نوستالژی خلافت و مدرنیته داعشی
زمینه های تقویت داعش در عراق
پس از سقوط صدام، نظام سیاسی ـ اجتماعی عراق تحول بنیادین مورد نظر را پیدا نکرد. این نظام در ظاهر به سوی تغییراتی مانند سیاست بعثی زدایی که توسط احمد چلبی پیشنهاد شد و ادامه پیدا کرد رفت، اما این همه ماجرا نبود؛ پایان بخشیدن به سیستم نظامی و ساختاری عراق و تغییر کامل نظام لشکری و شکل گیری ارتشی جدید برای کشور مطرح شد و در حوزه های اجتماعی هم طرح های مشابهی ارائه شدند، اما افرادی که با فرهنگ و مفاهیم قبلی تربیت شده بودند و آرمان های دوران جوانی شان براساس آموزه های حکومت بعث شکل گرفته بودند با اینکه سعی می کردند خود را با فضای جدید وفق دهند، هنوز موفق به این کار نشده بودند؛ برخی از آنها از صحنه سیاست دور شده و برخی نیز در زمره بعثی های معارض صدام بودند که طی دو دهه قبل از سقوط صدام از عراق رفته و اینک بازگشته بودند. عده ای هم پس از پایان جنگ و انتفاضه شعبانیه 1991 و جنگ دوم خلیج فارس، با اینکه از کشور خارج شده بودند، همچنان رابطه خود با حزب بعث را نه انکار و نه پنهان می کردند؛ برای نمونه ایاد علاوی، که خود را بعثی ای می دانست که قرائت صدامی از آرمان های بعث را نداشت، به صحنه بازگشته بود. در سال 2003، نظام عراق از نظر شکلی عوض شد، اما در زمینه نگاه و تفکر، حزب بعث همچنان پایگاه اجتماعی خود را حفظ کرده بود؛ زیرا نیروی مولد حزب بعث در جمعیت عشایری و مجتمعات کشاورزی همچنان حضور داشت. کشاورزی در عراق در حال حاضر هم یکی از مهم ترین مسائل اقتصادی و اجتماعی است و تقریبا کسی نیست که زمینی نداشته باشد؛ حتی شهرنشین ها هم مالک زمین های اجدادی خود هستند. آب در این کشور نیز در مقیاس خاورمیانه فراوان است؛ بنابراین کشاورزی مسئله بسیار مهمی است. حزب بعث سعی داشت به شبکه های عشایری و کشاورزی خدمات زیادی ارائه بدهد؛ زیرا اینها در مناطقی نیروهای مولد حامی حزب بعث بودند که حزب در آنجا ساختار سیاسی تربیت شده ای نداشت. کسانی که از سال 2003 به صحنه سیاسی عراق آمدند عموما لایه بیرونی و بالا را می دیدند و توجهی به عمق جامعه نداشتند؛ در نتیجه درگیر حل و فصل مشکلات روزمره شدند. ثروت عظیم منابع نفتی در اختیارشان بود و تقسیم این ثروت بین شبکه های مختلف قومی و سیاسی و جریان های مختلف فکری دغدغه اساسی آنها بود. کرد سهم خود را می خواست و احزاب و گروه های دیگر هم سهم خود را مطالبه می کردند؛ بنابراین مسئله اصلی حاکمیت طی یک دهه اخیر و پس از سقوط صدام، تامین نیازهای اجتماعی، فرهنگی و نیازهای اصلی بدنه جامعه عراق نبود. وزارتخانه ها، ادارات و زیرشاخه های آنها در روستاها و شهرستان ها براساس میزان توزیع قدرت در بغداد تقسیم می شدند. این وضعیت از سال 2003 تا امروز ادامه دارد.
