موضوع : پژوهش | مقاله

هولوکاست ایرانی

سال 2000 میلادی، شهر استکهلم شاهد برپایی اجلاسی بود که بعدها یکی از مباحث جنجالی پنجاه شصت سال اخیر جهان را به خود اختصاص داد. رهبران امریکا و چهل کشور اروپایی، «مجمع جهانی هولوکاست» را به راه انداختند تا پدیده ای را به عنوان بخشی از تاریخ ملی کشورشان به رسمیت بشناسند که تنها بر یک ادعای سست استوار بود. اینکه شش میلیون یهودی در اردوگاه های اسیران جنگی در آلمان نازی طی جنگ جهانی دوم به وسیله اتاق های گاز خفه شده و سپس در کوره های آدم سوزی، سوزانده و به خاکستر تبدیل شده بودند. با اینکه تاکنون ده ها مورخ برجسته اروپایی و صدها استاد متخصص شناخته شده بررسی اسناد تاریخی، با ارائه اسنادی که هیچ صاحب نظری نمی تواند در صحت آنها کمترین تردیدی داشته باشد، به روشی علمی اثبات کرده اند که ماجرای هولوکاست و کوره های آدم سوزی و اتاق های گاز، یک داستان ساختگی است، اما تدابیر، امکانات و حجم عظیم تبلیغات جهانی به کار گرفته شده جهت اثبات این واقعه تا آنجا پیش رفت که سازمان ملل، روز 27 ژانویه را به نام «روز یادبود هولوکاست» نام گذاری کرد. این در حالی بود که بزرگ ترین هولوکاست تاریخ قرن بیستم، سال ها قبل تر از جنگ جهانی دوم و کیلومترها دورتر از آلمان، به وقوع پیوست.
قحطی بزرگ سال 1297 - 1295 در ایران که مرگ بیش از ده میلیون ایرانی را رقم زد و نیمی از جمعیت کشور را از بین برد، رخدادی نیست که در لا به لای صفحات تاریخ فراموش و مخدوش گردد، مگر اینکه در آن نکته تامل برانگیزی وجود داشته باشد که افشای آن، برخی کشورها را متضرر کند؛ چنان که سال 2003 وزارت دفاع انگلیس اعلام کرد اسناد نظامی انگلیس در رابطه با ایران (متعلق به سال های 1914 تا 1921) هنوز محرمانه اند و تا پنجاه سال بعد، یعنی سال 2053، منتشر نخواهند شد. علی رغم ممانعت انگلستان از انتشار اسنادی که از هویت عاملان و بانیان نسل کشی در ایران پرده برمی دارد، اسناد و منابع دست اولی موجودند که رمز و رازهای زیادی را از معمای «هولوکاست ایرانی» می گشایند.

پرده اولِ تراژدی
شرح ماجرا بیشتر به یک تراژدی تاریخی شباهت دارد تا روایتی از یک جنگ. صدای شلیک گلوله ای در فضا پیچید و مانند جرقه ای، بشکه باروت اروپای بحرانی را منفجر کرد. در 28 ژوئن 1914، فرانسیس فردیناند، ولیعهد اتریش، که در بسیاری از امور سیاسی، به ویژه در امور صربستان مداخله می کرد و به احساسات ناسیونالیستی افراطی علیه خود دامن می زد، به همراه همسرش، دوشس سوفیا دوهاهنبرگ سوار بر اتومبیلی روباز در خیابان های سارایوو حرکت می کردند که شلیک دو گلوله توسط گاوریلو پرنسیپ ــ یکی از افراد گروه افراطی «دست سیاه» ــ به زندگی آنها خاتمه داد. حدود یک ماه بعد از این حادثه، آتش جنگ جهانی اول، قاره اروپا را در نوردید.
