موضوع : پژوهش | مقاله

اسارت در دام ترجمه‌زدگی

تفکر «ترجمه‌ای» مضرات کمتری از نظام سیاسی طاغوت ندارد؛ چرا که همین نوع تفکر، نظام سیاسی غیر الهی را تجویز می‌کند.

متن پیش‌رو، بخش دوم از مقاله «سکولاریسم خفیف» است که پیش از این در سایت منتشر شده و از قسمت لینک‌های پیوست قابل دسترسی است:

بخش دوم: اسارت علوم انسانی در دام ترجمه‌زدگی
خداوند متعال، استداد و قابلیت تولید علم را به قوم و جامعه خاصی اختصاص نداده که بتوان فرض کرد یک یا چند قوم و جامعه، باید به تولید علم بپردازند و دیگران، مصرف کننده و دنباله رو باشند، بلکه در همه ـ و یا دست کم اغلب ـ اقوام و جوامع، انسان‌هایی وجود دارند که می‌توانند از لحاظ علمی و معرفتی، خلاق و مبدع و نخبه به شمار آیند و کاروان علم را پیش ببرند. از این‌رو این وضعیت که در دنیای کنونی، غربیان به ابتکار و خلاقیت علمی بپردازند و جوامع دیگر ـ و از جمله جامعه ما ـ به اقتباس محض و ترجمه‌زدگی مشغول باشد، قابل دفاع و موجه نیست. در عرصه علوم انسانی، از دوره تاریخی مشروطه به این سو، ما با دستاوردهای غرب در زمینه‌های گوناگون و از جمله علوم انسانی آشنا شدیم، همچنان و همواره به تقلید و دنباله‌روی و گرته‌برداری پرداخته‌ایم و تلاش نکرده‌ایم تا در عین استفاده از نتایج و کوشش‌های علمی غربیان، خود نیز به صورت مستقل، چیزی بر مبنای علم و علوم انسانی بیفزاییم.

الف) چرخه از تولید به مصرف
آیت‌الله خامنه‌ای، بر این باور است که در عرصه علوم انسانی، به تحقیق و نوآوری رو نیاورده‌ایم و از این‌رو رشد و حرکت شتابان را تجربه نکرده‌ایم، بلکه به دلیل بیماری فرهنگی مزمن غرب‌زدگی و خودباختگی و مرعوبیت در برابر غرب، به ترجمه و تقلید و تکرار بسنده کرده و نظریه‌های غربیان در قلمرو علوم انسانی را دارای اعتبار مطلق تصور نموده‌ایم، حال آنکه بسیاری از این نظریه‌ها، مخدوش و غلط است و این در تجربه‌های عملی و عینی، آشکار شده است:

«ما به خصوص در زمینه علوم انسانی، برخلاف آنچه که انتظار می‌رفت و توقع بود، حرکت مناسب و خوبی نکرده‌ایم، بلکه مفاهیم گوناگون مربوط به این علم را چه در زمینه اقتصاد و چه در زمینه‌های جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و سیاست به شکل وحی منزل از مراکز و خاستگاه‌های غربی گرفته‌ایم و به صورت فرمول‌های تغییر نکردنی در ذهن‌مان جا داده‌ایم و براساس آن می‌خواهیم عمل و برنامه خودمان را تنظیم کنیم. گاهی که این فرمول‌ها جواب نمی‌دهد و خراب درمی‌آید خودما را ملامت می‌کنیم که ما درست به کار نگرفته‌ایم، در حالی که این روش، روش غلطی است. ما در زمینه علوم انسانی، احتیاج به تحقیق و نوآوری داریم.»(1)

