نظام مدرنیته، دنیاگرایى و مؤلفه محورى آن
این نوشتار به این نکته مىپردازد که نظام مدرنیته غرب، داراى یک نظام فکرى هماهنگ مىباشد که ترکیبى از مفاهیم ارزشى، بینشى و دانشى است . این نظام فکرى نیز داراى یک مؤلفه محورى و اساسى است که همه آن سه رکن و عنصر مذکور در جهت همین مؤلفه داراى معنا و جهتخاص مىگردد . به اعتقاد ما این مؤلفه محورى، اصالت دنیا و شدت حب آن است . در ادامه در صدد بیان این نکتهایم که نظام مدرنیته براى تحقق عملى و عینى این مؤلفه از محصولات و تکنولوژى کمک گرفته است . در واقع، تکنولوژى و فناورى جدید، ابزار توسعه و تکامل همان مؤلفه محورى; یعنى دنیاگرایى مىباشد . و در واقع محصولات و تکنولوژىها، نتایج و ثمرات عملى همان مؤلفه محورى است .
در شمارههاى 23 و 25 مستندهایى عینى از متفکران و اندیشمندان غرب بیان شد که چگونه سطوح و لایههاى پذیرش ولایت نظام مدرنیته از سطح ساحت درونى وجود انسان; یعنى روح و قلب انسان به عنوان کانون تمایلها و تعلقها به شکل همدلى و همگرایى اجتماعى تودهوار آغاز مىگردد و به سطح ادراکهاى ذهنى و عقلانى در قشر روشنفکران و نخبگان جامعه در شکل نازل سطحى آن ارتقا مىیابد . در نهایت، این ولایتپذیرى به شکل عینى در سطح ساحتبیرونى انسان و در رفتارهاى اجتماعى به شکل همکارى و تعاملهاى اجتماعى وسیع تودهوار تجلى مىیابد .
تمام سطوح سهگانه که در سلطه و ولایت مدرنیته به شکل آمرانه و نیز پذیرش و پرستش ولایت تاریخى و اجتماعى تودهوار گفته شد، چیزى جز تحمیل نظام فکرى از سوى نظام مدرنیته غرب و پذیرش تغییر و دگرگونى نظام فکرى خود از ناحیه جامعههاى خودباخته و شیفته دنیاى غرب نیست .
حال که روشن شد نظام مدرنیته غرب براى گسترش قلمرو حاکمیت و سرپرستى اجتماعى و تاریخى خود از یک نظام فکرى هماهنگ و منسجم بهره مىجوید، جوامع دیگر و دولتها و ملتهاى تشنه، با تاثیرپذیرى از این نظام فکرى، به سرپرستى آن تن مىدهند، لازم است اندکى ارتباط و پیوستگى آن را با موضوع بحث تبیین کنیم .
سؤال این است که این نظام فکرى که غرب آن را بر جوامع توسعه نیافته تحمیل مىکند (و جوامع پیرامونى نیز از نظام فکرى حاکم بر جوامع سنتى خود مىگسلند). تغییر اصلى و محورى خود را به کدام یک از ابعاد حیات معطوف کرده؟ یعنى اساس و محورى که موجب تغییر نظام فکرى غرب شده و مبدا تحولات عظیم و بزرگى در تاریخ جهان گشته است چیست؟ به عبارت دیگر، نظام مدرنیته غرب با تکیه و پایه قرار دادن کدام متغیر توانسته یک نظام فکرى مدرن را تاسیس کند؟ روشن است که هر مجموعه نظاممندى داراى عوامل متعدد و تاثیرگذارى است که فرایند تاثیر را در نهایت در یک محور و نقطه ثقل، متمرکز مىکند . از بین عوامل گوناگون، یک عامل داراى تاثیر اصلى است که به آن، متغیر اصلى گفته مىشود .
حال آنچه که مىتواند مؤلفه اصلى و محورى نظام مدرنیته (که با تخریب نظام فکرى سنتى، بر ویرانههاى آن تاسیس شده است). قلمداد شود دنیا محورى و اصلى بودن حیات و امور دنیوى است (صفت دنیوى و مادى، وصف سازمانى و ساختارى نظام مدرنیته محسوب مىشود). این مؤلفه محورى به عنوان پیشفرض و اصل حاکم در فضاى تحلیل نظرى موضوعات، توسط اندیشمندان متفکر غرب تبدیل به معادلهاى کاربردى دنیوى و مادى شده و از این رهگذر، ساختارها و نهادهاى اجتماعى و نیز نظام تکنولوژى مدرن، معطوف به حیات دنیوى و مادى گشته است . از این رو، دنیاگرایى و اصالت آن، دیگر یک وصف انفرادى نمىباشد بلکه این ساحت دنیوى، امروز در نظام مدرنیته وصف اصلى و درونى توسعه و ساختار و کارایى اجتماعى آن تلقى مىشود . همه اینها به توسعه و تکامل اجتماعى معطوف به بهرهگیرى روز افزون از مادیات، جهتگیرى شده است .
«اگر چه در هر جامعهاى، گروهها و افرادى با امیال مختلف وجود دارند اما در عین حال، ترکیب بافت اصلى یک جامعه ، هویت واحدى را مىسازد که این هویت در مسیر توسعه و تکامل راه مىپیماید . اگر تکامل به رشد، رفاه و توسعه لذتهاى مادى تعریف شود، طبیعتا مادىگرایى، متغیر اصلى خواهد بود و این به معنى اصل شدن تمایلات مادى و محور قرار گرفتن رفاهطلبى در برنامه تنظیمات اجتماعى مىباشد . در جامعهاى که متغیر اصلى، توسعه رفاه مادى باشد انگیزههاى دینى نیز در جهت متغیر اصلى; یعنى توسعه رفاه مادى به کار گرفته مىشود .» (2)
به همین جهتبا توجه به این که، نظام مدرنیته که براساس نظام فکرى جدید خود، به امور دنیوى و سکولار معطوف شده و متغیر اصلى آن، اصالت دنیاگرایى مىباشد به لحاظ ضرورت توسعهیابى در ذات خود و براى بقا و حفظ موجودیت و استمرارش نیازمند رشد و توسعه و پوشش دادن دیگر حوزههاى حیات انسان مىباشد . بر این اساس، در خروج از مرزها و حصارهاى جغرافیایى، سیاسى و اجتماعى خود و به عهده گرفتن سرپرستى تاریخى و مدیریت آن، با تاکید بر این متغیر محورى است که سراغ تفاهم و تعامل با تمدنها و نظامهاى فکرى دیگر مىرود و پایه تفاهم و گفتمان جهانى خود را بر این اصل محورى قرار مىدهد (هر چند به آن تصریح نمىکند). و با این استراتژى اصلى و اساسىاش در پى فراخوانى دیگر ملتها و دولتها در پذیرش حاکمیت تاریخى و اجتماعى مىباشد البته با زیرکى، در لفافه گفتگوى فرهنگها و تکثر فرهنگى، آن را مىپوشاند .
با توجه به این اصل حاکم که غایت و اهداف این جهانى، اصلىترین متغیر نظام فکرى مادى است، مفاهیم ارزشى (اخلاقى)، بینشى (فلسفى) و دانشى (علوم تجربى)، حول آن سازماندهى مىشود; در نتیجه سازماندهى دین نیز به دست دنیا سپرده مىشود .
انسانى که در چنین نظام فکرى تنفس مىکند خود را مقهور ماده دانسته و مجبور به جداانگارى دین و دنیا مىشود . گرچه این تفکیک و به عبارتى سکولاریزاسیون موجب تحول و ارتقاى مادى اروپا و به طور کلى غرب گردید اما مهلکترین ضربهها را نیز در پرتو این نگرش، به حیات معنوى بشر وارد نمود . (3) حال اگر در فرایند تکامل و توسعه، متغیر اصلى، حیات دنیوى و مادى باشد بالتبع در رهبرى و مدیریتحوادث و بحرانهاى جهانى، سیاسى و اجتماعى; ضرورتها، روشها، مقیاسها، تعریفها و تخصیصها، بر آن اساس هماهنگ مىشوند . اولویتها و این که چه موضوعى به نفع دیگر موضوعات باید تغییر کند، براساس این متغیر محورى روشن مىگردد . (4)
در این مجال سخن و گفتار شوماخر (5) اقتصاددان آلمانىالاصل قابل توجه و دقت است . وى با رویکردى منتقدانه به نظام اقتصادى سرمایهدارى غرب که بر منطق دنیاگرایى و توسعه حرص و طمع مادى و دنیوى استوار گشته، بر این باور است که اقتصاد نوین باید به دقت، علتهاى توفیق توسعهطلبانهاش را در انهدام و از بین بردن انگیزههاى مذهبى و آداب و سنن اخلاقى (که عموما انسان را در برابر انگیزههاى خودپرستانه آزمندى و بخل به ایستادگى فرا مىخوانند). جستجو کند .