اگرچه قتل ولیعهد اتریش بهانهای بیش نبود، اما مخاصمات میان کشورهای اروپایی، آنان را از پشت میزهای مذاکره به میدان های جنگ کشاند.1 در واقع زمانی مناقشات جدی تر شد که اتریش در سال ۱۹۰۸ میلادی، بوسنی و هرزگوین را ضمیمه قلمرو خود اعلام کرد. دو روز بعد صربستان ضمن اعتراض به این عمل اتریش اعلام کرد که برای دفاع از صربهای بوسنی با اتریش وارد جنگ خواهد شد. به دنبال آن آلمان حمایت خود را از اتریش اعلام کرد، روسیه و انگلستان برای جلوگیری از وقوع جنگ در بالکان به تکاپو افتادند و ادامه این وضعیت به ایجاد اتحادیه های سه جانبه در اروپا و شش سال بعد به جنگ جهانی اول منجر شد.
این جنگ کشورهای اروپایی را به جان هم انداخت و کشته ها و ویرانی های بسیاری را در سراسر جهان بر جای گذاشت. کشورهای روسیه، فرانسه و بریتانیا تحت عنوان «دول متفق» در مقابل کشورهایی چون اتریش و آلمان به عنوان «دول محور» آرایش نظامی گرفتند. آتش جنگ طی چهار سال چنان بالا گرفت که عثمانی، ایتالیا و ژاپن نیز وارد صحنه شدند. با پیوستن این کشورها به دول محور، میدان جنگ به آسیا و خاورمیانه نیز گسترش یافت.
در آن روزگار وضعیت داخلی ایران بسیار متزلزل بود. احمدشاه به تازگی تاج گذاری کرده بود و اوضاع آشفته و نابسامان اقتصادی و سیاسی و مداخله بی حد و حصر قدرت های خارجی، ایران را تا آستانه یک دولت ورشکسته پیش برده بود. مستوفی الممالک، نخستوزیر ایران، برای اینکه آتش جنگ گریبان کشور را نگیرد، از همان ابتدا رسما موضع بی طرفانه ایران را به دول متخاصم اعلام کرد. احمدشاه هم در 13 آبان همان سال طی یک سخنرانی در مجلس بر این مسئله صحه گذاشت، اما با وجود این، یک هفته بعد، واحدهایی از سربازان انگلیسی و قوای هندی تحت امرشان از بحرین وارد آبادان شدند و این شهر را اشغال کردند. عمده ترین توجیه گسیل این نیروی نظامی، ضرورت محافظت از تاسیسات استخراج نفت در منطقه خوزستان بود. نیروهای انگلیسی به بهانه خرابکاری نظامیان عثمانی و آلمانی در امتداد خط لوله نفت در منطقه خوزستان و اطراف آن، نیروهای خود را رهسپار اهواز کردند و حتی تا مسجد سلیمان هم پیش رفتند و ایران عملا در زمان کوتاهی توسط قوای سه کشور بیگانه اشغال شد. روس ها قسمت شرقی آذربایجان و گیلان و مناطق وسیعی را که شامل قسمت اعظم استان مرکزی کنونی و قم و کاشان و نطنز و بخشی از استان اصفهان بود، اشغال کردند. عثمانی ها بر آذربایجان غربی و کردستان و کرمانشاه و همدان و بروجرد مسلط شدند و بخش مهمی از صفحات جنوب به اشغال انگلیسیها درآمد. حکومت مرکزی که فقط تهران را در اختیار داشت عملا مجری سیاست روس و انگلیس، یعنی متفقین آن روز بود.
از جمله وقایعی که به واسطه حضور این نیروها در ایران رقم خورد، قحطی و خشکسالی عظیم سال های ۱۲۹۷ - ۱۲۹۵ هـ.ش (۱۹۱۹-۱۹۱۷) بود که در کوران جنگ اول جهانی و در زمان اشغال ایران رخ داد. اگرچه اسناد مربوط به سال های قحطی در ایران همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارند و این کشور هنوز هم از انتشار آنها ممانعت می کند، اما اظهارات شاهدان و وجود برخی از اسناد تاریخی، مسیر دستیابی به حقایق این واقعه و روشن شدن زوایای پنهان بزرگ ترین تراژدی قرن بیستم را میسر می کند. متن های منحصر به فردی از گوشه های خاطرات ژنرال های انگلیسی، دیپلمات های امریکایی و برخی از خبرنگاران معروف از قحطی بزرگی که حدود 40 درصد از جمعیت ایران را به کام مرگ کشید از جمله این اسنادند.

