هانس‌ گئورگ‌ گادامر
موضوع : دانشنامه | گ

هانس‌ گئورگ‌ گادامر


زندگی
هانس گئورگ گادامر فیلسوف آلمانى در 11 فوریه ۱۹۰۰ در ماربورگ زاده و در برسلاو بزرگ شد.
زندگی دانشگاهی او بازتابی از مهمترین جنبش‌های فلسفی آلمان در سده بیستم است. هنگامی که از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ در ماربورگ فلسفه می‌خواند، به نوکانتیها برخورد، و رساله دکترایش را زیر نظر نیکولای‌هارتمان و پاول ناتورپ در ۱۹۲۲ به پایان برد. عنوان رساله پایان نامه اش «ذات لذت و دیالوگ در افلاطون» بود.
در ۱۹۲۳ برای اینکه تحت تعلیم ادموند هوسرل و مارتین هایدگر پدیدار شناسی بخواند راهی جزامبورگ شد، و در ۱۹۲۴ به دنبال‌هایدگر به ماربورگ رفت. در ۱۹۲۹ دو سال پس از انتشار آرای هایدگر در زمینه پیددارشناسی وجودی در هستی و زمان، صلاحیت تدریس در دانشگاه پیدا کرد و به پیشنهاد وی استادیار شد.
گادامر یک بار گفته بود که هرچیزى را مدیون هایدگر است که تأثیرى عظیم بر او گذاشت. رهیافت هرمنوتیکى هایدگر و این اندیشه اش که فلسفه از زمینه هاى تاریخى و هنرى جدایى ناپذیر است اساس فلسفه گادامر را تشکیل مى دهد.
هنگامی که در دانشگاه ماربورگ به سر می‌برد، به خواندن فیلولوژی کلاسیک (یونانی و لاتین) پرداخت و در ۱۹۲۷ در امتحانات دولتی در این رشته موفق شد. رساله‌های دکتری و استادیاری او هر دو درباره افلاطون بود. رساله اخیر تحت عنوان اخلاق دیالکتیکی افلاطون در ۱۹۳۱ انتشار یافت.
در ۱۹۳۷ گادامر به عنوان استاد فلسفه در ماربورگ برگزیده شد و در ۱۹۳۹ براى تدریس فلسفه راهى دانشگاه لایپزیگ شد. در ۱۹۴۵ ریاست دانشگاه لایپزیگ را برعهده گرفت. در ۱۹۴۷ نیز تدریس در دانشگاه فرانکفورت را پذیرفت.
بعد همچنین در لایپزیک، فرانکفورت و‌ هایدلبرگ درس داد، و در آنجا در ۱۹۴۹ در مقام استاد کرسی فلسفه جانشین کارل یاسپرس شد. ولی پس از بازنشستگی در ۱۹۶۸ نیز همچنان به تدریس در دانشگاه‌ هایدلبرگ ادامه می‌داد و بخشی از سال را در آمریکا، به ویژه در کالج باستن، درس می‌گفت.
در ۱۹۵۲، گادامر و هلموت کوهن مجله فیلوزومنیشه رونت شاو را بنیاد نهادند که به سرعت یکی از مهمترین نشریات فلسفی آلمان شد. کتابهای حقیقت و روش و هستی و زمان مهمترین آثار در زمینه هرمنوتیک در قرن بیستم شناخته شدند. در دهه ۱۹۶۰، گادامر درگیر مناظره ای پرحرات با یورگن‌هابرماس و مکتب فرانکفورت درباره هرمنوتیک و نظریه نقدی شد. در دهه ۱۹۷۰، در حیطه‌های مرتبط با تدریس در آمریکا که دومین مرحله حرفه معلمی او بود، گادامر توانست سهمی را که در حقیقت و روش در فلسفه عملی به دست آورده بود، بیشتر بسط دهد، و به این مناسبت با آمریکایی‌ها متاثر از پراگماتیسم، مانند ریچارد رورتی، تماس برقرار کرد.
بعدها در دهه ۱۹۸۰، مناظره‌ای را با ژاک دریدا بر سر هرمنوتیک و ساختار‌شکنی آغاز کرد.
"هانس گورگ گادامر" پس از تمام فراز و فرودهای فکری- فلسفی و با پشت سرگذاشتن بیش یک سده، در 14 مارس سال 2002 ، چشم از جهان فرو بست.