تمایل صدام به ادبیات القاعده
پدیده تروریسم تنها با یازده سپتامبر شکل نمی گیرد، یبکه این پدیده در دوران قبل از سقوط صدام هم قابل بررسی است. در گزارش های غربی یکی از دلایل حمله به عراق نزدیکی این کشور به گروه های تروریستی ذکر شده است. رژیم صدام در سال های آخر خود، به دلایلی نامعلوم به ادبیات القاعده متمایل شده بودو آشکارا از آن استفاده می کرد. شواهد فراوانی در این زمینه وجود دارد؛ از جمله تصمیم صدام مبنی بر نقش کردن الله اکبر روی پرچم عراق. صدام از سال 2001 به بعد در درگیری های لفظی با غرب، آیاتی را به کار می برد که بن لادن در اعلامیه هی خود از آنها استفاده می کرد. حادثه سال 2003 مانع از تحلیل عمیق شرایط عراق در سال های آخر حکومت صدام حسین شد، اما می توان حدس زد که مقارن با سقوط صدام، شیکه هایی از عناصر سلفی، وهابی و القاعده در عراق متحد شده بودند. شاید هم سیستم استخبارات صدام به عنوان یک ظرفیت به آنها نگاه می کرد و یا تصمیم گرفته بود از این جنبشی که می توانست در محیط عربی، قدرت های بزرگ را به چالش بکشد استفاده کند و عراق به شکلی تازه رهبری آن جنیش را برعهده بگیرد. این انگیزه را در قذافی و صدام، رهبران بزرگ و دیکتاتور عرب، که سوار شدن بر امواج جنبش های بزرگ اجتماعی عربی و امتیاز گرفتن از آنها را در خیال می پروراندند توام می دیدیم.
وضعیت سیال زمین جهاد
آمریکا هنگام ورود به عراق، وارد قسمتی از عراق شد که تاریخ آن مملو از نادیده انگاشتن غرور ملی در مسئله استقلال و حفظ تمامیت و حاکمیت ارضی بود. از سال 1919 یا 1920، که عراق به جمهوری تبدیل شد، یک دوره اشغال بریتانیا را از سر گذراند. قبل از آن نیز دوره نفوذ عثمانی بود. پس از جنگ جهانی دوم، نگرانی عمده عراق مسئله مناطق کردنشین بود که تمامیت ارضی عراق را به مخاطره انداخته بودند؛ بنابراین ورود امریکا به عراق همه پتانسیلی را که در وجود عراقی ها متراکم شده بود به جنبش درآورد؛ جنبشی در برابر اشغال.
بنابراین بخشی از اهل سنت در اثر بی توجهی حاکمان جدید به تثبیت کسب مشروعیت در روند انتقال قدرت، همه کسانی که در حکومت قبلی به نوعی سهمی داشتند به صورت کاملا بی دلیل و از سر ناآگاهی حامیان اشغال تلقی شدند. بخش زیادی از این افراد اهل سنت بودند که موقعیت اجتماعی شان به شدت تضعیف شده بود و طبیعتا در مقابل نظام حاکم قرار می گرفتند؛ نظام هم حوصله پاسخگویی به آنان را نداشت و با بی توجهی سبب گردید که عده زیادی از این افراد به جریانات ملی گرایانه، دینی، طائفی، و حتی قومی ضد حکومت بپیوندند.
عراق از نظر قومیتی کشور بسیار متنوعی است و عقلیت های تاثیرگذار بسیاری در آن وجود دارند. ویژگی مهم دیگری که خود را در قضیه القاعده نشان داد این بود که زمین جهاد امر ثابتی نیست و سیال است؛ در نتیجه می تواند در چچن باشد یا هلمند؛ در وادی فرغانه باشد یا یمن؛ پس این سوال مطرح می گردد که چرا در عراق نباشد. در این شرایط سیلی از جهادگران که دشمن واحدی را در مقابل خود می دیدند به سمت عراق حرکت کردند و عراق در مقابله با امریکا برای پذیرش این نوع تفکر مستعد شد.
