دنیای آزاد جنایتکارT گفت و گوی نو آم چامسکی با آندژی لودینسکی از طریق شبکه اطلاعات الکترونیکی
چهارشنبه 13 تیر ,1375 3 ژوئیه ,1996 سال چهارم , شماره 1009
امر تلقین در کشورهای دموکراتیک بر این پایه است که رسانه ها و
نخبگان روشنفکر بنا به میل خود, آزادانه, در خدمت به منافع دیوان
سالاری دولتی و دنیای تجارت و شرکتهای عظیم را پذیرفته اند. از بعد
اخلاقی این عملی حتی زشت تر از خدمت از روی ترس و وحشت است.
ترجمه: دکتر روشن وزیری
اشاره: آورام نوآم چامسکی (متولد 1928 ) , استاد دانشگاه MIT در
بوستون و برجسته ترین زبانشناس معاصر است که گفته ها و نوشته هایش در
فهرست راهنمای نقل قولها در زمینه علوم اجتماعی در صدر فهرست
نویسندگان زنده و در هشتمین جایگاه فهرست کلی, پس از افلاتون و
شکسپیر و مارکس و دیگر چهره های برجسته در گذشته قرار دارد. نشریه
نیویورک تایمز زمانی او راای بسا مهمترین روشنفکر زنده دنیا
نامید و مجله نیوزویک او را در صف بانفوذترین اندیشمندان معاصر جای
داد. گفتگوی زیر از شماره ویژه ژانویه 1996 روزنامه گازتاویبورچا
چاپ ورشو ترجمه شده است و متضمن آخرین دیدگاههای این متفکر نامدار
است. این گفتگو توسط آندژی لودینسکی, صاحبنظر لهستانی از راه پست
الکترونیکی با چامسکی صورت گرفته و در عین حال نشان دهنده دو دیدگاه
متفاوت در غرب نیز می باشد. توجه خوانندگان گرامی را به این گفتگو
جلب می نماییم. سرویس مقالات
(هنگامی که نامه ای به آدرس اینترنتی نوآم چامسکی می فرستادم, چندان
مطمئن نبودم که بتوانم با او ارتباطبرقرار کنم. در نخستین نامه ام
به تفصیل شرح دادم که منظورم مصاحبه ای است برای روزنامه گازتا
ویبورچا, سپس با ارائه فهرستی از پرسشهایم, افزودم که متاسفانه
عقاید سیاسی او درلهستان بدرستی شناخته نشده اند. پاسخهای او را,
پس از فقطدو روز, در چند ده صفحه دریافت کردم.)! نوآم چامسکی:
از ذکر این نکته که عقایدم در لهستان بدرستی شناخته نشده اند بناچار
لبخند زدم. این مطلب بی شک حقیقت دارد و بی دلیل هم نیست. در دوران
رژیم کمونیستی از انتشار نوشته های سیاسی و تاریخی من جلوگیری می شد.
هیچ چیز بیش از تجزیه و تحلیل انتقادی مستقل از هرگونه خط حزبی خشم
آپاراتچیک ها(1 ) را برنمی انگیزد. اما این واقعیت بنظرم جالبتر آمد
که افکار و نوشته هایم امروز نیز کماکان ناشناخته باقی مانده اند. به
علاوه این که, آنچه درباره من و نه تنها من گفته و به من نسبت داده
می شود براستی باور نکردنی است.
توهماتی که بسیاری از روشنفکران اروپای شرقی از غرب دارندبراستی
شگفتی آورند. بخصوص که آنان باورهای خود را بااعتماد به نفس فراوان
و اعتقاد استوار به برتری اخلاقی شان ابراز می دارند. من در هیچ جای
دیگری جز در اروپای شرقی برنخورده ام به این گونه بی اعتنایی کامل و
عدم درک و نبود همدردی نسبت به قربانیان ظلم و سرکوب در دیگر نقاط
جهان و آمیخته با تحسین و تقدیر نسبت به مسئولان این ستمگریها و
فقدان آمادگی برای دست کم لحظه ای تامل و تفکر در این باره که تبلیغات
غربی ممکن است واقعیت را تحریف کنند.
