موضوع : پژوهش | مقاله

در نزدیکی حکمت هنر

پیش از هایدگر، تفکر درباره ی ماهیت هنر و جایگاه آن در فرهنگ و جامعه مدنظر قرار گرفته بود. مسئله ی چیستی هنر مسئله ای است که در دوره های پیش از مدرنیته وجود نداشته است. البته باید توجه کرد که نخستین نطفه های بحث در یونان شکل گرفت و در یونان باقی ماند تا دوباره در رنسانس و در دوران مدرن به صورتی ویژه آغاز شود. البته در فرهنگ های گوناگون به مسئله ی ماهیت هنر توجه شده، اما نکته ی اساسی آن است که این مسئله هیچ گاه از موضع تفکر فلسفی مطرح شده در یونان و نیز در دوره ی مدرنیته مدنظر قرار نگرفت. پرسش از هنر یا در فضای دین مطرح می شد یا این پرسش خود نوعی شاعری تلقی می گردید. نکته ی دیگر آن است که مردم در دوره های گوناگون پیش از یونان و مدرنیته، با شعر و هنر زیست می کردند و هیچ گاه بحرانی برای هنر پدید نیامده بود تا بخواهند درباره ی ذات و جایگاهش پرسش کنند. هنر راهبر نظر و عمل مردم بود و مردم هنرمندان را کاهن، حکیم یا نبی می دانستند.

فلسفه های هنر پیش از هایدگر
در یونان، پرسش ماهوی (ایدئال) از هنر به وسیله ی سقراط و افلاطون آغاز شد. از نظر افلاطون هنر به دورانی تعلق دارد که اساطیر زندگی مردم را پیش می بردند. این اساطیر در بسیاری موارد توهمات و تخیلاتی بودند که از نظر او می بایست از جامعه ی جدید و آرمانی افلاطون بیرون می ماندند. اساساً زبان و بیان اساطیر، هنری و شعری بود و بنابراین عالم پیش سقراطی از نظر او عالمی شعری ـ اساطیری بود. در فرهنگ جدید، که بنای آن را عقل کاسموسانتریک، پی ریزی کرده بود، هنر باید جایگاهی جدید می یافت. البته افلاطون برای اعطای این شأن جدید آمادگی کامل را نداشت و به همین دلیل مباحث متفاوتی را در این زمینه مطرح کرد. او نمی خواست جایگاه قدسی هنر را از دست بدهد، اما از سوی دیگر می کوشید جایگاه سیر اختصاصی عقل را برتر از سلوک هنری قرار دهد. افلاطون با ایجاد چنین جایگاه بینابینی برای هنر، تمام تاریخ پس از خود تا دوران رنسانس را رقم زد. از نظر او حقیقت هنر نوعی تذکر حقیقت است، اما این تذکر دو مرحله از ایده های عقلی فاصله دارد و بنابراین هنر و هنرمند دو مرحله از حقیقت دورند. حقیقت هنر، بازنمایی امور واقع است و هنرمند هرچه بیشتر بتواند این شأن را متحقق کند، بیشتر شایسته ی نام هنرمند است.
اما گسترش این تاریخ جدید، اندیشمندانی را پروراند که پس از افلاطون کوشیدند به گونه ای، حاشیه هایی به این رویکرد بنویسند و به نوعی پاسدار این حقیقت جدید یونانی باشند. در این میان ارسطو جایگاه بسیار بارز و بااهمیتی داشت. از نظر ارسطو حقیقت هنر همچنان تذکر حقیقت است، اما حقیقت دیگر ایده های عقلی نیست، بلکه حقیقت صورت های عقلی متجلی در امور مادی است و هنرمند باید بتواند این صورت های عقلی و کلی را در اثر هنری جزئی به نمایش بگذارد؛ به همین دلیل از نظر او هنرمند به حقیقت نزدیک است و می تواند حقایقی کلی از عالم واقع را نمایش دهد و به این وسیله در مخاطب خود نوعی پالایش درونی به وجود آورد. از نظر او حقیقت هنر، بازنمایی امور کلی عقلی است و به این ترتیب هم بازنمایی است و هم با عالم ماده سروکار دارد.