افشاگری شاهدان عینی
سرلشکر اِل.سی.دانسترویل، فرمانده نیروهای بریتانیایی در غرب و شمال ایران در سال 1918، سرگرد ام. ایچ. داناهو، افسر اطلاعاتی وابسته به نیروی دانسترویل، سرلشکر سر پرسی سایکس، فرمانده نیروهای بریتانیا در جنوب ایران طی سال های 1916- 1919 به علاوه اَدیسن ای. ساوترد، کنسول امریکا و مامور ویژه در ایران و همچنین سرگرد داناهو، یکی از خبرنگاران جنگی معروف و افسر اطلاعاتی نیروی بسیار محرمانه دانستر، از جمله افرادی هستند که طی سال های پس از جنگ به توضیح مشاهدات خود مبنی بر رؤیت یک جامعه و سرزمین قحطی زده پرداختند و به غارت منابع غذایی ایران اعتراف کردند. لیونل چارلز دانسترویل (1946-1865) از امرای ارتش انگلستان که در سال 1918 فرماندهی نیروهای انگلیسی در شمال و غرب ایران و نیروی دانستر در ایران را بر عهده داشت، درباره قحطی در ایران چنین می نویسد: «نشانههای قحطی را در ژانویه و در همان آغاز سفرم به ایران با دیدن اجساد و افراد در حال مرگ در جاده ها، شاهد بودیم. از روستاهای نیمه ویران با ساکنان گرسنه عبور کردیم، اما هرچه گذشت اوضاع بد از بدتر شد. روشن بود که این مصیبت تا فصل برداشت بعدی، یعنی تا حدود شش ماه بعد، افزایش می یابد».2 او همچنین قحطی هولناک را در همدان این گونه ترسیم می کند: «شواهد قحطی هولناک بود. هر کسی که قدمی در شهر می زد، با آزاردهنده ترین مناظر رو به رو می شد. کسی نمی تواند این صحنه ها را تاب بیاورد. مردم می میرند و کسی نیست که کمکی بکند. گاه جسد آدم ها آن قدر در کنار جاده ها ــ بی آنکه کسی نگاهی به آنها بیندازد ــ می ماند تا آنکه از بیم لطمه به دیگران، دیگر چاره ای جز دفن آنها باقی نمی ماند. در خیابان اصلی شهر از کنار جسد پسرک حدودا نه ساله ای عبور کردم که روشن بود همان روز مرده است. صورتش میان گل و لای پنهان شده بود و مردم گویی او هم یکی از موانع عادی سر راه است، از دو سویش به شکلی عادی عبور می کردند».3 ژنرال دانسترویل درباره اقدام انگلیس در مورد خرید غله در ایران فاش می کند که «در اثر خریدهای ما قیمت غله بالاتر رفت. هر افزایش جزئی ای به معنای مرگ بسیاری از افراد بود. انگلیسی ها مخفیانه تمام مخابرات میان حکومت تهران و حاکمان ولایات در غرب ایران را شنود می کردند. دولت ایران فرمان داده بود که تمام مقاطعه کاران غله که به انگلیسی ها غله می فروختند، دستگیر شوند. دستور اجرا شد، اما بلافاصله دنسترویل، دولت بخت برگشته ایران را برای رهایی آنها تحت فشار قرار داد».4