(متن بالا پیش درآمد مصاحبه مکاتبه ما بود. ارزیابیها وتحلیلهای
چامسکی بقدری به نظرم جالب و تکان دهنده آمد که نامه بعدی را با
بقیه پرسشها و نظریات شخصی ام فرستادم و دوباره پاسخهای چندین صفحه ای
دریافت کردم. در نتیجه مصاحبه ما طولانی و به مباحثه تبدیل شد. این
است بخشهایی از آن: )
. لودینسکی: چه راهی از پژوهشهای زبان شناسانه به مقوله سیاست
منتهی می شود و برای شما در واقع کدام مهمتر است, زبان شناسی یا
فلسفه یا سیاست و برای کدامشان وقت بیشتری صرف می کنید
. نوآم چامسکی: سیاست, به معنای وسیع کلمه, شامل بزرگترین بخش آن
چیزی است که در زندگی بشر اهمیت دارد. از این روذهن کسانی که خود
را به لحاظ اخلاقی متعهد حس می کنند بسی بیش از جذابترین کندوکاوهای
فلسفی و روشنفکری و زیبایی شناختی به مسایل سیاسی معطوف می شود. اگر
دنیا بناگاه ناپدید می شد یا از اهمیت می افتاد, من توجه خود را
بیشتر صرف مسایل زبان و فلسفه می کردم که برایم شوق انگیزترند. اما
مسایل این دنیا از اهمیت نمی افتند, برعکس, رنج و محنت انسانها روز
به روز ابعادی وسیعتر می یابد.
از دید من سیاست و زبان شناسی به دو حوزه جدا از هم تعلق دارند,
راستش را بخواهید من پیش از آن که به وجود موضوعی به نام زبان شناسی
پی ببرم, عمیقا درگیر مسایل سیاسی بودم. در نیویورک, در دوران
بحران بزرگ اقتصادی, در محیط افکار افراطی یهودی (بسیار متفاوت با
محیط امروزی روشنفکران امریکایی یهودی که از سنتهای اومانیستی
ریشه دار روشنگری به دور افتاده اند) بزرگ شدم. بسیاری از خویشانم
بشدت درگیر سیاست و در انواع سازمانهای چپی و آنارشیستی و صهیونیستی
فعال بودند. دایی ام در خیابان برادوی نیویورک دکه روزنامه فروشی
داشت, جایی که پاتوق مهاجران بی نوای روسی و آلمانی و گالیسی بود.
مطمئن نیستم که دایی ام کاسبی پررونقی داشت اما مسلم می دانم که در
دکه اش ساعتها پیرامون سیاست و ادبیات و موسیقی وفلسفه بحث و جدل
می شد. در میان همین جمع بود که با زلیگ هاریس, زبان شناس سرشناس
انسانی با علایق چند سویه و عقاید سیاسی افراطی که مرا به او نزدیک
می کرد آشنا شدم. هاریس بود که مرا به تحصیل در رشته زبان شناسی
تشویق کرد و در واقع به این نحو, کاملا اتفاقی, به حوزه زبان شناسی
راه یافتم.
. لودینسکی: با این همه میان زبان و سیاست نوعی ارتباط وجود دارد.
جورج اورول کلی مطلب را به این موضوع اختصاص داده است. شما از او هم
جلوتر می روید.