پس از ارسطو، افلوطین، که در تفکر مسیحی و اسلامی سهم بسزایی داشت و از نظریه ی او به شکل های گوناگون و گاه تحریفی در عالم مسیحی و اسلامی استفاده شد، به گونه ای مقام هنر را بالا برد. از نظر او هنر نوعی بیان امور قدسی و غیرمادی است؛ اموری که اعیان ثابت موجودات در علم خداوند را بازنمایی می کند. در نظر افلوطین، حقیقت هنر همان بازنمایی افلاطونی ـ ارسطویی است، با این تفاوت که به جای آنکه امور واقع و بالفعل مادی و شبه مادی را نمایش دهد، اموری قدسی را به واسطه ی گونه ای سیر و سلوک به نمایش می گذارد. اما نکته ی اصلی آنجاست که هنر از منظر افلوطین هرگز به «احد» دست پیدا نمی کند و دسترسی به احد فقط کار فیلسوف و حکیم است؛ یعنی فقط عقل می تواند به احد برسد و با او اتصال یابد.
در این نقطه است که می توان ادعا کرد که پروژه ی افلاطونی فلسفه ی هنر به پایان خود می رسد و باقی اندیشمندان پس از افلوطین، یا به گونه ای بازگوکننده ی نظریات افلاطون و ارسطو هستند یا نظریات افلوطین را اقتباس کرده اند یا در مقابل تفکر یونان زده ایستاده اند.
این تضاد و تقابل تا دوران رنسانس و مدرن استمرار داشت تا اینکه با بیان نیوتنی ـ دکارتی از حقیقت و ظهور حقیقت به پایان رسید و تاریخ جدیدی آغاز شد که در آن هنر جایگاه جدیدی یافت. در این دوران تفکر، رویش را از آسمان یا میانه ی آسمان و زمین برگرفت و به زمین خیره شد. در این دوران انسان (سوژه) ملاک نظر، عمل و احساس قرار گرفت که کوگیتوی دکارتی آغاز راه آن، عقل کانتی اوج آن و روح مطلق هگلی پایان آن بود. در این دوران فلسفه، اخلاق (دین) و هنر همگی تابعی از دیدگاه انسان بودند و حقیقت به معنای مطابقت موجودات (ابژه ها) با عقل انسانی بود. زیبایی در این دوران متعلق به ذات اشیا نبود، بلکه به نظرگاه انسان تعلق داشت. این مسئله بنیاد دیدگاه مدرن نسبت به هنر است و این پروژه با کانت به اوج خود رسید و با هگل پایان یافت. باقی اندیشمندان نیز همگی در حاشیه ی این نگاه قلم فرسایی کردند. البته باید توجه کرد که پس از هگل بیشتر اندیشمندان کوشیدند از این نظرگاه عبور کنند. جریان هایی مانند تفکر حیوی (نیچه، برگسون، کلاگس)، تفکر اگزیستانسیال (کیرکگور، مارسل، یاسپرس)، تفکر مارکسیستی و نیز جریان های هرمنوتیکی پدیدارشناسی (هوسرل) کوشیدند موضعی برخلاف نظریات مدرن در پیش بگیرند، اما همگی از وجهی با نظرگاه مدرن مخالف بودند و از وجهی موافق.