وى با مشى و نگاه منتقدانهاى که نسبتبه روابط مادى و تناسبات اقتصادى حاکم بر جامعه غرب دارد چنین وضعیتى را خودشکن مىداند و خروج از این سیکل (6) بسته را تنها در سایه معطوف کردن نگاه از این جهان مادى به جهانى دیگر مىداند تا بتوان از این مدار بسته و شکننده خارج شد .
«آن دریچهها ما را قادر مىسازند که توخالى بودن و نارضایتبخش بودن بنیادى یک زندگى را مشاهده کنیم که اساسا به طلب هدفهاى مادى سرسپرده و از آرمانهاى معنوى بکلى غافل شده است . یک چنین زندگى لزوما انسان را برضد انسان و ملت را برضد ملتبرمىانگیزد; زیرا نیازهاى آدمى حصرناپذیر است و فقط در قلمرو معنویت مىتوان به حصرناپذیرى آن پاسخ گفت نه در عرصه مادیت . آدمى قطعا نیازمند آن است که خود را برفراز این جهان پر ابتذال قرار دهد; خردمندى راه را به او نشان مىدهد; بدون خردمندى، به سوى برپایى یک اقتصاد هیولا گونه رانده مىشود که جهان را منهدم مىکند و در پى ارضاى بلهوسیهایى چون فرودآمدن بر سطح ماه برمىآید . در عوض فائق آمدن بر جهان به وسیله حرکتبه سوى تقدس، مىکوشد که از طریق تحصیل تفوق در ثروت، قدرت، علم، یا در واقع، هر گونه ارزش قابل تصورى، بر جهان فائق آید .» (7)
با توجه به آنچه گفته شد روشن مىشود که غرب براساس نظام فکرى خود در جهت ایجاد بسترهاى اجتماعى متناسب براى توسعه و گسترش جهانى و اعمال ولایتخود مىکوشد زبان اجتماعى جامعه را دچار آشفتگى و تغییر اساسى کند . از این روى مىبینیم در تاثیرگذارى و تصرف خود نسبتبه فرهنگ و تمدن غنى اسلام بویژه فرهنگ شیعه، ترویجسکولاریزاسیون و توسعه پرستش دنیا را با بسترسازى اجتماعى، بهترین اهرم کارا در تغییر زبان اجتماعى جامعه دینى و کاهش حوزه تاثیرگذارى دین در موازنه قدرت جهانى مىداند که بعد از تجدید دوباره حیات اسلامى و بیدارى فطرت دینى که با پیروزى انقلاب اسلامى ایران محقق شد این روند، شتاب بیشترى گرفته است . به همین منظور، نظام مدرنیته غرب براساس این متغیر اصلى و کلان خود با ابزارها و تکنولوژى ارتباطى موجود، نظام حساسیتها و تمایلات دینى جامعه را در محاسبات و سنجشها دچار انحراف و خطا مىکند . ضریب دقت انسانهاى دیندار را در پرستش و بندگى خدا در تمام احوال و شؤون فردى و اجتماعى دچار نقصان مىسازد . بر همین اساس، در یک روند معکوس، ضریب خطاى انسان با گسترش بسترهاى دنیوى دلانگیز و ایجاد ذهنیت مترقیانه سبتبه این امر رشد تصاعدى پیدا مىکند; یعنى نظام یاد شده با ایجاد جذابیتهاى وسیع دنیوى و گسترش تنوع و تلون در بهرهمندى از امور دنیوى موجب مىگردد تا انسان، در مسیر دنیاگرایى، از ارزشهاى معنوى و متعالى دستبشوید . در نتیجه، به میزان دورى از ارزشهاى معنوى و دینى میزان لغزشها و خطاهاى اخلاقى و دینى; یعنى ناهنجارهاى روحى و اخلاقى رو به فزونى مىگذارد . به هر مقدار که دایره بندگى و پرستش دنیا وسیعتر شود، دایره پرستش الهى تنگتر مىگردد و در یک فرایند پیچیده اجتماعى عملا پرستش اجتماعى دین و حضور و کارامدى اجتماعى آن حذف گشته و با تلقى تجددگرایانه و روشنفکرمآبانه و پرستش و بندگى خدا در حوزه فردى محصور مىشود .
در هر حال با حاکمیتحساسیتهاى دنیوى و مادى، طى یک فرایند پیچیده اجتماعى، انگیزههاى اجتماعى و نظام حساسیت دینى بتدریج کاهش مىیابد که در قالب و عنوان پرطنین سکولاریزاسیون ترویج مىشود که حقیقتى جز سکولاریسم (به عنوان یک ایدئولوژى) نمىتواند داشته باشد .
چنانکه قبلا به آن اشاره کردیم، (8) نظام مدرنیته غرب براى اعمال این ولایت تاریخى و اجتماعى و پذیرش این هژمونى و سلطه فوق در سطوح سهگانه ارزشها، بینشها و دانشها، به عنوان یک نظام فکرى نمىتوانست صرفا با ابزارها و متدهاى علمى و آکادمیک به این استراتژى و راهبرد خود راه یابد . تودهها و افکار عمومى جهان نیز چنین ظرفیتهاى علمى و آکادمیک براى پذیرش نظام مفاهیم غربى نداشته و ندارند . حتى نخبگان علمى نیز به لحاظ وابستگى فرهنگى به نظام مفاهیم غربى، علوم تجربى غرب و دانش فنى و دستاوردهاى آن را به عنوان مبانى اصولى و اساسى غیرقابل تغییر مىپندارند . به همین جهت، توانایى درک عمق نظام مدرنیته براى چنین افرادى میسر نیست و کمتر کسى در بین نخبگان علمى که داراى وابستگى و دلدادگى مىباشند، توفیق یافته است که بر فراز مشهورهاى زمانه نشسته و بر آن فائق آمده باشد .
تکنولوژى و صنعتىسازى ابزار سلطهپذیرى
نظام مدرنیته براى تسخیر قلب و روح انسانهاى شیفته، از تکنولوژى و فناورى پیچیده بهره برده است . به همین دلیل غرب ابزارهاى تاثیرگذار عینى و محسوس که داراى بازدهى و کارامدى بالفعل و محسوس مىباشند; یعنى صنعت و تکنولوژى مدرن را که روح نظام مدرنیته و نظام فکرى مدرن در آن دمیده شده به کار بسته است . رسالت و مسؤولیتبزرگ ایجاد پرستش نوین، بر عهده این تکنولوژى و صنعت گذاشته شده است که مدرنسازى جوامع توسعه نیافته را در قالب صنعتىسازى آن جوامع عملى مىکند . صنعتى و غربىسازى جوامع نیز جز توسعه و رشد حضور نظام مدرنیته غرب (که در شکل محصولات فنى عرضه شده) نمىتواند باشد .
در این راستا دیدگاه نظریهپردازان توسعه و نوسازى قابل توجه است . لرنر (9) یکى از افراد مطرح در این زمینه مىباشد .