. چامسکی: من به اورول احترام می گذارم و تحسینش می کنم. بخصوص به
خاطر کتابش درباره جنگ داخلی اسپانیا. لیکن آنچه او در موردمهار
اندیشه گفته است, به عقیده من, اندکی سطحی است. اورول به آسانترین
مورد این مساله می پردازد, یعنی به رژیم توتالیتر استالینی. تقریبا
دیگر روشن است که در آنجا چگونه فرایندی جریان داشت. اما آنچه
دشوارتر (برای غربیان) و مهمتر است تجزیه و تحلیل پدیدارهایی است که
در جوامع دمکراتیک و آزاد غرب به چشم می خورد, و اورول توجه چندانی
به آنها نشان نداده. در رساله هایش به این مطلب فقط چند اشاره دارد,
بویژه درمقدمه مزرعه حیوانات که در آن جا این نکته را آورده است
که در جوامع دمکراتیک نظریات نامقبول عامه را می توان ,بدون نیاز
به تحریم های قانونی, به سکوت برگزار و واقعیات ناخوشایند را
پرده پوشی کرد. اما او به ساز و کار این پدیدار بطور مفصل و عمیق
نمی پردازد, فقط یادآوری می کند که مطبوعات به دست ثروتمندان جامعه
که دلایل کافی برای عدم صداقت در برخی مسایل دارند کنترل می شود, و
بنابراین هرکس بکوشد درست آیینی غالب بر جامعه را سست کند ممکن است
به گونه ای حیرت انگیز موثر, به سکوت واداشته شود. لیکن این نوشته
انتشار نیافت. تازه سی سال بعد, آن را میان نوشته های اورول یافتند و
منتشر کردند, که همین خود نکته ای بسیار قابل تامل است.
بعدها, پدیدارهایی که اورول به آنها اشاره دارد بارها مورد تجزیه و
تحلیل قرار گرفتند. در کتابهایی که با ادوارد هرمان نوشتیم عبارت
جعل توافق( eonsent of Manufacture ) را به کار بردیم که به معنای
سیستمی القاءگر با ساخت گسترده به منظور جلوگیری از شرکت توده های
وسیع مردم در فرایند دموکراسی است. عبارت جعل توافق از والتر
لیپمان, روزنامه نگار و روشنفکر لیبرال است, که عقیده داشت در جوامع
دموکراتیک توده ها قرار است نقش تماشاچی را بازی کنند نه شرکا را,
چرا که بیش ا ز حدناآگاه و فضول اند. می توان به آنان اجازه داد
گهگاه نمایندگانی را برگزینند, ولی نباید گذاشت روزانه در سیاست
دخالت کنند. تصمیم گیری را باید به عهده افراد مسئول گذاشت. واقعیت
دموکراسی, طبق این مفهوم, می باید به مهندسی افکار عمومی, یا به
عبارت دیگر به شستشوی مغزها بیانجامد. جیمز مادیسون, یکی از
پایه گذاران قانون اساسی امریکا, این مطلب را بدرستی درک کرده بود که
گفت: وظیفه اصلی دولت حفظ امتیازهای اقلیت متمکن و بهره مند در
برابر وسوسه های اکثریت است.
باید به یاد داشت که لیپمان نماینده بخش لیبرال طیف سیاسی بود.
وارثان ایده ئولوژی او در جناح محافظه کار راست جدید می خواهند, در
صورت امکان, شهروندان را حتی از ایفای همین نقش بی مقدار تماشاچی نیز
محروم سازند. امروزه پژوهشهای علمی به نحوی مستند این نظریه را
تایید می کنند که مطبوعات آزاد و کل فرهنگ روشنفکری غرب تا حد زیادی
ابزار القا و مهار افکار عمومی در جهت منافع دستگاه دولتی شرکتی
( Corporative ) است .
. لودینسکی: این انتقادها رسانه های گروهی غرب را با ماشین تبلیغاتی
کمونیستها تقریبا در یک ردیف قرار می دهد. آیا شما واقعا تفاوتی
بین آنها نمی بینید بالاخره در کشورهای کمونیستی (یا برخی دیگر
کشورها مثل عراق) منتقدانی مانند شما را مدتها پیش به پشت میله های
زندان می انداختند.
. چامسکی: این سوال که آیا تفاوتی نمی بینیم مرا شگفت زده می کند.