با پایان یافتن عالم مدرنیته و پس از نیچه، هایدگر به پرسش از مدرنیته و حقیقت متجلی در این دوره ی تاریخی توجه کرد و پرسش از وجود را اساس کار خود قرار داد. با این پرسش، مسیری که هایدگر در پیش گرفت برخلاف مسیری بود که مدرنیته در پیش گرفت. از نظر او جریان های فکری پس از هگل نیز، که نوعی ادراک عسرت مدرنیته در آنها وجود دارد، نیز نقد شدند. هایدگر درصدد گذشت از مابعد الطبیعه و متافیزیک بود و کوشید از سوبژکتیویسم مستتر و مصرح در تفکر یونانی ـ مدرن عبور کند. او به دنبال وجودی بود که ورای سوژه و ابژه است؛ وجودی که قواعد بازی سوژه و ابژه را پی ریزی می کند. هایدگر با پیگیری مسئله ی وجود، به این نظر رسید که شاعران و هنرمندان در کنار اندیشمندان و فیلسوفان بزرگ، بنیادهای تاریخ را شکل می دهند و راهبر نظر و عمل مردم می شوند. او با اتخاذ چنین مشربی، خود را از اندیشه ی مدرن گسست و در عالمی جدید سکنی گزید که برای غرب، غریب و برای شرق دینی آشناست.

اثر هنری و ادراک بسیط و مرکب
هایدگر برای ورود به تمام مباحث مربوط به وجود و دازاین، نوعی تمایز میان دو دسته از موجودات و به عبارتی دو نوع ادراک قائل شد که توضیح آنها در اینجا لازم است. این تفکیک اصلی ترین نقطه ی آغاز مباحث هایدگر به شمار می آید و تعجب آنجاست که این بحث در غرب و در ایران به گونه ای مبسوط و جدی بررسی نشده است.
دازاین، از منظر هایدگر، نسبت های خاصی با موجودات برقرار می کند. از منظر اندیشه ی فلسفی مدرن، آغازی ترین و اصیل ترین نسبتی که انسان با موجودات برقرار می کند نوعی خودآگاهی نظری است. این خودآگاهی با کوگیتوی دکارتی آغاز می شود و با فلسفه های تجربی مسلک انگلیسی صورت تجربی، و با فلسفه های عقل محور آلمانی صورتی عقل گرایانه به خود می گیرد. از نظر آنها انسان، در نخستین نسبت با موجودات، آنها را با عقل یا حس خود مشاهده، و با همان ابزار درباره ی آنها تأمل می کند و محل آغاز هر گونه فلسفه ورزی و تعقل همین نسبت نظری است. اما از منظر هایدگر آغازی ترین نسبت دازاین با موجودات، نسبتی غیرنظری و پیشانظری است که در آن نسبت منطق و عقلانیت فلسفی حضور ندارد. بنیاد هرگونه منطق و عقلانیتی بر این نوع نسبت با موجودات است. او موجوداتی را که در این نسبت برای انسان مکشوف می گردند موجود تو ـ دستی، و موجوداتی را که در نسبت نظری (اعم از عقلی، خیالی و حسی) مکشوف می گردند موجودات دم دستی می نامد.
این مسئله را می توان در آثار حکمای اسلامی، به ویژه ملاصدرا، نیز دید. از نظر ملاصدرا، ادراک انسان اولاً و در ذات خود به دو علم بسیط و علم مرکب تقسیم می شود که از نظر او در مقابل جهل مرکب و جهل بسیط قرار دارد. گاهی انسان امری را می داند، ولی نمی داند که این امر را می داند که این امر تعریف علم بسیط است و گاهی انسان امری را می داند و در ضمن می داند که آن مسئله را می داند که این امر نیز تعریف علم مرکب است. علم مرکب، که علمی مضاعف و ثانوی و در ضمن خودآگاهانه است، بعد از علم بسیط و بر آن مبتنی است. از نظر او علم حصولی و علم حضوری که نوعی خودآگاهی در آنها لحاظ شده از انواع ادراک مرکب است.