«لرنر معتقد بود که دسترسى به رسانههاى جمعى، پیششرط شرکت در جامعه مدرن است و رسانههاى جمعى به طور مستقیم بر نگرش و رفتار فردى اثر گذار هستند که این نظر او مورد انتقادهاى فراوان قرار گرفت . مدل (لرنر) به توالى در دگرگونیها استوار است; به این ترتیب که شهرى شدن، سوادآموزى، گسترش رسانههاى جمعى، درآمد سرانه بیشتر و مشارکتسیاسى و رشد در هر یک از قلمروهاى یاد شده، رشد سایر قلمروها را تحریک مىکند و این فرایند، جامعه را به سوى نوگرایى مىراند و فرد باید این تصور و تلقین را داشته باشد که مىتواند در جایگاه اجتماعى خود، تغییرات مثبت و مهم را پدید آورد و رسانههاى جمعى، تقویت کنندگان تحریک هستند .» (10)
در واقع، صنعت و تکنولوژى مدرن موجود را نمىتوان با نگاه انتزاعى، به یک حیثیت ابزارى فرو کاست و از آن یک ابزار خنثى و فاقد فرهنگ و جهتدهى خاص اراده کرد . بر همین اساس، تکنیک جدید ماهیتش غیر از تکنیک و صنعت قدیم است . تکنیک و ابزارهاى قدیم، به عنوان مکمل و دنباله جهان و طبیعت تلقى مىشدند و در نگاهشان به طبیعت صرفا صورت بىجان و بىروح از آن به ذهن نمىآمد . طبیعتبه عنوان منبع ذخیره انرژى که با نگاه استیلایى بایستى استحصال کرد تلقى نمىشد . در صنعت قدیم، یک صنعتگر در کار خویش از جهتى، صورتى «طبیعى» و از جهتى، صورتى «روحانى و غیبى» مىدهد و انسان با ابزارها و تکنیکها، داراى رابطه صمیمانه است و تابع عملکرد بىجان ابزارها و آلات تکنیکى نیست . در این نوع صنعت معنوى، آدمى ابزار را دنباله وجود خویش مىبیند . به همین جهت، این تکنیک ماهیت انضمامى دارد و به صورت انتزاعى نیست; یعنى صورت و تصور محض طبیعى و مادى از طبیعت در نظر ندارد اما در تکنولوژى موجود چون یک صورت انتزاعى به طبیعت دارد، آن را از بعد و ساحت معنوى، جدا مىکند و صرفا یک صورت ریاضى و فیزیکى از طبیعت را براى تصرف و استیلا به طبیعت و جهان، انتزاع مىکند تا در راه آرزوهاى نفسانى و دنیوى بیشتر بهره جوید; به همین سبب، یک صورت انتزاعى دارد . (11)
«محصولات تکنیک جدید تنها شباهتى به امر خارجى و ابزار قدیم دارند . در واقع، آثار تکنیک جدید، تحقق در «صورت انتزاعى» از طبیعتند که در ما بعد الطبیعه جدید با تفکر دکارتى موجودیتیافته است . این صورت به تلقى خاص بشر از ماده و طبیعتباز مىگردد . در این تلقى بر طبیعت و ماده در «صورت انتزاعى» قابل محاسبه زده مىشود; بدین معنا که آدمى با زدن «صورت وهمى ریاضى - نفسانى» خویش به طبیعت، با استمداد از «عقل محاسبهگر» به معنى دکارتى لفظ، قدرت تصرف در اشیا پیدا مىکند .» (12)
شوماخر نیز با ارائه نظریه تکنولوژى با چهرهاى انسانى روند توسعه تکنولوژى موجود را بیش از پیش غیرانسانى تلقى مىکند . وى مىنویسد:
«تکنولوژى هر چند فراورده دست آدمى است، تمایل بر این دارد که براساس قوانین و اصول خود تحول و توسعه یابد و این قوانین و اصول با طبیعت آدمى یا طبیعت زنده، به طور کلى بسیار متفاوت است . طبیعت همواره مىداند کجا و کى بازایستد . حتى بزرگتر از راز رشد طبیعى، راز توقف رشد طبیعى است . در همه چیزهاى طبیعى (در وسعت، سرعتیا قهرشان) اندازهاى وجود دارد . بنابراین، نظام طبیعت که انسان جزئى از آن است عوامل ایجاد تعادل، توازن و پاکیزگى را در ذات خود داراست . در حالى که در مورد تکنولوژى یا شاید بتوان گفت در مورد انسانى که زیر سیطره تکنولوژى و تخصص قرار دارد، چنین نیست . تکنولوژى هیچ اصل خود محدود سازندهاى را (فىالمثل به لحاظ وسعت، سرعتیا قهر) نمىشناسد . بنابراین، از فضایل خود متعادل ساختن، خود متوازن ساختن و خود پاکیزه ساختن، بىبهره است .» (13)
تکنولوژى موجود، با افزایش توان جسمى و فکرى به انسان این امکان را مىدهد تا از مرحله تکامل زیستى خود، به مرحله تکامل فکرى و عقلى وارد شود . به این لحاظ، مىتوان نسبت فرایند تحولات اجتماعى و توسعه یافتگى جوامع را با تکنولوژى به شکل متقابل ملاحظه کرد که هر یک دیگرى را تقویت مىکند . (14) با توجه به همین رابطه تقویتى بین فرایند اجتماعى و تکنولوژى، تحولات و دگرگونیهاى فرهنگى و دینى جوامع در حال گذر را باید مورد دقت قرار داد که چگونه بین صنعتى شدن جوامع با فرایند سکولاریزاسیون مىتوان نسبت تامى برقرار کرد; همان نسبتى که بین مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون در جوامع غرب قابل ملاحظه است . در جوامع در حال توسعه نیز بین صنعتىسازى با دنیوىسازى ربط تامى برقرار است .
از این رو، مىتوان به وضوح این قضاوت و داورى را مورد ملاحظه قرار داد که در ماهیت تکنولوژى و ابزارهاى مدرن، فرهنگ و جهتگیرى کلان دنیوى و سکولار حاکم است . روشن است که ابزارها و فناوریها با دامنگسترى و تاثیرگذارى خود، از قدرت بالایى در ایجاد انگیزه و حساسیت جدید و تمایلات و ذائقههاى دنیوى و مادى دارا مىباشند . به همین جهت، در توسعه و زیرساخت تکنولوژیهاى ارتباطى و اطلاعاتى، ایدئولوژى و نظام ارزشى خاص نهفته است .
«پروفسور مولانا نسبتبه گسترش و سیاستگذارى صنایع فرهنگى و اطلاعاتى، چند مساله را یادآور مىشود . یکى از آن مسالهها «مساله ایدئولوژى یا ارزشهاى نهفته در توسعه و زیرساخت این تکنولوژیها و استفادهاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى از آنهاست . به عبارت دیگر بزرگراههاى اطلاعاتى و ارتباطى، بىطرف و خالى از ارزشهاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى نیستند . اهداف اصلى توسعه جهانى اینگونه نظامهاى صنایع فرهنگى و اطلاعاتى که مخصوصا با بازاریابى و روشهاى اقتصادى همراه هستند، این روزها دقیقا مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته و آگاهى از آنها، شرط اول و لازم در هر گونه برنامهریزى ملى است .» (15)
با توجه به این بیان نباید روح و روان جارى در صنعت و تکنولوژى را با تمام اطوار و اشکال آن نادیده گرفت . اساسا با وجود روح اومانیستى دنیاگرا در تکنولوژى موجود، تکنولوژى به جاى خدا نشسته است . این مطلبى است که نیل پستمن، (16) استاد دانشگاه نیویورک، جامعهشناس و پژوهشگر مسائل ارتباط جمعى به آن رسیده است . وى در کتاب تکنوپولى خود که در سال 1992 در نیویورک منتشر و در مدتى اندک در تیراژى چند میلیونى به زبان اروپایى ترجمه شد، مىنویسد:
«تکنوپولى، فرهنگى استبا اوضاع و شرایطى خاص و داراى شاخصهها و خصلتهاى ویژه خود و در عین حال از روح و روانى معین برخوردار است . وجه بارز این فرهنگ، قراردادن «تکنولوژى» به جاى «خدا» است، لذا شاخصهها و خصلتهاى آن، «خدا» گونه است . این امر بدان معنى است که در اینجا، فرهنگ اعتبار تشخص خود را در تکنولوژى جستجو مىکند . بیشترین انطباق و سنخیت را با تکنوپولى، کسانى دارا هستند که به طور قاطع و باورى استوار، توسعه صنعتى و تکامل تکنولوژیک را عالیترین دستاورد بشریت دانسته و آن را وسیله و ابزارى مىپندارند که قادر به حل مسائل و مشکلات اولیه ما مىباشد .» (17)
صنعت و تکنولوژى مدرن، معطوف به غایت و مقصد دنیوى و سکولار، ابزار ولایت تاریخى و اجتماعى نظام مدرنیته محسوب مىشود . حوالت و تقدیر تاریخى جدید غرب به گونهاى است که با تکنولوژیک شدن تمام شؤون حیات انسان، هویت انسانى مسخ مىگردد . حتى هنر نیز از این مسخ در امان نمىماند و تکنولوژى و هنر تکنولوژیک، در تکاپوى روز افزون پرده و حجاب بر حقیقت اشیا مىکشد . قدرت نهفته در تکنولوژى موجود که به گفته هیدگر از ذات متافیزیکى آن ناشى مىشود، چنان است که استیلاى انسان بر آن ممکن نمىگردد و حتى از سوى آن به معارضه فراخوانده مىشود . به تناسب بسط و توسعه تکنولوژى، این قدرت نهفته بیش از پیش غیرقابل کنترل خواهد شد و بشر جدید در تمامى وجوه در حصار تنگ ابزارهاى تکنولوژیک، ماندگار مىشود; به گونهاى که این ابزارهاى سلطهجو، هر لحظه و هر جا انسان را با تدابیر خود به دنبال خویش مىکشند و خود و محتواى منطوى در ذات خود را بر آن تحمیل مىکنند . از مختصات تکنولوژى جدید این است که با گسترش رهآوردهاى آن، مورد اقبال و تحسین عمومى جامعه مىگردد . (18)
تکنولوژى ایجاد خوف و طمع دنیوى و سلطهپذیرى
در حقیقت، این ابزارها با ایجاد خوف و طمع مادى و دنیوى همانند تازیانه سلوک در پذیرش این سلطه و ولایتخود عمل مىکنند .
