. . . در حضور خداوند؛ نگاهی به انسان, در فلسفه کی یرکه گور
روزنامه همشهری، پنجشنبه 15 شهریور ,1375 5 سپتامبر ,1996 سال چهارم , شماره 1061
(لذت رمگی کهنتر است از لذت من بودن, و تا زمانی که وجدان آسوده را از آن رمه بدانند, تنها وجدان ناآسوده است که می گوید: من.)
نیچه
اشاره: سورن کی یرکه گور, فیلسوف عارف مشرب دانمارکی, در حقیقت متالهی دردمند بود. او انسان را در هیئت فرد هستی دار در می یافت و در شرایط یاسپهرهای گونه گون دریافته و با تحلیل و بازیافت تمثیلهای دینی, مجددا به تعریف زندگی می پردازد. در نظر او, انتزاعهای فیلسوفانه در تعریف انسان, نمی تواند حدود معرفتی این موجود را معین سازد, زیرا, آدمی, با دردهای گونه گون زاده شده, ولی باید از بستر این زندگانی رنجناک و دردآور, دوباره به خویش بنگرد. نوشته حاضر, اجمالی از نظریه کی یرکه گور درباره فرد هستی دار, یعنی معنی یافتن انسان رویای خدا را به خوانندگان ارائه نموده است.
آنچه در این مقال بدان خواهیم پرداخت, مسئله فرد و هستی داری فردی در فلسفه و اندیشه کی یرکه گور است. شاید بهترین مدخل برای این بحث و این جنبه از افکار کی یرکه گور اعتراض او به سیستم فلسفی هگل است. کی یرکه گور, علیرغم اینکه قدرت تفکر و اندیشه هگل را می ستود, با تفکرات سیستماتیک و کل گرای هگل به مخالفت برخاست. او اعتقاد داشت که در فلسفه هگل جایی برای ابراز وجود فردی باقی نمی ماند و فرد در گروه منحل می گردد و جزئی از یک کل محسوب می شود.
کی یرکه گور دیالکتیک هگل را مورد انتقاد قرار می دهد, و دیالکتیکی را بسط می دهد که از بیخ و بن با دیالکتیک هگل تفاوت دارد. نخست آنکه, این دیالکتیک فرایندی است که از راه آن, روح صورت فردیت به خود می گیرد, یعنی صورت فرد هستند, نه صورت کلیت همه گیر. دوم آنکه, گذار از یک مرحله به مرحله دیگر نه با اندیشیدن که با گزینش صورت می گیرد. با عمل اراده و بدین معنا با یک جهش. مسئله عبارت از برگذشتن از برابر نهادها (آنتی تزها) با فرایند همنهاد مفهومی نیست, بلکه عبارت از گزینش میان گزینه ها (آلترناتیوها) است و برگزیدن گزینه والاتر, یعنی گذار به مرحله ای والاتر از دیالکتیک و در گرونهادن داوطلبانه تمامی وجود خویش.
اعتراض دیگر کی یرکه گور به عنوان یک متفکر دینی, متوجه مسیحیت و شریعت در عصر اوست. کی یرکه گور معتقد بود که مسیحیت در عصر وی از مسیحیت اصیل دور شده و تنها شکلی از مسیحی بودن و دینداری باقی مانده است. او بر این عقیده بود که مسیحیت عصر وی از مسیحیان و دینداران, توده ای هم شکل ساخته است.
اگزیستانسیالیسم تلاش می کند انسان را به صورت شخصی حفظ کند که تصمیماتش را در هر موقعیتی خودش اتخاذ نماید, کی یرکه گور اعلام می دارد که مسیحیان باید افرادی مستقل و در مقابل خدا مسئول باشند نه اینکه اعضای همشکل کلیسا بشوند.
به طور کلی تمام آثار کی یرکه گور را می توان عرصه گاه اعتراض و پرخاش فرد بر ضد انتزاع دانست که فرد را نابود می کند. عارف مشرب دانمارکی به همین اندازه از جمع و جماعت منزجر است و می گوید: به واسطه بی همتی و بزدلی در برابر هست بودن است که مردم امروز می خواهند ذوب و منحل در جمع و توده بشوند و چون لیاقت این را ندارند که خود کسی شوند, امیدوارند که در زیر لوای کثرت و تعدد چیزی گردند.
کی یرکه گور در فلسفه خود سه سپهر برای هستی داری فردی قائل می شود. او بر این اعتقاد بود که آدمیان برحسب میزان هستی داری در یکی از این سه سپهر قرار می گیرند و گذار از هر سپهر, نه با اندیشیدن, بلکه با تجربه فردی و درونی و با یک جهش و عمل انتخاب امکان پذیر است.
