را رساتر تشخیص دهید جایگزین فرمایید: و از تو درباره زنان فتوى مى‏خواهند بگو خداوند درباره آنها فتوى مى‏دهد، و درباره آنچه بر شما خوانده مى‏شود در کتاب راجع به دختران یتیمى که حق مقرر آنها را نمى‏پردازید و میل به ازدواج با آنان ندارید نیز فتوى مى‏دهد، و همچنین درباره بچه‏هاى مستضعف و قیام به قسط درباره یتیمان هم فتوى مى‏دهد.»

4

 

15) صفحه‏117: کلمه سجاح‏» که بدون تشدید است سجاح‏» با تشدید ضبط شده.

16) صفحه 142: در قسمت توضیح نوشته‏اید: مرده جمع مرید نیست‏بلکه جمع مرید است‏یعنى مارد و متمرد». در صورتى که مرده جمع مارد است مثل قتله جمع قاتل و طلبه جمع طالب و مرید به مرده جمع بسته نمى‏شود بلکه جمع مرید، مرداء است، مثل حکیم و حکماء.

17) صفحه‏143: در ترجمه آیه‏119 جمله و ما لکم الا تاکلوا مما ذکر اسم الله علیه‏» را ترجمه کرده‏اید: و چرا از قربانى‏اى که نام خدا (به هنگام ذبحش) بر او برده‏اند نخورید.» در ذیل صفحه نیز سه جا تعبیر قربانى کرده‏اید و حال آن که آیه مربوط به قربانى نیست‏بلکه مطلقا باید بر ذبیحه در وقت ذبح نام خدا برده شود (با رعایت‏شرایطى که ذکر کرده‏اید) و اگر نه حکم میته دارد و خوردن آن حرام است.

18) صفحه 185: در توضیح آیه‏67 ما کان لنبى ان یکون له اسرى حتى یثخن فى الارض‏» مطالبى ذکر فرموده‏اید که قسمتى از آن با توضیحى که راجع به تاریخ صدر اسلام مى‏دهم باید تصحیح شود: معناى مبالغه در کشتار که اغلب مفسران براى اثخان آورده‏اند غریب است و بعید است که خداوند در جنگى که سپاه اسلام غلبه مسلمى یافته‏اند همچنان امر به مبالغه کشتار آن هم کشتار اسیران بفرماید.» عرض مى‏کنم: اثخان و مبالغه در قتل کفار که در دو آیه از قرآن کریم آمده یکى همین آیه‏67 سورة الانفال و دیگرى آیه 4 سوره محمدصلى الله علیه وآله. براى اذلال کفار و قمع حزب شیطان و اعزاز اسلام و استیلاء صالحان است و حکم اولى خداوند همین بوده است. در جنگ بدر چون وضع اقتصادى مسلمانان خوب نبود در نزد پیامبر اصرار کردند که فدیه بگیرند و به وضع مادى خود برسند. رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله به خواسته آنها تن دادند و فرمودند: امسال که با گرفتن فدیه آنها را آزاد کنید در سال دیگر به همین عدد از شما خواهند کشت‏». بدین جهت در سال سوم از هجرت که جنگ احد واقع شد و متجاوز از هفتادنفر از مسلمانان شهید شدند دادشان بلند شد، این آیه نازل شد: اولما اصابتکم مصیبة قد اصبتم مثلیها قلتم انى هذا قول هو من عند انفسکم (آل عمران‏3/165). جناب‏عالى استبعاد کرده‏اید که خداوند چنین امرى راجع به کشتن مشرکین اسیر بفرماید، اما توجه نکرده‏اید که غلبه فعلى کافى نیست، و خدا و پیامبرصلى الله علیه وآله حساب آینده را هم مى‏کنند که اگر اسیران مشرک آزاد شوند مى‏روند و با سایر مشرکین همدست و همداستان مى‏شوند و دوباره به جنگ مسلمانان مى‏آیند، چنان که ذکر شد. پس امر خدا به مبالغه در کشتار آنها بجا و به مصلحت‏بوده است.

5

 

19) صفحه 225: در آیه‏37 جمله ولا تخاطبنى فى الذین ظلموا» را ترجمه کرده‏اید: و با من درباره کسانى که شرک ورزیده‏اند سخن مگو.» سزاوار بود درباره کسانى که ستم کرده‏اند» ترجمه مى‏فرمودید و مراد از ظلم را که شرک است در توضیح ذکر مى‏کردید، زیرا ظلم مفهومى کلى است که داراى افراد و مصادیقى است و یک مصداق آن شرک است. در ترجمه تحفظ بر ظاهر لفظ مناسبتر است.

20) صفحه‏239: ضمن توضیح آیه 31 در جمله واعتدت لهن متکا» نوشته‏اید: بعضى از فرهنگ‏نویسان متکا را به ترنج‏» ترجمه کرده‏اند و گمان کرده‏اند که به قرینه وجود سکین (کارد) مراد از متکا» ترنج است و شاید سعدى هم بر این بوده است که مى‏گوید:

• گرش ببینى و دست از ترنج‏بشناسى روا بود که ملامت کنى زلیخا را

• روا بود که ملامت کنى زلیخا را روا بود که ملامت کنى زلیخا را

ترنج در داستان یوسف‏علیه‏السلام و پذیرایى زلیخا از زنان اعیان شهر وجود دارد ولى معلوم نیست که مراد از متکا (یا همین لفظ یا تلفظهاى دیگر) ترنج‏باشد...»

با وجود تفصیل معنى متکا» درست‏بیان نشده، در حالى که رجوع به تفاسیر و معجمها معلوم مى‏کند در قراءت این کلمه اختلاف هست، بدین صورت که متکا به فتح تاء و تشدید آن و کاف مفتوح با همزه قراءت شده به معنى مجلس و تکیه‏گاه است، و متکا به سکون تاء بدون همزه خوانده شده که به معنى ترنج است، و در کتب لغت هم متک‏» را ترنج معنى کرده‏اند که از این معنى غفلت کرده‏اید.

21) صفحه‏249: در توضیح آیه‏3 در کلمه رواسى‏» فرموده‏اید: ابن منظور براى آن دو مصدر آورده است رسایر سورسوا (بر وزن دنو و عتو) و ارساء» و معناى هر دو را رسوخ و ثبوت و ریشه و پایه داشتن مى‏داند.» در حالى که رواسى جمع راسیه است و از ثلاثى مجرد رسایر سورسوا مى‏باشد نه از ارساء (مصدر ارسى یرسی) که مزید فیه است. پس اگر بخواهیم براى رواسى مصدرى ذکر کنیم همان یک مصدر که رسو است‏باید آورده شود. و ابن منظور که ارسى را بعد از رسا ذکر کرده خواسته است‏بگوید هم ثلاثى مجرد وهم ثلاثى مزید به یک معنى آمده‏اند و لازم هستند که همان معناى رسوخ و ثبوت و استوار بودن است، و به علاوه در صورتى که از باب افعال باشد متعدى هم به کار رفته مانند آیه کریمه والجبال ارساها».