«قرن بیستم قرن تکنیکهاى ایجاد وحشت است ... و همچنین قرن وفور نعمت در غرب مىباشد که استانداردهاى زندگى را رشد داده و نیز سطح انتظارات مردم را به صورت دائمى بالا برده است . اغتشاش زیادى در صحنههاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى در غرب به چشم مىخورد که نتیجه موج خواهشها و اشتیاقهاى به حرکت درآمده است . این موج، از مردم سفید پوست غربى شروع شد و تا اقلیتهاى نژادى و قومى در میان آنها و سپس در مناطق دیگر ادامه یافت . این بالا رفتن انتظارات، شاید قویترین نتایج انقلاب صنعتى باشد .» (19)
خوف و طمع، وقتى بر جان و روح توده مردم چنگ انداخت مىتواند آنها را در استبدادىترین شرایط خاضع کند و تسلیم در برابر وضع موجود را برایشان قانع سازد . وقتى شلاق و تازیانه خوف و طمع پیوسته با ابزار و تکنولوژیهاى پیچیده بر سر و صورت مردم نواخته مىشود، آنها را مىتواند به یک رنج طاقتشکن و مستمر عادت دهد . اینجاست که مىتوان خصلتمندى ایدئولوژیکى تکنولوژى و ابزارهاى به کار گرفته شده از نظامهاى مدعى پایان ایدئولوژى را، بخوبى و آشکار لمس کرد . ارنستیونگر از جمله متفکرانى است که مکانیسم درونى سلطه و تسخیر ارادههاى تودهها را در نظام تکنولوژى موجود، در کتاب عبور از خط دریافته است . شهید آوینى در یادداشتى که بر این کتاب دارد، توجه وى به این مطلب را مىستاید .
«چرا فرد تنها تا اینجا در برابر قدرتهاى نظامیافته زبون است، حتى اگر آن نظم، مخالف با سوائق فطرى او باشد؟ اگر جواب را تنها در «ترس و عادت» بجوییم لااقل مىتوان یقین داشت که بستر توسعه نیهیلیسم بیش از همه، همین خصوصیتهاى روانى هستند ...
نظم گسترده اگر چه مخالف با فطرت بشر، حتى در رژیمى چون کمونیسم روسى، دهها سال تاب مىآورد . ضرورت زیستن، عموم مردم را در برابر واقعیت، خاضع مىسازد و آنان را حتى به یک رنج مستمر عادت مىدهد . بىنظمى، طاقتشکن است; چرا که انسان را به احساس عدم تامین مىرساند و قدرت پیشبینى و برنامهریزى را به هیچ، اما نظم گسترده اگر چه اصیلترین صفت ذاتى روح; یعنى اختیار را انکار مىکند اما هر چه باشد جامعه را خواه ناخواه براى روزگارى مدید به تسلیم مىکشاند; چرا که نظم همانگونه که هستبه جهان عادات، انتقال مىیابد و روان را به سکون و سکوت مىکشاند ...» (20)
«علت دیگرى هم مانع از آن مىشود که جنگ میان قدرتها درگیر شود; وحشت از عدم وجود رفاه و این علت اگر مهمتر از اولى نباشد کمتر از آن نیست . فرورفتن در عادات، همواره با وحشت از ترک عادات همراه است . اتکا بر محصولات تکنولوژى این دنباله را نیز داشته است که بشر متمدن را بیش از همه اعصار تاریخى حیات بشر، به وابستگى و عدم استقلال کشانده است ...» (21)
در مهندسى اجتماعى نظام مدرنیته غرب، چنان به حرص و ولع دنیوى و حسادت مادى (آن هم به شکل جمعى) دامن زده مىشود که انسان را در هویت دنیوى و مادى و به عبارتى در مصرفگرایى و کالاپرستى خلاصه مىکند . به هر حال، آنچه در بالا به آن اشاره کردیم بیان رابطه تکنولوژى و صنعت مدرن با دنیوى شدن است . چنان که جان ب . تامپسون (22) نیز ارتباط بین صنعت و دنیوى کردن را همراه با دگرگونى فرهنگى غرب، این گونه بیان مىکند که بر طبق روایت مشهور:
«تحول جوامع صنعتى مدرن، در حوزه فرهنگ با عرفى یا دنیوى کردن مستمر اعتقادات و اعمال و عقلانى کردن مستمر زندگى اجتماعى همراه بوده است . همچنان که دین و جادو پایگاه خود را در نزد افرادى که در فعالیتبىامان صنعتى سازى سرمایهدارى گرفتار آمده بوده، از دست مىداد زمینه براى پیدایى نوع جدید از نظامهاى اعتقادى آماده مىشد و آن، پیدایى نظامهاى اعتقادى عرفى بود که مىتوانست افراد را بدون ارجاع به ارزشها یا هستىهاى دیگر جهان، بسیج کند .» (23)
در واقع، دنیوى شدن به گفته بشلر پدیدهاى است پیچیده و کشدار که مشخصه بارز آن منحصر کردن مذهب به زندگى خصوصى است و روند دنیوى شدن نیز در نهایت، منجر به حذف ماوراى طبیعت مىشود و همه چیز را به ماده تحویل مىدهد . (24)
مدرنیته و شکست نظامهاى سکولار
براى تکمیل بحث و رسیدن به یک نتیجه سریع، این سؤال را طرح مىکنیم: آیا چنین نظامى که تمام حیات را از منظر ساحت مادى و دنیوى مورد تحلیل قرار مىدهد، مىتواند، حتى آن ادعاى یکسونگر و تکساحت رفاه و امنیت دنیوى را به ارمغان آورد و به ادعاى جهانى توسعه مادى و بهرهورى روزافزون دنیوى، پوشش عملى دهد؟ طبیعى است که وقتى، نظام مدرنیته، تفاهم را بر سر موضوعى ختم مىکند که شروع و آغاز ستیزه و درگیرى تاریخى و اجتماعى بشر از آن نشات مىگیرد و در درون خود گرفتار یک پارادوکس (25) شکننده مىشود که رهایى از آن ممکن نیست; زیرا هر نظام و سیستم براى حرکتخود در رسیدن به تکامل و توسعه خود داراى غایت و هدف مىباشد . اگر غایتحرکت، به درون آن سیستم و نظام برگشت کند آن سیستم دچار بنبست مىگردد; چرا که حرکت تکاملى خود را به جهت و غایتبیرونى معطوف نکرده است و چون حرکت و تکامل یک نظام در سیکل و مدار بسته صورت نمىگیرد، نیازمند برونرفت از سیکل بسته است . از این رو، در نظام مدرنیته نیز جهت و غایتحرکت آن به امر و موضوعى برگشت مىکند که نمىتواند موجبات رشد و تکامل حقیقى را فراهم کند; زیرا رشد و توسعه را به امر مادى و دنیوى محض معطوف کرده است که به لحاظ محدودیت و کمبود منابع طبیعى و از سوى دیگر حرص و طمع مادى روز افزون که از سوى مکانیسمهاى تبلیغى مستمر در مردم ایجاد مىشود، قدرت حل و رفع تنازعات بشرى را ندارد . این تنازع، بقاى امنیت و آسایش و بقاى یک نظام را با تهدید جدى و خطرناک مواجه مىکند . در واقع، نظام و ساختار اجتماعى مادى هر چند در مقیاس جهانى، جامع بشریت را نیز تسخیر کند، باز نمىتواند منشا کرامتحقیقى انسان و همکارى و تعامل اجتماعى و نیز سرچشمه ایثار که ضرورت اصلى و عنصر حقیقى دفع تنازع انسانى است گردد .
«این تصور که حول محور تنازع مىتوان توسعه در آرامش آفرید، خیالى است که نمونههاى نقص آن را در کلیه ابعاد سیاسى، فرهنگى و اقتصادى در نظامهاى بسیار توسعه یافته غرب، مىتوان ملاحظه نمود .» (26)
«تولید نیاز و عدم امکان براى ارضاى نیاز در سطحى که نیاز تولید شده منجر به نزاع درونى و بیرونى بین فرد و نظام گشته و از آنجا که منافع خود با نظام درگیر مىشود ناهنجارى و تنازع را نتیجه مىدهد ...
در توسعه مادى ابتهاج و سرورى مادى اصل قرار مىگیرد و توسعه به پیدایش تحرک روانى به گونهاى تعریف مىشود که منشا تغییر ساختارهاى اجتماعى شده و به رشد دائم التزاید اقتصادى مىانجامد . به عبارت دیگر، هدف توسعه اقتصادى تحرک مادى انسان در جهت پرستش هر چه بیشتر ماده است .» (27)
اساسا در نظامى که جهت تکاملى حیات، به انگیزههاى صرفا دنیوى و مادى هدایت مىشود حتى به این دغدغه مادى و دنیوى در حیطه محدود حیات هم نمىتوان نائل شد چه رسد به دغدغههاى حقیقى و متعالى انسان .