به گمان من حزب بعث عراق به عنوان مهم ترین جریان سیاسی و اجتماعی بازمانده از دوران صدام و در تعارض با نظام جدید به سرعت متوجه این فرصت شد و به فکر مدیریت آن افتاد. در اینجا این پرسش مطرح می شود که آیا استخبارات صدام هم در نزدیک شدن به القاعده به دنبال مدیریت جریان های سلفی و جهادی بود یا قصد داشت در معادلات خود با امریکا آنان را قربانی کند.
هوشمندی های حزب بعث
حزب بعث سوار بر این موج شد و از آن پس ما با پدیده زرقاوی و جیش المجاهدین و ... رو به رو هستیم. مجلس مجاهدین جریانی مدیریت شده برای تجمیع تمام سلول های عملیاتی پراکنده و شکل دادن به آن بود. رفتار صدام ظاهرا گرایش اسلامی او را نشان می داد؛ از جمله اینکه در دادگاه بدون قرآن حاضر نمی شد، محاسن داشت و از آیات قرآن یاد می کرد، پای چوبه دار هم شهادتین گفت. آیا صدام تغییر کرده بود یا فهمیده بود که این فضا برای او و عقبه فکری اش محیطی را فراهم می آورد که می تواند در آن به حیات خود ادامه دهد. سیستم بعث هرچند در مقابل امریکا شکست خورد، اما در درون خود هوشمند بود؛ زیرا توانسته بود به مدت چهل سال، قدرت را در کشور بحران زده ای چون عراق نگه دارد.
از مجلس شورای مجاهدین به بعد با اسم جدیدی به نام ابو اسامه عراقی آشنا می شویم. این شخص کاملا بعثی بود؛ بنابراین می توان یقین داشت که بعثی ها توانستند مانند موشی بر سر یک فیل بنشینند و مسیر حرکت فیل را تغییر بدهند، اما مردم عراق به دلیل رها شدن از وضعیت سابق و آرزوی ثبات و امنیت و به دلیل سنگینی آثار سال های دشوار حکومت صدام و رفتارهای غیرانسانی عوامل و نزدیکان او بر روح و روان آنان به بعثی ها اقبالی نشان ندادند. مسئله اصلی امریکایی ها شیوه رو به رو شدن با عراق بود. آیا عراق، یعنی همان شیر بی سال و دم و اشکم سال 2003، که خدا هرگز نیافریده بود، آنها یا باید دست و پای این شیر، یعنی ارتش و ساختارهای نظامی را به او وصل می کردند که این امر خود میس توانست طبعات سنگینی برایشان به همراه داشته باشد یا باید فضا را عوض می کردند. آقای بایدن در سال 2006، پیشنهاد غیرالزام آور اما بسیار مهمی را ارائه داد.
در این طرح آمده است که عراق باید به سمت نظام فدرالی پیش برود و به سه قسمت تقسیم شود. این یک تصمیم گیری کلیدی بود. نکته جالب در این قطعنامه این است که ما برای رسیدن به این شرایط به یک دوره بی ثباتی نیاز داریم. باید گسست به وجود بیاید؛ چون بدون درگیری تغییری اتفاق نمی افتد. حزب بعث از بعد از سال 2003 تا کنون شاخه های متعددی داشته است؛ از جمله شاخه های یمنی، سوری، لبنانی، اردنی و کشورهای قطر، امارات و حوزه های جنوبی خلیج فارس. شاخه ای هم در اروپا و امریکا وجود داشت که بسیار ضعیف بود. بعثی های عراق در تمام سال هایی که حاکمان جدید عراق تصور می کردند شرایط غیرقابل بازگشت است به یک تفکر بنیادی و تحلیل محتوایی رسیدند؛ تحلیلی که کسی متوجه آن نشد و اگر هم شد آن را جدی نگرفت. افرادی در بیرون از کشور نشستند و حرف هایی زدند و این تصور وجود داشت که این حرف ها نقس و تاثیری ندارند، اما داشتند و دو عامل در این وضعیت موثر بود: عامل اول ناکارآمدی نظام جدید در برآوردن نیازهای اجتماعی و مردم و عامل دوم اینکه غربی ها احساس می کردند بی ثباتی عراق بهترین وضعیت برای جذب ثروت های سرزمینی گران بهاست که می تواند برای چندین دهه نیازهای آنان را تامین کند.