6

 

22) صفحه‏253: در توضیح آیه‏29 درباره طوبى لهم‏» آمده: بعضى از مفسران (طوبى‏» را اسم گرفته و درختى بهشتى دانسته‏اند و بعضى آن را فعل. طوبى لهم‏» یعنى خوشا بر آنان‏» متذکر مى‏شود کسى طوبى را فعل ندانسته، مسلما اسم است از ریشه طیب. ظاهرا مفسران خواسته‏اند وزن آن را معرفى کنند که طوبى‏» بر وزن فعلى است مثل حسنى و شما فعل پنداشته‏اید.»

23) صفحه 255: در توضیح آیه 5 و ذکرهم بایام الله‏» نوشته‏اید: نعمتهایى که بر قوم نوح و عاد و ثمود فرستاده بود.» ظاهرا خطاى چاپى است و باید نقمتهایى که بر قوم نوح و عاد و ثمود فرستاده بود» نوشته شود.

24) صفحه‏259:در توضیح آیه‏27: یثبت الله الذین آمنوا» نوشته شده: خداى تعالى فرشته‏اى را فرستد نام او دومان‏» صحیح آن رومان با راء است نه دال، که در صحیفه کامله مولانا سیدالسجادین‏علیه‏السلام هم در دعاى سوم آمده: و رومان فتان القبور».

25) صفحه 261: در توضیح آیه‏49 مقرنین فى الاصفاد» نوشته‏اید: از قرن و قرآن یعنى ریسمان و بند» قران‏» درست است نه قرآن‏» در همین صفحه درباره سرابیل آمده: این کلمه اصلا فارسى است‏» و در پیوست کتاب از کسانى نقل کرده‏اید که آنها با گمان احتمال این مطلب را بیان کرده‏اند. باید عرض کنم که سرابیل با سراویل خلط شده. نسبت‏به سراویل که مفرد آن سروال است‏خود علماى لغت گفته‏اند اصلا فارسى است، گرچه در سخنان معصومین‏علیهم‏السلام استعمال شده است، و آن لباسى است که نیمه پایین بدن را مى‏پوشاند، ولى در سرابیل که مفرد آن سربال و به معنى پیراهن و زره است چنین چیزى نگفته‏اند و کلمه عربى است. صاحب لسان‏العرب در توضیح سرابیل‏» با ذکر آیه و روایت، عربى بودن آن را تایید کرده ولى سراویل را که ذکر کرده تصریح نموده که فارسى معرب است.

26) صفحه‏269: در توضیح آیه 15 درباره ان تمید بکم‏» نوشته‏اید: تمید از ماد یمید [تمید] میدا یعنى جنبیدن و جنبانیدن‏». باید دانست که مید به همان معنى جنبیدن است نه جنبانیدن، و به معنى جنبانیدن به وسیله باء تعدیه مى‏آید مثل ان تمیدبکم.

27) صفحه 272: در توضیح آیه 44 بالبینات و الزبر» جاهایى را که زبر استعمال شده ذکر کرده‏اید ولى ذکر نشده که آنچه در سوره کهف در آیه‏96 آمده زبر به فتح باء است: آتونى زبر الحدید» که جمع زبره است‏به معنى قطعه، و در جاهاى دیگر زبر آمده به ضم باء جمع زبور. البته زبر به ضم باء جمع زبره به معنى قطعه هم آمده است ولى در سوره کهف همان زبر به فتح باء است.

7

 

28) صفحه‏276: در توضیح آیه 80 آمده القرآن یفسر بعضه‏» که بعضا» از آخر جمله سقط شده، (ظاهرا در چاپ) دو سطر مانده به پایان همین صفحه شعور» به ضم شین است.

29) همان صفحه: در توضیح آیه 81 سرابیل‏» را به معنى شلوار گرفته‏اید و نوشته‏اید: و لفظا بر گرفته از همان است.» قبلا هم گفتیم سرابیل جمع سربال است و عربى است‏به معنى پیراهن و زره به کار رفته، ولى سراویل که جمع سروال است‏به معنى شلوار عربى نیست و فارسى معرب است.

30) صفحه‏279: در توضیح آیه‏106 آمده: عبدالله عباس گفت: آیت در یاسر آمد.» که باید چنین باشد آیت در عمار یاسر آمد».

31) صفحه‏276: آیه 84 ثم لایؤذن للذین کفروا ولاهم یستعتبون‏» چنین ترجمه شده: سپس به کافران اجازه [عذرخواهى] داده نشود و عذرشان را نپذیرند.» درباره ترجمه ولا هم یستعتبون‏» عرض مى‏شود استعتاب‏» که مصدر این فعل است‏به معناى استرضاء» است و به آشتى کردن (ترجمان القرآن)، خشنود کردن خواستن (لسان التنزیل) ترجمه شده. و عتبى هم که از این ریشه است‏یک معنایش رضا و خشنودى است. پس ترجمه چنین است: (سپس به کافران اجازه عذرخواهى داده نشود [زیرا عذر موجهى ندارند] و از آنها نخواهند که خدا را راضى کنند و اعمال خیر به جا آورند (زیرا آن جا دار تکلیف نیست).

32) صفحه‏293: در توضیح آیه 110 در قسمت ولاتجهر بصلاتک و تخافت‏بها» نوشته‏اید: بر مرد جهر نماز صبح و دو رکعت اول مغرب و عشاء و اخفات در بقیه واجب است ولى در مورد زن واجب، اخفات در همه نمازهاست.»

بجا بود توجه مى‏دادید: به فتواى مشهور فقهاء امامیه زنها در نماز صبح و دو رکعت اول مغرب و عشاء در صورت امن از شنیدن نامحرم مخیرند در جهر و اخفات، و به ترجمه عبارت کنزالعرفان اکتفا نمى‏کردید.

33) صفحه 300: در توضیح آیه 60: و اذ قال موسى لفتیه الخ‏» نوشته‏اید در این داستان، موسى‏علیه‏السلام دو مصاحب دارد: اول فتاه‏» که فتى‏» خوانده مى‏شود الخ) ایشان اول از دو مصاحب را ذکر کرده ولى دوم را نیاورده و از این جهت عبارت ناقص است.

34) صفحه 312: در ترجمه آیه‏96 جمله سیجعل لهم الرحمن ودا» را ترجمه کرده‏اید: زودا که خداوند رحمان در حق آنان مهربانى کند.» این ترجمه سیرحمهم الرحمن است اما ترجمه درست آیه این است: زودا که خداى رحمان براى آنان [در دلها] دوستى قرار دهد» و از روایاتى هم که از اصحاب عصمت‏علیهم‏السلام رسیده این معنى کاملا استفاده مى‏شود.

8

 

35) صفحه 312: در توضیح آیه هل اتاک حدیث موسى‏» نوشته‏اید: موسى از پیامبران عظام الهى که جزو پیامبران اولواالعزم است، در قرآن مجید در بیست‏سوره از او سخن گفته شده است‏» و حال آن که در 34 سوره از او سخن گفته شده است.