«انگیزش در نظام مادى با طبقاتى کردن بهرهوریهاى مادى است; یعنى طبقاتى شدن بهرهورى اعم از این که به صورت نظم سرمایهدارى و یا نظام سیاسى باشد قطعا به بهاى محرومیت اقشار وسیعى از جامعه منجر خواهد شد .» (28)
پس با توجه به آن چه گفته شد، حل معضل تنازع بشرى با فرض اصل محدودیت منابع انسانى و طبیعى و نیز با فرض اصل هدفدارى خلقت و با اتکا بر محوریت متغیر اصلى; یعنى حیات دنیوى پایان نخواهد یافت . چنین معضلى تنها در سایه انگیزشهاى اجتماعى دین میسر خواهد شد . از این رو، گرایش جهان به سمت دین، بازتاب درک عمومى جامعه است از این که برابرى و عدالت و امنیت و احساس سعادت، در جوهر دین نهفته است و هیچ نظام مادى قادر به تحقق چنین آرمانهاى بشرى و فطرى نبوده و نخواهد بود . اساسا در صورتى مىتوان رفع تنازعات بشر را متوقع بود که محور کار را ایثار و تعاون بدانیم نه حرص دنیوى . این مساله با وجود آموزههاى دینى قابل تحقق است و مىتوان نیازها را به گونهاى تعریف کرده که به کرامت و هویت انسانى لطمه نخورد; یعنى نیازها را محدود کرده و به میزان قدرت انسان، مسؤولیتش افزون گردد . از این رو، باید در پایین آوردن سطح نیازها و بالا بردن سطح مسؤولیت افراد، همت گمارد . تحقق تمام عناصر فوق در سایه دین صورت مىگیرد; چرا که انگیزشهاى اجتماعى دین بر اساس دنیاطلبى نیست . بنابراین، مظالم دنیوى و تنازع حیوانى در این مقام حتى فرض تصور نیز ندارد .
بر همین اساس، جهتگیرى باید در مسیرى باشد که غایت تلاش را به دنیا تعریف نکند; آنگاه ایثار نسبتبه عالم دنیا امر قهرى خواهد بود . ما مدعى هستیم که بهاى تکامل قدرت، صرفا در نظامى که بر اساس سیر به آخرت باشد مىتواند تنها نظامى محسوب گردد که فرض محرومیت در آن مطرح نباشد، چه این که در بقیه نظامها اصلا فرض منطقى چنین امرى وجود ندارد . (29)
حاصل این که ابزارها و تکنولوژى مدرن به عنوان نمادىترین و محسوسترین محصولات عینى نظام مدرنیته با قرار گرفتن در جریان توسعه ارضا و نیاز مادى، از سطح مجارى حسى انسان عبور و در عمیقترین لایههاى وجود انسان، خانه کرده و شدت تعلقات دنیوى انسان را در وحدت و کثرت جدید، روز افزون مىکند .
«ایزن اشتادت معتقد بود عناصر نوسازى از طریق تراوش به جوامع توسعه نیافته شکل مىگیرد و اقتصاد و تکنولوژى غربى سبب دگرگونى کلى در کشورهاى در حال توسعه خواهد شد . به زعم او، روند صنعتى شدن، پیوسته با ایجاد تشتت در الگوهایى که قبلا کارا بودند و روشهاى تولید همراه است و بسیارى از مهارتهاى گذشته را غیر ضرورى مىکند و در زمینههاى خانوادگى نیز خانوادهها بسیارى از وظایف قدیمى خود را از دست مىدهند .» (30)
واقعیت عینى نشان داده است که به کارگیرى محصولات مدرنیته در جوامع اسلامى به هیچ وجه کارآمدى و جهت و غایت دنیوى و و سکولار آنها را تغییر نداده است . حتى با تغییر کاربرى آن نیز نمىتوان از این ابزارها و محصولات، به غایات و مقاصد دینى رسید; زیرا از هر ابزارى نمىتوان به هر غایت و مقصدى نائل آمد . ابزارها و تکنولوژى مدرن با دمیده شدن روح نظام مدرنیته در آن، معطوف به غایات منطوى در ذات خود مىباشد و نسبتبه این غایات نیز به لحاظ ذات انحصارگرایانهاش هیچ نوع تکثر و تسامحى را در سهم حضور و تاثیر گذارى در مقیاسهاى مختلف پذیرا نمىباشد .
مراحل رشد مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون
در پایان مطلب مىخواهیم به این نکته اذعان کنیم که نظام مدرنیته غرب داراى یک نظام فکرى منسجم، هماهنگ و مدرن مىباشد که بر اصالت دنیا و سکولاریزاسیون به عنوان مؤلفه و متغیر اصلى آن بنیان گشته است . بدینسان مدرنیته به لحاظ ماهیت توسعهطلبى و افزونخواهىاش که نتیجه تکیه بر بعد و ساحت نازل هستى; یعنى حیات دنیوى مىباشد در مرزها و حصار جغرافیایى محدود نمانده و به آن قانع نمىشود و در تحت عنوان مدرن شدن، در سوداى غربىسازى جهان بوده و هست . در جریان غربىسازى نیز از ابزارهاى محسوس و محصولات عینى چشمگیر و مؤثر در راندمان زندگى دنیوى; یعنى تکنولوژى و صنعت (که متناسب با بافت اقلیمى و مذهبى و اجتماعى نیست) بهره مىجوید .
بر همین اساس، مدرن شدن به عنوان یک فرایند اجتماعى در صورتى تحقق مىیابد که موانع توسعه مدرنیته در سه مرحله پیدایش، تغیر و تکامل آن برداشته شود . طبعا سطح و میزان چالش مدرنیته در هر مرحلهاى به تناسب درگیر شدن با سطح و عمق لایههاى مفاهیم دینى و مبانى مستحکم اعتقادى، متفاوت خواهد بود . از این رو، مدرنیته در مرحله تکوین خود در به هم ریختن مکانیسم دفاعى عناصر دینى نمىتوانست همان مهندسى اجتماعى را تدارک ببیند که در مرحله تکامل خود نسبتبه دین و مذهب ارائه مىکند; زیرا هنوز در مرحله تکوین مدرنیته، سطح دیندارى در لایههاى باطنى انسان در حال گذار، ریشه دوانده و از نسبتهاى دینى و متافیزیکى در همه مقولات و موضوعات نگسسته است . این فرایند مدرن شدن با گام گذاشتن در هر مرحله، سطحى خاص از نظامهاى دینى و مفاهیم متافیزیکى آن را به چالش فرا مىخواند . در این مجال، آنچه که مىتواند در حرکت و رشد مدرنیته به عنوان سپر دفاعى در برابر واکنشها و حساسیتهاى اجتماعى ناشى از رنجهاى جدایى از ریشهها و نظامهاى دینى تودهها و مردم به کار آید، نظریه سکولاریزاسیون است . این نظریه به عنوان یک فرایند اجتماعى در سیر تطور مدرنیته غرب در هر سه مرحله تغییر، پیدایش و تکامل، رسالت و وظیفه ایجاد بستر اجتماعى و تاریخى مناسب را به عهده مىگیرد . اما این که دنیوى شدن به عنوان یک فرایند تلقى مىشود نباید ما را از اهداف ایدئولوژیک پنهان و مهندسى اجتماعى پشتسر آن دچار غفلت کند . براى تبیین لازم است نگاهى اجمالى به سیر تطور و تکامل تکنیکها و ابزارهایى که انسانها در زندگى روزمره خود به کار مىبستند بیندازیم . از آنجا که ابزارها و تکنیکها ظرف ظهورهاى عینى و محسوس هر نظام فکرى تلقى مىشود که در ظرف زمانى متناسب، حادث مىگردد و از رهگذر آن، ساختارها و روابط اجتماعى در جامعه پدید مىآید که مبانى اندیشه و خلقیات آن جامعه را متاثر ساخته حتى ساختار روانى و اجتماعى موجود را تغییر مىدهد . از این رو، براساس یک تقسیمبندى مىتوان فرهنگ جوامع را با توجه به متاثر شدن از ابزارها و تکنولوژیها به سه نوع متمایز از یکدیگر تقسیم کرد: 1 - فرهنگ ابزارها; 2 - فرهنگ تکنوکراسى; 3 - فرهنگ تکنوپولى . به اعتقاد نیل پستمن با روند تکاملى هر یک از دورهها سطح و میدان جدیدى از چالشها و درگیریها میان نظام تکنیک و نظام مفاهیم دینى، گشوده مىشد .
البته در دوره فرهنگ ابزارى، به لحاظ استخدام آن در غایات و اهداف دینى و فرهنگى عملا بین نظام دینى و ابزارهاى تکنیکى آن دوره، تعامل و پیوند مستحکمى را مىتوان شاهد بود . در این مقطع هیچ گاه ابزار و آلات اختراع شده، دخالتیا نفوذى در مبانى فرهنگى آن جامعه نداشتند و عقاید و سنن را دگرگون نمىکردند یا دست کم به قصد این دگرگونى و با هدف تخریب این مبانى ساخته و به کار گرفته نمىشدند . به همین جهت، مانع انجام آداب و سنن دینى یک جامعه نبودند .