اندیشه
اندیشه گادامر با اندیشه یونانی بویژه افلاطون و ارسطو آغاز می‌شود. درگیری اولیه وی با افلاطون است به طوری که بیشتر جهت گیری‌های فلسفی تفکر وی از افلاطون است، گادامر تحت تاثیر معلمان نخستش مانند‌هارتمان و فرید لاندر، رویکردی را نسبت به افلاطون توسعه داد که ایده مربوط به هرگونه دکترین پنهان در اندیشه افلاطون را رد کرد، در عوض به ساختار خود دیالوگهای افلاطونی به عنوان کلیدی برای فهم فلسفه افلاطون می‌نگریست. از نظر گادامر تنها راه برای فهم افلاطون، کار از طریق متون افلاطونی و دیالوگ و دیالکتیک موجود در آن متن‌ها است.‌
کتاب حقیقت و روش گادامر شرح و بسط وجود شناسى هایدگر در قلمرو هرمنوتیک نقادانه است و این نظر را که روش علوم تجربى یگانه راه وصول به حقیقت است مورد حمله قرار مى دهد. هرمونوتیک فلسفى را مى توان در بستر فلسفه شناخت و تأویل کرد. کتاب حقیقت و روشن زبان را به عنوان وسیله و بسترى براى تأویل (interpretation) مورد تحلیل و بررسى قرار مى دهد و نیز شامل نقد هایى بر زیبایى شناسى کانتى، هرمنوتیک دوره رمانتیک و تاریخ گرایى ویلهلم دیلتاى است.
گادامر استدلال مى کند که حقایق تاریخ، جامعه و فرهنگ فقط از طریق نوعى دیالوگ و گفت وگو آشکار مى شوند: از طریق گوش سپردن به تاریخ آنگونه که در سنت ها ونهادها و فرهنگ و نیز در شعر جلوه گر مى گردد. این حقایق در دسترس مشاهدات علمى قرار نمى گیرند. لذا استفاده از روش هرمنوتیکى در گفتار تاریخى و هنرى اجتناب ناپذیر است. این روش همچنین در مورد حقوق، الهیات، ادبیات و فلسفه نیز به کار مى رود.
حمله گادامر به اولویت علم، در واکنش به جریان فلسفى پوزیتیویسم منطقى بود. اصحاب پوزیتیویسم منطقى، روش علمى را یگانه راه وصول به حقیقت و آن را رشته پیوند میان همه علوم مى شمردند، و در این راه تابدانجا پیش رفتند که حتى بخش اعظمى از معنادارى قضایا را به تجربه پذیر بودن آنها تعریف کردند. گادامر بر این عقیده بود که هیچ علمى آزاد از بار انفسى و ذهنیت و انگیزه هاى انسانى نیست و اعتقاد نداشت که علمى وجود داشته باشد که روش آن کاملاً عینى و مطلقاً فارغ از ذهنیت گرایى و سویه هاى انسانى باشد. او روش شناسى هاى علوم طبیعى ( تجربى) و نیز کوشش براى استفاده از این روش ها در علوم انسانى را مورد نقادى قرار مى داد.
به عقیده او، تجربه انسانى در بستر زبان شکل مى گیرد و جدا از پیش پنداشت ها و پیش فرض هاى انسان نیست.
گادامر تحت تأثیر روش پدیدار شناسى هایدگر قرار داشت. او در پایان کتاب آغاز فلسفه در باره هایدگر و جایگاه او در کلیت نظامهاى گوناگون فلسفى و متافیزیکى چنین مى گوید: «مى توان دید که هایدگر چه متفکر حقیقتاً رادیکالى بوده که ادعا کرده است متافیزیک دگرگون شده و از اینکه افق مشترک فرهنگ غرب باشد مبدل گشته است به متافیزیک جدیدى که او از آن به نام «فراموشى هستى» یاد مى کند و وصف آن را در چارچوب چیرگى تکنولوژى برکلیه شؤون فرهنگ انسان مى آورد که مسلماً فقط به اروپا محدود نمى شود و کل جهان را در بر مى گیرد.
هایدگر بسیارى چیز ها را به شیوه اى جدید دیده و نه تنها امکان هاى نوین تفکر براى ما به وجود آورده است، بلکه همچنین امکانى ایجاد کرده که متنهاى فلسفى و نیز هنرها خود با ما سخن بگویند. گویى فضایى نو با آمدن او آغاز شد.البته باید تصدیق کرد که راهیابى در این فضاى نو و تعقیب راه خویش، کار آسانى نیست. به این جهت مى خواهم بگویم که همان گونه که افلاطون، افلاطونى نبود، هایدگر را نیز نمى توان مسؤول هایدگریها دانست.»
گادامر مطالعات دانشگاهى و فلسفى خود را با افلاطون و ارسطو آغاز کرد و به شاعران آلمانى اى چون ریلکه، پل سلان و استفان گئورگه بسیار توجه داشت. گادامر بر آن بود که شاعران بیش از دیگران (ازجمله فعالان عرصه سیاست) توانایى آن را دارند که حقایق مربوط به فضاى فرهنگى و فکرى معاصرمان را برایمان بازگو کنند. گادامر در اواخر عمرش شروع به مطالعه جدى دین کرد و امید داشت که راهى براى الفت و نزدیکى میان ادیان جهان پیدا شود. او نمى توانست دیدگاههاى تقلیل گرایانه و مکانیستى راجع به تقدیر انسان را بپذیرد.
کارهاى گادامر متمرکز بر چهار حوزه اصلى است:
۱ـ بسط و گسترش یک هرمنوتیک فلسفى
۲ـ گفت وگوى فلسفى و تحقیق در تاریخ فلسفه خاصه فلسفه هاى افلاطون و ارسطو و هگل و هایدگر
۳ـ ادبیات بویژه شعر و هنر
۴ـ آنچه گادامر آن را فلسفه عملى یا کاربردى نام گذاشته است که شامل مباحث سیاسى و اخلاقى است.