اولین سپهری که کی یرکه گور از آن نام می برد, سپهر استحانی (حسی) است. منظور او از این سپهر, قلمرویی است که در آن فرد رابطه ای با ازلیت و ابدیت نداشته بلکه در حال و آن زندگی می کند. در این سپهر, فرد مسئولیت و تکلیف احساس نکرده و دائما به دنبال خوشیها و لذات آنی و لحظه ای است.
کی یرکه گور بر این باور بود که اگر افراد در این سپهر به مسائل اخلاقی و متعالی توجه کنند, توجهشان در حد بررسی و شناسایی آن مسائل است نه این که دل به آن مسائل بسپارند, و مبتنی بر آن اخلاقیات زندگی کنند. سپهر استحانی از دیدگاه کی یرکه گور, نازل ترین سپهر هستی است و افراد در این سپهر از کمترین هستی داری فردی برخوردارند.
دومین سپهری که کی یرکه گور بدان اشاره می کند, سپهر اخلاقی است. از ویژگیهای این سپهر پذیرفتن مسئولیت فردی و احساس تکلیف است. در قلمرو اخلاقی, فرد خود را مقید به قیود و تکالیف زندگانی کرده و از قوه انتخاب برخوردار است. لذا فرد در این سپهر از هستی فردی بیشتری نسبت به سپهر حسی برخوردار است.
سومین و آخرین سپهری که کی یرکه گور از آن نام می برد سپهر دینی است. از ویژگیهای این سپهر مسئله ایمان فردی است و این قلمرو از نگاه کی یرکه گور برترین سپهر هستی است. از دیدگاه او برترین هستی, هستی دینی است, هستی روبه روی خداست و مقوله روبه روی خدا در پیش ذهنش تصدیق می شود.
می گوید: من به راستی من نیستم مگر آنکه روبه روی خدا باشم, هرچه بیشتر خود را روبه روی خدا حس کنم, بیشتر من خواهم بود و هرچه بیشتر من شوم بیشتر خود را روبه روی خدا حس خواهم کرد.
برای کی یرکه گور, چگونگی ایجاد رابطه فرد با خداست که ارزش دارد, و کیفیت این رابطه باید همراه با شور و شدت هرچه تمامتر باشد. ایمان, رابطه ای کاملا شخصی بین فرد با مطلق و نامتناهی است و حصول آن تنها به وسیله جهش امکان پذیر است. جهشی که هیچ کلامی در هیچ کتابی نمی تواند آن را توضیح دهد.
از نظر او, فردی که در سپهر ایمان وارد می شود از افرادی که در سپهرهای دیگر هستی یعنی حسی و اخلاقی قرار دارند نگاهی بس متفاوت دارد. فرد مومن, رابطه اش با هستی و پدیده ها, رابطه ای خاص و دگرگونه است.
البته اعتقاد و ایمانی که کی یرکه گور به آن اشاره می کند, ایمان و اعتقادی قطعی و دائمی نیست. کی یرکه گور روی این نکته سخت تاکید می کند که اعتقاد هرگز چیزی قطعی نیست, بلکه همیشه با بی اعتقادی در نبرد است.
بنابراین می توان دریافت که در اندیشه کی یرکه گور, ایمان چیزی همیشگی و دائم نیست و در کشاکش با بی ایمانی و عدم یقین است.
متاله دانمارکی در مورد اینکه فرد چگونه از سپهری به سپهر دیگری از هستی می رود بر این باور بود که جهش وسیله انتقال از سطحی به سطح دیگر است و هر جهش با تنش و کشاکش درونی و در یک کلام با دلهره وجودی همراه است.
دلهره وجودی, مفهومی است که نقش اساسی در فلسفه کی یرکه گور ایفا می کند. دلهره حالتی است که پیش از یک جهش چونایی (کیفیتی) از یک مرحله زندگی به مرحله دیگر دست می دهد.
کی یرکه گور بر این باور بود که فردی که در سپهر حسی زندگی می کند, و تنها برای لحظه و دم زندگی می کند, ممکن است تحت شرایطی, که شرایطی درونی است دچار تضادی وجودی شده و سپهری که در آن زندگی می کند, معنایش را برای او از دست بدهد.
تحت چنین شرایطی, فرد با انتخاب خود و به وسیله یک جهش می تواند در سپهر اخلاقی وارد شود. همین حالت و دگرگونی با شکلی متفاوت ممکن است برای فردی که در سپهر اخلاقی زندگی می کند پیش آید, و او به سپهر دینی وارد شود.
حالتهای دلهره و یاس و ناامیدی برای فردی که می خواهد به سپهرهای بالاتر هستی داری برسد لازم و ضروری است. به قول کی یرکه گور تنها تضاد وجودی که به طعنه و استهزاء, به یاس و ناامیدی می انجامد می تواند انسان را یاری و از این مرحله شبه وجودی نجات دهد.
به عبارت دیگر درک لذت و تکرار مکرر در آن که به ناچار به حکم طبیعت روبه نقصان می رود. از یک سو و تضاد و اختلاف در برخورد با لذتهای فردی از سوی دیگر سرآغاز یک ناخوشی روانی است به نام یاس که در حیات بشر, نقش موثری ایفا می کند.