«تعالیم مذهبى و جهانبینى دینى، ایدئولوژى هدایتکننده و کنترلکنندهاى بود که کاربرد ابزار و آلات و کم و کیف استفاده از آنها را تعیین مىکرد . به عبارت دیگر، این ابزارها و آلات بود که در خدمت ایدئولوژى قرار داشت . علاوه بر اینها مىتوان گفت که جوامع برخوردار از فرهنگ، ابزار آلات و وحدت و همگنى خود از مبانى متافیزیکى گرفته و پیوستگى خود را مرهون تعالیم و حاکمیت قوانین مذهبى هستند . این تفکر متافیزیکى و دینى است که به هستى معنى مىبخشد و مانع آن مىشود که تکنیک، خود را بر انسانها و نیازهاى آنان تحمیل کند .» (31)
اما با گام گذاشتن در دوره تاریخى بعدى و تحول و تکامل ابزارى که محصول تغییر و دگرگونى در نظام فکرى آن مىباشد، شاهد ظهور فرهنگ تکنوکراسى در قرون وسطى هستیم که آغاز شکلگیرى جبهه و میدان درگیرى میان این فرهنگ تکنوکراسى و نظام مفاهیم دینى است .
«در یک جامعه تکنوکراسى یا «فنسالارى» ، ابزار و آلات نقش کلیدى را در جهان اندیشههاى فرهنگى آن جامعه برعهده دارند . همه شرایط، تحولات، خواستهها و همه ویژگیهاى اجتماعى باید تا حدود زیادى تابع خواستهها و ضوابطى باشد که رشد این ابزارآلات و سیر تحولى و تکاملى آن ایجاب مىکند . از زندگى جمعى و شرایط اجتماعى آن گرفته تا دنیاى مفاهیم و سمبلها همه تابع متغیر خواستهاى جبرى و توقعات ناشى از سیر تکاملى این تکنیکها مىباشند . در این جامعه، ابزار تکنیک در اجتماع و فرهنگ هضم نمىشود بلکه به آن هجوم مىبرد و خود بر آن است که به فرهنگ تبدیل گردد . در اینجاست که باید سنن و آداب، افسانهها و عقاید، سیاست و مقررات و حتى مذهب، براى بقاى خود وارد نزاع شود و دستبه مقاومتبزند .» (32)
البته سطح چالش بین نظام تکنیک; یعنى فرهنگ تکنوکراسى با مذهب و سنتهاى رایج، به شکل درگیرى حذفى و تخریب یکدیگر منجر نشد، بلکه این تکنوکراسى به بشریت، ایده و اندیشه ترقى را اعطا کرده و این توهم و تلقى از پیشرفت و ترقى در یک روند فرسایشى، قیود و بندهاى سنتى و مذهبى را سست کرد . در نهایت، این فرهنگ تکنوکراسى نظمى جدید را نوید داد که تامین آزادیهاى جدید و شکلهاى جدیدى از سازماندهى و تشکیلات اجتماعى و عمومى را سبب گردید و موجب افزونى شتاب در تمام حوزههاى حیات گردید .
«تکنوکراسى به انهدام کامل و تمام عیار آداب و سنن زندگى اجتماعى و تخریب تمامى ارزشها و سمبلهاى فرهنگى نپرداخت، بلکه جایگاه خود را وراى همه اینها قرار داد . هر چند از جسارت و کارایى آنها مىکاست ولى به انهدام کامل و خنثىسازى تمام عیار آنها دست نیازید . در امریکاى قرن نوزدهم هنوز انسانهاى مذهبى و پایبند به مبانى عقیدتى، وجود داشتند . گناه هنوز جایگاهى در ذهن و اندیشه و جان انسانها دارا بود . در آمریکا تکنوکراسى به تحقیر این جهانبینى و این بناى فکرى که مىخواهد سروکارى با تکنوکراسى نداشته باشد و حتى وجوه مشترکى نیز با آن ندارد، مىپردازد و از سویى به قطعه قطعه کردن این نظام فکرى مىپردازد و موجبات از خودبیگانگى صاحبان این باورها را فراهم مىسازد و از سوى دیگر نه به انهدام کامل آن دست مىزند و نه توان تخریب کامل آن را دارد .» (33)
از این روى، تکنوکراسى تا این مرحله چون در آغاز راه بود، هنوز این قدرت را نداشت که نیازهاى درونى انسان را متحول کند و زبان و بافت اجتماعى آن را تغییر دهد اما با ظهور تکنوپولى (انحصارگرى تکنولوژى) امپراطورى تکنولوژى به حذف رقیب مىپردازد ولى این حذف، مشروعیت رقیب را ساقط نمىکند، به آن انگ بىخردى و جنون نمىزند و حتى از شهرت آن نمىکاهد .
«با ظهور تکنوپولى (انحصارگرى تکنولوژى) یکى از این دو جهاننگرى از صحنه حذف مىگردد . امپراطورى تکنولوژى به حذف رقیب خود مىپردازد . این امپراطورى، رقیب خود را از مشروعیتساقط نمىکند، به او انگ بىخردى و جنون نمىزند و حتى از شهرت او نمىکاهد، بلکه او را نامرئى ساخته و بىتاثیر مىکند و این توفیق را از این راه به دست مىآورد که به مذهب، هنر و خانواده، سیاست، تاریخ، حقیقت، حوزه شخصى افراد، هوشیارى و روشنگرى، مفاهیمى دیگر مىدهد; آنها را آن طور معنى و معرفى مىکند که توقعات این امپراتور آن را ایجاب مىکند . به عبارت دیگر تکنوپولى، تکنوکراسى غلبه یافته مستند و بلامنازع است .» (34)
به اعتقاد پستمن در نهایت و در کانون و مرکز این نزاع، درگیرى بین علم و باورهاى دینى بود نه تکنولوژى که خود تبدیل به یک اعتقاد و باور اجتماعى شده بود که از آن مىتوان به آغاز یک «الهیات صنعتى» نام برد . در این رابطه سیدمان نیز رشد و توسعه سکولاریزاسیون; یعنى کاهش و نقصان تاثیر اجتماعى و عمومى دین را به موازات «مدرنیزاسیون» مورد توجه قرار مىدهد که پایان آن، به انحصار دین در حوزه شخصى مىانجامد . وى مىنویسد:
«با تغییر زیرساختهاى مادى جوامع غربى در فرایند مدرنیزه شدن، چارچوبهاى نمادین که هویت، نظام ارزشى و سامان اخلاقى فرد را براى او معنىدار مىکردند نیز تحول یافتند و سازگارى خویش را با اقتدار و سامان سنتى از کف دادند . اکنون مىبایست الگوهاى ادراکى تازه از واقعیت، مقولات، زبان، اخلاق و نمادهاى موجود در فرهنگ و زبان متاخر بر مسیحیتسنتى پدید مىآمد . تا اواخر قرن هیجدهم، علم با خرد تحلیلى و عرفى، به زبان مقبول تبدیل شده بودند که به مشروعیت هنجارهاى اخلاقى مفروض قائل بودند .» (35)
«یک فرهنگ عرفى لزوما به نفى و کنار گذاشتن دین منتهى نمىشد بلکه آن را به صورت تعهدى شخصى و ارادى در مىآورد که به افراد کمتر و کمترى محدود مىشد .» (36)
«دین با از دست دادن بنیاد عمومى و نهادینه خود دیگر نمىتوانست مایه وحدت فرهنگى باشد . دین فراتر از آن با رقبایى از نیروهاى نمادین غیردینى مثل دیدگاههاى جهانشمول فلسفى یا ایدئولوژیهاى سیاسى رو به رو بود . دین فقط به قلمرو شخصى رانده نمىشد، بلکه به یک تعهد شخصى نسبتبه امر اجتماعى و در حال افول تبدیل شده بود .» (37)
حاصل این که این تحولات تدریجى که در سیر تکاملى نظام مدرنیته نسبتبه مفاهیم و آموزههاى دینى رخ مىدهد نمىتواند به مکان و جغرافیاى خاص محدود بماند . هر چند به لحاظ خاستگاه تاریخى، اولین جامعه دینى که تجربه تلخ سکولاریزاسیون دیده، دین مسیحیت است ولى این تجربه، صرف نظر از عوامل و علت درونى ساختار نظام دین مسیحیت و دستگاه حکومتى آن، بیش از هر امرى یک تحول بیرونى است که ضرورت و اقتضاهاى عصرى را در دل آن جامعه دینى ایجاد کرده و در آن رخنه مىکند و در نهایتبا ضرورتها و نیازهاى زمانه، همشتاب مىگردد . به همین جهت، تجربه چنین پدیده تاریخى نسبتبه دیگر جوامع دینى (همچون جامعه اسلامى) بستگى تام به نوع تجربه و آزمون تاریخى دارد که در رویارویى با مدرنیته اخذ خواهند کرد . طبیعت و خصلت نفوذ و تاثیر شگرف مدرنیته با تکنولوژى پیچیده خود به گونهاى است که به محض مواجهه و تفاهم، خود را به سرعت و دقتبر منطق حاکم بر یک دین تحمیل مىکند . از این رو، اولین ضرورت و نیازى که از سوى دنیاى غرب در آغاز گامهاى تفاهم و تعامل بر ذهنیت و روح مقابل (جوامع در حال توسعه) حس مىشود تحول درونى مفاهیم و آموزههاى دینى، در جهت هم افق شدن با تحولات بیرونى مىباشد و سکولاریزاسیون ضرورتى است که افقهاى تعامل و تفاهم دو رقیب (نظام مدرنیته غرب و نظامهاى سنتى و دینى) را به مرز مشترک مىرساند . به عبارتى زبان سکولار و دنیوى، لطیفترین زبان تفاهم با نظام مدرنیته است و گرنه با حفظ زبان دینى و منطق حاکم بر دین و در عین حال دغدغه تحقق آرمانهاى اجتماعى و سیاسى دینى داشتن، ثمرهاش برچسب انحصارگرایى و ایدئولوژیک کردن دین، از سوى جریان سکولار است در حالى که جامعه ایدئولوژیک نیز در نگاه آنها حکم یک جامعه توتالیتر (38) را دارد . فیلسوف غربى همچون پوپر که پیامبر مدرنیته غرب محسوب مىشود، نسبتبه نظامهاى ایدئولوژیک چنین ایدهاى دارد . در ایران نیز روشنفکران پوپرى (به ادعاى پیروى از وى) از ایدئولوژى، گریزان مىباشند .(39)
«طرفداران مدرنیزم معتقدند که جامعه براى مدرن شدن ابتدا باید صنعتى شود . شروع مدرنیته از 200 سال پیش است . در این نظریه، اصطلاح جامعه صنعتى به معنایى به مراتب وسیعتر از تکنولوژى اقتصادى است; زیرا صنعتى شدن، یک روش زندگى است که تغییرات اقتصادى، اجتماعى، سیاسى و فرهنگى را مطرح مىسازد . با ایجاد تغییرات صنعتى، جامعه به سوى مدرنیته پیش مىرود که این مدرنیزه شدن روندى مداوم و بىانتهاست .