در جست و جوی یک فرصت طلایی
حضور یک دولت بی ثبات در عراق سبب گردید که برخی از همسایه های عراق به این نتیجه برسند که وضعیت فعلی فرصتی تکرارنشدنی است و باید تا آنجا که می توانند در عراق نفوذ کنند و در نتیجه به بی ثباتی عراق کمک کردند. عربستان احساس کرد می تواند از عراق جدید بهره ببرد. بخش قابل ملاحظه ای از بعثی های عراق که شرایط را کاملا آماده دیده بودند با شاخه های تندرو و افراطی حزب بعث سوریه که در پی قتل حریری از لبنان خارج شده بودند همکاری کردند. در سال 2011 و هم زمان با آغاز بهار عربی، کشورهای عربی تحت تاثیر تحولات عراق و تقسیم قدرت بین قومیت های آن قرار گرفتند و به این نتیجه رسیدند که همان فرایند را طی کنند با این فرق که عراق با هزینه جنگ به این نتیجه رسید و کشورهای عربی می خواستند با هزینه انقلاب به این نتیجه برسند.
اسناد ویکی لیکس ضربه ای نهایی بر این پرونده بود؛ زیرا این گزارش ها به کسی که در قاهره، تونس، الجزایر، و ... زندگی و تصور می کرد که دولت امریکا حامی مبارک، بن علی، یا علی عبدالله صالح است نشان داد که دیپلمات های دول غربی به این رهبران انتقادات جدی دارند و در توصیف دولت های آنها از تعابیری چون فرتوت، پوسیده، فساد، ارتشا و ... استفاده می کنند. اگر این نیروها تا دیروز از ترس حمایت غرب از دولت های خود به صحنه نمی آمدند اکنون احساس می کردند که امریکایی ها مانند آنها فکر می کنند و بعید نیست حرکتشان با اقبال و تحسین آنها رو به رو شود. کسانی هم در عراق با نگاهی به مصر و تونس از خود می پرسیدند چرا ما نتوانیم تاثیرگذار باشیم.
نوستالژی خلافت: ترجمه عراقی بهار عربی
ترجمه عراقی بهار عربی تبدیل به مجموعه ای از اعتراض های اجتماعی شد که دولت وقت عراق به آن توجهی نکرد. واکنش دولت عراق به این اعتراضات مانند مقابله با جریانات سلفی و تکفیری بود. سنت و شان عشایر نادیده گرفته شد و این عارضه به شکلی جدید خود را نشان داد. بعثی ها در این شرایط به شدت فعال بودند؛ حداقل اینکه عشایر بعثی ها را بیش از حاکمیت جدید درک می کردند. در زمان بعثی ها عشایر بذر، کود، تقسیم آب، مشکلات زمین و حدود تحدید آن و... را با کمک دولتی سامان می دادند، اما دولت جدید فقط به بخش های خاصی توجه داشت و در نتیجه عشایر دولت جدید را پناه خود نمی دیدند. این بدین معنا نیست که دولت بعث با عشایر رفتار خاصی داشت، اما چون نظام به صورت غیر متمرکز درآمده و قدرت توزیع شده بود واکنش مقامات جدید عراق با سنت های قدیمی تطبیق نمی کرد و نارضایتی ادامه داشت. به نظر من خاطره بعث در این مقطع بازتولید شد.
در سال 2003 نسلی که امروز جهادگرند حداکثر ده سال داشتند و در طول این مدت چیزی جز جنگ و نظامی گری ندیده اند؛ بنابراین باید پرسید که امروز در اوج شور و هیجان جوانی چه چیزی برایشان ایدئال است. بعضی از آنها کاملا ایدئولوژیک هستند و با خیال خلافت و با تمام وجود می جنگند. مدیران فرهنگی و اجتماعی عراق در فراموشی مطلق در منطقه سبز بغداد در حصاری دور از جامعه نشسته بودند و از آنجا عراق را اداره می کردند و در نتیجه هیچ کسی روی این نسل کار نکرده است.