هرمنوتیک:
هرمنوتیک ریشه در مسائل مربوط به تفسیر و تأویل کتاب مقدس و بسط روش هایى در این حوزه است اما به دست نظریه پردازان قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم از جمله مایر، آست و اشلایر ماخر به یک نظریه فراگیر براى تفسیر هرمتن بسط و پرورش یافت. ویلهلم دیلتاى هرمنوتیک را باز بسط داد و آن را به عنوان روش مناسبى براى کشف و فهم حقایق و معانى مربوط به علوم انسانى یا تاریخى بسط داد. این محققان و نویسندگان اساساً هرمنوتیک را مسأله اى مربوط به روش و روش شناسى مى دانستند و مى کوشیدند آن را در کنار روش ریاضى به عنوان روشى علمى در حوزه علوم انسانى به کار گیرند.
هایدگر که با این کارها و تحقیقات آشنایى داشت هرمنوتیک را با هدفى دیگر و در چارچوبى بسیار متفاوت به کار برد. هایدگر هرمنوتیک را نه روشى براى تفسیر و تأویل متن یا روشى «علمى» براى شناخت بلکه چیزى که تجلى وظهور حقیقت شناخت را میسر مى سازد تلقى مى کرد.
گادامر با چنین زمینه اى، هرمنوتیک فلسفى خودش را هم شرح و بسط داد. این هرمنوتیک فلسفى زمینه و بنیاد مناسبى براى حقیقت شناخت فراهم مى کند ولى در عین حال هر کوششى را چه در پیوند با علوم انسانى و چه علوم دیگر براى استقرار شناخت برپایه هرنوع روش یا مجموعه اى از قواعد رد مى کند. این به معناى رد و انکار اهمیت روش و دلمشغولى هاى مربوط به آن نیست بلکه تأکیدى است بر نقش محدود روش و تقدم شناخت به عنوان فعالیتى عملى و در موقعیت که منطق دو سویه (dialogic) دارد.
گادامر شناخت را یک فعالیت مستمر مى دانست که همواره باید رو به سوى کمال باشد لذا هر گونه قطعیت نهایى براى شناخت را رد مى کرد. بر همین اساس بود که با هرگونه روش یا فن و تکنیک براى کسب شناخت یا نیل به حقیقت مخالفت مى کرد و معتقد بود که روش یابى براى علوم انسانى که در سنت تحقیق هرمنوتیک کلاسیک به موازات روش علوم تجربى مورد تأکید بود اساساً برخطاست. به عقیده گادامر نه فقط در حوزه علوم انسانى بلکه در حوزه علوم تجربى هم روشى براى شناخت قطعى وجود ندارد. نگرش گادامر در مورد شناخت قابل تحویل به روش یا تکنیک نیست. از این جهات، فلسفه او با کارهاى ویتگنشتاین در دوره دوم فعالیت فلسفى اش قابل مقایسه است و نیز وقتى در حوزه فلسفه علم به کار رود با آثار کوهن و دیگران سنجش پذیر است.