جوامع غربى در طریق مدرنیزه شدن به تنهایى پیش نمىرفتند بلکه جاده را براى بقیه جوامع نیز صاف مىکردند . به گفته مارکس: «کشورى که از نظر صنعتى توسعه یافتهتر استبه صورتى آینهوار آینده کشورهاى کم توسعهیافته را نشان مىدهد .» مدرنیزاسیون، در بالاترین سطحش به تفکر غیر روحانى و غیر معنوى و نیز عدم حیرت نسبتبه جهان منتهى مىشود . مدرنیزاسیون، تمامى قدرتهاى فوق بشرى و فوق طبیعى مانند خدایان و ارواح را که با فرهنگهاى غیر صنعتى متناسب بود، نفى مىکند . مدرنیزاسیون، باعث اشاعه روند سکولاریزاسیون مىباشد; به این معنا که منطق و علم، جایگزین اعتقادات و آداب مذهبى مىشود . محتمل است که سکولاریزاسیون، ارثیه مسیحیتباشد; زیرا هیچ مذهب دیگرى به این نحوه تفکر منجر نمىشود . شروع سکولاریزاسیون در اروپاى پروتستانى بخشى از مجموعه صنعتى شدن بود ... اگر چه سکولاریزاسیون، یک روش و اصول توسعهاى در جهان مدرن است ولى به این معنا نیست که مذهب کاملا از جامعه دور شده باشد بلکه هنوز آداب مذهبى در جوامع مدرن وجود دارد . امورى مانند غسل تعمید مسیحىها و عروسىهاى کلیسا هنوز ادامه دارد و حتى در بعضى کشورها مثل انگلیس و ایتالیا، کلیسا نقش اجتماعى و اخلاقى مهمى بازى مىکند و بسیارى از مردم ممکن است که همراه با اعتقادات علمى، سنتهاى مذهبى را نیز داشته باشند ولى همین نحوه مذهب نیز مرکزیتش را در زندگى اجتماعى از دست داده است و در مقایسه با جوامع سنتى، مذهب جوامع مدرن، بسیار حاشیهاى مىباشد و بدنه زندگى را در اختیار ندارد .» (40)
نتیجهگیرى
در پایان سخن مىتوان چند نتیجه کلى ارائه کرد . از مجموعه آنچه گفته شد مىتوان استنباط کرد:
1 - پدیده سکولاریزاسیون به لحاظ خاستگاهش، همزاد و از حیث جایگاه، همراه مدرنیته است; یعنى به لحاظ پدیدارشناسى، موضوع و مقولهاى به نام سکولاریزاسیون، یک پدیده جدید و مدرن است که در بستر تاریخى خاص پدید آمده و سیر و مراحل متفاوتى را طى کرده است که از حیث مبنا، موضوع و مقیاس نمىتوان آن را به مفاهیم ساده و ابتدایى آن در دیگر ادوار تاریخى عالم تقلیل داد . تقلیل آن به مفاهیم روزمره و متداول عمومى بسیار ساده انگارانه تلقى مىشود . به همین جهت، این پدیده در تطور تاریخى خود از حیث قلمرو و عمق، از تطورهاى تاریخى مدرنیته پیروى مىکند .
این همراهى و همگامى مدرنیته با سکولاریزاسیون را مىتوان در جلوه و ظهورهاى نظام مدرنیته; یعنى تکنولوژى، صنعت، تحولات ساختارى و نهادى، زندگى شهرى که محسوسترین و عمومىترین اشکال نمادین مدرنیته مىباشد، دید که با کاهش و نقصان تاثیر اجتماعى و سیاسى دین همراه است . بسیارى از تحلیلگران، اهتمام زیادى به این نکته نشان دادهاند .
2 - پدیده سکولاریزاسیون بیش از آن که یک تحول دروندینى قلمداد شود یک تحول بیرونى است; یعنى در پدیدار گشتن سکولاریزاسیون نقش کلام و دستگاه مسیحى در غرب، در رتبه بعد از تحولات بیرونى قرار داد . آنچه از شواهد و واقعیت تاریخ مىتوان فهمید ایجاد بستر درون دینى مسیحى براى آزادسازى نیروى دنیوى ذخیره شده در بطن مسیحیت (ناشى از ضرورت تحمیل شده از نیروها و جریانهاى بیرونى) است .
دین مسیحى بعد از این ضرورت تحمیل شده، براى رهایى از فشارها و بحران مشروعیت مفاهیم دینى خود و نیز گسستن از انگ کهنگى و تحجر از سوى اصلاحطلبان و طرفداران پروتستانیسم مسیحى محملهاى درون دینى را براى همگامى و همعصرى با فضاى مدرن رهگیرى و پیگیرى مىکند; مثلا مىتوان گفت تفسیر و قرائتى را که لوتر در جریان اصلاحطلبى مذهبى از کلمه «تکلیف» که بار شرعى و معنوى داشت و آن را به معناى حرفه و فعالیت دنیوى تقلیل داد ذکر کرد . این نوع بازخوانى باز تفسیر دینى، بسترساز سرمایهدارى مدرن شد (41) که از آن به آزادسازى و رهایى نیروها و محملهاى دنیوى سرکوب شده در بطن مسیحیت، یاد مىشود .
در هر حال، با فرض دو نکته، دیگر انحصار تجربه پدیده سکولاریزاسیون در حوزه جغرافیایى دین مسیحیت پذیرفتنى نخواهد بود اما در آزمون و تجربه تاریخى در مرتبه نخست، دنیاى مسیحیت در آماج هجوم سلطه جویانه فضاى سکولاریستى قرار دارد ولى این پدیده با توجه به همزادى آن با مدرنیته و این که سکولاریزاسیون یک تحول بیرونى است، گسترش و شمول آن مىتواند فراتر از حوزههاى دنیاى مسیحیت را در بر گیرد . هر چند سطح و عمق چنین تجربهاى در دین مسیحیتبا تجربه دیگران تفاوت دارد و آن نیز ناشى از این امر است که جوامع دینى تا چه اندازه در نظام مدرنیته هضم و منحل مىگردند و تا چه میزان آن را با جوهره دینى عجین مىکنند .
البته نباید از نکته یاد شده چنین برداشت کرد که این روند نقصان و زوال، دیگر مجال و فرصتى براى اختیار و اراده نمىگذارد; زیرا مکانیسم استبدادى تکنولوژى اطلاعاتى و ارتباطى، چنین ذهنیتى را به شدت دامنزده است . از این رو، مىتوان پیروزى انقلاب اسلامى ایران را آغاز شمارش معکوس شکست نظام مدرنیته تلقى کرد . همچنین آمار جنبشهاى دینى در جاىجاى دنیاى مدرن، پیام روشنى از شکسته شدن فضاى جبرى نظام مدرنیته است . بدینسان ما نقطه پایان و مرز توقف سکولاریزاسیون را در پایان و سقف نهایى رشد و تکامل مدرنیزاسیون مىدانیم; یعنى با پایان تاریخ و دوره مدرنیته مىتوان توقف پدیده فوق را نیز انتظار داشت . به اعتقاد ما این پایان، آغاز شده و با ملاحظه بیدارى فطرت دینى و جوشش انگیزشهاى دیندارى در سراسر عالم مىتوان به آن پى برد .