زیرا به اصطلاح یک ناخوشی چون ناامیدی و پریشان خاطری لازم است تا انسان این مرحله وجود (حسی) را ترک کند.
نکته ای که اینجا لازم به ذکر است اینکه از نظر کی یرکه گور باوجود اینکه فرد هستی دار در بالاترین درجه, فردی است دارای ایمان; ولی خارج از سپهر دینی نیز افراد را بدون هستی نمی داند.
او برای سقراط اهمیت زیادی به عنوان فردی هستی دار قائل است, در نظر کی یرکه گور نخستین ویژگی هستی دار را در نزد سقراط می یابیم و آن عبارتست از خود را بشناس.
او به سوی سقراط برمی گردد و یا به سوی فیلسوفان یونان میانه, او در نزد آنها, یک نیروی اندیشه ای می بیند که جهان نوین آن را از دست داده, بنابراین آنچه باید از نو به دست آورد, بیشتر همین اندیشه هستی است تا اندیشیدن به خود هستی.
او می گوید مهم, بیشتر هستی داشتن است تا یک اندیشه پخته و سنجیده داشتن. با این حال کی یرکه گور سقراط را در سپهر اخلاقی در نظر می گیرد, در صورتی که توجه اصلی او به فرد مومن و سپهر دینی است.
کی یرکه گور, دیدگاه خود را در خصوص فرد مومن به طور مبسوط در کتاب ترس و لرز بیان می کند. در ترس و لرز, کی یرکه گور به بررسی و تحلیل عمل ابراهیم درباره فرمان خدا به او مبنی بر اینکه یگانه فرزندش را به قربانگاه ببرد می پردازد.
ابراهیم که از نظر او شهسوار ایمان لقب گرفته, عملی را انجام می دهد که از نظر اخلاقی قابل توجیه نیست. در سپهر اخلاقی, رابطه فرزند و پدر رابطه ای بس منسجم و عاطفی است.
در این سپهر گذشتن از فرزند و قربانی او به دست پدر کاملا مطرود شمرده می شود, ولی در سپهر ایمان و از منظر فرد مومن, این رابطه و نسبت به صورتی دیگر نگریسته و تعبیر می شود.
ابراهیم که پا در سپهر دینی و مرحله ایمان نهاده بود, نمی توانست برای هیچ کس آنچه را که در درونش می گذشت توضیح دهد, زیرا برای دیگران قابل فهم نبود. قهرمان ایمان نسبت به همه چیز تنها و بی کس است.
ایمان ابراهیم از نظر کی یرکه گور, ایمانی بس والا بود. ابراهیم با اینکه علاقه غیرقابل وصفی نسبت به فرزندش اسماعیل داشت, ولی در اجرای فرمان خدا لحظه ای شک و درنگ نکرد, دیگر اینکه در مسیری که به سوی قربانگاه گام برمی داشت لحظه ای در این تردید نکرد که خداوند فرزندش را به او بازمی گرداند.
لذا ابراهیم از نظر کی یرکه گور دارای اصیل ترین هستی فردی و فرد هستی دار به معنای کامل کلام است.
سخن آخر اینکه مراد کی یرکه گور, از فرد هستی دار این بود که هرکس هستی و وجود اصلی و اصیل خود را به دست آورد.
او می گفت انسان نباید این یا آن بشود, بلکه باید سعی کند خودش بشود. قصد اصلی وی این بود که آدمیان از قوه اختیار و اراده برخوردار شوند و خود برگزینند و نخواهند که در جمع و جماعت گم باشند.
چرا که اصیل ترین و والاترین گوهر آدمی, هستی و وجود فردی و یکه اوست.
احمد مظاهری
پانوشتها
- تاریخ فلسفه , ج 7 از فیشته تا نیچه , فردریک کاپلستون , ترجمه داریوش آشوری , علمی و فرهنگی , ص 332
- راهنمای الهیات پروتستات, ویلیام هوردرن, ترجمه طاطه ووس میکائیلیان, علمی و فرهنگی , ص 96
- پدیدارشناسی و فلسفه های هست بودن , ژان وال و روژه ورنو, ترجمه یحیی مهدوی , خوارزمی , چ اول , ص 121
- اندیشه هستی , ژان وال , ترجمه باقر پرهام , طهوری , ص 9
- همان , ص 612
- تاریخ فلسفه , ج ,7
- همان , ص 7339
- انسان و هستی , دکتربهرام جمال پور, نشر هما, چ اول , 1371 ص 95
- اندیشه هستی , همان , ص 19
- ترس و لرز, سورن کی یرکه گور, ترجمه دکتر سیدمحسن فاطمی , دفتر مطالعات دینی هنر, چ اول , سال , 1373 ص 156
نظر شما