فلسفه و تاریخ فلسفه:
از آنجا که گادامر فهم و شناخت را به طور کلى امرى جدا از تاریخ و شرایط تاریخى نمى داند فلسفه را هم در پیوند تنگاتنگ با تاریخ فلسفه مى بیند. قرائت هاى او از فلسفه هاى افلاطون و ارسطو و هگل و هاید گر و گفت وگوهاى او باچهره هایى مانند هابرماس و دریدا در همین راستا است. از همین رو، بخش زیادى از آثار مکتوب او به مباحث تاریخ فلسفه اختصاص دارد. در این میان ارتباط او با فلسفه هایدگر نقش مهمى در تفکر وى ایفا مى کند. در این باره پیشتر اشاراتى شد. در اینجا باید افزود که او در مواردى در جهتى غیر از جهت فکرى هایدگراندیشیده است. گادامر دلیل مى آورد که کوشش هایدگر در دوره بعدى فکرش براى یافتن راهى غیر متافیزیکى به تفکر، وى را به موقعیتى سوق داد که او در آن فقدان ( یا نیاز به) زبان را تجربه کرد، اما گادامر نمى کوشید زبان موجودمان را به کنار نهد بلکه با آن کار مى کرد. به نحو مشابه، در حالیکه هایدگر تاریخ فلسفه را اساساً تاریخ فراموشى وجود مى دانست، فراموشى اى که افلاطون آغاز گر آن بود گادامر تاریخ فلسفه را داراى چنین گرایشى نمى دانست. بدین ترتیب بسیارى از تفاوتهاى میان گادامر و هایدگر به واسطه قرائت هاى متفاوتشان از سنت هاى فلسفى و تاریخ فلسفه و نیز دیدگاههایشان نسبت به شاعرانى مانند هولدرلین آشکار مى شود.