اَدیسن ای. ساوترد، کنسول امریکا و مامور ویژه در ایران، طی یادداشتی که در تاریخ 24 دسامبر 1918 برای هیئت امداد امریکا می فرستد، اطلاعات جالبی درباره قحطی در ایران ارائه می دهد و می نویسد: «ماه ژوئن گذشته هنگام عزیمت به ایران، شواهد بی شماری از قحطی شدید در زمستان 18- 1917 مشاهده کردم. در روز نخست پس از عبور از مرز ایران ـ بین النهرین، در قصر شیرین اتومبیل ما برای صرف ناهار توقف کرد. من برای خوردن ناهار روی یکی از گاری ها نشستم. ناهارم شامل غلات پخته بود. در ظرف را گشودم و یک قاشق خوردم، سپس چون غذا قابل خوردن نبود، آن را روی خاکهای جاده شنی پرت کردم. من روستاییان گرسنهای را که دور ما جمع شده بودند٬ ندیده بودم، اما پس از آنکه غلات را روی زمین ریختم، متوجه زنان و مردانی شدم که به سوی آن هجوم آوردند. آنها چنان ضعیف بودند که به سختی می توانستند روی پای خود بایستند و وحشیانه خود را روی جاده پرت کردند تا دانه های غذایی را که دور ریخته بودم، بردارند. هر یک مشتی خاک برمی داشتند تا شاید دانه هایی را پیدا کنند و بخورند. این گرسنگان دور کاروان ما کز کرده بودند و غذا گدایی می کردند. برای هر خرده غذایی که روی زمین می ریخت هجوم می آوردند. دنبال هر قوطی خالی غذایی که دور میانداختیم می دویدند و هر کسی که آن را پیدا می کرد، دیوانه وار انگشتش را دور آن می چرخاند و می لیسید تا چیزی را که به قوطی چسبیده بخورد. آنها گاهی از روی گرسنگی و با بی توجهی انگشتان یا دهان خود را روی لبه های تیز قوطی میکشیدند».5
داناهو، خبرنگار جنگی معروف ارتش بریتانیا که در ژانویه 1918 به عنوان افسر اطلاعاتی به «نیروی بسیار محرمانه» دانستر پیوست و در 5 آوریل 1918 وارد ایران شد، یکی دیگر از شاهدان ماجرا بود. او درباره آنچه مشاهده کرده بود بیان می کند: «در آن سوی مرز، خبرهای بسیاری از وضع اسفبار اقتصاد ایران و کمبود مواد غذایی شنیده بودم، اما اکنون، در مواجهه با واقعیت تلخ، برای نخستین بار به اهمیت آن پی بردم. مردان و زنان، توده چروکیده و مچاله شده ای از انسان های محنت زده به شمار می آمدند که در جاده های اصلی مرده بودند. انگشتان خشکیده شان، دسته های علفی را که از کنار جاده کنده بودند و یا ریشه های برخی از گیاهانی را که پیچانده بودند تا درد مرگ و گرسنگی را تخفیف دهند٬ همچنان نگه داشته بودند. گاه چهره های نحیف و تکیده ای که فقط شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا در جاده به سوی اتومبیلی که نزدیک می شد می خزید و به جای حرف زدن، با ایما و اشاره تقاضای نان می کرد...»6
او نحوه ورود ارتش بریتانیا را به کرند، روستایی در مسیرشان این طور توصیف می کند: «همه جا ویران و فلاکت زده بود... کمی بیشتر که رفتیم، دهقانان ژنده پوش و مفلوکی را دیدیم که گرسنگی و سرکوب، هرگونه شباهت آنان را به آدمیزاد از آنها گرفته بود و در روشنایی روز، نخست به خاطر زندگی شان و دوم به خاطر آنکه لقمه غذایی به دست آورند، از سوراخی تاریک به بیرون می خزیدند.