36) صفحه‏313: مطلبى نوشته‏اید و نسبت داده‏اید به کتاب کنزالعرفان فاضل مقداد سیورى که از اکابر علماى امامیه است در توضیح آیه 15، و آن این است: مقداد سیورى بر آن است که از این آیه لتجزى کل نفس بما تسعى) و آیه (لیس للانسان الا ما سعى) نجم‏39/53 برمى‏آید که عبادات واجبه بدنیه در حال حیات قابل واگذارى به دیگرى نیست الخ‏». در حالى که فاضل مقداد مى‏فرماید: از این دو آیه به دست مى‏آید که براى انسان جایز نیست چیزى از عبادات واجبه بدنیه را در حال حیاتش به عهده دیگرى قرار دهد مما یتمکن من مباشرته الخ‏» که این عبارت ترجمه شده. ایشان این طور نظر مى‏دهد که آنچه را خود متمکن باشد که بالمباشره انجام دهد در حال حیات نمى‏تواند به دیگرى واگذار نماید، اما بعضى از اعمال را مى‏توان به عهده دیگرى گذاشت، مخصوصا امر حج را که خود فاضل مقداد در چند سطر بعد فرموده: در صورتى که حج قبلا بر او واجب شده و انجام نداده جایز است که نایب بگیرد. (البته این جواز در کلام فاضل مقداد را باید به جواز به معنى الاعم حمل کنیم نه به جواز به معنى الاخص.)

37) صفحه‏317: در آیه 80 جمله و واعدناکم جانب الطور الایمن‏» را ترجمه کرده‏اید: و با شما در جانب طور ایمن وعده گذاردیم.» این ایمن‏» صفت جانب است نه صفت طور پس باید ترجمه مى‏شد: و با شما در جانب راست طور وعده گذاردیم.»

38) صفحه 331: در پایان توضیحات زبر» به معنى نوشتن آمده و حال آن که با سکون باء زبر» به معنى نوشتن است (گویا خطاى چاپى است).

39) صفحه‏333: در توضیح آیه 11 نوشته‏اید: ابن قتیبه: عن حرف الخ‏» که خطاى چاپى است و على حرف‏» صحیح است.

40) صفحه 335: در آیه 30 جمله و من یعظم حرمات الله فهو خیر له عند ربه‏» ترجمه شده: و هر کس شعائر الهى را بزرگ بشمارد برایش در نزد پروردگارش بهتر است.» حرمت اسم مصدر است از مصدر احترام، حرمات الله چیزهایى است که باید حفظ و نگهدارى کرد و نباید هتک نمود و باید به آنها عنایت داشت از قبیل اوامر و نواهى خدا و یا کتاب خدا و بیت‏الله و یا افعال حج که مفسران ذکر کرده‏اند و اینها را باید تعظیم کرد و مهم شمرد. پس ترجمه درست این است: و هر کس حرمات الهى را بزرگ شمارد برایش در نزد پروردگارش بهتر است.» توجه فرموده‏اید که در این سوره هم جمله و من یعظم حرمات الله‏» آمده و هم و من یعظم شعائرالله‏» که هر دو یک جور ترجمه شده، در حالى که هر کدامش قالب معنایى خاص است، یا ناظر به بعدى از ابعاد یک معنى است، پس باید دو گونه ترجمه شود.

9

 

41) صفحه‏337: در آیه‏46 جمله: فانها لاتعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور» را ترجمه کرده‏اید: آرى [فقط] دیدگان نیست که نابینا مى‏شود بلکه دلهایى که در سینه‏ها هست هم نابینا مى‏گردد.» این ترجمه درست نیست زیرا آیه نفى کورى دیدگان مى‏کند و اثبات کورى دلها، و شما اثبات کورى براى هر دو کرده‏اید. در این‏گونه جملات که در جمله نخست نفى است و در دوم لکن، ضد آنچه را جمله اول اثبات کرده براى دوم اثبات مى‏شود و استدراک همین است. آیه مى‏خواهد بگوید که اینها داراى بصر بودند ولى داراى بصیرت نبودند و چشم دلهاى آنها کور بود.

42) صفحه 338: در توضیح آیه 52، آیه شریفه سوره اعلى سنقرئک فلا تنسى‏» را آورده و ترجمه کرده‏اید: زودا که تو را به خواندن آوریم آرى تو فراموش نشده‏اى‏». این ترجمه صحیح نیست زیرا جمله فلا تنسى فعل مضارع مجهول نیست‏بلکه فعل معلوم است وفاء فلاتنسى هم فاء تفریع بر سنقرئک مى‏باشد و ترجمه دقیق این است: زودا که تو را به خواندن آوریم پس فراموش نکنى.»

43) صفحه 341: در آیه 78 جمله ما جعل علیکم فى الدین من حرج‏» ترجمه شده: براى شما در دینتان محظورى قرار نداده‏» محظور به معناى حرام و ممنوع است و چیزى را که قدغن کنند آن را محظور مى‏گویند. در دین خیلى از چیزها محظور است و حرام. حرج به معنى تنگى و سختى است که باید در ترجمه جایگزین محظور» شود.

44) صفحه 351: جمله و یعلمون ان الله هو الحق المبین‏» را از آیه 25 ترجمه کرده‏اید: و بدانند که خداوند بر حق آشکار است.» خود حق صفت الهى و از اسماءالله است پس باید ترجمه شود (و بدانند که خداوند حق آشکار است.) و در سوره حج و لقمان هم حق را بر حق ترجمه کرده‏اید که لفظ (بر) زاید است.

45) صفحه‏353: در آیه‏29 فیها متاع لکم‏» را ترجمه کرده‏اید: که در آن جا کالایى از آن شما هست.» متاع به معناى برخوردارى و منفعت‏بردن است. پس باید ترجمه شود: در آن بیوت برخوردارى براى شماست اعم از این که سرپناهى موقت‏براى انسان باشد و استراحت کند یا متاعى در آن جا داشته باشد یا استفاده‏هاى دیگر.

10

 

46) صفحه 360: در توضیح آیه 5 سوره فرقان تعبیر کرده‏اید که پیامبرصلى الله علیه وآله نمى‏توانسته است‏بنویسد و قادر به نوشتن نبود» با آن که مقصود نویسنده محترم معلوم است، و همان معنى است که در آیه 48 سوره عنکبوت آمده: (تو پیش از این [کتاب و نزول آن] کتابى نمى‏خواندى و خط نمى‏نوشتى، این معنى مسلم است اما چون در عرف امروز تعبیر مذکور از ادب شرعى (آن هم در ترجمه کلام‏الله) بدور است، مى‏توان تعبیر قرآن را به کار برد و گفت: نمى‏نوشته است، یا تعمد در خط ننوشتن داشته.