نسبت ما با غرب در زمینه علوم انسانی، ‌نسبت مصرف کننده به تولید کننده است؛ آن‌ها اندیشه‌ورزی و خلاقیت می‌کنند، در حالی که ما مشغول فهم و آموزش دستاوردهای آن‌ها هستیم: «ما در علوم انسانی، صرفاً مترجم نظرات غربی‌ها هستیم؛ آن‌ها مطالبی گفته‌اند و نوشته‌اند، ما هم همان‌ها را در مراکز آموزشی خودمان، می‌گوییم و تدریس و کار می‌کنیم.»(2) چنین مواجهه منفعلانه و مرعوبانه‌ای با علوم انسانی، از غرب‌زدگی و ترجمه‌زدگی ما حکایت می‌کند و نشان می‌دهد که ما از جرأت و جسارت نظریه‌پردازی و فاعلیت علمی برخوردار نبوده‌ایم. آیت‌الله خامنه‌ای به دانشجویان علوم انسانی توصیه می‌کند که اقتباس مطلق و مقلدوار از نظریه‌های علوم انسانی غربی را کنار بنهند و با شجاعت و بی‌باکی، به نظر‌پردازی مستقل مبدعانه رو آورند: «الگو گرفتن بی‌قید و شرط از نظریه‌پردازی‌های غربی و شیوه ترجمه‌گرایی را غلط و خطرناک بدانید. ما در زمینه علوم انسانی احتیاج به نظریه‌پردازی داریم.»(3) نه در عرصه علوم انسانی و نه در هیچ یک از شاخه‌ها و ساحت‌های علمی، ترجمه‌گرایی روندی مطلوب و افتخارآفرین نیست. عزت و اقتدار یک جامعه، وابسته به ضریب‌ اثرگذاری و ابداع و تولید آن است؛ چنان که اگر جامعه مصرف کننده و مقلد باشد، ذلیل و فرودست و حقیر نیز خواهد بود. ایشان تصریح می‌کند با اینکه علوم انسانی، آغشته به ارزش‌هاست و علوم انسانی غربی، از مبادی مادی و ضد دینی تعذیه کرده است، اما نباید بهره‌برداری از دستاوردها و نتایج آن را به طور کلی، نفی و تقبیح کرد و باب تعامل علمی را مسدود کرد، بلکه حتی باید از آن‌ها فرا گرفت و آموخت و تجربه‌های صواب و حق را در این‌باره روا و بجا دانست،‌ اما این بدان معنی نیست که ما همواره در مقام آموزش و یادگیری متوقف بمانیم و جز تقلید و تکرار، هنر و فضیلتی نداشته باشیم.

ب) جهل مرکب در قالب پیشرفت‌نگاری ترجمه
برخی سطحی‌نگرها، تقویت و تشدید جریان ترجمه علوم انسانی غربی را پیشرفت قلمداد می‌کنند و به آن می‌بالند، حال آنکه ملاک پیشرفت علمی، ‌ترجمه نیست، بلکه تولید است. یک جامعه علمی مصرف کننده و دنباله‌رو که گوی سبقت را در زمینه ترجمه ربوده و حداکثر هنر و فضیلتش این است که مترجم‌تر است و با افکار تولیدی و ابداعی دیگران، زودتر آشنا می‌شود و آن‌ها را زودتر فرا می‌گیرد، پیشرفته‌تر نیست. صورت حداقلی این است که جریان تبادل و تعامل علمی، دو سویه و متقابل باشد و ما به همان اندازه که ترجمه می‌کنیم، تولید کنیم: «ربطه بین کشورها در زمینه علم، باید رابطه صادرات و واردات باشد؛ یعنی در آن تعادل و توازن وجود داشته باشد. [...] علم را وارد کنید، عیبی ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه که وارد می‌کنید ـ یا بیشتر ـ صادر کنید. باید جریان، دو طرفه باشد، وگرنه اگر شما دائماً ریزه‌خوار خوان علم دیگران باشید، این پیشرفت نیست، ‌علم را بگیرید، طلب کنید، از دیگران فرا بگیرید، اما شما هم تولید کنید و به دیگران یاد ندهید.[...] متاسفانه در این یکی دو قرن شکوفایی علم در دنیا، تراز منفی بوده است.»(4)

همین تلقی غلط ـ اینکه ترجمه را پیشرفت بدانیم ـ سبب شده که در قرن اخیر، غربی‌ها با سرعت خیره‌کننده‌ای در قلمرو علم، پیشرفت کنند و ما از تحرک و تعالی، باز بمانیم. ارتباطات و تعاملات علمی، یک سخن است که البته صواب است و اقتباس محض و تقلید مرعوبانه، سخن دیگری است که پذیرفتنی و حق نیست. متاسفانه ما دچار ترجمه‌زدگی و انفعال علمی شده‌ایم و تصور می‌کنیم که در زمینه علوم انسانی، راهی جز آنچه که در غرب پیموده شده، در پیش نداریم و باید نظریه‌ها و مکاتب غربی را، اصل مسلم و خدشه‌ناپذیر فرض کنیم و در درون همین چارچوب‌ها و مفروضات، اندیشه‌ورزی نماییم، حال آنکه علم به واصطه شالوده شکنی، ساختار شکنی و انقلاب پیش می‌رود و ما نباید خود را به وضعیت موجود و مصرف دستاوردهای علمی مغرب زمین، محدود و منحصر سازیم.