3 - هر چند در تعریف، سکولاریزاسیون به یک فرایند اجتماعى تفسیر مىشود و از آن، یک مفهوم و معنى توصیفى اراده مىشود اما با توجه به آنچه گفته شد سکولاریزاسیون در مسیر مدرنیزاسیون به عنوان یک مهندسى اجتماعى گام به گام و مکانیسم تسهیلکننده عبور مدرنیته به نظامها و جوامع سنتى (که هنوز جریان مدرنیته را تجربه نکردهاند) قلمداد مىشود . این مهندسى اجتماعى با ابزارها و تکنولوژى پیچیده مدرن; با مکانیسمهاى روان شناختى و جامعه شناختى; با نفوذ در اندرون وجود انسان، قلب، فکر و عمل را تسخیر مىکند . با رسوخ در اندرونىترین حالات و تعلقهاى انسانى، وى را از درون براى یک تحول بیرونى آماده و مهیا مىکند . به همین جهت، انسان مدرن با فروریزى نظامهاى دفاعیش; یعنى مذهب و اعتقاد و تعلقهاى متافیزیکى آن خود را براى یک تحول اجتماعى و فرهنگى در حوزه کلان آماده مىکند . بدینسان انسان و جامعه مدرن زاییده مىشود که در آن، نهادها و ساختارها و نظام ارزشى دینى رو به نقصان و زوال نهاده است اما واکنشها و نظام حساسیتها و شاخکهاى دستگاه سنجشى انسان در تمییز و تشخیص هنجارها از ناهنجارها از کار مىافتد . این گونه، انسان و جامعه سکولاریزاسیون پرورده مىشود .
با این نگاه است که بعضى نظریهپردازان دینى غرب به این نکته رسیدهاند که نظریه سکولاریزاسیون یک آموزه و مذهب است; نوعى ایدئولوژى است که در آن، تمایلهاى ایدئولوژیک موج مىزند . به اعتقاد ما آنچه از هژمونى تاریخى و سلطهپذیرى غرب گفته شد و از نقش و کارامدى ابزار و تکنولوژى سخن رفت این نظریه را تقویت مىکند که سکولاریزاسیون یک مکتب و یک ایدئولوژى است .
اصولا هیچ نظریهاى را نمىتوان خالى از بار ارزشى و تمایل ایدئولوژیکى دید . هر نظر و تئورى از یک نظرگاه خاص نشات مىگیرد . (42) بر این اساس هیدن مىگوید:
«بررسى در این باره نشان مىدهد که به واقع، هیچ نظریهاى وجود ندارد . عرفى شدن بیش از هر چیز یک ایدئولوژى و یک آموزه است که یک انقطاع و جدایى ناخوشآیند، میان دورههاى تاریخى پدید آورده است .» (43)
«بىجهت نیست که کسانى چون دیوید مارتین (Martin) وقتى مىگوید: «عرفى شدن مفهومى است که بیش از آن که ماهیتا خنثى باشد توسط بسیارى به عنوان ضد دینى دیده شده است» ; یعنى دنیوى شدن یک حرکت توصیهاى با بار ایدئولوژیک بوده است . لذا نظریه عرفى شدن حکم آموزه مذهبى پیدا مىکند .» (44)
رابرت بلا نیز ایدئولوژیک بودن نظریه دنیوى شدن را مورد توجه قرار مىدهد . در این رابطه همیلتون (45) در جامعهشناسى دین مىنویسد:
«بلا استدلال کرده است که مفهوم دنیاگرایى (سکولاریزاسیون) بخشى از نظریه جامعه نوین است که در اصل از واکنش جنبش روشن اندیش در برابر سنت مذهبى مسیحى سرچشمه مىگیرد . از دیدگاه بلا، خود این نظریه به جاى آن که یک نظریه علمى باشد در واقع، یک آموزه مذهبى است .» (46)
همین تمایل ایدئولوژیکى در دنیوى شدن باعثشده که اشخاصى مثل العطاس اصطلاح سومى را که بتواند بار ارزشى و توصیهاى آن را منتقل کند، جعل کنند . یکى از پژوهشگران، در این زمینه مىنویسد:
«آمیخته شدن این نظریه با تمایلات و تمنیات غیردینى نظریهپردازان و تلاش براى قطعیتبخشیدن به مفروضات و تخطىناپذیر نمودن پیشبینىها، باعث گردیده است تا با عدول از عینیتگرایى علمى و زیر پا نهادن بىطرفى ارزشى، مفهوم سومى که از آن با عنوان «ایدئولوژى عرفى شدن» یاد کردهاند، متولد شود .» (47)
«العطاس ضمن اشاره به همین تفاوت میان دنیوش به عنوان نظریه و دنیوىگرى به عنوان ایدئولوژى، به نقل از کاکس، مفهوم سومى را که بىشباهتبه مدعاى بلا نمىباشد تحت دنیوشگرى (secularizatioism) معرفى مىنماید .» (48)
پىنوشت:
1) کارشناس ارشد کلام، محقق و نویسنده .
2) سید جعفر مرعشى، نظام فکرى، سازمان مدیریت صنعتى، تهران، چاپ اول، 1377، ص 123 .
3) همان، ص 127 .
4) همان، ص 123 .
5. E.F. Schmacher.
6. cycle.
7) شوماخر، اقتصاد با ابعاد انسانى، ترجمه على رامین، انتشارات سروش، تهران، چاپ سوم، 1372، ص 29 .
8) ر . ک .: محمدرضا خاکى قراملکى، توسعه جهانى و گفتمان سکولار، مجله رواق اندیشه، ش 25 (دى 1382) .
9. Lorner.
10) سید جعفر مرعشى، توسعه اجتماعى، سازمان مدیریت صنعتى، تهران، چاپ اول، 1377، ص 64 .
11) ر . ک .: محمد مددپور، درآمدى به تکنولوژى اطلاعات، تربیت، تهران، 1375، صص 20 - 19 .
12) همان، ص 18 .
13) شوماخر، پیشین، ص 114 .
14) سید جعفر مرعشى، پیشین، ص 157 .
15) حمید مولانا، ظهور و سقوط مدرن، کتاب صبح، تهران، چاپ اول، 1380، ص 215 .
16. Neil Postman.
17) نیل پستمن، تکنوپولى، تسلیم فرهنگ به تکنولوژى، ترجمه صادق طباطبایى، انتشارات اطلاعات، تهران، 1373، ص 121 .
18) محمد مددپور، خودآگاهى تاریخى، حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى، تهران، چاپ اول، 1372، ص 135 .
19) سید جعفر مرعشى، پیشین، ص 27 .
20) سید مرتضى آوینى، فرداى دیگر، انتشارات برگ، تهران، چاپ اول، 1373، صص 82 - 81 .
21) همان، صص 84 - 83 .
22. Thompson.
23) جان ب . تامپسون، ایدئولوژى و فرهنگ مدرن، ترجمه مسعود اوحدى، آیندهپویان، تهران، چاپ اول، 1378، ص 14 .
24) ژان بشلر، ایدئولوژى چیست؟ ، ترجمه على اسدى، انتشارات سهامى، تهران، ص 157 .
25. Paradox.
26) سید جعفر مرعشى، پیشین، صص 94 - 93 .
27) همان، ص 90 .
28) حسینى هاشمى، درباره مفهوم آزادى، دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، قم، ص 11 .
29) بررسى اجمالى مفهوم «آزادى» ، صص 12 - 10 .
30) سید جعفر مرعشى، پیشین، صص 113 - 112 .
31) نیل پستمن، پیشین، ص 54 .
32) همان، ص 57 .
33) همان، صص 82 - 81 .
34) همان، ص 85 .
35) ر . ک .: ریچارد پاپکین، دین; اینجا، اکنون، ترجمه مجید محمدى، نشر قطره، تهران، چاپ اول، صص 143 و 151 .
36) همان .
37) همان، ص 153 .
38. Totalitar.
39) در نقد این دیدگاه، ر . ک .: محمدرضا خاکى قراملکى، تحلیل مفهومى از ضرورت ایدئولوژى، مجله پگاه، ش 89 .
40) سید جعفر مرعشى، پیشین، صص 75 - 74 .
41) ر . ک .: ماکس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمایهدارى، ص 73 .
42) در این رابطه، ر . ک .: محمدرضا خاکى قراملکى، تحلیل مفهومى از ضرورت ایدئولوژى، پگاه، ش 89 - 86 .
43) علیرضا شجاعى زند، عرفى شدن در تجربه مسیحى و اسلامى، انتشارات باز، تهران، 1381، ص 159 .
44) همان، ص 59 .
45. Hamilton.
46) ملکم همیلتون، جامعهشناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، مؤسسه تبیان، تهران، چاپ اول، 1377 .
47) علیرضا شجاعى زند، پیشین .
48) همان، ص 175 .
منبع: ماهنامه رواق اندیشه / 1382 شماره 27، اسفند
نویسنده : محمد رضا خاکی قراملکی
نظر شما