47) صفحه 361: در آیه‏13 کلمه مقرنین‏» و همچنین ثبور» درست ترجمه نشده در ترجمه مقرنین‏» دست و پا بسته‏» آمده، در صورتى که به معنى: دستها به گردن بسته و غل شده است. و ثبور» به معنى زارى‏» نیست‏بلکه به معناى هلاکت است. در قسمت توضیح همین صفحه نوشته‏اید الجبلان یترائیان اى متقابلان‏» ظاهرا خطاى چاپى است و یتقابلان‏» باشد.

48) صفحه 378: در ت رجمه آیه 18: قالت نملة‏» نوشته‏اید: مورى [به زبان حال] گفت‏» عبارت به زبان حال‏» بى‏مورد است. مور سخن گفت‏با زبان قال. جانداران اعم از انعام و طیور و سباع حرف مى‏زنند و مقصود را به همجنس خود تفهیم مى‏کنند. بدین جهت در آیه بعد دارد که از قول آن نمله سلیمان علیه‏السلام تبسم کرد. دانش جدید هم این حقیقت را کشف کرده.

49) صفحه 381: در توضیح آیه‏49 نوشته‏اید: مهلک به چند نحو خوانده شده است مهلک (مصدر) و مهلک (اسم مکان و زمان) و حتى مهلک (که رباعى است نه ثلاثى). در حالى که مهلک رباعى نیست‏بلکه ثلاثى مزید است از باب افعال که هم مى‏تواند مصدر میمى حساب شود و هم اسم زمان و مکان و اسم مفعول هم هست که در این جا یا به عنوان مصدر میمى حساب مى‏شود یا اسم زمان و مکان.

50) صفحه 382: گفته‏اید: امن یجیب المضطر اذا دعاه‏» از دعاهاى معروف قرآنى است‏» در حالى که این آیه کریمه عنوان دعا ندارد، بلکه در مقام تحدى با مشرکان است که آیا آنچه اینها شریک قرار مى‏دهند بهتر است‏یا خداوندى که آسمان و زمین را آفریده و همه قدرتها از آن اوست و دعاى مضطرى که او را بخواند اجابت مى‏کند.

11

 

51) صفحه‏383: گفته‏اید: عمون‏» و عمین‏» که در قرآن به کار رفته جمع عم است که خود جمع اعمى است‏یعنى کوردل. گفتنى است که یک جمع دیگر اعمى عمى است که در قرآن مجید هم به کار رفته است.» ظاهر کلام شما در این عبارت این است که عم را جمع اعمى گرفته‏اید و این غلط است. عم مفرد است و در اصل عمى بوده مثل خشن و اعلال شده و به صورت عم درآمده و اگر الف و لام بر آن داخل شود العمى گفته مى‏شود. دیگر این که گفته‏اید اعمى یعنى کوردل، ولى اعمى هم در کور ظاهرى به کار مى‏رود و هم در کور باطنى که همان کوردل است.

52) صفحه 385: در توضیح آیه‏93 الآفاق‏» به معناى بیرون‏» ذکر شده. مى‏دانیم آفاق‏» جمع افق‏» است‏به معناى کرانه. این قدر عدول از ظواهر کلمات از دقت و احتیاط بدور است.

53) صفحه‏386: در ترجمه آیه‏6 و نمکن لهم فى الارض‏» را ترجمه کرده‏اید: و به آنان در روى زمین تمکن بخشیم.» و نرى فرعون و هامون الخ را ترجمه کرده‏اید: و از آنان به فرعون و هامان... نشان دادیم.» چون هم نمکن فعل مضارع است و هم نرى باید در ترجمه از نظر زمان وقوع فعل هر دو را مطابق هم بیاوریم، بنابراین ترجمه شود: تمکن بخشیم... نشان دهیم.»

54) همین صفحه: در قسمت توضیح نوشته شده: اهل بدعت گفته‏اند» ظاهرا غلط مطبعى است و چنین باید باشد: اهل بلاغت گفته‏اند».

55) صفحه 390: در آیه 42 المقبوحین‏» را به نفرین‏زدگان‏» ترجمه کرده‏اید. شایسته است که به زشت‏رویان‏» ترجمه شود تا با ریشه آن که قبح است مطابقت داشته باشد.

56) صفحه 391: آیه‏47 و لولا ان تصیبهم مصیبة بما قدمت ایدیهم فیقولوا ربنا لولا ارسلت الینا رسولا فنتبع ایاتک و نکون من المؤمنین‏» چنین ترجمه شده: و اگر به خاطر کار و کردار پیشینشان مصیبتى به آنان نمى‏رسید [و عذابى بر آنان نمى‏فرستادیم] مى‏گفتند پروردگارا چرا پیامبرى به سوى ما نفرستادى که از آیات تو پیروى کنیم و از مؤمنان باشیم. » این ترجمه خلاف مراد از آیه است. در این جا جواب لولا محذوف است و فیقولوا متفرع بر جمله صدر آیه است و جواب لولا نیست. بهترین ترجمه با مراجعه به تفاسیر عمیق فریقین مثل مجمع‏البیان و جوامع‏الجامع و بیضاوى و صافى و کشف الاسرار و غیرها این است: اگر نبود گفتار کافران - زمانى که به سبب کفر و معصیتشان عقوبتى (مصیبتى) بدانها برسد - که خدایا چرا پیامبرى به ما نفرستادى که آیاتت را به ما برساند تا ما پیروى آنها کنیم و از گروندگان باشیم، ما تو را یا پیامبران را نمى‏فرستادیم و لیکن پیامبران را فرستادیم تا عذر نداشته باشند و حجت‏بر آنان تمام شود و جواب لولا که محذوف است ممکن است مثل لارسلنا علیم العذاب باشد.

12

 

57) صفحه 392: در توضیح آیه‏56 انک لاتهدى من احببت‏» نوشته‏اید: اغلب مفسران خاصه و عامه از جمله شیخ طوسى، طبرسى، ابوالفتوح، میبدى، زمخشرى و امام فخررازى و قرطبى گفته‏اند که این آیه در حق ابوطالب عم پیامبر نازل شده است.» و در این توضیح گفته‏اید اما قول به ایمان ابوطالب در میان شیعه امامیه اجماعى است.» آنچه انتظار مى‏رفت‏یادآورى شود این است که: علماى شیعه پس از نقل‏قول دانشمندان عامه در مقام رد آن برآمده‏اند چنان که طبرسى (ره) فرموده که اشعار ابوطالب مشحون به اسلام است و تصدیق پیامبرصلى الله علیه وآله.

58) صفحه‏393: در توضیح آیه‏63، آیه‏166 سوره بقره را آورده و نوشته‏اید: و اذ تبرء الذین اتبعوا» که واو زاید است و باید حذف گردد.

59) پایان همین صفحه: در توضیح آیه 68، در ترجمه آیه 31 زخرف و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم‏» چنین نوشته‏اید: چرا قرآن به مردى از اهالى دو شهر بزرگ نازل نشده است.» در حالى که عظیم صفت رجل‏» است و بدین جهت مفرد آمده نه تثنیه، و باید چنین ترجمه شود: چرا این قرآن به مردى بزرگ از اهالى این دو شهر نازل نشده است.» که مقصودشان اشراف و اعیان مکه و مدینه است.