مثل اینکه بپرسیدمگر دو به علاوه دو مساوی چهار نیست. البته که
تفاوتها را می بینیم و بارها در این زمینه چیز نوشته ام. همان طور که
اورول اشاره کرده است امر تلقین در کشورهای دموکراتیک بر این پایه
است که رسانه ها و نخبگان روشنفکر بنابه میل خود, آزادانه, خدمت به
منافع دیوان سالاری دولتی و دنیای بیزینس (تجارت) Business و شرکتهای
عظیم را پذیرفته اند. از بعد اخلاقی این عملی حتی زشت تر از خدمت از
روی ترس و وحشت است.
رسانه ها در جوامع دموکراتیک و رژیمهای توتالیتر دو کارکرد یکسره
متفاوت دارند. به علاوه, این نیز بدیهی است که در کشورهای
دیکتاتوری ای, که شما از آنها نام بردید, باناراضیان به گونه ای
متفاوت از دموکراسیهای غربی رفتار می شود. یادآوری می کنم که هنگامی
که صدام حسین هنوز دوست و متحد غرب بود و بدون ترس و واهمه می توانست
مخالفان را بکشد و علیه کردها سلاح شیمیایی به کار برد, درباره
جنایتهایش نوشتم, گرچه در آن دوران رسانه ها این موارد را مطرح
نمی کردند. تازه آنگاه که معلوم شد مطیع و سربراه نیست شروع به معرفی
او به شکل دیو دو سر کردند.
جالب توجه است که در اروپای شرقی بخصوص روی این نمونه هاانگشت
می گذارند, نه نمونه های دیگر. عراق و سوریه و لیبی جزوفهرست
دشمنان رسمی غرب هستند. بنابراین به راحتی می توان از آنها انتقاد
کرد. حال آن که شمار کشورهای سرکوبگر بسیار بیش از این تعداد است ,
منتها همه موارد نقض حقوق بشر گزارش و اعلام نمی شود. حکومت ترور در
مناطق زیر نفوذ آمریکا کماکان ادامه دارد. اما اخبار و اطلاعات در
این باره را منتشرنمی کنند و در نتیجه افکار عمومی ایالات متحده
مثلا بی خبر است که نیمی از کمکهای نظامی آمریکا برای این بخش از
جهان سر از کلمبیا در می آورد کشوری که در آن شدیدترین نوع ترور
حاکم است. رسانه های آمریکایی بی وقفه نظر رسمی دولت را تکرار می کنند
که کلمبیا کشور دموکراسی شکوفاست و کمکهای آمریکا صرف مبارزه با
قاچاقچیان مواد مخدر می شود. حرفهای بیهوده و پوچی که نادرستی آنها
بارها و بارها از سوی سازمانهای حقوق بشر برملا شده است. قربانیان
ترور حکومتی عبارتند از هزاران دهقان ساده و فعالان اتحادیه های
کارگری و تنها حزب ناوابسته سیاسی و قضات, و مطابق معمول کشیشان و
دیگر فعالان سازمانهای وابسته به کلیساها, که وظیفه مددرسانی به
مستمندان را بر دوش دارند. با این وجودمطبوعات آزاد ما همچنان مهر
سکوت بر لب زده اند.
در حکومتهای توتالیتر, رسانه ها تبلیغات ابلهانه ای را باسماجت
دنبال می کردند. بنابراین تعجبی هم نداشت که بسیاری از مردم آن را
باور نمی کردند. کسانی که به مدد ایجاد وحشت حکومت می کنند لزومی
نمی بینند که وارد بازی ظرافتهای تبلیغاتی شوند. در روسیه کمونیستی ,
اگر ارقام تحقیقات آمریکایی را بپذیریم , 95 درصد روشنفکران و 77
درصد کارگران مرتبا به رادیوهای خارجی گوش می دادند. در حکومتهای
دموکراتیک روشهای القا, ویژگیهایی به مراتب ظریفتر دارد. مردم آن را
باور می کنند و کسی به رادیوهای خارجی گوش نمی دهد. تیراژ کم برخی از
مجلات انتقادی غرب به هیچ وجه قابل قیاس با محبوبیت و رواج نشریات
ناراضیان شوروی (سامی زدات) نیست.
ادامه دارد
نظر شما