ادبیات و هنر:
گادامر در سراسر کار و فعالیت فلسفى خود دلمشغولى ادبیات وهنر و بویژه شاعرانى مانند سلان، گوته، هولدرلین، و ریلکه بود. دلمشغولى او به هنر قویاً متأثر از گفت وگوى او با تاریخ فلسفه است. او در این حوزه صریحاً به اندیشه هاى هگل و افلاطون توجه داشت.
گادامر بر خلاف بخش بیشتر زیبایى شناسى معاصر تجربه مرتبط بازیبایى را در فهم ماهیت هنر امرى محورى مى دانست و در صفحات نهایى کتاب حقیقت و روش به بحث درباره زیبایى پرداخته است. او در این کتاب همچنین به بررسى ارتباط نزدیک میان زیبایى و حقیقت پرداخته است. او از هنر به عنوان بازى (play) ، نماد (symbol) و جشن (festival) سخن مى گوید. مفهوم بازى نقش مهمى در تفکر هرمنوتیک گادامر به طور کلى ایفاد مى کند و مبنایى براى تبیین گادامر از تجربه مربوط به هنر و شناخت فراهم مى سازد. به دید گادامر هنر همواره چیزى بیش از یک بازنمایى ساده است و به بیرون از خود دلالت دارد. اثر هنرى، با هر واسطه اى که باشد با خصلت نمادین خود فضایى را مى گشاید که در آن هم جهان و هم وجودمان در جهان در روشنایى قرار مى گیرند. ما در تجربه هنرى صرفاً «لحظه اى» از درک و حس هنرى کسب نمى کنیم بلکه این امکان را مى یابیم که از طریق اثر هنرى به بیرون از زمان عادى گام نهیم زمانى که گادامر آن را زمان «پربار و به ثمر رسیده» و مستقل مى نامد. بدین ترتیب، اثر هنرى خصلتى جشن گونه و طرب انگیز و نمادین و بازى گرایانه دارد. زیرا جشن و شادمانى نیز به نحو مشابه ما را به بیرون از زمان عادى مى برند.

فلسفه کار بردى:
تأکید گادامر بر مسأله کاربرد در امر شناخت، مستلزم آن است که همه شناخت ما جهتى عملى داشته باشد به این معنى که توسط موقعیت عصر ما تعیین مى گردد. خود گادامر با دامنه اى وسیع از مسائل معاصر درگیرى داشت. از جمله نقش اروپا و فرهنگ اروپا در جهان معاصر، ماهیت و نقش علم و تکنولوژى و نیز نقش علوم انسانى، آموزش و تحصیل خاصه آموزش علوم انسانى، مسأله فهم و شناخت متقابل در میان فرهنگ ها بویژه در میان ادیان. افزون بر این، گادامر درباره مسائل مربوط به حقوق، اخلاق، طبیعت متغیر دنیاى جدید، ارتباط میان فلسفه و سیاست و ماهیت پزشکى و مفهوم سلامتى صاحب تألیفاتى است.

آثار گادامر
از "گادامر" تعدادزیادی مقاله و کتاب منتشر شده است که از مهمترین کتابهای او می‌‏توان به "حقیقت و روش" (1960) اشاره کرد. او که در نقد هرمنوتیکی موضعی هایدگری داشت، زیرا خود در فرایبورگ شاگرد هایدگر بود، "هرمنوتیک فلسفی" را به سال (1977 ) منتشر کرد.
"دیالکتیک هگل، پنج درس هرمنوتیکی"(1976 )، "هشت درس فلسفی درباره افلاطون"(1980 ) و "خرد در دوران علم" (1983 ) از دیگر آثار معروف این فیلسوف آلمان است.
ترجمه انگلیسى برخى از آثار گادامر عبارتند از: هرمنوتیک فلسفى (۱۹۷۶)، عقل در عصر علم (۱۹۸۱)، حقیقت و روش (۱۹۸۹)، راههاى هایدگر (۱۹۹۴)، ادبیات و فلسفه درگفت وگو (۱۹۹۴)، معماى سلامتى، هنرسلامتى در عصر علم (۱۹۹۶)، آغاز فلسفه (۱۹۹۸، ترجمه فارسى ۱۳۸۲)، هرمنوتیک، دین و اخلاق (۱۹۹۹) و آغاز معرفت (۲۰۰۲).

منبع:
- روزنامه ایران 3/5/1383

نظر شما