60) صفحه 394: درباره قارون نوشته‏اید: از ثروتمندان افسانه‏اى و گردنکشان بى‏ایمان بنى‏اسرائیل، از مشاوران و همدستان فرعون و از مخالفان و منکران موسى.» البته قولى هست که او عامل فرعون و گماشته او بر بنى‏اسرائیل بود، ولى بیشتر اقوال و مناسب یا روایاتى که از اهل‏بیت‏علیهم‏السلام رسیده این است که او جزء مؤمنان به موسى‏علیه‏السلام بود، ولى به خاطر حب مال و ندادن حقوق مالى خود با موسى‏علیه‏السلام درافتاد و هلاک شد، و گرنه منکر و مخالف با موسى‏علیه‏السلام در اصل ایمان آوردن نبود.

61) صفحه 408: در توضیح آیه 38 پس از ذکر ابوحنیفه و شافعى جمله دعایى رحمه الله‏» آورده شده. با عرض معذرت یادآور مى‏شود: اگر فقط به ذکر نام آنها اکتفا مى‏شد اولى بود و به سیره علماى ما نزدیکتر.

62) صفحه 410: جمله ولاهم یستعتبون‏» درست ترجمه نشده که در سوره نحل (صفحه‏276) ذکرش گذشت.

63) صفحه 412: در آیه‏17 جمله ان ذلک من عزم الامور» را ترجمه کرده‏اید: که این از کارهاى سترگ است.» این ترجمه دقیق نیست، و در سوره آل‏عمران صفحه 74 در آیه‏186 نیز این لغزش پیش آمده و ترجمه درست این است: همانا این از کارهاى قطعى است [که خداوند ایجاب کرده است]» جناب‏عالى مى‏دانید سترگ بیشتر براى افراد تنومند و چیزها و کارهاى بزرگ به کار مى‏رود و مناسب آیه نیست.

13

 

64) صفحه‏416: نوشته شده در سوره عزائم سجده واجب است‏براى آن که به صیغه امر وارد شده که دلالت‏بر وجوب دارد.» یادآور مى‏شود در یک مورد که سوره الم سجده‏» باشد به صیغه امر نیست‏بلکه به صورت فعل ماضى است. خروا سجدا».

65) صفحه 418: در توضیح اول در داستان رفتن چند نفر از مشرکان به نزد پیامبرصلى الله علیه وآله نوشته‏اید یکى از آنها ابوالاعور اسلمى بود» که ظاهرا خطاى چاپى است و صحیح آن سلمى‏» است.

66) صفحه‏419: در توضیح آیه‏9 نوشته‏اید: یهودیان بنى‏نضیر از مدینه به دستور پیامبرصلى الله علیه وآله به خیبر تبعید شده بودند.» ولى اصل واقعه این بود که آنها از مدینه اخراج شدند، بعضى از آنها به خیبر رفتند و بعضى به شام.

67) صفحه 424: عماتک و خالاتک‏» ترجمه شده: عمه‏ات و خاله‏ات‏» و حال آن که باید ترجمه شود: عمه‏هایت و خاله‏هایت‏».

68) صفحه 430: در قضیه سد مارب به جاى لقمان بن عاد لقمان بن عماد» آمده که باید تصحیح شود.

69) صفحه 438: در توضیح آیه 32 بعد از ظالم لنفسه آمده استمداد در حق خویش‏» که ظاهرا ستمکار در حق خویش‏» بوده و شاید خطاى چاپى است.

70) صفحه‏439: در توضیح آیه 44 لفظ کان‏» از آیه اولم یسیروا» افتاده که باید افزوده شود.

71) در همان صفحه: در توضیح آیه‏43 در نقل مطلب از تفسیر شیخ ابوالفتوح یک سطر انداخته شده، بدین معنى که نوشته‏اید بغى مکنید و باغیان را معاونت مکنید که خداى تعالى مى‏گوید: فمن نکث فانما ینکث على نفسه‏» که صحیح این است: بغى مکنید و باغیان را معاونت مکنید که خداى تعالى مى‏گوید: انما بغیکم على انفسکم‏» و عهد مشکافید و عهد بشکافان را معاونت مکنید که خداى تعالى مى‏گوید: فمن نکث فانما ینکث على نفسه‏».

72) صفحه‏439: در توضیح آیه‏39 نوشته شده: زمخشرى مى‏نویسد: خلفاء جمع خلیفه است و خلائف جمع خلیف است (کشاف). ولى در نقل عبارت کشاف اشتباه رخ داده: آنچه زمخشرى در کشاف نوشته چنین است: به مستخلف، خلیفه و خلیف مى‏گویند پس جمع خلیفه، خلائف است و جمع خلیف، خلفاء». درست‏برخلاف آنچه در توضیح آمده.

73) صفحه 448: در توضیح آیه 62 نوشته شده از ریشه زقوم در عربى فعل زقوم، زقم و ازدقام را ساخته‏اند به معناى بلع و ابتلاع‏». باید چنین نوشته شود: در عربى از ریشه زقوم، زقم و ازدقام را ساخته‏اند.

14

 

74) صفحه 450: جبین را به گونه‏» ترجمه کرده‏اید و حال آن که به جانب پیشانى گفته مى‏شود. و هر کس دو جبین دارد و دو جانب پیشانى را جبینین مى‏گویند.