ما معمولا به اولین خواهش آنان پاسخ مثبت می دادیم، اما همیشه نمی توانستیم خواسته های بعدی آنها را برآورده کنیم. در حاشیه رودخانه ای که از کنار جاده می گذشت گروه گرسنگان نشسته بودند. مردها و پسرها نیمه عریان بودند و تکه لباسی هم که به تنشان بود ژنده و پاره از بدن های مفلوکشان آویزان بود. به نظر می رسید از شدت گرسنگی به آخرین مرحله ضعف جسمانی رسیده اند. برای برخی از آنها سرانجامشان فرا رسیده بود؛ دیگر تلاشی نمی توانستند بکنند و منتظر رحمت مرگ بودند تا به مصیبت هایشان پایان دهد. برخی دیگر هنوز ناامیدانه به ریسمان سست زندگی آویخته و روی زمین کز کرده بودند و جسورانه ریشه و گیاهان سخت را می جویدند تا اندکی از درد گرسنگی خلاصی یابند».7
داناهو در این باره که بریتانیایی ها در تامین آذوقه مردم همدان بسیار ضعیف عمل کردند، می گوید: «در این زمان شمار مرگ و میر در همدان به علت گرسنگی افزایش یافته بود. نان که غذای اصلی و در واقع تنها قلم غذای فقرا به حساب میآمد٬ هر من 14 قران بود (تقریبا معادل هر 7 پوند به بهای ده شیلینگ). در 6 ماه مه٬ آقای مکداول، کنسول بریتانیا، رسما آمار فوت شدگان به علت گرسنگی را دویست تن اعلام کرد. همدان به شهر وحشت تبدیل شده بود. قربانیان دفن نشده و مردان، زنان و کودکان گرسنه در خیابان ها و در مناطق نزدیک به ستاد بریتانیایی ها رها شده بودند. روحانیون مساجد شیعیان که معمولا برای شرکت در مراسم تدفین مساکین دو پنس می گرفتند، تایید کردند که طی دو هفته اول ماه مه، صورت تدفین روزانه شامل 160 نفر بوده است.
بازماندگان قحطی زده مانند حیوانات علف می خوردند. پس از مدت کوتاهی معلوم شد مصرف این گیاهان نیز مانند کمبود مواد غذایی کشنده است؛ زیرا موجب التهاب صفاق و مرگی طولانی و دردناک می شود. اما عواقب بدتری هم در پیش رو بود. مردم بی غذا که از شدت فلاکت به سرحد جنون رسیده بودند، به خوردن گوشت انسان رو می آوردند. مرتکبین این عمل معمولا زنان بودند و قربانیان معمولا کودکانی که از درگاه خانه هایشان و یا در شلوغی بازار دزدیده می شدند. مادران کودکان خردسال از بیم آنکه کودکانشان را بدزدند و بخورند، می ترسیدند آنها را تنها بگذارند و برای تقاضای نان بروند. هرگاه به بازار و یا خیابان های باریک با سنگ فرش های ناهموار می رفتم، از دیدن منظره فلاکت بار انسان هایی که برای تکه نانی و یا خرید آن به این سو و آن سو می خزیدند، ترس بیمارگونه ای بر من چیره می شد».8

گزارش های روزنامه های ایرانی
کمبود ارزاق عمومی، گرسنگی و رواج بیماری های واگیردار موجب افزایش مرگ و میر و کاهش نفوس شد و به کمبود کارگر و افزایش دستمزد و در نتیجه افزایش قیمت ها انجامید. در این سال ها روزنامه ها مملو از اخبار هولناک بودند. خبرهای متعددی از ناامنی، سرقت، جنایت، قحطی، بیماری، گرسنگی و آمارهای بسیاری از مرگ و میر افراد به وفور به چشم می خورد. روزنامه «رعد» سید ضیاءالدین طباطبایی در شماره 21 فروردین 1297 خبر عجیبی را درباره قحطی آن سال ها منتشر کرد و نوشت: «ماموران هشت زن را بازداشت کردند که شماری از کودکان را ربوده، کشته و خورده بودند و بهانه میآوردند که گرسنگی، آنها را به این کار وا داشته است».
