دلوز و کانت: گفتگویی در فراسوی زمان
ژیل دلوز، فیلسوف فرانسویِ پساساختارگرا، در بازخوانی خلاقانهی تاریخ فلسفه، به گفتگویی پویا با ایمانوئل کانت، فیلسوف برجستهی آلمانی، میپردازد. این گفتگو نه تنها به تفسیر آرای کانت محدود نمیشود، بلکه به مثابه میدانی برای خلق مفاهیم جدید و گسترش فلسفهی دلوز عمل میکند. دلوز، کانت را نه به عنوان متفکری از گذشته، بلکه به عنوان همسخنی زنده و چالشبرانگیز در نظر میگیرد. او با کانت وارد گفتگو میشود، از او الهام میگیرد و همزمان از او فاصله میگیرد. این “همنشینی همراه با فاصله”، به دلوز اجازه میدهد تا هم قرائتی نو و متفاوت از کانت ارائه دهد و هم فلسفهی خود را در تقابل و تداوم با او بسازد.
کانت: منبع الهام و میدان مناقشه:
دلوز در آثار خود، از جمله کتاب “کانت: فلسفهی بحرانی” و درسگفتارهایش دربارهی کانت، به بررسی دقیق و خلاقانهی آرای این فیلسوف میپردازد. او به جای تکرار تفسیرهای سنتی، به جنبههای کمتر مورد توجه آثار کانت میپردازد و آنها را از زاویهی دید فلسفهی خود تفسیر میکند. برای مثال، برخلاف بسیاری که “نقد قوهی حکم” را نوعی انحراف از پروژهی اصلی کانت میدانند، دلوز آن را به عنوان اوج خلاقیت و نقطهی عطفی در فلسفهی کانت معرفی میکند. او در این اثر، “بازی آزاد قوا” و نقش تخیل را به عنوان عناصر کلیدی فلسفهی کانت برجسته میکند.
زمان: از لولا دررفته و میدان تفاوت:
یکی از مهمترین نقاط اشتراک و اختلاف دلوز و کانت، مفهوم “زمان” است. دلوز عبارت “زمان از لولا دررفته است” را به عنوان یکی از قواعد کلیدی فلسفه کانت معرفی میکند. این عبارت به خوبی اهمیت زمان در فلسفهی کانت و نیز دلوز را نشان میدهد. کانت با معرفی “شهود محض زمان” به عنوان شرط امکان تجربه، زمینهی جدیدی را در فلسفه گشود. دلوز با الهام از کانت، مفهوم زمان را در فلسفهی خود پرورش میدهد و آن را به عنوان عنصری کلیدی در فرایند شدن و تفاوت مطرح میکند. او برخلاف کانت که زمان را به عنوان شکل شهود در نظر میگیرد، آن را به مثابه نیرویی خلاق و پیشبرنده میبیند که موجب پیدایش تفاوت و تغییر میشود.
منِ دیگری: از خودآگاهی تا ناخودآگاه:
مفهوم “منِ دیگری” نیز از جمله مفاهیمی است که دلوز از کانت وام میگیرد و آن را در فلسفهی خود دگرگون میکند. کانت با تمایز بین “منِ تجربی” و “منِ استعلایی”، زمینهی جدیدی را برای بررسی مسئلهی هویت شخصی فراهم کرد. دلوز با الهام از این تمایز، مفهوم “منِ دیگری” را به عنوان نشانهای از ناخودآگاه و نیروهای پیشا-فردی مطرح میکند. او بر این باور است که “من” نه یک موجود مستقل و یکپارچه، بلکه محصولی از روابط و نیروهای بیرونی است.
تخیل: از قوهی ترکیب تا قوهی خلاقیت:
نقش تخیل در فلسفهی کانت و دلوز نیز قابل تامل است. کانت تخیل را به عنوان “قوهی ترکیب” در نظر میگیرد که میان شهود و فاهمه ارتباط برقرار میکند. دلوز با الهام از کانت، اما فراتر از او، تخیل را به عنوان یک قوهی خلاق و سازنده معرفی میکند که نقش مهمی در تولید معنا و تجربه زیباییشناختی دارد. او تخیل را نه تنها به عنوان یک قوهی شناختی، بلکه به عنوان یک قوهی وجودی میبیند که در شکلگیری هویت و جهان نقش دارد.
نتیجهگیری:
رابطهی دلوز و کانت، نمونهای بارز از گفتگوی خلاقانه و پویا با تاریخ فلسفه است. دلوز با بازخوانی و بازآفرینی آثار کانت، نه تنها به درک بهتری از فلسفهی این متفکر میرسد، بلکه زمینهی جدیدی را برای گسترش فلسفهی خود فراهم میکند. این گفتگو نشان میدهد که چگونه فیلسوفان میتوانند با تکیه بر میراث فکری گذشتگان، به خلق مفاهیم جدید و گشودن افقهای نو در فلسفه بپردازند. دلوز با فاصله گرفتن از کانت در مواردی و با بهره بردن از آثار او در مواردی دیگر، مسیری نو را در فلسفه میگشاید که هنوز هم منبع الهام و مناقشه است.
نظر شما