75) در همین صفحه گفته‏اید: بعضى از مفسران شیعه از جمله ملامحسن فیض کاشانى در تفسیر صافى سید هاشم بحرانى در تفسیر برهان، حویزى در تفسیر نورالثقلین و مرحوم مجلسى در بحارالانوار 12/124-125 طبق حدیثى که در عیون اخبارالرضاعلیه‏السلام از امام رضاعلیه‏السلام روایت‏شده است نقل کرده‏اند که در این جا مراد از ذبح عظیم حضرت امام حسین‏علیه‏السلام است که از ذریه ابراهیم‏علیه‏السلام است و او قربانى عظیمى بود که جانشین ذبح اسماعیل‏علیه‏السلام قرار گرفت‏» تمام بزرگانى که نام برده شده همان روایت عیون اخبارالرضاعلیه‏السلام را نقل کرده‏اند که ما آن را ترجمه مى‏کنیم: چون خداوند امر فرمود ابراهیم‏علیه‏السلام را که به جاى فرزندش اسماعیل، آن قوچى را که بر او نازل فرموده بود ذبح کند. ابراهیم‏علیه‏السلام آرزو کرد اى کاش فرزندش اسماعیل را به دستش ذبح مى‏کرد و امر نشده بود که به جاى فرزند قوچ را ذبح کند تا به دلش برسد آنچه به دل پدرى که عزیزترین فرزندش را ذبح مى‏کند (از اندوه) مى‏رسد، که بدان جهت مستحق بالاترین درجات اهل ثواب بر مصایب گردد. خداوند به او وحى فرمود: اى ابراهیم محبوبترین خلق من پیش تو کیست؟ عرض کرد خلقى را نیافریدى که از حبیبت محمدصلى الله علیه وآله پیش من محبوبتر باشد. فرمود او پیش تو محبوبتر است‏یا جان خودت؟ عرض کرد او از جان من پیش من محبوبتر است. فرمود فرزند او پیش تو محبوبتر است‏یا فرزند خودت؟ عرض کرد فرزند او محبوبتر است. فرمود: فرزند او از روى ظلم بر دست دشمنانش کشته شود بیشتر دل تو را به درد مى‏آورد یا کشته شدن فرزند خودت به دست‏خودت در طاعت من. عرض کرد خدایا کشته او بر دست دشمنانش بیشتر دل مرا به درد مى‏آورد. فرمود: اى ابراهیم! طایفه‏اى ادعا مى‏کنند و مى‏پندارند که از امت محمدصلى الله علیه وآله مى‏باشند، از روى ظلم و تعدى حسین‏علیه‏السلام فرزند او را مى‏کشند چنان که قوچ کشته مى‏شود و بدان جهت‏سزاوار خشم من مى‏گردند. در اینجا ابراهیم‏علیه‏السلام جزع کرد و اندوه دلش را گرفت و شروع به گریستن کرد. خداوند به او وحى فرمود: اى ابراهیم قد فدیت جزعک على ابنک اسماعیل لو ذبحته بیدک بجزعک على الحسین و قتله و اوجبت لک ارفع درجات اهل الثواب على المصائب و ذلک قول الله عزوجل و فدیناه بذبح عظیم.» یعنى آن جزعى را که اگر فرزندت اسماعیل را به دست‏خود ذبح مى‏کردى داشتى باز خریدم به جزعت‏بر حسین و کشتن او و بالاترین درجات اهل ثواب بر مصایب را براى تو واجب کردم. یعنى ناراحتى بر کشتن فرزندت را به ناراحتى تو بر کشتن حسین‏علیه‏السلام مبادله کردم تا ناراحتى بر کشتن فرزندت نداشته باشى، که ناراحتى بر کشتن حسین‏علیه‏السلام پیدا کردى; نه این که کشته شدن حسین‏علیه‏السلام جانشین کشتن اسماعیل قرار گرفته باشد. زیرا بالاتر قربانى پایین‏تر قرار نمى‏گیرد که بگوییم حسین‏علیه‏السلام فداى اسماعیل شد و کشته شدن از اسماعیل برداشته شد. کشته نشدن اسماعیل در این قضیه به جهت این بود که پیامبر اکرم و ائمه‏هدى‏علیهم‏السلام بنا بوده از نسل او به وجود آیند. در آخر همین روایت نیز آمده که ذبح عظیم همان قوچ بهشتى بود که فرود آمد و به جاى اسماعیل ذبح شد. روایات دیگر هم از ائمه‏علیهم‏السلام در این‏باره هست. حضرت رضاعلیه‏السلام مى‏خواسته‏اند جنبه ثواب بر این مصیبت را خاطرنشان کرده باشند که چون از شنیدن شهادت حضرت حسین‏علیه‏السلام ناراحت‏شد همان اجرى را دارد که اگر فرزندش کشته مى‏شد و ناراحت مى‏گردید. بلى مانعى نیست اگر گفته شود حضرت حسین‏علیه‏السلام ذبح عظیمى بود ولى کشته شدن سیدالشهداء به جاى ذبح اسماعیل و برطرف شدن کشته شدن از اسماعیل نبود.

15

 

76) صفحه 451: در توضیح‏139 نوشته شده: حضرت یونس بن امتاى از انبیاى الهى است.» صحیح یونس بن متى است نه امتاى.

77) صفحه 452: در توضیح آیه 161 تا163 نوشته‏اید: مانند ان کل رجل و صنیعته‏» هر انسانى را با کارش بسنجید.» صنیعته درست نیست‏بلکه عبارت معروفى که در کتب ادبیه آمده است ضیعته‏» است‏با ضاد به معناى حرفه، یعنى هر کسى با حرفه خود قرین است.

78) صفحه‏453: در ترجمه آیه‏16 و قالوا ربنا» ترجمه شده و ادعا کردند که پروردگارا» که خطاى چاپى است و صحیح: و دعا کردند که پروردگارا» مى‏باشد.

79) صفحه 454: در آیه‏19 جمله کل له اواب‏» چنین ترجمه شده و همه بازگردنده‏» باید چنین ترجمه مى‏شد: همه براى خداوند بازگردنده‏» یعنى بازگشت‏به خداوند مى‏کردند، یا به خاطر شنیدن آواز داودعلیه‏السلام تسبیح مى‏کردند و رجوع به خدا داشتند.

80) در همین صفحه: ان هذا اخى‏» را ترجمه کرده‏اید این دوست من است‏» چه مانعى داشت اگر با رعایت ظاهر لفظ قرآنى ترجمه مى‏فرمودید: این برادر من است.»

81) در همین صفحه: توضیح آیه‏17 درباره ذاالاید» یعنى ذاالقوة‏» آمده ابن منظور مى‏نویسد ید یعنى قوه و ایده الله یعنى خداوند او را نیرومند گرداند و جمع آن اید (ایدى) است. در قرآن مجید آمده است اولى الایدى و الابصار».

در این جا اشتباهى شگرف رخ داده بدین شرح که: اید» مصدر آدیئید» است نه جمع ید» هم در این سوره و هم در سوره مبارکه ذاریات: والسماء بغیناها باید»، و آد» یعنى: اشتد و قوى، و اید» یعنى توانایى داشتن، و این مهموزالفاء اجوف است نه جمع ید» که لفیف مفروق است و در اصل یدى‏» بوده، و ید» همان عضو مخصوص معروف است و معانى مجازى زیادى دارد، از قبیل قوت و نعمت، و درباره خداوند که به کار مى‏رود به معناى قوت و قدرت و امثال آن است، اما اید» که مصدر آد» است اگر جمع ید» باشد ذاالاید» گفته نمى‏شود بلکه ذاالایدى‏» گفته خواهد شد چنان که اولى الایدى و الابصار» شاهد این مطلب است.

82) همان صفحه: در توضیح آیه 20 نوشته‏اید: ابن منظور مى‏نویسد گفته‏اند فصل الخطاب یعنى قاعده [اى که حضرت على‏علیه‏السلام گذاشت] البینة على المدعى و الیمین على المدعى علیه [یا: من انکر] دلیل و شاهد بر عهده مدعى است و سوگند خوردن بر عهده مدعى علیه یا منکر) عبارتى که در میان کلام ابن‏منظور در کروشه قرار داده‏اید که این قاعده را على‏علیه‏السلام گذاشت اشتباه است. این قاعده طبق روایات در شریعت قبل از اسلام هم بوده و در اسلام هم پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله که صاحب شریعت است فرموده است نه این که این قاعده را حضرت على‏علیه‏السلام گذاشته باشند. آرى امیرالمؤمنین هم که پیرو سنت و شریعت است. پس از پیامبرصلى الله علیه وآله این قاعده را عمل مى‏کرده و طبق آن حکم مى‏فرموده‏اند.