روزنامه ایران در همان زمان چنین نوشت: «مکاتب و تلگرافات جگرخراشی که پیوسته از نقاط غارت زده از اشرار داخلی و دستجات نظامی خارجی به ما می رسد، فوق التصور و رقت خیز است. ما بدون آنکه بخواهیم داخل جزئیات آن گردیم، هیئت دولت، خصوصا وزارت جلیله داخلیه را دعوت می نماییم که به یک جنبش و فعالیت فوق العاده تری مبادرت نمایید. اشرار و کثرت دایم التزاید سارقین و سلب امنیت از دهات و طرق و شوارع، دیگر اجازت نمی دهد که یک دقیقه در مقابل این حوادث لاقید بمانیم».
همچنین این روزنامه در سرمقاله ای با عنوان «مملکت در خطر است»، نوشت: «اصل موضوع، یعنی هویت مملکت از نقطه نظر مادی و معنوی در خطر است... تهاجم امراض مختلفه، بی رحمانه دست به کشتار اهالی گشوده، قحط و غلا، اموال و دارایی مردم را مورد چپاول و غارت قرار داده، تخطیات اجانب و تشتت عناصر مختلفه، تمامیت و استقلال ایران را دچار مخاطره نموده است. کمیت (افراد ملت) و کیفیت (استقلال آنها) هر دو در خطر است. کثرت امراض، شیوع وبا و گرانی و کمبود دارو، همه اقشار اجتماع را تحت فشار قرار داده است. گرانی به حدی است که قشر متوسطه جامعه نیز امکان خرید دارو ندارد و فقرا به سرعت جان خود را از دست می دهند».9

انگلیس؛ زیرپوست هولوکاست
حضور نیروهای متفقین در ایران موجب شد تا این کشور با اینکه کیلومترها از کانون جنگ در اروپا فاصله داشت، بیشترین خسارت انسانی را متحمل شود. در سال دوم جنگ، اوضاع وخیم تر شد. در روز ۲۶ اسفند ۱۲۹۴، تشکل نظامی مورد نظر انگلیس با عنوان اختصاری «اس.پی.آر»، در صفحات جنوبی ایران شکل گرفت و ژنرال سایکس انگلیسی مامور تشکیل «پلیس جنوب» شد. تصمیم انگلیس برای ایجاد چنین تشکلی در اوایل زمستان همان سال اتخاذ شده بود. در 10 دی 1294 و در کشاکش جنگ اول جهانی، دولت انگلستان اعلام کرد قصد دارد به دلیل آنچه که «ناامنی در استان های فارس و بوشهر» خوانده شد، در جنوب ایران، یک نیروی نظامی به وجود آورد. انگلیسی ها زمانی اقدام به تاسیس پلیس جنوب کردند که مجلس شورای ملی در فترت بین دوره سوم و چهارم قرار داشت. پلیس جنوب در شهرهای جنوبی ایران که تحت تصرف نظامیان انگلیسی بود، حضور داشت. مردم این مناطق صدمات فراوانی از حضور نیروهای پلیس جنوب متحمل شدند.