ج) از خود باختگی تاریخی تا ابتذال کنونی
ترجمه‌زدگی و غرب‌زدگی معرفتی در جامعه ما، ریشه‌ها و سرچشمه‌های تاریخی دارد. این بیماری مهلک، از اواسط دوره قاجار در جامعه ما شیوع یافت و در دوره پهلوی شتاب بیشتری به خود گرفت و به طبیعت ثانوی ایرانیان معاصر تبدیل شد. ما به صورت ناخودآگاه و در اثر خودباختگی تاریخی، به ترجمه علوم انسانی غربی بسنده می‌کنیم و هرگز به خود جرأت مناقشه دریافته‌ها و نظریات متفکران غربی را نمی‌دهیم: «از اواسط دوران قاجار، یک فریفتگی و بیگانه‌زدگی در ما پیدا شد [...] که در دوران حکومت پهلوی، به اوج رسید و براساس آن‌ها، پایه‌های فرهنگی بسیار خطرناکی را در کشور پایه‌گذاری کردند؛ مثل اینکه ایرانی [...] عرضه حضور در میدان‌های علم و فرهنگ را ندارد و همچنین نگاه منفی نسبت به همه گذشته فرهنگی و مواریث ارزشمند تاریخی و علمی ما.»(5)

بنابراین قصه تلخ مناسبات فرودستانه و مرعوبانه ما با علوم انسانی غربی، از امتداد و اضلاع تاریخی برخوردار است و به دهه‌های اخیر منحصر نمی‌شود. جامعه‌ای که به خود و به پیشینه اندوخته خود، ‌به دیده تحقیر می‌نگرد، جز مصرف و تقلید، راهی را برنخواهد گزید.

د) باز تولید مستمر سکولاریسم
انقلاب اسلامی، انقلابی بر ضد اجتماعی طراحی شده از سوی فرهنگ و تمدن غرب بود و نه فقط انقلابی به منظور رهایی از استبداد سیاسی. در مقابل عالم دین‌زدوده و سکولار غرب، انقلاب اسلامی در پی در انداختن عالم متفاوتی بود که در تمام شئون و ساحات خویش، به دین و معارف حق آن تکیه داشت. از این‌رو، اصلاً دور از انتظار نبود که این انقلاب پس از توفیق ساقط کردن نظام سیاسی پیشین، در نخستین گام از «انقلاب فرهنگی» سخن بگوید و در هسته مرکزی این پروژه تاریخی و کلان، در اندیشه تاسیس و ایجاد گونه‌ای دینی از «علوم انسانی» باشد. در طی مراحل تاریخی و اجتماعی‌ای که جامعه غربی از آن عبور کرد، به تدریج، دین از مرتبه کانونیت فروکاهیده و به حاشیه رانده شد و منابع معرفتی دیگری جایگزین آن شدند.

آخرین منبع معرفتی‌ای که در مغرب زمین، به منزلت تدبیر جامعه دست یافت، «علوم انسانی» بود، اما علم اجتماعی تولید یافته در جغرافیای غرب، به دلیل آنکه محصل و معلول اعراض انسان غربی از دین و نبوت و وحی بود، عمدتاً موجبات انحطاط و سقوط انسان معاصر را فراهم ساخت. روشن است که انقلاب اسلامی ایران که خواهان بستر‌سازی برای استکمال معنوی انسان بود، به هیچ‌رو نمی‌توانست وجود چنین عنصر بازدارنده و مضلی را در درون خود برتابیده و با آن دست به گریبان نشود. در حقیقت، بی‌تفاوتی انقلاب اسلامی به حضور و فعالیت مفاهیم، گزاره‌ها‌، آموزه‌ها و حاملان علم اجتماعی سکولار در جامعه ایران، به معنی غفلت از انگیزه و غایت کلیدی انقلاب بود. انقلابی که خود ریشه‌های عمیق و مستحکمی از ایدئولوژی اسلامی داشت، به طور منطقی می‌باید در پی برساختن نظم اجتماعی و فردی متناسب با همان ایدئولوژی اولیه باشد و در این مسیر،‌ کنشگری علوم انسانی سکولار، یک عامل مانع و مزاحم به شمار می‌آمد و می‌آید.

تفکر «ترجمه‌ای» و «غرب‌گرا» مضرات کمتری از نظام سیاسی طاغوت ندارد؛ چرا که همین نوع تفکر، نظام سیاسی غیر الهی را تجویز و از آن دفاع می‌کند، و به این واسطه موجبات دوام و بقای آن را فراهم می‌سازد. اما با وجود این، تهدیدها و مخاطرات برخاسته از آن، کمتر احساس و لمس می‌شود؛ حال آنکه برچیده شدن نظام سیاسی غیر الهی، سهل‌تر از برچیده شدن این نوع اندیشه‌ورزی و گرایش است. امروزه به وضوح مشاهده می‌کنیم که با وجود سپری شدن بیش از سه دهه از وقوع انقلاب سلامی، همچنان رسوبات غلیظ چنین نگرشی در بسیاری از نخبگان معرفتی و علمی ما در قلمرو علم اجتماعی وجود دارد و با صرف ساقط شدن نظام سیاسی طاغوتی، زائل نگردیده است.