16

 

83) صفحه 455: در آیه 31 الصافنات‏» ترجمه نشده و آنچه ذکر شده ترجمه جیاد» (اسبان نیکو) است. در مجمع‏البیان فرموده صافنات جمع صافنه است از اسبان و آن اسبى است که بر سه قائمه از قوائم خود مى‏ایستد، و یکى از دو ست‏خود را بلند مى‏کند تا این که برطرف حافر (سم) واقع مى‏شود». و این زیبایى خاص و جذابیتى دارد. بهتر است چنین ترجمه شود: چنین بود که شامگاهان اسبهاى نیکوى ایستاده [با حالت‏خاص] بر او عرضه داشتند.

84) صفحه 458: در توضیح آیه 4، آیه‏17 سوره انبیاء (لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین) را چنین ترجمه کرده‏اید: اگر مى‏خواستیم که به بازیچه بگیریم به اختیار خویش مى‏گرفتیم که ما کاردانیم‏». ان کنا فاعلین‏» شرط است و جواب آن از ماقبل خودش به دست مى‏آید و چنین باید ترجمه شود: اگر آن سرگرمى را مى‏خواستیم انجام دهیم خود آن را پیش مى‏گرفتیم [و مى‏کردیم]. توضیح این که ان‏» شرطیه است و مخففه نیست و فاعل‏» به معناى کاردان نیست‏بلکه به معناى کننده‏» است. البته خداوند که کارى مى‏کند عالم است و احاطه علمى به تمام خصوصیات آن کار دارد ولى این لغت‏به معناى کننده است نباید آن را از معناى خودش منسلخ کرد.

85) صفحه 461: آیه 24 افمن یتقى بوجهه سوء العذاب یوم القیامة‏» را ترجمه کرده‏اید: آیا کسى که روز قیامت از بدترین عذاب جان به در برد [مانند کسى است که از آن درامان نیست؟].» این ترجمه کاملا خلاف مراد قرآن است و باید بدین صورت درآید: آیا حال کسى که در روز قیامت‏سوء عذاب (عذاب بد) را به روى خود دفع مى‏کند [مثل حال کسى است که از عذاب درامان است؟] یعنى آن کس که به آتش افکنده مى‏شود، و حائل و حاجزى براى حفظ از عذاب خدا ندارد، و عزیزترین عضو خود را که رویش باشد مقابل آتش قرار مى‏دهد، آیا حال این شخص مانند حال کسى است که آتش او را مس نمى‏کند و درامان است؟ با دقت روشن مى‏شود که بسا یک باء» یا عن‏» یا فى‏» معناى جمله را دگرگون مى‏کند. این جا اتقاء آمده و باء بر وجه‏» داخل شده، اگر یتقى وجهه‏» بدون باء بود و مى‏گفتیم مراد از وجه هم جمله بدن است، آن ترجمه توجیه مى‏شد، ولى چون باء» بر وجه‏» داخل شده ترجمه انجام شده خلاف معنى آیه است.

17

 

86) صفحه 464: در آیات 48 و 51 سیئات را به کیفر» ترجمه کرده‏اید. مفسران این موارد را به حذف مضاف مى‏دانند یعنى: کیفر کردارهاى زشت آنان‏» یا کیفر بدیهایى که کرده بودند».

87) صفحه 470: در توضیح آیه 28 فخررازى راجع به این که مؤمن آل فرعون چه کسى بوده اقوالى مى‏آورد، و از جمله این حدیث نبوى را نقل مى‏کند: عن رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله انه قال: الصدیقون ثلاثه: حبیب‏النجار مؤمن آل یاسین، و مؤمن آن فرعون الذى قال اتقتلون رجلا ان یقول ربى الله‏» و الثالث على بن ابى‏طالب و هو افضلهم‏» مناسب بود این خبر نقل شود نه خبر مشکوکى که او از جعفربن محمدعلیه‏السلام نقل کرده.

88) صفحه‏477: در آیه 5 تدعؤنا» ترجمه شده مى‏خوانید» و حال آن که خطاب به پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله است و باید مى‏خوانى‏» ترجمه مى‏شد.

89) صفحه 478: در توضیح آیه‏16 درباره صرصر» قول ابن‏سکیت را که فرموده: درباره صرصر» دو قول است از لسان‏العرب نقل کرده‏اید اما فقط یک قول را آورده‏اید: که گویند اصلش صرر و صر است‏» و این هم غلط، زیرا در لسان‏العرب هست که صرر» از صر» است، اما من‏» ترجمه نشده و به صورت عطف صر» را آورده‏اید و قول دیگر ابن‏سکیت را که نیاورده‏اید این است: که گفته مى‏شود از صریر باب‏» است و از صره هم گفته مى‏شود که به معنى ضجه است.

90) صفحه‏479: در آیه‏29 جمله ارنا الذین اضلانا من الجن و الانس‏» را ترجمه کرده‏اید کسانى را از جن و انس که ما را گمراه کردند به ما نشان بده‏» ترجمه ناقص است چون الذین‏» تثنیه است و باید در برگرداندن آیه مشخص مى‏فرمودید: آن دو کس از جن و انس که ما را گمراه کردند به ما نشان بده. حالا مراد از این مثنى چیست‏بحثى دیگر است که بدان نمى‏پردازیم.

91) صفحه‏487: در آیه‏33 و یعف عن کثیر» را ترجمه کرده‏اید و او از بسیارى [گناهان] درمى‏گذرد». یعف عن کثیر» جمله مستانفه نیست که چنین ترجمه کرده‏اید، بلکه معطوف بر جمله جواب شرط است پس باید ترجمه مى‏کردید (و از بسیارى [گناهان] بگذرد.) ضمنا در همین صفحه ان ذلک لمن عزم الامور» را ترجمه کرده‏اید (بیگمان این ازکارهاى سترگ است) که قبلا عزم الامور» را توضیح دادیم و تکرار نمى‏کنیم.

18

 

92) همان صفحه: در آیه 40 اصلح‏» را ترجمه کرده‏اید نیکوکارى پیشه کنید» اگر صلح مى‏بود با ترجمه شما بى‏مناسبت نبود ولى اصلح‏» است و باید اصلاح کند» [مثلا میان خود و دشمن خود را] ترجمه مى‏شد.

93) صفحه 490: آیه 14 و انا الى ربنا لمنقلبون‏» ترجمه شده و ما به [درگاه] پروردگارمان روى مى‏آوریم.» این آیه کریمه همان مفاد و اناالیه راجعون‏» را افاده مى‏کند یعنى: و همانا ما به سوى پروردگارمان بازمى‏گردیم‏» نه آنچه ترجمه فرموده‏اید.

94) صفحه 491: در آیه 24 قال‏» به بگو» ترجمه شده و حال آن که فعل ماضى است‏یعنى: گفت‏».