یکی از اقدامات این نیروها ایجاد ناامنی و نابسامانی در ابعاد گوناگون، برای القای این فکر بود که در آن شرایط، تنها نیروی توانا برای رفع مشکلات مردم، نیروی پلیس جنوب است. آنان در فارس به خرید گندم، جو و سایر اجناس به چند برابر قیمت معمول و ذخیره کردن و یا سوزاندن آنها برای ایجاد قحطی در شهر اقدام کردند. در این شرایط، مردم حتی مجبور به خوردن آرد ذرت و خاک اره می شدند.10
ناامنی راه ها و کمبود وسایل حمل و نقل از دیگر عواملی بود که بر مبادلات و ارزاق عمومی تاثیر مستقیم داشت. به رغم فعالیت های دولت های بیگانه در ایجاد راه های شوسه و افتتاح راه آهن در مناطق مورد نیاز، به دلیل محدود بودن این امکانات، رفت و آمد کاروان های تجاری و قوافل ارزاق همچنان با مشکل بسیار رو به رو بود. وسایل حمل و نقل جدید، مانند کامیون و اتومبیل گسترش نداشت و عمده حمل و نقل کشور همچنان به وسیله قاطر و شتر صورت می گرفت. ازآنجاکه دولت های درگیر در جنگ برای جا به جایی محموله ها و مواد مورد نیاز سربازان خود شروع به خرید یا خارج کردن قاطرها و شترهای موجود از ایران کردند، کشور دچار بحران وسایل حمل و نقل هم شد. انگلیسی ها تمام حیوانات بارکش را برای عملیات نظامی خود در بین النهرین خریده بودند که موجب کاهش شدید وسایل حمل و نقل در کشور گردید. علاوه بر خرید و به کارگیری کلیه امکانات حمل و نقل کشور توسط دولت های درگیر، آنان در صورت مشاهده مکاری ها و صاحبان حیوانات باربر، آنان را وادار به حمل بارهای خود می کردند. این عوامل، جا به جایی مایحتاج عمومی مردم را مشکل کرد و موجب گردید که در هنگام کمبود ارزاق، ایالت های مجاور قادر به کمک رسانی به یکدیگر نباشند. کمبود وسایل حمل و نقل از عوامل افزایش قیمت ها، افزایش فوق العاده کرایه حمل و نقل و محدودیت های تجاری بود.11
محمدقلی مجد، استاد دانشگاه «پنسیلوانیا»ی امریکا، هم با استناد به مدارک موجود در مرکز اسناد ملی ایالات متحده امریکا (نارا) و اخبار و اطلاعات و گزارش های موجود در روزنامه های آن دوره، به ویژه روزنامه های رعد و ایران و همچنین خاطرات افسران و فرماندهان انگلیسی حاضر در ایران در زمان جنگ جهانی اول، درباره بزرگ ترین نسل کشی تاریخ قرن بیستم در کتاب «قحطی بزرگ» نوشت: «در آن زمان، ایران تامین کننده اصلی مواد غذایی و لوازم مورد نیاز ارتش بریتانیا در منطقه به شمار می رفت و بخش مهمی از محصولات کشاورزی ایران به وسیله ارتش انگلیس و پیمانکاران آن خریداری میشد. این سیاست سبب کاهش شدید مواد غذایی در ایران شد. قحطی بزرگ در زمانی اتفاق افتاد که سراسر ایران در اشغال نظامی انگلیسی ها بود، ولی انگلیسی ها نه تنها هیچ کاری برای مبارزه با قحطی و کمک به مردم ایران نکردند، بلکه عملکرد آنها اوضاع را وخیم تر کرد و سبب مرگ میلیون ها ایرانی شد. درست در زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود می شدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار خود، هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب می شد و هم مردم ایران را از این مواد محروم می کرد. جالب تر اینکه انگلیسی ها مانع واردات مواد غذایی از امریکا، هند و بین النهرین به ایران شدند. به علاوه، در زمان چنین قحطی عظیمی، انگلیسی ها از پرداخت پول درآمدهای نفتی ایران هم استنکاف ورزیدند. چنین اقداماتی را قطعا باید جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت به شمار آورد. هیچ تردیدی نیست که انگلیسی ها از قحطی و نسل کشی به عنوان وسیله ای برای سلطه بر ایران استفاده می کردند».12

پرده آخر؛ فاجعه
مقایسه جمعیت ایران بین سال های 1914 و 1919 حاکی از آن است که حدود ده میلیون نفر طی این سال ها به علت قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند. برخلاف ادعای برخی از نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول روسیه که جمعیت ایران را فقط ده میلیون نفر اعلام کردند و یا ادعایی که برخی از نشریات انگلیسی در دهه های 60 و 70 تکرار می کردند، جمعیت واقعی ایران دست کم نزدیک به بیست میلیون نفر بوده که در سال 1919 این رقم به یازده میلیون رسید. چهل سال طول کشیده بود تا ایران به جمعیت سال 1914 رسیده بود و دیگر تا پیش از سال 1956 جمعیت ایران به این رقم نرسید.