داعش یا خلافت جریانی نبود که یک شبه تولید شود یا تنها حاصل برنامه ریزی رژیم صهیونیستی یا شاهزاده بندر و دیگران باشد. همه آنها و سرویس های اطلاعاتی مختلف شرایط عراق را رصد می کردند تا در مواقع مناسب از آنها استفاده کنند. امروز خلافت و داعش شامل تقاطع اطلاعاتی متنوعی هستند و به سختی می توان تشخیص داد که حرکت کلی تنها ناشی از عربستان است یا ترکیه و اسرائیل هم در این میان نقش دارند. برای عراقی ها خلافت یعنی پانصد سال درخشان تاریخی؛ بنابراین نسبت به آن دوران نوستالژی زیادی دارند. مفهوم خلافت برای بخش هایی از جوامع متنوع درون عراق به معنای رابطه موفق است و خلافت بر این واقعیت منطبق شده است. اگر ابوبکر بغدادی هم نبود، هرکس دیگری هم می توانست بر این موج سوار شود. این موج به قدری فراگیر بود که ابوبکر بغدادی فهمید می تواند با اطلاق حسینی بخشی از جماعت شیعه را هم به این جریان جذب کند.
سوالات جدید درباره واقعیت های جدید
حتی در میان شیعیان هم فردی به نام محمود حسنی صرخی وجود دارد که خود را مرجع شیعی می داند و در کربلا در مقابل آیت الله سیستانی ایستاده است و به نفع داعش فتوا می دهد. در اینجا باید تمام این شخصیت ها را تحلیل کرد و به ریشه آنها پی برد. به نظر من، سنی، صوفی، سکولار، لائیک، مذهبی و... در این گروه جای می گیرند و این گروه جنبشی است که همه آن را معبری برای خروج از این وضعیت می دانند. کسی مقصد را نمی داند و تنها زمان نشان خواهد داد که مقصد کجاست، اما این جنبش یقینا در حال حرکت است؛ بنابراین متاسفانه با جنبشی رو به رو هستیم که از جهات مختلف به راحتی مورد دستبرد اطلاعاتی سیاسی قرار می گیرد.
سوالات متعددی از این قبیل هم قابل طرح هستند که مثلا چرا شبکه محمود حسنی صرخی به این گروه پیوسته است. نسب محمود حسنی صرخی به قبیله زبید قحطانی می رسد که در قرن سوم هجری وارد احصا در عربستان شدند و به دلیل انتصابی که از طریق ازدواج با سادات پیدا کردند خود را سادات خواندند. آنان سپس به عراق و خوزستان وارد شدند و مقارن با زمان شاه اسماعیل صفوی (چهارصد تا پانصد سال قبل) سادات مشعشعی شدند. شاه اسماعیل قصد ترویج فقه شیعه و امامیه را داشت و سید محمد مشعشعی خود را حضرت صاحب نامید و ظهور کرد و جمع کثیری نیز به او پیوستند. شاه اسماعیل آنان را سرکوب و سید محمد مشعشعی را نابود کرد. از این رو عده زیادی از اینها به عراق رفتند و در اطراف امارت العزیز، دیوانیه و کربلا مستقر شدند. اینها خودشان را سادات می دانند و مردم عادی هم درباره آنان همین نظر را دارند. پس اینکه به ما صفوی می گویند به خاطر شاه عباس صفوی نیست، بلکه به خاطر درگیری شاه اسماعیل با سادات مشعشعی است. محمود حسنی همان حرفی را می زد که احمدالحسنی در بصره می گفت که مثلا العیاذ بالله من با امام زمان سفر می کنم. این یکی می گوید امام زمان با خواهر من وصلت کرده و به منزل ما رفت و آمد می کند. با نهایت تاسف، جامعه هم به دلیل سطح نازل فرهنگ و آموزش، استعداد پذیرش این شبهات را دارد.