حال با این تعریف می توانیم سخن هایدگر را این گونه تفسیر کنیم که ادراک دازاین نسبت به موجودات اولاً و به ذات، نوعی ادراک بسیط است و بعد از برقراری این نسبت است که ادراک مرکب شکل می گیرد. فلسفه، علم، تکنولوژی و تمام مظاهر تمدنی در مرتبه ی ادراک مرکب است که شکل می گیرد. اما از نظر هایدگر همه ی این امور، بعد از نسبت بسیط انسان با اشیا روی می دهد. نکته ی مهم آن است که از نظر هایدگر این ادراک بسیط، امری تاریخی است و با هر دور تاریخی جدید، انسان «عهدی» جدید با «وجود» می بندد که نتیجه ی آن پرتوافکنی جدید وجود بر موجودات است. این پرتوافکنی جدید باعث باز شدن و انفتاح عالمی می شود که نسبت بسیط دازاین با آن عالم را قوام می بخشد. بعد از تحقق نسبت بسیط با این عالم جدید، نسبت مرکب آغاز می شود و مراتب گوناگون جامعه شکل می گیرد و صور تمدنی پا به عرصه ی ظهور می گذارند.
از نظر هایدگر اثر هنریِ بزرگ باعث می شود نسبت های بسیط پیشین به نسبت های بسیط جدید تبدیل شوند. این نسبت های بسیط جدید همان عالم جدید است که با اثر هنری بنیاد نهاده می شود. بنابر این نظر، اثر هنری امری خلاف آمد عادت است و باعث اختلال در نسبت های بسیط دازاین با موجودات می شود و دازاین را مهیا می کند.

اثر هنری و بنای عالم
ازآنجاکه انسان از منظر هایدگر، نسبتی با وجود دارد و با توجه به نسبت با وجود، نسبتی نیز با موجودات دارد، عالم از نظر او، امری صرفاً متعلق به نسبت هایی است که انسان با وجود و موجود برقرار می کند. این نسبت ها تاریخی هستند؛ بدین معنا که در هر دوره از تاریخ، انسان نسبتی خاص با وجود پیدا می کند و نوعی تلقی از آن دارد و با توجه به این نسبت است که با موجودات، اعم از ساحات قدس، انسان و اشیا، نسبت خاص برقرار می کند. در دوره ی مدرن، انسان نسبتی استکباری با وجود پیدا کرد و بدین گونه حجابی عمیق میان خود و وجود انداخت و خویشتن خویش (سوژه) را ملاک عینیت عالم قرار داد. با توجه به این نسبت جدید با وجود، انسان موجودات دیگر را متعلقات معرفت، اراده و احساس خود می دانست. موجودات یا ابژه های ادراک یا ابژه های اراده یا ابژه های احساسِ زیبایی شناسانه ی او هستند.
بنابراین، عالم از منظر هایدگر مجموع نسب دازاین با موجودات است که براساس حقیقتی واحد گرد آمده اند. این حقیقت واحد همان عهدی است که انسان در وقت تاریخی خود با وجود بسته است. با این تلقی جدید از مفهوم عالم، هایدگر خود را در برابر تاریخ متافیزیک از سقراط تا نیچه قرار داد. عالم در تفکر مدرن دکارتی ـ کانتی، مجموع عددی تمام اشیا در کنار همدیگر است. این گونه تلقی از نظر او حتی در دوران قرون وسطی نیز حاکم بوده است؛ بدین شکل که این مجموع عددی اشیا، همان مخلوقات یا معلولات خداوند هستند. اما از نظر هایدگر عالم پیش از دازاین موجود است و به عبارت دقیق تر، ذات دازاین، در عالم بودن است که این خود به این معناست که انسان همیشه در عالم زیست می کند و هیچ گاه از این زیست جهان خارج نمی شود.
البته از نظر او گاهی انسان نسبت خود با وجود را تغییر می دهد که این امر مستلزم تغییر نسبت با موجودات است. این اوقات خاص، تاریخ جدیدی را شکل می دهند که مردم با آن مأنوس می شوند و در آن سکنی می گزینند. البته تغییر نسبت از دستان انسان خارج است. انسان فقط منتظر نسبت های جدید با وجود است و این، ندای وجود است که او را به خود می خواند و عالم جدیدی را برای انسان مکشوف و منفتح می کند. بنابر این اصل، تفکر هایدگری بر نوعی انتظار آماده گر مبتنی است که چشم به پرتو وجود می اندازد و منتظر بانگ وجود است.