دبلیو. مورگان شوستر، مدیرکل امریکایی مالیه ایران، درباره جمعیت ایران در اوایل قرن بیستم چنین می گوید: «... در مورد جمعیت ایران به نحو عجیبی آمار نادرست ارائه می دهند. آمار به اصطلاح سرشماری شصت سال پیش ظاهرا پایه ارقام پایینی است که در برخی از کتاب ها ارائه می شوند و خارجیان آن را می پسندند. درست است که پس از آن هیچ سرشماریای صورت نگرفته است، اما اروپاییانی که با اوضاع آشنا هستند کل جمعیت را بین سیزده تا پانزده میلیون برآورد می کنند. جمعیت تهران طی چهل سال گذشته از صدهزار به 350000 افزایش یافته است...»13 اما در برخی آمارهای ارائه شده دیگر مانند آمار جولیان بریر، نویسنده و پژوهشگر معروف انگلیسی که در آن جمعیت ایران در سال 1914 حدود یازده میلیون تخمین زده شده، هیچ خبری از قحطی بزرگ 1919 ـ 1917 نیست. وزارت خارجـه انگلـستان نیز در کتـاب «راهنمای سال 1919» درباره ایران، تلاش کرده قحطی بزرگ 1919 ـ 1917 را پنهان کند. این کتاب هیچ اشاره ای به قحطی بزرگ ندارد. بنـا بـه نظـر وابـسته سیاسی امریکا در ایران، والاس اسمیت مـوری، این قحطـی یک سـوم جمعیت ایران را دربرگرفت.14
آنچه مسلم است ایران به استناد به اسناد تاریخی موجود در آرشیو وزارت خارجه امریکا و...، در جنگ جهانی اول متحمل بزرگ ترین تلفات انسانی شد، هرچند ردپای آن در تاریخ قابل مشاهده نیست. به این ترتیب بر اثر بی کفایتی حکام و چشم طمع و زیاده خواهی استعمارگران بیگانه، میلیون ها انسان بی گناه در اثر گرسنگی و بیماری جان خود را از دست دادند؛ انسانهایی که هر یک زندگی ساده ای را طلب می کردند و به دنبال دست یافتن به آرزوهایی دور و دراز خویش بودند.

یادداشت ها:
1. تیلور، آلن جان پرسیوال. جنگ جهانی اول. ترجمه بهرام فرداد امینی، تهران: علمی و فرهنگی، 1374، ج 1، ص 2.
2. Edward Arnold, 1924; Dunsterville, L. C. The Adventures of Dunsterforce. London: dwardArnold, 1920, P 107 .
3. Ibid., p 80
4. Ibid.
5. Southard to Vickery, letter and memorandum, 891.48/127, December 24, 1918.
6. Donohoe, M.H. With the Persian Expedition. London: Edward Arnold, 1919.
7. Ibid , pp 103-104.
8. Ibid., pp 117-118.
9. «مملکت در خطر است»، همان، ش 262، 27 رمضان 1336، ص 1.
10. رکن زاده، محمدحسین. «فارس و جنگ بین الملل»، با مقدمه دکتر جواد سلماس زاده. تهران: نشر اقبال، 1370.
11. روزنامه ایران، شماره 223، اول شعبان 1336، ص 1.
12. مجد، محمدقلی. «قحطی بزرگ»، ترجمه محمد کریمی. تهران: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1387.
13. Shuster, Strangling of Persia. NewYork: The Century Press, lx .
14. Gilbar, Gad G. «Demographic Development in Late Qjar-Persia», Asian and African Studies, Vol. 11, No.2, 1967, 125-156.
تاریخ انتشار در سایت: ۱۳ مهر 
منبع:  ماهنامه عصر اندیشه شماره ۳
نویسنده : زهره مطیعی

 

نظر شما