داعش در شبکه نقش ها وجه دیگری هم پیدا می کند. اگر از دیالی تا عرسال در لبنان خطی را که به وسیله داعش کشیده دنبال کنیم به زمین تحت تسلط داعش و محل اسکان شبکه های العزی النقشبندی در رقه، دیالی، جنوب کرکوک و بعد نزدیک حلب و پس از آن به شمال لبنان هدایت می شویم؛ بنابراین داعش در برخی از مناطق در مسیر طریقت جلو می رود، اما این اتحادها و همبستگی ها یقینا دائمی نخواهند بود؛ زیرا منابع و اصول این جریان پایدار نیستند. این جریان جنبشی است متنوع و در حال حرکت و بدیهی است که به همان میزانی که عناصر بیرونی با رفتارهای خود بر آن تاثیر می گذارند در درون هم به دلیل سلایق مختلف، انشعابات و نزاع هایی ممکن و محتمل است. این پیوندهای اجتماعی در مقاطعی حتی برای مذهب و دین هم عمل می کنند. مثال روشن آن عملیاتی بود که در الانبار اتفاق افتاد. قبل از اینکه موصل سقوط کند بیست هزار نفر از الانبار خارج شدند و به کربلا آمدند. بخش قابل ملاحظه ای از اینها سنی بودند، اما به لحاظ عشیره ای در کربلا اسکان داده شدند. اگر به این نکته توجه نشود و تصور گردد که آنجا واحد اجتماعی متمایزی است و مرز مذهبی در عشیره وجود دارد، اگرچه در تئوری درست است، اما در عمل شرایط به شکل دیگری رقم خواهد خورد. داعش یا خلافت زمین بازی این عناصر است. نمی دانم چه زمانی در این زمین بازی تغییر شکل خواهد داد، اما عجالتا زمین مستعدی است که آن قدر ثروت و در عین حال خلا در عراق و نیز آن قدر دغدغه در سیستم بین المللی وجود دارد که اگر همگی هم بر این مسئله جمع شوند، نمی توانند آن را به راحتی حل کنند.
مدرنیته داعشی
القاعده تفاوت بارزی با خلافت دارد و آن هم اینکه القاعده هدف مادی و زمینی و قلمرو ندارد و معتقد است جهاد می کنیم تا با پیامبر بر سر یک سفره بنشینیم؛ احساسات غلیان یافته ای است که بروز می کند، اما جغرافیا پیدا نمی کند. داعش و طالبان خواهان تشکیل امارت اسلامی هستند. بوکوحرام هم به همین شکل جغرافیای خاص خود را دارد و یعنی اینکه من می خواهم در این زمین بازی کنم و حسی را القا می کند که ناسیونالیسم در آن معنا پیدا می کند.
سلفی ها هیچ الگویی برای زندگی ندارند، اما داعش تمام این الگوها را دارد. اکنون مخاطب داعش کسیت؟ تحصیل کرده ها، دکتر، مهندس، متخصص و...؟ آیا یک زندگی مدرن با چهارچوب تعریف شده ای را که با قرائت آنها اسلامی است پیشنهاد می کند؟ این یعنی که داعش خواهان مدرنیته ای با معیارها و قرائت خود از اسلام است.
یکی از ساکنان سلاح الدین عراق نقل می کرد به صلیب کشیده شدن افرادی در رقه برای این بوده که اینها شبکه هایی را درست کرده بودند و بچه هایی را جمع می کردند و اجزای بدنشان را برای قاچاق درمی آوردند و به کشورهای دیگر می فرستادند. داعش با به صلیب کشیدن آنها نشان می دهد که جزای این کار خیلی سنگین است و با بر صلیب نگه داشتن آنها نماد درست می کند.
منبع: ماهنامه عصر اندیشه شماره 3
نویسنده : سیدعلی موجانی
نظر شما