یکی از مجاری های اصلی ظهور عهد و دوره ی جدید، آثار هنری هنرمندان بزرگ است. به نظر این حکیم انسی بزرگ، حقیقت در اثر هنری خود را منکشف می کند و بدین وسیله عالمی جدید را مکشوف می سازد که باعث می شود نسبتی جدید برای دازاین آغاز شود. از نظر او زیبایی، همان درخشش وجود است که از لابه لای اثر هنری خود را بروز می دهد. زیبایی تجلی وجود و حقیقت در صورت محسوس اثر هنری است.
اثر هنری عالمی جدید را در معرض دید انسان قرار می دهد. حقیقت، که به نظر هایدگر انکشاف وجود است، مستلزم ناحقیقت است؛ بدین معنا که هر انکشافی مستلزم امری پنهان و مستور است که در هر ظهوری خود را مکشوف می کند. به عبارت دیگر وجود هم باطنی دارد و هم ظاهری. حقیقت ظهور وجود در تاریخ انسان است. اما نکته ای که وجود دارد آن است که در اثر هنری این تعارض بنیادین میان حقیقت و ناحقیقت یا به تعبیر بهتر میان مستوری و نامستوری وجود، خود را به نمایش می گذارد.
البته هایدگر اذعان کرده که در دوران ما، هنر بزرگ مرده است و هنر جدید جایگاهی در تاریخ ما ندارد. این هنر جدید نوعی سرگشتی انسان را روایت می کند و خود در ذیل تفکر تکنیکی مدرن نفس می کشد. این نوع هنر هرگز نمی تواند امر قدسی را بنمایاند و وجود را به ظهور برساند. بااین حال هنوز هنر می تواند انسان را نجات دهد که این امر نیازمند پیوند میان آسمان و زمین، خدایان و میرندگان است.

شعر، تفکر و فرهنگ
در کلام هایدگر نسبتی جدی میان شعر و تفکر وجود دارد. در مسیر تفکر این فیلسوف آلمانی، هم دوشی و هم عرضی هنر و فلسفه اثبات می شود، که این مسئله مانند مسائل دیگر در مقابل تفکر متافیزیکی قرار دارد. از زمان افلاطون تا هگل، همه ی فیلسوف ها می کوشیدند هنر را امری پایین تر از فلسفه به شمار آورند و بدین وسیله آن را به مراتب پایین انسانی متعلق بدانند، اما در اندیشه ی هایدگر، شعر و تفکر دو صورت از یک حقیقت تلقی شده اند؛ هر دو، سخن وجود را بازگو می کنند و وجود را به ظهور می رسانند. با شعر و تفکر بنیان عالمی جدید شکل می گیرد و مردم در سایه ی این بنیان زیست می کنند، معامله می نمایند و با یکدیگر تعامل برقرار می سازند.
البته از نظر وی، تفکر نوعی اندیشه است که بر وجود متمرکز است، دغدغه ی وجود را دارد و به دنبال آن است. شعر و هنر نیز بر وجود و ابراز زیبایی آن متمرکز است. با این اوصاف فلسفه و هنر در دوران مدرن هیچ گاه چنین شأنیتی ندارند و نمی توانند مردم را راه ببرند. البته از نظر وی نقطه ی آغاز علم و تکنولوژی مدرن نیز فلسفه بوده، اما اکنون فلسفه به شأنی رسیده که خادم علم و تکنولوژی شده و به صورت منطق صرف تقلیل یافته است.