95) همان صفحه: در آیه 32 جمله لیتخذ بعضهم بعضا سخریا» ترجمه شده: (تا بعضى از آنان بعضى دیگر را به بیگارى بگیرند) جناب‏عالى تصدیق مى‏فرمایید که بیگارى به معنى به کارگیرى بى‏مزد و اجرت است، ولى آیه مى‏خواهد بما بفهماند تا بعضى، بعضى را به کار گیرند و به خدمت گمارند، مثلا اغنیا، فقرا را به کار گیرند، و آنها عمل خود را در اختیار اغنیا قرار دهند و اغنیا مال خود را، تا امر عالم متنظم گردد و از این راه زندگى کنند.

96) صفحه‏507: در توضیح آیه 2 از زرکلى نقل کرده‏اید که مى‏گوید به پیامبرصلى الله علیه وآله (در چهل و سه سالگى وحى شد) توجه دارید که پیامبر با محاسبه دقیق در چهل سالگى مبعوث به رسالت‏شده پس شایسته بود خاطرنشان مى‏کردید که در چهل‏سالگى این امر رخ داده است.

97) صفحه‏526: در آیه 2، صاحب‏» را به معناى همسخن ترجمه کرده‏اید. ولى صاحب به معناى معاشر و همراه است، که لازمه آن همسخن بودن هم هست ولى همسخن معناى دقیق صاحب نیست.

98) همان صفحه: در آیه‏6 ذومرة‏» را به برومند» ترجمه کرده‏اید در حالى که ذومره به معنى نیرومند» است. ظاهرا غلط مطبعى باشد.

99) صفحه 531: آیه 50 لمح بالصبر» را به معناى چشم برهمزدن آورده‏اید و حال آن که لمح به معناى نگریستن و توجه کردن چشم است.

100) صفحه 532: در ترجمه آیه‏17 رب المشرقین و رب‏المغربین‏» نوشته‏اید: پروردگار مشرقها و مغربها» سزاوار بود تحفظ بر ظاهر آیه مى‏کردید و مى‏نوشتید: پروردگار دو مشرق و دو مغرب‏» زیرا خداوند از آوردن لفظ مثنى منظورش همان دو تا بودن است چنان که در روایتى از حضرت امیرالمؤمنین آمده که این جا اثنینیت مراد است. اما در سوره معارج فرموده: برب المشارق و المغارب‏» که منظورش جمع است. واضح است که نباید به سادگى از ظاهر کلام دست‏برداشت.

19

 

101) صفحه‏533: در توضیح آیه‏46 نوشته‏اید: و ان زنى و ان سرق، رغم انف ابوالدرداء» که این‏طور بوده و ان زنى و ان سرق و ان رغم انف ابى الدرداء».

102) همان صفحه: در توضیح آیه 54 متکئین على فرش بطائنها من استبرق‏» در مقابل بطائن (جمع بطانه‏» آستر) از کشف‏الاسرار میبدى آورده‏اید لفظ ظواهر را به معنى (رویه‏ها)، و گفته‏اید که در بعضى از تفسیرها از جمله کشاف به جاى ظواهر» ظهائر آمده است. بنده عرض مى‏کنم: ظواهر جمع ظاهره است و ظهائر جمع ظهاره، و در این جا در مقابل بطائن، ظهائر گفته مى‏شود و در مقابل بواطن، ظواهر.

103) صفحه 540: در آیه 20 تکاثر فى الاموال و الاولاد را چنین ترجمه کرده‏اید: افزون‏طلبى در اموال و اولاد» و همچنین در ترجمه آیه نخست‏سوره تکاثر. اما آنچه از تفاسیر و معاجم لغوى با دقت‏به دست مى‏آید این است که: استکثار به معناى افزون‏طلبى است، و تکاثر یعنى مباهات به زیادى مال و فرزندان، و خود را به واسطه مال و فرزندان زیاد برتر دیدن، و گردن‏فرازى در مقابل دیگران.

104) صفحه‏546: آیه‏9 شح‏» را به معناى آزمندى ترجمه کرده‏اید و حال آن که به معناى بخل توام با حرص و آز است.

105) صفحه 548: نوشته‏اید: در دعاى جوشن کبیر 1001 نام الهى وارد شده است، و حال آن که 1000 نام است.

106) صفحه 558: نوشته‏اید در توضیح آیه اول و در مطلقه علاوه بر شرط زوجیت که بدیهى است دائم بودن عقد و پاک بودن از حیض و نفاس و طهر غیر مواقعه (پاکیى که مسبوق به مجامعت نباشد) همچنین غیرآبستن بودن زن و حاضر بودن شوهر» سه شرط اول در مطلقه قطعى و درست است ولى آبستن نبودن زن و حاضر بودن شوهر را که شرط قرار داده‏اید برخلاف ضرورت فقه است. زنى که حملش آشکار شده باشد طلاق او جائز است گرچه در حال حیض باشد و شخص غایب هم مى‏تواند زن خود را طلاق دهد و حضور او لازم نیست و مضر به صحت طلاق نمى‏باشد. البته با دو شرط (1) استعلام حال زن برایش میسر نباشد (2) مدتى گذشته باشد (یک ماه یا بنابراحتیاط سه ماه) و آن گاه طلاق دهد.

20

 

107) صفحه 565: آیه 20 را ترجمه کرده‏اید و مانند خاکستر سیاه شد» صریم در لغت‏به این معنى نیامده بلکه دروده و بریده‏» معنى شده (لسان‏التنزیل، ترجمان القرآن).

108) صفحه 572: در توضیح آیه 1 دو خطاى چاپى رخ داده، که صحیح آنها: جن (تشدید نابجا واقع شده) ،استجنان است.

109) صفحه 572: در آخر توضیح آیه 1 نوشته‏اید: و تخت‏بلقیس را هم عفریتى از جن در کمتر از یک چشم برهم‏زدن براى او حاضر کرده است‏» و این درست نیست. آن که در کمتر از یک چشم برهم‏زدن تخت‏بلقیس را حاضر کرد عفریتى از جن نبود بلکه به نص آیه شریفه غیر از عفریت‏بوده که در تفسیرها آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان شمرده شده: قال الذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک‏».

110) صفحه‏573: در آیه 18 فلاتدعوا» مفرد ترجمه شده در صورتى که جمع نهى مخاطب است‏یعنى: مخوانید.

111) صفحه‏573: در توضیح آیه‏16 از مرحوم شیخ طوسى دو وجه براى این آیه کریمه و ان لو استقاموا على الطریقة‏» نقل کرده‏اید و خلاصه آن دو وجه این است (1) استقامت‏بر طریقه هدایت; (2) استقامت‏بر طریقه کفر. این نسبت را به مرحوم شیخ طوسى داده‏اید ( و خود او وجه دوم را ترجیح مى‏دهد که از مقوله استدراج است.») بسیار جاى شگفتى است که چنین نسبتى به چنان بزرگمردى داده شود.

نظر شما