در واقع، انقلاب اسلامی یک انقلاب تدریجی و ناتمام است،‌ چرا که غایت این انقلاب، منحصر در برچیدن و ساقط کردن نظام سیاسی طاغوت نبوده است، بلکه بیش از آن، انقلاب فرهنگی و ایجاد تحول عمیق معرفتی و ایدئولوژیک در جامعه ایران صورت داشته و دارد که تاکنون، به تاخیر افتاده و یکی از مصادیق آشکار این تاخیر، دوام و سلطه و غلبه نسبی تربیت یافتگان معرفتی و علمی بیگانگان است. با این حال، گفته می‌شود ما چاره‌ای جز پذیرش علوم غربی نداریم و یا اینکه کلید حل مشکلات بشری را تنها در علم امروزی می‌توان یافت.

هـ.)تبدیل دانشکده به ترجمه‌کده
دانشکده‌‌های علوم انسانی دانشگاه‌های ما از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون، نتوانسته‌اند گام‌های بلند و جدی در قلمرو تولید علوم انسانی اسلامی بردارند و به سطحی «فرومایه» و «قشری» از آموزش تکرار آلوده علوم انسانی غربی، کفایت کرده‌اند. «نوآوری»، «ابداع» و «خلاقیت» علمی در دانشکده‌های علوم انسانی، همچون کالای کم‌رونق، بلکه کیمیاست؛ چرا که فرهنگ معرفتی متداول در این مراکز، چنین اقتضایی ندارد و نیروهای فکری را به این سو سوق نمی‌دهد. گویا برپایه آموزه‌های این فرهنگ غالب و نانوشته‌، تقدیر محتوم تاریخی چنین رقم خورده که برای همیشه، «دنباله‌رو» و «مقلد» علوم انسانی غربی باشیم و نقشی فراتر از «ترجمه»، «فهم»،‌ «آموزش» و «تکرار» آن بر عهده نگیریم. این سخن، مبالغه‌آمیز و شاعرانه نیست؛ بلکه واقعیت نهفته در لایه‌های زیرین اندیشه بسیاری از کنشگران تصمیم‌ساز این قبیل مراکز معرفتی است که عمل منفعلانه و حقیرانه آن‌ها را پدید آورده است.

حتی در سال‌های اخیر نیز هیچ‌گونه اتفاق در خور توجهی در دانشکده‌های علوم انسانی رخ نداده است؛ با وجود اینکه رهبر انقلاب به صورت موکد و چندباره، بر ضرورت و فوریت تولید علوم انسانی اسلامی، اصرار ورزیدند و آن را از این محافل و مراکز علمی مطالبه کردند، تنها به پاره‌ای از تحرکات «نمادین» و «ظاهری» بسنده شده و همراهی و هم صدایی حقیقی و عمیق با مطالبه تاریخی و معرفتی ایشان صورت نپذیرفته است. به زبان صریح‌تر، در دانشکده‌های علوم انسانی ما، انقلاب واقعی شکل نگرفته و همچنان تفکر طاغوتی و سکولاریستی حاکم است. به همین سبب، دانشکده‌های یاد شده با مساله‌ها و دغدغه‌های معرفتی انقلاب اسلامی، تماس و پیوستگی ندارند و خود را موظف به برآورده ساختن حوایج معرفتی این انقلاب نمی‌بینند. تصور نمی‌کنم این ادعا که دانشکده‌های علوم انسانی دانشگاه‌های ما در مسیر متفاوتی با انقلاب اسلامی حرکت می‌کنند، نیازمند عرضه شواهد عینی باشد؛ زیرا این قبیل شواهد عینی، برهمگان عیان و آشکار است. با نگاهی به کتاب‌ها و منابع آموزشی،‌ مقالات مندرج در ماهنامه‌ها و فصل نامه‌های پژوهشی برخوردار از امتیازات علمی، موضوعات و جهت‌گیری‌های پایان‌نامه‌ها و به صورت کلی فضای معرفتی مستقر در دانشگده‌های علوم انسانیع این گفته را به اثبات می‌رساند.

یادداشت‌ها :
______________________________________

1 . بیانات در دیدار جمعی از استادان دانشگاه‌های کشور در تاریخ 8/8/1382
2. دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در تاریخ 23/10/1382
3 . بیانات در دیدار استادان و دانشجویان دانشگاه‌های شیراز در تاریخ 14/2/1378
4 . دیدار نخبگان جوان در تاریخ 25/6/1385
5 . همان

 

منبع:  ماهنامه  عصر اندیشه  شماره 13
نویسنده : مهدی جمشیدی

 

نظر شما