البته تفاوت هایی میان هنرمند و فیلسوف وجود دارد که متأسفانه هایدگر آن را به درستی مطرح نکرده است. از نظر او ازآنجاکه هم شاعر و هم اندیشمند با الفاظ و زبان سروکار دارند و با زبان و در زبان است که وجود را به گفت می آورند، میان آنها شباهت های بسیاری وجود دارد، اما بااین حال هم در ظاهر و هم در روش و هم در شیوه ی ادراک وجود، این دو با هم تفاوت هایی دارند. هایدگر در جایی اشاره کرده است که شاعر و هنرمند با صورت های خیالی سروکار دارند. صورت های خیالی همان مخیلاتی است که اساس کار شعر و هنر را پی ریزی می کند. هنرمند در مقام زبان وجود، حقایق را در قالب صورت های خیالی به نمایش می گذارد.
شاید بتوان با توجه به حکمت اسلامی بیان کرد که تفاوت میان هنر و فلسفه در این است که یکی تشبیهی و دیگری تنزیهی است. هنر با تشبه و تشبیه سروکار دارد و فلسفه و تفکر با تنزیه و انتزاع. هنرمند اهل جمال است و اندیشمند اهل جلال. بااین حال باید توجه کرد که در بطن هر جمالی جلالی هست و در بطن هر جلالی جمالی. بنابر این مسئله است که می توان گفت که «وحی» و کلام الله جامع میان تشبیه و تنزیه است و دین جامع هنر و فلسفه. هایدگر نیز گاه اشاره هایی به نوعی حکمت کرده که ورای شاعری و تفکر است، اما بااین حال به مسئله ی وحی و دین نرسیده و توفیق تقرب به تفکر دین مدار را از دست داده است.
هنرمند با ابداع صور خیالی در اثر هنری، زیبایی حقیقت و وجود را نشان می دهد و اندیشمند با بیان نظام مند و منضبط، جلال و عظمت وجود را هنرمند با تشبیه حقایق به یکدیگر و مأنوس ساختن مخاطب با آن، وجود را به گفت می آورد و اندیشمند با انفصال و انتزاع حقایق از یکدیگر و طرد کردن مخاطب با آن، وجود را به ظهور می رساند.
از سوی دیگر باید گفت که از نظر هایدگر همان گونه که گفته شد، هنر و اندیشه بنیاد تاریخ و عهد را می گذارند و مردم در آن تاریخ و با آن عهد زیست می کنند. هنرمند و متفکر در مقابل ادراک بسیط، عالمی جدید منکشف می کنند که در مقام بعد از آن، خود آن را وارد ادراک مرکب می نمایند. آنها با حضوری ابتدایی، حقیقت و وجود را ادراک می کنند و تاریخ و عهدی جدید بنیاد می کنند و بعد آن حضور اولیه را یا با حصول به مقام تفصیل می آورند یا با حضور به مقام تفصیل می رسانند. هنرمند با استمرار حضور خود و با استمداد از طبیعت و مواد طبیعی، حضور اولیه و تاریخ ساز خود را استمرار می دهد و اندیشمند با حصول مبتنی بر حضور و نظام سازی مفهومی خود، حضور ابتدایی خودش را بسط می دهد. باقی انسان ها نیز با تقرب به این اندیشمندان و شاعران و شنیدن کلام آنان با گوش جان می توانند حضور آنها را بسط دهند. نظام های سیاسی، اقتصادی، حقوقی، اجتماعی، رسانه ای، علمی و تکنولوژیک همگی بسط و استمرار همان حضور اولیه ی اندیشمندان و شاعران اند.
البته باید توجه کرد که با رسیدن به روش شناسی (منطق)، علم و تکنولوژی حضور ابتدایی و کل تاریخ آن قوم پایان می یابد؛ بنابراین اصل تمام تاریخ ادواری است و همه ی شئون زندگی انسان، اعم از نظر، عمل و احساس، بر درک بسیط ابتدایی و اجمالی شاعر و اندیشمند مبتنی است و هنگامی که امکانات آن حضور به پایان برسد، فرهنگ و تمدن یک قوم نیز رو به افول می رود.

 


منبع: سایت  باشگاه اندیشه ۱۳۹۰/۰۹/۱۲
نویسنده : روح الله رجبی

 

نظر شما